ارسالها: 220
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-07-28 ساعت 11:28
سلام.
این موضوع رو نوشتم برای اینکه به نظرم اومد ما نه تنها نیازمند بهره گیری از راهنمایی ها و اطلاعات مفید وکارآمد در مورد مهاجرتمون هستیم،بلکه نیازمند محیط دیگه ای هم هستیم که بتونیم اوقاتی رو با افرادی بگذرونیم که شرایطی شبیه خودمون رو تجربه می کنن و این شانس رو داشته باشیم که از شرایط روحی و ذهنی افراد دیگه باخبر بشیم و همینطور در مورد احساسات ، نگرانی ها و آنچه از لحاظ روحی و روانی پشت سر گذاشتیم یا میذاریم بگیم.
حتی در مورد واکنش های اطرافیانمون.مثل نگرانی های خانوادگی،واکنشهای منفی یا مثبت دیگران نسبت به رفتن ما و یا حتی اینکه از وقتی قرار به رفتن شده رفتار دیگران چقدر باهامون تغییر کرده.(اعم از مثبت یامنفی) و همینطور در مدت انجام پروسه مهاجرت ، نگرش و شناختمون نسبت به خودمون ،زندگیمون و پیرامونمون چه تحولاتی داشته.
و بعد از اون شروع کنیم به گفتن ایده هامون، اینکه چه کارهایی رو در طول مدت انتظارمون انجام میدیم و چندتای اون ها اثر مثبت روی زندگی حال و آینده ما داره.
برای مثال چقدر زبان خوندیم یا می خونیم،تصمیم داریم توی آمریکا چه کاری انجام بدیم،درس بخونیم یا کار کنیم. درچه رشته ای و یا چه شغلی... در چه شهری... ویا اینکه به نظرتون برای زندگی در این محیط جدید، نیازمند چه مهارتهای رفتاری و اجتماعی تازه ای هستیم و......
علاوه بر این دوستانی که در امریکا بسر میبرن ،دیگران رو از راهنمایی هاشون بی بهره نگذارند.
با تشکر و احترام.
فردا
ویزا: CR1/ ارسال مدارک : جون۲۰۱۱ /مصاحبه،آنکارا : ۱۸ جون ۲۰۱۲ /کلیرنس: ۳۱ جولای 2012 /دریافت ویزا : ۱۵ آگوست تاریخ ورود به آمریکا :۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرسی از فردای عزیز
راستش این قضیه آمریکا رفتن بدترین بخش زندگی منه. از شما چه پنهون از روزی که ازدواج کردم سرکوفت این پاسپورت لعنتی شوهرم از طرف خانوادش رو سر من بوده و هست و تهمتهای ناروا که من بخاطر گرین کارت ازدواج کردمو از این قبیل مزخرفات.
چی بگم دوستان؟ خیییلی زور داره که یه موی تنت هم راضی به رفتن نباشه ولی بعد از 6 سال هنوز تمام مدت تهمت این قضیه روت باشه که تو واسه گرین کارت ازدواج کردی!!
خلاصه روزای بدیه. همه فامیل همش به آدم نیش و کنایه میزنن، دائم میپرسن پس کی میری، پس کی میری؟ شوهرت اونجا فلان میکنه، چنان میکنه. اه اه اه از این اخلاق ما ایرانیا....
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من خدارو شکر هم خانواده خوبی دارم و هم خانواده همسرم خیلی خوبن. یکی از بزرگترین مشکلاتم شنیدن حرفای نا امید کننده از دوستام و فامیلامون بوده که تو یه دوره ای واقعا ناراخت میشدم الان بهتر شدم.یه مدت نسبت به این سوال که پس چی شد گارد می گرفتم ولی الان دیگه واسم مهم نیست که کی چی میگه.
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 220
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-07-29 ساعت 01:49
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-08-10 ساعت 01:29 توسط فردا.)
فکر کنم دیگه نوبتی هم باشه ، نوبت خودمه.
من هم ازین حرف و حدیث ها زیاد شنیدم که واسه پاسپورت ازدواج کردم و ... البته از طرف دوستان و فامیل های خودم !
و اینکه کی میری و چرا نمیری و پس چی شد.تازه اینجا بود که متوجه شدم مردم چقدر امریکا رفتن براشون مهمه.
رفتار بعضی ها که قبلا زیاد مصالمت آمیز نبود یهو مهربانانه شد! و خلاصه خیلی چیز ها که همتون مشابه اون رو زیاد شنیدین.
اما چیزی که این وسط برای خودم جالب بود اینکه بارها از خودم پرسیدم نکنه حالا که دیگران هی جو میدن منم جوگیر بشمو فکر کنم حالا چه خبره؟!
با اینکه این انتظار مثل یه بچه شیطون زل زده توی چشمامو اعصابم رو بهم ریخته ولی باز هم از خدا می خوام وقتی این انتظار تموم بشه که منم جنبه این داستان رو پیدا کرده باشم و به قول خودمون جو گیر نشم.
حرف های زیادی دارم که براتون بگم ...
ویزا: CR1/ ارسال مدارک : جون۲۰۱۱ /مصاحبه،آنکارا : ۱۸ جون ۲۰۱۲ /کلیرنس: ۳۱ جولای 2012 /دریافت ویزا : ۱۵ آگوست تاریخ ورود به آمریکا :۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲
ارسالها: 358
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
31
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
تاپیک قشنگی ولی بهتر بود توی گفتگوی آزاد بود تا فقط مخصوص کیس های نامزدی نباشه خوب منم داستانی رو میگم که هیچ ربطی به کیس نامزدی نداره !
این مهاجرتم داستانی داره برا خودش امروز که داشتم مسابقات المپیک رو که میدیدم و دیدم چطوری آمریکایی ها شناگر آمریکایی رو تشویق میکردن یا وقتی کاروان آمریکا وارد گود شد چطوره میشل اوباما تشویقش میکرد ولی یه کاروانی دیگه که خوب میدونید کجا هست در مظلومیت کامل اومده رفت نه کسی براش بلند شد و نه کسی دست زد دوربین رو ی کاروان آمریکا 3 دقیقه بود ولی رو همین کشوری 2 ثانیه بیشتر نبود خوب این چه ربطی به مهاجرت داره ؟؟؟؟؟
اگه کسی نکته ریز باشه میفهمه که واقعا چه ربطی داره !! دیگه حتی کسی حال نداره همین کشور رو تشویق کنه که دلایلش رو میدونید ولی باور کنید دیدن داد زدنای آمریکای ها برای بازیکناشون واقعا جالب بود ! که من یهو به خودم اومدم گفتم من آمریکاییم یا ایرانی ؟؟؟ ( گرچه هنوز آمریکا نرفتم ) ولی این سوالی که باید همه از خودشون بپرسن چه کسای که قصد رفتن دارن چه کسای که دارن میرن و چه کسای که آمریکان میدونن که نه میشه خودشون رو آمریکای بنامن نه دیگه ایرانی یعنی دقیقان میشیم یه پرنده بی وطن !
که نمیدونم واقعا در پی چی هستیم !
وطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن...................
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دارم به این نتیجه می رسم من یا زیادی حساس و ترسو هستم یا مشکلات روانی دارم! خیلی خلاصه بگم که من 1 سال و 11 ماه با یه پسر آمریکایی دوستم و هنوز همدیگه رو ندیدیم اما تصمیم ازدواج داریم یه چند مدتی هست و این آقاهه دنبال جمع کردن پول بود تا سه ماه بیاد ترکیه و ازدواج کنیم و چه و چه که الان میگه نامزدی. حالا از این بگذریم. این که آخر عاقبت ما بشه یا نشه یه طرف من با یه مشکل روحی مواجه هستم که داره واقعا خوردم میکنه. آقاجون من به صورت خیلی مدام نمیتونم از فکر این که بعد رفتنم چه بر مادرم خواهد گذشت بیام بیرون! من تک فرزندم و مامانم هم از لحاظ روحی خیلی حساسه و راستش همچین راضی به این ازدواج هم نیست که البته شاید بیشترش به خاطر ترس حرف فامیل باشه و غیره! من تصمیم دارم بلافاصله بعد اینکه گرینکارتم اومد یا سیتیزن شدم برا مهاجرت مامان و بابام اقدام کنم. (خونواده ی پولداری نیستم. بابام کارمند بازنشسته اس). اما همه ترسم از اینه که اگه نشه چی؟ این حرفا رو قبلا به "ی" یکی دیگه از بچه های مهاجرسرا گفتم. پیشنهاد داد با پسره به هم بزنم! اما بدبختی اینه من خیلی دوست پسرمو دوست دارم. تا حدی که حاضرم تو خود ایرن (که اصلا هم از اینجا راضی نیستم با این شرایط گل و بلبلش) باهاش زندگی کنم. (این البته توهمه ها. چون اون بیچاره میترسه بیاد اینجا منو ببینه چه رسد به این که بیاد اینجا زندگی کنه.) تصمیم دارم برم پیش یه روانشناسی چیزی اما گفتم به شماهام بگم ببینم اگه کسی تو شرایط من هست پیشنهادی یا راه حلی برای مبارزه با این احساس وحشتناک داره یا نه. چون دوست پسرم احتمالا اوایل پاییز داره میاد و یعنی دیگه من واقعا باید تصمیمم رو بگیرم به زودی. از طرفی هم رابطه مون طولانی شده و باور کنید از استرس میترسم پام به آمریکا نرسیده بمیرم! تو یه آنچنان دوراهی موندم که نه راه پس دارم نه راه پیش.
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دوست عزیزم
به خاطر شرایطی که داری خیلی متاسفم. من هم دقیقا همین مشکلو دارم ولی وضعیت من اینطوره که من ازدواج کردم ولی شما هنوز نامزدید.
کاملا درکت میکنم و من هم یه چشمم اشکه و یه چشمم خون. بدیش اینه که از طرف دیگه چون میخوام پیش شوهرم باشم، میخوام کارام زودتر انجام بشه. خیلی بده، خیلیییی
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2012-07-31 ساعت 02:10
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-07-31 ساعت 02:19 توسط rs232.)
از فردای عزیز تشکر می کنم که این تاپیک زیبا و مفید را ایجاد کرده است. هر چقدر که ما از تجربیات یکدیگر با خبر شویم بهتر است و به ما کمک می کند تا مخصوصا در زمینه ازدواج و نامزدی در راه مهاجرت و یا مهاجرت به خاطر نامزدی و ازدواج هوشیارتر باشیم.
مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد را می شود به چندین بخش مختلف تقسیم کرد.من چند تا از آنهایی که به عقلم می رسد را می نویسم و شما هم ادامه آن را بنویسید.
1- مشکلات قبل از مهاجرت.
الف) تصمیم گیری: ازدواج به خودی خود یک مسئله حساس و مهم در زندگی آدم است و وقتی که چنین واقعه مهمی با مهاجرت به خارج از ایران قاطی شود یک آشی برای آدم پخته می شود که یک وجب روغن بر روی آن جمع شده است. در چنین حالتی آدم مجبور است با یک تیر دو نشان بزند و هم برای مهاجرت و دوری از عزیزان خود تصمیم گیری کند و هم برای ازدواج و زندگی کردن با یک انسان جدید برنامه ریزی ذهنی و روانی داشته باشد.
ب) مشکلات ارتباطی: کارشناسان خانواده اعتقاد دارند که برای ایجاد یک رابطه عشقولانه واقعی حتما نیاز به برقراری رابطه چشم در چشم است. البته الآن در عصر ارتباطات چت و ایمیل و مکالمات تلفنی هم تا حدودی کارایی دارد ولی هنوز خیلی ها اعتقاد دارند که این نوع ارتباط نمی تواند تضمین کننده رضایت طرفین پس از ملاقات حضوری در زیر یک سقف باشد. ولی به هرحال برای عروس و داماد فرامرزی راهی به غیر از این وجود ندارد که با ابزار موجود بتوانند به یک طریقی ارتباط کاملی با طرف مقابل برقرار کنند و مطمئن شوند که مهر آنها در قلب طرف مقابل تپانده شده است. ولی اجرای این شگرد و حفظ آن تا پایان راه مخصوصا زمانی که پروسه مهاجرت طولانی شود بسیار دشوار است.
ج) مشکلات اجتماعی: یکی از خرد کننده ترین مشکلاتی که برای یک عروس و یا داماد مهاجر پیش می آید حرف و کنایه های مردم و حتی اعضای فامیل و خانواده است. بعضی از این حرف ها مخصوصا برای چزاندن و از روی حسادت گفته می شود و بعضی دیگر از این حرف ها نیز دلسوزانه است ولی به هرحال در هر دو حالت حاصلی جز خرد شدن اعصاب و در بعضی مواقع حاد قاطی کردن سیم های مغز فرد مهاجر در بر ندارد.
...
2- مشکلات پس از مهاجرت.
الف) زندگی در زیر یک سقف: بسیاری از نامزدها این موضوع مهم را نادیده می گیرند و گمان می کنند که به راحتی با هر کسی می توانند کنار بیایند ولی پس از مهاجرت تازه متوجه می شوند که این موضوع به این سادگی ها هم نیست. مشکلات شیمیایی میان دو فرد می تواند سرچشمه بروز بسیاری از مشکلات دیگر شود و زندگی را به کام آنها تلخ و یا حتی ناممکن سازد.
ب) بی کس و کاری: یکی از بزرگترین مشکلات مهاجران ازدواجی این است که دچار ناامیدی و به دنبال آن افسردگی می شوند زیرا حتی اگر یک مشکل بی اهمیت پیش بیاید آنها نمی توانند گزینه رفتن به خانه پدری را در ذهن داشته باشند مگر این که بخواهند موجی از سرکوفت ها و حرف های مردم را تحمل کنند و از تمام مزایای مهاجرت نیز برای همیشه چشم بپوشند. ممکن است در ایران اگر آن فرد قهر کند و به خانه پدر برود پس از دو روز برگردد ولی در امریکا دیگر چنین گزینه ای برای زندگی او وجود ندارد. در نهایت فرد مهاجر خودش را بی کس و کار احساس می کند.
ج) مشکلات موازنه قدرت: وقتی مشکلات مهاجرتی با ازدواج قاطی شود شرایط نامطلوبی را برای فرد مهاجر به همراه می آورد چون او همیشه در موازنه قدرت فردی خواهد بود که نفهم است و هیچ چیزی از جامعه و زبان و مردم امریکا نمی داند و در عوض آن کسی که طرف امریکایی است در تمام زمینه ها صاحب نظر است و نظرات شخصی خودش و چرت و پرت های اضافه را هم به عنوان رسم و رسوم امریکا به خورد طرف مقابل می دهد و آن بنده خدای مهاجر هم چاره ای جز قبول کردن ندارد. در ضمن پاسپورت امریکایی و یا الطاف وی مبنی بر خارج کردن طرف مقابل از ایران نیز همچون چماق همیشه بالای سر او است.
د) افسردگی و غربت زدگی: حتی اگر بهترین حالت ازدواج را در نظر بگیریم و دو طرف از هر نظر شرایط مساعدی برای دیگری داشته باشند مشکلات معمول مهاجرت به سراغ فرد مهاجر خواهد آمد و ممکن است مشکلاتی را برای زندگی خانوادگی آنها ایجاد کند. مثلا ممکن است زن و یا شوهر مهاجر هر روز آبغوره بگیرد و یا این که ممکن است گوشه گیر شود و نخواهد با دوستان طرف که هیچ علاقه ای به دیدن آنها ندارد معاشرت کند. تفاوت فرهنگی و عدم مهارت اجتماعی او را هر روز منزوی تر می کند و ترجیح می دهد تا کمتر دیده شود و این مسئله ممکن است برای طرف امریکایی مشکل زا باشد. به هرحال افسردگی ناشی از مهاجرت به ازدواج ربطی ندارد و هر کسی کم و بیش پس از مهاجرت دچار آن می شود که البته پس از گذشت یک سال و یا بیشتر ممکن است تا حدودی بر طرف شود.
....
در مجموع به نظر من همه ما باید لااقل با خودمان کاملا روراست باشیم و باید دقیقا بدانیم که مهاجرت ما به امریکا چند درصد در تصمیم گیری ما در زمینه ازدواج موثر بوده است. اگر بگوییم که صد درصد و یا صفر درصد موثر بوده است باید بدانیم که یک جای کار ما ایراد دارد. اگر پنجاه به پنجاه باشد آن وقت ما فقط باید پنجاه درصد احتمال موفقیت را برای خودمان در هر کدام از زمینه ها در نظر بگیریم و اگر مثلا کسی ده درصد مهاجرت و نود درصد ازدواج در تصمیم گیری او موثر بوده است باید بداند که فقط ده درصد احتمال موفقیت در مهاجرت برای او وجود دارد زیرا او انگیزه و زمینه های کافی را برای تحمل سختی های مهاجرت ندارد و کسی که ده درصد به مهاجرت فکر کند یعنی اصلا علاقه ای به مهاجرت ندارد و ترجیح می دهد نامزد او به ایران بیاید و در آنجا با همدیگر زندگی کنند. اگر کسی نود درصد به مهاجرت فکر کند باید این انگیزه و سهم مهاجرتی خودش را در تصمیم گیری همیشه در نظر داشته باشد و سعی کند حتی در صورت شکست ازدواج کاری کند که مهاجرت او به سامانی برسد. اگر کسی با خودش کاملا روراست باشد لااقل توقعات خودش را هم در حد سهم این دو موضوع در تصمیم گیری تنظیم می کند و با مشکلات آن راحت تر کنار می آید.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
شرایط منم بدیش اینه که واقعا میترسم با لفت دادن ماجرا آخرش جا بزنم. فکر کنم اون روانشناسه رو برم بهتره. گاهی از خدا میپرسم حالا ما مثل اکثر آدما عاشق یه همشهریه خودمون میشدیم چی میشد آخه مثلا! من از استرس گاهی احساس میکنم الانه که کلم منفجر بشه! خدایا صبرمون بده.
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-07-31 ساعت 12:33
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-07-31 ساعت 16:37 توسط frozen mind.)
أکتر هلاکویی رو نمیشناسم متاسفانه. من 25 سالمه و دارم ارشدم رو تو رشته ی مترجمی زبان انگلیسی میگیرم. راستش تو ایران دوست داشتم تو دانشگاه مدرس باشم. حالا الان دوساله نمیدونم با این مدرکم اونجا میتونم چی کار کنم. البته به عنوان مترجم میتونم کار کنم اما شغل رویاهای من چیز دیگه بود. هرچند نامزدم دائم میگه که بیا و دکترات رو اینجا بگیر (با این وضع مالیش هم در حد خیلی معمولیه اما همیشه میگه) ولی بازم نمیدونم حتی در این صورت چی میشه. اینم یکی از مسائلی هست که گاهی بهش فکر میکنم. از طرفی هم معتقده بچه رو نباید روزی 8 ساعت گذاشت تو مهد کودک و بچه محبت پدر و مادر میخواد و کلا من کمی سر در گم میشم در این مورد. اما مشکل اصلیم همچنان تنها گذاشتن مامانمه. احساس میکنم بچه ی نمک نشناسی هستم و دارم پدر و مادرو درست زمانی که بیشتر از همه بهم احتیاج دارن تنهاشون میذارم.
کسی اینجا میدونه آیا بعد سیتیزن شدن میتونیم پدر و مادرمون رو هم ببریم یا نه؟
online عزیز نامزد من قراره بیاد ترکیه. با این اوضاع ایران میترسم بکشمش اینجا یه بلایی سرش بیارن. یه بار رفتم ببینم از ایران میشه براش ویزا گرفت میدونین چه پاسخی گرفتم؟ اینکه بله اما بایددددددددددددددددددد تو هتل ساکن بشه یعنی من نمیتونستم بیارمش خونمون و از طرف دیگه یک مامور از لحظه ای که از هواپیما پیاده میشه تا لحظه ای که سوار میشه همیشه پیشش خواهد بود! خوب اینا رو میشنوه حق داره نخواد بیاد ایران. برام خودم هم امنیتش بیشتره بریم ترکیه ببینیم همو. پدر و مادر من در جریان هست. من از بابت سرکوفت نگران نیستم اما چون هم من و هم نامزدم کمی تا قسمتی نیمه ابری ضد طلاق هستیم گاهی احساس میکنم این راهی که دارم میرم هیچ راه برگشتی نداره.
ارسالها: 220
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-07-31 ساعت 12:58
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-07-31 ساعت 13:09 توسط فردا.)
من هم از rs232 تشکر می کنم به خاطر مطرح کردن موارد علمی به زبون ساده.
خیلی خوبه که همه مون بتونیم واقع بین باشیم.
دوستان همراه ازتون ممنونم که تجربات و حس خودتون رو راحت مطرح می کنید.
تا الان به طور کلی 3 مساله در رابطه با مهاجرت توسط شما دوستان مطرح شده.
1- رفتار اطرافیان (کنش هایی از نوع ایرانی) نسبت به فرد مهاجر
2-مساله هویت برای فرد مهاجر
3- و مورد آخر تصمیم گیری برای فرد مهاجر که توسط manoun مطرح شد.
می خوام پیشنهاد کنم سعی کنیم با جهت دهی به مفاهیم مطرح شده ، به یک نتیجه گیری کلی برسیم.
در اولین فرصت ذهنیت خودم رو در باره مسایل مطرح شده می نویسم.
به نظرم میاد ریشه همه این مسایل در تاریخ تربیتی ما ایرانی ها لالا کرده باشه.اونم چه لالایی!!
اما در مورد چیزی که خانم manoun گفتن مطلبی رو می خوام بگم واینکه روانشناس اگر کارشو بلد باشه به شما نخواهد گفت که این تصمیم رو بگیرید یا منصرف بشید.سعی می کنه تا به عنوان یک فرد بی طرف پیا مد های مثبت یا منفی تصمیم شما رو بررسی کنه و اون رو بی رو دربایستی براتون بشکافه.در مورد مساله شما این نیاز وجود داره که شما در درجه اول مفهوم علاقمندی رو بر مبنای معیار تون مرور کنید.یعنی اینکه ببینید شما برای علاقمند شدن به یک فرد (مرد) چه میزان هایی رو برای خودتون داشتید که هیچ مرد دیگه ای در اطراف شما شامل اون شرایط نبوده. آیا این معیار ها با تغییر افراد تغییر می کنن؟آیا شما معیار های ثابتی دارید یا شاید بعضی از اون ها قابل تغییر باشن ولی در کل ثابت هستند و شما در انتخابتون به اون ها وفادار هستید؟
و مورد مهم دیگه اینکه ما ادم ها برای علاقمندی معمولن نیاز به میزانی برای مقایسه معیار هامون داریم.اگر الویت معیارهای شما فرهنگ وارزشهای تربیتی طرفتون بوده،توجه کنید که شما در این محیط قدرت قیاس ندارید، چون اساسن اینجا فرهنگ وارزش ها متفاوت هست.بنابراین اطلاعاتی که شما برای شناخت فرد نیاز دارید منحصر میشه به رابطه شخصیه شما و ناگزیر شما توان سنجش تون رو در جمع دیگران از دست می دید.شما نیاز دارید تا فرد مقابل رو در میان افراد دیگه و البته در محیط اصلی خودش بسنجید.در خلوت خودتون به این سوالات پاسخ بدید.ببینید به چه جوابی می رسید.
از اون جا که ما ایرانی ها همیشه با تابوی ارتباط با جنس مخالف مواجه بودیم حد بلوغ عاطفی در ما دیر اتفاق می افته و بدتر اینکه در اغلب اوقات ناقص اتفاق میوفته.دلیلش هم اینکه رسیدن به بلوغ عاطفی نیاز به آموزش دادن داره.
بعد از سیتی زن شدن می تونید برای مادر و پدرتون اقدام کنید.بعد از ازدواج ،سیتی زن شدن شما چیزی حدود 3 سال طول می کشه و طبق قانون فعلی نزدیک به 9 تا یکسال از اون تاریخ ،زمان میبره تا خانوادتون رو شامل بشه.البته بهتره دوستانی که وارد تر هستند راهنمایی کنن.من این ها رو فقط شنیدم.
ویزا: CR1/ ارسال مدارک : جون۲۰۱۱ /مصاحبه،آنکارا : ۱۸ جون ۲۰۱۲ /کلیرنس: ۳۱ جولای 2012 /دریافت ویزا : ۱۵ آگوست تاریخ ورود به آمریکا :۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
فردای عزیز
هدف من از رفتن به روانشناس شاید رسیدن به آرامش روانی باشه. چون همونطور که گفتید با یک شخصی که بی طرف هست مسائلم رو در میون میزارم. اون به من نمیگه برو یا نرو. من دنبال پیدا کردن این جواب نیستم. اما میتونه بهم کمک بکنه تا آرامش بیشتری داشته باشم. معیار علاقه مندی هم در مورد ازدواج با کسی که قبل از ازدواج باهاش دوست بودیم با خواستگار فرق میکنه. چون پای مسائل عاطفی مطرح نیست. عشق کوره و این یه حقیقت محضه. آدمی که عاشقه مسلما خیلی کوتاه میاد شاید حتی خیلی زیاد کوتاه میاد. تفاوت فرهنگی هم مسئله ای نیست که برام مهم باشه چون بین من و دوست پسرم اصلا محسوس نیست دست کم. من از بچگی زبان خوندم و راستش با فرهنگ ایرانی بیشتر مشکلات دارم تا با فرهنگ اونا. اونجوری عادت کردم. نمیشه زبان رو بدون یاد گرفتن فرهنگش یاد گرفت. این مسئله تا حدی هست که دوست پسرم به زبون آورده که هیچ تفاوت فرهنگی رو احساس نمیکنه. تنها و تنها مشکلی که من دارم بهش میگن فکر و خیال. مثلا با خودم فکر میکنم مامانم بعد من چقدر تنها میشه. (حتی اگه هر روز باهاش چت کنم) یا بعد اینکه بچه دار بشم از دوری تنها نوه چقدر عذاب میکشه. یعنی اگه یه خواهر یا برادر داشتم خیلی برام آسون تر بود. الانشم اگه مطمئن باشم که میشه پدر و مادرم رو برد اونجا برام آسونتر میشه. دوست پسرم تاکید داره که حتما اونا میتونن ویزیت ویزا بگیرن و بعد حتی مهاجرت کنن به اونجا اما من ته دلم اونقدر به این مسئله شک دارم که ته دلم می ترسم که اگه نشه چی؟ شاید دو سال پیش به این چیزا حتی فکر هم نمیکردم اما هرچی سن آدم میره بالا آدم وسواسی تر میشه به گمانم.