ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با سلام.من نیاز به مشاوره دوستانی که امریکا هستن دارم.
من مجردم 31 سالمه 10 ساله کارمندم.خیلی دوست دارم به امریکا بیام.ولی نمیدونم تصمیم درستی هس که از طریق eb3 بیام اونجا و از صفر شروع کنم یا نه.البته حقوقم توی ایران حدود 2 میلیون هس و واسه یه زندگی نرمال خیلی هم کمه.
ممنون میشم راهنماییم کنین که بعدا پشیمون نشم
ارسالها: 207
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
16
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
اینو من رو یه سایت خوندم گفتم اینجا هم کپی کنم دوستان هم ببینند
یکم:
چیزهایی که شما بعد از مهاجرت به دست می اورید (آزادی، رفاه، امنیت ..) همانقدر مهم است که چیزهایی که پشت سر می گذارید ( خانواده، دوست، خاک آشنا، شغل، ..) . بطور ساده هر قدر چیزهایی که شما پشت سر می گذارید کمتر باشد و دست آوردهای شما آن طرف ناچیزتر، کفه ی شما در دیگر سو سنگین تر خواهد بود و شما مهاجر موفق تری خواهید بود. بطور مثال اگر در ایران توی کارتان ناموفقید؛ حق شما خورده می شود، خانواده ای دارید که بارشان را باید بکشید، مهاجرت برای شما گزینه ی خوبی است. چون از شر چیزهایی که دوست ندارید خلاص می شود و این طرف هرچه که درانتظارتان باشد از انچه که تجربه می کنید بهتر خواهد بود. اما برعکس اگر شغلی دارید که به شما هویت می دهد، مورد احترام هستید، خانواده و حلقه ی دوستانی دارید که با انها خوشید و تنهایی هایتان را پر می کنید بیشتر به تصمیمتان فکر کنید چون خیلی از اینها رابه اسانی برای همیشه از دست می دهید. به یاد داشته باشید که ذهن آدمی ذهنی مقایسه گر است. شما ممکن است زیرک باشید و از دام مقایسه خودتان با دیگران در بروید اما از دام مقایسه امروز با گذشته ی خود به سختی می توان در آمد.
دوم:
سن عامل بسیار بسیار مهمی است. بخشی از اهمیتش به قانون اول بر می گردد. بدیهی است که هرچه شما جوان تر باشید چیزهای کمتری را پشت سر خواهید گذاشت چون توی ایران ریشه نکرده اید و دست اوردهای زیادی ندارید که گذشتن از آن شما را غمگین کند. اما بخش دوم به خود خاصیت سن برمی گردد. با هر روز بالا رفتن سن توانایی شما برای اموزش و تطبیق پایین تر می اید و این در پروسه ی مهاجرت طبعات دردناکی خواهد داشت. شما اسامی ، کلمات، زبان ، قوانین جدید را به سادگی یاد نمی گیرید. هر چیزی را باید هزار بار بیشتر و با تلاش توی مغزتان فرو کنید. در ضمن ریسک پذیری ، اعتماد به نفس و شهامت هم معمولا چیزهایی هستند که با بالا رفتن سن سیر نزولی می گیرد. اهمیت سن به حدی است که توی وبسایت رسمی مهاجرت به استرالیا هیچ فرد بالای 42 سال تحت هیچ شرایطی واجد شرایط مهاجرت نخواهد بود. من شخصا مهاجرت کردن را برای هیچایوایکه بالای سی سال باشد توصیه نمی کنم.
سوم:
من شخصا همیشه با کله خری ذاتی خودم فکر می کردم که تنها سفر کردن اسان تر است. اما واقعیت این است که خصوصا در سالهای اول که اوضاع سخت تر می گذرد داشتن یک رفیق، یک همراه، یک همسفر (و هرچه بیشتر بهتر) به نحو عجیبی به شما قدرت می دهد. دوستانی را می شناسم که سالهای اول مهاجرت ناچار به کارهای خیلی پست تن داده اند اما از آن روزها به عنوان بهترین روزهای زندگی یاد می کنند. دلیلش به طور ساده این بوده که این دو دوست از دبیرستان با هم بوده اند و با هم از ایران خارج شده اند. آنها تعریف می کنند که بعد از کار با هم ابجو می خوردیم و به مشکلاتمان می خندیدیم. توجه بفرمایید که اگر هم تنها باشید بعد از یک روز سخت می توانید ابجو بخورید اما کسی نیست که باهاش بخندید و در نتیجه بعد از خوردن ابجو بیشتر احتمال دارد که به حال خودتان گریه کنید. داشتن همراه مهم است اما نکته ی ظریف این است که دو همراه باید دقیقا به یک اندازه تصمیم به مهاجرت داشته باشند. هیچ وقت کسی را به زور تشویق به همراهی با خود نکنید. مهاجرت راه دشواری است و انکه نمی خواسته وسط راه می برد و نه تنها یاری نمی شود که باری می شود که باید روی دوشتان بکشید و یا رهایش کنید که در هردو حالت فقط ادامه مسیر را دشوارتر خواهد کرد.
چهارم :
واقعیت این است که اگر شما زبان را از ۵-۱۰ سالگی توی کشور دیگری یاد نگرفته اید زبان شما خوب نیست. نمره ی ایلتس یا تافل هم فقط حداقل توانایی های شما را در زبان انگلیسی نمایش می دهد و ربط چندانی به محاوره ی روزمره ندارد. زبان دریچه ی ارتباط شماست با دنیا. طبیعی ست که وقتی نتوانید خود را خوب بیان کنید میزان هوش و دانش و بقیه ی مهارت های شما هم به سادگی زیر سوال می رود. شما با زبان نه چندان خوب با لهجه ای غریب در محیطی رها خواهید شد که حتی یک کودک هشت ساله از شما به نحو موثرتری با محیط ارتباط برقرار می کند. هر کشوری برای خودش در این زمینه شرایط خاصی دارد. من از اروپا چیز زیادی نمی دانم. اما مثلا در انگلیس درست حرف زدن بسیار مهم است و تاکید روی گرامر درست بسیار. در استرالیا و نیوزیلند شما انواع ادمها را با لهجه های مختلفی خواهید دید که وقتی دهانشان را باز می کنند و به انگلیسی حرف می زنند حتی یک کلمه اش را به دلیل لهجه ی مخصوص انها در ابتدا نخواهید فهمید. این که شما بطور مداوم در ارتباط و فهم دیگران دچار اشکال می شوید بر روی توانایی شما برای یافتن کار، دوست یابی و حتی خرید یک بستنی هم تاثیر خواهد گذاشت. اگر برای شما درست حرف زدن؛ ارتباط انسانی، پذیرفته شدن در یک جمع به عنوان یک انسان فصیح و بلیغ مهم است به این قضیه فکر کنید.
پنجم:
این که با چه میزانی از سرمایه از ایران خارج می شوید تیغ دو لبه است. اگر با پول کمی که برای چند ماه زندگی کفاف می دهد خارج شوید احتمال موفقیت شما بالاتر از کسی است که با سرمایه ای بین 50 تا 500 هزار دلار خارج شده چون فشاری که به شما خواهد امد شما رو توی جامعه ذوب می کند و باعث می شود که از ترس بجهید بالا و برای خودتان کاری دست و پا کنید. بدترین حالت نصفه نیمه است که نه انقدر در اضطرارید که کف زمین بشورید و نه انقدر پول دارید که نگران کار و در امد نباشید. اگر سرمایه ای که خارج می کنید بالای یک- دو میلیون دلاراست، شما اساسا آدم موفقی هستید و احتمالا هرجا بروید ادم موفقی خواهید بود و پیشنهاد می کنم وقت تان را با خواندن این نوشته هدر ندهید.
ششم:
بسیار شنیده ایم که گفته اند «هرکجا باشم باشم، آسمان، فکر، زمین مال من است». واقعیت این است که زندگی شعر نیست. دنیا مرزهایی دارد و شما یک ایرانی هستید. هیچ کشور دیگری سرزمین شما و خاک شما نیست و نخواهد بود. شما می توانید در هر کشوری که بخواهید اقامت کنید، درست مثل هتلی که برای اقامت انتخاب کرده اید این هتل می تواند بسیار شیک، مرفه و اصلا هفت ستاره باشد. اما در هتل احساس خانه را نخواهید داشت. شما متعلق به خاک خودتان هستید و انجا را با همه ی بدیها، خوبی هایش می شناسید، با جرایم و جنایات وخرافاتش آشنا هستید. این ور آب شما روی زمان و مکان و فرهنگ سوار نیستید. در دراز مدت حسی شبیه عدم تعلق روی شما سوار می شود. البته عدم تعلق و چون سرو ازاد بودن خیلی هم خوب است ولی واقعیت این است که روح ادمی برای لذت بردن ازچیزها نیاز به احساس تعلق دارد. بدون حس تعلق از زیبایی، نظم و آزادی اطرافتان بهره ی چندانی نمی برید چون اینها «مال» شما نیست. تصاویر از برابر شما می گذرد، شما می بینید اما عمق حس جاری در محیط در روح تان نفوذ نمی کند و در یک کلام » حال نمی دهد». این که می بینید کسی در بهترین ساحل دنیا با بیکینی نشسته و مارگاریتا میخورد و هوس ساندویچ فری کثافته یا اتوبوس های شهر ری را می کند ادا نیست. این واقعیت مضحک روح ادم است .
هفتم:
وقتی از ایران خارج می شدم با خودم گفتم می روم؛ می بینم، می سنجم. اگر شد می مانم و اگر نه بر می گردم. فکر می کنم خیلی ها هم با همین فکر از ایران بیرون رفته اند. در واقع این فکر کمک می کند که از شدت حجم واقعه ی پیش رو بکاهید و به شکل یک تجربه ی برگشت پذیر بهش نگاه کنید چون مغز ادم از چیزهای برگشت پذیر کمتر می ترسد. واقعیت این است که مهاجرت ( از نوع ایرانی آن) پروسه ی بی بازگشتی ست. ایرانی های زیادی به کار سیاه و حتی شستن زمین هم رضایت می دهند تا برنگردند. واقعیت این است که وقتی به راه رفتن توی محیط ازاد عادت کردید برایتان زندگی در شهری که هرکه از راه رسید بتواند جلویتان را بگیرد و ارشاد کلامی تان کند سخت می شود. وقتی به قطارهای خالی که سر ساعت می رسد؛ به نظم؛ به قانون به هوای پاک و بدون پارازیت، به اینترنت پر سرعت بدون *****؛ به رانندگی خوب؛ غذای خوب، شراب خوب و لباسهای رنگی خوب عادت کردید دیگر نمی توانید روال سایق را قبول کنید. دوستان زیادی داشتم که بعد از ده سال به ایران برگشته اند و بیشتر از چند هفته دوام نیاورده اند. آنهایی هم که ماندگار شده اند برای همیشه مثل کبوتر دو برجه بین این و آن معلقند. پیش از این که مهاجرت کنید به این فکر کنید که این تصمیم برای همیشه زندگی شما را تغییر خواهد داد.
شماره کیس: 2013AS-مصاحبه :اپریل2013-هزینه ها :خیلی- دریافت ویزا آگوست 2013 .
از بخت ياري ماست شايد ، كه آنچه مي خواهيم ، يا به دست نمي آيد، يا از دست مي گريزد .
ارسالها: 508
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
39
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2015-06-18 ساعت 09:58
(آخرین تغییر در ارسال: 2015-06-18 ساعت 10:03 توسط شهلا 1346.)
اینو من رو یه سایت خوندم گفتم اینجا هم کپی کنم دوستان هم ببینند
گردونه رو بچرخون ، گردونه رو بچرخون
17 آوریل 2015
گفتم سال اولش سختست مثل تمام سالهای اول، سال اول مدرسه، سال اول ازدواج ، سال اول مهاجرت. ..بعد کم کم ادم یادش میرود زندگی قبل از سال اول چطوری بوده و عادت میکند به زندگی جدید،به ادمهای جدید، به دوستان جدید و انوقت دل کندن از همینها هم بعد از چند سال سخت میشود.
گفتم مهاجرت درد دارد مثل ترک اعتیاد تمام عضلاتت کشیده میشود و له له میزنی برای زندگی قبلی، تا عادت از سرت بیفتد و خو بگیری به زندگی جدید.
گفتم مهاجرت مثل زاییده شدن دوباره است، زاییده شدن در بزرگسالی، انگار کودکی در جثه ی بزرگسال را بدون والدین رها کنند وسط شهری که نه زبانش را درست میداند نه اداب مردمش و همه از کودک توقع داشته باشند که به خاطر جثه اش تمام کارهای ادم بزرگها را به بهترین نحو انجام دهد .
گفتم مهاجرت کشتی گرفتن با خودت و زندگیت است معلوم نیست پیروز میشوی یا شکست میخوری ،ولی وقتی وارد این میدان شدی تو دیگر ان ادم قبلی نیستی ،هزارسال بزرگتر شده ای و دنیا را جور دیگری میبینی، کلمات را جور دیگری تعریف میکنی، ادمها ،نژادها، جنسیت ،قانون، دوستی، خوشبختی، سرمایه، عشق، همه چیز برایت معنای دیگری میگیرد، معنایی که فقط خودت میدانی و با دایره المعارف هیچکس دیگری همخوان نیست.
گفتم مهاجرت ادم خودش را میخواهد کسی که نگاهش به اینده باشد و بتواند از گذشته بگذرد . کسی که بتواند جلوی اشکهایش را بگیرد و از حال لذت ببرد. اینها را گفتم و نگاهش کردم ،هنوز اشک میریخت مثل تمام سی روزی که مهمان خانه مان شده بود . گفت دلم میخواست چشمهایم را میبستم و باز میکردم میدیدم همه ش خواب بوده و من در هیچ لاتاریی برنده نشده ام. حالش بد بود خیلی بد، تازه در هواپیما متوجه شده بود که لاتاری فقط یک بازی نبوده، بازیی که بعد از برنده شدنش همه برایت کف بزنند و در دلشان حسادت کنند که چرا اندازه ی تو خوش شانس نیستند، همین برنده شدن زندگیت را به کل دگرگون میکند و یکهو پرتت میکند جایی از کره ی زمین که دست هیچ دوست و اشنایی دیگر به تو نرسد و خودت میمانی و زندگیی که حتی نمیدانی چطور شروعش کنی .تمام اینها را تازه در هواپیما متوجه شده بود و هواپیما خیلی سریعتر از توان او ،داشت او را از هرچه داشت و نداشت دور میکرد و این دیگر بازی نبود واقعیت ترسناکی بود که باید با ان کنار میامد. بغضش ترکید ، گفت نمیتوانم، من از اینجا متنفرم ، از خیابانها میترسم، از مردم، از پلیس، از فروشنده، از هر کسی که به ظاهر مهربانتر از مردم کشور خودم است ولی من نمیفهممش و همین نفهمیدن ادمها را ترسناک میکند.
هر شب با فریاد از خواب میپرید و میدوید به سمت دستشویی تا کمی از خودش را بالابیاورد . گفتم من هم همینطور بودم ماهک جان ،باورکنی یا نه ،سه ماه تمام ،هر روز بالا اوردم تا زندگی کمی عادی شد، ولی هیچوقت فکر برگشت به سرم نزد. بلیط برگشتم همان ماه اول باطل شد، حتی یک قاشق ازجهیزیه ام را محض یادگاری نگه نداشته بودم چه برسد به پلهای پشت سر که همه میگویند نباید خرابش کرد .
من امده بودم که بمانم و او امده بود که ببیند ته این بازی چه شکلیست. گفتم ماهک جان تا تهش هنوز خیلی راهست بگذار یکسال بگذرد، بعد یک سفر برو ایران میفهمی که چطور همه چیز در این یکسال درمغز تو زیباتر بوده تا در واقعیت، میفهمی که حتی نفس کشیدن در ان هوا بوی فحش میدهد وقتی احترام را یکسال زندگی کرده باشی . وقتی ادم از حقوق انسانیش باخبر شود دیگر تحمل فضایی که حق و حقوق و قانون و مدنیت هیچ معنایی ندارد میشود جهنمی که فقط میشود مدت کوتاهی به هوای دیدن ادمهایی که دوستشان داری در ان مهمان بود . گفتم بگذار طعم زندگی در اینجا را بفهمی، به هوای اینجا خو بگیری بعد برو ببین کجای دنیا جای توست . بیست و پنج سال انجا زندگی کردی ، فقط یکسال اینجازندگی کن که لااقل بتوانی مقایسه کنی. گفتم و گفتم وگفتم ولی او دیگر گوشهایش نمیشنید ،خیلی وقت بود که نمیشنید ،فقط اشک بود و بغض و اه و انتظار برای شنیدن کلامی که بگوید تو راست میگویی ماهک جان امریکا بدترین جای دنیاست و همه ی ما ادمهای ترسویی هستیم که مانده ایم و حاضر نیستیم بگوییم اشتباه کردیم و از ترس مسخره شدن برنمیگردیم .هر کس را میدید همین سوال را میپرسید ولی جوابها هیچکدام دلخواه او نبود، یکی از ارامشی که در زندگی جدید کسب کرده بود میگفت، دیگری از امکان زندگی بهتر ،یکی از قانون بی چک و چانه و درست و حسابیش میگفت و دیگری از مردم مهربان و محترمش . ولی او هیچکدام را نمیشنید ، این بازی واقعیتر از حد تحمل او بود و هیچکس نمیفهمید که او دلش برای شلوغیهای میدان انقلاب پر میکشد ولی طاقت ترافیک بزرگراه ۴۰۵ را ندارد .کسی نمیفهمید که او دلش برای هوای دودی میدان تجریش یک ذره شده ولی دود خفیف اگزوز همسایه ی سیاهپوست دیوانه اش میکند . اخر اینجا ناسلامتی امریکا بود جایی که همه ی دنیا ارزویش را دارند ولی پر از اشغال و کثیفی و ادم بی خانمان است .هیچکس این چیزها را نمیفهمید و همه به او میگفتند ما تو را خوب میفهمیم ماهک جان ،ما خودمان این دوران را گذرانده ایم.
طاقتش طاق شد ،چمدانش را بست گفت مهاجرت سختست من برمیگردم . گفتم اینکه تو انجام دادی مهاجرت نبود ،مهمانی خانه ی ما بود، تو که هنوز یکروز هم اینجا زندگی نکردی ،کاش لااقل میگذاشتی این یک ماه مهمانی بهت خوش بگذرد . گفت اذیتت کردم . گفتم خودت را اذیت کردی ،اینهمه در این مدت فشار روحی کشیدی، زندگیت را فروختی، قطر دنیا را سفر کردی ، همسرت را اواره کردی ،کاش هیچوقت فکر نمیکردی که لاتاری فقط یک بازیست که برنده شدنش کیف دارد. کاش انموقع که اسمت را وارد گردونه ی این قمار میکردی فقط یک لحظه چشمهایت را میبستی و فکرمیکردی اگر برنده شوی چه میشود .یک لحظه خودت را تصور میکردی در یک اتاق سیاه سیاه که مدت زیادی طول میکشد که چشمت به ان عادت کند و باید صبر داشته باشی تا روشناییهایش دیده شود ،ببینی طاقتش را داری یا نه .طاقت دل کندن از تمام گذشته و رفتن به سمت اینده ای نامعلوم که موفقیت و عدم موفقیتش جایی نوشته نشده . ولی همه ی اینها را در دلم گفتم و فقط نگاهش کردم . در این یک ماه خیلی لاغر شده بود و رنگ پریده .من که او را از قبل نمیشناختم ولی خودش میگفت قبلا دختر شادی بوده که حسابی میخندیده، حتی تصور لبخندش برایم سخت بود. من فقط گریه هایش را دیده بودم، بیتابی هایش ، افسردگیهایش، بی حوصلگیهایش، ترسهایش نگرانیهایش و حالا رفتن زودهنگامش. نگاهش کردم و سکوت کردم دیگر حتی نمیشد برایش موعظه کرد،طاقتش را نداشت فقط میخواست برود . دلم میخواست تمام اینها را برای هزارمین بار برایش بگویم بلکه بشنود و اینقدر عجله نکند، ولی فقط نگاهش کردم وگفتم برو ،کار درستی میکنی ماهک جان ،برو . اینبار صدایم را شنید . مرا در اغوش کشیدو برای همیشهرفت .
نمیدانم سرنوشت ان کارت سبزی که از گردونه به نام او بیرون امد باطل شدن است یا بلاخره روزی برمیگردد ، ولی میدانم که این اولین کارت سبزی نیست که باطل میشود اخریش هم نخواهد بود .
تعداد کیس : 4 نفر
ارسال مدارک : 91/4/21
نامه دوم :1 آذر مصاحبه: 21 دی
کلیرنس :12/1 تحویل پاس : 12/14
صدور ویزا : 12/17 دریافت ویزا برای 3 نفر : 12/21
ورود آمریکا 92/2/2
پورتلند اورگان
ارسالها: 105
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2014
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام خدمت همه دوستان
به کسانی برای مهاجرت شک دارن و یا از مهاجرتشون دلخوشی ندارن پیشنهاد میکنم حتما حتمت کتاب «چه کسی پنیر مرا جا به جا کرد»رو تهیه کنیم و بخونین خیلی کمکتون میکنه
به قول جناب چاپلین: شاید این زندگی اون مهمونی نیست که می خواستی به آن دعوت بشی،ولی حالا که دیگه دعوت شدی تا میتونی زیبا برقص
ارسالها: 508
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
39
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
دوست عزیز سلام
دعا کن که هیچ وقت برنده لاتاری نشوید چون اگر بیایی اینجا متوجه می شوی که چقدر سخت است زندگی اینجا هزاز برابر سخت تر از ایران است
[/quote]
از چه لحاظ های ی سخته ؟
آیا این سختی ارزش مهاجرت داره ؟ در قبال این سختی چه چیزهایی به دست میاریم که باعث میشه بمونیم؟
چون اگر چیزی به دست نمیارید در قبالش پس چرا بر نمیگردید به ایران خوبتون ؟
-------------
دوست عزیز اگر صفحات قبل را بخونید مفصل در مورد این سوال که چرا برنمیگردین توضیح داده شده . با وجود دلار به این گرانی هنوز خیلی ها با پولی که از ایران براشون میاد دارن زندگی میکنن و اگر این پشتوانه را نداشته باشند شرایط خیلی سختی را باید اینجا تحمل کنند . و این سختی به خیلی چیزا بستگی داره . مثلا اگر خانواده 4 نفره هستید که دو فرزند کوچک دارید و خانم بخاطر فرزندان کار نمیکنه برای همسرش خیلی سخته که دو جا کار کنه و هزینه زندگی را دربیاره و به هزار بدبختی بقول خودش فقط هر دو سال یکبار پول بلیط رفت و برگشت زن و بچه هاش به ایرانن فراهم کنه و خودش هیچ تفریح و مسافرتی نداشته باشه . شرایط زندگی همه با هم یکی نیست . توقعات همه از زندگی یکی نیست . شرایط که تو ایران داشتیم همه با هم یکی نیست . تجربیات تلخی که دو قربت داریم هم با هم یکی نیست .
تعداد کیس : 4 نفر
ارسال مدارک : 91/4/21
نامه دوم :1 آذر مصاحبه: 21 دی
کلیرنس :12/1 تحویل پاس : 12/14
صدور ویزا : 12/17 دریافت ویزا برای 3 نفر : 12/21
ورود آمریکا 92/2/2
پورتلند اورگان
ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کاشکی منم لاتاری برنده میشدم که بدون دردسر و هزینه بتونم بیام
ارسالها: 53
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام
اين اولين پست من بعد از يك سال مهاجرت و زندگي در امريكاست، هنوز تو شوك به سر ميبرم هنوز نميدونم كجاهستم، هنوز فكر ميكنم تو ي سفر طوووولاني هستم و بزودي تموم ميشه، البته حسم بيشتر شبيه به تبعيده تا سفر، روزاي اول خودمو قانع ميكردم كه اينجا آينده ي خوبي در انتظارم هست، روياهاي بزرگي كه تو سرم بوده هميشه حالا به واقعيت تبديل ميشه ..... درست فكر ميكردم اما از روزي كه به خودم اومدم ي حفره عميقي رو تو قلبم حس ميكنم، جاي خاليه خانوادم دوستام، دلخوشيهام، خاطراتم، شهرم، كشورم...... حفره اي كه هر روز عميق تر ميشه.
روزايي رو گذروندم كه حتي تصورشو نميكردم، سختيهايي كه تو اين يك سال كشيدم، غروري كه مجبور ميشي خيلي جاها همشو بزاري زير پات وگرنه نميتوني به جاو حركت كني و بدترين قسمتش اينه كه براي كمك گرفتن از هموطن خودت اين كارو بكني(وارد اين بحث نميشم چون دوستان ايراني هم بودن كه كمك هاي بزرگي بهم كردن و اونايي هم بودن كه زير پامو خالي كردن ....)
به هر صورت به نظرم اگر تو سن كم مثلا ١٥ سالگي تا ٢٠ سالگي بياي خوبه اما نه بعد از اون، اينجا خوب ميتوني پيشرفت كني اما بيچاره ميشي تا به اون بالا بالاها برسي، از هركي ميپرسم راضي هستي از زندگيت ميگه نه! حتي زماني كه ايران بودم با خودم ميگفتم پس چرا برنميگردن ايران اين آدما؟ حالا ميدونم. بعضيا روشون نميشه برگردن، بعضيا مشكل سياسي دارن، پناهنده شدن، خيليابه خاطر آينده بچه هاشون اينجا ميمونن، ي عده هم مثل ما بين زمين و هوا ميمونن كه نكنه برگرديم پشيمون شيم با اينكه به انگيزه سيتيزن شدن و آينده بچمون بمونيمو بعد ٥سال برگرديم.
به هر حال تمام حرفم به اونايي كه قصد مهاجرت دارن و كشته مرده امريكا هستن يا اونايي كه بهشون ويزا نرسيد ويا.... اينه كه اينجا آش دهن سوزي نيست، اينجا بايد سالها پدرت در بياد تا بتوني يكم لذت ببري از زندگيت. اينجا مثل تو فيلماي امريكايي نيس خييييييلي فرق ميكنه خييييلي... هرچي درامد داري اينقدر ماليات و قبضهاي مختلف درمياد واست كه.....
پس اگه تو ايران در وهله اول وابستگي و بعد ي كار نسبتا خوب داريد زياد خودتونو واسه اومدن به زحمت نيندازيد. با احترام به نظر تمام كساني كه زندگي در اينجارو دوست دارند نظرات شخصيمو باهاتون درميون گذاشتم.
کیس نامبر: 2014AS64XX / ارسال مدارک:اوایل می با پست / تعداد کیس 2 نفر / برنده : همسرم / کنسولگری: ایروان / کارنت: March /
مصاحبه: هفته دوم May => نقص مدرک => AP / / ویزا : 31 جولای / ورود به آمريكا: ٢٦سپتامبر/ ايالت ويرجينيا
ارسالها: 173
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2012
رتبه:
20
تشکر: 0
1 تشکر در 1 ارسال
آخه عزیز من اینجا که هستیم چی داره که بهش بکیم آش دهن سوز؟هرچی کار میکنیم بازم عقبیم فقط خانواده و فک و فامیل داریم ای خدا این چه دردیه مهاجرت؟
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش....
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش....
از بس که دست میگزم و آه میکشم، آتش زدم چو گل به تن لَخت لَخت خویش
ارسالها: 1,193
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
124
تشکر: 14
46 تشکر در 22 ارسال
بعد از دو سال
به هیچ وجه
همچنان خوش می گذره و غمی نیست.
دی
همیشه راه های زیادی برای رسیدن به یک هدف واحد وجود دارد.
من و مهاجرت
فعلا زندگی قشنگم رو بین بین خاورمیانه - اروپا و امریکا سپری می کنم. با تشکر از مهمان نوازی مردم امریکا - مردم پرتغال - مردم ایران و مردم ترکیه.