ارسالها: 20
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش کجایی پسر دلمون تنگ شده. وبلاگتم خیلی وقته آپ نکردی... بیا یه خورده از خاطرات چند وقته اخیرا بگو
ارسالها: 352
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2013
رتبه:
21
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دوستان عزیز و ایرونی درود و سپاس بر همه شما بزرگواران
قصدم نوشتن نبود ولی دیدم بچه های امسال حتی نسبت به پارسال خیلی ناجوانمردانه سلاخی شدن اومدم اینجا و چیزهایی که طی این مدت کوتاه دیدم وشنیدم از بهشت و جهنم براشون بگم، اول اینکه به عنوان یه ایرونی به خودم افتخار میکنم و چیزهایی رو یادآور میشوم که از سی یا ست و غیره به دور باشد، اگر خداوند بخواهد
با ایمان کامل میگم اگر امریکای الان، امریکای آرزوهای ما شده حاصل تلاشهای مهاجران والبته نه هر مهاجرانی بلکه ایرانیها هست و بوده و خواهد بود سببهای این نوشته رو هم در لا به لای دلنوشته هام خواهید خواند.
اول از خودم میگم و چه جوری شد برنده شدم: از اونجایی که ما دهه 60 که بیشمارهم هستیم با جنگ و تفاوتها بزرگ شدیم و هرجا قدم گذاشیتم سهمیه بندی شده بود و از انسان بودن خسته شده بودم بس که اینهمه حیوان را درقالب لباس انسان دیده بودم (محل کارم و برخی مکان های دیگر) تصیمیم به مهاجرت گرفتم.از اتریش و استرالیا والمان گرفته تا بلغارستان و ترکیه و... شروع به تحقیقات کردم در همین حین و حال بودم که یه روز صبح پاییزی حدوداً همین روزها بود که همکارای دوست داشتنیم باهم پچ پچ میکردن و منم که باهاشون خودی بودم دوتا ناسزای خوشگل بهشون هدیه کردم و درمورد گفتگویشان پرس وجو کردم که متوجه شدم ثبت نام لاتاری هست و بدون اینکه آدرس سایت رو بهم بگن (نمیدونم چرا همه یکی دیگه واسشون ثبت نام کرده بود؟؟) شب هنگام شروع به جستجو در خصوص لاتاری کردم و بعد از یکی دو روز تونستم سایت رو پیدا کنم.(خوب شاغل بودم عزیزم وقت نداشتم که صبح تا شب سرچ کنم) با استفاده از سایت صدای بلادکفر آدرس سایت لاتاری رو پیدا کردم و وارد شدم واسه ثبت نام با این حالکه فرم خاصی نبود چون من وسواس داشتم یه چندروزی اثیر اون بودم وبعدم رفتم دنبال کارای مهاجرت خودم. یکی رو پیدا کردم که متاسفانه الان فوت شده که یه آشنا داشت تو کار ترانسفر مسافر به صورت غیر قانونی بود همه بگن وای وای وای وای
رفتیم و صحبت کردیم و قرار شد منو با هواپیما با حدود 30 میلیون ببره استرالیا و حالا بیا و پول جور کن ماشین و همه چیز رو به صورت تدریجی شروع به فروختن کردم در همین حین هم اصلاً نمیدونستم نتیجه کی اعلام میشه و همه مثل من نمیدونستن فقط میگفتن حالا مونده خوب لامذهب مونده که مونده یه جواب درست بده دیگه شروع به سرچ کردم تا متوجه شدم اردیبهشت ماه جوابش نیاد و با خاطری آسوده به کارام رسیدم. برنامه مهاجرتم هم شد مرداد ماه سال 1392
تا اینکه بالاخره اردیبهشت رسید و در زمان مقرر سایت رو چک کردم جواب نیومده بود و خلاصه تا 10 شب مهمون داشتیم که پس از رفع زحمت کردن عزیزان سایت رو دوباره چک کردم و اظهار تاسف کرده بودن که برنده نشدیم . منم که خیلی امید داشتم برنده بشم انگار که آب سرد و ریخته باشن روم یه حالی شدم بیا وببین. با خودم گفتم غلط کرده من باید برم حال و حوصله ندارمااااا با من کل کل نکن سیستم. دوباره اطلاعات رو وارد کردم یه صفحه آبی اومد و آرم داشت و یه سری شماره و ... تازه بعد از 1-2 دقیقه متوجه شدم که بله داداش برنده شده...(پروردگار من سپاس تو را) ساعت 10 یا 10:30 شب بود یه داد زدم خستگیم در رفت و از خوشحالی نمیدونستم چه کار کنم فکر میکردم سیستم رو خاموش کنم اطلاعات میره و دستم به جایی بند نیست. شروع به عکس گرفتن و فیلمبرداری کردم که بعداً بتونم ببینم چی به چیه. اونجوری هم نگاه نکن عزیز من خودتی خوب اینقدر حق خوری شده بود جلوی چشم خودت میزدن زیرش وای به حال اینکه این سایت بود و مربوط به یه جای دیگه
بلافاصله بعد از درمیان گذاشتن موضوع با خانواده به وحید زنگ زدم و برنده شدنم و گفتم که خوشبختانه هیچکس باور نمیکرد و فکر میکردن سرکاریه یکی میگفت از این ایمیل ها زیاد میاد یکی دیگه گفت جوک نگو بابا تو تا شهرری هم نیتونی بری .... خلاصه مورد دلگرمیها و نوازشهای شیرین سختنس دوستان شدم...
خوب من نمیدونستم واقعاً چی به چیه و اولین بار بود کسی تو اطرافیان این مهم براش رخ داده بود و باز هم مثل همیشه به کمک ایزد یکتا شروع به سرچ کردن تا با بچه های گل مهاجرسرا آشنا شدم که از اینجا به بعدش توی سفرنامم هست تا اینکه اومدم اینجا و ادامه ماجرا رو میخواهم بنویسم
حالا اینکه ایهنمه داستان رو نوشتم توی این شرایط چرا و اینهمه واقعیت رو بدون هیچگونه سانسوری نوشتم سببی هست که این هم طرز تفکر برخی از ایرانیهای اینجا در خصوص افرادی که در لاتاری برنده میشن و به بلاد کفر سفر میکنن که در مطالب بعدی بهشون اشاره میکنم . ممنونم که حوصله کردین و خوندین
ارسالها: 352
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2013
رتبه:
21
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خوب دوستان مثل اینکه سایت با کلمه - س ا ن س و ر - مشکل داره امروز چشمم به یه مطلبی افتاد که من درقسمت قبلی این همه نوشتم تا طرز تفکر یه سری دوستان رو بیان کنم. خوب امروز یه مقدار وقت دارم و براتون مینویسم
چند وقت پیش توی صفحه fb یه سایتی هست که تقریباً مثل مهاجرسراست و البته به زیان تصویر، و هر از گاهی هم اگر کسی سوالی داشته باشه، ادمین جان توی صفحه مطرح میکنه تا دوستانی که اطلاع دارند،کم وکیف آن را بیان نمایند. یه روزی خانمی که از برندگان لاتاری بودن سوالی درخصوص میزان مجاز وجه نقدی که مهاجرین برای بار اول با خود به امریکا میبرن پرسیده بودند که هرکسی درحد دانش خودش پاسخی داده بود که خوب دستشون درد نکنه اما چیزی که من رو ناراحت کرد پاسخ دو نفر آقا بدین شرح بود که :
1- اون نامردی که توی لاتاری برنده میشه باید فکر اینجاشم بکنه دیگه
2-من که میگم دولت واسه یک سری کارها که خودشون نمیخوان انجام بدن لاتاری راه انداخته که اونا بیان اینجا و کارهای سطح پایین رو انجام بدن
البته این طرز تفکر در بین بسیاری از رجال مملکتی هم هست، که معتقدن دولت امریکا میگرده دنبال افرادی که تو مملکت خودشون کاره ای نبودن تا بیارشون امریکا و آدمشون کنه و بگه من آدمشون کردم.
حال این دوستان چرا اینقدر واکنش منفی نشان دادن من کاملاً نمیدونم ولی میتونم حدس بزنم وتشخیص بدهم که این آقایون برای رسیدن به آمریکا باید 1-دچار زحمت بسیار شده باشن و باسختی خودشون رو به اینجا رسونده باشند و 2- یا مبالغ هنگفتی را هزینه کرده باشند و از طریق سرمایه گذاری متحمل شده باشند و 3- اینکه اینجا متولد شده باشن که با بررسی به عمل آمده این مورد رد شد
به تفکر من این سبک فرمایش شایسته یک ایرانی که خودش رو از نژاد کوروش وطن پرست و یکتا پرست میداند، نیست
در قسمت قبل اشاره ای کردم به اینکه ایمان دارم آمریکا توسط مهاجرینش به کشوری جهان اولی تبدیل یافته و حالا یه سوال میپرسم: چند درصد از مهاجرین ایرانی که این دوستان اشاره داشتند هنوز در کارهای سطح پایین مشغول به کار هستند؟؟؟ یا تا چند سال بعد از ورودشون کارهای سطح پایین انجام میدهند؟؟
چرا بیشتر مردمی که من در اینجا میبینم دوستدار فرگیری زبان شیرین پارسی هستند و ما دوستدار فراگیری انگلیسی؟؟؟ انگلیسی یک زبان بین المللی است و بر همه واجب هست در صورت داشتن موقعیت و شرایط آن را فراگیرند. پس چرا آنها تشنه فراگیری پارسی هستند؟
چرا همه کارهای سطح پایین را در آمریکا عزیزان مکزیکی و اسپانی زبان انجام میدهند؟اکثریت کارهای خدماتی و نظافتی به عهده این عزیزان است از باغبانی و امور خدماتی شهرداری گرفته تا نظافت هتلها وغیره
چرا اکثر کارفرماهای اینجا درخصوص واگذاری تخصص های کوچک و بزرگ به افراد ایرانی تمایل بیشتری دارند؟
چرا 48% کارمندان ناسا ایرانی هستند؟
چرا یک ایرانی میتونه در کالیفرنیا شهردار باشه؟
چرا اولین فکر همه مهاجران ادامه تحصیل هست با این حال که اکثراً لیسانس و فوق دارند حاضر هستند دوباره اون دوران تحصیلی رو از نو شروع کنند؟
و هزاران چراهایی که امثال این دوستان هم توان پاسخ گویی به آن را ندارند چون قلب مهربونی ندارند و به جای تخم همدلی و کمک به دیگران در دلشون سنگ روییده، مگر جز این است که یه ایرانی در جهان مطرح بشه موجبات غرور و افتخار تو را فراهم میکنه؟؟ مگر جز این است که در سالهای نه چندان دور جهانیان سر و دست میشکوندن به ایران بیان؟؟؟
اگر الان فردی میل به مهاجرت دارد نتیجه شرایط روحی سخت زندگی شخصی خودش و تفکرات احمقانه افرادی هست که نمیتوانند پیشرفت کسی رو ببینند و همه را برده خویش میپندارند .حقیقتاً نمیدانید که ایرانیها در ثروتمند ترین نقاط هر ایالت آمریکا ساکن هستند؟؟؟ با کارهای سطح پایین این ممکن برایشان رخ داده است؟
من و انسانهایی که به مانند من فکر میکنند نه خام حرفهایی با انرژی منفی میشیم و نه تسلیم میشیم.متاسفانه شما از جمله افرادی هستید که چشم دیدن موفقیت کسی رو ندارین و بشر را همچون برده و گماشته نداشته خود میپندارید
جواب شما فقط این است:
دولت آمریکا (کشوری کودتایی که به جهان اولی رسید) افرادی را برای زندگی در کشورش انتخاب میکند که بتوانند به پیشرفت و توسعه و آبادانی هرچه بهتر جامعه آمریکا کمک نموده و به این مهم اهتمام ورزند
افرادی که دارای استعداد - هوش ذاتی - نیروی تفکر بالا - دارای قدرت مدیریت و نه ریاست (اطمینان دارم هنوز تفاوت بین رئیس و مدیر را نمیدانین) - دارای خلاقیت - راست گو - واقع بین - ریسک پذیر و دهها ویژگی که شامل همه افراد نبوده و باید برای دریافت گرین کارتی که این بچه ها به راحتی در اختیارشون قرار میگیره 1.5 میلیارد هزینه کنند و به انتظار بمانند که آیا شایسته دریافت آن شناخته شده اند و یا خیر
البته از دوستان به خاطر استفاده از کلمه راحت پوزش میخواهم چه بسا میدانم که این پروسه مالا مال از استرس و فشارهای روانی اطرافیان همراه بوده است.
در پایان سخن خویش کوتاه نموده و درود میفرستم به همه عزیزان هموطنم در سراسر گیتی و در نوشته های بعدی از خاطرات تلخ وشیرین که خالی از لطف نیست مینویسم
ارسالها: 2,339
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
102
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
آدم تو آمریکا جزو 48 درصد نباشه، دیگه باید بره فست فود کار کنه!!
ارسالها: 26
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2014
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2014-10-01 ساعت 15:55
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-10-01 ساعت 16:00 توسط مریم فتوحی.)
ممنون از آرش عزیز.بعد از یک هفته تموم کردم تمام 69 صفحه و از نظرات تمام دوستان و آرش خان کمال استفاده رو بردم.منم به امید خدا تا 2 یا 3 ماه دیگه برم آمریکا.البته کیس من ازدواجی هست.با خوندن این نوشته ها یه مقداری با جامعه آمریکا آشنا شدم.همگی سلامت باشید و برای همه آرزوی موفقیت میکنم
ارسالها: 206
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
9
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
اﻳﻨﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﻴﺴﺖ اﻣﺎ ﺣﺮﻓﻬﺎﻱ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺩاﺭﻩ.ﻫﻤﻪ اﻳﻢ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ اﻭﻟﻴﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻳﻨﺠﺎ ﻫﺴﺖ اﻣﺎ ﺗﻮ ﻛﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻧﻪ.
همیشه دلتنگ پدر ومادر.....
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
هیچ زمانی فکر نمی کردم که صفحه آبی رنگ مهاجرسرا هم مثل کوچه و پس کوچه های نظام آباد برایم نوستالوژی شود. البته این صفحه آبی زمانی را به یادم می آورد که همه در ایران شور و حال عجیبی داشتند و من هم فقط می نوشتم. شماره سال های دور از خانه زیاد شده است و کم کم حساب آن هم از دستم خارج می شود انگار که فصلی از زندگی گذشته است و من وقتی به یاد ایران می افتم همچون پیرمردهای هفهفو می گویم ای جوانی کجایی که یادت بخیر. با تمام این حرف ها هنوز هم بهترین کاری که در زندگی انجام داده ام این است که چمدان غراضه ام را بسته ام و با سه هزار دلار پول به امریکا آمده ام. زندگی آدم ها خیلی با هم فرق می کند و هر کسی به نسبت فعل و انفعالات سلول های مغزی خودش به زندگی نگاه می کند. برای من ایران مثل یک صحرای بی آب و علفی بود که به هر سمتی که می دویدم به جز سراب عایدم نمی شد. من هم مثل بقیه جوان های آن زمانه با آرزوهای بزرگ به دانشگاه رفتم و با آرزوهای بزرگ کار گرفتم و با آرزوهای بزرگ ازدواج کردم ولی تازه بعد فهمیدم که خیل عظیمی از علافان قبل از من به طور یلخی این مراحل را طی کرده اند و الآن انگشت در دهان وامانده اند چه برسد به من که از بد روزگار حتی زرنگ هم آفریده نشده بودم. تازه فهمیدم که تنبل ترین شاگرد کلاس که در دوازده سالگی یک بسته سیگار در روز می کشید و در کلاس دوم دبیرستان پس از سال ها در جا زدن ترک تحصیل کرده بود الآن با یک اشاره یک انگشت نه تنها من بلکه تمام دودمان من را هم می خرد و آزاد می کند. فهمیدم که بزرگ تر ها به من دروغ می گفتند که درس بخوان تا خوشبخت شوی در حالی که می دیدم هر کسی که درس خوانده بدبخت شده و هر کسی که درس نخوانده و شاگرد مغازه بوده خوشبخت شد. هر کسی که دروغ نگفته و صاف و ساده بوده بدبخت شده و هر کسی که دروغگو و کلاهبردار بوده و دستی هم در خلافی داشته خوشبخت شده است. آنقدر داستان و حرف های چرت در مورد این چیزها شنیده بودم که گوشم پر شده بود و نمونه های زیادی از کلاهبردارهای محترم را می شناختم که نه مریض شده بودند و نه حناق گرفته بودند و چنان مال مردم را می خوردند که انگار از شیر مادر هم برایشان حلال تر است.
دو راه بیشتر نداشتم. یا می بایست دروغگو و کلاهبردار و هفت خط می شدم یا این که از آن مملکت می رفتم. راه دوم که میسر نبود بنابراین سعی کردم راه اول را امتحان کنم. ولی تازه فهمیدم که حتی کلاهبرداری هم عرضه و تخصص می خواهد که من ندارم. وقتی می خواستم دروغ بگویم که مثلا این کامپیوتر را فلان قدر خریده ام انگار که تمام عضلات صورتم مثل دستگاه دروغ سنج پته من را به باد می دادند و یا وقتی می خواستم پورسانت و یا رشوه بگیرم دلهره می گرفتم و بعد هم گلاب به رویتان اسهال می شدم. خلاصه کار سختی بود و با گروه خونی من چندان سازگاری نداشت. با این که از نظر فکری خودم را متقاعد کرده بودم که همه این مردم سر من کلاه می گذارند و به من دروغ می گویند پس من هم باید همین کار را بکنم ولی باز هم دست و دلم به کار نمی آمد. تمام قاتلان و جنایتکاران هم با همین طرز فکر خطرناک گرفتن انتقام از مردم دست به کارهای خلاف می زنند تا مثلا حق خودشان را از آنها باز ستانند. قبلا در نوشته هایم گفته ام که یک بار با یک استاد دانشگاه یک تصادف خفیف کردم و چنان در جلوی چشم من به افسر راهنمایی با مهارت کامل دروغ می گفت که اگر خودم آن صحنه را ندیده بود و جای غر شدگی ماشین هم وجود نداشت حتما آن را باور می کردم. همان جا به او گفتم خاک بر سرت با آن مدرک دکتری و ببخشید اه کردم به آن دانشگاهی که تو در آن درس می دهی. من حاضرم دو برابر پول این خسارت را به تو بدهم ولی این طوری دروغ نگویم. خلاصه مثال ها یکی و دوتا نیست. ولی زد و ابر و باد و مه و خورشید دست به هم دادند و من را هم که بزرگ ترین افتخاراتم سفر به دوبی بود سر از امریکا در آوردم.
حالا اصلا امورات مالی را ول کنید. فقط همین را بچسبید که از زمانی که من به امریکا آمدم نه مجبور شدم دروغ بگویم. نه رشوه گرفتم و نه رشوه دادم. نه مجیز کسی را گفتم. نه کلاه کسی را برداشتم و نه کسی کلاه من را برداشت. البته بعضی کلاهبرداری های ریز هم در امریکا هست ولی نسبت به کلاه شاپوهایی که در ایران بر سر آدم می گذارند و تا نوک پای او پایین می آید هیچ است. نه کسی به من گفت چه کاره ای چه می خوری چه می پوشی چه فکر می کنی چه می گویی چه می نویسی چه می خوانی. از نظر مالی هم دقیقا برعکس ایران هر چیزی را که فکر می کردم سراب است و با بی حالی و ناامیدی به دنبالش رفتم واقعیت از آب در آمد. من حتی در خواب هم داشتن چنین وضعیت مالی را برای خودم تصور نمی کردم. آن هم بدون دلالی و دروغگویی و کلاشی و کلاهبرداری و فقط با کار کردن در رشته خودم. آدم هایی مثل من اگر بخواهند به روش دیگری زندگی کنند خودشان را به فنا می دهند. در محله ما در نظام آباد چاقوکش ها آداب و رسوم خاص خودشان را داشتند و می دانستند که چطور دستشان را به چاقو بگیرند که فقط خراش به جا بگذارد ولی کسانی که چاقوکش نبودند و می خواستند چاقوکشی کنند بسیار خطرناک بودند چون ممکن بود در یک درگیری چاقو را تا دسته در شکم طرف فرو کنند. من هم چنین وضعیتی داشتم و معلوم نبود که چه به روزگارم می آید چون همین روزهای آخر بود که قفل فرمان را برداشته بودم و دیوانه وار به دنبال یک موتوری می دویدم که به ماشین غراضه ام زده بود و فرار می کرد. یعنی من در ایران تبدیل به یک انسان وحشی شده بودم که احساس می کردم باید در جنگل از خودم محافظت کنم تا مثل یک هلوی پوست کنده خورده نشوم.
حالا در سخت و دشوار بودن مهاجرت که حرفی نیست ولی فراموش نکنید که شما دارید با مهاجرت خود به امریکا خیل عظیمی از نسل آینده خود را از یک کشور جهان سوم به یک کشور جهان اول منتقل می کنید. بله سختی تمام آسایشی را که نوادگان احتمالی شما در صد سال آینده خواهند داشت هم اکنون بر دوش شما است. شما با مهاجرت خودتان به امریکا مثل یک جهش ژنتیکی عمل می کنید و پس از زمانی فقط کافی است که زندگی نسل های ماقبل خودتان را با زندگی نسل های مابعد مقایسه کنید تا پی به نقش مهم خودتان در درخت تاریخی خانواده خود ببرید. مثلا سیر تکاملی از کبلعلی تا کاملیا. یا از داشغلامعلی تا داکترفرد یا همان فریدون جون خودمان. حتی اگر پروفسور بالتازار هم بیاید نمی تواند چنین تحولی در تبار شما ایجاد کند.
اگر باز هم مجالی پیدا کنم سر می زنم. پاینده و سربلند و شاد باشد.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 29
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2014
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2014-10-04 ساعت 21:18
(آخرین تغییر در ارسال: 2014-10-06 ساعت 00:26 توسط shooli.)
سلام ارش جان میتونی درباره مسالی مثل gay و شیطان پرستی و ... که چه قشری هستند وایا زیادند وبرخوردی با اونا داشتی ؟
2---چندتا از مطالب تو رو خوندم خیلی حال کردم واقعا اطلاعاتی که تو 2-3تاصفحه دادی هیشکی وهیجا ندیدم ممنون
تو یکروز و نیم تمام نوشته هاتو خوندم اطلاعات بد نبودتمام 70 صفحه ....مثل ی انشا کلاس دبستان زیبا و ....
جونتو و برداشتی از مملکت رفتی فقط میتونم بگم برد کردی ....ولی دیگه بسته شما دیگه وقتشه برگردی تو این سن
ی اختلاس اباد بکن برگرد ایران
3--درباره نرخ بهره بانک ها و درصد سود بانکها از دادن وام چیزی نگفتی ؟
ارسالها: 215
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
26
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
وااااااااااااای آرش جان خیلی ممنون که بازم برامون نوشتی. خیلی زیبا نوشتی و خیلی به دلم نشست. من که همش دارم غصه میخورم که قراره چندماهه دیگه همه چی را ول کنم و برم آمریکا، امشب با خوندن این مطلبت چراغ روشنی در دلم پدیدار شد. خلاصه که امشب بیشتر درس میخونم !!
خدایا چنان کن سرانجام کار ، تو خشنود باشی و ما رستگار.....