ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-01-28 ساعت 17:08
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-28 ساعت 17:16 توسط girl.)
الهه جونم الان فقط تو میدونی شرایط زندگیتون چجوریه ما فقط یه چیز کلی میدونیم از همدیگه. شاید این اتفاق مقدمه یه اتفاق خوب باشه شوهرت الان دوره و ممکنه بخاطر دوری این تصمیم رو گرفته باشه.. خوب فکر کن و سعی کن به اینده خوشبین باشه. من به ایندت امیدوارم چون تو ذختر قوی هستی. شوهرت بیاد اینجا از نزدیک صحبت کنید بهتر میتونید تصمیم بگیرید عزیزم.
دینا جون همسرم ایرانیه ولی از بچگی اونجاست و 30 ساله اونجا زندگی میکنه. تا 25 سال که اصلا نیومد ایران بعد از اونم چند ماه اینجا بود که ما باهم اشنا شدیم و عقد کردیم و رفت. ایرانی هست ولی بیشتر امریکاییه متاسفانه و اصلا دوست نداره ایرانی باشه!! وقتی اومد اینجا با ادمایی در ارتباط بود که دیدشو به کل تغییر دادن نسبت به ایران و ایرانی! اگه ایرانی بود من بیشتر باهاش میساختم ولی خوب اینجوریه دیگه
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آره دینا جان یه مقدار کار میبره اما نامزد من خیلی در مورد ایران میدونه و هرچی هم بلد نباشه سرچ میکنه :d اما قشنگه وقتی میبینی دوست داشتن
واقعا دین .زبان و ملیت نمیشناسه.
الهه جون واقعا ناراحت شدم از خوندن اون پست. همسرت اونجا تنهاست و خب دلتنگی میکنه .فشار روشه. متقاعدش کن انصراف نده اما بیاد و چندماه
پیش هم باشین ایشالا مصاحبه هم به زودی میری و وقتی تو اونجا کنارش باشی دیگه اینجوری کلافه نمیشه. سعی کن باهاش صحبت کنی و آرومش کنی
ایشالا هیچی بهم نمیخوره و به زودی با هم زندگی رو اونجا شروع میکنید. عزیزم خودت و نباز و قوی جلو برو .منتظرت هستیم اینجا و همه دوستت داریم
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 168
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2012
رتبه:
12
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2013-01-28 ساعت 21:44)mercedeh2011 نوشته: بچه ها حالا موقع رفتن من که شده خاله ام یادش افتاده شونصد سال پیش یه کتاب به من داده که من بهش پس ندادم
من کلا به امانت خیلی حساسم ؛ حتی یه سری از وامهام رو تسویه کردم که خیالم راحت باشه ولی این رو اصلا یادم نمیاد.
حالا این کتاب چجوری شده که دست من مونده خودمم موندم
یه کمد کتابخونه ای دارم مثل کمد آقای ووپی ... با عمق یک متر و طول 3 متر ؛ درش رو که باز کنی از توش کتاب میریزه بیرون
به مامان گفتم شاید تو اون کمده ولی مامانم خیلی ناراحته ؛ همش من رو سرزنش می کنه که چرا به خاله ات برنگردوندی که حالا این رو به من بگه ؛ من چیکار کنم خب ... اصلا یادم نمیاد
ميتونم يه سوال كنم ؟ راجب بليط؟ بليطط رو خريدي؟ قيمتش جقدر شد؟ خيلي نكران بليطم ، فكر كنم رفتنم دم عيد بشه كه قيمت ها سرسام اوره .....
نا امیدی
همان امید است
که بوی "نا" میگیرد
از بس که میماند ته دل...
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرسده خب اسم کتابی که خاله میگه دست تو بوده رو بپرس برو براشون بخر. اینکه ناراحتی نداره
راستی عزیزم برای کی نامزدت بلیط گرفته به سلامتی؟
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 228
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2012
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
یچه ها با این همه انتظار چه کنیم؟ من یه راهنمایی میخوام از با تجربه تر ها!!
من و نامزدم هر روز کلی باهم حرف میزدیم ، چت و اسکایپ و.. حالا دو سه روزه انگار که خسته شده باشه اصلا خبری ازش نیست، گاه گاهی یه ایمیل میده...
منم پیگیرش نمیشم زیاد ، آخه حالا از شانس من در حال ترک سیگار هم هست اخلاقش خیلی بد شده! چه کنم دوستان؟! از یه طرف دلم براش تنگ شده از طرفی هم اون رفته تو غار خودش... در ضمن قراره که همو سه هفته دیگه ببینیم!! نمیدونم چشه این!! پسرای پیچ لطفا راهنماییییییییی!
ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-01-29 ساعت 01:34
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-29 ساعت 01:36 توسط girl.)
راست میگه شبنم.. یکی واسش بخر
پوران جان اگه حس میکنی همسرت میخوادتنها باشه بهش فشار نیار بذار راحت باشه.. کم کم با خودش کنار میاد و باز میشه مثل سابق
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 1,021
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
الاهه جون..خب حالا چرا ناراحتی؟بر فرض که بیاد ایران...مگه چی میشه؟پروندتون چرااا بسته بشه؟اون که خود به خود در جریانه و چند وقت دیگه وقت مصاحبه میگیری...حالا بزار اون طفلی هم بیاد ایران...من جای تو بودم خیلی خوشحال میشدم..این مدت تا ویزای تو باز با هم هستین و باهم میرین امریکا..چی از این بهتر؟اون فقط الان در فشاره از تنهایی....من مطمین هستم تو به راحتی میتونی باهاش صحبت کنی و باهم برین امریکا...بهش بگو که اینجا کار و شغلی نداره و موندنش به ضرر شماست..تازه قبل از اینکه تو بخااای قانعش کنی خودش تصمیم میگیره برگرده..فقط کافی 2 ماه به منظور زندگی ایران بمونه..چند بار که خرید کنه و گرونی رو ببینه...چند بار که توی هوای الوده بمونه...چند بار که توی ترافیک و استرس بمونه...وقتی هموطن ادم به ادم هر روز به نوعی توهین کنه حقش رو بخوره و هزار چیز دیگه اونوقت میگه قربون امریکا..برای کسایی که حتی کوتاه در امریکا زندگی کردن موندن در ایران کمی سخت میشه..چون توی ذهنشون همش مقایسه میکنن..تو به خاطر رسیدن به شوهرت دوریش رو خیلی تحمل کردی و من فکر میکنم ایشون هم الان به خاطر تو که اینهمه سختی رو تحمل کردی باید کمی صبور باشن..چون تو کارت دیگه اخرشه و داره درست میشه..ایشون یک سال موندن اونجا و تحمل کردن..الان که کارت داره درست میشه حیفه خرابش کنین..فقط عزیزم من از یک چیز تعجب میکنم ..ایشون که تازه ایران بودن و یادم میاد چند وقت پیش گفتی دارن برمیگردن امریکا.....چطور توی همون مدتی که ایران بودن تصمیم به موندن نگرفتن و تو هم از رفتنشون غصه داشتی ولی میگفتن باید برگردم امریکا!!!!خلاصه بگم که خرابش نکن..اصلا زیر بار نرو...پاتو بکن توی یک کفش و بگو باید برین امریکا...بگو اینهمه سختی و دوری و غصه رو الکی تحمل نکردی...بدون تعارف بهت بگم که ایران برای کسی خوبه که کار و شغل و درامد و زندگی خیلی خوب و مرفهی داره و دلش نمیاد خرابش کنه و بره یک جای دیگه....پس مطمین باش اونجا خیلی خیلی از هر نظر براتون بهتره..عزیزم الکی غصه نخور...خوشحال باش که مصاحبه هم با همین
ارسالها: 426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
15
تشکر: 1
2 تشکر در 2 ارسال
ای بابا امان از این زندگی با این بالا و پائین کردن هاش!!! الهه جان می دونم که موقعیت بسیار سختی هست ولی بدون که حتما به قول بزرگترها یه خیری توش هست. حتما حتما یه راه بهتر و بی دردسرتری براتون در نظر گرفته شده.
ارسالها: 100
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2010
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه من مدت زیادیه که عضو مهاجر سرا هستم ولی بیشتر می خوانم و کمتر پست می گذرم ولی از اونجایی که الهه جان در تالار مهاجرت خانوادگی عضو فعالی بود وقتی از اونجا ازش بی خبریم سری به تالار شما میزدم من در سال 1367 از طریق پدرم تقاضای گرین کارت کردم و دوسال بعد ازدوج کردم در سال 75 رفتم استانبول برای گرفتن ویزا در حالی گه هشت ماه حامله بودم و شوهرم هم مخالف بود بارفتن به امریکا خلاصه تو ترکیه خواهرم ویزاش گرفت و پرونده من بسته شد ولی هرگز بخاطر نرقتم پشیمان نشدم چو ن فکر می کنم داشتن یک یار خوب در زندکی به صد تا مهاجرت می ارزه من این را بعداز 22 سال زندگی مشترک میگم برای رفتن به جا دیگه و مهاجرت همیشه وقت هست من الان یک سال مونده تا ویزام را بگیرم ولی با ارامش و همراه خانوداه میرم الهه جان قکر نکن دنیا به آخر رسیده زندگی مشترک بسیار بالا وپایین داره ولی مهم ارامش احساسی آدم درکنار یارش است نه مکان زندگی درست شرایط ایران الان بده ولی منصافانه در نظر بگیر ایا شرایط در امریکا ایده آله اینجا حد اقل خانواده ات هستند و اگر کمک خواستی دلت گرمه درضمن در نظر داشته باشید هیچ ادمی نمی تونه ادم دیگر عوض کنه بنابراین بذار همسرت خودش تصمیم بگیرد برای برگشت خیلی از ادمها گرین کارت و پاس امریکایی دارن بر می گردند و راحت زندگشون می کنن از جمله برادر خود من شما هنوز جوانید زندگی را تجربه کنید هچ وقت برا رفتن دیر نیست در ضمن همسر من الان موفق رفتن است بشدت حالا اگه من بیست سال پیش زندگیم بهم زده بودم الان نه دختر نازنینم داشتم نه شوهر مهربانم بجاش یه پاس امریکایی داشتم حالا روابط انسانی مهم تره یا مکان زندگی تو باید اماده باشی برای حمایت همسرت در برابر همه چی از ادمها گرفته تا گرانی الودگی هوا ترافیک همه پس خودتو قوی کن تا شوهرت آرام بشه بعد تصمیم بگیرید برا زندگی بهتر در مورد دبی فکر کن بردار من الان اونجاست با زنش راضی هم هست به خدا توکل کن عزیزم ببخشید خیلی گفتم