ارسالها: 792
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2011
رتبه:
51
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
سلام دوستان ،
واقعیت این است که من زندگی دشواری را در آمریکا هنوز تجربه نکرده ام !! و شاید هم انقدر پوستم کلفت شده که احساس نمیکنم . شاید هم به نوعی این لطف خدا بوده که با تجربه و چشیدن سختیهای زیاد در زندگی گذشته و کاریم ، چنین احساسی را ندارم . هر چند که گاهی از شغل فعلی ام راضی نیستم و گاهی فیل م به اصطلاح یاد هندوستان میکند و هوس میکنم که همان باشم که بوده ام ؟!!! . منم هم مانند شهلا خانم ، مدت 15 سال حسابدار و مدیر مالی بوده ام . البته هرگز رشته حسابداری را هم دوست نداشتم ، با اینکه در یکی از دانشگاههای خوب ایران تحصیل کرده ام . اما واقعیت این است که آن زمان هم که اینکاره بودم ، باز هم چشمم به دنبال کارهای فنی بود و همیشه حسرت داشتن یه کارگاه به دلم مانده بود . حقیقت این است که من همه گونه کار فنی انجام داده ام و همواره از همه آنها نهایت لذت را حاصل کرده ام . اما گاهی در آمریکا ، شرایطی برای من پیش میآید که میگویم ، عجب غلطی کردم که آمدم !!!!!! اما واقعاً بگویم که ناشکری میکنم !!! چرا که آرامشی را که اکنون در اینجا دارم ، هرگز در ایران نداشتم . و از چیزهایی لذت میبرم که من را کاملاً از دنیای قبلی جدا میکند !! اما مگر خاطرات کت و شلواری بودن و کروات زدن و پرستیژ شغل سابق ، من را رها میکند ؟!! خیر !! گاهی رها نمی کند و گاهی هم در من وسوسه ایجاد میکند . اما باز به خودم نهیب میزنم که ، باز هم سودای شب نخوابی و دلهره و استرس بستن حسابها و گزارش هیئت مدیره مجمع سالانه و کوفت و زهر مار را در سر می پرورانی ؟!!! خجالت بکش !!! چه از جان خودت میخواهی ؟ چرا دیگر نمیخواهی که دست از سر دنیای کارمندی برداری ؟ اما ، خب ، بازنشستگی و حقوق و مزایای آن دوران و سالهای ناتوانی چه میشود ؟ با آن زمان چه خواهم کرد ؟ هر چند که معلوم نیست که عمر آدم وفا کند یا نه !!! خلاصه اینکه من همه آنها را در ایران از دست داده ام و از تمام زندگی ، فقط برایم در ایران یک آپارتمان باقی مانده و بس !!! خب ، حالا برگردم که چه ؟ دوباره دنبال کار بگردم و بروم و دوباره زخمی و خسته از شغل خشک و بی روح ، در این میان دوباره کارم بشود کارخانه داری !!!! یعنی همان کار ، خانه ، خانه ، کار و همینطور زندگی بدون تنوع با وجود مردمانی اعصاب خرد و پرخاشگر ، که از بد روزگار به چنین خلق و خویی دچار شده اند . که البته خود بنده هم از این امر مستثنی نبوده ام . خلاصه بگویم که شهلا خانم ، خیلی بهتر از دیگران میداند که این شغل چه مصائبی دارد . فقط این را نمیدانم که عاقبتم در این غربتکده ، چه خواهد شد ؟ چه خواهم کرد ؟ و سرنوشت چگونه مرا هدایت میکند ، آنجا که دیگر خودم اختیار خودم را ندارم . برای همین میخواهم در فرصتهای باقی مانده از عمرم ، یک خدمتی به خودم بکنم که لااقل آینده را تامین و تضمین کند . باور کنید که گاهی بین بودن و یا نبودن دست و پا میزنم و خودم هم نمیدانم دارم چکار میکنم . اما فقط میدانم که باید برای خود و خانواده ام ، چاره ای اساسی را سیاست کنم !! . خب ، انگار که زیادی صحبت کردم !! اما فقط همین را میگویم که هیچ مهاجری تا کنون نشده که حتی برای لحظه ای از مهاجرت و تصمیم خود پشیمان نشده باشد !!! همه گاهی چنین حسی را دارند و به هیچ عنوان هم قابل نکوهش نیست !!! چرا که نفس مهاجرت به خودی خود بسیار دشوار و طاقت فرساست .
موفق باشید .
ارسالها: 508
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
39
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2013-09-27 ساعت 08:57
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-09-27 ساعت 09:11 توسط شهلا 1346.)
[quote='afshin4749' pid='423475' dateline='1380252172']
سلام دوستان ،
واقعیت این است که من زندگی دشواری را در آمریکا هنوز تجربه نکرده ام !! و شاید هم انقدر پوستم کلفت شده که احساس نمیکنم . شاید هم به نوعی این لطف خدا بوده که با تجربه و چشیدن سختیهای زیاد در زندگی گذشته و کاریم ، چنین احساسی را ندارم . هر چند که گاهی از شغل فعلی ام راضی نیستم و گاهی فیل م به اصطلاح یاد هندوستان میکند و هوس میکنم که همان باشم که بوده ام ؟!!! . منم هم مانند شهلا خانم ، مدت 15 سال حسابدار و مدیر مالی بوده ام . البته هرگز رشته حسابداری را هم دوست نداشتم ، با اینکه در یکی از دانشگاههای خوب ایران تحصیل کرده ام . اما واقعیت این است که آن زمان هم که اینکاره بودم ، باز هم چشمم به دنبال کارهای فنی بود و همیشه حسرت داشتن یه کارگاه به دلم مانده بود . حقیقت این است که من همه گونه کار فنی انجام داده ام و همواره از همه آنها نهایت لذت را حاصل کرده ام . اما گاهی در آمریکا ، شرایطی برای من پیش میآید که میگویم ، عجب غلطی کردم که آمدم !!!!!! اما واقعاً بگویم که ناشکری میکنم !!! چرا که آرامشی را که اکنون در اینجا دارم ، هرگز در ایران نداشتم . و از چیزهایی لذت میبرم که من را کاملاً از دنیای قبلی جدا میکند !! اما مگر خاطرات کت و شلواری بودن و کروات زدن و پرستیژ شغل سابق ، من را رها میکند ؟!! خیر !! گاهی رها نمی کند و گاهی هم در من وسوسه ایجاد میکند . اما باز به خودم نهیب میزنم که ، باز هم سودای شب نخوابی و دلهره و استرس بستن حسابها و گزارش هیئت مدیره مجمع سالانه و کوفت و زهر مار را در سر می پرورانی ؟!!! خجالت بکش !!! چه از جان خودت میخواهی ؟ چرا دیگر نمیخواهی که دست از سر دنیای کارمندی برداری ؟ اما ، خب ، بازنشستگی و حقوق و مزایای آن دوران و سالهای ناتوانی چه میشود ؟ با آن زمان چه خواهم کرد ؟ هر چند که معلوم نیست که عمر آدم وفا کند یا نه !!! خلاصه اینکه من همه آنها را در ایران از دست داده ام و از تمام زندگی ، فقط برایم در ایران یک آپارتمان باقی مانده و بس !!! خب ، حالا برگردم که چه ؟ دوباره دنبال کار بگردم و بروم و دوباره زخمی و خسته از شغل خشک و بی روح ، در این میان دوباره کارم بشود کارخانه داری !!!! یعنی همان کار ، خانه ، خانه ، کار و همینطور زندگی بدون تنوع با وجود مردمانی اعصاب خرد و پرخاشگر ، که از بد روزگار به چنین خلق و خویی دچار شده اند . که البته خود بنده هم از این امر مستثنی نبوده ام . خلاصه بگویم که شهلا خانم ، خیلی بهتر از دیگران میداند که این شغل چه مصائبی دارد . فقط این را نمیدانم که عاقبتم در این غربتکده ، چه خواهد شد ؟ چه خواهم کرد ؟ و سرنوشت چگونه مرا هدایت میکند ، آنجا که دیگر خودم اختیار خودم را ندارم . برای همین میخواهم در فرصتهای باقی مانده از عمرم ، یک خدمتی به خودم بکنم که لااقل آینده را تامین و تضمین کند . باور کنید که گاهی بین بودن و یا نبودن دست و پا میزنم و خودم هم نمیدانم دارم چکار میکنم . اما فقط میدانم که باید برای خود و خانواده ام ، چاره ای اساسی را سیاست کنم !! . خب ، انگار که زیادی صحبت کردم !! اما فقط همین را میگویم که هیچ مهاجری تا کنون نشده که حتی برای لحظه ای از مهاجرت و تصمیم خود پشیمان نشده باشد !!! همه گاهی چنین حسی را دارند و به هیچ عنوان هم قابل نکوهش نیست !!! چرا که نفس مهاجرت به خودی خود بسیار دشوار و طاقت فرساست .
موفق باشید .
ارسالها: 508
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
39
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
من برعکس شما عاشق کارم بودم صبح که کامپیوتر را روشن میکردم تا عصر اینقدر درگیر اعداد بودم که همیشه کسی صدا میکرد زود باش سرویس رفت
موقع اظهارنامه ها هم بیشتر خوشحال بودم چون چندین کار دیگه بهم پیشنهاد میشد و این بیشتر خوشحالم میکرد و همیشه به دیگران پوز میدادم من هیچ وقت دنبال کار نیستم همیشه کار دنبال منه .
تفریح من کارم بود . الان که بیکارم نداشتن پول زیاد ناراجتم نمیکنه احساس میکنم دارم بیخودی عمرم را تلف میکنم هیچوقت نمیتونم خودم را راضی کنم و بگم خوب 16 سال کار کردی حالا یکسال استراحت و تفریح کن . اخه استراحت هم وقتی خوبه که کسی را داشته باشی باهش دوری بزنی خریدی بکنی و جاهای دیدنی راببینی . که بدون دوست و بدون پول وبدون ماشین کدوم استراجت و تفریح!!
ما یک خانواده بودیم و با هم هستیم حداقل چیزی که از دست دادیم شادیمونه و همیشه فکر میکنم اونایی که تنها مهاجرت میکنند چه میکنند ؟؟؟
من هم بعد سربازی پسرم بهش گیر داده بودم برو یک کشور دیگه و داشتم با چند تا واسته صحبت میکردم که بفرستمش که برنده لاتاری شدیم و با هم امدیم ولی برادر شوهرم که 20 ساله کانادا هست زنگ زد و گفت والا و بلا اینجا حلوا پخش نمیکنن نیاین و من گفتم خودش 20 ساله اونجاست داره عشق و حال میکنه خبر هم نداره ایران چه وضعیتی داره میگه نیاین گفتم بخاطر آینده بچه ها داریم میایم و گفت اگر بخاطر آینده بچه هاست اجاره بدید خودشون تصمیم بگیرن ولی طفلکی ها دو تا برادر روز اخر تا موقع پرواز گریه میکردن و ....... حالا هم پسرم میگه من پول بلیط مو در بیارم برمیگردم شما خودتون دو تا اینجا باشید ما هم گرین کارتش را قایم کردیم و گفتیم هر وقت گرین کارتت اومد برو هر روز از خواب پامیشه میره صندوق پست را نگاه میکنه و منتظر گرین کارته من هم میخوام حداقل شش ماهش پر شه اگر رفت و ما موندیم شش ماه دیگه برگرده خلاصه نمیدونم چی میشه ولی از ایران هم هر کی زنگ میزنه میگه تحمل کنید برنگردید اینجا روز بروز داره بدتر میشه فقط دو سال اول سخته بعد عادت میکنید .
اگر خودمون هم یکروز بخوایم برگردیم دیگران مانع میشن و اصرار به تحمل دارن .
دیروز با یک پولدار تهرانی صحبت کردم بهش گفتم 5 سالی هستیم تا سیتیزن بشیم و برگردیم گفت فکر کردید این 5 سال به این راحتی ها تموم میشه ...
من در سال دو تا سه ماه میام و میرم خونه بچه هام تو ایالتهای مختلف و خونه خواهر و برادر م کانادا ولی این 5 سال منو دیوانه کرده تموم نمیشه گفتم خوب شما که پول داری مرتب سفر میکنی و بیکار میکردی و تفریح میکنی چرا می نالی ؟؟؟ گفت من اینجا هویت ندارم ولی تو کشور خودم هویت دارم متوجه شدم مهاجرت پولدارها را هم راضی نمیکنه . من ایران بودم این تایپیک را خوندم عصبانی شدم و گفتم این دیگه چه تایپکی هست خودم دو دل هستم این منو بیشتر گیج میکنه رفتم سر تاپیک آدما موفق و اینجا را کلا تا اولین ارسالم فراموش کرده بودم . فکر نمیکردم خودم یکروزی اینجا چیزی بنویسم و امیدوارم یکروز تو این تاپیک موفقیتم را بنویسم و یک کپی هم تو اون تایپیک بزارم موفق باشید
ارسالها: 2,286
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: May 2009
رتبه:
127
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2013-09-27 ساعت 07:52)afshin4749 نوشته: اما فقط همین را میگویم که هیچ مهاجری تا کنون نشده که حتی برای لحظه ای از مهاجرت و تصمیم خود پشیمان نشده باشد !!! همه گاهی چنین حسی را دارند و به هیچ عنوان هم قابل نکوهش نیست !!!
افشین جان من گویا از این قاعده ی شما مستثنی ام ...من بعد از 4 سال هنوز احساس پشیمونی نمیکنم ..نمیدونم شاید هنوز زود باشه ولی توی این 4 سال هر روز خدا رو شکر کردم .خیلی وقتها شده که زندگی روی سختش رو نشونم داده و خیلی وقتها شده که احساس کردم دارم زیر آب نفس میکشم ولی باز هم از اینکه مهاجرت کردم احساس پشیمونی نکردم ..بعضی وقتها افسوس میخورم که ای کاش زودتر اومده بودم و یا اینکه ای کاش شرایط کشورم طوری بود که ما مجبور نبودیم مهاجرت کنیم ولی با تمام این اوصاف هنوز از کاری که کردم پشیمون نیستم
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
ارسالها: 376
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
20
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من و همسرم سالهای زیادی هستش که در خارج از ایران زندگی میکنیم توی این سالها نه تنها هیچوقت پشیمون نشدیم بلکه سال به سال هم راضی تر هستیم از اینکه از ایران اومدیم بیرون حالا هم که اومدیم آمریکا بیشتر خوشحالیم که خداوند این موقعیت رو به ما داد هر وقت که میرم ایران خدارو شکر میکنم که بچه های من قرار نیست تو ایران بزرگ بشن و مدرسه برن و تو اون محیط واقعا به قول دوستمون غمکده نباشن من هم مثل آقا افشین خیلی حسرت اینو میخورم که چرا ما اینجا به دنیا نیومدیم ولی بازم راضیم از اینکه بچه های من در خارج از ایران به دنیا اومدن و بزرگ شدن و من تونستم با تحمل سختی غربت حداقل نسل خودمو عوض کنم و از محیط ایران بیام بیرون
شماره کیس: 2011AS00035xxx
کنسولگری:بخارست
تاریخ مصاحبه: 9 آگوست 2011
تاریخ دریافت کلیرنس:01 سپتامبر
تاریخ دریافت ویزا:6 سپتامبر
تاریخ ورود به آمریکا:15 فوریه 2012
تاریخ دریافت سوشیال:24 فوریه
خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریاییت نداری من چون تویی دارم و تو چون خودی نداری
ارسالها: 113
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همهٔ دوستی خوبم
راستش من هنوز مهاجرت نکردم. اما همیشه اینو تو ذهنم داشتم که وقتی این اتفاق برام بیفته بدون شک خشحال خواهم بود. چون میتونم به راحتی مقایسه کنم قبل و بده زندگیمو. آمریکا به نظر من تنها برتری ای که نسبت به کشورهای دیگه داره نظام سرمایه دریشه. که این اجازهرو میده تا هرجا که میخوای پیش بری و این برای آدمای بلند پرواز خبر خوش حال کننده ایه. بدون شک همیشه به این فکر خواهید کرد که چرا اومدین! مگه ایران چه مشکلی داشت. من بهتون میگم چه مشکلی داشت.
شما اگه حتی میلیاردها تومن تو حساب بانکیتون داشته باشین! با BMWتون اینور و اونور برین! صبح به صبح به کارخونتون سر بزنین! باز هم از نظر من یه شکست خرده این. میدونین چرا؟ چون دارین تو اجتمایی زندگی میکنین که هیچکس حتی پشیزی برای کنار دستیش ارزش قائل نیست.
تو خیابون موقه ی رانندگی به راحتی این رو میتونید حس کنید. شما هیچی که تو آمریکا نداشته باشین! حداقل آرامش رو درین. وقتی میخواین از خیابون رد شین میدونید حتا اگه حواستون نباشه یه نفر دیگه هست که حواسش به شماست و این دلگرمتون میکنه. اینه که یه اجتماع رو ارزشمند میکنه. آرامش!
حرف آخر اینکه درسته خیلی از شماها خیلی چیزا اینجا داشتین، اما زندگی در آمریکا یعنی تولدی دوباره اما بزرگ شدنی با سرعت. پس کسی که تلاش میکنه مزدش رو میگیره. دست از تلاش بر ندارین و همیشه مثل صخره محکم باشین تا به بهترینها دست پیدا کنید. امیدوارم این تاپیک بعدها جای این باشه که فقط بگیم نه پشیمون نیستیم و موفق شدیم.
هرجا که هستین موفق باشین
If you want something in your life you've never had
you'll have to do something, you've never done
ارسالها: 2,286
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: May 2009
رتبه:
127
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2013-10-12 ساعت 11:34)reza123md نوشته: همان کلمات اولت را که خواندم{....شاید من مستثنی هستم....} برایت دعا کردم چون ضربه خواهی خورد آنهم بسختی . جسارت نمیکنم ولی این طرز تفکر " آشیلی " است میدانی که پاشنه پای آشیل نقطه ضعف او بود و او در حالی که مغرورانه در جدالی سخت هکتور را کشته بود با تیری که از کمان پاریس رها و بر پاشنه اش نشست به خاک افتاد . هکتور در این حماسه نماد زندگی است و آشیل کسی است که رویین تن است یعنی زندگی نتوانسته بر او چیره شود ولی در همان میدان از نقطه ضعف خود زندگی را برای همیشه بر باد میدهد .
ممنون دوست عزیز .دعا چیز خوبیه من به انرژی مثبتش اعتقاد دارم .منم پستهای شما رو میخونم براتون دعا میکنم که به آرامش برسید و دنیا رو بهتر ببینید .
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.