ارسالها: 131
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2014
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
این ها فاکتور های عجیب قریبی دارن یه بابایی می گفت یکی سال اول برنده شده نتونست بره به علت مشکل مالی سال دوم باز شرکت کرد و برنده شد و به قول دوستان کاسه ای زیر نیم کاسه نی ؟
یا فاکتور های خاصی رو پیگیری نمیکنند
خدایا تورا به اون بزرگی و عظمت بی کرانت قسمت کن و حاجت روا
2011
2012
2013
2014
2015
2016
خدایا به امید تو وتوکل برتو امید دارم 2017
ارسالها: 131
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2014
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کاربران در حال بازدید این موضوع: mr.amir007
خدایا تورا به اون بزرگی و عظمت بی کرانت قسمت کن و حاجت روا
2011
2012
2013
2014
2015
2016
خدایا به امید تو وتوکل برتو امید دارم 2017
ارسالها: 268
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2016
رتبه:
18
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
امسال من موقع اعلام نتایج توی یه مسافرت جاده ای هستم و امکان چک کردن نتیجه ها رو ندارم... 4-5 ساعت بعد از اعلام نتایج میتونم چک کنم
امیدوارم وقتی میام و نتیجه رو میگم همه شما دوستان رو در حال شادی و شادمانی ببینم
Life Is a One Way Road, Don't Focus On What's In The End
Enjoy Every Moment of This Passing Road
ارسالها: 131
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2014
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
از هواپیما شروع می کنم. ساعت 10:45 روز شنبه مورخ بیست و هفتم مرداد یکهزار و سیصد و شصت و یک از ایران به سمت دوبی سوار هواپیما شدیم. روز تولدم بود دقیقا. واسه همین یادم نمیره هیچ وقت. با هواپیمای امارات به سمت دوبی رفتیم و در حدود دو ساعت پرواز بود. تو دوبی حدود 8 ساعت توقف داشتیم. تو فرودگاه خوابیدیم. خیلی سخت و خسته کننده بود. شنیده بودیم که هتل هایی که مال فرودگاه هست رو استفاده نکنیم، خودمون هم اوضاع مالیمون زیاد خوب نبود. واسه همین رو صندلیا فرودگاه چرت زدیم تا نوبت پرواز به فرودگاه جان اف کندی آمریکا شد. حدود 13 ساعت پرواز خسته کننده بود که البته من تقریبا تمامش رو فیلم نیگاه کردم و هارد هواپیما رو به طور کلی شخم زدم.
لحظه ی موعود فرا رسید. هواپیما نشست تو فرودگاه و ما هم از هواپیما پیاده شدیم. خیلی استرس داشتم. اینکه تو صف بمونم. تند نرم. کار مشکوک نکنم و از این حرفا. منتظر یه انفجار بودم. اما هیچی که هیچی. مثل جریان داخل خانه ی خدا که شریعتی میگه. هیچ خبری نبود. صد رحمت به فرودگاه امام. خیلی بیخود بود. تو صف موندیم تا نوبت ما برسه و پاسپورت هامون رو تحویل دادیم.(تا نوبتمون بشه، یه ساعتی طول کشید.) مدارک کامل بود. هیچ مشکلی هم نبود، افسره یه خورده با ما خوش و بش کرد و همین. مهر زد و ما به طور رسمی وارد خاک آمریکا شدیم. وارد که شدیم، از اونجایی که یکی از آشناهامون لطف کرده بود و ماشین رو برامون تو پارکینگ گذاشته بود، تصمیم گرفتیم که اول بریم دو تا کارتون رو از کارگو بگیریم و بعد بریم که داستان شروع شد.
اولا اینکه رو برگه کارگو ننوشته بود که کجا باید بریم. رفتیم با اون همه خستگی یه نماینده هواپیمایی امارات رو پیدا کردیم و آدرس رو پرسیدیم که نمی دونست. از چند نفر دیگه هم پرسیدیم که نمی دونستن. دوباره برگشتم از نماینده هواپیمایی امارات پرسیدم این دفعه یه آقای دیگه ای بود و یکم پیگیری کرد و یه شماره تلفن واسم نوشت رو کاغذ. تازه دردسر ما شروع شده بود. سکه نداشتیم که. من رفتم یکی از مغازه که که گفت سکه نداریم. رفتم یه صرافی و اون چند تا سکه بهم داد. رفتم زنگ زدم که یه دکمه رو اشتباه زدم. مجبور شدم دوباره برم سکه بگیرم. هر دفعه هم که میر فتم، باید تو صف وایمیستادم. سکه گرفتم، زنگ زدم، بی نتیجه بود. کسی جواب نمی داد. خیلی شاکی شدم. برگشتم نمایندگی امارات و با انگلیسی مزخرفی که بلد بودم، بهشون گفتم که من تازه اومدم؛ تلفن ندارم، شما نمی دونی که همکارات کجا هستن و این حرفا. اونم غر زد و بعد با تلفن آدرس اونجا رو گرفت و نوشت رو کاغذ برام. حل شد مشکل. آدرس رو با افتخار به خانمم نشون دادم و گفتم بریم. شروع کردیم به پرسیدن آدرس که کسی باز هم نمی دونست که ساختمون 73 کجاس. آخرش یه دختر چینی که مسئول اطلاعات بود، با گوشی خودش زنگ زد اینور اونور تا تونست آدرس رو پیدا کنه و به ما دقیقا گفتم کجا باید بریم. با 6 تا ساک باید هم سوار ترن می شدم و هم سوار اتوبوس و فاجعه تازه شروع شده بود.
همون چرخ دستی که وسایل روش بود و هی مرتب از روش میفتاد رو بردیم تو ترن. پیاده که شدیم (این چرخ دستی واسم 5$ آب خورده بود) که سوار اوتوبوس بشیم، نمیشد چرخ دستی رو بدر تو اتوبوس. با اجازتون 4 تا چمدون 23 کیلویی با تا ساک و یک کوله رو گذاشتم تو اتوبوس، به راننده هم گفتیم که ما رو ساختمون 73 پیاده کنه. چند تا ایستگاه بعد راننده گفت پیاده شین، همین جاست.
ساک ها رو که پیاده کردیم و اتوبوس رفت، تازه دور برمو نیگاه کردم. بیابون بود. هیچی نبود اونجا. چند تا ساختون مثل سوله بود که کلی پیاده باید راه میرفتم. ماشین هم خیلی کم رد میشد. کنار خیابون با کوه ساک هاج و واج مونده بودم. خانومم خسته بود. خودم حسته بودم. نمی تونستم خانمم رو با این همه ساک تنها بذارم. نمی دونستم کدوم خراب شده هست. 5 دقیقه تو شوک بودم. داشتم دیوانه میشدم. همشم سر لجبازی من بود که می خواستم حتما جعبه ها رو بگیرم. واقعا نمی دونستم چیکار کنم. حاضر بودم 500 دلار بدم همون لحظه یه تاکسی باشه اونجا، ولی تاکسی هم رد نمیشد لامصب. هیچی، یه ماشین واییستاد که گفت برسونمتون. منم ترسیدم. فقط بهش گفتم زنگ بزنه واسه تاکسی. داشت زنگ می زد که کلا بی خیال جعبه ها شدم. رفتیم اونور خیابون، با همون اتوبوسا برگشتیم، دوباره سوار ترن و برگشتیم ترمینال. به اون بنده خدا زنگ زدم (باز داستان داشتم سر سکه که این دفعه خانمم رفت گرفت)، یه ماشین اومد مارو برد پارکینگ. ماشین روشن حاضر بود. چمدونای مارو گذاشت پشت ماشین و نشستم پشت فرمون. یه نفس راحت کشیدم. خوب استرس بعدی که ماشین روندن بود. از اینجا به بعد رو تو یه قسمت دیگه میگم...
اول اینکه ملت تو همون هواپیما رد واین سفارش میدادن که نه فقط ایرانی که همه جوره بود. بوی مشروب پیچیده بود. آخه پدرت خوب مادرت خوب واقعا تو بین آسمون و زمین هوش و حواستو لازم نداری لامصب...
دوم اینکه هواپیمایی امارات آدمای عوضی تشریف دارن، اونم از نوع بی شعورش.
سوم اینکه دختر چینی خیلی کمک کرد، آدم خوبی بود، واقعا مایه گذاشت.
سوما اینکه خاک تو سرشون با تلفن عمومیشون و سکشون. دستگاه سکه داشتن ولی خراب بود.
چهارم اینکه کلا به ما گیر ندادن در مورد وسایلمون. خیلی راحت. پرسید چی داری، منم که همه چیزو از رو سایت خونده بودم، گفتم چی ندارم. اونم یه خنده ای کرد و گفت همه رو چک کردی، منم گفتم آره. دوباره به ما گفت برین تو اون صف. رفتیم، یه افسر اونجا گفت کو برگتون، گفتیم اون آقا گرفت، گفت پس چرا اشتباه اومدین، از این طرف برین بیرون. لای چمدون مار اصن باز نکرد. به همین راحتی. خدا وکیلی شانس اوردیم. بعضیارو داشتن زندگیشون رو میگشتن. ولی ما بدون هیچ مشکلی رد شدیم.
پنجم اینکه همون جا پشیمون شدم از این که اومدم، از بس بهمون فشار اومد. منم مثل بچه ها لج کردم که خیلی بیشتر اذیت شدیم. هوای همو باید داشته باشین، وگرنه خیلی اذیت میشین...
خدایا تورا به اون بزرگی و عظمت بی کرانت قسمت کن و حاجت روا
2011
2012
2013
2014
2015
2016
خدایا به امید تو وتوکل برتو امید دارم 2017
ارسالها: 457
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2012
رتبه:
67
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2016-05-02 ساعت 15:28)Allbert نوشته: (2016-05-02 ساعت 15:22)tenardie2bai نوشته: دوستان حواستون باشه برنده شديد حول نشيد فورى كيس نامبرتونو به همه عالم و آدم بگيد ... اولاً كه تا ميتونيد به كسى نگيد كه برنده شديد بخصوص فك و فاميل ... دوماً اگه هم خواستين بگيد فقط حول و حوششو بگيد مثلا اگه كيس نامبرتون بود 2017AS5100 شما سه رقم آخر رو اعلام نكنيد و بجاش x بذاريد اينجورى: 2017AS5xxx
يادمه پارسال يه دختر خانم خوش شانسى از مهاجرسرا برنده شده بود و عكس كامل از صفحه برنده شدنشو تو مهاجرسرا گذاشته بود .. سريع بهش مسيج دادم كه حذف كنه اون پستو ... شما حواستون باشه كه اين كارو نكنين
اصل حرفت درست
اما چه سو استفاده ای با شماره دقیق کیس میشه کرد؟
تصور كنيد با كيس نامبر شما يه فرم DS260 پر بشه قبل از اينكه شما پر كرده باشى ... يا هم يك ايميل به سفارت زده بشه و با اشاره به كيس نامبرتون ذكر كنه كه شما يك تروريست هستيد... همين ايميل كافيه تا كيستون رو دچار مشكل كنه
ناشنوا باش، وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن می گویند
ارسالها: 247
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2014
رتبه:
21
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرغی که انجیر میخوره نوکش کجه، استعاره از چی هست؟؟؟
تا خدا چی بخواد
ارسالها: 131
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2015
رتبه:
21
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
يكي از دوستان من سال ٢٠٠٨ برنده شد . سال بعدي عموش برد و ٣ سال بعد يك عموي ديگش .
ارش سوال كردم در اين مورد گفت :
از خيلي ها توي امريكا شنيده كه همه پرونده ها به صورت كلي قبل قرعه كشي بررسي ميشه و از ميان آنها يك سري به سرعت انتخاب ميشن و بخش زياد با قرعه كشي انتخاب ميشن . ازش پرسيدم توي خانواده تو چه ويژگي هست كه همه انتخاب ميشيد ؟ گفت واقعا نميدوم
لازم به ذكر است اين دوست من داراي وضعيت مالي متوسط است . نخبه ي علمي هم نبود . نام خانوادگي اش يكم واسه اون طرف جذاب بود فقط (البته اين دليل احمقانه اي است )
من نه اين حرف ها رو تاييد ميكنم نه تكذيب فقط همانند شنيده هام اينجا بازگو كردم
زندگي را روي شانس نبايد بست
WINTER IS COMING
ارسالها: 445
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2015
رتبه:
55
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
لامسب ادم خوشحال چون قرعه کشی نزدیک ....
همیشه شرکت کردن تو قرعه کشی دوست داشتم حال عجیب و با حالی به ادم میده. ولی همیشه اسمم در نیومده بعدش ضد حال خوردم امیدوارم چنتا از منتظرین این سایت بروند.