کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
لاتاری برنده شدم. برم آمریکا یا نرم؟
چه حیف که همهمون اینهمه برتری برای اونجا قایلیم اما وقتی که رفتیم .... همه اینها مثل یخ تابستون اب میشن جلو چشامون اما یه خوبی داره . شسته شدن چشمها و دیدن واقعیت بجای رویا.
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، alirezagh ، kia_0950 ، soheilbadami ، laili
برای تو که می پرسی لاتاری برنده شدم برم امریکا یا نرم ؟!

سال 1390 داره با همه فراز و نشیب هاش به پایان میرسه و کم کم بوی بهار به مشام میرسه. منم مثل خیلی از دوستان مهاجرسرایی خوب خودم در قرعه کشی شرکت کردم . البته سال 90 برای من سال بدی از نظر پیشرفت تو کارم نبود نه اینکه به چیزهایی که می خوام رسیده باشم بلکه به موقعیتی رسیدم که تازه می تونم کمی برای رسیدن به چیز هایی که می خوام , در اینده نزدیک امیدوار باشم !! غرض اصلی من از نوشتن این متن اینبار مقایسه ایران و امریکا یا هر خراب شده دیگه ای نیست !! کاری که به شخصه زیاد انجام دادم و حتما شما هم زیاد خوانده و شنیده اید. امروز می خوام از این بگم که چرا برای کسایی مثل من فرار از ایران و رفتن به بهشت رویاهامون !! (امریکا) اینقدر مهم شده.
من یک جوان ایرانی هستم که 31 سال سن دارم . طیق محاسبات دقیق من الان شانزدهمین سالیه که به شخصه از تبعیضات اجتماعی رنج می کشم و می دانم که می کشی ! دقیقا از همان بدو ورود به دبیرستان تفاوت مدارس دولتی و غیر انتفاعی شروع به گذاشتن تاثیر روی زندگی ما داره . در مورد ورود به دانشگاه هر چقدر هم که تلاش کرده باشیم باز سهمیه های غیر قابل باور اون سالها ما رو از حق تحصیل درست و حسابی محروم کرد و شدیم دانشگاه ازادی. رفتن به سربازی اجباری 2 ساله برای پسرها هیچ بار مثبتی که نداشت مبدا بسیاری از مضرات و فساد ها هم بود . موقع استخدام هم باز حق با همون سهمیه دارها بود و ما ... . اگر کمی جسارت و پشتکاری رو که در 7 – 8 سال گذشته به خرج دادم هم نداشتم که فکر کنم الان ته ته صف بودم . امیدوارم یک چیز رو بتونم بیان کنم و اون اینه که : من و امثال من از امریکا یا هر جای دیگه ای بهشت رویا ها نساختیم. ما فقط و فقط از این زندگی ایرانی خسته شدیم. من در تمام لحظه های زندگیمون ، در لابلای صفحات فرهنگ و رفتار های اجتماعی مردممون ، کنکاش کردم ، سالهاست که از جنگ ایران و عراق می گذره و بعد از اون شهیدانی که رفتند دیگه نمیشه مثالی از گذشت و انسانیت از ایرانی ها زد . مردم همه و همه دولت و اینها !!! را مقصر میدونن و خودشون به خودشون رحم نمی کنن. جنگ تناضع بقا در این مملکت به بیشترین حد خودش در طول تاریخ رسیده و مردمی رو نمی بینیم که برای هم گذشت و انفاق کنند. نمی خوام شعار داده باشم ولی ناخوداگاه دارم این کارو می کنم . پس بزارین به بحث اصلی برگردم.
نظر من اینه که بهشت رویایی ساخته شده از امریکا دقیقا واقعیت داره . جایی خارج از مرزهای این مملکت خسته و پیر هست که در اونجا شادی و ازادی معنا داره. مردها چشماشون سیره و زنان خودشون رو لای پارچه های تیره مخفی نمی کنن. بچه ها در مدرسه ها فقط درس دارن و بازی و تفریحات خودشون رو بلدن , بچه 8 – 9 ساله جک سیاسی نمیگه و رو قیمت سکه و طلا اینقدر حساس نیست . دولت هم هر چند وقت یکبار وعده میده و برخی رو عمل میکنه و برخی رو نه ولی بازم به مردم زور نمیگه مردم ازش تنفر و ترس ندارن . اگه کسی مراقب رفتارش باشه و از خط های قرمز جامعه نگذره بهش توهین نمیشه . ساعت 12 شب تو خیابونای شهر تو ترافیک غیر منتظره گرفتار نمیشه تا چند تا جوان ... بتونن با چراغ قوه تو صورت خودش و زن و بچش زل بزنن ...
اونور دنیا یه جایی هست که خوشبختی اسونه وقتی تو اونجایی .... اما اینجا هر چقدر که خوشبخت باشی باز نمیتونی خودتو به خواب بزنی و شرایط خانه مادریتو درک نکنی ... شاید این فرصت رفتن و برنگشتن فرار شخصی از همه این مشکلات باشه ولی بنظر من اخرین راه جبران بدی های مام میهن به جوونایی مثل من بوده !! اگر از جنس تویی که می خونی نیستم معذرت می خوام ولی میدونم بسیاری از بچه های پاک مهاجر سرا منو درک می کنن . ما اون نسلی هستیم که اگه بریم دیگه پشیمون نمیشیم . ما همین الان پشیمون هستیم که برای این گرین کارت ثبت نام کردیم . ما پشیمون هستیم که نمی تونیم برای مام وطن کاری کنیم و داریم فرار می کنیم .

ما خاطره خوبی از این مملکت برامون باقی نمونده که وقتی میوه های بهشت برین برایمون عادی شد یاد اونها بیفتیم و دچار غم غربت و یاد قرمه سبزی و قل قل سماور خانجون بیافتیم.

ما بچه های جنگ و کوپن و تبعیص و حسرت های بی پایان ایرانیم .....
.
.
.
پاسخ
دوست عزیز سعید
میبخشین که من نمیتونم حرف زنم ! حرفم میزنم میره جز طبقه بندی انرزی منفی ! اما دلم میخواد نکته ای از هزار نکته ای که به ذهنم میرسه عرض کنم شاید 1% به درد کسایی بخوره. ضمن اینکه با همه حرفهاتون به شکل کلی موافقم و درد هایی هست که همه به اون واقفیم اما حقیقت اینه که با تکیه بر کلیات نمیشه تصمیم به مهاجرت گرفت چون نهایتا این جزئیات زندگی شماست که اینجا تعیین کننده میشه.
تا جاییکه من یادم هست شما (یا من یا هر کس در شرایط مشابه) فردی هستی که اشتغال داری در ایران و مهمتر اینکه شغلتون ازاد هست و برای خودت کار میکنی (اگه اشتباه نکنم) و از طبقه بالای متوسط محسوب میشی و در میانه های راه زندگی. خوب یا بد- اشتغال و از نوع مناسبش و میزان درامد اولین مزیت و مهمترین ان محسوب میشه در همه دنیا که شما با مهاجرتت اونو از دست خواهی داد. شک نکن که چندین پله سقوط خواهی کرد. منکر نیستم که خیلی چیزها هم بدست میاد ولی اونها مزیت شخصی شما محسوب نمیشن و این خود پایه داستان هست.
اصلا بحث نا امیدی و اینها نیست (به همین خاطر خیلی مطالب رو خود سانسوری میکنم ! از ترس اینکه احساسات شخصی ام روی منطق و واقعیتها سایه انداز نشن) 1 بحث کلی دارم اینکه خیلی بیشتر فکر کنین. اگر خسته اید که هستید مثل همه ما که بودیم و هستیم اما نگذارید که فشار ها خودشون رو در تصمیم گیری دخیل کنن که البته بسی مشکل هست. ولی مدتی برید جایی و به فکرتون استراحت بدید. خیلی از مسایل قابل حل اند و یا میشه از فشارشون کم کرد. البته باز هم تاکید میکنم که روی این سخن به همه و با هر شرایطی نیست. در پناه خدا.
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: ParsTrader ، saied-k ، frozen mind ، storagemeter ، كاميلا ، MAHDI2012 ، viona
سلام

سهیل خان ! خیلی خوشحال شدم که پاسخ شما رو دیدم . شما شرایط منو می دونید و درباره وضعیت فعلی من در ایران هم به طور کلی درست فرمودید . شما مثل همیشه تلنگرهای کوچکی رو به ذهن ادم می زنید و بخاطر اینکه متهم به منفی بافی نشید ادامه حرف رو به خودمون واگذار می کنید . هر چند که فهم و درک شرایط شما که یه قدم از ما جلوتر هستید برایم بسیار مشکل است ولی همیشه ته ته ذهنم پیش بینی می کنم که شاید مهاجرت هم در نهایت نتونه درد ما رو درمان کنه . اونجایی که نوشته بودید : « خسته ، مثل همه ما که بودیم و هستیم » ، باز اون تلنگر رو زدید . یعنی باز هم بعد از مهاجرت و گذروندن ماههای اولیه و رفع مشکلات ابتدایی ، ایا خستگی شما هم رفع نشده . ایا ذهنتون هنوز درگیر این اما و اگر ها هست ؟ من همیشه رو نوشته های شما با دقت خاصی نظر داشتم .
الان هم شاید حق با شما باشه و مهاجرت نتونه به تنهایی درد های ما رو درمان کنه ! شاید این بار هم به جای شفا ؛ باید به مسکن اکتفا کنیم .

.
.
راستی شب عید شد , ایران نیومدید ؟ برای اون سفارشتون هم من منتظر و در خدمت هستم . موفق و شاد باشید .

.
.
پاسخ
تشکر کنندگان: storagemeter ، laili ، soheilbadami ، كاميلا ، MAHDI2012 ، viona
(2012-03-11 ساعت 13:17)soheilbadami نوشته:  دوست عزیز سعید
میبخشین که من نمیتونم حرف زنم ! حرفم میزنم میره جز طبقه بندی انرزی منفی ! اما دلم میخواد نکته ای از هزار نکته ای که به ذهنم میرسه عرض کنم ....
اصلا بحث نا امیدی و اینها نیست (به همین خاطر خیلی مطالب رو خود سانسوری میکنم ! از ترس اینکه احساسات شخصی ام روی منطق و واقعیتها سایه انداز نشن) 1 بحث کلی دارم اینکه خیلی بیشتر فکر کنین. اگر خسته اید که هستید مثل همه ما که بودیم و هستیم اما نگذارید که فشار ها خودشون رو در تصمیم گیری دخیل کنن که البته بسی مشکل هست. ولی مدتی برید جایی و به فکرتون استراحت بدید. خیلی از مسایل قابل حل اند و یا میشه از فشارشون کم کرد. البته باز هم تاکید میکنم که روی این سخن به همه و با هر شرایطی نیست. در پناه خدا.
سهيل جان، لطفا به حرفات تمركز كن و كاري به انرژي منفي و مثبت نداشته باش. اينجا به اندازه كافي انرژي مثبت (گاهي از نوع كاذب) داريم و هيچ مشكلي پيش نمياد كه گاهي نظري گفته بشه كه شايد از اون انرژي منفي ساطع بشه.
من هم هميشه نوشته هاي شما رو مي خونم و بهره مي برم.

يك سوال:
آيا انواع مشكلات و فشارهايي كه هر شخص در محل سكونتش با اونها مواجه هست و آزارش ميده رو ميشه در گروه محرك هاي مهاجرت جا داد؟ منظورم فشارهايي هستش كه با نقل مكان از اين شهر به شهر ديگه كاهش پيدا نكنه.
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
پاسخ
تشکر کنندگان: saied-k ، Linspire ، laili ، soheilbadami ، كاميلا ، maxsupermax ، hvm ، MAHDI2012
دوستان من وقتی تیتر این تایپک رو میبینم اعصابم خراب میشه.چون کسی که به فکر رفتنه و خودشو اماده مهاجرت میبینه حق داره در لاتاری شرکت کنه ولی ...
این قضیه تصمیم به رفتن به نظر من کاملا شخصیتیه.بعضیا میتونن خودشونو با شرایط اینجا وفق بدن .حالا تو هر شرایط مالی یا اجتماعی که باشن.ولی بعضیا مثل خودم هر چند از نظر مالی یا اجتماعی و شغلی مشکلی نداشته باشیم باز هم رفتن رو به موندن ترجیح میدیم.چرا؟
چون استاندارد کیفیت زندگی هر کسی متفاوته.مثلا من خودم حاضرم از صفر شروع کنم و سختی چند سال اولو بکشم ولی در عوض وقتی بچه ام مدرسه میره استرس اینکه خدای ناکرده بدزدنش یا در بدلیل جدا کردن جنس پسر از دختر دچار عقده بشه و در نوجوانی بزنه منفجر بشه رو نداشته باشم .
من نمیخوام هر روز خدا شاهد دعوا و بد و بیرا در کوچه و خیابان باشم.
ما اینجا حتی حق نداریم واسه چند ماه بعد مون هم برنامه بریزیم چون نمیدوونیم برای فردامون چی خواب دیدن.ما همیشه استرس فردا رو داریم.شاید این حرفهای من برای بعضیا خنده دار بیاد ولی اینها منو ازار میده.
من وقتی به زندگیم فکر میکنم کلی عقده تو دلمه که نمیخوام بچه ام این عقده ها رو داشته باشه.من حتی نمیتوونم در مورد رنگ لباسم یا مدل لباسمم تصمیم بگیرم .اینها نکات کوچیکیه ولی به مرور ضربه های شدیدی رو در روح و روانمون گذاشته و میزاره.تمام کارهای ما از تولد تا تحصیل و تربیت و ازدواج و بچه دار شدن و و و و و همش سرشار از اشتباه و عقده است چه اگاه باشیم چه نباشیم.
برای اینکه ما برای خودمون زندگی نمیکنیم.برای دیگران زندگی میکنیم و این از هر جهت زندگیمونو تحت الشعاع قرار میده .ادم هر چی بیشتر بدونه بیشتر زجر میکشه.من به نوبه خودم میدونم که هرگز از تصمیمم پشیموون نمیشم چون چیزهایی که برام مد نظره اینجا هرگز بدست نخواهم اورد و این رفتنو تولد دوباره و شانس دیگر برای خودم و خوونوادم میدوونم.
ببخشید که روده درازی شد.Big Grin
2012as55XXX
مصاحبه: 27 JUNE
کلیرنس: 8 august پس از 42 روز انتظار بسیار سختBig Grin
ورود به امریکا: 3 سپتامبر2012
مقصد:کالیفرنیا/اورنج کانتی
پاسخ
ضمن سلام
اول بگم که موافقم که این مباحث شاید خیلی به این تاپیک نخورند و نمیشه که بگیم ما ثبت نام کردیم برنده شدیم حالا چیکار کنیم ! واقعا اراده میخواد یکی بگه حالا نمیرم سوای بحث اینکه حق دیگران ضایع شده یا هرچی.
اما نمیشه هم هی تاپیک درست کرد.
فروزن جان لطف داری. من تا به حال هم بالاخره حرفم رو زدم جسته و گریخته و جدای اینکه درست بودن یا نه .فقط منظورم این هست که بعضی وقتها فکر میکنم که مشکلات و کاستیهای شخصی خودم رو به کل موضوع بسط ندم.
در باره سوالت باید بگم در حال حاضر نظرم منفی هست. قضیه شرط لازم و کافی هست.

سعید جان لطف دارید. برنامه مسافرتم کنسل شد و الا الان باید ایران بوده باشم کم سعادتی ماست ولی کلا برنامه ارز و اینهامشکلات زیادی رو ایجاد کرد چون برنامه کار و درامدم با ایران هست که این خودش ریسک زیادی داشته و مثل خیلی چیزا که تو محاسبات نمیان بعدا نمود پیدا میکنه. مثلا این خودش دلیلی هست که بالا گفتم مشکل شخصی هست و اینکه من ناراضی ام ربطی به اینجا نداره. یا اینکه چون بعد خانوار ما زیاده وشرایط خودم رو دارم خب بالطبع کار ساعتی 8 دلار که هیچ 18 دلاریش هم به درد من نمیخوره.
اما صحبتهای قبلی رو اگه بخوام بیشتر بازش کنم این میشه که مثلا من 12 سال برای مهاجرت برنامه ریزی کردم و اطلاعات جمع کردم و توی نقطه نقطه امریکا فامیل دارم و اشنا ولی وقتی که میومدم در بدترین حالت برای خودم
50 درصد شانس موفقیت گذاشتم. حالا به 15 درصد رسوندمش ! چرا ؟ چون قدرت تطبیقم رو با توجه به سن از دست رفته میبینم. به نظر شخصی خودم شما باید حدود 8 سال اینجا باشی تا احتمالا بگی که استیبل شدم.
خب برای من دیر هست. من رو راست اینده بلند مدت برای خودم اینجا ندیدم و ماندگار هم نخواهم بود. خب من این رو نمیتونم مثلا به شما هم بسط بدم چون شاید توانایی شما مضاعف باشد.
من تا از نزدیک مسائل رو لمس نکردم خب زیاد خوشبین بودم. تفاوتها رو خیلی بزرگ میدیم. الان اینطور نیست.
همینجا به نوشته دوستمون راجع استانداردها بگم. استاندارد شما ( ما -یعنی ایران) پایین تر هست ولی پایین نیست. شما باید پای حرف مهاجرین دیگر ممالک بشینی و ببینی که چی براتون میگن. برای خیلیها اینجا بهشته برای شما نه. در ضمن هیچ استاندارد و سطح کیفی که هزینش رو ندید اینجا نیست.
اینجاست که میگم اشتغال مهمه و پول و درامد همینطور. سعید جان شما با 1 میلیون سرمایه در اینجا "خوب زندگی میکنی در ایران پادشاهی میکنی . برای شما که شغل ازاد داری انجا سرزمین فرصت است امریکا برای شما فرصت سوزی هست. ( اینها نظر شخصی اند و لطفا فقط گوشه ذهن شما باشد و ابدا در نقشه راه خود واردش نکن چون همه رو باید خودت از نزدیک حس کنی و با باورهای خودت)
خب من اگر امریکا رو دوست ندارم شاید 1 سری دلایل شخصی داره اینکه عزیزانم رو پشت سرم گذاشتم و نمیتونم فکرشون رو نکنم شاید اگر خیلی سن کمتری داشتم این فشار کمتر بود. یا مشکلات فرهنگی مثلا خیلی ساده ومسخره : سالها انگلسی خوندم که در مهاجرت مشکل نداشته باشم. حالا مشکلی ندارم ولی دلم نمیخواد انگلیسی حرف بزنم !
موقع امدن کسی از اقوام که سالهای جوانی برای تحصیل امریکا بوده به من گفت تصمیمت قطعیه ؟ ببین اونجا همه انگلیسی حرف میزنن ! چقدر تو دلم خندیدم (میخواستی فارسی حرف بزنن !) ولی این توش 1 دنیا حرفه بحث سر زبان نیست سر نرم افزاره سره ستاپه سره فرهنگه. بگم که من جای خوب امریکا نیستم اینجا (تکزاس) و کلا جنوب مردم خوبی داره ولی بقول خودشون کانتری اند. 1 موقعها وقتی میخواد اسم و فامیل عجیبت رو بخونه چنان چشماش تنگ و گشاد میشه که قشنگ میفهمی تو دلش داره میگه ( ! mother of God) چیزی تو مایه یا حضرت عباس خودمون !
خیلی روده درازی شد تلافی 3 ماه در اومد. مختصرش کنم هر جا زندگی رو سخت بگیری سخته و من اینو تازه خوب فهمیدم تازه خیلی هم ادعای پختگی و تجربه و اینها داشتم !
من منکر هیچ مشکلی در مام وطن نمیشم یادم هم نرفته اما شاید خیلیهاش قابل چشمپوشی باشن اگر بخوای برای این چشمپوشی نکردن خیلی هزینه ها رو بدی یا مثل امثال من ازت گذشته باشه. اگر به اون جزئیات که در وطن توی کوک همه چی میریم (که البته این خاصیت همه افراد داناست که متقاضی مهاجرت هم هستن) اینجا هم بدین شکل عمل کنی ده ها موردش هست حاضرم یکی یکیش رو برات بگم با رفرنسش. اصلا این هیچ . کشور اول دنیا مگر میشه که خوب نباشه پر از مزایا و جاذبه نباشه با استانداردهای بی نظیر ولی چی اش سهم من و شماست ؟ این سهم خواهی خیلی مشکل و نیازمند فاکتور ها و توانایی های زیاد هست.
در پناه خدا.
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
خب شما چطور برنگشتی ؟
پاسخ
تشکر کنندگان: SH1A2R3 ، soheilbadami ، frozen mind
سلام بردوستان مهاجرسرایی

سلام ویژه بر آقا سعید و جناب بادامی

من عرایضی به حضور می رسونم که از تجربیات مستقیم خودم در هر دو جا ( ایران و امریکا) طی مدت حضورم بدست اومده و ابعا منفی و مثبتش مستقلا" منحصر به من بوده و ترجیح نمی دم هرکسی اونرو برای خودش تعمیم بده ... و نتیجه بگیره
من به لحاظ سنی بسیار نزدیک به حاج سعیدمون هستم و 100% درد های ایشون رو اگر بیشتر نگم همسان درک کردم و می دونم این شخص با انطباق تجربی که بر تجربیات من دارن و تقریبا" یکسان هست می فهمم چی می گن و از طرفی از اونجا که جناب بادامی ما با اطلاعاتی که بلحاظ سنی و خانواری از ایشون در دست دارم منطبق با شرایط اخوی اینجانب در گوشه دیگری از این کره خاکی است .ضمنا" با این اشاره که نظر ایشون هم با جناب بادامی برای ماندن ویا رفتن یکی است.حال من می خوام این مبحث رو اینطور ادامه بدم که جواب اینکه "لاتاری برنده شدم. برم آمریکا یا نرم؟".

1-سن فرد در تصمیم گیری برای مهاجرت بسیار موثره.
(این موضوع اینقدر مهم هست که با تایید فرمایشات حاج سعید عزیز در سنی که فشارها منو مجبور به فرار کرد شاید باور نکنید که گذشته ایران خودم رو الانه تو ذهنم نمی تونم واقعی متصور بشم و هر روز که بیدار میشم فکر می کنم همه این چندین سال گذشته فقط و فقط رویای دردناک بوده و واقعیت نداشته. از این جهت که همیشه آماده دور شدن از اون وضعیت بودم و سنم این جسارت رو بهم می داد )... (از طرفی مطابق فرمایشات جناب سهیلی بعد از سالها ریشه گرفتن با زبان و فرهنگ و رفتار ایرانی گهگاه وحشتی در من رخ می ده که به خودم میگم تو اینجا چه غلطی میکنی ... کی اینجا واقعا" برات همراه واقعی خواهد بود کی میاد به درد دلت گوش کنه وقتی از همه چیز خسته می شی اونم تو این سن میانه ؟)

2- میزان سن مهاجر پس از مهاجرت و رسیدن به ثبات در هدفگیری های آتی (مخصوصا" متاهل ) موثره.
شخصی مثل من سی سال که تا سن آقای بادامی حداقل 10 تا 12 سال داشته باشه به فرمایش ایشان در چهل و خورده سالگی میگه روی پا شدم اونهم با رعایت همه جوانب و گذشتن از سختی ها ....ولی اونطرف ماجرا مثل برادر من که تو همین سن داره حساب میکنه 8 سال دیگه من تو اون سن چی برای بیشتر بدست آوردن دارم و باز قراره این مدت از بسیاری از دوست داشتنی های اطرافیان و مملکتم دور باشم.ولی اینجا برمی گردیم به سوال اوون دوستمون که " پرسید چرا برنگشتید" اینجاست که دیگر بحث شخص مطرح نیست بلکه فاکتورهای قوی و سر سختی مثل اولاد و همسر که از محیط و شرایط راضی بوده و حاضر به ترک شرایط نیستند ترمز راه میشه همانند برادر من مقید به ادامه راه خواهد بود بااینکه همانند جناب بادامی مثلا" علاقه ای دیگر برای به زبان انگلیسی صحبت کردن ندارد و دوست دارد به ریشه بازگردد ولی میسوزد و می سازد.

3-میزان اراده فرد در درنوردیدن راه مهاجرت با در نظر همه امور مثبت پیش رو و وانهادن همه چیز گذشته (خوب و بد)که چه بماند و یا از دست برود ولی چنین ریسکی با قدرت و انگیزه انجام گیرد...
من پا در راه گذاشتم ولی مسئولیت آن بعهده من است 12 سال سابقه کار و همکار و فامیل و ... پشت سر .چرا که برای مثال پس از 8 تا 10 سال دیگر با توجه به مثالها و شرایط فوق من در نقطه غیر قابل بازگشت قرار می گیرم ولی انچه در ذهن من من رو به این اقدام وا داشت فقط و فقط کسب تجربه بیشتر بود و نجات آیندگان خودم.پیش خودم گفتم من سی ساله تا اینجا راه رو تو ایران اومدم اگر بمونم به همین روال توی این دستگاه دولتی بازنشستگی و ... در انتظارم هست و یک زندگی تکراری مثل همه پس بیام راه جدید و ناشناخته رو امتحان کنم....همیشه دودل بودم اما ترسیدم از روزی که فرزندم در شرایط درد ناک تری از شرایط حال حاضر قرار بگیره و زنده یا مرده منو لعن کنه که چرا پدر که می تونست خودشو فدای خانواده کنه و این وضعیت رو با شانسی که بهش رو کرده بود عوض کنه عوض نکرد... و به این دل بستم که اگر همه چیز بر سر من تو غربت خراب بشه تا زیر بار سختی ها له بشم بهتره که میراث دار نسله سوخته پدر به فرزند باشم و حرکتی در مسیر خلاصی از شرایط نکرده باشم... دوستانه به خودم گفتم تو که به سوختن عادت داری و هیچ از ایرانت نفهمیدی سی سالت هم رفت سی تا 50 سال دیگه(مثلا") بذار بگذره توهم بسوز فکر کن بازم ایرانی ولی راه رو عوض کن برای نسل بعدت... گفتم نذار سیستم تربیتی خالی از عقده و کینه و استاندارهای بالای زندگی امریکایی از نسل آیندت دریغ بشه اونهم بخاطر راحتی خودت .

4- بحث مالی تسهیل کننده است نه نجات بخش.
من سطح مالیم نه خیلی بالا و مرفه بود نه دهک دهم بودم ولی مهاجرت رو به نیت شروع از آغاز انجام دادم و داشته هام رو اهرم کردم.اگر در هر وضعیت مالی توقع برخورداری از سطح زندگی پیشین رو از خودت داشته باشی پول مثل برف آب میشه باید از صفر و یا زیر صفر شروع کرد و داشته هات باید دستگیر روز مبادات باشه نه خرج یومیه ات... برای همین تایید می کنم همون فرمایش دوستمون با پول قلمبه هیچ جای دنیا ایران نمیشه برای زندگی. مهاجرت اشتباه است. یک مثال قدیمی میگه " اونی که فکر درست نداره فقیره نه اونی که پول نداره"

عزیزان انسانها مثل انگشتان دست هستند اندازه های مختلف دارن ولی به یک پایه وصل هستن ولی کار بردشون فرق داره... من اصلمون رو نمی تونم فراموش کنم ولی وظیفم رو رجحان می دم.

عقاید راهکارها و اندیشه ها و محورهای تفکر افراد متفاوت و سن فرد دخیل موثر در این امر است ... هر کس راه خود را با مسائل خود می یابد...
موفق و مثبت اندیش باشید
امام راحل یه جمله جالبی داشت می فرماید" انشاله خدا همه ما را آدم کند" !
آمین رو بلند بگو ! Big Grin
Lol Wink
پاسخ
مکس عزیز
با نوشته هات کلا موافقم فقط 1 نکته ایدولوزیک دارم اینکه هنوز به این یقین نرسیدم که آینده فرزندان اینجا تضمین شده باشه (از هر جهت چه دنیوی چه معنوی) با اینکه خودم 90 درصد به همین خاطر راهی شدم.
میدونید داستان چیه ؟ اینکه وقتی در زمان حال ایستادم و دارم گذشته ها رو میبینم میفهمم که اینده و شرایط اون هم نسبیه و خیر مطلقی در کل سیستم جهان نیست. اصولا غیر از خداوند مطلقی نیست.

سعید جان
در پست بالا یادم رفت . جواب سوالت اینکه بله خستگی تمومی نداره . شرایط کاری من به لحاظ تطبیق زمان تقریبا طاقت فرسا هست باید فکر جذیذی کنم.ضمن اینکه بقیه مسائل هم که هست

فروزن جان
بازم یادم رفت ! نمیدونم اگر سوال شما رو هم درست متوجه شده بودم. به هر حال در خدمتم.
(2012-03-13 ساعت 05:37)قانون نوشته:  خب شما چطور برنگشتی ؟

چشم ! بموقعش . پیشاپیش عذر میخوام این مدت که اینجا اینقدر زحمتت دادم! در ضمن مثل اینکه بدتر از من شمام بمب روحیه هستی ها !
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
تشکر کنندگان: frozen mind ، ParsTrader ، maxsupermax ، hoda2012 ، saied-k ، MAHDI2012
سلامر به دوستان عزیز مهاجر سراییم

سلام ویژه به سهیل خان عزیز و مکس دوست داشتنی خودم .

سهیل جان امیدوارم روزی برسه که خستگی فکری شما رفع بشه و اتفاقاتی در زندگیتون هر جای دنیا هستید بیفته که شادیش برای مدتها زندگیتون رو روشن کنه .

مکس عزیز حاجی رو با من بودی ؟؟!!!Big Grin

از همه دوستان تشکر ویژه دارم که این تاپیک رو که باز من روشنش کرده بودم ادامه دادند و پر بارش کردن . من باید فردا دوباره مطالب رو بخونم و بهش فکر کنم و جواب بدم الان ساعت 11 و نیم شبه و من تو مغازه روز شلوغ شبه عید رو داشتم . مغزم داره داغ می کنه .


باز هم از همه سپاسگزارم.

پاسخ
تشکر کنندگان: maxsupermax ، soheilbadami ، MAHDI2012
(2012-03-16 ساعت 00:15)saied-k نوشته:  سلامر به دوستان عزیز مهاجر سراییم

سلام ویژه به سهیل خان عزیز و مکس دوست داشتنی خودم .

سهیل جان امیدوارم روزی برسه که خستگی فکری شما رفع بشه و اتفاقاتی در زندگیتون هر جای دنیا هستید بیفته که شادیش برای مدتها زندگیتون رو روشن کنه .

مکس عزیز حاجی رو با من بودی ؟؟!!!Big Grin

از همه دوستان تشکر ویژه دارم که این تاپیک رو که باز من روشنش کرده بودم ادامه دادند و پر بارش کردن . من باید فردا دوباره مطالب رو بخونم و بهش فکر کنم و جواب بدم الان ساعت 11 و نیم شبه و من تو مغازه روز شلوغ شبه عید رو داشتم . مغزم داره داغ می کنه .


باز هم از همه سپاسگزارم.

بله که با شما بودم ... حالا خوبه که خودت اعتراف کردی حاجی بازاری هستی دادا...Big Grin

اولیش ام می دونستم کاردووون درستس (با لهجه اصفهانی) حاجی سعید.!
بازاردوون رواج دادا !

Wink

امام راحل یه جمله جالبی داشت می فرماید" انشاله خدا همه ما را آدم کند" !
آمین رو بلند بگو ! Big Grin
Lol Wink
پاسخ
تشکر کنندگان: saied-k
(2012-03-12 ساعت 01:33)SH1A2R3 نوشته:  دوستان من وقتی تیتر این تایپک رو میبینم اعصابم خراب میشه.چون کسی که به فکر رفتنه و خودشو اماده مهاجرت میبینه حق داره در لاتاری شرکت کنه ولی ...
این قضیه تصمیم به رفتن به نظر من کاملا شخصیتیه.بعضیا میتونن خودشونو با شرایط اینجا وفق بدن .حالا تو هر شرایط مالی یا اجتماعی که باشن.ولی بعضیا مثل خودم هر چند از نظر مالی یا اجتماعی و شغلی مشکلی نداشته باشیم باز هم رفتن رو به موندن ترجیح میدیم.چرا؟
چون استاندارد کیفیت زندگی هر کسی متفاوته.مثلا من خودم حاضرم از صفر شروع کنم و سختی چند سال اولو بکشم ولی در عوض وقتی بچه ام مدرسه میره استرس اینکه خدای ناکرده بدزدنش یا در بدلیل جدا کردن جنس پسر از دختر دچار عقده بشه و در نوجوانی بزنه منفجر بشه رو نداشته باشم .
من نمیخوام هر روز خدا شاهد دعوا و بد و بیرا در کوچه و خیابان باشم.
ما اینجا حتی حق نداریم واسه چند ماه بعد مون هم برنامه بریزیم چون نمیدوونیم برای فردامون چی خواب دیدن.ما همیشه استرس فردا رو داریم.شاید این حرفهای من برای بعضیا خنده دار بیاد ولی اینها منو ازار میده.
من وقتی به زندگیم فکر میکنم کلی عقده تو دلمه که نمیخوام بچه ام این عقده ها رو داشته باشه.من حتی نمیتوونم در مورد رنگ لباسم یا مدل لباسمم تصمیم بگیرم .اینها نکات کوچیکیه ولی به مرور ضربه های شدیدی رو در روح و روانمون گذاشته و میزاره.تمام کارهای ما از تولد تا تحصیل و تربیت و ازدواج و بچه دار شدن و و و و و همش سرشار از اشتباه و عقده است چه اگاه باشیم چه نباشیم.
برای اینکه ما برای خودمون زندگی نمیکنیم.برای دیگران زندگی میکنیم و این از هر جهت زندگیمونو تحت الشعاع قرار میده .ادم هر چی بیشتر بدونه بیشتر زجر میکشه.من به نوبه خودم میدونم که هرگز از تصمیمم پشیموون نمیشم چون چیزهایی که برام مد نظره اینجا هرگز بدست نخواهم اورد و این رفتنو تولد دوباره و شانس دیگر برای خودم و خوونوادم میدوونم.
ببخشید که روده درازی شد.Big Grin



سلام

دوست عزیزم شما الان برنده 2012 هستید و در راه رسیدن به سرزمین جدید قرار دارید . مطمئن هستم همه جوانب را سنجیده اید و توانسته اید بهترین تصمیم را بگیرید . من وضعیت فعلی شما را نمی دانم ولی می دانم به عنوان یک مهاجر سرایی و یک ایرانی وضعیت مشابه من را دارید و مشکلات و دغدغه های من را دارید. ولی فکر می کنم یک جای کار را باید مد نظر قرار داد . من این را از لابلای حرفهای تمام کسانی که در وضعیت مشابه ما مهاجرت کرده اند فهمیده ام چه دوستان نزدیک یا فامیل یا دوستان مهاجر سراییم.
مهاجرت برای ایرانی هایی چون ما به خصوص اگر از سنین سی سالگی هم گذشته باشند ؛ بسیار بسیار سخت و چالش بر انگیز است و فکر می کنم پذیرش جامعه جدید در این سن و سال بسیار سخت باشد . امیدوارم با مرور نوشته ای مکس عزیز و سهیل خان بتوانید با حقایقی که سهیل بیان کرده اند روبرو شوید و امیدواری هایی را که مکس بیان کرده اند جذب نمایید . امیدوارم در پس همه این تردید ها برای کسانی چون من و شما روز هایی وجود داشته باشد که به تردید ها بخندیم و با خیال راحت به تصمیمی که گرفته ایم افتخار کنیم و پشیمان نباشیم.

این روز های اخر سال 90 برای من خیلی از نظر کاری سنگینه ولی هر شب اخر وقت کاری میام و مطلب میزارم و میخوام تا لحظه عید با هم در ارتباط باشیم و سال جدید رو با هم جشن بگیریم .

امشب رو با این ارزو به پایان می برم :

کاش وضعیت این مملکت طوری رو محور تغییرات مثبت بیفته که همه چیز رو به بهبود بره و امید جای این همه یاس ما رو بگیره و فرصتی پیش بیاد که همه با هم همین ایران خودمون رو بسازیم و کاری کنیم که رفته ها بر گرند و اونهایی که تو شیش و بش موندن و رفتنن هم با خیال راحت بتونن برای موندن تصمیم بگیرند. ... .. ولی حیف که می دونم امکان تحقق این رویا خیلی خیلی خیلی ضعیفه . . . . .


.
.
Sad

پاسخ
تشکر کنندگان: maxsupermax ، soheilbadami ، SH1A2R3 ، storagemeter ، frz61 ، MAHDI2012
خب من اصلا با لاتاری نیومدم اینجا و حدود 12 سالی طول کشید که از طریق مهاجرات خانوادگی بیام اینجا.
منم سنم نزدیک 30 سال هست و کاملا با عقیده سهیل موافقم، مخصوصا اون قسمتش که آدم دلش نمیخواد انگلیسی حرف بزنه.
مهاجرت، یه عقیده ی شخصی هست، بعضی ها از موقعی که سوار هواپیما میشن خوشحالند، بعضی ها هم مثل من دائم فکر میکنند کی بر میگردند.
آدم وقتی خودش میاد میبینه، متوجه میشه که استاندارد های زندگی آنچنان هم نیست، اینکه دوستمان گفتند از این نترسم که بچه ام رو تو راه مدرسه بدزدند، به نظر من این مورد رو اینجا بیشتر باید ترسید.
یا مثلا من خودم همیشه این فیلم ها رو که میدیدم که نشان میداد چه بیمارستان مجهز و خفنی دارند به خودم میگفتم نیگاه کن اینا چی دارن ما چی داریم، حالا دارم میام میبینم که شما آمبولاس بیاد دم خانه شما رو ببره بیمارستان 1000 دلار میگیره، ایران هم اینطوری پول میگرفت بیمارستاناش آباد بود.
همه جای دنیا هم خوبی داره، هم بدی
منم الان دارم با خودم کلنجار میرم، که بمونم یا نه، نمیخواهم چند سال یا چندین سال بعد به خودم بگم ارزش دوری خانواده رو داشت؟
توی ایران من خانه و ماشین داشتم، یه شغلی هم داشتم که خرج خودم رو میداد و مجرد هم هستم، خانه و ماشین رو در ایران نگه داشتم، از همون ابتدا هم به همه ی آشنا ها و دوستان گفتم میرم میبینم، اگر شاد بودم میمونم، اگر نه بر میگردم.
در آخر هم خود آدم باید تصمیم بگیره، موقعی که دارن ما رو میزارند توی قبر، از مردم و در و همسایه نمی پرسند به نظر شما این خل بود آمریکا نموند؟!! میان از خودت میپرسند که این مدتی که زندگی کردی، با همه مشکلات، محدودیت ها، نامهربانی ها، شاد بودی یا نه.
من میخواهم اگر هر جا بودم، چه آمریکا چه ایران بگم بله، شاد زیستم
الان نزدیک سال جدید هست، من که تنها، نه حال و هوای نوروز رو داریم نه وسایل سر سفره، بخاطر همین روز تحویل سال و فردایش شیفت های 24 ساعته برداشتم که سرگرم باشم، این از اون موقع ها هست که آدم میگه ارزشش رو داشت یا نه؟...
پاسخ
تشکر کنندگان: maxsupermax ، vroom ، kia_0950 ، soheilbadami ، frozen mind ، SH1A2R3 ، storagemeter ، saied-k ، tartar ، frz61 ، viona ، MAHDI2012 ، Linspire ، arashdelta ، el333
دوست عزیز قبل از اینکه ثبت نام کنین فکر‌ رفتن یا نرفتن رو می‌کردین، اگر الان تشریف نبرین به آمریکا از نظر من حق بسیار بزرگی‌ از کسائی که واقعا دلشون می‌خواست برن ولی‌ شما بجای اونها برنده شدین رو خوردین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شماره کیس: Rolleyes 2010AS00028xxx
پاسخ
تشکر کنندگان: shahyad ، storagemeter




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان