کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
سفرنامه و تجربه زندگی جدید در آمریکا
سلام.
از اونجاییکه بیشتر حضور من در آمریکا تو شهر رالی بود، خلاصه ای از اونچه گذشت رو تو این تاپیک مینویسم تا لابلای سوالات مربوط به 165 دلار و ... تو تاپیک اولین سفر گم نشه و قشنگ تو چشم باشه Smile.
سفر ما نهم می آغاز شد. با هواپیمایی ترکیش به مقصد واشنگتن. روزی که مهندس بیات اعلام کرد که قراره نرخ محاسبه بلیطها بالا بره، سریعا اقدام به خرید بلیط کردم با نرخ 1226 تومن. اون موقع (مثل الان) علاقه زیادی به واشنگتن دی سی و ویرجینیا داشتم و بهمین علت بلیط رو واسه اونجا گرفتم. جزئیات سفر رو نمینویسم، چون قبلا اینجا توضیح دادم در موردش. 4 روز رو تو واشنگتن گشتیم و بعد با قطار Amtrak به رالی رفتیم. چون اون موقع هنوز کارت بانکی نداشتم، بلیط قطار رو از داخل ایستگاه راه آهن (Union Station) خریدم. مدت سفر 6 ساعت بود. اینجا توضیحات کاملتر دادم. خلاصه رسیدیم رالی و فرداش رفتیم واسه سوشال و حساب بانکی که هر دوش انجام شد. بعد از 4-5 روز شماره سوشال اومد و رفتم واسه ID. چون با ویزای داخل پاسپورت کارت رو گرفتم، اعتبار ID رو تا 9 می 2014 زده. یعنی دقیقا یکسال بعد از تاریخ ورودمون. ماشین هم که از یکی از همکاران دوست عزیزم، جواد، کرایه کردم 575 دلار بابت یکماه. 35 دلار هم بابت بیمه اون دادم. دقیقا بعد از 14-15 روز از ورودمون، گرین کارتها و فردای اونروز نامه ولکام اومد. گواهینامه رو زمانی گرفتم که گرین کارت اومده بود واسه همین اعتبار اون رو دقیقا تا روز تولد 40 سالگیم زدن. ضمنا روز 13 می، مدارک رو واسه پاس سفید ارسال کردم که متاسفانه فراموش کرده بودم امضاشون کنم، واسه همین برگشت خورد و مجددا روز 21 می (فکر کنم) دوباره ارسال کردم. بعد از حدود 2 هفته نامه انگشت نگاریمون اومد که نامردا زده بودن واسه اول جولای. بلیط برگشتمون واسه 27 جون بود، هم توی فرمها نوشته بودم و هم کپی بلیط رو ارسال کرده بودم. اما قسمت خوبش این بود که دقیقا فردای روز دریافت نامه انگشت نگاری رفتیم اداره مهاجرت و بندگان خدا با خوشرویی تمام کارمون رو انجام دادن و از اون به بعد دیگه عملا ما کاری اونجا نداشتیم. واسه همین یه برنامه ریزی کردیم برای سفر به نیویورک و بعدش برگشت به ایران. منتهی با شرکت محترم ترکیش که تماس گرفتم، گفت بابت تغییر تاریخ باید نفری 50 یورو جریمه بدیم و چون تو کلاس پروازی خودمون جا نمیده، نفری 700 دلار پرداخت کنیم.منم چرتکه انداختم دیدم سه هفته اقامت بیشتر تو آمریکا حدود 1500 دلار برام هزینه داره، بیکارم بیام 2300 دلار بدم به اینا! واسه همین قرار بر این شد که تا 27م که بلیط خودمون بود بمونیم. توی اون مدت سفر یک روزه ای به شارلوت داشتیم. شهربازی ای داره به نام Carowinds (اگه اشتباه نکنم) که بلیطش نفری 60 دلار بود، کلی ترن هوایی داشت تو اندازه های مختلف و پارک آبی و ... در مورد خود شهر در ادامه مینویسم. از رالی تا شارلوت حدود 3 ساعت راه بود. سفر بعدیمون به نیویورک بود. از رالی تا اونجا 7-8 ساعت با ماشین طول کشید. حدود 30 دلار هم عوارض بزرگراه دادم! سه شب و چهار روز رو تو نیویورک گذروندیم. جهت اسکان، بیسمنت یک خونه تو Staten Island رو از سایت airbnb.com رزرو کردم. اینجا
همونطور که میبینید، کامنتهای خوبی در موردش نوشته شده. دلیل انتخاب من هم همین بود. ولی وقتی که به اونجا رسیدیم دیدم که یا خدا! محلش چقدر داغونه. میخواستم سر و ته کنم و قید پول پرداخت شده رو بزنم برم هتل، ولی دیدم که توی کامنتها هیچکس در مورد ناامنی محله چیزی ننوشته بود. از طرفی همه ساکنین هم ماشینهاشون یا کنار خیابون پارک بود یا جلوی درب منزلشون. خلاصه دل رو زدیم به دریا و گفتیم امشب رو بمونیم ببینیم چی میشه. پسر صاحبخونه که حدود 30 سال داشت اومد کلید رو بهمون تحویل داد و من در مورد امنیت منطقه ازش سوال کردم که "اگر جالب نیست بگو پول پرداخت شده نوش جونتون ما بریم یه جای دیگه" که اونهم بهمون اطمینان داد که جای هیچ نگرانی نیست. بنده خدا حق هم داشت. هیچ اتفاقی اون 4 روز اونجا نیفتاد. خونه فوق العاده تمیزی بود با تمام امکانات و یخچال پر از آبمیوه و نوشابه و میوه تازه و کره و پنیر و یک کابینت پر از تنقلات و انواع چای و قهوه. کرایه هم شبی 85 دلار مفت (نسبت به بقیه جاهای نیویورک). همونطور که از اسم منطقه معلومه اونجا جزیره بود. 5 دقیقه رانندگی میکردیم و میرسیدیم به پارکینگ اسکله. از اونجا با Staten Island Ferry میرفتیم به منهتن. اونجا هم که اتوبوس سوار میشدیم و کل منطقه رو میدیدیم. در مورد نیویورک هم در ادامه مینویسم. این Ferry که گفتم خیلی لذتبخش بود. از کنار مجسمه ازادی رد میشد و حدود 25 دقیقه تو راه بود و رایگان.
روز 21 می از نیویورک برگشتیم و هفته آخر رو هم تو رالی گذروندیم. از اونجاییکه زورم میومد دوباره 30 دلار عوارض بدم، از نویگیشن محترمه درخواست کردم مسیر رو بدون Toll به ما بده. اون هم اینکار رو کرد و باعث شد شهرهای فیلادلفیا و بالتیمور رو هم ببینیم.
26 می، رفتم فرودگاه رالی و با کردیت کارد Discover که 500 دلار بهم اعتبار داده بود، یک ماشین Ford Edge از شرکت Budget کرایه کردم، یک روزه، تحویل در فرودگاه Dulles واشنگتن با بیمه شخص ثالث حدود 60 دلار. بیمه بدنه نگرفتم، چون اگر با کارت دیسکاور ماشین اجاره کنید تا سقف 25000 دلار بیمه Collision Damage داره. صبح 27م ته مونده حساب بانکی رو تقریبا خالی کردیم (حدود 1000 دلار گذاشتم بمونه) و به سمت واشنکتن حرکت کردیم. استاپ ما تو استانبول حدود 9 ساعت بود. واسه همین وقتی از پرواز پیاده شدیم، دو تا ساک دستی رو تحویل قسمت امانت دادیم و رفتیم تو استانبول گشتی زدیم و بستنی و کباب ترکی و اسکندرکباب و کمپیر خوردیم و با پرواز ساعت 1:10 صبح روز شنبه با کلی خاطره خوش وارد وطن شده، مورد عنایت مامور کنترل پاسپورت قرار گرفتیم که "چه خبره، یکی یکی بیاید جلو". تو طول این سفر، غیر از فرودگاه امام، حداقل 4 بار پاسپورتهامون چک شد، هر دفعه سه نفری رفتیم پای میز مامور، هر دفعه با خوشرویی تمام کارمون انجام شد، اونوقت تو مملکت خودمون اینجوری....

و اما.....
در طول این سفر حدودا 50 روزه، ما شهرهای واشنگتن، ریچموند، رالی، شارلوت، نیویورک، فیلادلفیا و بالتیمور رو دیدیم. تا الان، انتخاب من واسه زندگی محدوده شهر واشنگتنه. شهری بزرگ، زیبا، تمیز و مردم نسبتا خوش برخورد. ضمنا اگر کسی حوصلش سر بره حداقل میتونه بره دان تاون و قدم بزنه و دلش باز بشه. اوضاع کار هم نمیدونم ولی فکر نمیکنم بد باشه.
شهر ریچموند هم زیبا بود ولی از واشنگتن کوچیکتر.
و اما رالی، شهری با وسعت زیاد، حدود 400 هزار نفر جمعیت، سر سبز و زیبا. مردمی کاملا خوش برخورد (تجربه شخصی). ولی به طرز نسبتا آزاردهنده ای (البته برای همسر بنده) آرام و ساکت. فقط میشد صدای پرندگان و ماشینها و هر از گاهی قار و قور موتورهای هارلی رو شنید. به نظر من تنها عیبی که این شهر زیبا داره نداشتن مرکز تفریحیه. البته ناگفته نمونه که پر از دریاچه و پارکه. روزهای شنبه و یکشنبه، از هر 3 تا ماشین یکیشون قایقشون رو یدک میکشیدن به سمت درباچه ها. ولی مگه چقدر میشه رفت پیک نیک و دریاچه! شهربازی نداره، باید 3 ساعت برید تا شارلوت. باغ وحش نداره، باید 3 ساعت برید تا Ashville (فکر کنم). دان تاون هم که هیچی در موردش نگم بهتره. فقط یک موزه کودکان داره که 4 تا وسیله بازی توشه. ولی ظاهرا اوضاع کار خوبه. Research Triangle Park با کلی شرکت غول اونجاست. هزینه ها هم پایینه. آپارتمان دوخوابه نسبتا خوب با 1000 دلار میشه گرفت. بدون ماشین هم امکان زندگی وجود نداره. در کل برای کسی مثل من که دنبال آرامشه خوبه ولی برای کسانی مثل همسر بنده که دوست دارن یخورده سر و صدا و هیجان باشه و یه مقدار آدم پیاده توی خیابونها، اصلا جای خوبی نیست و سر یکسال بازخواهند گشت.
شارلوت هم مثل رالی بود ولی یه هوا بزرگتر. من از رالی بیشتر خوشم اومد، نمیدونم چرا!
فیلادلفیا شهر بزرگ و نسبتا زیبایی بود. ظاهرا زیاد هم گرون نیست. میتونه جزو گزینه هام قرار بگیره.
بالتیمور هم اصلا و ابدا نپسندیدم. یه جوری بود.
نیویورک....... در مقایسه با رالی، دیوانه خانه بود Smile سر و صدای فراوان، صدای بوق ! سرعت حرکت مردم تو پیاده روها، تراکم جمعیت و آدمهای خیلی سرد! به نظرم نیویورک واسه این خوبه که هر از گاهی بری یه دوری توش بزنی و بگردی. واسه زندگی هزینه به شدت بالاست. و پر از چشم بادومی!

الان 4 صبحه و مغزم فعلا یاری نمیکنه. اگر دوستان سوالی داشتن بفرمایند که من تو پستم اضافه کنم و کامل بشه.
کیس:2013AS11XX/سفارت:ابوظبی/مصاحبه:NOV2012/ویزا یکضرب/هزینه ها+بلیط واشنگتن: 9MT سه نفر/سفر: MAY2013
تشکر کنندگان: shimoda ، afs ، مهتاب - 2251 ، Saeedv13 ، hasti_banoo ، tabim4 ، ParsTrader ، el333 ، پدی ، lonelyman ، sce ، itsmasoud ، amir82 ، nora ، kiana11 ، زری وحدتی ، کاوه شیز ، sejz ، kouroshd ، aghaghia ، soruosh ، AsemanAbee ، MEHR52 ، tartar ، dana ، farzad47 ، enchantress_boy ، e76779 ، nooshshahnar ، amin arefi ، manila ، lottory ، SOROUSH2013 ، k_nastaran ، b_argi ، ma300me ، maryam_a ، usa lover ، Soap McTavish ، rozelo ، mhb161 ، azar1348 ، kasrafo ، فرهاد ، lilistar ، lilac ، سمانه777 ، Szsanazsz ، rezajoon ، ابی هانی ، hana_fd ، Danoosh ، man.u65a ، farshad0o0 ، hosein1204 ، azadeh2014 ، karma110 ، 5ina ، tajhizgaran ، HRSH ، philter ، r_ent ، soli asali ، sh-p ، پروا ، mahdi nakhaee ، 2014winner ، arash 111 ، omnia ، nika ، مرآت74 ، Aida.s ، mehrdad pharm ، Aries_son ، Hamid_110 ، Hedieh20 ، ehsanifv ، نوروز ، SK89 ، bahram2014 ، shatsi ، shahryar7021 ، jps ، آلیس-1980 ، Kingrazor ، nasim ، امین 13 ، sepideh jan ، saeid-ss ، niloo-kh ، Rock ، pari pariaaa ، alirezanz ، y.n ، mhsenpc ، alirz ، behfaza ، amirhr123 ، salar5452 ، farshad varaste ، m_nikparvaz ، moony ، ahmad120 ، artam2 ، mohamad92 ، remarya ، adonis2006 ، Mirhosseini ، aaraam ، taherifar ، pr.kia ، vahidbaq ، ostokhan ، atlantis770 ، hamedrouhi ، areb1356 ، iman2 ، pouya007 ، hesam.sd ، Ccroperator ، algh90 ، admiral.arash ، KORYO
توجه توجه توجه ، نکته بسیار مهم
از زمانی که من این سفرنامه رو نوشتم بعضی از دوستان اشنا یا غیر اشنا (بیشترغیر اشنا) برای من پیغام خصوصی گذاشتن به دو مضمون ، اولی بحث مخارج سن خوزه هست و دومی هم بحث اینکه چرا مقصدشون رو عوض نکنن و چرا نیان اینجا؟ چون من خیلی تعریف کردم .....
اولا مخارج سن خوزه رو از تاپیک مربوط به سن خوزه که آدرس رو می گذارم پیگیری کنید، بدون شک اینجا از نیویورک هم گرون تره ، شک نکنید.
تاپیک اطلاعات واجب و عمومی مرتبط با سن خوزه ، به تلاش هستی بانو و چند تن از دوستان قدیم.
http://mohajersara.com/thread-5363.html


دوم و مسئله مهمتر از بحث قیمت :
هر کسی روحیاتی داره و هر کسی یک دلیلی داره برای انتخاب شهر، من خیلی ساده وقتی کنسل شد LA یک دوست دوست داشتم اومد اینجا، تنها دلیل انتخابم هم همین یک مورد بود و حتی هنوز جا نیفتادم ، حتی هنوز موندن ، برگشتن و ....برای من مشخص نیست، من دارای ویژگیهای زیرم
اولا تنها و خودخواه ، یعنی فقط به خودم فکر می کنم
دوم رک هستم و تجربه های مختلف در زندگیم داشتم
سوم ریسک پذیر هستم و تصمیمات پر ریسک زیاد می گیرم
چهارم ، با ادمهای خیلی زود قاطی می شم و شبکه های اجتماعی مجازی فوق العاده قوی دارم.
پنجم قانع هستم
شیشم که قطهت از همه اون بالایی ها مهم تر هست من الکی خوش هستم ، شما یک سیب قرمز به من بده ، من غرق در شادی و شعف می شم، دوستان دیگه ای هم در سن خوزه هستن، هیچ کدوم از اومدن به ایالات متحده ، نصف من هم هیجان زده نشدن !!! درست یا غلطش رو نمی دونم اینها فردی است من واقعا ایران هم که بودم شدیدا از زندگی لذت می برم و وجود گرا هستم. نوسندگی کار کردم و با نوشته ها می تونم افراد رو تحت تاثیر قرار بدم.
راستش در سفر نامه هام تمام سعیم این بوده که در کنار نکات مهم ، جنبه طنز و هیجان رو هم داشته باشم هم به دلیل اینکه این شیوه نگارش رو دوس دارم ، هم به دلیل اینکه نیاز هست اینجا، جایی هست که مهاچرت با تمام عدم قطعیت هاش ، ادم بتونه چند کلمه مفید با چند کلمه هیجان و طنز بخونه
اینها رو نگفتم که بخوام از خودم تعریف یا تمجید کنم ،خیلی از این ویژگیها، شده مواردی به ضرر من تموم شده ، این چند خط روی برای خودم ننوشتم برای افرادی نوشتم که در آینده می خونن، معیارهاتون رو خودتون انتخاب کنید یا مبنا رو بگذارید معیار یک ادم با تجربه ، من معیارم این بود که یکی رو داشته باشم (دقیقا هم از کاربر معروف این فرم آرش عزیز این معیار رو امانت گرفتم ) ، همین و بس
بقیه مواد واسه من خیلی کاربرد نداشت ، من نه کسی رو داشتم امریکا، نه پول آنچنانی ، نه تخصص معرکه و ....
زندگی من نمی گم خاص ولی عدم قطعیتش بالاس ، و تازه خودم اینجا دارم روی بعضی ویژگیهای منفی خودم کار می کنم. شما دوستان اشنا و نا اشنا ، انسان های دوس داشتنی که من همتون رو دوس دارم و صدها خاطره و کمک گرفتم رو نمی تونم ترغیب به اومدن یا نیومدن به سن خوزه بکنم
اما ، مهاجرت ساده بگیرید و در عین حال معیارها و شرایط خودتون رو در نظر بگیرید.
دوم هر جای دنیا هستید، در هر شرایطی بخندید، نه من انتونی رابینز هستم نه غورباغه و این چیزا دارم ، من یک ادم معمولی هستم که کودک درونم رو ازاد کردم جدیدا جنین درون هم داره در این سن خوزه میاد بیرون و خلاصه داستان داریم .
در یک کلام خودتون باشید، خودتون که باشید در دنیا یگانه هستید و موجودی مثل شما نخواهد بود، البته که از تجربیات دیگران استفاده کنید.

خیلی دوستون دارم وظیفم بود که اینها رو بنویسم.



سلام دوستان گلم
شرمنده کمی دیر شد ، اما خوب باید از یک جایی منم ماجرای سفرم به امریکا رو می نوشتم، تاریخ پرواز من اگر اشتباه نکنم 11 june بود. البته من خیلی اهل به خاطر آوردن روزها نیستم. پس یکی دو روز جا به جاش رو دیگه خودتون بی خیال بشید، دی
دو روز قبل از اینکه پرواز داشته باشم، زنگ زدم به دوستم در لس آنجلس که ، اقا من دارم میام ، دوستم مشکلی داشت، و گفت که ببین باید بری هتل و برای خودت هتل بگیری، از ایران رزرو کن که اینجا گرون نشه ، ولی من میام دنبالت فرودگاه ، چه ساعتی میایی و غیره؟
بعد از پایان مکالمه کمی برام سخت بود، من تنها فردی که در امریکا داشتم ایشون بود، و البته یک اشکالی که الان متوجه شدم و کار رو بدتر کرد این بود که ناخودآگاه این مشکل به وجود اومده رو به خانواده گفتم، اونهام که نگران ....
به یکی از دوستای دیگم در ایران (سعید عزیز- صمیمی ترین دوستم) گفتم و خلاصه اون گفت یک زنگ به فعلان دوست من بزن در امریکا، احتمال داره بتونی بری خونه اون !!!!
منم زنگ زدم و برعکس شانس هم آوردم و گفت مشکلی نیست بیا ولی تو عصری می رسی من 12 شب به بعد خونه هستم،چون سان فرانسیسکو هستم تا برگردم 12 به بعد می شه ، می تونی فرودگاه سن خوزه منتظر بمونی
تا اینجا کمی خیالم راحت شد. ولی خوب بلیط لس آنجلس به سن خوزه رو چه کنم؟ گفتم خوب دوستم که میاد دنبالم بهش می گم واسم بلیط بگیره ، دی (همون دوست اولی )
من وسائل زیادی با خودم نبردم اما خوب می شد بیشتر آورد، وسائل مفید اینجا خوب به درد می خوره ،من دوتا چمدون آوردم که هر کدوم 10 کیلو بود، خوب من کلا هم حوصله بار کردن ندارم همین هم واقعا یکیش به اصرار خانواده بود.
شب سفر واسم خیلی خاطره انگیز شد، راستش شب سفر هماهنگ کردم با دوست دوستم که برم پیشش ، پس واقعا سخت بود.
ازش آدرس گرفتم که آدرس قبلیم رو در فرودگاه عوض کنم. ، سریع 20 تومن هم شارژ گرفتم که در راه بتونم نیاز شد تماس بگیرم.اما خوب این تغییرات برای خودش داستان هایی هم داشت و خوب یک سری موارد هم از قبل در نظر نگرفته بودم اخر کاری نیازش رو حس کردم.
آخرین لحظات اومدنم یکی از قشنگ ترین لحظات زندگیم شد، داشتم در تاپیک ازهر دری سخنی با بچه ها صحبت می کردم و توی خونه همه از ریلکس بودن من شاکی بودن و هی می گفتن دیرررررررررررررررررررره دیرررررررررررررررررررررررررره ؟
از amir82 عزیز تشکر می کنم چون اون شب یک سری موارد در مورد نقشه و گوگل مپ بهم گفت و من ورژن که نیاز بود از ایشون ایمیلی دریافت کردم ، همزمان هم با چند نفر تلفنی از بچه های مهاجرسرا خدا حافظی کردم راستش اگر اسم نمیارم به خاطر حفظ حریم شخصی اونها، اگر دوست داشتن خودشون میان می گن من اضافه می کنم. یک جوری دلم قرص بود که هر جای دنیا که مشکل پیدا کنم کافیه بیام مهاجرسراو حله جریان ، پس بدونید که خیلی دوزتون دارم ...
خیلی ها رو دوست داشتم قبل از رفتم ببینم باور کنید نشد، و شرمنده همشون شدم قولللللللللللللللل می دم جبران کنم...
تو راه که داشتیم می رفتیم فرودگاه یک کاری داشتم باز دیر وقت زنگ زدم امیر مهاجر عزیز کارم رو راه انداخت...
توی فرودگاه خوش بختانه هیچ کدوم از اعضای خانوادم گریه نکردن وتنها خدا حافظی ام که احساسی شد روز قبلش خدا حافظی ازعموی عزیزم بود.اونم جفتمون خودمون کنترل کردیم. خوب رفتم فرودگاه و آخرین بستنی میوه ای رو خوردم با داداشم ، عجب خوش مزه بود ایول، بعد هم پروازم امارات بود و ساعت 3.30 داستان شروع شد ، من شدم و خودم و دو تا چمدون سبک
یک دفعه یادم اومد که ای داد بی داد...آدرس جدیدی که گرفتم کد پستی نداره و بدون کد پستی معمولا در امریکا از شما آدرس قبول نمی کنن خلاصه بازم زنگ زدم با همون ایرانسل به دوستم در امریکا و در چند ثانیه کد پستی رو گرفتم، در آخرین لحظات هم که همه کارها شده بود و من منتظر بودم که سوار هواپیما بشم باز با یکی دیگه از دوستان خوب مهاجرسرایی تلفنی صحبت کردم.
پرواز خوب بود، بغل من شانسی یک صندلی خالی بود که من کلی خوابیدم. و البته یک شانس خیلی بزرگی هم که اوردم این جلوم که تلویزیون بود تقریبا یک فصل از سریال مورد علاقه امریکایم دیدم که دیگه خیلی شاد بودم همش می گفتم ایول امکانات و فیلان و بیسار
یکی از مواردی که خیلی بهش دل بسته بودم قدرت listening در زبان بود و اصلا به این مورد شکی نداشم اما خوب پرواز باعث شد گوش هام کیپ بشه بعله در مهاجرت انصافا روی هیچ چی حساب باز نکنید ، اما خودتون هم اذیت نکنید به نظر من خیلی کار راحتی است در کل ....
امریکا که فرود اومدم همه چیز خوب بود در بین راه هم که هواپیما عوض کردم نمی تونستم وقتی سئوال می کنم بفهمم طرف چی می گه هی می گفتم ها؟ ها؟ طرف با دست نشون می داد دیگه ، خوب دیگه زبان جدید کشف کردم خیالم راحت شد، دی
فرودگاه LAX فرودگاه خوبی است اما این وایرلس مجانی اش کار نمی کنه ، لحظات سفرم رو هم در تاپیک از هر دری سخنی می نوشتم که در ایران کلی خانواده خونده بودن و خوشحال بودن بعدن بهم گفتن بازم اینجا از مهاجرسرا تچکر می کنم.
حالا خورد نداشتم اونجا بعدش اون خانم مسئول هم همش 1 دلار خورد می داد بعد باید می رفتی دوباره برمی گشتی،دی یادم رفت بگم کارهای مهاجرتیم در فرودگاه کمی طول کشید فکر کنم تا پنج و نیم فروگاه کار داشتم ، دو و نیم رسیده بودم.
حالا ما هی به دوست اولمون که در لس آنجلس هست زنگ می زنیم می ره روی انسرینگ ماشین و ....منم افتادم دنبال امار بلیط واسه سن خوزه ، یک کمی هم به گوش هام ور رفتم که بلکه بهتر بشه ، خوب بهتر هم شده بود.
اومدم بیرون رفتم ایرلایل ویرجنیا امریکا، یک اماری گرفتم گفت ما داریم ، رفتن داخل با یک امریکایی نژاد سیاه صحبت کردم که مسئول بلیط بود فوق العاده بود کلی با هم دوست شدیم درهر صورت من چمدون هام هر دو تاش در فرودگاه بود و خودم اومدم این جا بلیط بگیرم، به کسی هم نسپردم به نظر من خیلی امن هست اونجا
بعد طرف گفت چمدون هات کجاس گفتم اون طرف ، خلاصه یک بلیط ارزون تر هم بود اما من همون شرکت گرفتم 230 دلار 8.30 به سمت سن خوزه
به دوستم هم زنگ زدم و روی پیغام گیر بهش گفتم من رفتم سن خوزه خلاصه فعلا خدا نگهدارت باشه
اینجا دیگه من خیلی شاد بودم وهمش کلی انرژی داشتم می خواشتم با همه حرف بزنم و همش در فضا بودم، فکر کن ، امریکایی همه صحبت می کردن اونم اکثرا native انگار واسم یک خواب بود و کوچکترین جملات و حرکات واسم دیوانه کننده بود، این مردم واقعا مثل سریال هاشون هستن و تیپ ها ، صحبت کردن ها ، همه و همه یک تجربه بی نظیر رو واسم داشت رقم می زد.
کمی مونده بود به اینکه وارد بشیم و من نشسته بودم و منتظر بودم تا گیت باز بشه و خلاصه برم واسه پرواز دوم اون دوست امریکایی که ازش بلیط گرفته بودم اومد و گفت فکر کنم من بقیه پول ترو ندادم ، رفتم پیش رئیسش و سه نفری صحبت کردیم و من پول هام رو چک کردم دیدم مثل اینکه حق با ایشون هست و ندادن ، پول ها رو به من داد ، گفتم اگر مطمئن نیستی نگه داد مشکلی نیست بعدا ازت می گیرم اما گفت نه حساب کردیم ، خلاصه موقع خدا حافظی هم بهش گفتم تو اولین امریکایی هست که من باهاش برخورد کردم و یک خاطره فوق العاده واسم به جا گذاشتی و اونم برگشت به من گفت ، you talk like native american man خلاصه منم گه خیلی شاد و خندان ، بغلش کردم باهاش خدا حافظی کردم بهش گفتم بعدا بهت سر می زنم دیگه رفیقم هستی دیگه اومدم این ور
اقا داشتم سوار می شدیم این نفر جدید که پاس پورت ها رو چک می کرد دیگه خیلی خدا بود، با همه خوش و خندان و با همه هم حرف می زد ، به من گفت چه می کنی منم بهش گفتم من فقط دارم سفر می کنم و برگشت جواب داد منم اینجا هستیم اصلا سفر نمی کنیم، خلاصه بازم صحبت کردن وتیپ ها دیوانه کننده بود.
در اینجا به دقتت می گشتن اما خوب گشتن اینجا با گشتن ایران خیلی متفاوت بود. با رعایت کامل حریم خصوصی و با استفاده کامل از تکنولوژی می گشتن ، همه بهت می خندیدن و اگر هم کاری رو اشتباه انجام می دادی کمکت می کردن درست انجام بدی
خسته بودم و پرواز فوق العاده بود، من 2.30 تقریبا رسیدم به سن خوزه و واقعا این پرواز معرکه بود.
پیاده شدم وقتی دنبال چمدون ها می گشتم یک اتفاق خیلی خوب افتاد که دیگه اینجاش به دلایل فیلان و بیسار مجبورم سانسور کنم.
ورود به سن خوزه جادویی بود، اون از هواپیما، اون از مسافرا اون از اون فرودگاه کوچیک اما بی نظیرش، وای فای اینجا در فرودگاه برعکس LAX بود و نه تنها قطعی نداشت ، حسابی هم سرعت داشت، من هم قدم می زدم چمدون هام هم یک گوشه ای گذاشته بودم و خلاصه غرق در شادی بودم.
یک تیکه ای داره فیلم نیمه شب در پاریس نقش اول مرد با خودش صحبت می کنه می گه
i am gill pender, from pasadina California, i talk with hemingway,scots and fitzgerald...i feel fresh english ...
در این لحظات دقیقا جملاتی شبیه این توی ذهن من می گذشت که من فقط بعضی جاهاش جا به جا می کردم و اصلا باوردم نمی شد که دارم این فضا رو تجربه میکنم، هنوز هم که یادش می افتم دیونه می شم اون اصطلاحات ، اون پوشش ناب امریکایی و ... من 10 سال به سریال ها ، فیلم وهنر و ادبیات این کشور زندگی کرده بودم و نه تنها احساس غریبی نمی کردم بلکه یا حرف دوستم حسین افتادم که میگفت تو بری احساس می کنی توی خونه ات هستی....
الان هم که دارم اینها رو می نویسم در یک کتابخونه هستم که محشره ...
خلاصه من در شادی خودم بودم که ساعت زود گذشت و ساعت 12 زنگ زدم به هادی عزیز گفت بیا من خوننم ، منم چمدون ها رو برداشتم و رفتم تاکسی گرفتم و رفتم به سمت خونه هادی، با راننده تاکسی در مورد شهر صحبت کردم خیلی رازی بود از خلوت و امن بودنش وقتی هم که می خواستم پیاده بشم tip میخواست منم یک دلار بهش دادم ، دی
اقا این هی می گفت کمه منم گفتم من ندارم که پول خورد تازه شانس آوردی من معمولا کرایه نمی دم ، خلاصه خدا حافظی کرد و رفت 21 دلار گرایه می گفت 50 درصد تیپ داره ، خلاصه راست هم می گفت ولی من پیجوندمش ، دی
رفیقم هادی بهش می گفت بابا این تازه اومده امریکا در جریان نیست ، می گفت نه این می خواد کرایه نده اصلا نوع صحبت کردنش به تازه وارد نمی خوره ، من می گی بازم دلم قنج می رفت و قیلی ویلی یک بار دیگه این رو می گفت شاید یک 100 دلاری بهش می دادم می گفتم دمت گرم فردا ظهر هم ناهار بیا با هم یک چیزی بخوریم یک کمی از من تعریف کن شوش هام حال بیاد، دی
که جلو خودم رو گرفتم و با هم 2 دلار تیپ رفت دنبال بقیه روزیش، دی
منم رفتم خونه هادی و چمدون ها رو گذاشتم و نیم ساعتی حرف زدیم و خوابیدیم....
فک کنم اکثرش رو گفتم بقیه موارد هم باید جدا جدا بگم و مختصر ، مفصل زندگیم در اینجا شاید یک جایی نوشتم....
پ ن : اینجا خیلی خوبه ویزا دارید درنگ نکنید بیایید
پ ن 2: برای زبان پیشنهاد من به شما انتخاب صحیح ایالت و شهر ، دیدن سریال های طنز امریکایی و لذت بردن از یادگیری یک زبان فوق العاده به عنوان اینگلیسی امریکایی است با لذت یاد بگیرید فوق العاده زبان غنی هست. در این مورد هم بعدا مفصل می نویسم...

اجاره خونه :
راستش من خیلی زود یعضی در 4 روز اطاق گرفتم که البته یک جورایی یعنی یک روزه این کار رو کردم، روز اول که رسیدم منگ بودم، دی
روز دوم و سوم هم هادی دوستم نبود اصلا رفت سان فرانسیسکو، روز چهارم که اومد من اگهی ها رو واسه کرالیست فرستاده بودم خلاصه رفتم و یک اطاق فرستادم.
در مورد خونه گرفتن این موارد مهمه
متنی که برای ایمیل تنظیم می کنید باید یک جوری باشه که نشون بده شما تازه وارد نیستین یا بهتره این طوری باشه گرچه موقع عقد قرارداد چون سوشال ندارید معلوم می شه که تازه واردید.
متن که من با کمک هادی نوشتم این بود:
hi
i am interested in your room you advertised in craigslist,i want to stop by and see the place in the weekend if available,i am ...and i about to study in san jose state university
اون قسمت جا خالی هم سن تقویمیم گذاشتم، دی
نکته مهم دوم هم این هست که شما باید بنویسید که یک کاری می خواهید بکنید خلاصه، اینکه هیچ برنامه ای نداشته باشید یک کمی غیر طبیعی است، البته شما وقتی اطاق یا خونه رو می گیرید بعدا کسی از شما نمی پرسه چه کردی!!!! کاری به کار شما ندارن مگر اینکه دوستی داشته باشید و دوست تون بخواد بهتون کمک کنه
موارد مهم غیر از دقیق خواندن قرار داد اینهاست
1- اجاره utility شامل می شه یا خیر؟
2- اطاق یا خونه وسائل منزل داره یا خیر؟
3- محل خونه و بحث رفت و آمد
4- بحث امنیت (به نظر من همه اینجا امن هست ولی خوب بعضی جاها انگار می گن امن تر هست)
5- لباس شویی داره یا نه ؟
6- بحث اینترنت
7- مقدار پول پیش یا همون deposit
7- بحث حیوانات یاهمون pet ها
7-بحث آشپزی ، بعضی جاها فقط شما اجازه گرم گردن غذا رو دارین به اصطلاح فقط light cooking
8- یه سری جاها هم که اجاره می دن هواستون باشه قیمتش پایین هست خیلی موارد commuter می خواد اگر املاش درست نوشته باشم ، یعنی کسی که خونه نیست چند روز هفته اون روزهایی که هست فقط میاد و می خواد
11- بحث مدت زمان اجاره و مدت زمان قرارداد و همچنین محتویات قرار داد
فعلا همین ها باز من الان کتابخونم لیستم رو نیگاه می کنم که هادی عزیز واسم نوشته میام و کاملش می کنم اگر چیزی جا افتاده بود.
نکته 3
در مورد سوشال باید بگید که تازه اومدید و سوشال ندارید(اگر ندارید) بهتون وقت می دن ، روال سوشال سن خوزه این هست که دو تا سه هفته بعد از ورود میاد. رجوع به اداره سوشال هم تقریبا کاری برای شما نمی کنه اما خوب مواردی هم بوده که شماره سوشال کمی زودتر دادن !!!!
روزهای اول که سوشال ندارید و در عین حال حساب بانکی هم شاید نداشته باشید اگر هم داشته باشید دسته چک ممکنه نداشته باشید با money orderاجاره خونه ماه اول و همچنین deposit پرداخت کنید و از اون برگه money order جهت رسید واسه خودتون توسط مبایلتون عکس بگیرید.

کلاس های زبان مجانی در امریکا
کلاس های زبان مجانی در اینجا چند دسته می شه
1- اونهایی که کامیونیتی های ایرانی ها برگزار می کنن
2- اونهایی که کلیساها برگذار می کنن
3- اونهایی که کتابخونه ها برگذار می کنن
خوب تا الان من اولی و سومی رو رفتم تست کردم ، کتابخونه های اصولا برنامه دقیق و خوبی دارند اما خوب سطح این کلاس ها بالا هم که باشه در حد متوسط هست، یک خوبی که دیدم اینجا، کلاس تلفظ هم داره شاید در ظاهر این کتاب خسته کننده باشه اما شدیدا به همتون توصیه می کنم برید، هم در شنیدن و فهمیدن کمک می کنه هم در صحبت کردن شبیه امریکایی ها

یک سری موارد هم هست که باز بهش می گن ESL conversation Club اینها حالت کلاس درس نداره یک facilitator امریکایی داره که کمک می کنه در مورد یک موضوعی همه صحبت کنن و یک جورایی زبان همه راه بیوفته این هم خوبه اما خوب یک موردی که باید بهش توجه کنید، خیلی از خارجی ها که در این جا در کلاس های زبان شرکت می کنن ضعیف هستن و حواستون باید باشه ضعف اون ها روی شما تاثیر نگذاره ، اما این مورد هم به خاطر داشته باشید زبان قسمتش که عملی هست هدفش برقراری ارتباط هست یعنی باید بتونید با اون هندی یا چینی که خیلی هم بد صحبت می کننه وحتی ممکنه همکارتون هم باشه دقیق و صحیح ارتباط برقرار کنید. پس در عین حال که تمام سعیتون رو می کنید که مثل امریکایی ها صحبت کنید، با تلفظ خوب و بدون مشکلی گرامری زیاد(اولش سخت نگیرید) در همون حال هم باید متوجه صبحبت کردن همه بشید، حتی خارجی ها، مخصوصا اینجا سن خوزه که من هستم هم خارجی ها هستن هم درصد زیادی از شغل ها مال خارجی هاست.


SSN
این شماره رو همه جا از شما می خوان و خیلی جاهام گیر نمی دن بگید تازه واردم می گن بعدا بیار،ولی بعدن ببرید
من گیر بهش ندادم دو هفته وخورده ای نامش اومد
دو سه روز پیش هم welcome letter گرین کارت اومد دیگه در طی این یک هفته اگر مشکلی نباشه گرین کارت هم میاد.

دوستان هر قسمت سئوالی داشتن به من بگن من توضیحات رو بیشتر کنم.
ادامه دارد.......................
همیشه راه های زیادی برای رسیدن به یک هدف واحد وجود دارد.
من و مهاجرت
فعلا زندگی قشنگم رو بین بین خاورمیانه - اروپا و امریکا سپری می کنم. با تشکر از مهمان نوازی مردم امریکا - مردم پرتغال - مردم ایران و مردم ترکیه.
تشکر کنندگان: kasrafo ، الا ، aghaghia ، Saeedv13 ، mani.iht ، enchantress_boy ، emad iran ، mori ، shimoda ، 4R4SH ، shosab ، mdna ، ehsan_ati ، mhb161 ، usa lover ، amiz.abdollah ، گل نهال ، fariba_a ، amin arefi ، mgolchin13 ، behnam88 ، dana ، Danoosh ، 2013selectee ، mirzamemar ، noura ، payam62 ، tajhizgaran ، far-dv2013 ، parsush ، 5ina ، alirezass ، عضو باسابقه ، amir82 ، negar_karimi6 ، soruosh ، sce ، mohajer13 ، reza6966 ، shaso ، manila ، ojee ، el333 ، lilac ، KIMIA2005 ، mehdi110 ، rozelo ، Ali_Kh ، afs ، ikamaly ، itsmasoud ، 3pideh ، Sepasttian ، nooshshahnar ، Hedieh20 ، Szsanazsz ، laili ، ensan ، m@ry@m75 ، پدی ، lilistar ، jake ، bayat_r ، nora ، AsemanAbee ، Nasimmmm ، babak_1363 ، babak 1234 ، apoornaki ، honey rahmati ، Soap McTavish ، AFSHIN-PIC ، mahdi/sh ، farokhi21 ، kouroshd ، اریوبرزن ، rouzbehdarvishi ، Saiban ، A.R.R ، iman63ir ، shatsi ، Ali Sepehr ، raham ، byousefi_p ، ابی هانی ، سمانه777 ، mrbonbon ، amir0_0amir ، azar1348 ، H Pier ، raam12000 ، immigrant2us ، houmanmir ، AOC Kermani ، sasbk ، sumya ، kiana11 ، farshadsh ، Lemony ، behnoush b ، elmira_fa ، rs232 ، Chosey ، hana_fd ، nika ، rezad ، r_ent ، Ehsan1358 ، farnosh*m ، joody ، godot ، eli2000 ، philter ، ehsansh ، soli asali ، sh-p ، derakhtekhatereh ، rezajoon ، aydinaghajani ، HRSH ، ladan ، ali1982 ، مرآت74 ، vahid.vp ، alvan ، morishadmehr ، Sonaen60 ، pr.kia ، radman87 ، mahdibashoma ، Hamid_110 ، zohre02 ، mercedeh2011 ، karma110 ، bahram2014 ، mrlzdh ، alirz ، آلیس-1980 ، rira1982 ، Kingrazor ، nasim ، wushu kung fu ، saeid-ss ، moqadam ، niloo-kh ، آنی ، Rock ، GreenRoad ، alirezanz ، y.n ، powerb ، mhsenpc ، behfaza ، mehrd@d ، frr ، salar5452 ، farshad varaste ، shabghazal ، m_nikparvaz ، nasam ، talie ، remarya ، fa15 ، adonis2006 ، aidaz ، behjat ، aaraam ، vahidbaq ، ostokhan ، atlantis770 ، ahmad120 ، hamedrouhi ، Hopeman ، bozorg ، hesam.sd ، Concept ، aazitaa ، admiral.arash ، kits ، Ashkan3832 ، The_USA ، limbo
لطفا درصورتی که قبلا توضیحات مربوط به داستان اولین سفر من رو نخوندید به این پست نگاهی بندازید. شاید علاقه مند باشید قسمت قبلی این پست با عنوان «بر فراز اقیانوس اطلس» رو بخونید می تونید اون رو اینجا پیدا کنید.

داستان من و لاتاری ۲۰۱۳
سفر اولین ها
سفر اول


سلام امریکای شمالی

در ایران خیلی وقت ها ما امریکا و حتی مردم اون رو به دلیل داشتن فقط ۲۰۰ سال تاریخ مورد تمسخر قرار دادیم و حتی گاهی این دیدگاه به عنوان ابزاری برای فرار از عقب موندگی ها به خورد دانش آموزان و مردم داده شده. اما واقعیت اینه که نداشتن تمدن ۲۵۰۰ ساله یا حتی بیشتر برای یک سرزمین گاهی نه تنها باعث سرافکندگی نیست بلکه می تونه یک نقطه قوت باشه. به نظر من امریکا سرزمین بکریه با جغرافیای استثنایی منابع بی نظیر طبیعی و مهم تر از اینکه خونه مردمی هست که بخش بزرگی از اون ها برای زندگی در این دنیا اهمیت بیشتری از دنیاهای دیگه قائل هستند. امریکا از روز اول سرزمینی بود برای انسان هایی که به دنبال جایی بهتر برای زندگی بودند.

ورود من به امریکا بعد از یک سفرطولانی باشکوه نبود. یک مسافر تک و تنها بدون استقبال اون چنانی فقط با کسی ملاقات می کرد که نه قبلا اون رو دیده بود و نه می شناخت، اما به هردلیلی یا هرجوری بود خیلی زود تونستم با دوستان میزبانم ارتباط برقرار کنم و تا آخرین روزی که مهمان این دوستان بودم هرگز احساس ناخوشایندی از بودن باهاشون نداشتم. البته آیا برای اون ها این طور بود یا نمی دونم. دختر و پسری که من مهمانشون بودم هردو ۳۰ ساله بودن. هردو نزدیک ۱۰ سال بود به امریکا اومده بودند. پسر و خانواده اش ۱۰ سال پیش برنده لاتاری شده بودند و دختر از چه طریقی ساکن امریکا شده بود نمی دونم هیچ وقت هم کنجکاوی نکردم. هردو سیتیزن و به عقیده من موفق. با هم خونه خریده بودند (که خونه خریدن در مریلند خودش شاهکاریه) و دراون زندگی می کردند. هردو کار قابل قبولی داشتند. گاهی پیش خودم فکر می کنم یک پسر و دختر ۳۰ ساله و مستقل درایران آیا می شه که بعد از ۳ یا ۴ سال پس از فارغ تحصیلیشون بدون کمک خانواده یه خونه بخرند و با اطمینان زندگیشونو دنبال کنند؟ جواب همیشه نه نیست. اما باید بپذیریم که سیستم اقتصادی ایران چنین امکانی رو معمولا فراهم نمی کنه و با اوضاع فعلی هر روز این اتفاق به رویا بیشتر شبیه می شه. اما در امریکا این اتفاق به راحتی میوفته.

[عکس: DSC_7708.JPG]

اتفاق عجیبی که افتاد این بود که از همون لحظه ای که خودم رو در امریکا دیدم احساس کردم به خونه اومدم. چرا؟ نمی دونم شاید سال ها بعد دلیل این موضوع رو بفهمم اما این موضوع تا همین امروز هم ادامه پیدا کرده. من آدم غرب گرا، غرب زده یا کشته مرده امریکا نبودم و نیستم اما احساس می کنم اینجا خونه امنه منه، از این جا بودن به مراتب احساس بهتری نسبت به ایران دارم هرچند تمام زندگی گذشته من در اون سرزمین گذشتهو خانواده ام که با ارزش ترین داشته منه اونجا هستند. فکر می کنم این همون چیزیه که همه ما بخاطرش مهاجرت می کنیم، زندگی کردن جایی که احساس خوشایندی از زندگی داشته باشیم. (البته انکار نمی کنم باید دید آیا یک سال دیگه هم همین حس رو دارم یا نه!!) داشتن این حس باعث می شد به جای حرکت در مود ذوق زدگی در حال هوای دیگه ای باشم. اسمش رو می گذارم فراگیری. از فرودگاه تا خونه نزدیک به ۴۰ دقیقه فاصله بود. بزرگراه ۹۵ - نورث با ترافیک روان. این بزرگراه از میامی در جنوب تا مرزکانادا در شمال ادامه داره. بزرگراه هایی که از چند ایالت عبور می کنند به اینتراستیت معروف هستند. اینترستیت هایی که شماره فرد دارند شمالی جنوبی هستند و اون هایی که زوج هستند شرقی غربی. البته استثناهم دارند اما در کل امریکا رویه اشون مشابه هست. زمانی که من اومدم درخت ها هنوز سبز نشده بودند. اما فشردگیشون نوید مناظر زیبایی رو می داد. در طول مسیر از روی رودخانه پوتومک عبور کردیم یک تصادف هم در بین راه دیدیم که درنوع خودش مدیریت حادثه برای من جالب توجه و احمقانه بود! اصلا تعجب نکنید توی امریکا خیلی چیزهای احمقانه می بینید! توی مسیر چیزی رو فهمیدم که به طرز عجیبی قبلا نمی دونستم. حتی توی این همه فیلم امریکایی هم دقت نکرده بودم. وقتی دختر میزبان از سمت راست ماشین ها سبقت می گرفت من سوال کردم که دارید خلاف می کنید! که با خنده جواب داد نه توی امریکا از هرطرفی خواستی می تونی سبقت بگیری! اون جا بود که خیلی ملموس حس کردم به سرزمین فرصت ها وارد شدم! شاید بگید چه ربطی داره؟ ربط داره. اگر بخوام می تونم ۲۰۰ خط در مورد چرایی فرصت بودن این موضوع بنویسم اما مطمئن هستم اگر کمی بهش فکر کنید به راحتی به اهمیتش پی می برید.

[عکس: DSC_7817.JPG]

رودخانه پوتومک یک رود معروف در امریکاست. این رود از وسط شهر واشنگتن دی سی عبور می کنه. شاید فکر کنید ایرانی های پول دار در بورلی هیلرز لس آنجلس تمرکز دارند اما باید بدونید که در امتداد این رود یک شهر با اسم پوتومک وجود داره که خونه های فوق العاده مجلل درحد ۵ تا ۲۰ میلیون دلار درش هست و به نوعی ایرانی های سوپر پولدار تجمع زیادی در این شهر دارند. مثلا خونه فرزند شاه سابق ایران در همین منطقه است.

نمی دونستم چی در انتظارمه اما پرحرف بودن دختر میزبان برای من که خودم عادت به وراجی کردن دارم خوب بود و مهمتر اینکه تمام چیزهایی که می شنیدم رو توی ذهنم نگه می داشتم که بتونم بعد بهشون فکر کنم. می دونید یکی از تفریحات ناسالم من فکر کردن و نظریه صادر کردنه که به شدت بهش علاقه دارم و اطرافیانم (و احتمالا شما هم) از این موضوع شاکی هستند. در هر صورت خوراک خوبی پیدا کرده بودم. به خونه که رسیدیم چیز جدیدی برای من نبود. کل اون منطقه رو قبلا با استریت ویوی گوگل زیر رو کرده بودم و حتی تویوتا کمری آبی همسایه اشون رو هم از قبل می شناختم! خونه میزبان من از نوع تاون هاس بود. تاون هاس ها خونه های مستقلی هستند که ابعاد متوسطی دارند معمولا دارای گاراژ، بیسمینت و چند طبقه هستند. مهمترین خصوصیت این خونه ها اینه که در کلونی هایی قرار گرفتند که خونه ها دیوار به دیوار به هم چسبیدن و معمولا یک شرکت مسئولیت نگهداری فضای عمومی، دفع زباله ها و فاضلاب وکلا کارهای خدماتی این کامیونیتی ها رو به عهده داره و از صاحبان این ملک ها ماهیانه مبلغی می گیره. میزبان من در قراردادن امکانات خونه در اختیار من واقعا سنگ تمام گذاشته بود. فراتر از چیزی که می تونستم تصور کنم. اون شب پسر میزبان کلاس داشت و دیرتر میومد، ساعت ۷ بادختر شام خوردم و دوساعت بعد خوابیدم. صبح روز بعد تنها بودم و فرصت خوبی بود سر از کار خونه دربیارم. اون روز فهمیدم که چرا خیلی از امریکایی ها اسلحه توی خونه دارند یا چرا وقتی حرف گرفتن خونه مطرح می شه اولین چیزی که با اهمیت جلوه می کنه امنیت محله ای هست که خونه درش واقع شده.

توی فیلم ها حتما خونه های مجلل امریکایی رو دیدید اما جالبه بدونید از ساده ترین این خونه ها تا گرون قیمت ترینشون اغلب از چوب ساخته شدند. چیزی به اسم فونداسیون اون طوری که توی ایران رایجه وجود نداره و ستون ها همه چوبی هستند. دیوارها مقوای فشرده. خوب معلومه برای مایی که درخونه هایی با دیوارهای آجری و سقف های بتونی و البته بادرهای آهنی و میله های دزدگیر زندگی کردیم یه همچین چیزی بیشتر شبیه خونه درختی بچه ها می مونه اما واقعیت اینه که اکثر خونه ها به جز برج های بلند در شهرهای خاص همه همین سیستم رو دارند و این موضوع یه مسئله فراگیر در امریکاست. اینکه چرا در مناطقی که طوفان زیاد میاد و حتما دیدید کل خونه رو باد می بره باز هم از چوب برای ساختن خونه استفاده می شه چیزیه که هنوز بهش پی نبردم. این موضوع باعث می شه موقع راه رفتن توی این خونه ها احساس کنید زیرپاتون تکون می خوره یا موقع بالا رفتن از پله ها قرچ قروچ کف تجربه جالبی براتون فراهم کنه. به هرحال برخی از چیزها در امریکای پیشرفته خیلی برای ما که خونه هامون آیفون بادوربین مداربسته و دیددرشب، لیزری فوق مدرن داره مسخره به نظرمی رسه به خصوص اگر در سطح بالایی از رفاه در ایران زندگی می کردیم و توی خونه هامون لوسترهای میلیونی داشتیم یا توی محله ای زندگی می کردیم که همسایه ها ماشین ۱۰۰ میلیونی کمتر نداشتند. اینجا هنوز هم ماشین های ۲۰ سال پیش به وفور جلوی خونه ها پارک هست و خیلی از اتاق های پذیرایی با لامپ های رومیزی روشن می شن. من در مورد زندگی متوسط و غالب در امریکا صحبت می کنم مگرنه زندگی اعیانی خیلی از ایرانی ها در اینجا فراتر از تصوره. درهرصورت نکته دوست داشتنی وظریفی که از نظرمن در امریکا وجود داره اینه که خونه و ماشین و امکانات همه در خدمت زندگی مردم هستند برعکس خیلی از ما که در ایران زندگیمون رو وقف خونه، ماشین و چیزهای دیگه کردیم. البته نه که خودمون بخواهیم، اگر کسی خونه و ماشین می خواست مجبور بود اینکار رو بکنه اما در امریکا ساده تر از چیزی که بتونید فکر کنید می شه به اون ها دست پیدا کرد. البته این بحث مفصلی نیست و شاید حرف من هم دقیق و درست نباشه، بهتره جلو بریم.

در دومین شب حضور در امریکا با پسر میزبان هم آشنا شدم و از اون روز تا روز آخری که پیششون بودم هرموقع که سه نفری حضور داشتیم من درحال یادگرفتن و شنیدن تعریف های اون ها از زندگی در امریکا، دوستاشون، خاطراتشون و مسیری که تا اون روز طی کرده بودند، بودم. همون روزهای اول برای دریافت سوشال سیکیوریتی مراجعه کردم. شلوغ بود و درنهایت با جواب اینکه برو اگرنیومد بعد بیا روبه رو شدم. روزهای اول یکی از دوستانی که دربالتیمور داشتم باهام تماس گرفت و دو روز رو باهم گذروندیم، کمی بالتیمور روبهم نشون داد و به مالی در منطقه ای به اسم تاسِن رفتیم. بالتمیور شهر بزرگیه و از یک طرف به چسپیک بی راه داره. بخش هایی از این شهر به گفته تمام افرادی که تعریف کردند به قدری خطرناک هست که اگر به اونجا بری یا برای خریدن مواد رفتی و یا برای مردن! شهر قدیمی و نه کثیف اما فرسوده بود. اصولا شهرهای ساحل شرقی امریکا مثل نیویورک، فیلادلفیا، بالتیمور و حتی بوستون همه قدیمی هستند و مرکز اولیه استقرار جمعیت امریکا بوده اند. هزینه اجاره مسکن در بالتیمور که شهر به حساب میاد از اطراف اون ارزون تر هست و فرصت های شغلی قابل توجهی هم درش وجود داره. ولی خود شهر جای دوست داشتنی نیست. در طول دو روزی که با این دوست بودم از داستان و نحوه ورودش و سختی هایی که در امریکا کشیده بود شنیدم. خیلیش رو درک کردم خیلیش رو درک نکردم. در هر صورت همون طوری که در ایران ارتباط ما به قدری محدود بود که طی ۵ سال فقط یکبار ملاقات داشتیم احتمالا دفعه بعدی ملاقات ما در اینجا بعد از سیتیزن شدن من خواهد بود. البته این رو بگم از شنیدن داستان های این دوست احساس خوشبختی کردم. به خاطر برنده شدن لاتاری و گرفتن گرین کارد اون هم به این سادگی. در مقایسه با خیلی ها این یک اتفاق بی نظیر برای ماست و باید قدرشو بدونیم. خیلی خیلی خیلی زیاد.

[عکس: DSC_7865.JPG]

هفته اول چیزهای زیادی یاد گرفتم. با میزبان به خرید می رفتم، بنزین زدن در امریکا رو یاد گرفتم و به کاستکو رفتم. فروشگاه های کاستکو مجموعه فروشگاه های بزرگی هستند که به Whole Sale معرفند. یعنی عمده فروشی می کنند. جاهای دیگه ای مثل BJ's هم همین کار رو انجام می دند که از نظر کیفیت و تنوع کاستکو از اون ها بهتر هست. جالبی این فروشگاه بزرگ بودن همه چیزه، دونه ای نمی تونید خرید کنید و همه چیز بسته ایه. به همین نسبت دربلند مدت خرید از این فروشگاه باصرفه درمیاد. البته برای خرید از کاستکو باید حتما با دبیت کارت حساب خودتون رو پرداخت کنید و کردیت کارد قبول نمی کنند و البته باید عضو باشید که یک هزینه سالیانه داره. کلا برای خانواده ها بد نیست یا مثلا مهاجرسرایی هایی که همه باهم در سیاتل زندگی می کنند می تونند از یک اشتراک استفاده کنند! البته حتما برای جابه جا کردن اون همه وسایل بهتره آقا پیمان وزنه زن رو هم پیدا کنند چون کاستکو پلاستیک و این چیزها نداره و باید همه چیز رو همون طوری که هست با ورزیدگی خودتون سوار ماشین کنید.

روز شنبه به پایتخت امریکا و محل استقرار دولت فدرال رفتیم. به نسبت شلوغ بود و به خاطر هوای خوب گردشگرهای زیادی اومده بودند. من علاقه زیادی داشتم که دی سی رو از نزدیک ببینم. کاخ سفید، مانیومت، لینکلن مموریال رو از نزدیک ملاقات کردم. از جلوی کپتال گذشتم و در اون فضای بازی که زمان سوگند خوردن رییس جمهور در ۲۰ ژانویه مملو از جمعیته و بهش نشنال مال گفته می شه قدم زدم. یاد مراسم تحلیف اوباما وقتی بار اول انتخاب شده بود افتادم، چه سخنرانی باشکوه و استثنایی بود. باخودم فکر کردم چقدر همه چیز یه دفعه ای زود اتفاق افتاد. می دونید گاهی آرزوها وقتی دست نیافتنی باشند جذاب هستند، آرزویی که قابل لمس کردن باشه چه خودش بخواد چه نخواد دیگه اون حس و حال و جذابیت خودشو نداره. در این سفر این آرزو و خاطره کلی من رو اذیت کردند و از همون اول شرط کردم که اگر زیاد شلوغ بکنند اون ها رو رها می کنم و به دنبال مری و ویرجینیا می رم! در ادامه گردش در تهران امریکا دو موزه هم رفتیم. موزه ها در دی سی مثل لندن مجانی هستند و در نوع خودشون قابل توجه. اکثر وزارت خانه های امریکا در دی سی و نزدیک هم قرار گرفتند و در زمان قدم زدن در خیابان ها می تونید اون ها رو ببینید. ساختمان های جالبی دارند و وجه مشخصه همشون بزرگ بودن فوق العاده اون هاست. مثلا وزارت کشاورزی امریکا ساختمانی داشت که واقعا سرو تهش مشخص نبود. این ساختمان ها هرکدوم به معنای واقعی آثار هنری معماران سرشناسی هستند که لااقل من درمقابل هنرشون و نبوغ مهندسیشون سرخم می کنم. معمارها انسان های خاص و دوست داشتنی هستند به خصوص یکی از اون ها.

[عکس: DSC_7978.JPG]

[عکس: DSC_7992.JPG]

یکی از موزه هایی که رفتیم National Museum of American History نام داشت که از هرچیزی امریکاییش اونجا بود و به نوعی در مورد تاریخ و فرهنگ امریکا بود. چیز جالب توجهی که اون روز در دی سی فهمیدم اینکه در امریکا برای سربازان جنگ احترام ویژه ای قائل هستند و از هر بهانه ای برای بزرگداشت اون ها استفاده می کنند. در امریکا ۱۰ یا ۱۱ روز تعطیل رسمی فدرال وجود داره. توی این تعداد کم تعطیلی، ۲ روز به جنگ و افرادی که درش حضور داشتند تعلق داره. چیزی که در این موزه توجه من رو خیلی به خودش جلب کرد یک پرچم بود.
Start Spangled Banner اسم پرچمی بود که بعد از پیروزی امریکا بر نیروهای بریتانیایی در بالتیمور به اهتزاز دراومده بود. اصل این پرچم که مربوط به سال ۱۹۱۸ میلادی می شد در این موزه نگهداری می شه، ابعادش فوق العاده بزرگ بود و جالب اینکه داستان شعر سرود ملی امریکا هم از همین پرچم و برافراشته شدن اون شروع می شه. اصل دست نوشته این شعر هم در همین موزه و کنار پرچم وجود داره. راستش من از بچگی پرچم امریکا رو خیلی دوست داشتم و اون روز در اون موزه به معنای واقعی تحت تاثیر قرار گرفتم. جالبه بدونید عکس این پرچم به صورت بک گراند روی پلاک خیلی از ماشین های مریلند هم درج شده.

[عکس: DSC_8062.JPG]

این نمایشگاه پر از نمایش دست آورد های دانشمندان امریکایی بود. دانشمندان امریکایی یا غیرامریکایی ساکن امریکا خدمات فوق ارزشمندی به مردم دنیا عرضه کردند که باید از این بابت نه تنها از اون ها بلکه از سرزمین و سیستمی که به اون ها اجازه داده این طور نبوغ و خلاقیت خودشون رو به جهان عرضه کنند تشکر کرد. من به خودم افتخار می کنم قراره درکشوری زندگی کنم که درش انسان هایی هستند که تلاش می کنند دنیا جای بهتری برای زندگی باشه و همین یه دلیل به تنهایی و به تنهایی کافیه که هیچ وقت از در امریکا بودن پشیمون نباشم. در همین فروم تاپیکی داریم که دوستان از پشیمون بودن از اومدنشون به امریکا می نویسند. ضمن احترام برای اون ها من هرگز نتونستم دلایلی که برای پشیمونی نوشتن رو درک کنم. ممکنه شما بگید من از امریکا اومدن پشیمونم. شما حق دارید اما اگر بخواهید این پشیمونی رو با دلایل غیر موجه منطقی و قابل درک جلوه بدید کار درستی نمی کنید. اعضای پیشیمان از مهاجرت به امریکا از دست دادن چیزهایی که در ایران داشتند می نویسند، با عرض پوزش اگر اظهار نظر من زیاده روی است اما تصور «داشتن» در ایران چیزیه که سخت بشه قبولش کرد. اصولا فرهنگ غالب در ایران «نداشتن» رو ارزش می دونه.

[عکس: DSC_8009.JPG]

[عکس: DSC_8021.JPG]

فردای اون روز به دعوت خواهر پسر میزبان برای سیزده به در دوم به خونه اون ها رفتیم. اینجا مردم در طول هفته کار می کنند و آخر هفته ها می ترکونند. یعنی سعی می کنند هرطوری که هست از آخر هفته و تعطیلاتشون بیرون از خونه استفاده کنند هرچند گاهی هم موفق نمی شند و همسایه بغلی باید بی خوابیش رو بکشه! به هرحال در طول هفته پیوسته و سخت کار می کنند. برای همین ایرانی ها مناسبت های تقویم خورشیدی رو مجبور هستند با روزهای تعطیلی آخر هفته ها تطبیق بدند. مثلا اگر ۱۳ بدر وسط هفته باشه نزدیک ترین آخر هفته به اون رو برای در کردن ۱۳ در نظر می گیرند. در هر صورت این برنامه اولین تجربه من برای آشنایی با آدم های جدید بود. یک برنامه مختصر خانوادگی در فضای پشت خونه خانواده خواهر پسر میزبان. برای من خیلی جالب بود که چه طور این قدر ساده و در آرامش می شه یه روز متفاوت رو نه یه جای ویژه بلکه در چمن ها و فضای باز پشت خونه تجربه کرد. خونه خواهر پسر میزبان از نوع سینگل فمیلی هاوز بود. این خونه ها شبیه ویلاهای ایران می مونند. معمولا یک طبقه و در مدل های مجلل تر دو طبقه هستند. گاراژ دارند از نظر متراژ بزرگند و دورو برشون فضای باز هست که جزو ملک حساب می شه و احتمال زیاد درخت و چمن زیاد در این ملک ها هست. مسئولیت نگهداری، تمیز نگه داشتن چمن ها و فضای اطراف خونه با مالک اون هست.

بعد از برگشتن از سیزده بدر من رزومم رو که از ایران آماده کرده بودم و با مشورت با پسر میزبان کمی تغییرش داده بودم روی چند سایت کاریابی قرار دادم و خودم رو برای یک روز سخت کاری آماده کردم. راستش من از وقتی که ۱۸ سالم شد به چند دلیل به جاده خاکی زدم! یعنی پیش خودم گفتم هیچ لزومی نداره که مسیری که همه می رند رو منم برم. زندگی در ایران برای جوون ها برخلاف یکجایی مثل امریکا مسیرهای متعددی نداره. یک اتوبانه که سروتهش پیداست و البته آسفالتش هم بد نیست اگر توی جاده بمونی بالاخره می رسی، بدون دردسر. مدرسه، کنکور، دانشگاه، سربازی، دانشگاه، کار، زن، دانشگاه، بچه، مدرسه بچه، بچه دوم، کنکور بچه، مدرسه بچه دوم، دانشگاه بچه و … شاید اون وسط راه دوتا ویراژ هم بدی پاتم از پنجره بیرون بگذاری ولی حالا با یکم عقب جلو تهش همینه و اغلب خونواده ها هستند که نقشه خوان این مسیر هستند. شاید بگید نه این جوری نیست. قبول اما یه بار دیگه نگاه کنید! لااقل یکم که همین جوره. نیست؟ به هرحال شاید احمقانه بیاد اما چون هیچ وقت از فرمول حفظ کردن خوشم نمیومد، تصمیم گرفتم از این جاده اسفالت که مطمئن بودم اگر درش بمونم خیلی راحت به تهش می رسم بزنم بیرون و یک مسیر جدید برای خودم پیدا کنم. اولین سفر به امریکا برای من یه تکه از همین مسیر بود، اول سعی کردم تجربه دوستان دیگه در اولین سفر به امریکا رو بخونم، فهمیدم این تجربه ها فوق العاده هستند اما من به یه مدل اختصاصی خودم نیاز دارم. برای همین تمام ترتیب کارهایی که باید در اولین سفر انجام داد رو بهم ریختم. اگر به پستی که در مورد تاریخ ها و کارهایی که در این سفر انجام دادم مراجعه کنید به وضوح مشخصه که یه آشیه که شاید هیچ کس قبلا این مدلشو تجربه نکرده بود. این بستگی به نوع نگاه شما داره اگر اعتقاد دارید که تجربه های تکرار پذیر به کار شما میاند پیشنهاد من به شما اینه که تاپیک های قدیمی و جدید این سایت رو کامل بخونید که نکات آموزنده زیادی توش هست.

خلاصه اش کنم. توی برنامه من کار پیدا کردن اولویت اول رو داشت و حتی از حساب بازکردن و گرفتن گرین کارد و سوشال هم مهم تر بود. راستش توی همین تاپیک دیدم که دوستان چقدر بابت گرفتن گرین کارد عجله دارند یا وقتی اون رو می گیرند خوشحال هستند، حتما قابل درکه به خصوص برای اون هایی که می خواند زود برگردند اما برای من این موضوع زیاد مهم نبود چون گرین کارد من مثل بقیه ۱ می ۲۰۱۲ صادر شده بود! و اصولا گرین کارد داشتن کلاس نداره، برای همین اصلا بهش فکر نمی کردم و سعی کردم تمرکزم روی کار پیدا کردن بگذارم. رزومه من خوب بود. یعنی بهتره بگم من تقریبا طی ۸ سال گذشته توی زمینه کاری خودم تقریبا همه چیزهایی که باید انجام می دادم رو انجام داده بودم و ۷ شغل مختلف رو تجربه کرده بودم. تقریبا توی ۵ زمینه کاری مختلف در تخصص برنامه نویسی/طراحی وب که می تونستم کار کنم روزمه خودم رو فرستاده بودم. از ساعت ۸.۵ روز دوشنبه ۸ اپریل منتظر بودم بهم تلفن بزنند. چون تلفن من یه شماره اینترنتی بود پشت لپتاپ انتظار می کشیدم که دقیقا ساعت ۹.۵ اولین تماس رو دریافت کردم. راستش چون باز داشتم توی جاده خاکی می رفتم هیچ وقت داخل سایت نخونده بودم که پشت تلفن قراره چه اتفاقی بیوفته و با ذهن کاملا پاک به استقبال اولین تلفن رفتم. فرست ایمپرشن توی تماس اول از نظر خودم از ۱۰۰ بیشتر از ۱۰ نبود. جواب دادن تلفن و صحبت کردن از توانایی ها برای یک امریکایی خیلی آسون نبود اون هم با زبان ضعیف. در هرصورت راه برگشتی نبود و تمام سعی خودم رو کردم که توی هرتماس بهتر از قبل باشم و از تماس قبلی یاد بگیرم. کار خیلی مهمی که کردم این بود که بعد از تماس دوم مکالمه ها رو ضبط کردم تا بعدا بتونم بهشون گوش کنم این مهم خیلی کمک کرد که بهتر بتونم تماس ها رو مدیریت کنم.

طی چند تماس بعدی مشکل دیگه ای به وجود اومد که از قبل بهش فکر نکرده بودم. جایی که من ساکن بودم مرکز شهر نبود. وقتی به امریکا میایید باید این رو در نظر داشته باشید که بنا به منطقه ای که ساکن می شید ممکنه شهرها مرزبندی رایجی که برای در ایران وجود داره رو نداشته باشند. همه مناطق مسکونی در امتداد جاده ها به هم پیوسته اند (مثل شمال ایران) و خیلی رایج هست که مردم برای سرکار رفتن هرروز یک ساعت رانندگی کنند. البته این موضوع به شدت به محل قرار گیری ایالت بستگی داره. مثلا در مریلند یا کلیفرنیا که آب و هوای مساعد تری دارند این موضوع رو می بینید اما در تگزاس یا آریزونا و البته نیومکزیکو! به دلیل بیابانی بودن شهر ها متمرکز و مرزبندی ها مشخصه. (مثل مرکز ایران). مشکلی که وجود داشت در تماس ها به من وقت مصاحبه حضوری می دادند و من با محل این مصاحبه ها بین ۳۰ تا ۴۰ دقیقه فاصله داشتم. اینکه چه طور می تونم به این مصاحبه ها برم مشکل بزرگی بود که جوابی براش نداشتم. راستش باهر بهانه و کلکی که بود مصاحبه رو عقب می انداختم یا می گفتم که خودم باهاتون تماس می گیرم! که تا بتونم یه راهی براش پیدا کنم. نهایتا توی ۴ پیشنهاد مصاحبه ای که داشتم یکی رو خیلی جدی گرفتم و اون هم برای این بود که محل مصاحبه ۷ دقیقه از خونه فاصله داشت و من می تونستم از دوستان میزبان بخوام که یک روز صبح من رو به اونجا ببرند و برگشتن رو مثلا بتونم پیاده برگردم.

سوال هایی که پشت تلفن از من می کردند بیشتر این مواردبود:
که چه تخصص هایی داری؟
نقاط قوت کارت کجاست؟
چرا داری شغلت رو عوض می کنی؟
در شرکت ایکس که در رزومه نوشتی دقیقا چه کارهایی انجام می دادی؟
چقدر دستمزد درخواست می کنی؟
آیا سیتیزین هستی؟
وضعیت اقامتت به چه شکلی هست؟

خوب می بینید که این سوال ها خیلی عمومی هستند، بله چون اغلب تماس هایی که من دریافت کردم از شرکت های کاریابی بود و اون ها براساس این جواب ها و بانک اطلاعاتی خودشون به شما کار پیشنهاد می کنند. به نحوی این شرکت ها یک ارزیابی اولیه از شما انجام می دند و شغل مناسبی رو برای شما درنظر می گیرند. این شرکت ها به recruiter معروف هستند و اصلا بد نیست که از اون ها تماس دریافت کنید. به خصوص برای شغل های کامپیوتری تعداد زیادی از تماس ها رو از این طریق دریافت می کنید. نکته که هست گاهی وقتی تماسی دریافت می کنید متوجه می شید که طرف پشت تلفن هندی هست. جالبه بدونید این رکریتورهای هندی همشون در هندوستان ساکن هستند و از اونجا با شما تماس می گیرند و به شدت در بازار کار آی تی امریکا فعال هستند و گاهی شغل های خوبی هم در چنته دارند. همین جا یکی از دلایلی که اون همه هندی توی پرواز قطر بود معلوم می شه!
در هرصورت باید بدونید تماس اولی که به این شکل دریافت می کنید مصاحبه کاری نیست و بهترهست استرس رو کنار بگذارید و بدونید اون ها حرف شما رو می پذیریند قرار نیست توی این مرحله چیزی رو ثابت کنید اما باید بتونید دید خوبی از توانایی های خودتون بهشون بدید. سعی کنید دیدواقعی بدید نه خودتون رو دست کم بگیرید و نه جوری نشون بدید که بعدا از عهده مراحل بعدی برنیایید.

در هر صورت روز مصاحبه رسید، عملیات ساعت ۱۰ صبح بود و من مجبور بودم ۸.۵ با پسر میزبان از خونه بیرون بزنم. کمی دور تر از محل شرکت جایی که تعدادی فروشگاه بود پیاده شدم و خودم رو مشغول کردم. در امریکا با فاصله های نه چندان دور از هم مراکز تجاری هست که در یک محوطه بزرگ قرار گرفتند معمولا بهشون Shopping Center گفته می شه و دور تا دور این محوطه فروشگاه ها و مغازه هایی وجود داره. معمولا بزرگ ترین این مغازها توی این مجتمع ها گروسری استور (بقالی با ابعاد خیلی بزرگ) هست و حتی ممکنه پمپ بنزین هم توی این مراکز باشه. مثلا در مریلند بزرگترین گروسری استورها Wegmans ، Giant و Food Lion هستند که وگمن بهترین اون هاست. بعد از گذروندن ۴۵ دقیقه به سمت محل عملیات حرکت کردم، آهسته راه می رفتم و سعی می کردم خیلی خوب اون اطراف رو بررسی کنم. محل شرکت جای قشنگ و دوست داشتنی بود لااقل من که خیلی خوشم اومد و خیلی علاقه مند شدم که اونجا کار کنم! اولین مصاحبه من دقیقا در محل اصلی شرکت و با خود مدیر اون کمپانی بود. البته کاری خوبی که کرده بودم این بود که از قبل اطلاعات مربوط به شرکت رو از اینترنت درآورده بودم و حتی عکس مدیرعامل رو هم دیده بودم و می دونستم باید با چه جور آدمی روبه رو بشم.
لپ تاپ و نمونه کارهایی که قابل عرضه بود رو هم همراه داشتم. لباس چی پوشیده بودم؟ خوب معلومه همون لباس سازمانی خودم. راستش من اصلا طرفدار کت و شلوار نیستم و تا مجبور نباشم اونو نمی پوشم. از اونجایی که به نظر من برنامه نویسی که کت شلوار بپوشه برنامه نویس نیست حتی یه لحظه هم فکر نکردم که انتخاب دیگه ای غیر از لباس همیشگی خودم داشته باشم. در هرصورت من زودتر از آقای مصاحبه کننده که اسمش جیم بود به شرکت وارد شدم و بعد از ۱۰ دقیقه انتظار گفتگوی ما شروع شد. اولین سوالی که از من پرسید این بود که چرا داری کارت رو عوض می کنی؟ و من هم کل ماجرای لاتاری رو تعریف کردم پیاز داغ موضوع رو هم با شرح داستان وضعیت اقتصادی ایران به شدت زیاد کردم. می تونم بگم به بدترین شکل ممکن مصاحبه رو پیش بردم یعنی تمام چیزهایی که می دونستم که نباید در مصاحبه بگم یا نباید انجام بدم انجام دادم. این قدر که جیم پرسید خیلی به نظر عصبی میایی که منم تایید کردم بله الان استرس دارم. می دونید من قبلا جاهای دیگه با این سوال رو به روشده بودم هربار جواب های جور وا جوری بهش می دادم. حتی زمانی که در ایران بودم برای جاهایی که کار می کردم افراد مختلفی رو مصاحبه می کردم و اتفاقا همیشه هم این سوال رو توی سوال هایی که مصاحبه شونده باید جواب می داد می گنجوندم! اگر کسی می گفت نه من استرس ندارم ردش می کردم! البته شاید بگید ظالمانه است اما دلایل خودم رو داشتم. درهر صورت خودم در جایی قرار گرفته بودم که باید این سوال رو جواب می دادم. خیلی با اطمینان گفتم خوب معلومه که استرس دارم! و ادامه دادم همون قدر که اطمینان دارید من الان استرس دارم می تونید اطمینان داشته باشید که من کارم رو بلدم!
یکم جا خورد، فکرکنم توی عمر ۶۲ ساله اش یه همچین جواب عجیبی نشنیده بود، یکم منو نگاه کرد و شروع کرد به شرح دادن وضعیت شرکتشون پروژه هایی که داشتن و برنامه هایی که دارند. هرازگاهی بین صحبت هاش می پرسید که من در اون زمینه ای که ازش می گفت آیا تجربه ای دارم و چه چیزی برای عرضه توی چنته دارم. توی این بحث ها خیلی خوب می تونستم جواب بدم چون دقیقا همون تخصص خودم بودم و دقیقا برای تمام نگرانی هایی که داشت تجربه قابلی قبولی در سابقه کاری من وجود داشت. بعد از این گفتگو ها که نزدیک به ۱ ساعت طول کشید. من رو یکی یکی به پرسنل شرکت معرفی کرد و خواست که گفتگو کنیم. خوب من سوال هایی که از کارشون داشتم رو می پرسیدم و اون ها هم سوالات بعضا تخصصی ازم می پرسیدن که مشخص بود کاملا هدف دار هست و حتی در یک مورد یکی از مشکلات نرم افزاری که باهاش روبه رو بودند رو برای من شرح دادند و خواستند که من راه حلی بهشون پیشنهاد کنم.
بعد از این گفتگو ها پیش جیم برگشتم و این بار نوع گفتگو عوض شده بوده. این موقع دیگه داشتیم در مورد دستمزد حرف می زدیم! باورم نمی شد چون روال معمول این مصاحبه ها این طور هست که جواب خواستن یا نخواستن شما رو بعدا با ایمیل یا تلفن اطلاع می دند اما همون جا مدیر شرکت به من گفت که ما می خواهیم تو اینجا کار کنی. نظرت چیه؟! من گفتم از کی؟ گفت از پس فردا! واو واقعا غافلگیر شده بودم. من وقتی شوکه می شم یا دست و پامو گم می کنم خیلی کمدی می شم! با صدای لرزون گفتم اما اما این این اولین مصاحبه منه؟ خندید و گفت من این اینو می دونم اما می خوام این کار رو به تو بدم. یکم خودمو جمع و جور کردم و گفتم راستش من نمی تونم به این سرعت بهتون جواب بدم. قبلا روال کار رو از پسر میزبان پرسیده بودم و اون گفته بود که اگر تو رو بخوان برات یک ایمیل به عنوان Offer Letter می فرستند که کلیه شرایط دستمزد و جزییات رو می نویسند و تو براساس اون جواب می دی. برای همین ازش درخواست کردم که می شه با ایمیل شرایط پیشنهادتون رو برام بفرستید تا من بهتر بتونم بررسی کنم و اون هم قبول کرد شرط گذاشت که باید تا جمعه ساعت ۵ جواب پیشنهاد رو رسما بدم مگرنه بعد از اون دیگه این پیشنهاد منقضی می شه. اونجا بود که بنا به چیزهایی که از پسر میزبان شنیده بودم می دونست باید با جیم دست بدم. امریکایی ها زیاد باهم دست نمی دند اما وقتی برای یک برنامه کاری مثل این قرار به دست دادن باشه خیلی محکم و جدی این کار رو انجام می دند و اون لحظه اولین دست دادن امریکایی من بود.

شما هیچ وقت بچه دار شدید؟ بچه اتون نخواسته بوده؟ اگر این طور بوده احتمالا حال منو توی اون وضع می تونید درک کنید. از درشرکت که بیرون اومدم انگار کوه صفه رو با مخلفاتش روی سرم خراب کرده بودند. نمی دونستم باید از داشتن یه بچه شیرین و بانمک خوشحال باشم یا اینکه از خداحافظی با زندگی قبلیم ناراحت باشم. از مسیری که اومده بودم شروع کردم به برگشتن. واقعا حواسم به هیچی نبود تا اینکه به خودم اومدم دیدم پیاده رو تمام شده! به خودم گفتم اینجا دیگه واقعا آخر خطه الان ۲ تا انتخاب داری، کپسول سیاهو می خوری و برنامه اصلی رو دنبال می کنی و بعد از گرفتن گرین کارد به ایران می ری و شاید تا آخر عمر حسرت می خوری که باید کپسول سبز رو می خوردی و یا به جای حسرت کپسول سبز، خودشو می خوری و با پلن بی بازی می کنی؟ (با صدای مرفی بخونید!)

عصر اون روز نامه پیشنهاد کار رو گرفتم. طبق چیزی که پسر میزبان قبلا بهم گفته بود در جواب نامه مراتب سپاسگزاری خودم رو اعلام کردم و گفتم که خیلی سریع جواب می دم. پیشنهاد کار تمام وقت بود دستمزدی که پیشنهاد کرده بود از چیزی که قبل از مصاحبه پشت تلفن خودم گفته بودم حتی بیشتر بود و یک مدت ۳ ماهه آزمایشی درش دیده شده بود که بعد از اون دستمزد اضافه می شد. مبلغ اون اضافه شدن درج شده بود و تاریخ شروع کار. معلوم بود که دلم می خواد اونو قبول کنم اما یه جوری می خواستم چند نفر دیگه هم این تصمیم رو تایید کنند نامه رو برای چند تا از کسایی که اینجا می شناختم که خودشون توی این کارهستند فرستادم به پسر میزبان هم نشون دادم و همه یه نظر داشتند: دست مزدش زیاد نیست اما برای کار اول فوق العاده است. مرتب وسوسه می شدم که شانسم رو برای کارهای دیگه امتحان کنم اما فکر کردم بهتره قبل از کار کردن با چ، ح، خ و دال با جیم کار کنم. حداقل برای ۶ ماه. جالب اینکه جیم ششمین مدیر من توی سابقه حرفه ای کاریم به حساب میاد!
در هر صورت با اینکه کار کردن برای یک شرکت کوچک ایرادات زیادی داخلش بود انتخاب من همین بود. می دونید اگر مثلا در یک مرحله از زندگی ۴ تا دختر یکی خوشگل ترین، یکی با کمالات ترین و یکی خل و یکی داغون به من پیشنهاد کنند وبگند یکی رو انتخاب کن مطمئنا اون ها که ترین دارند انتخاب من نیستند احتمالا خله گزینه خوبیه! Big Grin

از فردای اون روز برنامه کاری من تغییر کرد، بلافاصله به بانک رفتم و دلارها رو در یک حساب سیوینگ و یک حساب چکینگ به نسبت ۲ به ۱ تقسیم و درخواست یک سیکیور کردیت کارد کردم. موقع حساب باز کردن دقیقا جایی نشستم که بتونم مانیتور کارمند بانک رو ببینم. طرف یکم شوت می زد. موقع تکمیل مشخصات سیتیزن شیپی من رو امریکا زد! داشتم فکر می کردم بهش بگم درستش کنه یا نه؟ همون موقع مغزم هم داشت فکر می کرد این آقا چه طور چنین اشتباهی انجام داده نکنه من این قدر نیتیو به نظر می رسم که طرف دیگه مطمئن بوده من امریکاییم؟

مردم امریکا مردم جالبی هستند، عادت دارند از شما تعریف کنند به خصوص اگر بفهمند تازه واردید. اول که میایید اینجا تا یه جمله انگلیسی می گید که اون ها می فهمند کلی ازتون تعریف می کنند و یا به قول یکی از دوستان اگر بدمزه ترین غذای زندگیشونو به عنوان اولین غذاتون بدید بخورند چنان ازتون تعریف می کنند که فکر می کنید سرآشپز فرانسوی هستید! به هرحال این هم یه نوع حمایت هست و فرصتی که مردم اینجا یاد گرفتند باید به بقیه داد. جوری که خانواده متوسط امریکایی با بچه های خودشون برخورد می کنند و سطح آموزش و استقلالی که به بچه ها می دند واقعا یکی از فوق العاده ترین چیزهاییه که من اینجا دیدم. بچه های امریکایی در خانواده و مدرسه مسئولیت پذیر بار میاند و از همون کودکی یاد می گرند که باید مراقب خودشون و اطرافیانشون باشند و در مقابل کارهایی که می کنند مسئول هستند. این خودش یک فرصت بزرگ توی زندگی برای این بچه هاست.

توی ایران من حتی به خودم اجازه نمی دادم به ازدواج فکر کنم و یکی از دلایل اصلیش این بود که هیچ جوری نمی تونستم قبول کنم بچه احتمالیم توی یه جایی مثل ایران بزرگ بشه. سرزنش نکنید این احساس و خواست من بود. ایرادی که در ایران هست نه خودسرزمینه نه دولت نه بزرگان نظام! متاسفانه ایراد از ما مردمه و نگاهی که به زندگی داریم. شاید من بتونم نگاهمو اصلاح کنم اما زندگی کردن در جمع مردمی که نگاهشون به زندگی با چیزی که تو ترجیح می دی فرق می کنه کار ساده ای نیست. بگذریم الان که دیگه مشکل حل شده و من می تونم به دختر خله فکر کنم!

حالا این همه خواهرای عزیزمون صغری و کبری رو چیدم که بگم درسته که اینها خیلی از ما تعریف می کنند و ما فکر می کنیم کارمون خیلی درسته اما به نظر من واقعیت اینه که خیلی وقت ها اصلا حرف زدن ما رو نمی فهمند و مثلا اگر توی فرودگاه سر آدرس دادن و این برنامه ها مشکل به وجود میاد یک بخشی از اون (قطعا نه همش) به خاطر اینه که ما نمی تونیم درست صحبت کنیم. در هرصورت این آقای تلر در سرویس دادن به کسی که با لهجه آدم خوارها حرف می زد هول شده بود و مرتب اشتباه می کرد و حتی اسپل کلمات انگلیسی رو هم اشتباه می زد. من فکر می کنم با دیدن جلد آبی پاسپورت من که برای محافظت از پاسپورت با ارزش ایرانی استفاده شده بود فکر کرده بود اینجانب امریکایی اصیل هستم! ولی خوب در کل داستان جالبی بود این حساب باز کردن. همون جا برای من دبیت کارد صادر کردن، دسته چک موقت دادند و اینترنت بانک رو هم با همکاری هم فعال کردیم و دقیقا توی بانک رمز کارت رو هم خودم تعیین کردم. جالبه که من فقط پاسپورت دنبالم بود و برای سوشال به گرفتن شماره اش اکتفا کرد.

از اون روز به بعد من دیگه کارت بانکی داشتم و می تونستم خیلی کارها بکنم. هرچند اینم بگم فردای اون روز آقای بانکی تلفن زد گفت قربان من فراموش کردم که سوشال سیکیوریتیتون رو بگم بیارید منم گفتم نمی تونم بیام بانک، اسکنش رو ایمیل کنم؟ که اون هم قبول کرد. باید توجه کنید که برای انجام کارهای بانکی این دبیت کارد شما با کردیت کارد هیچ فرقی نداره و تمام خدماتی که با کردیت کارد به شما داده می شه با این کارت هم برای شما فراهمه. شما کلا می تونید توی زندگیتون کردیت کارد نداشته باشید. این دبیت کارد مهمه. مثلا اگر برای کارهای بانکی به باجه مراجعه کنید اولین چیزی که از شما می خواد اگر دبیت کاردتون همراهتون باشه اون رو توی دستگاه بکشید و رمزش رو وارد کنید، عملا اینجوری شمارو احراز هویت می کنند و نیازی به کارت ملی و این چیزها نیست!
برای برداشت پول یا حتی واریز پول یا نقد کردن چک می تونید از همین کارت و خودپرداز استفاده کنید که لازمه در زمان استفاده رمزتون رو وارد کنید، البته نه همیشه! (یه تجربه خیلی جالب در این باره دارم که بعدا حتما در موردش می نویسم). موقع خرید کردن هم می تونید از همین کارت استفاده کنید ممکنه از شما بخواند در زمان استفاده رمزتون رو وارد کنید ممکن هم هست نخواند! درهردو صورت امکان برداشت پول از کارتتون هست. توجه کنید گردش پول در سیستم بانکی امریکا با ایران خیلی خیلی فرق می کنه و اصلا بعید نیست اگر خریدی انجام می دید تا ۲ یا ۳ روز توی حساب بانکیتون نیاد پس زیاد خوشحال نشید که ازم پول نمی گیرند!

گردش پول در سیستم بانکی ایران برخلاف گردش آزاد اطلاعات که به صورت دردآوری وجود نداره به شدت بدون کنترل، سریع و خطرناک اتفاق میوفته البته از سال پیش با راه انداختن شاپرک و تاخیر انداختن در تسویه حساب های پوز دارند سعی می کنند کنترل بیشتری روش داشته باشند ولی دریغ از یکم مطالعه سیستم مالی کشورهای پیشرفته. البته این رو هم در نظر بگیرید اختلاف زمانی ۳ ساعتی ساحل شرقی و غربی در امریکا بعضی از مسائل مثلا همین تراکنشات مالی رو با پیچیدگی های منطقی روبه رو می کنه که باید به یه نحوی اون رو مدیریت کنند.

همون روز جواب پیشنهاد کار رو با کلی داستان سرایی واینکه من ال می کنم و بل می کنم دادم و از جیم خواستم که شروع کارم یک هفته دیر تراز زمانی باشه که پیشنهاد داده بود. اون هم قبول کرد و من ۹ روز تا اولین روزکاریم در امریکا وقت داشتم. البته الان فکر می کنم این عقب انداختن یک هفته ای کار اشتباهی بود. دیگه گذشته. خلاصه تصمیم گرفتم که توی این فرصت برای گواهینامه اقدام کنم. گرفتم گواهینامه در مریلند یک مرحله اضافه تر از ایالت های دیگه داره. کلا این مریلند قوانین عجیبی داره. به نظر من برای تازه واردها جای خوبی نیست شاید ویرجینیا بهتر باشه. (این فقط یک اظهار نظر شخصیه اگر تصمیم دارید به مریلند بیایید لطفا زیاد جدیش نگرید). مرحله اضافه تر طی کردن دوره ای به اسم دوره ۳ ساعته مواد و الکل هست. توی این دوره شما با انواع مواد مخدر و تاثیرات اون ها بر روی راننده همچنین نکاتی در مورد نوشیدنی های الکلی و قوانین مربوط اون آشنا می شید. حقوق مربوط در مواجه با جریمه و پلیس رو یاد می گیرید و کلا برای من که کلا از این چیزها سر در نمیوردم فوق العاده مفید بود. الان احساس می کنم یک برادر قاچاقچی مواد هستم! البته مواد اینجا تفاوت هایی با مواد ایران داره. مثلا یکی از انواع بسیار رایجشه وید یا همون ماری جواناست. می گند اعتیاد آور نیست و همچین خیلی هم خوبه. بین دانشجوهای کالجی خیلی استفاده اش شایع هست بچه های دبیرستانی هم که می خواند شیطونی کنند گاهی خلاصه از خجالتش در میاند. بااینکه از نظر قوانین فدرال همراه داشتن و معامله اون جرم به حساب میاد در برخی از ایالت ها استفاده و خرید و فروشش غیر قانونی نیست. در هرصورت تعریفش رو زیاد می کنند. اما انتخاب شخصی من چیز دیگه است که حتما یه بار… . در مورد الکل هم در مریلند سن قانونی نوشیدن مشروبات الکلی ۲۱ سال هست. خوب باز برای اینکه نگرانتون نکنم که فکر کنید همه دبیرستانی ها اینجا معتاد هستند بهتون اطمینان می دم چیزی که توی ایران در مورد مواد درجریانه به مراتب بدتر و بدتر از اینجاست و بهتره نگرانش نباشید. در هرصورت قبل از اقدام برای امتحان آیین نامه باید این دوره رو بگذرونید و مدرکش رو بگیرید. من دوره رو به صورت آنلاین گذروندم و فقط برای دادن امتحان به یکی از مراکزی که معرفی کرده بودند رفتم و امتحانش رو دادم.

برای گرفتن گواهینامه مریلند اگر قبلا سابقه رانندگی در ایران داشته باشید، اصل گواهینامه به همراه ترجمه اش (یا باید گواهینامه به ترجمه مترجمین معرفی شده MVA باشه یا گواهینامه بین المللی همراه اصل گواهینامه اتون باشه) مدرک گذروندن دوه الکلی و مواد به همراه ۲ گواهی آدرس، سوشال سیکیوریتی، گرین کارت یا ویزا رو باید داشته باشید. که من برای گواهی آدرس پاکت و محتویات سوشال سیکیوریتی و ولکام لتر که روز قبل امتحان اومده بودم بردم. روز شنبه بود و اداره واقعا شلوغ بود. این اداره پر از کارمند ها عجیب غریب بود که اغلبشون از اضافه وزن رنج می بردند و خیلی بداخلاق با آی کیو پایین بودند. البته من می دونم بخشی زیادی از ایراد از چوله بودن زبان من بوده و این ها همه فرافکنیه متاسفانه. قبل از اینکه به امریکا بیایید حتما زبانتون رو به صافکاری ببرید و بهش سروسامان بدید. بایک زبان غراضه می تونید اینجا رانندگی کنید اما هیچ کس سوار زبانتون نمی شه.

توی این هفته ای که به سرکار رفتن مونده بود به دو مهمونی هم رفتم. هر دو در یک روز. هردو هم جشن تولد. یکی دختر ۲ ساله و یکی دختر ۳۶ ساله که فرق زیادی باهم نمی کردند! در مهمونی اول همه خانواده و دکتر مهندس های ایرانی بودند و در مهمونی دوم که بروبچز بودند با دی جی! خوب هر دوش برای من تازگی داشت و دقیقا دو تا قفسه باز توی مغزم برای پرکردن گذاشته بودم. سر و کله زدن با آدم هایی که سالیان زیادی هست اینجا هستند در نوع خودش جالبه. چیز مهمی که به شدت به چشم من اومد اینکه چه طور دغدغه های آدم به سرعت تغییر می کنه. نگاه به زندگی و حتی شیوه فکر کردن. یکم توضیحش سخته مگر اینکه یکی یکی بخوام در مورد حرف هایی که زدم و شنیدم حرف بزنم که حتما دیگه شمایی که تا همین جای داستان رو هم زوری خوندید کلید ضربدر رو فشار می دید.

به هرحال جمع بندی من به اینجا ختم شد که بخوام به دوستانی که به امریکا میاند و قرارهست خونه دوست و آشنا بمونند یک نکته ای رو بگم. برخی از افکار خطرناک ایرانی وقتی به امریکا میاد تبلور دو چندان پیدا می کنه. خیلی ناجور تر و بدتر میشه. اگر در روزهای اولی که به امریکا اومدید احساس کردید آدم هایی که دور و برتون هستند احساس خوبی بهتون نمی دند به سرعت به فکر مستقل شدن باشید حتی به قیمت پرداخت هزینه های بیشتر. اگر مطمئنید که نمی خواهید دیگه در ایران زندگی کنید سعی کنید به هیچ چیزی اجازه ندید نظرتون رو عوض کنه و اگر هم مطمئن نیستید قبل از به امریکا اومدن مطمئن بشید چون اینجا اومدن و برگشتن از سر سرخوردگی به جز هدر دادن آرزوها و سرمایه شما و خراشیدن روح عزیزتون حتی یه خاطره خوب هم از خودش باقی نمی گذاره.

دوشنبه ۲۲ اپریل اولین روز کاری من در امریکا بود و به همین راحتی از اون روز ۳ ماه گذشته. چشم که بهم بگذارید می شه ۳۰ ماه و بعد از اون ۶۰ ماه. اون موقع جلد پاسپورت شما واقعا آبیه. کسی نمی تونه بگه اون روز زندگی یکی مثل من درچه وضعی قرار داره شاید در حال نوشتن در تاپیک تا حالا از مهاجرت پشیمان شده اید باشم. شاید هم در وگاس با دختر خله در حال خوش گذرونی. البته احتمال بیشتر اینکه مثل همیشه در محل کارم در حال بالا پایین کردن یک سری کد.
امریکا، اینجا، به شما این شانسو داده که سهمتونو بازی کنید. حالا نوبت شماست. خوب بازیش کنید.

[عکس: DSC_8135.JPG]
2013AS1017 ≈≈ ویزا از سفارت ایروان ≈≈ ساکن مریلند، ویرجینیا از ۱ اپریل ۲۰۱۳ ≈≈ داستان من و لاتاری ۲۰۱۳
تشکر کنندگان: mhz_ir ، alirezass ، SOROUSHSOFT ، enchantress_boy ، hamid.eng ، mamanraya ، الا ، shimoda ، سمانه777 ، mhb161 ، babakirani ، mirzamemar ، Saiban ، ensan ، amiz.abdollah ، ابی هانی ، bayat_r ، گل نهال ، پدی ، IN.USA@2013 ، itsmasoud ، مهتاب - 2251 ، کاوه شیز ، payam62 ، mdna ، ROYAAA ، Sanna ، 2013selectee ، مانترا ، Setare99 ، s.s.h ، majid194 ، usa lover ، far-dv2013 ، e76779 ، aghaghia ، رضا امیر ، امیر مهاجر ، تی تی موسوی ، sejz ، el333 ، Sepasttian ، soheil_zk ، negar_karimi6 ، mazy ، ashkan1188 ، gbtm ، abonayer ، saeed_gh ، mehdi110 ، reza6966 ، ikamaly ، amir82 ، batigoal_189 ، 4R4SH ، سو سو ، ALNB ، Szsanazsz ، azar1348 ، farokhi21 ، shishipapa ، sce ، مرآت74 ، tabim4 ، fariba_a ، afshin-b ، milad_aae ، mori5050 ، alvan ، mahdi/sh ، ali234 ، afshinghwink ، lilac ، dove ، zohre02 ، byousefi_p ، sal0811 ، immigrant2us ، parastoo500 ، m@ry@m75 ، SK89 ، tamara ، rabbit ، amin arefi ، mrr777 ، اریوبرزن ، mori ، Alirezaa2013 ، Saeedv13 ، rayanmoli ، mrbonbon ، sepehr_sh ، k_nastaran ، r_ent ، HRSH ، raham ، لاتاری ، soruosh ، NarcisJ ، mohammad_r ، malavan ، nooshshahnar ، daria ، fire dragon ، moji20 ، m0ein ، hamid3330 ، AFSHIN-PIC ، sadeghi897 ، kouroshd ، jjbahale ، rezagh ، jake ، AsemanAbee ، sasbk ، AOC Kermani ، azenajm ، sumya ، behnoush b ، houmanmir ، rtt ، iman63ir ، kiana11 ، farshadsh ، Nasimmmm ، ma300me ، Seattle2015 ، rezajoon ، elmira_fa ، Soap McTavish ، 5ina ، 3rip ، Ehsan1358 ، azadeh91 ، nika ، rs232 ، powerb ، hosseinshokri ، sahar2311 ، hamid1978 ، tajhizgaran ، lilistar ، rezad ، hana_fd ، Leila12020 ، farnosh*m ، Arash R ، philter ، ehsansh ، soli asali ، sh-p ، آیدا اس ، pari pariaaa ، derakhtekhatereh ، dana ، vmware ، rakhsh ، rouzbehdarvishi ، noura ، nnhh ، omnia ، ali1982 ، maryam_a ، arash 111 ، kasrafo ، morishadmehr ، Sonaen60 ، pr.kia ، mehrdad pharm ، mahsa3017 ، baran2020 ، BLACK_DAY ، Hamid_110 ، j-e ، bigarash ، mahbube ، khmp ، ahmadzareii ، MARYAM2 ، ARSHIYA USA ، nastaran1989 ، karma110 ، mohammadg846 ، afshin4749 ، bahram2014 ، mrlzdh ، Morteza1350 ، shatsi ، آلیس-1980 ، denag ، amohammadiazar ، rira1982 ، Kingrazor ، بازگشت ، nasim ، shaman ، مهدی 2014 ، sorena ، سلام مهاجر ، wushu kung fu ، my hope ، saeid-ss ، niloo-kh ، yashim ، Rock ، sayeh677 ، m.amin ، nazila5959 ، GreenRoad ، y.n ، mohsenmb ، alirezanz ، arezoo bj ، mhsenpc ، behfaza ، frr ، valencia ، m_yek ، m_nikparvaz ، bardia225 ، moony ، ahmad120 ، artam2 ، fa15 ، Seyedehsanhosseini ، ariyo 2014 ، remarya ، ghzlsa ، aidaz ، Mirhosseini ، aaraam ، DELPHI5 ، taherifar ، vahidbaq ، ostokhan ، Nima90 ، atlantis770 ، hamedrouhi ، iman2 ، miyu ، Hopeman ، algh90 ، aazitaa ، admiral.arash ، kits ، Ashkan3832 ، milade ، im52
سلام دوستان. ما هم روز 23 جولای وارد آمریکا شدیم. داستان از این قراره که بعد از این که ویزای ما یکضرب شد، چند روز بعد از رسیدن به تهران در اوایل اردیبهشت بلیط رو از ترکیش و به صورت اینترنتی برای اول مرداد ماه خریدم ،و دلیلش هم بارداری خانمم بود و این که حد اکثر زمان رو داشته باشیم تا جایی که مشکلی برای پرواز کردن ایشون به وجود نیاد. تو سایت ترکیش نوشته که بعد از شش ماهگی باید از پزشک نامه اورده بشه و من هم برای جلوگیری از دردسر اضافی زمان پرواز رو اینجوری ترتیب دادم. کامفورت کلاس برای دو بزرگسال و دو کودک که جمعا شد 6400 دلار که اون موقع 3550 تومن محاسبه میشد.پرواز از دو بخش تشکیل شده یکی تهران به استانبول و دیگری از استانبول به شهر مقصد در آمریکا، که در مورد من لس آنجلس بود. موقع انتخاب پرواز های مختلف باید دقت کرد که فرصت زمانی برای تعویض هواپیما چقدره و برای بعضی از شهر ها، منجمله استانبول، که دو تا فرودگاه دارن این که هر دو پرواز ورودی و خروجی از یک جا باشن.با این تفاسیر من تونستم بهترین حالت رو از بین انتخاب های مختلف رزرو کنم. پرواز شماره 879 TKتهران به استانبول که ساعت 8ونیم صبحه و 10 ونیم به وقت محلی میشینه زمین و بعد همTK0009 که 12ونیم به وقت استانبول حرکت میکنه و ساعت 16 ونیم به وقت لس آنجلس میرسه.
نزدیک به سه ماه فرصت داشتیم برای آماده شدن ، و مریض حالی شدید خانم من به دلیل بد ویاری ما رو نگران کرده بود، وزندگیمون رو هم مختل!. اوایل زمان کند می گذشت و مشغولیت های زندگی روزمره فکرمون رو از سختی مهاجرت دور نگه میداشت ولی کم کم که به زمان موعود نزدیک میشدیم به تدریج جای این دو تا با هم عوض میشد.حدود بیست روز مونده به پرواز حال خانمم به طور معجزه آسایی خوب شد جوری که یکی دوبار جوگیر شد و کم مونده بود کار دست خودش بده، و این کمی ما رو امیدوار کرد.
از اونجایی که نمی خواستیم پل های پشت سر رو خراب کنیم، تصمیم گرفتیم خونه مون رو نگه داریم و لوازممون رو هم بعضی هاش رو دادیم به کسایی که لازم داشتن و یک سری شون رو که خودمون لازم داشتیم و قابل آوردن بود با خودمون بیاریم و یا فریت کنیم.شروع کردیم به تقسیم کردن وسایل شخصی و لوازم بر اساس این که کدوم ها رو ببریم وبهتره بگم که کدوم ها رو میتونیم ببریم! . یک سری کارتن با سایز 46-46-60 از بازارچه سنتی ستار خان خریدم ولوازم قابل بردن رو میریختیم توش که بدونیم چقدر جا داریم.البته این رو همین جا بگم که جنس کارتن هاش خیلی محکم نیست و زود پاره میشه، پس حتما اگر کارتن استفاده کردید یادتون نره که توی فرودگاه سلفون پیچش کنید. کلا 8 قطعه بار 23 کیلویی مجاز بودیم ببریم و ما هم همه رو میخواستیم ببریم.شده بود قضیه طناب مفت که ما هم قصد داشتیم خودمون رو دار بزنیمBig Grin
6 تا جعبه بزرگ و دو تا چمدون و دو تا ساک دستی بزرگ و کیف لپ تاپ وکیف دستی های خودم و خانم و دو تا کوله پشتی و یک کالسکه بزرگ و...... دو تا بچه کوچیک و یک زن بار دار تموم چیزی بود که من با خودم می بردمBig Grin
بالاخره روز حرکت رسید. از چند روز قبلش خواب و استراحت درست حسابی نداشتم. کار ها تمومی نداشت و تا آخرشب روز دوشنبه به زور تونستیم جمع و جور کنیم.دلیلش هم این بود که یک هفته مونده به حرکت تصمیم گرفتیم که یک سری از وسایلمون رو فریت کنیم، و جمع و جور کردن و بسته بندی اونها کار دشوار و زمان بری بود. شب قبل از پرواز رو هم که کلا بیدار بودم و با خودم فکر کردم که تو پرواز دوم که طولانی تره میخوابم.ساعت سه و نیم صبح سه شنبه حرکت کردیم به سمت فرودگاه.تمام بار ها رو توی پاژن یکی از اقوام که قرض گرفته بودیم گذاشتیم و یک ساعت بعد رسیدیم.فرودگاه نسبتا خلوت بود و من همراه پدرم و برادر خانمم سریع وارد قسمت تحویل بار شدیم ولی هنوز گیت مربوطه باز نشده بود. برادر خانم کوچکترم که پاسپورتش رو آورده بود و وارد اونجا شده بود رو گذاشتیم مراقب، و خودمون برگشتیم بیرون که دقایق اخر رو با خانواده ها مون که برای بدرقه اومده بودن باشیم، اونجا فهمیدم که از خانم من راجع به مقدار ارز همراهش پرسیده بودن و خواسته بودن که ببین چقدره.بعد هم گفتن بیشتر از 20000 تا رو باید بدید همرا هانتون برگردونن.این بار دوقسمت کردیم که بیست تا رو خانمم ببره و بقیه رو گذاشتم تو کیف دستی خودم که برادر خانمم ببره داخل ولی این بار برادر خانمم رو جلوش رو گرفتن و من رفتم گفتم که مال منه و این کمتر از مقدار مجاز برای 4 نفره ولی یارو لج کرد و گفت باید خانوم بچه هات رو هم بیاری ببینم! خلاصه دست از پا دراز تر و با نگرانی برگشتیم بیرون.از این که تابلو شده بودیم و ممکن بود که تو مرحله دوم بازرسی که توسط برادران 3پا انجام میشه بفهمن و اونجا دیگه بدون تذکر صورتجلسه میکنن و میگیرن،نگران بودم. خستگی مفرط هم باعث شده بود قدرتم رو از دست بدم و دهان این قدر خشک شده بود که نمی تونستم حرف بزنمSad
بار آخر قرار یک فکری به ذهنم رسید که اتفاقا کار ساز شد و این مرحله هم به خیر گذشت.(اینجاشو نمیگم که ویرتون بگیرهBig Grin کسی دوست داشت تو پ.خ. بپرسه) خلاصه خداحافظی و غیره تا رسیدیم دم در هواپیما که کالسکه رو تحویل بدیم. اونجا یک اقای جوان که مسئول ترکیش بود گفت این همه بار دستی رو نمی تونین ببرید و حملش سختتون میشه بدید بگذاریم توی بار( خدا پدرش رو بیامرزه ما بعدا خیلی دعا کردیمش). ما هم از خدا خواسته وسایل بچه ها رو براشتیم از توشون و 2 تا ساک دستی رو دادیم تحویل بار که lax بگیریم.پرواز اول بدون تاخیر بود و صندلی هاش جزو کم جا ترین هایی بود که تا به حال دیدم. هواپیما هم تا خرخره پر بود از هموطنان توریست و مسافر.این قسمت نکته مهمی نداشت و فقط این که آقای بغل دستی من هم مسافر لس آنجلس بود و گفت که وقت تعویض پرواز کمه و یک وقت تو ترانزیت فرودگاه اتاتورک حواسمون پرت نشه.قسمت ترانزیت اتاتورک نسبتا شیک و مدرن بود ولی وقت نشد ببینیم و مستقیم رفتیم دم گیت پرواز. جالب این که شماره گیت رو نه توی کارت پرواز نوشته بود و نه توی تابلو های پرواز.ما از اطلاعات پرسیدیم . گفت گیت 207 که آخرین گیت توی یک راه روی خیلی طولانی بود.اینجا اول کارت پرواز و پاس رو می دیدن و روش یک برچسب میزدن و بعدتوی صف میرسیدیم به باجه ای که چند نفر یکی یکی مجددا چک میکردن و اینجا از همه آدرس آمریکا شون رو میگرفتن. برخوردشون زیاد جالب نبود و ایرانی ها رو بلا استثنا و بعضی افراد دیگه رو هم تک و توک میفرستادن سمت راست که بعد از یک بازرسی از لوازم همراهشون توسط یک دستگاهی که می مالییدن به داخل کیف ها و غیره وارد محوطه سوار شدن به هواپیما بشن.
پرواز دوم با نیم ساعت تاخیر بلند شد.صندلی های کامفورت واقعا عالی بود و پولی که گرفتن خوش حلالشون باشهBig Grin غذا هاشم عالی بود. پرواز خیلی طولانی و خسته کننده بود و من که قصد داشتم اینجا استراحت کنم باز هم ناکام ماندم و در تمام طول پرواز به نوبت با پسر و دخترم سرو کله زدم. ساعت 16 و یک ربع رسیدیم LAX و من نگران بردن این همه بار از فرودگاه تا ایرواین که حدود 50 مایل(حدود 80 کیلو متر) فاصله داره بودم. ضمنا دو تا فرش 6 متری مون رو هم توی جعبه ها بسته بندی کرده بودم که اگر چه خیلی نگرانش نبودم ولی یک گوشه ای از فکرم رو مشغولیده بود.موقع خروج من همه وسایل رو آماده کرده بودم که جنگی بیام تو صف و به خانمم گفتم فقط بچه ها رو بیاره و کالسکه رو تحویل بگیره.از اینجا تا سالن فرودگاه یکی دو تا پله برقی رو به پایین و یک راهرو خیلی طولانیه که پیاذه رو برقی هم داره و کمی شبیه فرودگاه دبی هستش.انتهای راهرو بعد از پله برقی اخر وارد یک سالن بزرگ میشید که به صورت مستطیل شکل و درازای اون در راستای همون راهرو طولانیه ولی تقریبا از وسص طول این مستطیل وارد میشید. در طول این مستطیل حدود بیست تا شماره هست که هر کدوم مال یک صف هست و هر صف در انتهاش هفت یا هشت تا باجه داره که توی هرکدوم که نوشته ویزیتورز میتونید بایستید.وقتی وارد سالن می شید از نزدیک باجه 10 وارد می شید که به سمت جلو شماره ها اضافه میشه و تا بیست و خورده ای میره و به سمت خلاف جهت ورود به سالن شماره ها کم میشن و به باجه یک ختم میشه که سر و کار ما مهاجر ها همگی به باجه یک می افته. اینجا می خواستم از سالن عکس بگیرم که از توبلند گو اعلام کرد عکاسی و فیلم بردارد ممنوعه ! اول تو صف هشت وایستادم و چند نفری جلو من بودن ولی اومدن خانمم خیلی طولانی شد و داشتم نگران می شدم که سر و کله شون پیدا شد.افیسر فقط چهار تا انگشت دست راست من رو انگشت نگاری کرد و یک عکس مجانی هم ازم گرفتBig Grin ولی خانمم رو کامل انگشت نگاری کرد بعد مدارک رو بررسی کرد و داد دستمون و گفت برید باجه 1 اونجا هم کلی معطل شدیم و تا نوبت ما بشه فرود گاه به اون شلوغی دیگه پرنده پر نمیزد! امضا مون رو داخل شابلن مخصوص گرفتن و دوباره انگشت سبابه راست رو این بار با جوهر و باز داخل شابلن مخصوص گرفتن که روی گرین کارت چاپ بشه. اینجا من فراموش کردم که آدرس جدید رو باید بدم به آفیسر و تازه فردای اون روز فهمیدم که چه اشتباهی کردم. بعد اومدیم قسمت گمرک که دقیقا در نزدیک همین باجه یک و جلوی باجه 3 و 4 قرار داره وقتی بار های ما رو که 4 تا چرخ دستی و یک کالسکه پر از کیف و ساک بود دیدن کوپ کردنBig Grin . پرسیدن چی دارین و فرشتون که انشالله Big Grin نو نیست دیگه.. (یعنی بگید نیست) من هم گفتم البته که نیست و هدیه ازدواجمونه. پرسید چقدر پول دارید که من هم گفتم( اگرچه تو فرم نوشته بودم ولی بازم پرسید) پرسید غذا دارید گفتم بله وبعد یک مدتی نشستیم تا ما رو صدا کنن که یک زن و شوهر ایرانی با یک بچه رو دیدیم که اونها هم لاتاری بودن ولی عضو اینجا نبودن(یا لااقل اینجوری گفتن) یک چیز جالب که یادم رفت بگم این که یک دختر خانمی که کیس لاتاری بودن و تو روز مصاحبه با ما تو سفارت یکضرب گرفتن هم توی پرواز با ما بودن!
خلاصه بعد از مشورت با هم ما رو صدا کردن و فرم ابی رو مهر و امضا کرده دادن و بدون گذروندن وسایل ما از داخل دستگاه ایکس ری ویا شمردن پول و غیره گفتن تشریف ببرید قسمت بعدی که مربوط به اداره کشاورزیه و با غذا ها تون کار دارن. اینجا ،چون من توی فرم آبی که تو هواپیما پر کرده بودم تیک داشتن مواد غذایی رو زده بودم،بار ها رو توی دستگاه گذاشتن و فقط کوله پشتی رو که توش خوراکی بود(گز و کشمش و زرشک و زعفران) باز کردن و سریع هم گفتن ببندید و برید.اینجا یکی از بار بر ها رو که لباس قرمز دارن و یک فرد آسیایی تبار بود رو صدا کردن که بار های ما رو ببره . اون هم چهار تا چرخ دستی رو روی سه تا جا کرد و دو تاش رو خودش اورد و یکیش رو من آوردم و خانمم هم کالسکه پر از بار رو با بچه ها آورد. بعد از خروج از گمرک یک راهرو شیب دار به سمت بالا هست که دوبار رفت و برگشت می رسید به یک سالن کوچیک که استقبال کنندگان اونجا هستن. البته کسی نیومده بود استقبال ما. ای باراک نامردBig Grin بیرون هم یک خیابان به طول حدود 150 متره که به شکل U هست یک سری اتوبوس های شاتل برای مقاصد هتل ها و پارکینگ های کرایه ماشین و غیره مجانی میبرنتون. دایی من که توی ایالت میشیگانه قرار بود یک ماشین برامون بگیره که از تلفن موبایل همون باربره (که گالاکسی اس4 بود!) تماس گرفتم و بعد با شاتل رفتیم پارکینگ . بار ها مون رو هم خانم راننده که یک سیاه پوست قوی هیکل بود کمک کرد. بعد از کمی معطلی گواهینامه بین المللی رو گرفت وکپی گرفت و تلفنی با داییم هماهنگ کرد و بالاخره یک suv شورلت قرمز رو تحویلمون داد. من صندلی های عقبش رو خوابوندم و به زور وسایل رو میخواستم جا کنم ولی هر جور چیدم دیدم جواب نمیده! ویک چمدون با کالسکه می موند بیرون. رفتم داخل مغازه و از خانمه خواستم که کالسکه و یک جعبه رو امانتی نگه دارن که فردا بیام ببرم ولی قبول نکردن. خانمه اومد بیرون و یک نگاهی کرد و گفت اگر وسایل جا بشه هم باز خانمم با دو تا بچه نباید روی صندلی جلو بشینه و این خلاف مقرراته.و گفت بیا ماشین رو عوض کنم و یک مینی ون بهت بدم به همون قیمت.(قیمتش حدودا 200 دلاری گرون تر بود) گفت باید صندلی ماشین هم داشته باشین که خوشبختانه تو یکی از جعبه ها آورده بودیم . درش اوردیم و وصلش کردیم وسایلمون هم همشون جا شدن.هوا گرگ و میش بود و البته سرد!!! قبل از حرکت تو اخبار شنیده بودیم که مردم دارن تو کالیفرنیا جزغاله میشن و روی سرشون(البته منظور سر ادم های پر رو و کم مو)تخم مرغ باربیکیو میکنن وغیره... ولی خانم و بچه ها بید بید میلرزیدن از سرما! خوشبختانه دو تا از پتو های ترکیش رو قرض گرفته بودیم! که اینجا به کار اومد. یک مینی ون دوج گرفتیم و بار ها رو به زور جا کردیم وحرکت! ساعت حدود 9 بود و هوا تاریک و من از خستگی مرده و بدون هیچ اطلاعی از این که چطوری باید به سمت ایرواین بریم که اونجا هتل اکستندد استی رو رزرو کرده بودم.راه افتادیم و شانسی اوتوبان 405 جنوب رو پیدا کردیم و با ادرسی که از سایت هتل گرفته بودم بازم خیلی شانسی و بدون اشتباه بعد از حدود یک ساعت رسیدیم به هتل.تو تاریکی شب و خستگی به نظرم خیلی جای پرتی اومد. در واقع یک نوع متل بود نه هتل رفتم ریسپشن که یک فقط یک اتاق کوچک بود و یک کانتر دومتری داشت! رزرواسیون رو رو نکردم و خواستم فقط یکی دوشب بمونم و جا رو عوض کنم. پرسیدم اتاق شبی چنده؟ گفت ندارم! منم اجبارا گفتم من که قبلا رزرو کردم. وشماره رزرواسیونم رو دادم چک کرد. گفتم میشه به جای 31 شب فقط یک هفته بمونم گفت باشه.بعد ازش خواستم که اتاق رو ببینم خلاصه اخرش همون 31 روز رو که رزرو کرده بودم گرفتم و بچه ها رو که خواب بودن بردم بالا و سینه خیز رفتم بخوابم که یادم افتاد من تغییر ادرسم رو تو فرود گاه اعلام نکردمSad
بقیه داستان باشه واسه بعد انگشتام ارتروز گرفتن امشب.الانم ساعت یک صبح جمعه 26 جولای در ایرواینه و چهار ساعته که دارم میتایپم! شب خوش!
مجددا از هتلextended stay در ایرواین و در یک صبح ابری دیگه به همه دوستان سلام میکنم. از دوستانی که به من محبت داشتن و تشکر کردن یا رتبه دادن به خاطر جواب دیر هنگام عذر میخوام، این روز های اول خیلی پر استرس هستن وکار ها هم زیاد هستن...
به هر حال تا اینجا گفتم که شب رسیدیم به هتل. صبح که بیدار شدم والبته بگم که ساعت 6 بود و نه ظهرBig Grin ،دیدم که اتاق اون طور که من ،دیشب تو خستگی مفرط به نظرم بد اومده بود نیست اصلا.یک اتاق حدودا 35 متری(با محاسبه حمام و آشپزخانه) که یک آشپزخانه کامل(یخچال نسبتا بزرگ،اجاق برقی، مایکرویو،تستر،قهوه ساز، قابلمه و قاشق چنگال وبشقاب و لیوان) داره. چون تازگی ها باز سازیش کردن همه چیزش نو و خیلی تمیز بود. خصوصا سرویس حمام و موکت کفش.تهویه اش هم برای سرمایش عالی بود ولی گرمایشیش اون طوری که همین الان متوجه شدم بوی سوختگی میده! مثل بخاری برقی که خیلی وقت استفاده نشده باشه و تازه بزنید به برق! هوا هم ابری بود.بچه ها هم بیدار شده بودن، دلیلش هم به هم ریختن ساعت بدن هستش و تازه بعد از یک هفته عادت کردن و الان خواب هستن.
روز اول رو فقط برای استراحت گذاشتم و کار خاصی نکردم. صبحانه هتل به قول خودشون grab and go هستش که شامل یک میز کوچک میشه که روش دستگاه قهوه و اب جوش هستش و اطرافش سیب و پرتقال و یک سری کیک و اینا هستش که باید بردارید و برید پی کارتون! البته کاچی به از هیچی و کلا بدکی نیست. اینترنت wifi هم داره که سرعنش در حد یک مگابایته و کلا خوبه.
حدود ساعت 9 هوا کم کم آفتابی شد و رو به گرمی رفت. کمی داخل محوطه هتل قدم زدم.ایرواین جای بسیار زیبا و آرامی هست. امنیتش هم خیلی بالاست. همه چیز در سطح طراحی شده و فاصله ها زیاده. فروشگاه های بزرگ به صورت چند تایی و یا تکی توی محوطه های 10 یا 12 هزار متری و گاها خیلی بزرگ تر قرار دارن که کلا اطرافشون پارکینگه. هیچ ساختمان بلندی نداره و نهایتا بعضی ساختمان های اداری 5 یا 6 طبقه باشن. بلند ترین چیزی که من اینجا دیدم یک چرخ و فلکه که توی ایرواین اسپکترومه.طبیعتش سر سبز وکمی شبه شمال خودمون داره ولی پر از درختان نخله . این یک هفته ای که ما اینجا هستیم هرروز صبح ها(یعنی در واقع از اواخر شب) هوا ابریه وبین ساعت 9 تا 11 صبح هوا کاملا آفتابی میشه. اگر زیر آفتاب مستقیم نباشید هوا خیلی خوبه.شب ها هوا کمی سرد میشه و باید حتما یک ژاکتی چیزی پوشید. پس مثل من فکر نکنید اینجا مثل بندر عباس گرمه!Big Grin حتما لباس گرم بیارید با خودتون، البته پالتو و پولیور و اینا نیارید بلکه ژاکت و کت های بهاره که سبک باشن و قابل در اوردن و پوشیدن در هر زمان هستن.
ظهرروز اول با خانم بچه هاBig Grin رفتیم ایرواین اسپکتروم. برای پیدا کردن مسیر از گوشی موبایلم و اینترنت هتل استفاده کردم.گوشی من سونی اکسپریا s هستش که روی فلایت مود گذاشته بودم(چون سیم کارت همراه اول اینجا کار نمیکنه و همه تنها هستنBig Grin) تو گوگل مپ جای خودم رو که نشون میداد و از اونجا مسیر رو برای navigation به مقصد اسپکتروم دانلود کردم و موقع حرکت زدم استارت کنه که خواست gpsرو فعال کنم و تمام! این قدر راحت و کار سازه که باورتون نمیشه! توی این چند روزه همش از نویگیشن استفاده کردم و عالی بود! اینجا کلا همه تکنولوژی هایی که تو ایران به درد نخور هستن اینقدر کاربردی هستن که آدم به حال مملکتش تاسف می خوره.تازه بعد از گرفتن سیم کارت تی موبایل بهتر هم شد چون توی هر جایی میتونم مسیریابی کنم و حتی چیزهایی رو که میخوام پیدا کنم. مثلا دیروز رفته بودم LA که ماشین کرایه ای رو پس بدم(که خودش ماجرایی بود) خانمم گفت بریم پیتزا بخوریم. اول مثل ایران شروع کردم بالا و پایین کردن خیابونا دنبال pizza hut بعدش یادم افتاد که از گوگل سرچ کنم و درست صد قدم پایین تر یک شعبه داشت!ومن از کنارش رد شده بودم ولی چون تابلوش کوچیک بود ندیده بودم.البته فقط بیرون بر بود و جاتون خالی یک پیتزا بزرگ با اسپشیال آفرBig Grin رو 10 دلار میدادن که گرفتیم داخل ماشین زدیم به بدن.پس توصیه دوم این که گوشی هوشمندتون رو که gps داره حتما بیارید.هم اینجا کار میکنه و هم برای نویگیشن و مسیر یابی عالیه.
زیاد حاشیه رفتم... خلاصه رفتیم اسپکتروم و اونجا اولین نهار رو توی یک رستوران خوردیم که با Tip یا همون انعام خودمون، 55 دلار شد که برای اینجا عادیه.در مورد انعام هم باید بگم که عرف اینه که بین 15 تا 20 درصد صورت حساب رو تیپ میدن. اسپکتروم یک مرکز بزرگ خریده که رو بازه یعنی سقف نداره و بلا تشبیه! ولی شبیه بازاره و نه شاپینگ مال. اون چرخ وفلک معروف هم که گفتم توی وسطای اینجا قرار داره. پارکینگ بسیار بزرگی داره که مجانی هستش.کلا تو امریکا پارکینگ پولی نیست مگر جاهای خاصی که تقاضا زیاده مثل مرکزشهر های بزرگ وغیره. اونجا نمایندگی t-mobile رو هم دیدم که بعدا رفتم و ازشون سیمکارت خریدم.
بعد از نهار اومدیم خونه و عصر هم ساعت 5 خانم وبچه ها خوابیدن تا فردا ساعت 4 صبح که بیدار شدیم.روز دوم(پنج شنبه) با کمک نویگیشن رفتم اداره سوشال توی میشن ویه هو که بعداز نیم ساعت انتظار نوبتم شد و خانومه گفت باید 21 روز از ورزدتون بگذره. و بی نتیجه برگشتم.عصر هم رفتیم والمارت و خرید مواد غذایی.قیمت ها مختلفه بعضی چیز ها گرونتر و بعضی ارزونترن ، که اگر تفاوت کیفیت و سطح زندگی رو لحاظ کنید به نظرم کلا ارزونتر از ایرانه.مثلا یک قوطی کنسرو نخود فرنگی 85 سنته که حدود 2500 تومن میشه ولی کیفیتش خیلی بالاتر از ایرانیشه. ولی مثلا اب معدنی یک دلاره که خیلی گرون تره. پوشک پمپرز با محاسبه من دونه ای 1300 تومنه که تو ایران حدود 1600 تومنه!و الی اخر...
روز جمعه صبح رفتم DMV که بعد از یک صف طولانی گفت بدون سوشال نمیشه!!!! توی پاکینگ هم یک خانم سیاه پوستی ماشینش پنچر کرده بود که کمک کردم عوض کنه و دستام کلا سیاه شده بود. جالب این که گفت اسمش شهرزاده و پرشین هستش که منم گفتم راست میگیBig Grin اونم گفت بعله! فکر کنم شوهرش ایرانی بود یا چیزی ولی توهم زده بود که ایرانیه! عصری رفتم دنبال خرید ماشین...
الان اومدن اتاق رو تمیز کنن دنباله داستان در وقتی دیگر... بدرود!
(2013AS000053xx) چهار نفر - ابوظبی - هفته2 آپریل Big Grinیکضرب - مقصد: ایرواین، کالیفرنیا
تشکر کنندگان: Ahmad0756 ، storagemeter ، saeeds61 ، ikamaly ، parastoo500 ، man.u65a ، amir82 ، گل نهال ، کاوه شیز ، rozelo ، A.R.R ، shadi79 ، valencia ، amiz.abdollah ، romance33 ، Sepasttian ، kasrafo ، پدی ، miladtorfi ، mrbonbon ، negar_karimi6 ، AsemanAbee ، Soap McTavish ، mehdi110 ، usa lover ، raham ، dana ، mehrdad pharm ، 2013selectee ، alirezass ، behnam88 ، ALNB ، الا ، nooshshahnar ، alvan ، bayat_r ، immigrant2us ، el333 ، mdna ، tabim4 ، noura ، fariba_a ، milad_aae ، far-dv2013 ، afs ، Saiban ، Danoosh ، afshinghwink ، محمد ٧٧٣٧ ، پروا ، ROYAAA ، Hedieh20 ، mhb161 ، mori5050 ، parsush ، mirzamemar ، ehsansh ، mandana12 ، farokhi21 ، nora ، ابی هانی ، m.taj ، daria ، Nasimmmm ، enchantress_boy ، itsmasoud ، tamara ، byousefi_p ، HRSH ، kouroshd ، reza6966 ، neda62 ، مانترا ، mori ، ashkan1188 ، آنی ، mrr777 ، yaszamansani ، Alirezaa2013 ، moji20 ، Saeedv13 ، m@ry@m75 ، batigoal_189 ، پرستوی مهاجر ، sasbk ، azar1348 ، behnoush b ، سمانه777 ، houmanmir ، AOC Kermani ، iman63ir ، farshadsh ، ma300me ، amin arefi ، elmira_fa ، kiana11 ، Ehsan1358 ، rs232 ، hosseinshokri ، godot ، nika ، tajhizgaran ، lilistar ، r_ent ، rezad ، farnosh*m ، soli asali ، philter ، mama2030 ، sh-p ، pari pariaaa ، rouzbehdarvishi ، nnhh ، ali1982 ، Aida.s ، SK89 ، pr.kia ، Hamid_110 ، zohre02 ، khmp ، mohammadg846 ، karma110 ، bahram2014 ، mrlzdh ، آلیس-1980 ، sammetew ، Kingrazor ، mahdi/sh ، shaman ، m2014 ، سلام مهاجر ، mrpahlevani ، saeid-ss ، moqadam ، niloo-kh ، Rock ، y.n ، alirezanz ، lilac ، behfaza ، mozhgangh ، m_yek ، m_nikparvaz ، ariyo 2014 ، remarya ، Mirhosseini ، aaraam ، DELPHI5 ، vahidbaq ، ostokhan ، atlantis770 ، hamedrouhi ، iman2 ، Ccroperator ، algh90 ، admiral.arash ، aazitaa
قسمت اول: ورود

میدونم خیلی دیره اما خب بالاخره خدا خواست و من میخوام سفرنامه ام رو بنویسم:
خیلی از دوستان میدونن که من بلیطم رو 5 ماه قبل از سفرم با ترکیش گرفتم سه نفر صندلی کامفورت کلاً 4 میلیون و روز 14 جولای ساعت هشت صبح پروازم بود که میشد صبح روز رای گیری.
من سه روز قبلش رفتم بانک ملت ظفر- تخارستان و حواله 300 دلار رو گرفتم.
خب با توجه به نصایح خودم به همگی تونستم مادرم رو راضی کنم که نیاد فرودگاه و چقدر خوب شد. اما چه خداحافظی داشتیم ما دو تا.(ولش کن گریه ام میگیره)
نمی خوام روضه بخونم اما من داشتم میرفتم برای یه زندگی جدید و موفقیت و اون لحظه به مادرم هم گفتم که خودت رو بذار جای اون مادری که بچه اش رو داشت میفرستاد جنگ و میدونست که احتمال زیاد دیگه نمی بینش.(دم اون مادرا گرم)
من رفتم فرودگاه و هیچ کس هیچ کاری با چمدونام نداشت و سه تا چمدان و سه تا کارتن بردم که پیشنهاد میکنم که کارتن اگر می برید کارتن خارجی خوب ببرید که مثل کارتن های ما تو فرودگاه استانبول خیس و نابود نشه.
به زور زیاد و با دعوا و مرافعه 300 دلار رو از بانک فرودگاه گرفتم و سر ساعت 8:30پرواز ما پرید........
حدود سه ساعت تا استانبول و سریع پرواز رو عوض کردیم و رفتیم سوار هواپیمای ترکیش به مقصد لس آنجلس. پرواز عالی و چون کامفورت بود اینترنت هم داشت که براتون لحظه به لحظه گزارش می کردم و 13 ساعت و نیم طول کشید و ساعت 4 بعد از ظهر به وقت لس آنجلس رسیدیم.
وقتی رسیدیم به فرودگاه لس آنجلس به محض پیاده شدن از هواپیما، وقتی میرسی به اولین راه پله، بالاسرتون نوشته"به آمریکا خوش اومدید" خدا نصیبتون کنه ببینیدش، خیلی لحظه قشنگیه، برای کسی که اینهمه زجر کشیده برای مهاجرت، کسی که حتی به رفتن دبی،این کشور پوشالی، هم راضی بوده، یهو خدا آمریکای سراسر فرصت رو جلو پاش گذاشته.
اون لحظه یاد این شعر افتادم:
گاهی گمان نمی کنی و به یکباره میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

خلاصه از پله ها میای پایین و با این صحنه مواجه میشید:
[عکس: 30048143742768181376.jpg]

حدود 10 تا گیت هست که 3تای اولش برای کسانی هست که پاس آمریکایی دارند.(خدا نصیب کنه) 4تای بعدش برای کسانی هست که ویزیتور هستند(ما اولین بار ویزیتور حساب میشیم) و آخری هاش هم برای کسانی هست که گرین کارت دارند. (دفعه بعد که بیایم).
بعد میرید خیلی شیک پاس و ویزا رو نشون میدید و اون پاکت زرده رو که گوشش پاره بود. بعد راهنماییتون می کنه به قسمت انتهای سالن که برای اولین بار رجیستر بشید یعنی اینجا:
[عکس: 58469407414461414707.jpg]

خب این قسمت یک کم خسته کننده است و تقریباً دو ساعت زمان می بره.
وسطاش یه آقایی اومد گفت از پرواز ترکیش کسی اینجا هست؟ که من و دو تا خانم ایرانی بودیم و رفتیم چمدون ها رو تحویل گرفتیم، متاسفانه یه چمدون خانم مسن ایرانی گم شده بود ولی اون حانم جوون خدا رو شکر چمدوناش کامل بود(من کمکش کردمBig Grin) و کارتن های ما هم به خاطر بارون شدید در فرودگاه استانبول داعون شده بود ولی دیگه خسته و کوفته حس و حال غر زدن هم نداشتیم چه برسه به پیگیری.
بعد از دو ساعت که انگشت نگاری و امضا طول کشید و یع آقای سیاه پوست خوش اخلاق کلی با ما شوخی کرد و گفت شما از ایران اومدید و فقط رئیس جمهورمون رو میشناخت ما اومدیم بیرون و دیدیم دوست پدر زن جان، مدتهاست منتظر ما ایستاده اند. چندتا چمدون در ماشین ایشون جا شده و ما مجبور شدیم یه ون هم بگیریم که از فرودگاه تا منطقه "ولی"، 120 دلار ناقابل گرفت.
خلاصه ما رسیدیم و شنبه و یکشنبه استراحت کردیم ودوشنبه رفتیم سراغ سوشیال و سه شنبه سوشیال نامبر رو گرفتیم و رفتیم سراغ گواهینامه، که بخش رایتینگ یا همون آیین نامه رو قبول شدیم و سه روز بعدش هم امتحان عملی داشتم.
متاسفانه خیلی از کارهایی که ما ایران در هنگام رانندگی میکنیم در امریکا خنده داره،مثلاً من سر هر چهارراهی توقف میکردم و افسر میگفت خب برو چرا وایمیستی هیچکس نمیاد اما من تفکرم این بود که یهو یکی عین حیوان چهارپایی که شیر میده، نیاد وسط چهارراه؟ یا یکی چراغ قرمز رو رد کنه و بگه چیه داداش عشقم میکشه اینجوری برونم، محله مونه.....
خلاصه اینا رو گفتم که بگم دفعه اول رد شدم، و دفعه دوم بعد از 3 روز قبول شدم.البته یه برگه دادند که برو رانندگی کن و گواهینامه یکماه بعد اومد.
این وسطا رفتم بانک او امریکا هم حساب دبیت و سکیور کردیت باز کردم و یه دبیت مشترک با خانمم و هر کدوم یه کردیت. که این به ساختن کردیت هیستوری مجزا کمک میکنه و توصیه میشود.
خب اینا کارهای روتین بود که انجام دادم اما تو قسمت بعد میخوام تجربیات خودم رو در امریکا و در مقابل آدماش بهتون بگم.......
سفرنامه بعد از قبولی لاتاری

راهنمای اقدام برای سیتیزن شدن

تاریخ ورود و اخذ گرین کارت : June 2013
تاریخ اقدام برای سیتیزن شیپی: نوروز 97 (March 20)
تاریخ مصاحبه: 9 November
تاریخ سیتیزن شیپی:  November 15th Big Grin
تشکر کنندگان: ikamaly ، behnam88 ، mgolchin13 ، mrbonbon ، hasti_banoo ، Saiban ، immigrant2us ، shimoda ، r_ent ، محمد ٧٧٣٧ ، Soap McTavish ، r91 ، amiz.abdollah ، nirvana_kobin ، alirezass ، afs ، عضو باسابقه ، Danoosh ، پروا ، romance33 ، yasser_1360 ، hana_fd ، گل نهال ، AsemanAbee ، mirzamemar ، SOROUSHSOFT ، ultra ، ROYAAA ، fariba_a ، mahdi/sh ، mhb161 ، shaso ، man.u65a ، afshinghwink ، nooshshahnar ، mori5050 ، کاوه شیز ، parsush ، aghaghia ، dana ، mandana12 ، dove ، سمانه777 ، 2013selectee ، el333 ، mehdi110 ، sce ، mdna ، noura ، alvan ، Sepasttian ، kopol ، rezagh ، farokhi21 ، valencia ، ranebr ، kasrafo ، tiba ، mani.iht ، Setare99 ، abas_kashan ، parastoo500 ، payam62 ، ابی هانی ، amir82 ، nora ، raham ، m.taj ، manila ، daria ، Nasimmmm ، itsmasoud ، rozelo ، byousefi_p ، HRSH ، usa lover ، USA2014 ، far-dv2013 ، kouroshd ، n51 ، negar_karimi6 ، enchantress_boy ، tabim4 ، reza6966 ، milad_aae ، ashkan1188 ، مانترا ، peymanp76 ، آنی ، raam12000 ، mrr777 ، ali1982 ، Alirezaa2013 ، azar1348 ، moji20 ، Saeedv13 ، fatfor ، hamid1357 ، m@ry@m75 ، batigoal_189 ، پرستوی مهاجر ، mori ، KIMIA2005 ، sasbk ، behnoush b ، AOC Kermani ، mohammadrezah ، iman63ir ، storagemeter ، ma300me ، Lemony ، lilac ، amin arefi ، farshadsh ، سو سو ، elmira_fa ، Ehsan1358 ، gbtm ، nika ، rs232 ، powerb ، hosseinshokri ، A.R.R ، godot ، lilistar ، soli asali ، philter ، sh-p ، rouzbehdarvishi ، nnhh ، vahid.vp ، SK89 ، sadeghi897 ، Sonaen60 ، pr.kia ، mehrdad pharm ، Hamid_110 ، zohre02 ، j-e ، mohammadg846 ، pari pariaaa ، karma110 ، mrlzdh ، آلیس-1980 ، bahram2014 ، sammetew ، shaman ، sorena ، امین 13 ، saeid-ss ، moqadam ، niloo-kh ، Rock ، hamed_na ، alirezanz ، zanganeh ، arezoo bj ، pegahemami ، behfaza ، m_yek ، m_nikparvaz ، moony ، ahmad120 ، uranus88 ، shanks ، remarya ، aaraam ، vahidbaq ، ostokhan ، atlantis770 ، hamedrouhi ، hesam.sd ، algh90 ، admiral.arash ، aazitaa
قسمت دوم : برخورد ایرانی های مقیم آمریکا با یک برنده لاتاری

خب حالا براتون از این کشور و آدماش بگم:
(البته اینهایی که میگم نظر شخصی من هست و برداشت من از اینجا، شاید کسی دیگه بیاد و برخورد آدما باهاش یه جور دیگه باشه)

وقتی ما وارد آمریکا شدیم دوست پدرخانمم اومد دنبالمون،ایشون 25 ساله که اینجا هستند و روابطشون با پدر خانم بنده از بچگی بوده و با هم خیلی رفیق بودند و هر سال که میرفتند تهران حتماً به پدر خانم من سر میزدند و از این حرفا.....
ما اومدیم منزل ایشون و همون روز اول ایشون یک کپی از کلید خونه رو داد به ما و گفت اگر ما نبودیم پشت در نمونید. خب یقیناً من این حرکت رو هرگز فراموش نمیکنم و در اولین گام ما دیدیم ای بابا این ایرانی های قدیمی چقدر خوبند...بعد با ایشون رفتیم یکی دو تا مهمونی. آدمای تو مهمونی چند جور بودند:

سری اول آدمایی که میخواستند یه جوری به ما فخر بفروشند و بگن ای بابا شما تازه واردید؟ ما 5 ساله، 10 ساله اینجاییم و با حالتی خنده دار از کلمات انگلیسی استفاده میکردند (یه آقاهه بود هی میگفت ببخشید من فارسی یادم رفته و هی میگفت Ican believe it) و مثل اون موفع ها که تو دبیرستان کلاس چهارمی ها به اول دومی ها فخر می فروختند بود. و خوب این آدما حداقل خنثی هستند و کاری به کار آدم ندارن

سری دوم آدمای بازنده یا Loser که همش غر میزنند و تا می بینند تازه واردی بهت میگن: چرا اومدی اینجا خبری نیست و همش کار و بدبختی و سختیه....درست ایران سخته اما وطن آدمه و ما اگر بچه ها می ذاشتن برمی گشتیم ایران شما اینجا همش باید کار کنی و مالیات بدی و .....

سری سوم آدمایی که از اومدن شما خوشحال میشن و میگن: خوب کردید اومدید اینجا برای شما جای پیشرفته و حتماً موفق میشید، ما ایرانی ها از اینا باهوشتریم و شما هم به امید خدا موفق میشید، اولش سخته اما جا میافتید و بعد هم مثلاً ازتون میپرسن: رشته تون چیه؟ و تا میگی کامپیوتر، میگه بابا اینجا جای شماهاست و راستی اصغر آقا و پسر بتول خانم کامپیوتر خوندن و من میپرسم ببینم براتون کارسراغ نداره و ....
که خوب این دسته آخر بهتر از بقیه اند که حداقل تشویقت میکنند

اما یه چیز جالب برخورد آدما در قبال نحوه ورود شما به آمریکاست:
یه خاطره بگم: ما رفتیم یه مهمونی و یه آقایی اومد باهامون سلام علیک گرم و گفت من 20 ساله اینجام و شماره ام رو میدم هر کاری داشتید من آشنا دارم و.... وسط حرفاش گفت: شما چجوری اومدید؟ و من هم گفتم: ما لاتاری برنده شدیم و اومدیم و ایشون بدون خدا حافظی گفت: من برم، برمی گردم.!!!
وقتی من علت رو جویا شدم فهمیدم این بنده خدا با دوستش از طریق مرز فرار کرده رفته ترکیه و از سرما دست دوستش رو قطع کردند و بعد 9 ماه اونجا بودند و رفتند آلمان و با هزار بدبختی و بعد از 7 سال اومدن آمریکا.... و خب بهش حق دادم Big Grin
یه سری میگن WOW شما خیلی خوش شانسید و جالبه اینجا یه اصطلاحی دارندکه مثلاٌ شما یه کسی رو میبینید خوش هیکل یا خوش گل و اینا، مثلاً به شوخی بهش میگید شما خیلی خوش گلید و من ازت متنفرم. I hate you و ما این اصطلاح رو ما زیاد میشنویم...البته به خاطر گرین کارتBig Grin

خوب حالا درباره ورودتون به اینجا چند نکته هم بگم:
ببینید شما مثلاً تحقیق میکنید که ماهیانه چقدر هزینه دارید برای اومدن آمریکا و میفهمید که برای یه خانواده سه نفره در لس آنجلس ماهی 2500 دلار میشه و پیش خودتون میگید خوب برای شش ماه میشه 15 هزارتا...اما غافل از اینکه شما در بدو ورود برای اجاره خانه،کردیت ندارید و این مسئله شما رو خیلی اذیت میکنه و ازتون کوساینر یا ضامن میخوان که به نظر من به هیچ کس رو نندازید چون اینجا مثل ایران نیست که اصغر و اکبر و....همه برای وام ضامن بشن،اینجا خیلی سخت کسی این کار رو میکنه. خب این معضل همه جا گریبانگیرتون هست وشاید مجبور بشید برای اجاره خانه و جلب اعتماد صاحب خانه کرایه 4 ماه یا 6 ماه رو پیش بدید. یعنی مثلاً شما یه آپارتمان یک خوابه می گیرید ماهی 1500 و خب حدوداً 1500 هم پول پیش باید بدید و بعد شش ماه اجاره هم باید بدید که اجاره هر ماه رو هم پیش میگیرن پس شما باید 10500 همون اول بدید.
یعد برای ماشین خریدن هم باید همش رو نقد بدید چون کردیت ندارید.(البته راههای هست که نصفش رو بدید و نصفش رو قسطی بدید اما سخته) خب اگر هم خواستید ماشین اجاره کنید من کلی پیگیری کردم و دیدم hertz از همه بهتره و کلاً هزینه های پنهان اینجا زیاده، مثلاً وقتی ماشین میخری باید حتماً بیمه اش کنید که خوب خودش حداقل سالی 1000 تا میشه و مثلاً خورد و ریز آشپزخونه و از این حرفا....
پس حواستون به هزینه های پنهان هم باشه...
دفعه بعد درباره کار براتون میگم
سفرنامه بعد از قبولی لاتاری

راهنمای اقدام برای سیتیزن شدن

تاریخ ورود و اخذ گرین کارت : June 2013
تاریخ اقدام برای سیتیزن شیپی: نوروز 97 (March 20)
تاریخ مصاحبه: 9 November
تاریخ سیتیزن شیپی:  November 15th Big Grin
تشکر کنندگان: sce ، raam12000 ، گل نهال ، alirezass ، romance33 ، apoornaki ، nora ، mrbonbon ، mehdi110 ، mdna ، amiz.abdollah ، خانه ، afs ، ranebr ، mhb161 ، کاوه شیز ، tabim4 ، payam62 ، manila ، raham ، dana ، nirvana_kobin ، daria ، mahdi/sh ، Saiban ، Sepasttian ، Danoosh ، fariba_a ، afshinghwink ، Soap McTavish ، mgolchin13 ، itsmasoud ، rozelo ، hana_fd ، ali234 ، parsush ، ROYAAA ، ابی هانی ، usa lover ، zohre02 ، mirzamemar ، shimoda ، پدی ، mahakk ، byousefi_p ، USA2014 ، far-dv2013 ، so_ar ، kouroshd ، shiraz mamali ، parastoo500 ، negar_karimi6 ، enchantress_boy ، IN.USA@2013 ، AsemanAbee ، m.taj ، reza6966 ، ashkan1188 ، Sanna ، nooshshahnar ، مانترا ، abonayer ، lilac ، peymanp76 ، آنی ، NarcisJ ، valencia ، mrr777 ، afshin-b ، sepehr_sh ، Alirezaa2013 ، azar1348 ، hushmandco ، mino2013 ، امیرمهاجر ، Saeedv13 ، ikamaly ، hamid1357 ، r_ent ، m@ry@m75 ، پرستوی مهاجر ، mori ، sadeghi897 ، sasbk ، immigrant2us ، behnoush b ، سمانه777 ، AOC Kermani ، mohammadrezah ، iman63ir ، storagemeter ، ma300me ، Lemony ، amin arefi ، سو سو ، farshadsh ، سلی ، elmira_fa ، Ehsan1358 ، nika ، rs232 ، powerb ، hosseinshokri ، godot ، tajhizgaran ، philter ، soli asali ، sh-p ، rouzbehdarvishi ، noura ، nnhh ، ali1982 ، مرآت74 ، Hamid_110 ، saeeds61 ، j-e ، mohammadg846 ، karma110 ، mrlzdh ، آلیس-1980 ، bahram2014 ، sammetew ، Kingrazor ، ali2310 ، nasim ، shaman ، sorena ، امین 13 ، saeid-ss ، moqadam ، niloo-kh ، mohsenmb ، Rock ، hamed_na ، سمنانی ، farshad varaste ، alirezanz ، zanganeh ، arezoo bj ، behfaza ، m_yek ، moony ، shanks ، remarya ، adonis2006 ، artam2 ، Mirhosseini ، aaraam ، pr.kia ، vahidbaq ، ostokhan ، ziba62ka ، atlantis770 ، hamedrouhi ، iman2 ، miyu ، Hopeman ، hesam.sd ، algh90 ، admiral.arash ، aazitaa
قسمت سوم: مسکن و کار

اول درباره محل زندگی بگم: اینجا چند مدل خونه و آپارتمان داریم که به ترتیب قیمت میگم: (برای تبدیل فیت مربع به متر مربع تقریباً یه صفر ازش کم کنید)
1 - استودیوstudio: یا همون سوئیت که حدوداً بین 300 فیت مربع تا 500 است و تشکیل شده از یک اتاق بزرگ که آشپزخونه هم یه گوشه اش هست و اتاق خواب ونشیمن یکی هست
2- کاندوcando: یا آپارتمان به سه بخش تقسیم میشه:
الف: جونیور که حدوداً بین 450 فیت مربع تا 600 است و یک اتاق خواب دارد و جایی برای میز نهار خوری ندارد (حدود اجاره در سن هوزه 1400)
ب: استاندارد که حدوداً بین 500 فیت مربع تا 650 است و یک اتاق خواب دارد و جایی برای میز نهار خوری دارد (داینینگ روم ) (حدود اجاره 1500-1700)
پ: دو اتاق خوابه (حدود اجاره 2000 تا 2300)
3: تاون هاوسtown house: خونه هایی که بزرگ هستند و با خونه های دیگه دیوار به دیوار هستند و بعضیاش حیاط پشتی هم داره(اکثراً شخصیه و اجاره نمیدن،اما من دیدم ماهی 3500)
4: سینگل فمیلیsingle family: که با کلاس ترین نوع خونه هست و حیاط پشت و جلو داره(back yard, front yard) و خونه تقریباً وسط محوطه هست و از دوطرف خونه هم راهرو هست بین حیاط ها.(حتماً شخصیه و اجاره نمیدن)

اما برای اجاره خونه شما نیاز به اثبات توانمندی پرداخت اجاره دارید به چند روش:
1- یک کردیت کارت با یک کردیت هیستوری credit history خوب داشته باشی که توضیحاتش رو افشین عزیز دادند و در بدو ورود شما هیستوری ندارید.
2- جایی کار داشته باشی و دو تا قیش حقوقی یا pay stub نشون بدی
3- یه ضامن یا cosigner داشته باشی که از ایشون فیش حقوقی و کردیت هیستوری می خوان.
4- چند ماه اجاره رو یکجا قبل از رفتن به محل احاره چرداخت کنید که خیلی ها این رو قبول نمی کنند.
5- شانس هم بیارید و مثل من و بعضی از بچه ها یه صاحب خونه ایرانی پیدا کنید که ازتون هیچی نخواد و قبولتون داشته باشه و کمکتون کنه.
6- بعضی جاها هم اگر ببینن که شما در حسابتون پول زیاد دارید قبولتون می کنن.

کسانی هم که میخوان از ایران آذوقه ایرانی بیارن حداقل تو لس آنجلس که احتیاج نیست به این عکسا توجه کنید:

[عکس: 82410899513025815044.jpg]

[عکس: 33203625417906970515.jpg]

[عکس: 62995424017989540902.jpg]

درباره کار:


1- اینجا شما باید اولین قدمتون این باشه که رزومه خوبی داشته باشید...خیلی خوب... که میتونید از ایران هم شروع به این کار بکنید
2-حتماً برید تو linkedin یه پروفایل بسازید، اینجا بعضی ها به هم آدرس پروقایلشون رو به جای شماره تلفن و اینا میدن، شما تو بعضی سایتها که میخواید برای کار اپلای کنید نیازی ندارید همه چیز رو از اول بگید کافی بگید به پروقایل لینکدین من وصل شو، خودش میره همه چیز رو از اونجا آپلود میکنه.
3- برید تو بعضی سایتها مثل monster.com و برای کامپیوتری ها dice.com fv برید ثبت نام کنید.
هر یکی دو روز برید یه تغییری در پروفایلتون بدید.
4- یادتون باشه ایران که هستید با مدیرای که تا حالا باهاشون کار کردید هماهنگ کنید که اگر از اینجا بهشون زنگ زدن چی بگن؟ مخصوصاً آخرین جایی که بودید.
5-به دانشگاهتون یه سر بزنید و ببینید که کی تو دانشگاه جواب ایمیل های دریافتی رو میده، چون شرکتهای معتبر به دانشگاهتون ایمیل میزنن.
فعلاً همینا بسه تا بعداً بیام بازهم بگم.....

در آخر بعنوان 3000 امین پستی که تو مهاجرسرا میزارم امیدوارم براتون مفبد بوده باشم.....برگ سیزیست تحفه درویش.....چه کند بینوا همین دارد
التماس دعا
سفرنامه بعد از قبولی لاتاری

راهنمای اقدام برای سیتیزن شدن

تاریخ ورود و اخذ گرین کارت : June 2013
تاریخ اقدام برای سیتیزن شیپی: نوروز 97 (March 20)
تاریخ مصاحبه: 9 November
تاریخ سیتیزن شیپی:  November 15th Big Grin
تشکر کنندگان: گل نهال ، man.u65a ، romance33 ، raam12000 ، alirezass ، mhb161 ، reza6966 ، Soap McTavish ، shiraz mamali ، کاوه شیز ، tabim4 ، dana ، Ali.US ، nirvana_kobin ، AsemanAbee ، valencia ، sepehr_si ، afshinghwink ، hamid.eng ، mrbonbon ، ROYAAA ، lilistar ، raham ، far-dv2013 ، ashkan1188 ، ابی هانی ، byousefi_p ، azar1348 ، tamara ، mirzamemar ، lilac ، kasrafo ، amiz.abdollah ، afs ، usa lover ، shadi79 ، پدی ، mdna ، mehdi110 ، k_nastaran ، fariba_a ، milad_aae ، parastoo500 ، sce ، peymanp76 ، آنی ، hushmandco ، noura ، mgolchin13 ، so_ar ، shimoda ، sgkco24 ، shiraz2013 ، Sepasttian ، negar_karimi6 ، میخک سفید ، alvan ، amir82 ، mrr777 ، ranebr ، afshin-b ، shaso ، Saiban ، behnam88 ، rayanmoli ، Alirezaa2013 ، ali1982 ، nooshshahnar ، مهتاب - 2251 ، mino2013 ، لاتاری ، enchantress_boy ، sepehr_sh ، kouroshd ، امیرمهاجر ، ikamaly ، Saeedv13 ، mahdi/sh ، parsush ، mori5050 ، godot ، shishipapa ، مانترا ، r_ent ، m@ry@m75 ، naarestan ، batigoal_189 ، rira1982 ، پرستوی مهاجر ، itsmasoud ، qeshmi ، Danoosh ، sasbk ، immigrant2us ، سمانه777 ، payam62 ، rtt ، kiana11 ، AOC Kermani ، mohammadrezah ، iman63ir ، پروا ، storagemeter ، azenajm ، farshadsh ، ma300me ، Lemony ، mama2030 ، amin arefi ، behnoush b ، سو سو ، rozelo ، سلی ، rezajoon ، elmira_fa ، zohre02 ، Ehsan1358 ، gbtm ، nika ، rs232 ، powerb ، hana_fd ، rezad ، sharifian ، soli asali ، philter ، nahid.t ، sh-p ، pari pariaaa ، rouzbehdarvishi ، nnhh ، مرآت74 ، arash 111 ، saman98 ، americansoudi ، somayeh8159 ، Sonaen60 ، pr.kia ، mehrdad pharm ، Masbafa ، saeeds61 ، j-e ، mohammadg846 ، karma110 ، bahram2014 ، mrlzdh ، alirz ، آلیس-1980 ، mori ، sammetew ، Kingrazor ، آرادایمان ، shaman ، sorena ، mrpahlevani ، امین 13 ، سيبك ، saeid-ss ، farzaam3 ، moqadam ، niloo-kh ، Rock ، hamed_na ، سمنانی ، frozen mind ، farshad varaste ، m.amin ، GreenRoad ، alirezanz ، zanganeh ، arezoo bj ، behfaza ، frr ، m_nikparvaz ، moony ، ahmad120 ، iris ، shanks ، artam2 ، fa15 ، Seyedehsanhosseini ، remarya ، feidom30 ، sad_sad ، aaraam ، reza.aa ، vahidbaq ، ostokhan ، ziba62ka ، atlantis770 ، hamedrouhi ، iman2 ، Hopeman ، farzad021 ، admiral.arash ، Tero.guy ، aazitaa
(2013-07-31 ساعت 22:20)mgolchin13 نوشته:  
(2013-07-26 ساعت 12:29)mgolchin13 نوشته:  سلام دوستان. ما هم روز 23 جولای وارد آمریکا شدیم. داستان از این قراره که بعد از این که ویزای ما یکضرب شد، چند روز بعد از رسیدن به تهران در اوایل اردیبهشت بلیط رو از ترکیش و به صورت اینترنتی برای اول مرداد ماه خریدم ،و دلیلش هم بارداری خانمم بود و این که حد اکثر زمان رو داشته باشیم تا جایی که مشکلی برای پرواز کردن ایشون به وجود نیاد. تو سایت ترکیش نوشته که بعد از شش ماهگی باید از پزشک نامه اورده بشه و من هم برای جلوگیری از دردسر اضافی زمان پرواز رو اینجوری ترتیب دادم. ......................................................................................................................................................................................................... من که قبلا رزرو کردم. وشماره رزرواسیونم رو دادم چک کرد. گفتم میشه به جای 31 شب فقط یک هفته بمونم گفت باشه.بعد ازش خواستم که اتاق رو ببینم خلاصه اخرش همون 31 روز رو که رزرو کرده بودم گرفتم و بچه ها رو که خواب بودن بردم بالا و سینه خیز رفتم بخوابم که یادم افتاد من تغییر ادرسم رو تو فرود گاه اعلام نکردمSad
بقیه داستان باشه واسه بعد انگشتام ارتروز گرفتن امشب.الانم ساعت یک صبح جمعه 26 جولای در ایرواینه و چهار ساعته که دارم میتایپم! شب خوش!

مجددا از هتلextended stay در ایرواین و در یک صبح ابری دیگه به همه دوستان سلام میکنم. از دوستانی که به من محبت داشتن و تشکر کردن یا رتبه دادن به خاطر جواب دیر هنگام عذر میخوام، این روز های اول خیلی پر استرس هستن وکار ها هم زیاد هستن...
به هر حال تا اینجا گفتم که شب رسیدیم به هتل. صبح که بیدار شدم والبته بگم که ساعت 6 بود و نه ظهرBig Grin ،دیدم که اتاق اون طور که من ،دیشب تو خستگی مفرط به نظرم بد اومده بود نیست اصلا.یک اتاق حدودا 35 متری(با محاسبه حمام و آشپزخانه) که یک آشپزخانه کامل(یخچال نسبتا بزرگ،اجاق برقی، مایکرویو،تستر،قهوه ساز، قابلمه و قاشق چنگال وبشقاب و لیوان) داره. چون تازگی ها باز سازیش کردن همه چیزش نو و خیلی تمیز بود. خصوصا سرویس حمام و موکت کفش.تهویه اش هم برای سرمایش عالی بود ولی گرمایشیش اون طوری که همین الان متوجه شدم بوی سوختگی میده! مثل بخاری برقی که خیلی وقت استفاده نشده باشه و تازه بزنید به برق! هوا هم ابری بود.بچه ها هم بیدار شده بودن، دلیلش هم به هم ریختن ساعت بدن هستش و تازه بعد از یک هفته عادت کردن و الان خواب هستن.
روز اول رو فقط برای استراحت گذاشتم و کار خاصی نکردم. صبحانه هتل به قول خودشون grab and go هستش که شامل یک میز کوچک میشه که روش دستگاه قهوه و اب جوش هستش و اطرافش سیب و پرتقال و یک سری کیک و اینا هستش که باید بردارید و برید پی کارتون! البته کاچی به از هیچی و کلا بدکی نیست. اینترنت wifi هم داره که سرعنش در حد یک مگابایته و کلا خوبه.
حدود ساعت 9 هوا کم کم آفتابی شد و رو به گرمی رفت. کمی داخل محوطه هتل قدم زدم.ایرواین جای بسیار زیبا و آرامی هست. امنیتش هم خیلی بالاست. همه چیز در سطح طراحی شده و فاصله ها زیاده. فروشگاه های بزرگ به صورت چند تایی و یا تکی توی محوطه های 10 یا 12 هزار متری و گاها خیلی بزرگ تر قرار دارن که کلا اطرافشون پارکینگه. هیچ ساختمان بلندی نداره و نهایتا بعضی ساختمان های اداری 5 یا 6 طبقه باشن. بلند ترین چیزی که من اینجا دیدم یک چرخ و فلکه که توی ایرواین اسپکترومه.طبیعتش سر سبز وکمی شبه شمال خودمون داره ولی پر از درختان نخله . این یک هفته ای که ما اینجا هستیم هرروز صبح ها(یعنی در واقع از اواخر شب) هوا ابریه وبین ساعت 9 تا 11 صبح هوا کاملا آفتابی میشه. اگر زیر آفتاب مستقیم نباشید هوا خیلی خوبه.شب ها هوا کمی سرد میشه و باید حتما یک ژاکتی چیزی پوشید. پس مثل من فکر نکنید اینجا مثل بندر عباس گرمه! حتما لباس گرم بیارید با خودتون، البته پالتو و پولیور و اینا نیارید بلکه ژاکت و کت های بهاره که سبک باشن و قابل در اوردن و پوشیدن در هر زمان هستن.
ظهرروز اول با خانم بچه هاBig Grin رفتیم ایرواین اسپکتروم. برای پیدا کردن مسیر از گوشی موبایلم و اینترنت هتل استفاده کردم.گوشی من سونی اکسپریا s هستش که روی فلایت مود گذاشته بودم(چون سیم کارت همراه اول اینجا کار نمیکنه و همه تنها هستن) تو گوگل مپ جای خودم رو که نشون میداد و از اونجا مسیر رو برای navigation به مقصد اسپکتروم دانلود کردم و موقع حرکت زدم استارت کنه که خواست gpsرو فعال کنم و تمام! این قدر راحت و کار سازه که باورتون نمیشه! توی این چند روزه همش از نویگیشن استفاده کردم و عالی بود! اینجا کلا همه تکنولوژی هایی که تو ایران به درد نخور هستن اینقدر کاربردی هستن که آدم به حال مملکتش تاسف می خوره.تازه بعد از گرفتن سیم کارت تی موبایل بهتر هم شد چون توی هر جایی میتونم مسیریابی کنم و حتی چیزهایی رو که میخوام پیدا کنم. مثلا دیروز رفته بودم LA که ماشین کرایه ای رو پس بدم(که خودش ماجرایی بود) خانمم گفت بریم پیتزا بخوریم. اول مثل ایران شروع کردم بالا و پایین کردن خیابونا دنبال pizza hut بعدش یادم افتاد که از گوگل سرچ کنم و درست صد قدم پایین تر یک شعبه داشت!ومن از کنارش رد شده بودم ولی چون تابلوش کوچیک بود ندیده بودم.البته فقط بیرون بر بود و جاتون خالی یک پیتزا بزرگ با اسپشیال آفر رو 10 دلار میدادن که گرفتیم داخل ماشین زدیم به بدن.پس توصیه دوم این که گوشی هوشمندتون رو که gps داره حتما بیارید.هم اینجا کار میکنه و هم برای نویگیشن و مسیر یابی عالیه.
زیاد حاشیه رفتم... خلاصه رفتیم اسپکتروم و اونجا اولین نهار رو توی یک رستوران خوردیم که با Tip یا همون انعام خودمون، 55 دلار شد که برای اینجا عادیه.در مورد انعام هم باید بگم که عرف اینه که بین 15 تا 20 درصد صورت حساب رو تیپ میدن. اسپکتروم یک مرکز بزرگ خریده که رو بازه یعنی سقف نداره و بلا تشبیه! ولی شبیه بازاره و نه شاپینگ مال. اون چرخ وفلک معروف هم که گفتم توی وسطای اینجا قرار داره. پارکینگ بسیار بزرگی داره که مجانی هستش.کلا تو آمریکا پارکینگ پولی نیست مگر جاهای خاصی که تقاضا زیاده مثل مرکزشهر های بزرگ وغیره. اونجا نمایندگی t-mobile رو هم دیدم که بعدا رفتم و ازشون سیمکارت خریدم.
بعد از نهار اومدیم خونه و عصر هم ساعت 5 خانم وبچه ها خوابیدن تا فردا ساعت 4 صبح که بیدار شدیم.روز دوم(پنج شنبه) با کمک نویگیشن رفتم اداره سوشال توی میشن ویه هو که بعداز نیم ساعت انتظار نوبتم شد و خانومه گفت باید 21 روز از ورزدتون بگذره. و بی نتیجه برگشتم.عصر هم رفتیم والمارت و خرید مواد غذایی.قیمت ها مختلفه بعضی چیز ها گرونتر و بعضی ارزونترن ، که اگر تفاوت کیفیت و سطح زندگی رو لحاظ کنید به نظرم کلا ارزونتر از ایرانه.مثلا یک قوطی کنسرو نخود فرنگی 85 سنته که حدود 2500 تومن میشه ولی کیفیتش خیلی بالاتر از ایرانیشه. ولی مثلا اب معدنی یک دلاره که خیلی گرون تره. پوشک پمپرز با محاسبه من دونه ای 1300 تومنه که تو ایران حدود 1600 تومنه!و الی اخر...
روز جمعه صبح رفتم DMV که بعد از یک صف طولانی گفت بدون سوشال نمیشه!!!! توی پاکینگ هم یک خانم سیاه پوستی ماشینش پنچر کرده بود که کمک کردم عوض کنه و دستام کلا سیاه شده بود. جالب این که گفت اسمش شهرزاده و پرشین هستش که منم گفتم راست میگی اونم گفت بعله! فکر کنم شوهرش ایرانی بود یا چیزی ولی توهم زده بود که ایرانیه! عصری رفتم دنبال خرید ماشین...
الان اومدن اتاق رو تمیز کنن دنباله داستان در وقتی دیگر... بدرود!
مجددا سلام. باید خدمتتون عرض کنم که توی این هتل هفته ای یک بار اتاق ها رو تمیز میکنن واسه همین بود که صبح امروز حرفم نیمه کاره موند!
از سایت kbb و sellmycar یک تعداد ماشین رو نشون کرده بودم ولی خوب باید می دیدمشون. رفتمirvine auomotive center که اتفاقی قبلا دیده بودم کجاست.یک خیابان که به شکل بیضی شکل و به طول حدودا 2 مایل که اغلب اتومبیل سازی ها توش نمایندگی دارن و هر کدوم حداقل ده پونزده هزار متر یا بیشتر مساحت دارن.قیمت ماشین در مقایسه با ایران کمتر ار نصفه. در مورد ماشین دست دوم این اختلاف حتی بیشتر هم هست.البته اینجا در زمان کمتری، مایلج زیادی میاد روی ماشین ها چون فواصل زیاد هستن.من به شخصه میخواستم یک ماشین suv جادار و با مایلج(یا کیلومتر کارکرد. خارجکی شدیم رفت پی کارش دیگه) کمتر از 10000 بگیرم. تو نمایندگی کیا یک سورنتو 2014(درست خوندید:دوهزارو چهارده)با کارکرد 585 مایل دیدم که به قول خودشونdealer certified بودش و 24500 دلارقیمتش بود. که با احتساب مالیات و هزینه نقل و انتقال ،که حدودا 10 درصد هست، 26500 در می اومد.ولی با چونه زدن میشد 25000 تا به قول خودشون out of the door (یعنی همه چیز پای خودشون باشه و شما پول رو بدید و ماشین رو بردارید و برید)خرید. البته مدلش 3300LX بود که پایه هست وآپشن زیادی روش نداره.قیمت صفر کیلومترش هم 26500 تا هست . تو نمایندگی جیپ هم گرند چروکی 2014 صفر از 33000 تا برای پایه بود به بالا که آب دهن من راه افتاده بودTongue شاسی بلند بیوک وکادیلاک و... خلاصه اگر به قیمتهاشون نگاه نمی کردی لذت بخش بود.یک مرسدس M کلاس 2008 خیلی تمیز 19000 تا بود.کلا تو محدوده 10 تا 20 هزار ماشین های خوب و متنوعی بود والبته هرچه عمر ماشین بیشتر میشه جای چونه زذن هم بیشتر داره. راجع به روش چونه زدن هم روشا خانم تو مهاجرت نامه شون توضیح دادن و من تکرار نمیکنم.یک توضیح هم راجع به dealer certified بدم. این ها ماشین های کار کرده ای هستن که از برند خود نمایندگی هستن و اونها رو کاملا چک میکنن و 150 الی 180 بازرسی روی اونها انجام میشه و نمایندگی گارانتی میکندشون. این ماشین ها معمولا trade in هستن یعنی دیلرشیپ یا نمایندگی ماشین طرف رو بر میداره و با محاسبه اون به عنوان تمام یا بخشی از پول پیش ( down payment) وگرفتن مابه التفاوت بقیه اش رو قسط می بنده و یک ماشین صفر میده به طرف. حالا اگر این ماشین از برند خودشون باشه اون رو دستی به سر و روش میکشن و میکنن certified و با گارانتی میفروشن.ولی اگر از برند خودشون نباشه حق ندارن بکنن.بنا بر این تو هر نمایندگی که برید تعدادی ماشین دست دوم متفرقه هم هست. با همه این اوصاف، اینجا نتونستم ماشین مورد نظرم رو پیدا کنم و غروب برگشتم هتل.یک نکته مهم این که حتما مالیات رو توی قیمت لحاظ کنید تا بودجه تون کسر نیاد.
روز شنبه صبح دوباره هوا ابری و ما هم خانوادگی از 5 صبح بیدار....بعد از صبحانه و کمی بازی با بچه هام توی محوطه هتل ساعت 11 خانوادگی رفتیم برای دیدن یک خانه اجاره ای. همه چیز خوب بود تا این که مسئول اجاره شهرک گفت باید چهار برابر اجاره سالانه پول نشون بدی! یعنی بالای 180000 دلار جیرینگ تو حسابت باشه. گفتم من اجاره یک سال رو یکجا بدم میشه؟ گفت خیر نمی شه پالیسی شرکته! (انگلیسی رو دارید دیگهBig Grin) عصری رفتم نمایندگی تویوتا توی tustinکه 5 مایل شمال ایرواین هست. اونجا هم عین مرکز ماشین فروشی ایرواین پر از نمایندگی و انواع ماشین بود. چهار پنج تا تویوتا رو تست درایو کردم و بالاخره ماشینمو پیدا کردمBig Grin خودش بود! عشق در یک نگاه!Tongue ولی گفتم بعدا میام که طرف پررو نشه.یکشنبه هم باز دنبال ماشین بودم و اتفاق قابل توجهی نیوفتاد....
(2013AS000053xx) چهار نفر - ابوظبی - هفته2 آپریل Big Grinیکضرب - مقصد: ایرواین، کالیفرنیا
(2013-07-26 ساعت 12:29)mgolchin13 نوشته:  سلام دوستان. ما هم روز 23 جولای وارد آمریکا شدیم. داستان از این قراره که بعد از این که ویزای ما یکضرب شد، چند روز بعد از رسیدن به تهران در اوایل اردیبهشت بلیط رو از ترکیش و به صورت اینترنتی برای اول مرداد ماه خریدم ،و دلیلش هم بارداری خانمم بود و این که حد اکثر زمان رو داشته باشیم تا جایی که مشکلی برای پرواز کردن ایشون به وجود نیاد. تو سایت ترکیش نوشته که بعد از شش ماهگی باید از پزشک نامه اورده بشه و من هم برای جلوگیری از دردسر اضافی زمان پرواز رو اینجوری ترتیب دادم. ......................................................................................................................................................................................................... من که قبلا رزرو کردم. وشماره رزرواسیونم رو دادم چک کرد. گفتم میشه به جای 31 شب فقط یک هفته بمونم گفت باشه.بعد ازش خواستم که اتاق رو ببینم خلاصه اخرش همون 31 روز رو که رزرو کرده بودم گرفتم و بچه ها رو که خواب بودن بردم بالا و سینه خیز رفتم بخوابم که یادم افتاد من تغییر ادرسم رو تو فرود گاه اعلام نکردمSad
بقیه داستان باشه واسه بعد انگشتام ارتروز گرفتن امشب.الانم ساعت یک صبح جمعه 26 جولای در ایرواینه و چهار ساعته که دارم میتایپم! شب خوش!

(2013-07-31 ساعت 22:20)mgolchin13 نوشته:  مجددا از هتلextended stay در ایرواین و در یک صبح ابری دیگه به همه دوستان سلام میکنم. از دوستانی که به من محبت داشتن و تشکر کردن یا رتبه دادن به خاطر جواب دیر هنگام عذر میخوام، این روز های اول خیلی پر استرس هستن وکار ها هم زیاد هستن...
به هر حال تا اینجا گفتم که شب رسیدیم به هتل. صبح که بیدار شدم والبته بگم که ساعت 6 بود و نه ظهرBig Grin ،دیدم که اتاق اون طور که من ،دیشب تو خستگی مفرط به نظرم بد اومده بود نیست اصلا.یک اتاق حدودا 35 متری(با محاسبه حمام و آشپزخانه) که یک آشپزخانه کامل(یخچال نسبتا بزرگ،اجاق برقی، مایکرویو،تستر،قهوه ساز، قابلمه و قاشق چنگال وبشقاب و لیوان) داره. ........................................................................................................................................................................................................ عصری رفتم نمایندگی تویوتا توی tustinکه 5 مایل شمال ایرواین هست. اونجا هم عین مرکز ماشین فروشی ایرواین پر از نمایندگی و انواع ماشین بود. چهار پنج تا تویوتا رو تست درایو کردم و بالاخره ماشینمو پیدا کردمBig Grin خودش بود! عشق در یک نگاه!Tongue ولی گفتم بعدا میام که طرف پررو نشه.یکشنبه هم باز دنبال ماشین بودم و اتفاق قابل توجهی نیوفتاد....

(2013-08-01 ساعت 12:28)mgolchin13 نوشته:  یادم افتاد که یکشنبه اتفاقاً یه اتفاقی افتاد!Big Grin مدیر همون مجتمع مسکونی که گفتم 180000دلار برای اجاره میخواست به موبایلم زنگ زد و ادرس و تلفن یکی از مجتمع های شرکت رو بهم داد که نزدیک UC Irvine هستش و گفت اونجا چون دانشجویی هست با شرایط ما سازگاره ما رو معرفی کرد به مدیر اونجا. ظهر رفتیم اونجا و یک خانم خیلی خوش اخلاق برامون فرم پر کرد و گفت چون سوشال نداریم باید دوماه اجاره رو دیپازیت بدیم. البته اجاره هاش کمی بالا بود ولی منطقه خوبیه. یوتیلیتی ها هم فقط گاز به عهده اونهاست و بقیه رو خودمون باید بدیم. گاز هم فقط برای اب گرم هست . اجاقش برقیه وآشپزخانه کامل داره: یخچال ومیکروویو وظرفشویی و لبسشویی و خشک کن که داخل واحد هست که برای ما که قراره بزودی صاحب یک خرابکار دیگهBig Grin بشیم واقعا لازمه.قرار شد هفته بعد move in کنیم فقط باید یک اشتراک برق باید بگیرم و یک بیمه ای به نام renters insurance که حدود ماهی 25 دلاره.
شنبه صبح فروشنده نمایندگی تویوتا زنگ زد که بیا اینجا برات تخفیف بگیرم ولی باید cash بیاری تا مدیر رو راضی کنیم. من هم با خانم بچه ها رفتیم که اون ها هم ماشین رو ببینن. اونجا مدیرشون که احتمالا اسپانیش تبار بود فکر کرد خبریه!!! و یک قیمتی داد و گفت این قیمت اخرمونه و ما فقط 600 دلار سود میکنیم تو این قیمت. من هم بعد از چک و چونه گفتم بودجه من این قدره و بیشتر نمیخوام و راضی به ضرر شما نیستم. بلند شدیم اومدیم سوار ماشین بشیم فروشنده هه بدو بدو امد گفت یک قیمتی بهت میگم که دیگه کف قیمته و از این کمتر امکان نداره. روش فکر کن! منم گفتم نه از بودجه من بیشتره. و رفتم خونه. دوشنبه صبح دوباره زنگ زد و گفت پاشو بیا ببینیم چی میشه.. من هم که قیمت اخرشون به نظرم خوب بود گفتم باشه رفتم بانک او امریکا (که ضمنا یام رفته راجع بهش توضیح بدم)و یک چک بانکی cashiers check گرفتم به مبلغ 500 تا زیر قیمت اونا و کمی هم پول نقد بردم. خلاصه هرچی چونه زدم دیگه پایین نیومدن و بالاخره معامله رو انجام دادم.چند تا طومار اوردن امضا کردم و قرار شد همه کار رو بکنن و شماره ماشین و مدارکش با پست بیاد.برای بیمه ماشین هم از AAA و Geico اینترنتی قیمت گرفتم که اولی تلفنی بهم گفتن ماهی 130 دلار برای خودم و خانمم. دومی اینترنتی 75 دلار قیمت داد ولی شماره گواهینامه کالیفرنیا رو می خواست و وارد صفحه پرداخت نمیشد. تلفنی پرسیدم و پس از سوال و جواب اخرش اون هم گفت چون تاریخ گرفتن گواهینامه شما از امسال محاسبه میشه تخفیف شامل شما نمیشه و همون ماهی 130 دلار قیمت داد و من هم ناچارا گرفتم برای 6 ماه. توی کالیفرنیا جریمه های رانندگی خیلی سنگین هستن و مثلا نداشتن بیمه برای ماشین بار اول 1000 دلار و بار دوم به بعد 2000 دلاره. یا ایست کامل نکردن در استاپ ساین 250 دلاره....
خلاصه نداشتن سوشال سکیوریتی کلی هزینه و دردسر درست کرده برامون.مثلا اگر گواهینامه گرفته بودم هزینه بیمه ام 400 دلار کمتر می شد و به جای دو ماه اجاره میشد با یک ماه اجاره ودیعه خونه بگیریم و .... ولی خوب چاره ای نیست باید صبر کنیم .

(2013-08-01 ساعت 22:44)mgolchin13 نوشته:  سه شنبه بعد از ظهر باید ماشین اجاره ای رو تحویل می دادیم چون قراردادش حداقل یک هفته و بعد از اون روزانه بود و ما برای این که پول اضافی ندیم باید قبل از ساعت 8شب توی پارکینگ LAX تحویلش بدیم.من با بچه ها توی ون کرایه ای و خانمم ماشین خودمون رو سوار شدیم و رفتیم. توی راه باید یک سری میرفتم پیش ماشین فروشی بنابر این مجبور شدیم اتوبان 5 به سمت شمال رو بریم.ساعت ترافیک بود و ازماشین فروشی هم باید مجددا وارد I-5N میشدیم و میرفتیم توی 22 وبعد 405به سمت لس انجلس. خلاصه هم راهمون خیلی دور شد و هم بدترین ساعت ترافیک بود و خانم من هم برای اولین بار توی امریکا می نشست پشت فرمون. بیش از دو ساعت تو راه بودیم و بالاخره به لطف نویگیشن گوگل یک راست رفتیم و رسیدیم. تحویل ماشین یکی دو دقیقه بیشتر طول نکشید. صندلی ماشین بچه رو بستم تو ماشین خودم و را افتادیم. با خانمم تصمیم گرفتیم که یک دوری هم تو LA بزنیم. اول گفتیم یک چیزی بخوریم چون حدود ساعت 7 ونیم بود. تصمیم به پیتزا شد. هرچی رفتیم یک پیتزا هات پیدا نکردیم. یک جایی هم بود که اول فکر کردیم شاپینگ سنتره ولی وقتی رفتیم تو پارکینگش فهمیدیم کازینوست. خلاصه دیگه داشتم کلافه میشدم که یادم افتاد از گوگل مپز استفاده کنم.هنوز زمان میبره که برای ما این چیز ها جا بیفته Tongue چون تو مملکت ما همه کارها رو باید از راه سختش انجام بدیم و کاری که راحت انجام بشه برامون ارج وقرب ندارهBig Grin خلاصه ایکی ثانیه ای
یک پیتزا هات توی 500 قدمی مون پیدا کردیم. ولی دیدیم که فقط بیرون بره. یک پیتزا سفارش دادم که تو ماشین بخوریم.داخل مغازه شیشه ضد گلوله بود و پول و پیتزا رو از یک باکس رد و بدل می کردن. آدم هاش هم اغلب سیاه پوست و مکزیکی بودن و درب و داغون. تا این پیتزا حاضر بشه گوشت تن من ریخت!Sad خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد ولی واقعا تفاوتش با ایرواین از اینجاس تا ....خدا می دونه کجا Cool) یکی دو پر پیتزا خوردم و راه افتادیم و همون مسیری رو که اومده بودیم برگشتیم تا رسیدیم به I-405 و وارد اتوبان شدیم که هنوز هم کمی ترافیک داشت. نیم ساعتی رفته بودیم که دیدم به یک سری تپه و جنگل هایی رسیدیم که اشنا نیستن! باز رفتم سراغ نویگیشن و دیدم که ای دل غافل! به جای 405 جنوبی وارد 405 شمالی شدیم!!!!و رفتیم توی سن فرناندو ولی . چند تا از خروجی هایی هم که ما باید دور میزدیم رو بسته بودن و تعمیر می کردن .مجبور شدیم اتوبان رو ادامه دادیم و تا sun valley و glendale ,burbank و خلاصه از بالای لس آنجلس دور زدیم و بعد از یک دور قمری و شمسی دوباره افتادیم تو اتوبان I-5s و ساعت 10 ونیم خسته و کوفته رسیدیم هتل.ماجرایی بود واسه خودش... ولی مطمئن شدم که ایرواین جای خوبیه.
راجع به بانک توضیح ندادم ولی فکر نمی کنم لازم باشه طبق معمولchecking با 1500 دلار حد اقل موجودی برای شارژ نشدن+ سیوینگ با حد اقل 300 دلار + سیکیور کردیت که من 1000 دلار گرفتم، در bank of america که دبیت کارت و کردیت کارتم هم دیروز با پست رسید به هتل.
دیروز به شرکت برقsouthern california edison هم زنگ زدم و یک اکانت برای برق گرفتم. انتظار داشتم که ازمن دیپازیت بخوان ولی نخواستن. فکر کنم به خاطر کردیتم بوده باشه.شماره اش رو باید روزی که خونه رو تحویل میگیرم بدم به مدیر ساختمان.
چند نکته هم که به نظرم میرسه بگم، در مورد اون پلوپزی که آوردم خدا رو شکر میکنم چوم تو این روز های اول پیدا کردن چیز های ابتدایی هم مشکل و در حداقلش وقت گیره. خیلی به دردمون خورد خصوصا به خاطر بچه ها.
لوازم برقی به هیچ عنوان نیارید (به استثنای شارژر موبایل و لپ تاپ که سوکت یا سیم تبدیلش رو هم فراموش نکنید) همه چیز اینجا بتهر و ارزان ترش هست. این طور لوازم تون رو بهتره اگر میتونید بفروشید و با کمی بیشتر از پول جنس دست دومی که فروختید نوش رو اینجا بخرید.
من به شخصه دو تا تشک لایکو آوردم که اون هم خیلی به دردم خورد چون بچه های من تو خواب خیلی قلط میزنن و حتما باید روی زمین بخوابن.
از لوازم خرده ریز آشپز خانه ،ملافه، حوله، ادکلن، اسباب بازی بچه ها تون و خلاصه هر چیزی که اونجا دارید و پول نمیشه و اینجا باید دلار بابتش بدید هم به شرط این که کهنه و درب و دغون نباشه، اگر بتونید بیارید خوبه. کلا هر چیزی غیر از لوازم برقی. تلویزیون هم اینجا مفته! یک تلویزیون 70 اینچ رو میشه با حدود 1000 دلار خرید. 50 اینچ رو حدود 500 تا 700 دلار و 42 اینچ رو با حدود 350 تا 450 دلار.
مبلمان هم همه جورش هست. امروز صبح رفتیم توی یک فروشگاه مبلمان و کاناپه تختخواب شو از 400 دلار بود تا 1200 دلار بسته به سایز و جنسش.
مبل های خیل خوبی هم بودن که ست 3+2+1 شون از 1200 شروع می شد. البته هر تکه رو جدا هم می شد خرید. ما قصد داریم یک کاناپه بزرگ 3 نفره بخریم که حدود 500 دلاره با دو تا صندلی.
تو خرید مبلمان به delivery هم توجه کنید. بعضی جا ها خریدتون از یک حدی بالاتر باشه مجانی حمل میکنن ولی اینجا که ما رفتیم برای یک قطعه یا صد قطعه فرقی نمیکنه و یکبار 99 دلار میگیرن. نکات دیگه ای هم یادم اومد بعدا میگم. فعلا دخترم گیر داده تو لپ تاپ سیمز بازی کنه! باید برم.
(2013AS000053xx) چهار نفر - ابوظبی - هفته2 آپریل Big Grinیکضرب - مقصد: ایرواین، کالیفرنیا
ساعت پنج و سی و پنج دقیقه روز 29 تیرماه 1392 شمسی مطابق با 20 جولای میلادی بالاخره بعد از یک سال پر ماجرا و آشوب فرودگاه امام را به مقصد رم ترک کردیم. چون مقصد نهایی ما رالی در کارولینای شمالی بود ماجراهای مربوط به این سفر و وقایع بعدی در ایالات متحده را در این تاپیک می نویسم.
همونطور که در پست قبلی گفته بودم مقصد ما در ابتدا شهر تالسای اوکلاهوما بود. طبق برآوردهای 2-3 سال پیش بعضی از سایت های اینترنتی این شهر از لحاظ هزینه های زندگی و آمار بیکاری وضعیت مناسبی داشت ولی علت اصلی انتخاب تالسا برای ما یک دوست خانوادگی بود که چندین سال در این شهر زندگی کرده بود. 23 آبان ماه 1391 که در تاپیک از هر دری از مصاحبت دوستان لذت می بردم، رضا بیات علیه الرحمه در تاپیک ظاهر شد و خبر آورد که از فردا بلیط های هواپیما با ارز 2400 تومنی قیمت گذاری خواهند شد. آن شب کذایی در عرض نیم ساعت تصمیم به خریدن بلیط گرفتم. به رضا زنگ زدم و با ارسال عکس پاسپورت ها از طریق ایمیل بلیطمون صادر شد. ایرلاینی که خانم مسئول آژانس و آشنای رضا برای ما انتخاب کرده بود آلیتالیا بود که پروازش از فرودگاه امام به رُم می رفت. پروازهای بعدی به آتلانتا و اوکلاهوما سیتی هر دو با دلتا انجام می شد. هزینه بلیط برای کل خانواده ما با دلار 1200 تومنی، 4 میلیون و دویست هزار تومن شده بود که چک مربوطه را برای دو ماه بعد به آدرس رضا فرستادم.
بعداً با صرفنظر کردن از کمک های دوستمون در تالسا جستجوی من در اینترنت برای مقصد جدید شروع شد. با مقایسه چندین شهر در نهایت به رالی در کارولینای شمالی رسیدم. برای تغییر پرواز سوم با آشنای رضا در آژانس زنگ زدم ولی بلیط غیر قابل تغییر بود. بنا بر این از پرواز سوم (آتلانتا به تالسا) صرفنظر کردیم. در نهایت با کمک یک دوست خانوادگی دیگه در ویرجینیا پرواز هفت و چهل و نه دقیقه دلتا از آتلانتا به رالی را خریدیم.
روزهای آخر برنامه خیلی فشرده ای داشتیم. از فروش وسایل و تحویل خونه به صاحبش تا دندانپزشکی، ترجمه مدارک مورد نیاز و بستن و وزن کردن چمدان ها و ... . اول که بلیط ها را خریده بودیم هر نفر یک چمدان 23 کیلویی بار مجاز داشتیم. با پرداخت 20 دلار به ازای هر نفر این سهمیه 2 برابر شد. در نهایت کل زندگی ما در 4 ساک مخصوص حجاج، دو چمدان بزرگ و یک چمدان کوچک 10 کیلویی جا شد. برای داخل کابین هم 2 کوله پشتی، یک چمدان کوچک، یک ساک بچه و کالسکه تاشو سرکار خانم رو داشتیم. روز پنج شنبه 27 تیرماه بعد از یک خداحافظی سخت و پر احساس از اقوام درجه اول، از مشهد با اتفاق باجناقم با دو ماشین به سمت تهران حرکت کردیم. بعد از خداحافظی از اقوام ساکن تهران در ساعات ابتدایی روز 29 خرداد به فرودگاه امام رفتیم. برادر خانمم ماشین امانتی را به منزل خودش برگردوند. جزو اولین نفراتی بودم که بعد از باز شدن کانتر چمدان ها را تحویل دادم و کارت پرواز گرفتم. برای سهولت تشخیص ساک ها و چمدون ها یک روبان قرمز و یک روبان زرد به دسته های بارها گره زده بودیم. کارمندای ایرانی آلیتالیا کم حوصله و جدی بودند. با مسافری که چمدانش 26 کیلو وزن داشت بحثشون شد. ظاهراً تا 2 کیلو اضافه بار را بی خیال می شدند ولی مسافر مربوطه که کامل مردی بود برای جلوگیری از جریمه 75 یورویی با عصبانیت شروع به سبک کردن چمدونش کرد.
من دو برابر حد مجاز با خودم دلار داشتم. که در دو کیف گردنی و یکی از کوله های داخل کابین پخش کرده بودم. در بازرسی اول فقط از خانمم در مورد مقدار پول همراهش سئوال کرده بودند. در گیت سپاه از هیچ کدوممون هیچ سئوالی نشد.
در صف افسر گذرنامه نفر پشت سرم گفت که عوارض خروج از کشور 65 هزار تومن شده. من هفته پیش 55 هزار تومن برای هر نفر پرداخت کرده بودم که مشکلی پیش نیومد. بعد از این مرحله هم ارز مسافرتی را از بانک ملت زیر پله های کافی شاپ گرفتم. بعد از عبور از گیت سپاه دو صف تشکیل شد. اونایی که مثل ما بچه کوچک و کالسکه داشتن جلوتر از بقیه وارد هواپیما شدند. دم در هواپیما کالسکه بچه که برچسب (تگ) خورده بود رو ازمون تحویل گرفتن.
هواپیمای آلیتالیا ایرباس A320 بود. فضای داخل کابین مثل روکش صندلی ها کمی به کهنگی و فرسودگی می زد. مهماندارها اکثراً آقا بودند و به نظر کمی اخمو میومدن. یک گوشه ایستاده بودند و با کمی بی تفاوتی سعی و تلاش مسافرها در جا کردن بار و بنه به کابین های بالای سر را تماشا می کردند. ولی من بدرفتاری یا توهینی از اونها نسبت به مسافرها ندیدم. پرواز ما تا رُم 5 ساعت طول کشید. یک بار در این 5 ساعت پذیرایی شدیم که نسبتاً قابل قبول بود.
بعد از پیاده شدن از هواپیما و قبل از سوار شدن به اتوبوس های ویژه داخل فرودگاه کالسکه رو بهمون تحویل دادن. اتوبوس ها مسافرها رو در ابتدای یک راهروی تنگ و تاریک پیاده کرد و بنا به دلایل نامعلومی یک بار دیگه بارهای همراهمون رو از دستگاه رد کردیم. فرودگاه لئوناردو داوینچی رُم تا جایی که در مسیر من بود فرودگاه کوچک، در حال ساخت، نه چندان تمیز، گرم و شلوغ و کلافه کننده ای بود و اصلاً در حد پایتخت یک کشور بزرگ اروپایی نبود. در مقام مقایسه حتی فرودگاهی مثل مشهد هم بهتر از این فرودگاه هست. بعداً متوجه شدم فرودگاه رم در مقابل فرودگاه آتلانتا شوخی بیش نیست!!. بعد از خروج از اون راهروی تنگ و تاریک با پله برقی یک طبقه بالاتر رفتیم. باز در صف دیگه ای مربوط به کارت پرواز قرار گرفتیم. بعد از گرفتن کارت پرواز باز یک بازرسی دیگه و در نهایت ورود به هواپیمای ایرباس A330 شرکت هواپیمایی دلتا. پرواز از رم ساعت نه و چهل دقیقه صبح بود. ما ردیف آخر هواپیما و کنار دستشویی ها بودیم!!. مهماندارهای دلتا خیلی خوش اخلاق بودند و اکثرشون خانم های میانسال در دهه 40 و 50 بودند. هم با مسافرها خیلی گرم برخورد می کردند و هم با همدیگه شوخی و بگو بخند داشتند. هواپیما دو ردیف در طرفین و سه ردیف در وسط صندلی داشت. خانمم و دخترم در ردیف کناری نشستند و من روی یکی از وسطی ها. صندلی کنارم خالی بود و یکی بعدی هم یک خانم ایرانی بود که با دو تا دختر 10-12 ساله اش به آتلانتا می رفتند. خانمه 5-6 سالی بود که منتظر این لحظه بود و حالا که بعد مدت ها پیش همسرش می رفت خوشحال به نظر می رسید. خلبان بر خلاف فرودش تیک آف نرم و راحتی داشت. لحظاتی بعد از برخواستن فرم آبی را بین مسافرها پخش کردند. پشت هر صندلی یک مونیتور بود که می شد مسیر پرواز، مسافت طی شده و باقیمونده و مدت زمان رسیدن به مقصد رو داخلش دید به اضافه چند تا فیلم سینمایی، سریال، فیلم مخصوص بچه ها و چندین بازی. پذیرایی مهماندارهای دلتا هم عالی بود. نشمردم چند بار پذیرایی کردند ولی مرتب در حال سرو خوراکی و نوشیدنی و جمع کردن ظروف و غذاهای اضافی بودند. ناهار مرغ تایلندی و پاستا بود. جای ما هم خوب بود هم بد. خوبیش در دسترس بودن توالت بود که برای ما با بچه کوچک نعمتی بود و بدیش این بود که تعداد توالت رفتن دوستان و سیفون کشیدن ها رو می شمردیم که البته به نوعی باعث سرگرمی ما هم شده بود!!. هر وقت هم یکی توالت می رفت یاد رضا بیات میوفتادم. این که اگر بدونه تو هواپیما هم با توالت محشور بدیم چه خواهد گفت!!!. طبق مانیتور مقابلم مسافت رم تا آتلانتا 8200 کیلومتر (به نظرم یا شاید هم مایل!) بود که طی این مسافت 10 ساعت طول کشید. نزدیک آتلانتا که رسید هواپیما شروع به کاهش ارتفاع کرد و چشم ما به قسمت سر سبزی از سرزمین ایالات متحده روشن شد. به نظرم خلبان کاهش ارتفاع رو خیلی به سرعت انجام داد چون دچار گوش گرفتگی کمی دردناک شدم. موقع نشستن هم کمی عقب هواپیما شروع به لرزش به چپ و راست کرد ولی در نهایت با سلام و صلوات در فرودگاه معظم آتلانتا نشستیم. به نظرم عنوان معظم برای فرودگاه آتلانتا مناسب باشه. بر خلاف رم آتلانتا دارای فرودگاهی با راهروهای و فضاهای وسیع، اکثراً پوشیده با موکت، تمیز با آسانسورهای خیلی بزرگ هست. من بعداً شنیدم که یکی از 5 فرودگاه بزرگ دنیاست. ماشین های الکتریکی داخل فرودگاه برای جا به جایی افراد در نظر گرفته شده که مرتب در حال رفت و آمد و سرویس دادن مخصوصاً به افراد مسن هستند. با وجودی که خیلی خسته بودیم ولی احساس خوبی داشتیم. این که در کمال نا باوری و به چه راحتی به کشور مورد علاقه ام رسیده بودم هنوز برام قابل هضم نبود. تعداد زیادی باجه برای کنترل ورود افراد در نظر گرفته شده و بر اساس تابلوهای بالای باجه ها همه در صف مخصوص خودشون پشت خطی که روی زمین کشیده شده قرار می گیرند. افسر مسئول ما یک سیاهپوست جوان و جدی به نام Clark بود که به کمرش کلی زلم زیمبو آویزون کرده بود. از کلت بگیر تا به نظرم اسپری فلفل و یک سری موارد دیگه ای که من علت داشتن این همه ساز و برگ دفاعی و تهاجمی رو برای سر و کله زدن با مسافرهایی که چندین بار بازرسی شدن درک نکردم. کلارک در عین جدی بودن گاهی یه چیزهایی هم به شوخی می پروند. فرم آبی، پاکت های زرد و پاسپورت ها رو بهش دادم. بعد از دیدن پاسپورت ها و ویزاها یکی یکی پاکت های زرد رو باز می کرد. برای باز کردن یک منگنه کوچک دست به کمرش برد و از یکی از اون محفظه ها یک آچار چند کاره خارج کرد بعد با دم باریکش یک سوزن منگنه رو جدا کرد و با حالت خاصی مثل کابوهای غرب وحشی که اسلحه شون رو غلاف می کنن آچار رو توی کمربندش تپاند. بعد در مورد کارم تو ایران پرسید. یک کادر باریک رو روی یک کاغذ امضاء کردم. اثر انگشت اشاره دست راستم رو طی مراسم خاصی گرفت. بعد هم اثر انگشت های دست راستم رو اسکن کرد. همین موارد برای عیال تکرار شد. آدرس پست گرین کارت رو از تالسا به رالی تغییر دادیم. فکر کنم حدود سه ربع کارمون طول کشید. از روی شیشه های سقف مشخص بود که بیرون بارون شدیدی باریدن گرفته در حالی که چند دقیقه قبلش هوا کاملاً آفتابی بود. تمام مدت دختر کوچیکه از اینور به اونور بدو بدو می کرد و یک لحظه هم آروم نمی گرفت. ما هم به نوبت پشت سرش می دویدیم. کلارک فرم آبی رو خط خطی کرد و اطلاعاتش رو در فرم دیگه ای وارد کرد و خودش رو بهمون پس داد. بعد از اتمام کار ازش خداحافظی کردیم. تو همون طبقه رفتیم سراغ چمدون ها. همه رو با کمک یک باربر سیاهپوست روی دو تا چرخ دستی جا کردم. رفتیم خدمت یک افسر خانم سفید پوست و مهربون. کارت آبی رو ازمون گرفت. کمکم کرد بارها رو بذارم داخل دستگاه و بعد از اون طرف هم بذارم روی چرخ. اصلاً هیچکدوم رو باز نکردن ولی بعداً داخل یکی از ساک ها یک برگه کوچک پیدا کردم از Transportation Security Administration تحت عنوان Notice of Baggage Inspection که نشون می داد اون ساک طبق قانون از لحاظ موارد ممنوعه بازرسی فیزیکی شده. فقط آخرش من نفهمیدم کی این کار رو انجام دادن. تا آتلانتا بلیط ما همون بلیطی بود که آشنای رضا در آبان ماه برامون خریده بود. در رم کارت پرواز اوکلاهوما سیتی رو بهمون داده بودن ولی با تغییر مقصد دیگه به دردمون نمی خورد. من در ایران با ایمیل به دلتا و با کمک دوست رضا سعی کرده بودم بلیط آتلانتا تا اوکلاهوما رو پس بدم ولی شرکت گفت بلیطمون از نوعی نیست که بشه تغییرش داد یا قسمتی از قیمتش رو برگردوند. دوستمون در ویرجینیا با کمک سایت expedia بلیط رالی رو برامون گرفته بود که سه نفرمون شده بود 1100 دلار. به باجه فروش بلیط دلتا مراجعه کردیم. کارت پروازمون رو گرفتیم. خانم مسئول صدور کارت پرواز یا به قول خودشون Boardering Pass تگ های قبلی رو از روی چمدون ها و ساک ها کند و جدید ها رو جایگزین کرد. او هم به همکارش زنگ زد ولی گفت متاسفانه امکان refund بلیط ها وجود نداره. بعد هم خودش از پشت میزش اومد بیرون و با کمکش بارها رو روی نقاله انداختیم. بعد سوار ترن شدیم و 4 تا ایستگاه بعد پیاده شدیم و با آسانسور یک طبقه بالا رفتیم. فکر کنم قیافه های ما در فرودگاه آتلانتا دیدنی بود. برای اولین بار با مردم عادی از نزدیک برخورد داشتیم. پرواز رالی با یک ساعت و نیم تاخیر پرید و شاید تنها نکته منفی سفر ما همین تاخیر بود که به گفته کارمند دلتا به علت مشکل فنی بود. عاقبت ما با خستگی مفرط غیر قابل وصف سوار هواپیما شدیم. هواپیمای سوم از نوع بویینگ (به نظرم B737) بود. باز هم ما ردیف آخر چسبیده به توالت ها بودیم (رضا کجایی؟!). تمام اون یک ساعت و نیم پرواز آتلانتا به رالی رو خانوادگی خوابیدیم. ما در رالی هیچکس رو نمی شناختیم. برای اقامت اولیه یکی از هتل های Value Place رو در نظر گرفته بودم. تو سایت این مجموعه سه هتل برای رالی نشون داده میشه و من از روی google map یکی نزدیکتر به فرودگاه و داون تاون رو انتخاب کرده بودم که از لحاظ موقعیت مکانی در شهری چسبیده به رالی به نام Apex قرار می گیره. دوستمون در ویرجینیا چند ایرانی مقیم رالی رو برای انتقال ما از فرودگاه به هتل پیدا کرده بود که با دو تا ماشین به استقبالمون اومده بودن. یک خانم مسن، یک خانم میانسال و یک مرد جوان دانشجوی دکترای عمران دانشگاه ایالتی کارولینای شمالی. بارها رو از روی نقاله پایین آوردم و با چرخ به داخل دو تا ماشین منتقل کردم. فرودگاه رالی- دورام به نسبت آتلانتا خیلی کوچکتر و خلوتر بود. بعد از طی مسافتی نسبتاً طولانی در اتوبان به هتل رسیدیم. اول قرار بود که اتاق یک تخته بگیریم از قرار هفته ای 248 دلار ولی وقتی بچه ها رو دید گفت باید اتاق 2 تخته بگیرین. 314 دلار برای اقامت در هتل به خانم سفید پوستی به نام Roxane پرداختم. 100 دلار هم گرو گذاشتم که بعد از تحویل صحیح و سالم اتاق و وسایلش بهمون برگردونن. با چرخ دستی هتل بارها رو در دو نوبت بالا بردم. هتل 4 طبقه بود که ما طبقه دومش بودیم.
[عکس: attachment.php?aid=3132]

[عکس: attachment.php?aid=3133]

وقتی بارها جا به جا شد مرد جوان و خانم مسن خداحافظی کردند و من با خانم میانسال برای خرید خوراکی به یکی از فروشگاه های Harris Teeter رفتیم. این فروشگاه ها 24 ساعته باز هستند. برای صبحانه و ناهار روزهای بعد خرید کردیم. اولین خرید من در ایالات متحده 26 دلار و 79 سنت شد. اتاقمون در هتل دارای یک اجاق برقی، مایکرو ویو، یخچال، تلوزیون و تلفن بود. سیستم گرمایش و سرمایشش شبیه فن کویل های ما و خیلی قوی و دقیق بود. حمام و دستشویی داخل اتاق بود ولی برای شستن لباس ها باید به طبقه اول می رفتیم که ماشین های لباسشویی سکه ای گذاشته بودند. بعد از برگشت به هتل نخوابیدم، بیهوش شدم. روز بعد مرد جوان قبل از ظهر به هتل اومد. با هم به والمارت رفتیم و من یک پلن تلفن اعتباری از Cricket گرفتم به 25 دلار برای 300 دقیقه. یک گوشی ساخت مالزی خیلی ساده به نام Kyocera (Kona) هم داخلش بود به قیمت 20 دلار که از طریق اینترنت فعالش کردم و امروز که این متن رو می نویسم و 10 روز از خرید این گوشی گذشته تمام 25 دلار رو صحبت کردم و چیزی ازش باقی نمونده. وقتی برگشتم هتل فهمیدم اگر بخوایم اینترنت وایرلس هتل رو استفاده کنیم هفته ای 10 دلار شارژ میشیم ولی با کابل مجانی بود. کابل رو از رسپشن قرض کردم و یوزر و پسور اینترنت رو گرفتم و با اقوام کمی چت نمودیم.
بزرگترین مشکل رالی و به خصوص هتلی که ما ساکن بودیم این بود که برای هر کاری باید ماشین می داشتیم. اصولاً زنده موندن در این شهر بدون ماشین امکان پذیر نیست. ظاهراً آمریکایی ها سرزمین بزرگی در اختیار دارن که ترجیح میدن به عوض رفتن به ارتفاع و دردسرهای مربوطه در سطح زندگی کنند. گویا شهرهای زیادی مثل رالی در روی زمین گسترش پیدا کردن و همین باعث نقش خیلی پر رنگ اتومبیل در زندگی آمریکایی ها شده. برای تازه مهاجرهایی مثل ما این شرایط باعث اتکا به دوستان خواهد شد چون عملاً سرویس حمل و نقل عمومی وجود نداره یا خیلی محدود هست و تاکسی هم به صورت تلفنی و خیلی گران هست. با این وصف ما در این مدت شرمنده کسانی بودیم و هستیم که تا قبل از این هیچ شناختی نسبت به اونها نداشتیم و صرفاً روی حساب ایرانی بودن هر کاری که تونستن برای ما انجام دادن.
فردا صبح خانم مسن دیشبی با همراهی خانم دیگه ای به هتل اومدن و به کمک آنها در شعبه ای از Banka of America دو حساب جاری و پس انداز باز کردم و خاطرم از طرف پول ها جمع شد. کارمند بانک کلی روضه خوند که چون ایران تحت تحریم هست شما نمی تونین از این حساب پولی به ایران واریز کنین یا برای شما پولی بفرستند. یک کارمند آقای فلسطینی تبار و دو تا کارمند خانم پاکستانی الاصل هم بودن که یکیشون محجبه بود.
در رالی شرکت های سرمایه گذاری مجتمع های آپارتمانی می سازند و اونها رو با توجه به متراژ اجاره میدن (احتمالاً سایر نقاط آمریکا هم وضع به همین منوال هست). مدیریت این مجتمع ها واحد هست و برای اجاره کردن اونها باید به دفتر یا office این مجتمع ها مراجعه کنیم. خانم مسن همراه من مجتمعی رو در Trinity Park رالی برای سکونت ما پیدا کرده بود. زیپ کد محله رو چک کردم و بهترین زیپ کد شهر بود. ولی کسی که در آفیس کار می کرد 70 دلار قیمت بالاتری رو نسبت به 2 ماه پیش بهمون داد. به ما گفت چون بچه داریم اجازه نداره آپارتمان یک خوابه به ما اجاره بده و اگر بچه ها جنسیت متفاوتی داشتن باید سه خوابه اجاره می کردیم!.
عصر روز دوم با مرد مسن و مهربان دیگه ای آشنا شدیم که ما رو به والمارت برد. بعد هم به Best Buy که مخصوص فروش کالاهای الکترونیکی هست رفتیم و من یک تبدیل برای استفاده از دو شاخه های خودمون در پریزهای آمریکایی خریدم به 9 دلار و 60 سنت. یک دونه تبدیل داشتم که تو بارها بود و من مطمئن بودم که اون یکی کم خواهد بود. یکی از کارهایی که در روزهای آخر در ایران فرصت انجامش رو پیدا نکرده بودم خریدن همین تبدیل بود و به شما سفارش می کنم که تعداد زیادی از ایران بخرید که مثل ما مجبور به خریدن دونه ای 10 دلار نباشین. یک سر به مرکز خریدی به نام Crabtree Valley Mall زدیم. یک ایرانی به نام آقای سنجری یکی از مغازه های این مال رو اجاره کرده و انواع کباب های وطنی رو برای خلق ا... سرو می کرد.

[عکس: attachment.php?aid=3134]

[عکس: attachment.php?aid=3135]

آخر شب با آقای مهربان به منزل خانم جوانی رفتیم که مدتی پیش با داشتن یک دختر 5 ساله از شوهرش جدا شده بود. موقع خداحافظی به ما پیشنهاد کرد که اگر دوست داریم به خونه اش اسباب کشی کنیم و در عوض مواقعی که کلاس داره مراقب دخترش باشیم. بدون درنگ قبول کردیم ولی مجبور بودیم تا آخر اون هفته رو داخل هتل بمونیم. روز بعد هم آقای مهربان ما رو به والمارت نزدیک هتل برد. فرداش که جای والمارت رو پیدا کرده بودیم پیاده به این فروشگاه دوست داشتنی رفتیم. برای من رفتن به والمارت قسمتی از خاطرات کودکیمو زندگی می کرد. چیزهایی رو در این فروشگاه می دیدم که در کودکی اونها رو دیده بودم و بعدها از زندگی ایرانی ها حذف شده بودند. از جمله یک نوع صندلی فلزی تاشو و مجسمه های کوچک پلاستیکی از حیوانات مختلف یا ماشین های اسباب بازی کوچک.

[عکس: attachment.php?aid=3136]

[عکس: attachment.php?aid=3139]

[عکس: attachment.php?aid=3137]

اون روز عصر به خانه مرد مهربان رفتیم که همسری آمریکایی داشت. برای ما روی گریلش که در حیاط پشتی بود همبرگر از نوع آمریکاییش درست کرد. گریل ها با گاز کپسول کار می کنند. شب در منزل اونها خوابیدیم و به هتل برنگشتیم. فردا صبح ساعت هفت و نیم دم در اداره سوشیال بودیم. اولین نفر در صف. ساعت 9 در حالی که صف طویلی پشت ما تشکیل شده بود در اداره باز شد. خانم جوانی از تک تک مراجعین از جمله ما علت حضورشون رو می پرسید. بعد یک شماره به ما داد و ازمون خواست بشینیم تا شمارمون رو صدا کنند. لحظاتی بعد شمارمون اعلام شد و رفتیم پیش یک خانم خوش اخلاق دیگه و گفتیم برای سوشیال نامبر اومدیم. برای هر نفر یک فرم مشخصات ساده پر کردیم. پاسپورت های همه رو گرفت و تو کامپیوترش چک کرد. روی سه تا کاغذ A4 سوشیال نامبرمون رو پرینت گرفت و بهمون داد. یکی دختر کوچیکه صادر نشده بود و گفت کارتش به همراه کارت های بقیه به آدرسی که گفتین پست میشه. یک ربع بعد بیرون بودیم. بعداً معلوم شد سوشیال ما 24 جولای یعنی 4 روز بعد از ورودمون به طور خودکار صادر شده.
روز جمعه 4 مرداد اتاق هتل رو تحویل دادیم. رکسانه اتاق رو چک کرده بود و از تمیزی اتاق تعجب کرده بود. به من با خنده گفت مثل این که شما هیچ وقت چک این نکرده بودین. 100 دلار گرویی رو بهمون پس داد و با دو تا ماشین متعلق به دوستان به آپارتمان خانم مهربان نقل مکان کردیم. روز بعد به داون تاون رالی رفتیم. شب تعطیل بود و بروبچ حسابی شلوغش کرده بودن ولی چون بچه همراهمون بود فقط از بیرون مکان مورد نظر رد شدیم تا یک فرصت مناسب.
روز یکشنبه رفتیم Flea Market یا "شپش بازار" رالی. البته یک توضیحی بدم که Flea به معنای کک هست و آنچه که ما در فارسی شپش می گیم در حقیقت Louse هست. جمع این لغت بی قاعده و به صورت Lice هست. مثل موش= Mouse و موش ها= Mice. کک ها مثل شپش ها از خون انسان تغذیه می کنند ولی حشرات جهنده هستند. منظور از این همه توضیح این است که ترجمه درست Flea Maeket "کک بازار" هست که به خاطر مشهور بودن شپش ها در ایران و نامانوس بودن کک ها در بین عوام به صورت "شپش بازار" ترجمه میشه. تو شپش بازار هر کی هر چی به دستش رسیده بود برای فروش آورده بود. هم جنس های درست و حسابی داخلش زیاد بود و هم جنس های بنجل. یک قسمتی هم سر پوشیده و خنک تر بود که غرفه هاشو هفتگی اجاره می کردن. بعد شپش بازار به یکی دو تا آفیس هم سر زدیم برای اجاره کردن خونه که توفیقی حاصل نشد. هفته بعد از این تاریخ نمایشگاه چاقو و اسلحه یا Knife and Gun Show برگزار می شد.

[عکس: attachment.php?aid=3138]

[عکس: attachment.php?aid=3140]

[عکس: attachment.php?aid=3141]

[عکس: attachment.php?aid=3142]

[عکس: attachment.php?aid=3143]

[عکس: attachment.php?aid=3144]

[عکس: attachment.php?aid=3145]

[عکس: attachment.php?aid=3146]

[عکس: attachment.php?aid=3147]

[عکس: attachment.php?aid=3148]

[عکس: attachment.php?aid=3149]
روز بعد رفتیم به فروشگاه یک دلاری یا Dollar Tree Stores. هر جنسی تو این فروشگاه بخرین قیمتش یک دلاره!. سر شب Driver's Handbook رو از سایتش در اینجا دانلود کردم. تا ساعت 3 صبح یک دور خوندمش.
روز سه شنبه 8 مرداد صبح ساعت 8 به همراه خانم صاحبخونه با اعتماد به نفسی عجیب رفتم DMV. خانم صاحبخونه برای خرید تشریف بردن و من تو صف ایستادم. جمعیت به سرعت داخل رفتند. یک افسر قد بلند و چهار شونه سفید پوست مدارک ملت رو می گرفت و در مورد علت مراجعه شون سئوال می کرد و بعد بهش شماره می داد. پاسپورت و شماره سوشیال منو گرفت و گفت شما باید اول Learning Permit بگیری. یعنی اول باید امتحان علایم می دادم. بعد اگر قبول می شدم میذاشتن با همراهی یک نفر که دارای گواهینامه هست رانندگی کنم. بعد باید ماشین می خریدم و بیمه اش می کردم و با ماشین خودم می رفتم امتحان داخل شهر می دادم. 6 روز قبلش ایمیل زده بودم به DMV که ببینم گواهینامه رانندگی بین المللی رو قبول می کنن یا نه؟ گفتن قبول نیست ولی میشه با گواهینامه کشور خودت اینجا رانندگی کنی. به طرف گفته بودم من ایرانیم. فکر کرده بود نوشتم ایتالیاییم!!!. اینم جواب هاشون:
Sent By: Contact Us Administrator
Comment:
The law enforcement authorities in North Carolina do not honor an International Driver License. A valid license from a home state or country is required to legally drive in this State, in accordance with NCGS 20-8(3). In the United States, the American Automobile Association issues an International License because some countries around the world require such issuance.


Sent By: Contact Us Administrator
Comment:
If you are only visiting, you may drive here with your Italian driver license as long as it is valid and you abide by its restrictions and follow North Carolina law.
If you have moved here permanently and are in the process of being issued a NC driver license, you may drive with your Italian driver license in the meantime.

اما افسره نه گواهینامه بین المللی و نه اصل گواهینامه و ترجمه اش رو ازم قبول نکرد. تازه ازم مدرکی دال بر سکونت در کارولینای شمالی خواست!!. از اون مواردی که نام برد من فقط Bank Statement رو می تونستم بیارم. دوباره به خانم صاحبخونه زنگ زدم و بنده خدا خریدش رو رها کرد و منو برگردوند خونه. بعد هم رفتیم بانک و ازشون یک نامه گرفتم. ساعت 11 دوباره تو DMV بودم. یه نگاهی انداخت و یک شماره بهم داد. همه صندلی ها پر بود و از انواع و اقسام نژادها برای گرفتن گواهینامه اومده بودند. تا ساعت 2 روی یکی از صندلی ها چمبره زده بودم. بالاخره شمارم روی تابلو اعلام شد. افسر مربوطه پاسپورت و بقیه مدارک رو گرفت و یک چیزایی داخل کامپیوتر وارد کرد. ازم پرسید اگر بمیری می خوای اعضای بدنت رو اهدا کنی؟ وقتی گفتم آره تعجب کرد. گفتم اکثراً میگن ما می ترسیم. بعد هم ادای ملت رو موقع مواجه با این سئوال در آورد و کلی خندیدیم. بعد یک دستگاهی داشتند از لحاظ ظاهری شبیه میکروسکوپ دو چشمی. پیشونی تون رو که فشار می دادین به قسمت بالای دستگاه لامپ های داخل دستگاه روشن میشه. ردیف های بالایی فقط حروف در اندازه های مختلف هستند. به من گفت ردیف سوم رو براش بخونم. زیر ردیف های الفبا، تابلوهای راهنمایی رانندگی هست. بعضی تابلوها ها کامل هستند وحتی نوشته های داخل تابلو هم مشخصه. شما فقط باید نوشته های داخل تابلو رو براش بخونین. بعضی ها داخل تابلو رو پاک کردن و شما باید بدونین که این تابلوهه مفهومش چیه. مثلاً تنها تابلوی گرد و زرد رنگ نشوندهنده محل عبور قطار هست. تنها تابلوی زرد رنگ و پنج ضلعی محل مدرسه رو نشون میده و تابلوی فلش مانند زرد رنگ No Passing Zone نام داره. اینها رو در حالی بهتون نشون میدن که علامت تقاطع سیاه رنگ، تصویر سیاهرنگ دانش آموزان یا عبارت No Passing Zone رو از داخلش پاک کردن و باید از روی شکل و رنگ تابلو عنوان تابلو رو بگین. مرحله علایم رو بدون مشکل و اشتباه قبول شدم. 15 دلار پول مربوطه رو پرداختم. از بین چند شکل برای زمینه گواهینامه یکی رو انتخاب کردم که نقشه کارولینای شمالی بود. بعد به پشت یکی از سه کامپیوتر تاچ اسکرین راهنمایی شدم. 25 تا سئوال از دفترچه می پرسن که 3 گزینه ای هستند. تا 5 تا جواب نادرست قابل قبول هست ولی اگر بیشتر از این باشه مردود میشین. 3 تا اشتباه داشتم و با جواب درست به سئوال 23 آزمون قطع شد. بعد رفتم به قسمت بعدی که ازم عکس گرفتن. و یک رسید و یک اجازه رانندگی مقوایی موقت بهم دادن. گفتند اصل مجوز رانندگی به آدرستون پست میشه. ساعت 4 بعد از ظهر خسته اما خوشحال و راضی به خونه برگشتم.
گفتن بعضی ایالت ها میشه از یک آموزشگاه رانندگی برای تمرین وقت گرفت و با همون ماشین هم رفت امتحان شهر رو داد ولی اینجا از ایرانی ها پرسیدم گفتن نمیشه و حتماً باید ماشین خود متقاضی باشه و حتماً هم بیمه شده باشه. هر چی که برای ترجمه گواهینامه خودم و عیال و صدور گواهینامه بین المللی داده بودم به باد رفت و بی حاصل بود.
روز چهارشنبه 9 مرداد اول به یک فروشگاه مخصوص فروش اجناس عربی رفتیم و نون خریدیم. اسم فروشگاه Neomonde و صاحبش یک مرد میانسال لبنانی به نام سمیر بود. بعد دوباره به Harris Teeter رقتیم و مقداری خوراکی خریدیم. دوباره به Crabtree Valley Mall سر زدیم. رفتیم کتابفروشی Barns and Noble و فروشگاه لباس Old Navy و کمی خرید کردیم.
[عکس: attachment.php?aid=3150]

[عکس: attachment.php?aid=3151]

عصر همون روز به یک بنگاه معاملات ماشین یا دیلر سر زدیم که اصلیت بنده خدا یزدی بود و همه ازش تعریف می کردن. سه مدل تویوتا کرولا دیدیم و یک Toyota Avalon مدل 2003 با کارکرد 110 هزار کیلومتر که من از این یکی خیلی خوشم اومد. قیمتش رو 9000 تا می گفت و تازگی 1000 تا از قیمتش کم کرده بود. کارفاکس ماشین هم پشت شیشه اش بود که نشون میداد همه چیزش مرتبه و تسمه تایمش هم جدیداً عوض شده. خلاصه ماشینه حسابی دل ما رو برده و شاید این هفته برم بخرمش که بعد هم برم امتحان بدم و از این خونه نشینی و وابستگی به بقیه نجات پیدا کنم.
روز جمعه صبح در همون مجتمع آپارتمانی خانم صاحبخونه یک آپارتمان تک خوابه پیدا کردیم در طبقه سوم که ماهی 775 دلار اجاره می داد. صحبت های اولیه رو کردیم. می خواستن کردیت هیستوری ما رو چک کنن که چیزی پیدا نکردند. کارت سوشیال رو نگاه کردند که تازه صادر شده بود و موجودی حساب بانکیمو پرسیدن. با موجودی حساب بانکی به معامله رضایت دادن. ظهر بعد از ناهار به بانک رفتیم. خانم کارمند بانک Bank Statement رو بهم داد. تقاضای کردیت کارت کردم لطف کرد گفت اول تقاضای کردیت Unsecured می کنه و اگر قبول نکردن می تونیم Secured بگیریم ازشون. اگر اولی بشه خیلی خوبه چون مجبور نیستم پولم رو تو حسابم بند کنم. ساعت 5 عصر اوراق اجاره خونه رو امضا کردیم و کلیدها رو هم گرفتیم. در ادامه چند تا عکس از محیط آپارتمان هایی که برای اجاره بازدید کردیم رو براتون می ذارم.
نکات متفرقه:
1- تصور ما از یک شهر آمریکایی با دیدن رالی درهم ریخت. اصلاً فکر نکنین یک شهر پر جنب و جوش می بینین که ملت تو خیابون هاش در حال رفت و آمد هستند و جا برای سوزن انداختن نیست. در عوض جنگل بی انتهایی رو تصور کنین که وسطش اتوبان کشیده اند و اگر دقت کنی پشت درختان این جنگل شاید چند تا خونه یا یک مجتمع آپارتمانی ببینین. معمولاً موجود دو پای پیاده به چشمتون نمی خوره. همه داخل ماشین هاشون هستند. سکوت و آرامش یکنواختی حکمفرماست که برای هموطنان عزیز ساکن شهرهای شلوغ و پرجمعیت ایران ممکنه چندان خوشایند نباشه. تنها شاید بتونین تو اداراتی مثل سوشیال یا DMV یا مراکز خرید چند تا آدمیزاد ببینین.
2- ایرانی های اینجا بدون استثناء ما رو تشویق می کنن که همینجا بمونیم. با وجود گرفتاری هر جور کمکی که تونستن برای ما مضایقه نکردند. بعضی هاشون ایالت های دیگه رو هم رفتن و مدتی زندگی کردند ولی در نهایت برگشتن به رالی. اکثرشون معتقدند که اینجا از لحاظ هزینه مسکن و پیدا کردن کار بهترین نقطه ایالات متحده و دنیاست و برای بزرگ کردن بچه ها بهتر از اینجا پیدا نمیشه.
3- من هر وقت وضعیت آب و هوای رالی رو تو اینترنت چک می کردم افسردگی می گرفتم. همیشه ابری و در حال بارندگی بود. ولی آب و هوای اینجا خیلی متغیر هست. در یک روز و در عرض چند دقیقه شما آفتاب کامل، ابری، رگبار شدید و همه جور حالت دیگه ای رو تجربه می کنین. بنا بر این چندان نگران گزارش وضعیت هوای اینجا نباشین. رطوبت این شهر رو اغلب بالای 80 درصد می بینین. من 12 سال تجربه زندگی تو آب و هوای گرگان رو داشتم. در مرداد ماه گرگان، نفس کشیدن هم عذاب الیم بود. حتی تو سایه هم احساس خنکی نمی کردیم. ولی اینجا اصلاً آب و هواش اذیتمون نمی کنه. به نظرم آمریکایی ها یه مقدار زیادی لوس و نازک نارنجی هستند. تو هوایی که برای من مثل گرمای اوایل بهار میمونه اینها به نفس نفس میوفتن و از گرمای هوا شکایت می کنن!!.
4- مرتب یک عده مشغول کوتاه کردن چمن ها و تمیز کردن شهر از برگ درخت هستند. امکان نداره شما روزی عده ای رو مشغول این کار نبینین. هر خونه ای قبل از اجاره دادن رنگ میشه و موکت های کفش تعویض میشه. در مجتمعی که ما ساکن هستیم مرتب یک عده نقاش در حال نقاشی نمای ساختمان هستند.
5- آب اینجا املاح خیلی کمی داره. کتری هاشون مثل کتری ها و سماورهای ما در ایران گچ نمی گیره و اکثریت آب شیر می خورن یا آب هایی رو از فروشگاه می خرن که دارای املاح باشه!.
6- تو خیابون به عوض سگ و گربه، خرگوش و سنجاب می بینین که مخصوصاً خرگوش ها ترسی هم از بنی بشر ندارند. میگن در بهار غازها هم به جمعیت وحوش اضافه میشن و در صفوف پشت سر هم از عرض خیابون ها رد میشن و راننده ها رو مجبور می کنن که براشون توقف کنند. در کنار اینها پشه های خیلی بدی داره که از زمان اومدن ما به اینجا هر شب مورد عنایت این دسته اخیر قرار گرفتیم.
7- ظاهراً صحبت کردن با تلفن همراه موقع رانندگی جرم نیست و پلیس کاری به کارتون نداره. تنها تکست دادن (مسیج فرستادن) ممنوع هست. حتماً شما هم مثل من اهل نوشابه های ناسالم نیستید Wink ولی اگر یک روزی پلیس شما رو نگه داره و داخل ماشینتون قوطی باز شده شو پیدا کنه، حتی اگر بهش لب نزده باشین باید جواب پس بدین. به رانندگی در حالت م.س.ت.ی و عدم رعایت قوانین مربوط به حق تقدم اتوبوس های مدرسه به طور وحشتناکی حساس هستند. ماشین های کارولینای شمالی پلاک جلو ندارن. فقط پلاک عقب روی ماشین نصب میشه و خیلی از پلیس ها هم حالت نامحسوس دارند و با دیدن تخلف شما چراغ گردونشون رو بالای سقف میذارن و دنبالتون راه میوفتن تا اعمال قانونتون کنند.
8- در داخل و اطراف شهر چندین دریاچه وجود داره و یکی از سرگرمی های ملت قایق سواری و ماهیگیری در دریاچه هست.
9- همونطور که فکر می کردم قیافه من با اون سبیل کذایی شبیه مکزیکی ها هست!. یک شب تو والمارت دختر خانمی اسپانیولی زبان یه چیزهایی برام بلغور کرد و بعد که قیافه متعجب عمو سعید رو دید شروع کرد به انگلیسی صحبت کردن. از بین حرفاش فهمیدم تبلیغات کلیساشون رو می کنه. کارت کلیساشون رو هم بهم داد. خبر نداشت که ما خودمون همه رو به دینمون رهنمون می سازیم!!!. توی شهر کلیسا خیلی زیاده. از قرار معلوم بیشترشون هم پروتستانهای باپتیست هستند.
10- با وجودی که موقع رانندگی خیلی احتیاط می کنن ولی ما تا حالا دو تا تصادف دیدیم. من نمی دونم این خیابون های عریض و درندشت و خلوت اینها چه جوری با هم تصادف می کنند؟ اینها با این رانندگی های سوسولیشون اگر ایران میومدن روزی ده بار تصادف می کردن.
11- مجتمع محل سکونت فعلی ما استخر بزرگ و تمیزی برای شنا داره. روزها هم خانم ها حمام آفتاب می گیرند (رضا کجایی؟ خوبی؟Big Grin). اتاق مخصوص ورزش و Laundry هم نزدیک استخره. اگر نخواین از ماشین لباسشویی های عمومی اینجا استفاده کنین می تونین ماهی 35 دلار بدین تا یک ماشین لباسشویی تو واحدتون نصب کنند. اکثر خونه ها اجاق آشپزخونه برقی، مایکرو ویو، ماشین ظرفشویی و یخچال دارند.
12- اینجا به خوبی میشه فلسفه آمریکایی ها در متنوع کردن جامعه رو در ظاهر آدم ها هم مشاهده کرد. سیاه ترین پوست ممکن در کنار سفید ترین موجودات عالم. همینطور باید راه بری و زیر لب بگی جل الخالق. رالی و به خصوص شهر چسبیده به اون به نام Cary دارای تعداد زیادی هندی هست که اکثراً تحصیل کرده اند و به خصوص تعداد زیادی از پزشکان معروف شهر هندی هستند.
13- همه جا پرچم سه رنگ کارولینای شمالی زیر پرچم ایالت متحده در احتزاز هست.
14- میگن رالی تا دریا (اقیانوس) 3 ساعت و تا یک کوه پوشیده از جنگل خیلی معروف و زیبا در آمریکا دو ساعت و نیم فاصله هست. تا واشنگتن دی سی هم 6 ساعت رانندگی هست.
15- در مراسم سیتیزن شیپی خانم صاحبخونه مقام مسئولی فرمودند که همه آمریکایی ها معتقدند خدا به این سرزمین برکت داده و آمریکا به راحتی قادر به تامین زندگی 300 میلیون انسان دیگه است. از همه خواهش کرده که اگر کسی شایسته شهروندی آمریکاست مقدمات مهاجرتش رو به این کشور فراهم کنند. امیدوارم گوشه کوچکی از این برکت خدا دادی به زندگی من و شما هم برسه.
بعد از این اگر مورد تازه ای دیدم یا عکس جدید گرفتم در داخل همین تاپیک براتون پست می کنم. ارادتمند: سعید
[عکس: attachment.php?aid=3152]

[عکس: attachment.php?aid=3153]

[عکس: attachment.php?aid=3154]

[عکس: attachment.php?aid=3155]

[عکس: attachment.php?aid=3156]

[عکس: attachment.php?aid=3157]

[عکس: attachment.php?aid=3158]

[عکس: attachment.php?aid=3159]


فایل‌های پیوست پیش‌نمایش تصاویر

تشکر کنندگان: pari pariaaa ، b_argi ، nina22 ، امیر مهاجر ، زری وحدتی ، ikamaly ، amiz.abdollah ، SOLTANI11 ، afs ، گل نهال ، r_ent ، mehdi110 ، shimoda ، reza6966 ، Soap McTavish ، el333 ، fariba_a ، sejz ، aghaghia ، mrr777 ، AsemanAbee ، 2013selectee ، dana ، mrbonbon ، Nasimmmm ، tabim4 ، KIMIA2005 ، پدی ، shadi79 ، usa lover ، lilac ، کاوه شیز ، Sanna ، soruosh ، amir82 ، sce ، kiana11 ، A.R.R ، roeentan ، marjani ، abas_kashan ، mgolchin13 ، farmiz ، Szsanazsz ، اریوبرزن ، kasrafo ، amiro0008 ، مهتاب - 2251 ، sadeghi897 ، bayat_r ، parsush ، itsmasoud ، mamanraya ، payam62 ، nora ، mhb161 ، rozelo ، nika ، so_ar ، User ، ParsTrader ، radman87 ، masih sh ، elima1980 ، houmanmir ، m@ry@m75 ، HRSH ، Danoosh ، ابی هانی ، kouroshd ، byousefi_p ، apoornaki ، سو سو ، romance33 ، man.u65a ، New York ، Kamyar.A ، farzad47 ، azar1348 ، AFSHIN-PIC ، r91 ، arash 111 ، amin arefi ، nooshshahnar ، parastoo500 ، hosein1204 ، lonelyman ، derakhtekhatereh ، yashim ، azadeh2014 ، hosseinshokri ، smpf ، SK89 ، سلی ، exxedus ، Ehsan1358 ، Lemony ، gbtm ، AOC Kermani ، enchantress_boy ، storagemeter ، rs232 ، powerb ، سمانه777 ، sasbk ، Chosey ، lilistar ، amir0_0amir ، hamid1978 ، elmira_fa ، rezad ، joody ، soli asali ، philter ، آیدا اس ، frozen mind ، majorsoly ، hana_fd ، arash bon ، tameshkian ، rouzbehdarvishi ، noura ، mdna ، Tir-Tapar ، omnia ، ghafari88 ، nasim ، مرآت74 ، vahid.vp ، behnoush b ، hamedmas ، kolange_edalat ، philadelphia ، alvan ، am4366 ، pr.kia ، mehrdad pharm ، Sonaen60 ، arian307 ، M.Hosseini ، daria ، shayan-usa1993 ، Hamid_110 ، zohre02 ، j-e ، khmp ، immigrant2us ، MARYAM2 ، nnhh ، mohammadg846 ، karma110 ، bahram2014 ، fakhrinejad ، shohreh63 ، Morteza1350 ، kasragtr ، alirz ، آلیس-1980 ، 20142ddc ، rira1982 ، Natasha9 ، Kingrazor ، mahdi/sh ، maryam_a ، omid05 ، ali2310 ، shaman ، shekari ، امین 13 ، sepideh jan ، Seattle2015 ، میما ، teriole ، my hope ، farzaam3 ، سيبك ، moqadam ، saeid-ss ، sassan.aflaki ، niloo-kh ، Rock ، hamed_na ، mohcen ، m.amin ، mohsenmb ، barsa ، alirezanz ، alireza2001 ، nasam ، zanganeh ، lingni ، arezoo bj ، behfaza ، amirhr123 ، karkiaa ، frr ، senavid ، r.bazargan ، sorena ، Farzad kh ، valencia ، drinkwater ، khder ، سلام مهاجر ، fatima_ ms ، shabghazal ، rtt ، amjad ، moony ، ahmad120 ، farshad varaste ، shanks ، motinus ، Seyedehsanhosseini ، remarya ، Reza20002 ، feidom30 ، aidaz ، Mirhosseini ، DELPHI5 ، reza.aa ، taherifar ، vahidbaq ، aaraam ، ostokhan ، pouriya+ ، ziba62ka ، atlantis770 ، Sam2014 ، hamedrouhi ، areb1356 ، miyu ، LosSantos ، mehdiii82 ، Hopeman ، victor2016 ، bozorg ، pouya007 ، Fardad205 ، jamal2684 ، sheghi ، Ccroperator ، golia ، algh90 ، Concept ، aazitaa ، Ashkan3832 ، nasrin55 ، kits ، pedram7 ، KORYO ، American Darlin ، im52 ، heisenberg1371 ، Gloria _arvin
دوستان عزيزم سلام
از وقتي وارد پروسه لاتاري شدم مثل همه شما تلخيها و شيريني هاي زيادي رو تجربه كردم
با جمعي آشنا شدم كه خيلي هاشونو حتي يك بار هم نديده بودم اما اين جمع هميشه كنارم بودن، بردبارانه به سوالاتم جواب ميدادن و دلسوزانه راهنماييم ميكردن
مدتيه كه نتونستم زياد سر بزنم علتشم داستانهايي بود كه بعد از رفتنم به امريكا پيش اومد
من روز 4 جون راهي شدم و برگشتم هم قرار بود 4 جولاي باشه
دليل سفر كوتاهم، بيماري سخت مادرم بود كه فقط براي اينكه روحيشو از دست نده قول دادم بهش كه يك ماهه برگردمو تا شش ماه بعد كه حالش بهتر ميشه تنهاش نذارم
پروازمو از سايت لوفتانزا گرفتم و حتي پرداختشم از درگاه سامان و به ريال (وقتي دلار 3630 بود سايت لوفتازا دلار رو 3660 حساب ميكرد) انجام دادم
پروازم يه استاپ تو فرانكفورت داشت و سر زمان مقرر تو فرودگاه LAX نشستيم
همه چي با روالي كه خودتون ميدونيد و بچه ها به كرات لطف كردنو گفتن طي شد
ما يه اتاق از يه خانم لبناني تو آليسو ويهو كه نزديكه ارواين هست از طريق سايت www.easyroommate.com اجاره كرديم
براي يك ماه 800 دلار بهش داديم و 500 دلار هم ديپازيت 30 دلار هم براي يوتيليتي ازمون گرفت
جاي مناسبي بود و ايشون هم خيلي ما رو راهنمايي ميكرد (بگذريم كه يك كم ادم بد قلقي بود) اما در كل از محل اقامتمون راضي بوديم
ما براي سوشيال 3 بار (روز دوم؛ روز دهم؛ روز هفدهم) به اداره سوشيال ميشن ويهو مراجعه كرديم كه خيلي سفت و سخت ميگفتن بايد حتما 21 روز بگذره
البته ميشه تلفني هم ازشون سوال كرد كه سوشيال صادر شده يا نه
(بايد بهشون بگيد: I was wondering if u could tell me that My SSN Number has been generated)
ازتون اسم و نام خانوادگي و تاريخ تولد (DOB=Date of Birth) رو ميپرسه و ميگه كه صادر شده يا نه
ما تو اين چند روز بيشتر سعي ميكرديم با محيط اشنا شيم؛ موقعيت هاي شغلي و تحصيلي رو بسنجيم.
متاسفانه اكثر كارها به سوشيال ختم ميشه
حساب رو تو بانك (Wells Fargo) باز كرديم كه به نظر من خدماتشون و برخوردشون خيلي خوب بود
بهمون كرديت كارت نداد و موكول كرد به وقتي كه سوشيالمون بياد (گفت تلفني هم سوشيال رو برام بخوني، سكيور كرديت كارد رو برات با پست ميفرستم)
متاسفانه سفر من به 30 روز نرسيد و روز هفدهم بعد از تماس تلفني برادرم و شنيدن تلخترين خبر زندگيم يعني سفر مادرم مهربونم به دنياي باقي، به سرعت بليطم رو عوض كردم و برگشتم
اگه دوستان سوالي داشتن در خدمتم
2013AS00003xxx ‫(٢ نفر) ღ دیدن قبولی: 11 می ღ ارسال فرم‌ها: 22 می با TPG ღ سفارت: آنکارا ღ مقصد: California وضعيت كيس: اتمام پروسه اداري 55 روز
تشکر کنندگان: گل نهال ، honey rahmati ، noobnoobi ، azar1348 ، Saiban ، aghaghia ، afs ، mhb161 ، Ali.US ، romance33 ، ikamaly ، amir82 ، mrr777 ، sh_aytak ، kouroshd ، amiro0008 ، mehdi110 ، el333 ، s.s.h ، alirezass ، noura ، mrbonbon ، afshinghwink ، ابی هانی ، Soap McTavish ، bayat_r ، payam62 ، batigoal_189 ، AsemanAbee ، Setare99 ، negar_karimi6 ، zohre02 ، usa lover ، shishipapa ، mirzamemar ، mgolchin13 ، sce ، امیر مهاجر ، m.taj ، godot ، r_ent ، Maryam3023 ، m@ry@m75 ، shaso ، mino2013 ، Alirezaa2013 ، babak7 ، NarcisJ ، ojee ، storagemeter ، moji20 ، nooshshahnar ، Saeedv13 ، fariba_a ، farshadsh ، rozelo ، amin arefi ، rezajoon ، nora ، kiana11 ، parastoo500 ، Danoosh ، Lemony ، AOC Kermani ، Ehsan1358 ، princesess ، rs232 ، powerb ، سمانه777 ، nika ، Chosey ، lilistar ، elmira_fa ، farzad47 ، rezad ، sharifian ، philter ، roeentan ، pari pariaaa ، rouzbehdarvishi ، Tir-Tapar ، morvarid1364 ، nasim ، vahid.vp ، Aida.s ، frozen mind ، kasrafo ، behnoush b ، alvan ، shahryar7021 ، mitramin ، Sonaen60 ، Hamid_110 ، khmp ، mirman ، soli asali ، mohammadg846 ، karma110 ، fakhrinejad ، آلیس-1980 ، amohammadiazar ، sammetew ، Kingrazor ، mahdi/sh ، omid05 ، shaman ، امین 13 ، mrpahlevani ، saeid-ss ، niloo-kh ، Rock ، alirezanz ، y.n ، nasam ، lingni ، babinj ، jamal2684 ، behfaza ، bia2mob ، fatima_ ms ، rtt ، m_nikparvaz ، remarya ، h-amin ، DELPHI5 ، pr.kia ، vahidbaq ، aaraam ، ostokhan ، ziba62ka ، atlantis770 ، Sam2014 ، hamedrouhi ، miyu ، mehdiii82 ، algh90 ، Tero.guy ، aazitaa
دوستان گرامی سلام. با اجازه تون دیروز هتل اکستندد استی رو ترک کردیم و تشریف فرما شدیم به منزل جدید و البته خالی از هر گونه اسباب و اثاثیه!خدارو شکر که دو تا تشک لایکو وسه تا پتو مسافرتی رو آورده بودیم وگرنه باید روی موکت میخوابیدیم واز سرما می لرزیدیمSad طبق معمول دوهفته گذشته امروز صبح هم هوا ابریه ولی احتمالا یکی دوساعت دیگه آفتابی میشه. شب ها بعضا سرد و گاهاً خنکه ولی دم صبح سرد میشه. باز هم تاکید میکنم ،کسانی که قصد دارن بیان این طرف ها ژاکت و کت بهاره یادشون نره و حتماً چند تا بیارن.چیزی باشه که بشه راحت پوشید و در آورد نه مثل پولیور و اورکت! خونه نقلی و تر وتمیزیه تقریبا میشه گفت وسط دانشگاه ایرواینهBig Grin پشتش هم یک پارک خیلی بزرگ و زیبا هست که یک دریاچه هم داره. دیروز با دخترم رفتیم و با اردک ها و لاک پشت هایی که توی دریاچه به وفور یافت میشن بازی کردیم. از قضا تا لپ تاپ رو روشن کردم دیدم یک wifi باز هم هست که وصل شدم و الان از همین طریق در خدمتتون هستم.از شرکت cox هست و سرعتش هم عالیه ولی نمیدونم مال کدوم بنده خداییه.خلاصه دستش درد نکنه.مرکز خرید هم به فاصله 200 یا 300 متری ما هست. روزدوشنبه عصر رفتیم و یک سری قابلمه (30$) و یک تستر نان(8$) جاظرفی کنار سینک(8$) از فروشگاه تارگت میشن ویه هو خریدیم. درست روبروش هم فروشگاه dollar tree هست که حدود 80$ خرید کردیم. بشقاب غذاخوری، لیوان بزرگ بلوری،قیچی آشپزخانه، سطل اشغال کوچک... هر کدام یک دلار.بشقاب و لیوان ها کیفیت خوبی داشت ولی تنوع کم. مشابه همین ها تو تارگت 3$ به بالا بود. تستر هم همین یک مدل بود که ارزان بود وبقیه از 16$ به بالا بودن.(هم تارگت و هم والمارت).تا اینجا به نظرم والمارت از نظر تنوع کالا و قیمت از بقیه بهتر بود. البته شعبه با شعبه هم فرق میکنه و این بر اساس جاهاییه که من رفتم. تو چند روز آینده دنبال خرید لوازم منزل خواهیم بود و سعی میکنم همه رو با قیمت براتون بگم که یه مظنه ای دستتون بیاد که چه چیز هایی رو بهتره با خودتون بیارین. البته توصیه من اینه که هر کسی قصد موندن داره ، به غیر از وسایل برقی و چینی جات که شکستنیه، تقریبا هر چیزی رو که داره وسالم و قابل استفاده هست رو اگر بتونه بیاره، باید بیاره چون با این قیمت دلار و محدودیت خروجش واقعا میصرفه. اینایی که گفتم برای همه صدق میکنه ولی برای خانواده ها و بچه دار ها خیلی بیشتر.فرش دستباف اگر دارید سعی کنید بار اول بیارید و حتما بگید کارکرده هستش. فرش ماشینی رو فریت هم میتونید بکنید.در مورد ظروف غذا خوری سرویس های آرکوپال که نشکن هستن هم خوبن و ایرانی هاش که کیفت وقیمت مناسبی هم دارن فکر کنم بد نباشه. البته قیمت ایرانش رو نمی دونم ولی اینجا سرویس 16 تکه اش حدود 60$ توی تارگت بود. اگر کسی قیمت اونجا رو داره مقایسه کنه ببینه ارزش آوردن داره یا نه به من هم اطلاع بده.تشک تخت خواب اینجا خیلی گرونه و کمترینش از 400$ شروع میشه به بالا البته این 400 هم که گفتم خیلی اما واگر توش هست و تشک متوسط از 600 به بالاس.هزینه حمل هم خودش یک داستانه و گاها همون قضیه آفتابه خرج لحیم میشهBig Grinمیز وسط یا coffee table از 140$ به بالا،کاناپه تختخواب شو از 400$ به بالا،میز زیر تلویزیون از 120 به بالا هستن.این قیمت ها مال تارگت و والمارت و اینترنت هستن. اینجا بعضا میخوان لطف کنن و جنس با کیفیت ارزون بهتون معرفی کنن و شما رو به IKEAحواله میدن! وقتتون رو تلف نکنید اجناسش بی ریخت و گرونه. می تونید از تو سایتش ببینید. فقط حسنش اینه که قابل مونتاژ و باز کردن هست که حمل ونقلش رو برای برخی اقلام راحت تر می کنه.البته جنس های تارگت و والمارت هم اکثرا این قابلیت رو دارن. یک چیز خیلی خیلی واجب برای روز های اول چای خشک هست که برای معتادان مثل Big Grinمن که چای کیسه ای دوست ندارن حتما یه نیم کیلویی بیارید! من یک بسته 200 گرمی گلستان آورده بودم که رو به اتمامه ولی هنوز موفق به یافتن چای خشک بدون کیسه نشدم.این رو گفتم چون الان میخوام صبحونه بخورم و دردم تازه شدTongue. فعلاً.

سلام مجدد به همه دوستان. چند روزی وقت و حوصله نوشتن نداشتم.الان فرصتی دست داد تا چند کلمه وراجی کنمBig Grin.یادم نیست آخرین مطلبی که نوشتم راجع به چی بود برای همین از یک جایی همین جوری شروع میکنم.راستش تو این چند روزه مشغول تهیه لوازم اولیه منزل بودیم که اکثرا از والمارت و تارگت خریدیم. قیمت ها به این شرح بود: تسر9$ ، قهوه ساز 9$،همزن برقی(شیر موز سازBig Grin ) 15 $ چراغ پایه بلند 30$، اتو 25$،جارو برقی ایستاده55$،دوچرخه بچه گانه سایز 14 60$،کتری کوچک 9$،ابگیر ظروف کنار سینک 11$، ست قابلمه (سه تا قابلمه در دار و 2تا ماهیتابه) 20$ لیوان 30تایی(10بزرگ+10متوسط+10 کوچک) 18 $ و خیلی خرده ریز هایی که هر کدوم 3 یا 4 دلاری بودن. یک تلویزیون 55 JVC اینچ هم از کاستکو خریدم 750 دلار که خیلی عالیه.برای این tv کلی دنبال میز گشتم تا این که از والمارت یک میز خوب سفارش دادم 129$ با هزینه حمل مجانی! غافل از این که هر ارزونی بی حکمت نیست... امروز صبح یکی زنگ در رو زد و گفت سفارش تون رسیده . گفتم کو گفت ایناهاش! یک جعبه دراز و پهن رو گذاشت جلوی در و رفت! میز رو با هزار زحمت مونتاژ کردم ولی خدایی می ارزید به زحمتش. اینو گفتم که شما ها دقت کنید که اگر به مونتاژ کاری وارد نیستید حواستون باشه مثل من غافلگیر نشید. در مورد تلویزیون هم همین سایز رو از sears با مارک توشیبا می تونستم با 500 دلار بگیرم ولی wifi نداشت و اسمارت هم نبود. الان با این اینترنت صلواتیه به netflix وصل می شیم و کلی کارتون و سریال و فیلم میبینیم. یک اشتراک یک ماهه مجانی هم بار اول بهتون میده که ما فعلا داریم حالشو می بریم. بعدش هم ماهی 8 دلاره. از این که بگذریم سه شنبه یعنی دیروز هم جوجه سوشال سکیوریتی ما 21 روزه شد و رفتیم فرم پر کردیم که گفتن حد اکثر تا دو هفته میاد. از گرین کارت و ولکام لتر و اینا هم خبری نیست. توی سایت هم میگه کیس شما یافت نشد.منتظر می مونیم تا یابیده بشه انشالله.
(2013AS000053xx) چهار نفر - ابوظبی - هفته2 آپریل Big Grinیکضرب - مقصد: ایرواین، کالیفرنیا
سلام به همه دوستان.بالاخره فرصت شد تا ما هم سفرناممون رو بنویسیم.فقط امیر جان نمیدونم همینجا باید بزارم یا جای دیگه.آخه یادمه شما میخواستی جمع و جورشون کنی تو یه تاپیک.ما در تاربخ 9 جولای با پرواز آلیتالیا با یه هواپیمای ایرباس که مدلش رو یادم نیست در ساعت 5 صبح از تهران به سمت رم حرکت کردیم.پرواز خوبی بود با پذیرایی خوب.هر نفر دو بسته 23 کیلویی میتونست بده تو بار و 9 کیلو هم با خودش ببر بالا.تو فرودگاه ایران اصلا از من راجع به سبزی چیزی نپرسیدن ولی از خانومم پرسیده بودن که گفته بود من نمیدونم چقدر همراهمون هست.ساعت 10 صبح به وقت خودمون رسیدیم به فرودگاه رم.ما باید هرچه سریعتر میرفتیم به ترمینال شماره 5 چون دو ساعت بعد پروازمون به آمریکا بود.با مترو رفتیم به ترمینال شماره 5 و اونجا رفتیم برای گرفتن کارت پرواز که خانومی که اونجا بود از ما پرسید برای اولین باره که
میرید آمریکا ؟و ما گفتیم بله و پاکت زرد ها رو از ما گرفت و دوباره به ماپس داد.کلا برخودشون خیلی خوب بود.ساعت 12ظهر به وقت خودمون هواپیمای خط هوایی دلتا به سمت آتلانتا پرواز کرد.صندلی ها بسیار راحت با فاصله مناسب بود.جلوی هر نفر یک مونیتور بود که میتونستی فیلم ببینی یا موزیک گوش کنی و عیره.هر یک ساعت یه پددیرایی میکردند که در برخی مواقع یک وعده کامل بود و بعضی وقت ها مثلا یه نوشیدنی یا یه شرینی بود.در کل دلتا ایرلاین هم خوب بود.در ساعت 11:30 شب به وقت خودمون به فرودگاه جکسون هالتفیلد آتلانتا رسیدیم.پاکت ها تو دسمون بود که یه آفیسر اومد و گفت دنبال من بیایید.رفتیم کنار باجه یه آفیسر خانوم سیاه و مدارک رو داد به خانومه.حدود نیم ساعت بعد ما رو صدا کرد و رفتیم اول انگشت نگاری کردیم و بعد راجع به آدرس ما برای گرین کارت پرسید و گفت آدرستون همونه و ما گفتیم بله.بعد یه امضا و یه انگشت زدیم پایین یه برگه که بعد همونا تو گرین کارتا بود و گفت به آمریکا خوش اومدین و تمام.بارهامون هم اصلا باز نکرد.چون من تو فرم تو هواپیما نوشتم که خوراکی نداریم و واقعا هم نداشتیم.سپس با دختر خاله گرامی راهی خونشون شدیم.دو روز بعد برای گرین کارت پول ریختیم و 24 روز بعد گرین کارتامون هم اومد.5 روز بعد از رسیدنمون رفتیم اداره سوشیال و یه فرم پر کردیم که 4روز بعد هم سوشیالامون اومد.گواهی نامه هم گرفتیم و یه خونه هم دیدیم که تا دو سه روز دیگه میریم اونجا.اینجا ماشین واقعا لازمه.ببخشید اگر اشتباه تایپی داشتم.چون با موبایل تایپ کردم.
به امید موفقیت بقیه دوستان مخصوصا بچه های2013
2013AS2xx، ارسال مدارک:آگست/تاریخ مصاحبه:فوريه آنکارا/2 نفر/كلير 8 may
انجمن مهندسین عمران مهاجرسرا
سلام دوستان
ما هم آخرش آمدیم امریکا. ویزا ما تا 14 اگوست اعتبار داشت و پروازمان 13 اگوست و دقیقه نودی بودی. ولی خوب خداراشکر همه چیز به خوبی پیش رفت. تو فرودگاه امام که مشکلی نبود و حتی در مورد پول هم سوالی نکردند. پرواز ما هم ابتدا با ایران ایر بود ساعت 8:55 صبح 13 گوست به لندن. که 6 ساعت طول کشید و نسبتا خوب بود و ساعت 12 به وقت لندن رسیدیم. حدود 6 ساعت توقف در فرودگاه لندن داشتیم که فرودگاه زیبائی و بسیار بزرگ است ولی از همه همراهان ما در پرواز ایران ایر فقط ما به امریکا می رفتیم و بقیه اکثرا در مسیر کانادا بودند. پرواز دوم ما از لندن به نیویورک با بریتیش ایروی بود. هواپیمای بوینگ 777 که واقعا در نوع خودش بی نظیر است بسیار پرواز راحت و امن بود خصوصا من که بچه داشتم. امکانات خوبی در هواپیما بود و یک نوبت نوشیدنی دادند از همه نوعی که می خواستی بود(آب؛ آب میوه؛ نوشابه و ...). بعد شام دادند و نزدیک نیویورک هم یک میان وعده سبک دادند. من قبلا در سایت انها درخواست غذای اسلامی را کرده بودم که کاملا همانطور ارائه دادند. ساعت 9 شب همان روز به وقت نیویورک رسیدیم. چون شب بود خیلی شلوغ نبود و سریع رسیدیم به افیسر(در صف مسافرین ویزیتور). مدارک را باز کرد و پاس ها را مهر زد و عکس گرفت و انگشت نگاری کرد. بهش گفتم می خواهم آدسم راعوض کنم. گفت باید در سایت uscis درست کنی و فرمی نمی خواهد. ما را با خودش به قسمت مهاجرت برد و گفت بنشینیم و مدارک را به کس دیگری داد. نوبتمان که شد فقط از من و همسرم یک تک اثر انگشت گرفتند و امضاء و از دخترم چیزی نگرفتند کلا نیم ساعت بیشتر طول نکشید انجا هم مجددا تغییر ادرس را پرسیدم گفتند باید online در سایت انجام بدهی و فرم دستی لازم نیست. بعد هم پاس ها و فرم گمرک را داد و گفت می توانیم برویم. امدیم بیرون ساکت ها را کنار گذاشته بودند آنها را برداشتیم و امدیم قسمت گمرک. انجا هم فقط فرم را نگاه کرد و چیزی نگفت و ما هم رد شدیم. در امریکا ما باید می آمدیم پیش عمویم در کانزاسیتی. پرواز مستقیم از نیویورک نداره. با us airway قبلا بلیط داخلی گرفته بودم. فقط در اینجا شبها پرواز نیست ما تا صبح در فرودگاه ماندیم و صبح ساعت 8:30 پروازمان بود. فرودگاه نیویورک خیلی بزرگ است. 8 ترمینال داره که با یک ترن به هم وصل هستند. ما در همان ترمینال 7 که رسیدیم پرواز داخلیمان انجام می شد تا صبح منتظر شدیم. بعد آمدیم برای check in. کارت پرواز را باید خودت از کیوسکهای کامپیوتری که گذاشته بودند می گرفتی. راحت بود کد رزرو بلیط را می زدی بعد صندلی را انتخاب می کردی و بعد خودش کارت پرواز بهت می داد. این خط پرواز فقط یک چمدان کوچک در کابین با یک ساک دستی را قبول می کرد و برای چمدان در بار؛ اولین چمدان هر نفر 25 دلار؛ دومین چمدان همان نفر 35 دلار و به همین صورت. ما سه نفر بودیم و سه چمدان که 75 دلار شد هم می توانستی نقدی بدهی و هم کارت بانکی. پروازمان با کمی تاخیر انجام شد. اول امدیم شهر شارلوته. انجا پرواز را عوض کردیم و با پرواز دوم رفتیم کانزاسیتی. ساعت 14 به وقت محلی روز 14 اگوست به مقصد رسیدیم. شب ادرسها را در سایت عوض کردم و امروز هم می خواهم بروم دنبال پست مدارک برای پاس سفید. در ضمن ساکهای ما را خودشان در پرواز داخلی بازرسی کرده بودند و یک برگ هم در ساک گذاشته بودند که این موضوع را اعلام کرده بودند. پیشنهاد می کنم ساکهایتان را قفل نکنید چون حین بازرسی قفل انها را می شکنند. خوب روزهای بعدی اطلاعات بیشتری می دهم. فعلا تا بعد.
کیس نامبر: 2013AS4XXX/سفارت : آنکارا/تاريخ مصاحبه : W3 Feb/ایالت انتخابی: میزوری/تاریخ کلیر: june 28/ویزا:15 july/ ورود به آمریکا: 13 آگوست
سفرنامه آمریکا- قسمت دوم
داستان تا اونجا پیش رفته بود که ما در منزل خانم ایرانی به طور موقت ساکن شدیم. در عوض این لطفش به ما و راهنمایی های مفیدش در مورد مسایل مختلف، وقتی به مدرسه آرایشگریش می رفت دختر بچه 5 سالشو به ما می سپرد. هر وقت هم که از سر کار بر می گشت اگر حالی براش مونده بود ما رو برای خرید به فروشگاه های مختلف می برد. روزهایی که صبح بیکار بود هم ما رو برای دیدن خونه های اجاره ای بیرون می برد. دو هفته ای زندگی ما به این ترتیب سپری شد. هر روز چیز جدیدی در مورد زندگی در اینجا یاد می گرفتیم و می گیریم.

خریدن ماشین و بیمه شخص ثالث
همونطور که قبلاً گفتم در امتحان آیین نامه DMV قبول شدم و یک Learner Permit گرفته بودم. حالا باید یک ماشین بخرم و بیمه اش کنم و باهاش امتحان تو شهری که اینها بهش میگن Road Test بدم. برای خریدن ماشین به یک بنگاهی معاملات ماشین ایرانی یا به قول اینا دیلر که خیلی ازش تعریف می کردن مراجعه کردیم. آدم کم حرفی بود که بر خلاف بنگاهی های وطنی که لحظه ای از تبلیغ مورد معامله دست بر نمی دارن ما رو آزاد گذاشت تا در محوطه بنگاه یا به قول خودش شرکتش ماشین های مختلف رو نگاه کنیم. همه میگفتن آدم با خدایی هست. هر وقت تو ایران کسی این اصطلاح رو در مورد شخص ثالثی بکار می برد من بیشتر حواسم رو جمع می کردم. بارها دیده بودم که ملت برای جلو بردن کار خودشون، قانع کردن شما به انجام کاری یا جلب اطمینان بقیه تریپ مذهبی برداشته بودن و پای خدا و پیغمبر و دین و مذهب رو پیش کشیده بودن. از بس از این تیپ امت با خدا ضربه خوردم نسبت به هر چی آدم با نشانه های بارز مذهبی حساسیت پیدا کرده بودم و هر وقت هم یکی دست به دامان ائمه می شد احتمال می دادم یه جای کارش ایراد داره. اما در مورد آقای ح بهم اطمینان دادن که جنس با خداییش با اون هایی که من تو ایران دیده بودم فرق داره. آقای ح کارفاکس هر ماشینی رو پشت شیشه جلوش چسبونده بود. کارفاکس یک سایت تخصصی در مورد وضعیت ماشین ها از لحاظ میزان سالم بودن بدنه و سرویس های دوره ای هست. گویا این سایت با شرکت های بیمه مختلف در ارتباط هست و هر زمان که ماشینی تصادف می کنه و پای بیمه وسط کشیده میشه یا ماشین در یک تعمیرگاه رسمی مورد تعمیر یا چک قرار می گیره در دیتابیس این سایت ثبت میشه. هر زمان که می خواین ماشینی رو بخرین و به حرف های فروشنده اطمینان ندارین می تونین با پرداخت مبلغی سابقه ماشین رو از این سایت در بیارین. برای این کار باید VIN ماشین (Vehicle Identification Code) رو که یک کد 17 رقمی متشکل از اعداد و حروف هست داشته باشین. بعضی دیلرها مبلغ بیشتری رو به کارفاکس می پردازن و برای تعداد بیشتری ماشین از کارفاکس استعلام می گیرند. بعد صفحه اول گزارش کارفاکس رو با قیمت ماشین می چسبونن تا ملت خودشون مقایسه و انتخاب کنند. شنیدم جدیداً عده ای در Craiglist با 5 دلار این کار رو برای ملت انجام میدن و کارفاکس ماشین رو به ایمیل متقاضی می رفستند. اینها با پرداخت مبلغ بیشتری (مثلاً حدود 30 دلار) به طور نامحدود عضو کارفاکس میشن و بعد با این ترتیب برای خودشون کاسبی راه میندازن. واقعاً که ملت از چه راههایی نون در میارن! Tongue
روز اول من به قصد خریدن یک تویوتا کرولا یا هوندا سیویک با قیمتی در حدود 5000 تا پیش آقای ح رفتم. هوندا سیویک تو نمایشگاه نداشتن ولی سه تا تویوتا کرولا بین سال های 2002 تا 2009 دیدم که بین 5000 تا 9000 قیمت داشتند. داخل هر سه تا هم نشستم و کارفاکسشون رو هم خوندم. کرولایی که قیمتش 5 هزار تا باشه خیلی ماشین سر حالی به نظرم نیومد. تمام قسمت های پلاستیکی بیرون و داخل ماشین به خاطر آفتاب زیاد فرسوده شده و ترک خورده بود. موقع خداحافظی با آقای ح یک تویوتا Avalon مدل 2003 دیدم که با وجود 10 سال کار و 109 هزار مایل کارکرد خیلی تمیز بود و ازش خوشم اومد. هیچ جوری هم مهر این ماشین از دلم بیرون نرفت. شب چند تا سایت رو چک کردم و به این نتیجه رسیدم که قیمت این ماشین برای خرید از دیلر همین حدوداست ولی هر ماشینی رو بخواین از شخص بخرین می تونین روی صرفه جویی در حدود 2000 دلار نسبت به دیلرها حساب کنین. مشکل اینجاست که تو شرایط ما که هنوز در حالت گیجی به سر می بریم و به خوبی هم نمی تونیم ارتباط برقرار کنیم پیدا کردن یک ماشین سالم دست یک فروشنده مطمئن کار مشکلی هست. اینجا هم مثل ایران اگر حواستون رو جمع نکنین ممکنه در هر موردی کلاه گشادی سرتون بذارن که در مورد ماشین خریدن با توجه به هزینه های بالای تعمیرات باعث دردسرهای زیادی در آینده خواهد شد. با خرید از یک دیلر ایرانی شاید هزینه بیشتری بپردازید ولی حداقل اندکی خاطرتون جمع هست که طرف برای حفظ شهرت خودش در بین ایرانی های کم تعداد اینجا خیلی به شما اجحاف نمی کنه.
القصه من با کپی صفحه اول کارفاکس ماشین حاوی VIN به خونه برگشتم. چندین سایت اینترنتی رو چک کردم. یکی از سایت هایی که خیلی خوشم اومد Edmunds.com بود که نوع ماشین و تجهیزات جانبی رو براش تعیین می کردین و قیمت فروشنده شخصی، دیلر و معاوضه شو بهتون می داد. از فردای اون روز جستجوی دوستان ایرانی ما برای خرید بیمه ماشین آغاز شد. در تماس های تلفنی با نمایندگی بیمه های مختلف معلوم شد که چون سابقه رانندگی در ایالات متحده را ندارم برای یک بیمه شخص ثالث حداقلی باید ماهی 180 دلار بپردازم. من حتی با راهنمایی و همراهی ایرانی ها به مراکز خرید اسپانیش ها سر زدم. اینجا اسپانیش ها به همبستگی و اتحاد با هم معروفند. برای خودشون فروشگاه ها و مراکز خرید بزرگ دارند که همه کاری تو این مراکز انجام میدن و هر جور خدمت و کالایی رو میشه در این مراکز با قیمت های خیلی مناسب پیدا کرد. یکی از این مراکز خرید El Mandado Supermercados هست. داخلش علاوه بر فروش و سرو انواع خوراکی ها و سبزیجات، خیاطی و سلمونی و کارگزاری بیمه هم وجود داره. تنها مشکل ما در این فروشگاه ها این هست که زبان انگلیسی شما کاربرد محدود تری داره و همه تابلوها به اسپانیولی هستند. دختر خانم خوشگل کارگزار بیمه یه نیم ساعتی مارو در دفترش نشوند و سعی خودش رو کرد ولی در نهایت پایین ترین قیمتی که داد 120 دلار بود. بعد از سه روز تلفن کاری و سعی و تلاش دوستان یک شب که سایت های شرکت های بیمه رو بالا و پایین می کردم وارد سایت شرکت Geico شدم. یک فرمی رو داده بود که مشتری مشخصات خودش رو پر می کنه و مظنه قیمت بیمه رو به طرف میده. اصطلاحاً به این پروسه quote گفته میشه. نکته جالبش اینجاست که من ندیدم جایی روی سابقه رانندگی شما در ایالات متحده تاکید کنه. هر چند یکی از دوستان می گفت این مورد رو با فونت ریز زیر فرم نوشتن. وقتی ازم پرسید چند سالگی گواهینامه گرفتی؟ من تاریخ دریافت گواهینامه ایرانم رو گفتم. با تکمیل اطلاعات بیمه یک ماهه برای من و خانمم شد 38 دلار. بین پرداخت ماه به ماه حق بیمه یا پرداخت کل حق بیمه 6 ماهه روش اول رو انتخاب کردم و 38 دلار رو با دبیت کارتم دادم. فردای اون روز یک فایل یک صفحه ای pdf به ایمیلم فرستادند که Policy number داشت و من با پرینت همون فایل تویوتا آولون رو از آقای ح خریدم. موقع امضای مدارک تخفیف نداد که هیچ 600 دلار هم روی قیمت کشید که با چک و چونه به 300 دلار راضی شد. می گفت این 300 دلار مالیات ماشین هست!!.
گرفتن بیمه با این قیمت برای ایرانی های اینجا باعث تعجب شده بود. من این روش رو به همه توصیه نمی کنم. میگن ممکنه ماه های بعد متوجه موضوع بشن و حسابمو بیشتر شارژ کنن که در این صورت من قرار دادمو فسخ می کنم. خودم احتمال میدم تا زمانی که تصادف نکردم و پای بیمه وسط کشیده نشده کسی مدعی نمیشه. ولی اگر بخوام خسارت بگیرم به این موضوع گیر خواهند داد. به نظرم در این حالت یا خسارتی نخواهند داد یا طبق قرارداد جبران خسارت نخواهند کرد. دیلری که ازش ماشین خریدیم می گفت شما همه موارد رو خیلی حداقل گرفتین و بهتره مدتی بعد پول بیشتری بپردازین و سطح تعهدات رو افزایش بدین.

اسباب کشی و جنگ تمام عیار با سوسری ها
روز 16 مرداد به طور کامل از آپارتمان خانم مهربونی که 2 هفته ما رو در خونه اش جا داده بود به آپارتمان اجاره ای نقل مکان کردیم. آپارتمان اجاره ای ما یک خوابه و حدود 70 متر وسعت داره. اگر بخوام در دو کلمه مجتمعی که توش ساکن هستیم رو توصیف کنم شاید "ساده و کارآمد" بهترین حالت باشه. هیچ چیز تجملی در خونه جدید ما وجود نداره و همه چیز در نهایت سادگی برای حداکثر کاربرد طراحی شدن. خونه های اینجا چوبی هست. دیوارها با قالب های گچی از پیش آماده پوشیده میشن و وقتی رو کف چوبی راه میرین زمین زیر پاتون می لرزه که برای ماها احساس غریبیه!. اینجا قبل از تحویل خونه به مستاجر جدید کف خونه رو موکت می کنن. همه خونه رو هم رنگ می زنن. کل این پروسه خیلی به سرعت انجام میشه. کیفیت نقاشی ممکنه مثل ایران نباشه ولی به هر حال شما خونه تمیزی رو تحویل می گیرین. آشپزخونه دارای اجاق 4 شعله برقی، ماشین ظرفشویی و یخچال هست ولی مثل مجتمع های قبلی مایکروویو نداره.
در بدو ورود چند تا سوسری که در عامه مردم به سوسک یا سوسک حمام معروف هستند دیدم. سوسری ها از نوع آلمانی بودند. سوسری آلمانی نسبت به سوسری های شرقی و آمریکایی جثه کوچکتری دارند. حشره ماده کیسه تخم خودش رو تا مدتی در انتهای بدنش حمل می کنه. من خوش خیال فکر نمی کردم که موضوع مهمی باشه. حدود نیم ساعت بعد از ورود ما یک اقایی که 3-4 تا قوطی آیروسول (آیروسول فرمولاسیون گاز تحت فشار حشره کش ها هستند. مثل پیف پاف و اتک و نگونسار که اسامی تجارتی حشره کش های کم خطر برای انسان هستند) به کمرش آویزون کرده بود زنگ زد. گفت برای سمپاشی سوسری ها که آمریکایی ها بهشون میگن cockroach یا roach اومده. منم خوشحال سمپاشی آقا رو نظارت می کردم. همون جا از نحوه سمپاشیش فهمیدم زیاد نباید به مبارزه این بابا اطمینان کنم. در ادامه روز وقتی عیال می خواست وسایل رو در کابینت های آشپزخونه بچینه و وظیفه تمیز کردن کابینت ها به من واگذار شد فهمیدم که اوضاع خونه از لحاظ آلودگی به سوسری خیلی وخیم تر از اون چیزی هست که من فکر می کردم. روی تمام لولاها فضولاتشون به صورت نقاط تیره و ریز میشد دید. سوسری ها شب فعالند و با تاریک شدن خونه تازه عمق فاجعه هویدا شدSad.
فردا صبح اولین کاری که کردم گزارش موضوع به آفیس بود. استفنی کارمند جوان و خوش اخلاق بهم گفت که شرکت مبارزه با آفاتی که باهاش قرارداد دارن سه شنبه هر هفته برای سمپاشی میاد. شماره آپارتمان رو در لیست مربوطه یادداشت کرد. با این وجود تحمل شرایط تا هفته بعد غیر ممکن بود. عصر به والمارت رفتیم و یک آیروسول و یک تله چسبنده خریدم. آیروسول که ساخت مکزیک بود خوب جواب داد ولی تله چسبنده که چینی بود مفت نمی ارزید. هفته بعدش تکنسین شرکت مبارزه با آفات به خونه مراجعه کرد. این بار یه کمی اظهار فضل کردم و ازش خواستم برامون علاوه بر سمپاشی با ترکیب متفاوتی نسبت به سابق، از فرمولاسیون های طعمه ای (bait) استفاده کنه. قبول کرد و مبارزه نوبت دوم بهتر انجام شد. با این وجود شرایط محیطی مناسب و چوبی بودن ساختمان ها باعث میشه که ریشه کنی حشرات غیر ممکن باشه و مبارزه ما با این موجودات پایانی نداشته باشه.
روزهای بعد از شرکت Duke Energy اشتراک برق گرفتیم. بابت یک سال بیمه خونه 193 دلار به شرکتی به نام NC Grange Mutual دادم که 50 دلارش ودیعه نداشتن کردیت هست و قراره سر سال بهمون برگردونن. اینترنت و تلوزیون کابلی در پلن استاندارد از شرکت Time Warners گرفتیم که با هم ماهی 90 دلار در میاد و به نظرم مخصوصاً تلوزیون کابلی یه کمی برامون گرونه. تو فکر استفاده از شرکت های ارایه دهنده اینترنت و تلوزیون با Satellite هستم. باکسی هم وجود داره به نام Glwitz که محصول یک شرکت کاناداییه و تمام کانال های ماهواره ای فارسی زبان رو براتون با هزینه کمتری پخش می کنه ولی میگن برای تقویت زبان اعضای خانواده مخصوصاً در سال اول اقامت چندان جالب نیست.
یکی از ایرانی ها یک تلوزیون 21 اینچ قدیمی به ما داد. یک روز هم رفتیم از یک فروشگاه یک میز تلوزیون دست دوم خریدیم به 20 دلارBig Grin.

جشن عید فطر و یک لاتاری دیگه
روز 19 مرداد جشنی به میزبانی افغانی های مقیم رالی به مناسبت عید فطر برگزار شده بود. یک افغانی که اینجا وضع مالی خیلی خوبی داره رستورانش رو برای این کار اختصاص داده بود. هر کسی بنا به وسعش مقداری غذا درست کرده بود و با خودش آورده بود. همه غذاها رو روی میز بزرگی گذاشتن. کلاً از بین حدود 20 تا میز 2 تا میز ایرانی ها بودن و بقیه رو مهاجرین افغانی، تاجیک، هندی و پاکستانی اشغال کرده بودن. اول به همه بچه ها نفری 5 دلار عیدی دادن. بعد از شام یه کمی بزن و برقص کردن. البته بیشترش رقص محلی افغانی ها بود. بعد دیدم بلیط می فروشن برای یک قرعه کشی. جایزه برنده هم یک لپ تاپ بود. منم به قول خودشون یک تیکت 10 دلاری خریدم و دادمش دست عیال. در عین ناباوری شمارمون برنده شد و یک لپ تاپ Dell inspiron 3520 بردیم اون شب. قیمتش 400 دلار بود که از روی فاکتور خرید داخلش فهمیدم. لپ تاپ رو از وسط اون مجلس بردیم تا دفعه دیگه حواسشون باشه به یک ایرانی خوش شانس لاتاری برده پیشنهاد شرکت در هیچ قرعه کشی رو ندن!!. روز بعدش پارتیشن بندیش کردم و بنا به تقاضای عیال یک ویندوز 7 کرک شده که از ایران آورده بودم روش نصب کردم. ویندوز خودش 8 بود که فرمودن از این ویندوز خوششون نمیاد و دستور تعویض دادند. به این ترتیب عیال هم لپ تاپ دار شد و دست از سر کچل من و لپ تاپم برداشت!.

داستان گواهینامه رانندگی
روز 21 مرداد یک کار خطرناک انجام دادم. من Learner permit گرفته بودم. ماشین هم خریده بودم و براش بیمه گرفته بودم ولی بدون حضور فرد دیگه ای در کنار دستم که گواهینامه داشته باشه حق رانندگی نداشتم. اون هفته همه گرفتار کارهای خودشون بودن و من به هر کس که گفتم وقت نداشت برای امتحان شهر باهام تا DMV بیاد. از طرفی مطمئن بودم که کارم حداقل 3 ساعت طول می کشه و هر کی با من بیاد یک روزش خراب میشه و خودم هم تو معذوریت گیر کرده بودم. از طریق گوگل مپ آدرس نزدیکترین DMV رو پیدا کردم و مسیر رفت و برگشت رو یادداشت کردم. نزدیک های ساعت 11 دلو زدم به دریا و پریدم پشت ماشین. اول رفتم به یک پمپ بنزین و باکش رو پر کردم. پول بنزین رو با دبیت کارتم دادم. پمپ بنزین هاشون بر خلاف ایران خیلی وسیع و درندشت و خلوت هست. اصلاً معطلی نداره. همونطور که بقیه دوستان هم گفتند قیمت هاشون هم در حد چند سنت در هر گالون با همدیگه متفاوته.
بعد هم با سلام و صلوات و ترسون لرزون رفتم همون DMV قبلی تو Carry. دو ساعت و نیم بعد نوبتم شد. افسری که ازم امتحان می گرفت یک خانم سفید پوست تپل و جدی بود که اول تو کامپیوترش مشخصات منو چک کرد. بعد هم با هم رفتیم سمت ماشین. بهم گفت سویچ رو بچرخونم ولی ماشین رو روشن نکنم. کارکرد راهنما و چراغ های عقب و جلو و بوق رو چک کرد. بعد هم که تو ماشین نشستیم برام توضیح داد که کار خلاف مقررات رانندگی ازم نمی خواد ولی هر چی بهم گفت اول چک کنم که شرایط انجامش وجود داره و اگر طبق مقررات بود انجام بدم. قبل از حرکت به طور افراطی آیینه ها را مثلاً تنظیم کردم. طبق راهنمایی سرکار علیه به یک فرعی باریک منتج از خیابان اصلی در نزدیکی DMV رفتیم. اول یه دور سه فرمونه که بهش میگن three points، بعد دنده عقب، بعد گفت هر جا گفتم استپ ترمز کن. وقتی گفت استپ منم آروم پامو گذاشتم رو ترمز. شنیده بودم اگر محکم ترمز کنم به طوری که مسافرها به جلو متمایل بشن نمره منفی داره. بعد گفت برگردیم. یک چیزی که برای من تا اون روز جا نیفتاده بود و هنوزم برای نامانوسه خط زرد وسط خیابون و کاربرد این خط هست. توضیح این که وقتی از یک خیابون اصلی قصد ورود به یک فرعی در سمت مخالف رو دارین در فضایی وسط خیابان که توسط خط کشی زرد مشخص شده توقف می کنید تا جریان ماشین ها در سمت مخالف قطع بشه. ماشین های در حال حرکت در لاین موافق هم از سمت راست ماشین در حال توقف شما به سرعت عبور می کنند. ما تو ایران همچین چیزی نداشتیم و این که یک ماشینی در وسط خیابونی توقف کامل کنه در حالی که ماشین ها از دو طرفش با سرعت عبور می کنن در مخیله ام نمی گنجید. من با وجودی که می دونستم به لحاظ تئوریک باید چکار کنم، وقتی پشت سرمو تو آینه خالی دیدم و از طرف مقابل هم ماشینی نمیومد، از همون لاین پر سرعت بدون رفتن به محدوده توقف زرد رنگ یک کله پیچیدم تو DMV!!!. به محض پیچیدن فهمیدم چه گندی زدم ولی خودمو زدم به کوچه علی چپ و تریپ مظلوم نمایی برداشتم که شاید سرکار خانم ندیده بگیرنTongue. وقتی برگشتیم به کابین مربوطه فرمی رو برداشت و دو تا خطشو پر کرد و بهم داد. یک نگاهی انداختم و بعد با تعجب ازش پرسیدم من رد شدم؟ فرمودن بله. پرسیدم Why؟ وای گفتن همان و 10 دقیقه نصیحت شنیدن در مورد نحوه رانندگی و لاین عوض کردن همانTongue. وقتی بهش گفتم که من پشت سرم رو نگاه می کردم یه کمی عصبانی شد و این بار با کمی تحکم بهم گفت: That’s not the point, sir. و دوباره شروع کردن به توضیح دادن. یک خط دیگه جلوی یکی از بندها نوشته بود. وقتی حرفاش تموم شد پرسیدم جریان این یکی چیه؟ فرمودن وقتی بهت گفتم استپ تو آیینه رو نگاه نکردی که ماشین های پشت سرت رو ببینی و وقتی گفتم دنده عقب بگیر باید از ماشین پیاده می شدی و پشت ماشین رو نگاه می کردی که یک وقت بچه کوچک نباشه ولی این دو مورد فقط برای اطلاع شماست. فرم رو بهم داد و گفت تمرین کن و هفته دیگه دوباره بیا امتحان بده. خلاصه کاردم می زدی خونم در نمیومد. از دست خودم خیلی عصبانی بودم. موقع برگشتن از عصبانیت یک مسیری رو اشتباه رفتم و سر از داون تاون در آوردم. پرسون پرسون به خونه برگشتم. توی فرم موقع مراجعه مجدد رو 4 روز بعد زده بود. مردد بوم که به گفته شفاهیش عمل کنم یا به نوشته کتبیش.
پنج روز بعد، صبح جمعه طاقت نیاوردم. فکر کردم شنبه و یکشنبه تعطیله و این دو روزه من از کلافگی تو خونه سکته می کنم. صبح زود دوباره تنهایی ماشین رو برداشتم و ساعت یک ربع به هشت تو صف DMV بودم. ساعت ده و نیم نوبتم شد. این بار با یک افسر خیلی مودب سیاهپوست. همون موارد اون روز رو تکرار کردیم. فقط برای دور سه فرمونه کوچه تنگ تری رو انتخاب کرد و موقع برگشت هم حواسم بود اشتباه دفعه قبل رو تکرار نکنم. وقتی برگشتیم 4 دلار هزینه ازم گرفت. اسکناس 50 دلاری دادم بهش. با دقت شمارشو تو یک فرمی وارد کرد و بقیه شو دوبار شمرد و بهم پس داد. فکر می کردم از همون عکس قبلی استفاده کنن ولی آه از نهادم بلند شد. چون عکس جدید گرفتن و اون روز من صورتم رو اصلاح نکرده بودم و یه کمی ته ریش داشتمTongue. بعد هم یک رسید موقتی بارکد دار بهم دادن که تا رسیدن گواهینامه ازش استفاده کنم. وقتی برگشتم خونه و سایت رو چک کردم دیدم خیلی از بچه های آنکارا کلیر شدن. اون روز روزه من بودRolleyes.
به نظرم مهمترین مدرکی که یک نفر در آمریکا می تونه به دست بیاره گواهینامه رانندگی هست. تو شهرهایی مثل رالی که عملاً سرویس حمل و نقل عمومی وجود نداره نداشتن ماشین و گواهینامه یعنی محکوم شدن به خونه نشینی و محتاج شدن به اطرافیان برای انجام کارهای خیلی ساده و کوچک. ایرانی ها همه در رانندگی ماهر هستند و تنها مشکلشون عدم آشنایی به مقررات اینجاست. همین باعث میشه که گواهینامه با ارزش خودشون رو نسبتاً به راحتی بدست بیارند ولی به راحتی هم از دست بدن. در بعضی تخلفات رانندگی مثل سرعت غیر مجاز شما باید به دادگاه برین و وکیل بگیرین. اوضاع وقتی اسفناک میشه که در ایالت دیگه ای مرتکب خلاف بشین و پلیس شما رو به دادگاه بکشونه. کلی استرس و هزینه اقامت، جریمه و وکیل روی دست شما خواهند گذاشت. برای حفظ گواهینامه رانندگیتون باید سبک رانندگی ایرانتون رو کلاً فراموش کنین. برای خود من فراموش کردن اون سبک خیلی مشکله و هر لحظه ممکنه به روال سابقم بر گردم ولی چاره ای ندارم و اگر قراره تو این مملکت زندگی کنیم و زنده بمونیم باید و باید تمام سعی خودمون رو در این مورد خاص به کار بگیریم.
یک چیز دیگه که اصلاً در دفترچه های رانندگی ایران وجود نداره و بر عکس ایران در اینجا روش خیلی تاکید میشه و خیلی از ایرانی ها به خاطر عدم توجه به این مورد در بزرگراه ها تصادف های وحشتناک می کنن عدم توجه به نقطه کور هست. توضیح این که آینه های بغل و وسط دید کاملی از اطراف ماشین به راننده نمیدن. بعضی اشیاء و ماشین ها در صورت قرارگیری در زاویه های خاصی در پشت ماشین اصلاً در آینه دیده نمیشن. برای همین هم اینجا به راننده ها توصیه می کنند موقع تغییر لاین علاوه بر چک کردن اطراف ماشین در آینه ها حتماً برگردند و از پشت ماشین دید مستقیم داشته باشند.
نکته: اگر قرار هست به کارولینای شمالی مهاجرت کنین در جریان باشید که گواهینامه رانندگی عادی و بین المللی شما هیچ ارزشی نداره. همچنین نامه عدم خسارتی که از شرکت های بیمه می گیرید برای اینها بی ارزش هست. پس بی خودی وقت و پول خودتو رو برای ترجمه این مدارک هدر ندین.

دریافت گرین کارتها
روز 26 مرداد مطابق با 17 آگوست گرین کارت هامون رسید. یازده روز پس از ورود، روز 8 مرداد با دبیت کارت خودم 660 دلار (برای 4 نفر) به اداره مهاجرت پرداخت کرده بودم. نمی دونم چرا در این مورد خاص چندان عجله ای نداشتم. 18 روز پس از پرداخت وجه و 29 روز پس از ورود چشم ما هم به گرین کارت ها روشن شد. انشاءالله خدا نصیب همتون بکنه. جالبترین قسمتش پرچم ایالت های مختلف آمریکا و عکس رییس جمهورهاش هست که به صورت خیلی ریز در نوار مغناطیسی پشت کارت ترسیم شده.

ثبت نام مدرسه
حدود دو هفته پیش با عیال و بچه ها به مدرسه ابتدایی محلمون رفتیم. واقعاً از دیدن محیط جالبی که بچه ها توش درس می خونن لذت بردیم. شاید یکی از مواردی که خستگی یک مهاجر رو از تنش بیرون می کنه و باعث میشه از مهاجرت خودش به این مملکت احساس ندامت نکنه همین امکاناتی باشه که برای درس خوند بچه ها در اینجا فراهمه. بهمون گفتن که مدرسه دارای دانش آموزان زیادی از کشورهای مختلف هست. تو سایت greatschools وضعیتش رو بررسی کردم. 4 ستاره از 5 ستاره داشت با کلی رویوو های خوب. برای ثبت نام ما رو به مرکزی تحت نام Center for International Enrollment در Carry ارجاع دادند تا سطح زبان دخترم رو ارزیابی کنند و بدونن چقدر کمک لازم داره. دو بار زنگ زدیم و یک بار ایمیل که وقت بگیریم. ولی تلفن ها رو پیغام گیر می رفت و به پیغاممون هم جواب نمی دادن. در نهایت یک روز با دوستمون به مرکز مورد نظر رفتیم. دم در بهمون گفتند که هر کس میخواد بره داخل باید اطلاعاتش رو ثبت کنه و گواهینامه رانندگیشو اسکن کنه. وقتی دیدیم بگیر و ببند خاصی حکمفرماست بقیه همون جا دم در متوقف شدند. من جلوی کامپیوتری شبیه ATM های بانک ایستادم. گواهینامه رانندگیمو اسکن کرد. بعد ازم عکس گرفت. جایی که می خواستم برم رو تو صفحه کامپیوتر علامت زدم. یک تکه کاغد بیرون داد که عکسی که دستگاه ازم گرفته بود ومشخصاتم داخلش درج شده بود. در رو باز کردند و بعد از عبور از این سیستم امنیتی سفت و سخت وارد ساختمان شدیم. کارمند مربوطه یک خانم آسیایی خیلی مهربون بود که خیلی شمرده حرف می زد. به ما گفت باید وقت می گرفتیم. وقتی گفتم به تلفن و ایمیل هامون جواب ندادن کلی معذرت خواهی کرد و گفت که این روزها سرشون خیلی شلوغه و برای همین نتونستن جواب بدن. برای هفته دیگه یک روز بعد از باز شدن مدرسه ها بهمون وقت داد. اینجا مدرسه ها 26 آگوست آغاز به کار می کنند. بهش گفتم دختر من یک مقدار برای امتحانی که قراره ازش بگیرین اضطراب داره. واقعاً هم همینطور بود. خندید و گفت اصلاً امتحان نیست. پرسیدم کدوم یکی از مهارت هاشو تست می کنین؟ خوندن، نوشتن، صحبت کردن یا گوش دادن. گفت هیچکدوم. فقط درک مطلب هست. منظورش رو متوجه نشدم ولی اضطراب دخترکم کمتر شد. مدارکی که باید روز ملاقات ببریم عبارتند از:
- گذرنامه دانش آموز
- قرار داد اجاره
- مدرک شناسایی عکسدار والدین
- تاریخچه واکسیناسیون
- نمرات مدرسه قبلی

آشنایی با یک مهاجرسرایی دیگه
چند روز پیش یک مهاجرسرایی که یک هفته بعد از ما به رالی اومده بهم پیام خصوصی داد. یک شب بهش زنگ زدم و کلی تبادل اطلاعات کردیم. می خواست ماشین بخره، تلفن سه تا دیلر ایرانی رو بهش دادم. ظهر رفتم دنبالش و به Crabtree Mall رفتیم. من اول یه سر به شعبه Bank of America زدم. بهم گفته بودند هر وقت گرین کارت هاتون اومد به بانک مراجعه کنید تا اطلاعات حسابتون رو به روز کنند. بعد به فروشگاه Best Buy رفتیم تا دوستمون برای خودش کامپیوتر بخره. یک مورد جالبی رو در سایت Best Buy پیدا کرده بود تحت عنوان Open Box. منظور از این اصطلاح اجناسی هستند که بعد از خریداری توسط مشتری پس آورده میشن. این اجناس به کارخونه عودت داشته میشه و وضعیتش بررسی میشه. اگر سالم و بی نقص باشند به فروشگاه برگردونده میشن و با تخفیف خوبی زیر قیمت اصلی به فروش گذاشته میشن. مثلاً این اختلاف ممکنه به بالای 200 دلار هم برسه. بعد هم رفتیم ماشین های یکی از اون سه تا دیلرها رو دیدیم ولی ماشین باب طبعش رو پیدا نکرد. خانواده خیلی خوبی هستند و از این که دوست جدیدی در اینجا پیدا کردم خیلی خوشحالم. چند ساعت پیش از این که این قسمت رو بنویسم باهاشون بودم. تو craiglist یک نیسان مورانو با قیمت خیلی خوبی پیدا کرده ان. با هم رفتیم ماشین رو دیدیم و تست کردیم. ماشین تمیز و خیلی خوبی به نظر میاد. فردا قرار هست کارفاکسش رو بگیریم و به یک مکانیک نشونش بدیم تا اگر مشکلی نداشت معامله رو انجام بدن.

نکات متفرقه:
- هر بار میرم DMV فرصت کافی دارم تا آمریکایی ها و حرکات رفتارشون رو از نزدیک بررسی کنم. آمریکایی ها معمولاً از دوران جوانی به دنبال گرفتن اجازه رانندگی هستند. دیدن جوان ها به همراه والدین و به خصوص دختران به همراه پدران برام خیلی جالب بود. معمولاً همه تا حدی مضطرب هستند. پدرها هم که به خوبی وضعیت روحی فرزندشون رو درک می کنند سعی می کنن با حرف زدن مداوم یه مقداری از استرس شدید بچه ها کم کنند. بچه ها و مخصوصاً دخترها هم از این که تو این لحظات می تونن به پدرشون تکیه کنن خوشحال و راضی به نظر می رسند. به نظرم یکی از بی پرده ترین و جالب ترین لحظات روابط پدر- دختری رو میشه در محیط اداری خشک و رسمی DMV مشاهد کرد.
- گفته میشه شب های تعطیل آخر هفته مثل جمعه شب ها و شنبه شب ها پلیس در بعضی مسیرها جلوی ماشین ها رو می گیره و از راننده ها تست الکل می گیره. دستگیری موقع رانندگی در حالت مستی بدترین عواقب رو برای آدمیزاد متخلف در پی داره. کسانی که در تعطیلات آخر هفته به کلاب میرن باید با تاکسی به خونه برگردن و یا یکی از همراهان از خوردن آب شنگولی خودداری کنه. چند وقت پیش گویا یکی از دختران شایسته شهر که در رقص باله شهرت کشوری داشته در تصادف با یک راننده مست کشته و شوک شدیدی به ملت وارد میشه. راننده ای که در حالت مستی دستگیر میشه مجبور به شرکت در کلاس هایی میشه که پدران و مادران داغدیده در این کلاس ها حضور پیدا می کنند و از غم از دست دادن فرزند به خاطر این نوع تخلف رانندگی صحبت می کنن. یعنی یک کاری می کنند که آدم های متخلف تا آخر عمر هوس تکرار همچین کاری نکنند.
- همانطور که قبلاً هم بارها صحبت شده کودکان و حقوق آنها دارای بالاترین درجه اهمیت در زندگی آمریکایی هاست. شنیدم اگر فرزند زیر 14 سال را تنها در منزل رها کنید و همسایه ها به پلیس زنگ بزنن به دردسر بدی می افتید. اگر بچه داخل اتومبیل در صندلی مخصوص ننشسته باشه راننده جریمه میشه و میگن اگر دو بار این عمل تکرار بشه عدم صلاحیت پدر و مادر توسط دادگاه محرز شده و بچه را به راحتی آب خوردن از پدر و مادر اصلی می گیرند و به یکی از هزاران متقاضی فرزندخوانگی می سپارند.
- فاکتور خرید هر فروشگاهی را تا مدتی نگه دارید. مخصوصاً اگر قصد پس دادن هر کالایی رو داشته باشید به قسمتی تحت عنوان returns در فروشگاه مراجعه می کنید و بدون هیچ مشکلی مورد مرجوعی رو از شما می گیرند و پولش رو بهتون پرداخت می کنند. البته سیاست فروشگاه ها و مدت زمانی که برای پس دادن یک کالا مهلت دارین متفاوت هست. اگر فاکتور فروش رو نداشته باشین در بعضی فروشگاه ها مثل والمارت به اندازه قیمت کالای مرجوعی کارت اعتباری میدن که می تونین تو همون فروشگاه جنس دیگه ای بخرین.
- نمی دونم گفته بودم که من به زردی طلق چراغ های ماشین های اینها خیلی حساسم. این زرد شدن به خاطر اینه که در تمام طول روز و رانندگی چراغ هاشون رو روشن می کنن. میگن ماشین های جدید به صورت پیش فرض اینجوری طراحی شدن که با حرکت ماشین چراغ ها روشن میشن. البته شما می تونین این ویژگی رو تغییر بدین و خاموششون کنین ولی ظاهراً برای دیده شدن توسط سایر ماشین ها و عابرهای پیاده این تمهید رو اندیشیدند.
- یه روز بعد از ظهر دختر کوچیکه رو گذاشتیم تو کالسکه اش و با عیال قدم زنان رفتیم سمت هریس تیتر برای خرید میوه و سایر خوراکی ها. یک دختر سیاهپوستی در حالیکه تو گوشش هدفون چپونده بود 20 متر جلوتر از ما پیاده روی می کرد. نزدیک اولین سه راهی که رسیدیم چراغ برای دختره سبز شد و از عرض خیابون رد شد و رفت. ما که رسیدیم چراغ قرمز شد. ما هم مثل کسایی که از پشت کوه اومدن یک 5 دقیقه ای منتظر سبز شدن چراغ عابر پیاده شدیمBig Grin. یه کم گذشت و یواش یواش داشتم به این فکر می کردم که قانون مداری رو بی خیال شیم و سرمون رو مثل چیز بندازیم پایین و رد بشیم. ولی ماشین ها به قدری با سرعت از چهار راهها و سه راهی ها رد میشن که پشیمون شدم. تو همین فکر و خیال ها بودم که چشمم افتاد به پایین چراغ راهنمایی. یک دکمه بزرگ گذاشته بودن برای کسانی که می خوان از عرض راه عبور کنن. این دکمه رو که فشار بدین چند ثانیه بعد چراغ برای ماشین ها قرمز میشه و شما می تونین رد شین. برای راهنمایی نابیناها هم چراغه بوق می زنه و تو فاصله فشار دادن دکمه تا سبز شدن چراغ برای عبور عابر پیاده یک بابایی با صدای بلندی مرتب هشدار میده: Wait....WaitTongue. خلاصه اون روز کلی به ناواردی خودمون خندیدیم ولی نمی دونین چه لذتی بردم از فشار دادن این دکمه. یک خیابون عریض 4 بانده با کلی ماشین رو نگه داشتیم که با عزت و احترام و خاطری آسوده از عرض خیابون رد شیم. بس که به بی احترامی عادت کردیم دیدن همچین نکات معمولی و ظریفی کلی باعث انبساط خاطر ما میشه.
- اکثر میوه ها و سبزیجاتی که اینجا دیدم وارداتی و به خصوص محصول کشورهای آمریکای لاتین هست. یه بار به یک ایرانی گفتم اینها چرا اینقدر از خارج میوه وارد می کنن؟ در صورتی که در کشاورزی سرآمد عالم هستند. فرمودن که برای آمریکایی ها تولید میوه داخلی همچین اهمیتی نداره. میگن بذار بقیه زحمتش رو برای ما بکشن. ما یک چیپ یک سانتی متری بهشون میدیم و ده تا کامیون میوه وارد می کنیم. به نظرت کی به کی وابسته است الان؟!
امیدوارم از این همه پرچونگی من پیرمرد کلافه نشده باشین. تقصیر خودتونه که اصرار می کنین از وقایع این طرف بنویسم. ظاهراً دوستان از عکس های قسمت اول خیلی خوششون اومده. این قسمت دوم عکس نداشت. عکس های جالبم که زیاد بشه در یک قسمت تو همین تاپیک پست می کنم یا میذارمشون داخل تاپیک رالی که برای شهرمون تبلیغ بشهTongue. شب و روزتون خوش. ارادتمند: سعید.
تشکر کنندگان: گل نهال ، AsemanAbee ، کاوه شیز ، usa lover ، amiz.abdollah ، 5ina ، aghaghia ، Soap McTavish ، payam62 ، parastoo500 ، nika ، AOC Kermani ، m@ry@m75 ، dana ، jjbahale ، enchantress_boy ، afs ، mhz_ir ، hosseinshokri ، میخک سفید ، mhb161 ، A.R.R ، kiana11 ، princesess ، byousefi_p ، farshadsh ، el333 ، amir82 ، gbtm ، powerb ، mamanraya ، Lemony ، سمانه777 ، godot ، itsmasoud ، yashim ، kouroshd ، sasbk ، azar1348 ، lilistar ، Ehsan1358 ، hamid1978 ، ParsTrader ، tajhizgaran ، rs232 ، amin arefi ، ابی هانی ، davoudhsz ، hosein1204 ، Sanna ، AFSHIN-PIC ، rezad ، 2013selectee ، farzad47 ، philter ، mama2030 ، frozen mind ، roeentan ، mrbonbon ، pari pariaaa ، farnosh*m ، azadandish ، arash bon ، صوفیا صوری ، zohre02 ، rouzbehdarvishi ، noura ، tameshkian ، mdna ، HRSH ، احمد حبیبی ، nasim ، ghafari88 ، سو سو ، behnoush b ، alvan ، nooshshahnar ، nina22 ، mitramin ، somayeh8159 ، pr.kia ، azadeh2014 ، M.Hosseini ، Hamid_110 ، j-e ، khmp ، immigrant2us ، mirman ، soli asali ، mohammadg846 ، shaso ، SK89 ، tiba ، karma110 ، kasragtr ، alirz ، آلیس-1980 ، 20142ddc ، Kingrazor ، mahdi/sh ، خسته از وطن ، maryam_a ، rabbit ، omid05 ، shekari ، rohe ، sepideh jan ، zanganeh ، teriole ، mrpahlevani ، moqadam ، saeid-ss ، sassan.aflaki ، niloo-kh ، Given ، Rock ، farzad021 ، meisam14 ، Reza20002 ، mahdibashoma ، barsa ، alirezanz ، y.n ، nasam ، lingni ، arezoo bj ، mohsenmb ، amaka747 ، behfaza ، amirhr123 ، frr ، senavid ، mehdir ، sorena ، exxedus ، drinkwater ، khder ، ALIARAD ، mozhgangh ، azifa ، ریحانا ، moony ، mhp1374 ، زری وحدتی ، remarya ، feidom30 ، apoornaki ، Mirhosseini ، vahidbaq ، ziba62ka ، atlantis770 ، dd7472003 ، hamedrouhi ، iman2 ، Iaccept ، Ccroperator ، golia ، algh90 ، admiral.arash ، aazitaa ، pedram7 ، KORYO




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان