ارسالها: 113
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ارسالها: 792
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jul 2011
رتبه:
51
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
دوستان گرامی ،
گاهی اوقات فکر میکنم که پشیمانی هیچ سنخیتی با تصمیمات شما نداره . یعنی وقتی که یه آدم تصمیم میگیره که کاری رو انجام بده ، اگر چه نتیجه اون هم غیر قابل انتظار باشه ، بازم نباید پشیمون بشه . شاید اگه موضوع رو کمی بازتر کنم ، بیشتر متوجه منظورم خواهید شد .
فرض کنید که میخواید برای همیشه از تحصیل در دانشگاه انصراف بدین !! . خب لابد در مورد تبعات اون هم بخوبی فکر کردین . این در مورد کسانی که لحظه ای و از روی خشم تصمیم میگیرن ، صادق نیست . منظور من کسانی هستند که از روی فکر و برنامه ریزی تصمیم میگیرند . بهر صورت شما تمام جوانب این موضوع رو بارها و بارها در ذهن مرور کرده و چندین پا جلوتر رو دیدید . مثلاً اینکه بعدش میخواید چیکار کنید و آیا این راه مناسبتری هست یا نه ؟ و یا اینکه آیا با این شرایط شما آینده ای بهتر از آنچه که از راه تحصیل بدست خواهد آمد رو خواهید داشت یا نه ؟ . به هر صورت بارها و بارها با خودتون کلنجار رفته و مرغ دلتون رو راضی میکنید که این بهتره !!! . خب حالا اگر در این راه شکست هم خوردین ، چون تصمیم خودتون رو گرفته بودین و در موردش هم زیاد فکر کرده بودین و خب طبیعتاً پشیمانی در این راه وجود نداره . چون میدونستید که ممکنه شکست هم بخورید . اینطور هم نیست که اگر کسی برنامه ریزی جامعی داشته باشه ، قطعاً و 100% موفق میشه ، نه اینطور نیست !!! چرا که خیلی از عوامل گاهی از کنترل و تدبیر شما خارجند . البته برنامه ریزی در هر موردی ، درصد موفقیت رو خیلی بالا میبره ، اما قطعی نیست .
در مورد مهاجرت هم ، موضوع یه چیزی شبیه به اینه . همه میدونن که با تغییر محل زندگی و سرزمین مادری ، خیلی مشکلات ممکنه پیش رو باشه و این شما هستید که تصمیم نهایی رو در این رابطه اخذ خواهید کرد . پس وقتی که اومدین و اومدنتون از روی هوا و هوس نبوده و برنامه داشتین ، خب طبیعتاً اگر هم شکست بخورید ، جای هیچ پشیمانی وجود نداره . چرا ؟ بخاطر اینکه اگه پشیمون بشید ، نشون میدید که یا تصمیم شما معقولانه و عمیق نبوده و اون مرغ دل رو راضی نکردین ، یا اینکه قدرت بازسازی اشکالات بوجود آمده رو ندارید . اگر هم پشیمون نشید ، نشون میده که تبعات قبلی اونو در نظر گرفته بودین و آمادگی کاملش رو داشتین . و سعی میکنید که بجای فکرای منفی ، فکر مثبت و چاره ی مشکل رو در ذهنتون بیارید .
موفق باشید .
ارسالها: 113
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
راستش اینجا یاد سخنی از بروس لی افتادم. گفتم براتون بگم! میگه گاهی برای موفقیت باید پل های پشت سرت رو خراب کنی! من هم همین نظر رو دارم رضای عزیز! بدون شک من از اون دسته کسانی هستم که این کار رو میکنم. اما نمیتونم بگم همه مثل من و خیلیای دیگه باشن. اما فقط نگرش باید قوی باشه تا همیشه مسیر موفقیت رو بتونی ببینی و از اون مسیر بری. چون با پزیرفتن شکست هیچ چیز تغییر نخواهد کرد.
به امید موفقیت همه ی دوستان ♥
If you want something in your life you've never had
you'll have to do something, you've never done
ارسالها: 314
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من ایرانم اما اگر روزی بتونم مهاجرت کنم خیلی کم میبنم روزی رو که از مهاجرتم پیشمون شم شاید در حد 2درصد ! دوستمون حرف خوبی زد ادم تصمیم ک میگره فکره عواقبشم هس من از 13/14 سالگی دوس نداشتم ایران باشم چراش اوایل بی دلیل بود اما الان دلایل زیادی دارم و مهم تریناش نبود احساس ارامش و امنیت روانی و نامعلوم بودن اینده خودم خانوادم و خیلی چیزای دیگ ک شاید اصن برای کسی مشکلی نباشه اما برای من هست امیدوارم حتی اگر رفتید و مهاجر شدید و پشیمون شدید و تصمیم به برگشت گرفتید عاقلانه باشه نه صرفن احساسی و از روی دلتنگی و نبود اقوام و پدر مادر در کشوری جز ایران
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2013-10-21 ساعت 21:38
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-10-21 ساعت 21:46 توسط rs232.)
شاید خود پشیمانی به صورت یک نطفه خام از اهمیت چندانی برخوردار نباشد و هر کسی ممکن است از هر کرده ای پشیمان شود. ولی مهم آن است که آیا این فرایند ذهنی به کجا خواهد انجامید و چه تبعاتی برای او به همراه خواهد داشت. معمولا پشیمان شدن جایی آثار ویرانگر خود را به نمایش می گذارد که به وادادگی منتهی شود. یعنی شما از کرده خود پشیمان شده اید و برای همین دست از تلاش می کشید و می خواهید با بازگشت به نقطه شروع به اصطلاح کار خودتان را جبران کنید غافل از این که با وجود عنصری به نام زمان چنین کاری برای انسان هرگز شدنی نیست. ولی گاهی هم پشیمانی به اینجا می انجامد که آدم برای جبران آن کاری که گمان می کند اشتباه بوده است تلاش بیشتری می کند و معمولا در این تلاش ها فرصت های جدیدی برای انسان پدید می آید که شاید اصل پشیمانی را هم از میان ببرد.
علت اصلی به وجود آمدن پشیمانی در انسان این است که ما بسیاری از فاکتورهایی را که در تصمیم گیری ما در گذشته نقش مهمی ایفا می کرده اند را با گذشت زمان از یاد می بریم و یا از اهمیت آنها در ذهن ما کاسته می شود. یکی از مهم ترین پارامترهایی که انسان به سادگی فراموش می کند تنش و فشارهای روحی است که به طور طبیعی از خاطر ما پاک می شود. مثلا ما معمولا از دوران سربازی خود به خوبی و شیرینی یاد می کنیم زیرا بسیار سخت است که کسی بتواند فشارهای روحی خود را در شرایط موجود آن زمان به خاطر بیاورد و برای همین هم نمی تواند احساس خودش را در آن زمان برای خلاص شدن از دوران سربازی درک کند.
وقتی که ما از مهاجرت خودمان پشیمان می شویم به این خاطر است که کم کم و به مرور زمان درک شرایط موجود گذشته ای را که پشت سر گذاشته ایم برایمان سخت تر می شود و به جای آن تنش ها و استرس های مهاجرت بر ذهن ما چیره می گردد. برای خود من دیگر به یاد آوردن دوران دشوار گذشته مشکل شده است و مثلا طوری هول دادن ماشین غراضه ام را در یک صبح سرد و یخ زده زمستانی تعریف می کنم که انگار در یک جای گرم نشسته ام و دارم به یک فیلم سینمایی جالب نگاه می کنم. در واقع نوستالوژی یادآوری خاطرات شیرین گذشته است در حالی که که ذهن ما بخش های درآور و رنج دهنده آن را سانسور کرده است.
پس من اعتقاد دارم که حتی اگر آقا رضای عزیز هم به زمانی که مهاجرت را برگزید برگردد و زیر همان فشارها باشد دوباره پای به همین راه می گذارد حتی اگر در حال حاضر سختی های آن دوران از خاطرش محو شده باشد. فراموش نکنید که برخی از رویدادهای به ظاهر بسیار پیش پا افتاده و ناچیز می تواند فشار روحی عظیمی را بر انسان وارد کند و او را به کارهای مختلفی وا بدارد که بتواند از فشار روحی وی بکاهد. من فردی را می شناسم که در ایران زندگی موفقی داشت و راضی بود ولی به خاطر برخورد زننده یک مامور با او و همسرش چنان منقلب شد که خانه و زندگی خودش را رها کرد و به خارج از ایران رفت. الآن اگر من بخواهم این عمل او را قضاوت کنم شاید بگویم که این کار خامی بوده است و حتی شاید خودش هم از مهاجرت خود پشیمان شده باشد ولی آن چیزی که یقین دارم این است که میزان فشار روحی که در آن زمان بر او وارد شده بود برای هیچ کسی حتی خودش هم قابل درک نیست زیرا به مرور زمان این خاطره بد در ذهن او کم رنگ شده است و نمی تواند اهمیت آن را در زندگی خودش در آن زمان و تاثیر آن را در تصمیم مهاجرت خود به یاد بیاورد.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 615
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2013
رتبه:
84
تشکر: 108
31 تشکر در 11 ارسال
2013-10-31 ساعت 17:16
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-10-31 ساعت 17:16 توسط majid7.)
این و تو یه تایپیک دیگم که مشابه اینجاس گفتم:
رفتن یا نرفتن مساله این است!
زمان ثبت نام حتما تصمیم رفتن داری ولی وقتی قبول میشی به هزارو یک دلیل که برات پیش اومده نمیتونی بری .
حالا خودتی با یه سری مشورت ها که چون نمیشه همه چیز رو کامل گفت جواب اون مشورت ها هم ناقصه .
بهترین شخص خودتی اصلا مهم نیست بری یا نری مهم اینه که چیزی که فکر میکنی درسه انجام بدی و
اگه بعد از انجام این کار پشیمون شدی بازم مهم نیست به قولی ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه است فقط باید سعی کنی
با کمترین اشتباه مواجه بشی وگرنه اشتباه ,برگشت,و شروع دوباره هیچ کار بدی نیست.
فکر کن !
ارسالها: 181
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
17
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با سلام به دوستان خوب هم قطار...
من الان حدود 40 روزه که اومدم به LA ...
هرچند که یک ماه اول رو خونه اقوام بودم و بعدش هم یک اتاق اجاره کردم در منزل یک مرد 65 ساله هستم ...ولی دچار یه مشکل اساسی دارم میشم...
واقعیت اینه که من هم مثل اکثر بچه های مهاجر، به خاطر مشکلاتی که در ایران داشتم تصمیم به مهاجرت گرفتم و تمام سختی ها رو تحمل کردم...
ولی الان در این موقعیت زمانی و مکانی شبیه مسخ شده ها هستم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره...
نمیخوام فاز منفی بدم یا انرژی منفی منتشر کنم...فقط میخواستم کمی از این حال خودم گفته باشم....
واقعیت اینه که میخوام برگردم ایران...هرچند قبل از اومدنم به اینجا هرچه ساخته بودم رو خراب کردم و الان هم اگه برگردم باید اونجا هم از صفر شروع کنم...
دچار حالت بدی شدم...فقط میدونم که خیلی هوای رفتن دارم...
لطفا اگر کسی در مورد شرایط و نحوه گرفتن پاس سفید اطلاعاتی داره با من به اشتراک بذاره...
ممنون میشم از کمک و همراهیتون...
ارسالها: 2,339
موضوعها: 17
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
102
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
من فقط موندم که این از صفر شروع کردن چه نوع از صفر شروع کردنی هست که در ایران مقدوره ولی اینجا نه؟
درست اینجا شرایط خیلی سخته ولی واقعا اگه کسی از صفر واقعی بتونه دوباره در ایران شروع بکنه، در اینجا هم میتونه موفق باشه.
ارسالها: 181
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
17
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
زندگی چیز عجیبیه
من تازه دارم میفهمم که چیزی رو نباید به زور از خدا خواست
من وقتی ایران بودم از همه چیز بیزار بودم
در حالی که یه زندگی متوسط به بالا داشتم
یه کار خوب
من قبل از لاتاری واسه رفتن از ایران خودم رو کشتم
واسه مهاجرت به کانادا و استرالیا اقدام کردم
واسه ادامه تحصیل سعی کردم یه جایی پذیرش بگیرم
حتی آلمانی خوندم
با سابقه خوبی که داشتم در کارم به خودم خیلی مطمئن بودم و اینکه زبانم خوبه
لاتاری که قبول شدم تقریبا یک سال ونیم روز و شب نداشتم که بتونم ویزا رو بگیرم
اما الان که اومدم اینجا هرچند اقوام و دوستانی دارم ولی دچار یه احساسی شدم که بهم میگه نباید میومدم
میدونم عجیبه
اما این حس رو دارم
وقتی به برگشتن فکر میکنم آروم میشم
اما وقتی به موندن فکر میکنم نفسم میگیره
من در تهران کسی رو ندارم که بهش دلم خوش باشه
حتی به دوستام هم نمیخوام بگم که دارم برمیگردم
اونجا حتی نمیدونم میتونم کار پیدا کنم یا نه
چون به کار سابقم نمیتونم برگردم
زندگی چیز عجیبیه
ارسالها: 102
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
14
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2013-12-14 ساعت 22:18)mohssen نوشته: زندگی چیز عجیبیه
من تازه دارم میفهمم که چیزی رو نباید به زور از خدا خواست
من وقتی ایران بودم از همه چیز بیزار بودم
در حالی که یه زندگی متوسط به بالا داشتم
یه کار خوب
من قبل از لاتاری واسه رفتن از ایران خودم رو کشتم
واسه مهاجرت به کانادا و استرالیا اقدام کردم
واسه ادامه تحصیل سعی کردم یه جایی پذیرش بگیرم
حتی آلمانی خوندم
با سابقه خوبی که داشتم در کارم به خودم خیلی مطمئن بودم و اینکه زبانم خوبه
لاتاری که قبول شدم تقریبا یک سال ونیم روز و شب نداشتم که بتونم ویزا رو بگیرم
اما الان که اومدم اینجا هرچند اقوام و دوستانی دارم ولی دچار یه احساسی شدم که بهم میگه نباید میومدم
میدونم عجیبه
اما این حس رو دارم
وقتی به برگشتن فکر میکنم آروم میشم
اما وقتی به موندن فکر میکنم نفسم میگیره
من در تهران کسی رو ندارم که بهش دلم خوش باشه
حتی به دوستام هم نمیخوام بگم که دارم برمیگردم
اونجا حتی نمیدونم میتونم کار پیدا کنم یا نه
چون به کار سابقم نمیتونم برگردم
زندگی چیز عجیبیه
منم يه همكاري داشتم كه بعدبرنده شدن در لاتاري با زحمت زياد رفتند ولي بعد 2 يا 3 ماه دوباره برگشتند و ديگه هيچوقت به فكر برگشت به اونجا رو ندارند ...
با رفتن احتمال بودن بیشتر میشود(ماكه نرفتيم).. ***4 ، تعداد 3 نفر ، مصاحبه اواخرمارچ و حكايت ما همچنان باقيست
ارسالها: 1,761
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
252
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2013-12-14 ساعت 05:21)mohssen نوشته: با سلام به دوستان خوب هم قطار...
من الان حدود 40 روزه که اومدم به LA ...
هرچند که یک ماه اول رو خونه اقوام بودم و بعدش هم یک اتاق اجاره کردم در منزل یک مرد 65 ساله هستم ...ولی دچار یه مشکل اساسی دارم میشم...
واقعیت اینه که من هم مثل اکثر بچه های مهاجر، به خاطر مشکلاتی که در ایران داشتم تصمیم به مهاجرت گرفتم و تمام سختی ها رو تحمل کردم...
ولی الان در این موقعیت زمانی و مکانی شبیه مسخ شده ها هستم و دست و دلم به هیچ کاری نمیره...
نمیخوام فاز منفی بدم یا انرژی منفی منتشر کنم...فقط میخواستم کمی از این حال خودم گفته باشم....
واقعیت اینه که میخوام برگردم ایران...هرچند قبل از اومدنم به اینجا هرچه ساخته بودم رو خراب کردم و الان هم اگه برگردم باید اونجا هم از صفر شروع کنم...
دچار حالت بدی شدم...فقط میدونم که خیلی هوای رفتن دارم...
لطفا اگر کسی در مورد شرایط و نحوه گرفتن پاس سفید اطلاعاتی داره با من به اشتراک بذاره...
ممنون میشم از کمک و همراهیتون...
سلام
دوست خوبم فقط از پروردگار میخوام بهت صبر بده و تقدیری نیک بنویسه و امیدوارم مشکلاتت رفع بشه به هر حال اینم لینک اطلاعات پاس سفید http://mohajersara.com/thread-3694.html:)
از آن روز این خانه ویرانه شد ... که نان آورش مرد بیگانه شد
چو نادان به ده کدخدایی کند ... کشاورز باید گدایی کند
به یزدان که گر ما خرد داشتیم ... کجا این سرانجام بد داشتیم.
ارسالها: 610
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
94
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2013-12-14 ساعت 22:18)mohssen نوشته: زندگی چیز عجیبیه
من تازه دارم میفهمم که چیزی رو نباید به زور از خدا خواست
من وقتی ایران بودم از همه چیز بیزار بودم
در حالی که یه زندگی متوسط به بالا داشتم
یه کار خوب
من قبل از لاتاری واسه رفتن از ایران خودم رو کشتم
واسه مهاجرت به کانادا و استرالیا اقدام کردم
واسه ادامه تحصیل سعی کردم یه جایی پذیرش بگیرم
حتی آلمانی خوندم
با سابقه خوبی که داشتم در کارم به خودم خیلی مطمئن بودم و اینکه زبانم خوبه
لاتاری که قبول شدم تقریبا یک سال ونیم روز و شب نداشتم که بتونم ویزا رو بگیرم
اما الان که اومدم اینجا هرچند اقوام و دوستانی دارم ولی دچار یه احساسی شدم که بهم میگه نباید میومدم
میدونم عجیبه
اما این حس رو دارم
وقتی به برگشتن فکر میکنم آروم میشم
اما وقتی به موندن فکر میکنم نفسم میگیره
من در تهران کسی رو ندارم که بهش دلم خوش باشه
حتی به دوستام هم نمیخوام بگم که دارم برمیگردم
اونجا حتی نمیدونم میتونم کار پیدا کنم یا نه
چون به کار سابقم نمیتونم برگردم
زندگی چیز عجیبیه
سلام
زندگی حس عجیبی ست که یک مرغ مهاجر دارد
سالها قبل دوستی داشتم که عادت غریبی داشت تمام تصمیمات مهمش را روی ورق ثبت می کرد به اضافه تمام معایب و منافع حاصل از ان تصمیم را تا حدودی به نظر من کارش عجیب بود تا این که به من توضیح داد که هر گاه از گرفتن تصمیمی ناراحت می گردد به عقب باز میگردد و خودش را در ان لحظه تصمیم گیری حس میکند و این گونه می تواند مصمم تر به کارش ادامه دهد این دوست امروز یکی از محققان برجسته و استاد دانشگاه است
بدون تردید ما همگی برده ی تصمیمات خود هستیم اما باید بدانیم که نمی توان در زمین منتظر بهشت بود
ما امروز در مکان دیروز شما ایستاده ایم پس نمی توانیم دنیا را از دریچه چشم شما ببینیم اما به عنوان یک دوست دلایل تصمیم امروزت را یادداشت کن با تمام مزایا و معایب سپس تصمیم بگیر و هیچ وقت ان یادداشت را دور نیا نداز تا بدانی چه را از عمق وجود می خواهی و برای این تصمیم چه هزینه هایی پرداخته ای وگرنه در هیچ کجای زندگی به ارامش نمی رسی
موفق باشی و بهترین راه را پیدا کنی
کیس نامبر ***6 رویت قبولی may افراد کیس 4 نفر
دریافت ویزا خودم و بچه ها 19 جون همسرم 29 آگست