ارسالها: 314
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
]چ عجیب این همه سختی به جون بخری بری بعدش یهو ی حسی بت میگه نباید جایی که هستی باشی واقن چرا؟چ حسیه؟ امیدوارم بعد برگشت از تصمیمتون راضی باشید
منم یکیو میشناختم هر تصمیم مهمشو مینوشت رو برگه تا چن سال نگه میداشت که هدفش و تصمیمش یادش نره کاره خوبیه
ارسالها: 51
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2013
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام دوست عزيزم كه ما را قابل دونستي و با ما دردو دل كردي
دوست خوبم اول از همه بايد بگم كه من بهت حق مي دم به دليل اينكه هر تغييري كه در زندگي آدم ايجاد ميشه تا تبديل به عادت و تسلط به شرايط جديد بشه قدري طول ميكشه ياد دوستي افتادم كه مي گفت بعد از 25 سال زندگي در تهران به كرج رفته بود و مي گفت تا 3 ماه فقط گريه مي كردم !!! .. فك كن يك فاصله 45 دقيقه اي با مردمي همزبان حالا همين دوستمان بعد از 5 سال زندگي در كرج حاضر نيست كه حتي براي يك شب بياد تهران و خونه اقوام بمونه... معمولا در انجام هر تغييري ما ابتدا جنبه هاي تاريك و سخت اون رو مي بينيم اما اگر به خودمون فرصت بديم و بگذاريم زمان كار خودش رو انجام بده كم كم زيبايي هاي اون برامون جلوه گر ميشه و ما رو غرق خودش ميكنه و وقتي هم كه با گذر زمان اون تغيير تبديل به عادت و روزمرگي ما بشه نه تنها غمگين و دلزده نميشي بلكه خودت هم از اون لذت مي بري ، اما دوست عزيزم بهتره اين نكته رو بدوني كه شما خودت هم بايد به خودت كمك كني و تلاش كني كه با تغييرات جديد كنار بيايي ، خودت را تنها نبين چون تنها نيستي خداوند همواره با تو و در كنار تو هست و هر لحظه كه با حضور قلب و صميمانه از او كمك بخواهي بلافاصله معجزه رخ خواهد داد ، همواره به اين فكر كن كه جايگاهي كه الان داري ( با همون حس غربتت هم بزاريم روش ) آرزوي خيلي از جواناني هست كه هر روز با هزار اميد و آرزو دست به هر كار و تلاشي مي زنن تا بلكه بتونن با هزار مشقتي گليمشون رو از آب بيرون بكشن و دست آخر هم با سيلي صورتشون رو سرخ نگه مي دارند ... اگر فرصت داشتي در همين سايت يك سري بزن به تاپيك هاي لحظه شماري تا اعلام نتايج و دلنوشته هاي دوستانت رو بخون ..
دوست عزيزم اي كسي كه خداوند بهت اين فرصت رو داده تا توانايي هاي بي پايان و قدرتي رو كه داري رو به خودت اثبات كني اين فرصت رو غنيمت بشمار و از همين الان با همه وجودت ببين گفتم با همه وجودت يك يا علي بگو و بلند شو دست از گله و شكايت بردار به توانمندي هات ايمان داشته باش حضور خداوند رو در لحظه لحظه هاي زندگيت حس كن و از زندگيت يك شاهكار بساز و بدون كه مي توني باور كن كه مي توني فقط كافيه كه بخواهي .. همين
از اين به بعد هر روز صبح كه از خواب بيدار شدي قبل از هر چيز خداوند رو شكر كن كه اين توان رو داري كه مي توني از جات بلند بشي و سلامت هستي بعد به خاطر اينكه با طلوع آفتاب يك فرصت ديگه به تو داده شده كه مي توني خودت رو به خداوند و به خودت نشون بدي و به خودت افتخار كني
هر روز صبح با خودت تكرار كن كه با ياري خداوند امروز بهترين و زيبا ترين موقعيت ها و فرصت هاي شغلي و دوستان مهرباني كه همچون خانواده ام مرا دوست دارند سر راهم قرار مي گيرند و به من كمك مي كنند تا بتوانم در سرزمين جديد با سرعت بيشتري به سمت موفقيت و پيروزي حركت كنم .
همواره به اين فكر كن كه همه تو را دوست دارند و عاشقت هستند و آماده اند تا به تو كمك كنند و تو هم همانگونه همه را از صميم قلب دوست داشته باش و اگر هر كاري از دستت ساخته بود بي دريغ و بدون انتظار و با روي گشاده و در حد كمال براي همه انجام بده ...
در آخر از صميم قلب برات آرزوي موفقيت مي كنم و از خداوند مهربون آرزوي بهترين ها رو برات دارم و به موفقيتت ايمان دارم. اميدوارم روزي فرا برسه كه من و ساير دوستان از شنيدن موفقيت ها و پيشرفت هايي كه داشتي مشعوف بشيم و به خودمون افتخار كنيم كه دوست مهاجر سرايي مون به جايگاهي رسيده كه هميشه آرزوش رو داشته ...
از دور روي ماهت رو مي بوسم.
خدانگهدارت.
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
از این که می بینم دوستان چگونه امیدوارانه راهنمائی میکنند بسیار خوشحال میشوم . شاید من یک مرحله جلوتر از این دوستمون باشم چون چهار ماه پیش نیویورک بودم و با تموم علاقه ای که به موندن داشتم نتونستم تصمیم قاطعانه ای بگیرم و به ایران برگشتم . من و همسر و دختر ده سالم به دلایل متعددی برگشتیم و در شب قبل از برگشت باور کنید می دانستم که پشمون میشم ولی می خواستم خودم رو از اون وضع نجات بدم چون در ایران شغل خوب و زندگی مناسبی داشتم و حالا در جائی بودم که باید از صفر شروع میکردم اونم تو سن بالای چهل .
این رو بگم که اگر آدم مجرد باشه خیلی راحت تر با خودش کنار میاد ولی خانواده همیشه با شما هم عقیده نیستند و آرامشی رو که از دست دادند طلب میکنند . الحق بگم که خانواده من تصمیم رو بامن گذاشتند و این بود که بار رو رو دوشم سنگین تر کرد و بلیط برگشت رو دو روزه گرفتم . البته بعد از دو ماه موندن . حالا که چهار ماهه ایرانم پشیمونم که چرا برگشتم . و شاید اگر مونده بودم حالا وضعیت بهتری داشتم . یک دوستی می گفت زمان مواجهه با مشکل رو عقب انداختم و این درسته اما باور کنید الان با یک مشکل بزرگ تر مواجه شدم و اونم برگشته به امریکاست چون شرایط چند ماه پیش رو ندارم و پولم خرج شده و هزینه ای که کردم برای شروع مجدد خیلی زیاد شد . خلاصه دوستان تصمیم درست گرفتن خیلی سخته و من خیلی متاسفم...
**2013AS36 تعداد نفرات کیس 3 ، پست ابوظبی ، قبولی MAY2012
مصاحبه فوریه 2013 ابوظبی ، مدیکال ان ام سی ، کلیرنس ، اخذ ویزا 18 اپریل ، کل هزینه ها حدود 11 میلیون
ارسالها: 2,339
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
102
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
به قول rs232 «در آن زمان اگر فقط لحظه ای می خواستم فکر کنم که من در آمریکا می مانم حتما از غصه دق می کردم»
دقیقا!! حتی ممل آمریکایی ترین ممل آمریکایی هم همین احساس رو داره اول کار، مگر اینکه با پـــــــــــــــــــــــــولی کت و کلفت اومده باشه که دیگه برای خیلی ها با این قیمت دولار مقدور نیست.
ارسالها: 181
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
17
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دوستان خوبم...
ممنونم از همدلی صمیمانتان...
من همه کامنتهایی رو که به یادداشت من اشاره داشت رو خوندم و از همتون ممنونم ...به راستی حال بهتری پیدا کردم و خوشحالم که دوستان نامریی زیادی هستند که میتوانم بدون اینکه ببینم یا از قبل بشناسم از دور دوستی و خونگرمیشون رو حس کنم...درود بر تک تک شما
صحبت از درد مشترک همه ما ایرانیهاست...من حتی وقتی میبینم هموطنهایی که سالها اینجا زندگی کردن دیگر حتی فکر برگشتن به ایران رو هم نمیکنن و حتی ابرو در هم میکشن وقتی اسم ایران و برگشتن به ایران میاد، به راستی دلم میگیره...
من از این استحاله شدن هم میترسم...تهران دود زده و شلوغ ...هنوزم باور نمیکنم ازش دور شدم و میخوام که دیگه اونجا برنگردم..
همه ما میدونیم چرا با دست خود به مهاجرت ( تبعید خود خواسته) میریم ...
"کار و درآمد و ماشین و خانه داشتیم و در آسایش لازم بودیم در ایران اما دریغ از " X " که نداشتم. و اینک در راه غربتم برای یافتن " X " .... من قصد پرحرفی ندارم و توضیح واضحات... اما این x حالا به شکل دیگری در آمده است برای من ...خیلی خنده دار به نظر میرسه ولی این یه حس واقعیه که دارم...
زندگی، شوخی تلخی است!
ارسالها: 173
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2012
رتبه:
20
تشکر: 0
1 تشکر در 1 ارسال
امان از مهاجرت امان از درد دوریی
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش....
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش....
از بس که دست میگزم و آه میکشم، آتش زدم چو گل به تن لَخت لَخت خویش
ارسالها: 87
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2013
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
میدونید من فکر میکنم یعنی نظر شخصیمه که مهاجرت خود کلمه ی مهاجرت رو کسی که میخواد این کار رو بکنه باید کاملا مفهموشه تو ذهنش پیاده کنه
یعنی باید ملکه ی ذهنش بشه که مهاجرت یعنی دل کندن یعنی یک زندگی رو شروع کردن با شرایط دیگه و در جای دیگه مثل کسی که تازه به دنیا اومده
البته قبول دارم که به حرف آسونه به پای عمل که میرسه معادلات عوض میشه
امان از روزی که هموطن مهاجرت میکنه براش سخته و دلتنگ و میخواد برگرده ولی تصمیم میگیره بمونه و مبارزه کنه با نفس و دلتنگیش و اینکا رو هم میکنه
امان از اون روزی که بعد از چند سال دیگه یادش بره اگه تونسته بمونه یه روز قلبش برا همینجا برا کشورش با وجود تمام سختی ها میطپیده
امان از اون روز تمام ترس من هم از مهاجرت همینه و الا با بقیش مشکل ندارم
موفق باشید همگی
ارسالها: 137
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Nov 2010
رتبه:
16
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
همیشه آخرین لحظه یا بعد از گذشتن از یه برهه ی زندگی همه ی اتفاق های برهه ی گذشته شیرین به نظر میاد... همه چی رنگی میشه... ولی تجربه میگه همه ی این حس واهی ست...
یادمه دانشجوی شمال بودم و ... خیلی توی اون زمان اذیت میشدم، دانشگاه، محیطی که توش بودم... هفته ی آخر و حتی یک ماه بعد از اون فکر میکردم شیرینترین برهه ی زندگیم تموم شد و ... بعد از یک ماه که رفتم برای کارهای اداری دانشگاه، دیدم کوچکترین حسی نسبت به اونجا ندارم همه ی اذیت ها یادم اومد و چه خوب که تموم شد...
یا وقتی شمال بودم... دلم لک میزد واسه چهارراه ولیعصر(همه ی زندگیم قبل شمال، ولیعصر بود... دیدن آدما که بدو بدو دنبال زندگین شادابم میکرد...) ولی وقتی برگشتم دیدم کوچکترین حسی به این خیابون ندارم و تمام اون حس ها ساخته ی ذهن چند سال پیشم بود...
هر جای جدید و هر اتفاق جدیدی توی زندگی سختی های اولیه خودش رو داره که اگه بازتر به قضیه نگاه کنیم، همین تغییرها و اتفاق های جدید انسان رو زنده نگه میداره... وقتی آمادگی و توانایی مواجهه با جریان های جدید رو نداشته باشیم یعنی پیر شدیم یا شاید مُردیم... پناه بردن به گذشته بزرگترین ظلمیه که انسان میتونه به خودش بکنه... من سعی میکنم تا یکنواختی توی زندگیم حس شد، سریع چالشهای جدید و هدف های کوتاه مدت توی زندگیم درست کنم تا درگیر کنم خودمو که دچار رکود نشم... در حدی نیستم که بخوام راه و چاه جلوی پاتون بذارم ولی جسارتا فکر میکنم اگر به آینده امیدوار باشید و از چالش ها استقبال کنید خیلی موفق تر خواهید بود تا اینکه به گذشته پناه ببرید...
ببخشید پرحرفی کردم... موفق باشید...
ارسالها: 314
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
واقعیت زندگی توی ایران واقعیت دلهره آوری است .
همین یک جمله بسه برای ی ادم که خبواد تصمیم به مهاجرت بگیره حتی به قیمت دور شدن از خانواده و دوستان و سختی کشیدن در 1/2سال اول ورود به امریکا
ارسالها: 323
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2012
رتبه:
81
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-12-21 ساعت 13:39
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-12-21 ساعت 13:41 توسط بازگشت.)
(2013-12-14 ساعت 05:21)mohssen نوشته: با سلام به دوستان خوب هم قطار...
من الان حدود 40 روزه که اومدم به LA ...
هرچند که یک ماه اول رو خونه اقوام بودم و بعدش هم یک اتاق اجاره کردم در منزل یک مرد 65 ساله هستم ...ولی دچار یه مشکل اساسی دارم میشم...
واقعیت اینه که من هم مثل اکثر بچه های مهاجر، به خاطر مشکلاتی که در ایران داشتم تصمیم به مهاجرت گرفتم و تمام سختی ها رو تحمل کردم...
ولی الان در این موقعیت زمانی و مکانی شبیه مسخ شده ها هستم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره...
نمیخوام فاز منفی بدم یا انرژی منفی منتشر کنم...فقط میخواستم کمی از این حال خودم گفته باشم....
واقعیت اینه که میخوام برگردم ایران...هرچند قبل از اومدنم به اینجا هرچه ساخته بودم رو خراب کردم و الان هم اگه برگردم باید اونجا هم از صفر شروع کنم...
دچار حالت بدی شدم...فقط میدونم که خیلی هوای رفتن دارم...
لطفا اگر کسی در مورد شرایط و نحوه گرفتن پاس سفید اطلاعاتی داره با من به اشتراک بذاره...
ممنون میشم از کمک و همراهیتون...
از دوستان آمریکا نشین تقاضا دارم پیش این دوستمون برید یا بیارید پیش خودتون تا تنها نباشه دق کنه.یه مدت همدمش باشید تا به محیط اونجا عادت کنه وفکر رفتن از سرش بیرون بیاد.فکر کنید داداشتونه.من اگه US بودم تنهاش نمیزاشتم.
10101110000010101001001100101001011101110 2018 010100111010010100101101000110110001010101