کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
خاطرات من در آمریکا و تجربیاتم
با سلام
اگر ممکن است و وقت دارید ادامه دهید
ممنون میشم .
هم تلخی ها و مشکلات و هم مزایا را بنویسید .
پاسخ
تشکر کنندگان: joseph ، Hossein81 ، soli asali ، taherifar
ممنون از شما کتایون عزیز. لطفا ادامه بدید و اگه ممکنه با جزییات بیشتر بنویس تا شاید اگه خدا خواست و ما هم امدیم امریکا بتونیم از تجربیات شما استفاده کنیم
شماره کیس: 2013AS2xxx مصاحبه:dec(ابوظبی) دریافت ویزا:13 مارچ مقصد:LA
اموزش زبان با استفاده از Goenglish
پاسخ
تشکر کنندگان: soli asali ، taherifar ، pishtaz611
امروز May.24 و من فرصتی پیدا کردم تا خاطراتم را یادداشت کنم.
اگر بخواهم کل جزئیات زندگی در اینجا را بگویم خیلی وقت می گیرد و شاید شما حوصله خواندن آن را نداشته باشید. وقتی ما میخواستم به آمریکا بیاییم فکر می کردیم همه چیز ساده است. و فکر می کردیم از تهران میخواهیم به اصفهان سفر کنیم ولی اینطور نیست زندگی در اینجا فرهنگ مردم اینجا و حتی کارهای روزمره آنها با ما فرق دارد اول همه چیز باید زبان خیلی خوب بدانی چون بی زبانی مشکلات زیادی را به همراه می آورد. من بخاطر اسپانسرم مجبور شدیم به کالیفرنیا بیایم و صد البته چقدر خوب شد چون در اینجا دوستانی پیدا کردم که مثل طلا برایم ارزش دارند و خیلی زیاد تک تک آنها به من کمک کردن و هر کدام هر چه می دانستند از خرید از چی فروشگاه بهتر است ؟ تا کدام کالج برویم به ما گفتن و حتی یکی از بهترین دوستان ما که جا دارد در اینجا ارزش خیلی تشکر کنم به اسم آقا مهدی است و خیلی کمک کرده و خیلی وقت برای ما گذاشت تا کالیفرنیا را در سه ماه به ما نشان داد و ما را از کجی در آورد. واقعا سخت است دوری از خانواده و دوری از هموطنان اما اگر پی مهاجرت را به تن گشید باید تحمل کنی. من کلا آدمی هستم که دوست دارم به دیگرا ن کمک کنم تا جایی که می دانم و اگر بتوانم برای آن مشکل دوستم را حلی پیدا کنم این خصوصیت من است و این شخصیت من خیلی به من کمک کرد فکر می کنم کمک های که من به دوستانم در ایران کردم دعاهای خیر آنها باعث شده که من بدون داشتن هیچ فامیلی در آمریکا همراه پسرم به تنهایی بتوانم زندگی کنم اینجا حتی من دوستان آمریکایی دارم که خیلی خیلی زیاد به من کمک کردن با اینکه نمی توانیم خوب با آنها انگلیسی صحبت کنم پس دو چیز را همیشه در نظر داشته باشید که حتما به قول یکی از بچه های سایت حتی کوه پیمایی کردی بدان که بدنی محکم داری دستها و پاهای تو محکم است پس از آنها استفاده کن. پس راهی که آمدیی نیمه کاره راه نکن یا از اول تصمیم بگیر مهاجرت نکن و اگر مهاجرت کردی پس تمام مشکلات را پشت سر بگذارد و دوم که خیلی مهم است حتما توکل بخدا کن و مطمئن باشد که در اولین فرصت برایت کمک می فرستد امتحان کنید. من هر وقت مشکلی داشتم وقتی رو به خدا کردم بلافاصله مشکلم حل شده است.
زندگی در آمریکا همراه با دودلی که بمانیم یا برویم شروع کردیم (چون قرار بود من وپسرم بمانیم و همسرم برود. و من کسی بودم که بدون همسر هیچ کاری را نکردم و همیشه اون همراه من بود پس دشوار بود حدود هیجده سال بدین گونه زندگی کردن و حالا می خواستم همراه یک بچه که فوق العاده فعال است در یک کشور دیگر بدون فامیل زندگی جدید آغاز کنم. اما یک مطلبی در هفته نامه که از سوپر ایروان بصورت مجانی برای عموم است به نام هفته نامه "چیز" و هفته نامه " پیام آشنا" خواندم که خیلی به من کمک کرد که هدف خودم را بدانم آن مطلب این بود که قطار زندگی با سرعت در حرکت است یک زمان این قطار در محلی می ایستد که شانس تو در آنجا است اگر پیاده شویی و بروی که خوب اما اگر پیاده نشوی و از آن گذر کنی هرگز آن شانس را بدست نخواهی آورد. پس از آن روز تصمیم گرفتم که بمانم. )
رفتیم و خانه برای یک سال رنت کردیم که این کار را همراه اسپانسرمان انجام دادیم بعد از آن درخواست تلفن و اینترنت را کردیم که هر کدام مشکلاتی را به همراه داشت . مخصوصا اینترنت که خیلی دشوار بود بعد از سه ساعت صحبت با ای تی ان تی توانستیم اینترنت داشته باشیم ما حدود سه ماه هیچ وسیله خانه نداشتیم و کم کم از تخته گرفته و تا کاسه و قابلمه را تهیه کردیم و هر کدام را از یک جا و نداشتن اتومبیل و گواهی نامه مشکل را دوبرابر میکرد که گفتم آقا مهدی خیلی به ما در این مورد کمک کرد. خلاصه بعد از سه ما ه ما تازه شدیم خانم خانه و خانه مان سرو سامان گرفت. و البته گرفتن گواهی نامه به دو دوره رد شدن تمرین توسط دوستان مخصوصا دوستان آمریکایی برای بار سوم پاس شد و این بزرگترین شادی زندگی من بود. البته خیلی می ترسیدم رانندگی کنم .
باید بروم انشا بعدا بقیه اش را می نویسم
پاسخ
با عرض درود و ارادت خدمت كتايون خانم و ديگر دوستان مهاجر سرا

تشكر ميكنم از خاطرات زيبايتان . بدون رودربايستي و با شهامت بگويم واقعا به مني كه دم از مردانگي خود ميزد تجربه ياد دادي . اين مطلب را به اين خاطر ميگويم كه با خواندن خاطرات شما ، ديشب به خودم نهيب زدم و گفتم (( شهرام از يك زن خجالت بكش كه با يك بچه و بدون شوهر و سختي تكلم زبان انگليسي به آنجا مهاجرت كرده ، تو از اون چي كم داري؟ )). كتايون خانم باور نميكني كه با خواندن خاطرات شما ، كمي كه چه عرض كنم شايد 90% نسبت به مهاجرت مصمم شدم .البته از زحمات و تجربيات ديگر دوستاني از جمله سروش خان ( پارس لاتاري خودمون ) - كاوشگر جان - آقا پيام - خصوصا آرش خان ( rs232) - معلم بزرگوارم جناب آقا حميد از ايالت ميزوري شيما خانم و ليلي و سارا و تمامي دوستان نبايد چشم پوشي كرد. شما بجا گفتيد كه دوستاني داريد از طلا با ارزش ترند ، واقعا همينطور است اما در اين سايت، اين دوستان مهاجرسرا نزد من از طلا كه چه عرض كنم از برليان هم قيمتي تر هستند ( هرچند بعضي اوقات شيطنت ميكنند و از سر و كول هم بالا ميروند منجمله خودم RolleyesBig Grin ). با اينكه دو تا از پسر خاله هايم يكي در فلوريدا و ديگري در لوس آنجلس زندگي ميكنند ، باور نميكنيدكه هنوز كه هنوزه به آنها در مورد اسپانسر شدن و غيره رو نيانداختم . اين ديدگاه و تجربه من است كه ميگم : (( دوست خوب از هزار فاميل بهتر است )) شايد اين طرز تفكرم غلط باشد. ولي من به سهم خود به اين روحيه با نشاط و عالي شما هزار هزار آفرين ميگويم. البته كتايون خانم من در درجه اول خدا را در نظر ميگيرم بعد تصميم ميگيرم. اين هم اعتقاد قلبي من است (( از هر دستي كه بدهي از همان دست خواهي گرفت)) منتظر ادامه خاطرات شما دوست بزرگوارم هستم. بدرود
[font=Arial] دستاني كه كمك ميكنند از لبهائي كه دعا ميكنند مقدس ترند . ( كوروش كبير )[/font]
پاسخ
شهرام جان ورود مجددتون رو به سایت خوش آمد میگم Smile
ای کاش حالا که بیشتر به مهاجرت مصمم شده اید و میخواهید قدم به این بزرگی بردارید قدم کوچکتر را اول بردارید و این طرز کوچک دیدن زن رو عوض کنید.....
((شهرام از يك زن خجالت بكش كه با يك بچه و بدون شوهر و سختي تكلم زبان انگليسي به آنجا مهاجرت كرده ، تو از اون چي كم داري؟))

متاسفانه این جمله ی شما احساس خوبی رو به آدم نمیده و ناخودآگاه خواننده ی مونث فکر میکنه که نویسنده داره از بالا و از دید یک سرور و بهتر و داناتر به زن نگاه میکنه و خودش رو با اون مقایسه میکنه.....
متاسفانه این نوع نگرش و این دید و این طرز مقایسه و در نهایت خوش بینی این نوع ادبیات باعث میشه که ما همیشه سالها عقب تر از جوامع متمدن قدم برداریم.

امیدوارم انتقاد من باعث رنجش دوباره ی شما نشه .....
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
ممنون از لطف شما ليلي جان

اگر جسارت كردم پوزش ميخواهم ، من در كل نگاه غلط جامعه ايراني خودمان را نسبت به زنان ميگويم كه اين موضوع بسي جاي تاسف دارد . ببخشيد نتواستم خوب منظورم را به شما عزيزان برسانم . من ديدگاهم ( اگر مغلطه گويي نباشد) زمين تا آسمان با اكثر مردم ايران به استثناء كساني كه واقعا مثل خودم يا بهتر ازمن ( مثل شما و ديگر دوستان ) فكر ميكنند فرق دارد. در اكثر پستهاي من مشاهده كنيد خواهيد ديد كه گفتم من با دختر خردسالم و حتي با همسرم رفيق هستم و اصلا به ايشان به چشم موجودي ضعيف نگاه نكرده و نخواهم كرد . من با مقوله اي به اسم زن سالاري و مرد سالاري بالاخص فرزند سالاري ميانه خوبي ندارم و كاري به ا...د...ي...ا...ن ندارم كه ميگويند زن بايد فرمانبردار مرد باشد و غيره . چون بعضي اوقات كلاهم را قاضي ميكنم و خودم را جاي شما قرار ميدهم . باز هم ميگويم هزار آفرين به اين روحيه كتايون خانم كه به بنده درسي بزرگي داد. ليلي جان من در حال حاضر هر موفقيتي در هر زمينه اي كه در زندگي ام تاكنون بدست آوردم همه و همه را مديون همسرم هستم واقعا مثل يك رفيق پشتوانه ام بوده و هست. ختم كلام اينكه ليلي خانم شما خواهر بزرگتر بنده هستيد و اگر كدورتي پيش آمده باز هم پوزش ميخواهم و قصد جسارت نداشتم.
[font=Arial] دستاني كه كمك ميكنند از لبهائي كه دعا ميكنند مقدس ترند . ( كوروش كبير )[/font]
پاسخ
امروز 15 /Jun و حدود سه روز دیگر مدرسه پسرم تمام می شود و من سعی دارم که برنامه خوبی برای پسرم داشته باشم. و هم درس و هم تفریح گردش. نمی دانم این احساس من است یا شما دوستان هم این احساس دارید زندگی اینجا به مانند برق می گذرد این جا گذر زمان خیلی سریعتر است شاید خوب باشد چون مشکلات زودتر تمام می شود و شاید بد باشد چون عمر ماست که دارد تمام می شود خلاصه اینکه من هم کلاسهایم تمام شده است ولی سعی دارم اگر بتوانم پسرم را به کلاسهای متفرقه بفرسم حتما خودم به کلاس زبان می روم تا وقت کمتری از من گرفته شود .
مهاجرت برای من نعمت بزرگی بود. چون تجربیات خوبی بدست آوردم دیروز داشتم مطلبی که معلم زبانم به من داده بود در مورد چهارم جولادی (روز استقلال ) را می خواندم که با بستن چشمهایم برگشتم به یک سال پیش ما درست پارسال در چهارم جولای در هتلی با همسرم در مورد اینکه من اینجا همرام پسرم تنها بمانم یا همراه او برگردیم بحث میکردیم که صدای مهیبی را شنیدیم به همسرم گفتم فکر کنم سرو صداهای ایران تا اینجا هم آمده است اون خندید گفت که امروز چهارم جولای است . بعد از آن روز من هم به مانند آمریکا مستقل شدم . همسرم که ده یا پانزده ساله من را همراهی می کرد جدا شدیم و با کمک خدا توانستم تا اینجا پیش بیایم الان طوری شده ام که دیگر خودم کارهایم را می کنم و امیدوارم که خداوند همیشه کمک رسان من و خانواده ام باشد . بای تا بعدCool
پاسخ
سلام خانم کتایون ممنون از بازگشت تون ممنون می شم اگه زود به زود سر بزنید یه سوال داشتم رفتار دانش آموزان با پسرتون چطوره در مقایسه با ایران ؟

امیدوارم موفق شوید
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
پاسخ
تشکر کنندگان: jan ، free_free ، soli asali ، taherifar
ای کاش می توانستید با هم زندگی کنید. جدا زندگی کردن زن و شوهر اصلا خوب نیست و باعث سردی روابط و مسائل غیر قابل پیش بینی می شود.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
منم فکر میکنم با وجود اینکه توان این رو توی خودم میبینم که تنها زندگی کنم ولی با هیچ قیمتی حاضر نیستم مفهوم خانواده رو زیر سوال ببرم و این کار رو بکنم.من خوردن یه شام سه نفره ی روز تعطیل رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم Smile
شما ممکنه به عنوان یه فرد بالغ توان جسمی و روحی این کار رو داشته باشید ولی این کار برای پسرتون میتونه خیلی مسئله درست کنه.امیدوارم شرایطتون طوری بشه که باز هم بتونید در کنار هم زندگی سه نفره ی زیبائی داشته باشید.Smile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
تشکر کنندگان: Hossein81 ، rs232 ، jan ، babakped ، aadine ، mavarfan ، sepinod ، amiry ، mercedeh2011 ، soli asali ، taherifar ، aazitaa
(2010-06-21 ساعت 23:32)laili نوشته:  منم فکر میکنم با وجود اینکه توان این رو توی خودم میبینم که تنها زندگی کنم ولی با هیچ قیمتی حاضر نیستم مفهوم خانواده رو زیر سوال ببرم و این کار رو بکنم.من خوردن یه شام سه نفره ی روز تعطیل رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم Smile
شما ممکنه به عنوان یه فرد بالغ توان جسمی و روحی این کار رو داشته باشید ولی این کار برای پسرتون میتونه خیلی مسئله درست کنه.امیدوارم شرایطتون طوری بشه که باز هم بتونید در کنار هم زندگی سه نفره ی زیبائی داشته باشید.Smile
با سلام خدمت شما
من هم از اینکه بدون همسر اینجا زندگی میکنم بسیار غمگین هستم اما شرایط طور پیش آمده که مجبور شدیم بعد از 15 سال بدون هیچ گونه جدایی حالا من تنها اینجا و اون تنها آنجا باشد. من اصلا بدون شوهرم هیچ کاری نمی کردم تمام وقت با هم بودیم و حتی یک شب هم یادم نمی آید که بدون هم باشیم اما بخاطر اینکه پسرم باید کلاس اول را شروع میکرد و ما مجبور بودیم بعد از دوسال بصورت دائما در آمریکا باشیم برای شرایط اون مجبوریم که اینجوری زندگی کنیم. و پسرم عاشق پدرش است و الان دائما از من سوال میکند که چرا من باید بابا نداشته باشم. و هر شش ماه پدرش که مجبور است بیاید و وقتی می رود کلا پسرم عوض می شود و خیلی توی خودش می رود نمی دانم چرا باید شرایط زندگی در کشور سخت باشد که مجبور شویم اینگونه زندگی کنیم. امیدوارم که این روزهای سخت تمام شود. ممنوع از دعای شما و حس همدردی نسبت به اینجانب من از شما وکلیه دوستانم متشکریم و این تجربیات را می نویسم که دیگران از آن استفاده کنند. بای Smile
پاسخ
(2010-06-15 ساعت 13:20)wushu kung fu نوشته:  سلام خانم کتایون ممنون از بازگشت تون ممنون می شم اگه زود به زود سر بزنید یه سوال داشتم رفتار دانش آموزان با پسرتون چطوره در مقایسه با ایران ؟

امیدوارم موفق شوید

دوست عزیز سلام
خوشبختانه بچه ها خیلی خیلی با پسرم خوب رفتار کردن خیلی اون را کمک می کردند با اینکه پسرم اصلا یک کلام هم انگلیسی بللد نبود ولی تک تک بچه ها کمکش کردند من بخاطر اینکه پسرم خیلی ناراحت و نگران بود حدود سه ماه تمام ساعت با پسرم در کلاس همراهش بود و می دیدم که بچه ها خیلی قشنگ اون را راهنمایی میکردند و اگر چیزی را نمیدانست و پسرم با اشاره به آنها می گفت آنها جمله درست را به پسرم یاد می دادند و طوریکه الان بخوبی صحبت می کند و کاملا حرف های معلم ودیگران را می فهمد و سال جدید به کلاس دوم می رود. این یک حقیقت است که بچه ها اصلا مثل بزرگتر ها نیستند و اصلا در مورد اینکه این سیاه پوست این ایرانی است و خیلی چیزهای دیگر با ما بزرگتر ها کاملا فرق دارند آنها بدون هیچ دوز و کلکی به همدیگر کمک میکند در ضمن معلم ،مدیر مدرسه و می شود گفت همه در اینجا عاشقانه به کارشان می پردازند و به تک تک بچه ها کمک می کند و اصلا در مورد بچه ها نگران نباشید آنها خوب با هم کنار می آید. یک موضوع جالب پسرم پیش دبستانی را ایران گذراند و وقتی به اینجا آمده بود خیلی برایش سخت بود کنار دوتا دختر بنشیند و ما آنقدر با اون صحبت کردیم که الان همه دوستانش دختر هستند و این هم متاسفانه یکی دیگر از مشکلات کشور ما است که برای آنها خیلی تعجب آور بود که ما در ایران دخترها را از پسرها جدا می کنیم و اصلا باورشان نمی شد. Smile
(2010-06-21 ساعت 22:01)rs232 نوشته:  ای کاش می توانستید با هم زندگی کنید. جدا زندگی کردن زن و شوهر اصلا خوب نیست و باعث سردی روابط و مسائل غیر قابل پیش بینی می شود.
سلام دوست عزیز
من و همسرم مجبور یم اینگونه زندگی کنیم این هم یکی دیگر از مشکلات امریکا است دوست عزیز امیدوارم که برای هیچ کس این اتفاق نیفتد.و همیشه همه در کنار خانواده اشان باشند. Smile
پاسخ
امروز 23 .JUN است و خیلی دلم می خواهد تمام اتفاقاتی که اینجا برایم می افتد را بنویسم اما متاسفانه مشکلات اجازه این کار را نمیدهند ولی هر زمان فرصتی پیدا کنم از خاطرات اینجا برایتان خواهم گفت .
پشت خانه ما آب نمایی زییایی است که ماهی های درشتی در آن هستند من گاهی اوقات با آنها صحبت میکنم شاید فکر کنید من دیوانه هستم، اما وقتی با آنها صحبت می کنم احساس خوبی پیدا می کنم و غم و ناراحتی من تخلیه می شود. امروز هم با آنها درد دل می کردم به آنها می گفتم که الان ما یکسال شد در کنار شما هستم اما در این یکسال اصلا هیچ چیزی نفهمیدم، در ایران که بودم برای عید نوروز یک ماه قبل شروع می کردم به خانه تکانی و خرید عید و سفره هفت سین و سبزه بزرگ کردن و وقتی از کنار خانه ها رد می شویم قالی های شسته شده و مردمی که آویزان بودند برای پاک کردند شیشه ها یک جنب جوشی خاصی در شهر بود مغازه ها حراج می زدند شیرینی فروشی ها شلوغ بودند و یادم است وقتی برای خرید لباس به خیابان بهار می رفتیم جای سوزن انداختن نبود اصلا حس می کردی که دارد عید می شود و روز اول عید به خانه بزرگترها رفتن و دیدن تمام فامیل سر یک سفره بازهای بچه ها و سر وصدای آنها و عیدی دادن و و..... اما اینجا اصلا اصلا این خبرها نیست و وقتی برای اولین بار در زندگی ام کسی در خانه ام را نزد احساس خوبی نداشتم و اصلا حس نکردم که عید آمده است و سال نو شده است و این حس که دیگر هرگز مادرم خواهرم و قوم خویشم در خانه ام را نخواهند زد احساس بدی بود و تو باید منتظر دوستانت باشی تا در فرصتی که داشته باشند (که البته بخاطر مشکلات فراوان این فرصت کمتر پیش می آید) به خانه ات بیایند. و سفر هفت سین دیگر حال هوای ایران را ندارد بله این هم یکی دیگر از مشکلات زندگی در اینجا است و پسرم دیگر عید نوروز در کنار سفره مادر بزرگ نخواهد بود او در آرزوهایش می گوید مامان من وقتی بزرگ بشم می روم ایران و دختر عمه ام را به اینجا می آورم و به اون انگلیسی یاد می دهم که با ما زندگی کند که من تنها نباشم. این برای من آه و اشکی به همراه داشت که اصلا فکر ش را هم نمی کردم روزی این حرفها بین من و پسرم رد و بدل شود می دانم نوشتن این چیزها باعث ناراحتی است اما بهتر است قبل از آمدن این مشکلات را بدانید و من همیشه به خودم می گویم یک پاکت زرد رنگ چه سرنوشتی برایم به همراه داشت پاکتی که من فکر می کردم چیز بی ارزشی است و می خواستم بآن را به آشغالی به اندازم و لی وقتی همسرم آنرا دید گفت ما در لاتاری برنده شدیم من که از همه جا بی خبر بودم وقتی متوجه شدم که لاتاری چیست! که خودم را اینجا دیدم در دنیای متفاوتتر از دنیا خودم و اصلا فکرش را هم نمی کردم . بله یک پاکت نامه می تواند سرنوشت شما را عوض کند و وقتی به اینجا می آید زندگی میکنی دیگر نمی توانی به ایران بازگرددی چون شرایط زندگی در اینجا شرایط زندگی در آنجا شما را دچار سردرگمی می کند به روایتی نه را ه پس داری نه راه پیش مجبوری با هر بدبختی که شده زندگی کنی اما چرا ؟ چون زیبایی های اینجا را نمی توانی فراموش کنی و نمی توانی این همه محبت و آرامش امنیت را فراموش کنی واقعا نمی توانی . این هم مشکلی بودکه تا اینجا نباشی حسش نمی کنی امیدوارم که ناراحتتان نکرده باشم.اما اینها همه واقعیت است باید پذیرفت.
پاسخ
پادشاهي جايزه بزرگي براي هنرمندي گذاشت که بتواند به بهترين شکل ، آرامش را تصوير کند.

نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاويري بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهاي آرام ، کودکاني که در خاک مي دويدند ، رنگين کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسي کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولي ، تصوير درياچه ي آرامي بود که کوههاي عظيم و آسمان آبي را در خود منعکس کرده بود. در جاي جايش مي شد ابرهاي کوچک و سفيد را ديد، و اگر دقيق نگاه مي کردند، در گوشه ي چپ درياچه، خانه ي کوچکي قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر مي خواست، که نشان مي داد شام گرم و نرمي آماده است.

تصوير دوم هم کوهها را نمايش مي داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تيز و دندانه اي بود. آسمان بالاي کوهها بطور بيرحمانه اي تاريک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سيل آسا بود. اين تابلو با تابلو هاي ديگري که براي مسابقه فرستاده بودند، هيچ هماهنگي نداشت.اما وقتي آدم با دقت به تابلو نگاه مي کرد، در بريدگي صخره اي شوم، جوجه پرنده اي را مي ديد.آنجا، در ميان غرش وحشيانه ي طوفان ، جوجه گنجشکي ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباريان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ي جايزه ي بهترين تصوير آرامش، تابلو دوم است.بعد توضيح داد :

آرامش چيزي نيست که در مکاني بي سر و صدا ، بي مشکل ، بي کار سخت يافت مي شود ، بلكه معناي حقيقي آرامش اين است كه هنگاميكه شرايط سختي بر ما مي گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود .
سلام کتایون خانم
خیلی مشتاقم بازم از خاطراتتون برامون بنویسید
متن بالا را هم به خاطر تحمل تمام مشکلات مهاجرت برای شما پیدا کردم
به نظر بنده تغییرات بزرگ پیش زمینه موفقیتهای بزرگ است هر چند مشکلاتش هم بزرگتر خواهد بود
پاسخ
(2010-06-23 ساعت 11:13)yasser1360 نوشته:  پادشاهي جايزه بزرگي براي هنرمندي گذاشت که بتواند به بهترين شکل ، آرامش را تصوير کند.

نقاشان بسياري آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاويري بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهاي آرام ، کودکاني که در خاک مي دويدند ، رنگين کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسي کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولي ، تصوير درياچه ي آرامي بود که کوههاي عظيم و آسمان آبي را در خود منعکس کرده بود. در جاي جايش مي شد ابرهاي کوچک و سفيد را ديد، و اگر دقيق نگاه مي کردند، در گوشه ي چپ درياچه، خانه ي کوچکي قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر مي خواست، که نشان مي داد شام گرم و نرمي آماده است.

تصوير دوم هم کوهها را نمايش مي داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تيز و دندانه اي بود. آسمان بالاي کوهها بطور بيرحمانه اي تاريک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سيل آسا بود. اين تابلو با تابلو هاي ديگري که براي مسابقه فرستاده بودند، هيچ هماهنگي نداشت.اما وقتي آدم با دقت به تابلو نگاه مي کرد، در بريدگي صخره اي شوم، جوجه پرنده اي را مي ديد.آنجا، در ميان غرش وحشيانه ي طوفان ، جوجه گنجشکي ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباريان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ي جايزه ي بهترين تصوير آرامش، تابلو دوم است.بعد توضيح داد :

آرامش چيزي نيست که در مکاني بي سر و صدا ، بي مشکل ، بي کار سخت يافت مي شود ، بلكه معناي حقيقي آرامش اين است كه هنگاميكه شرايط سختي بر ما مي گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود .
سلام کتایون خانم
خیلی مشتاقم بازم از خاطراتتون برامون بنویسید
متن بالا را هم به خاطر تحمل تمام مشکلات مهاجرت برای شما پیدا کردم
به نظر بنده تغییرات بزرگ پیش زمینه موفقیتهای بزرگ است هر چند مشکلاتش هم بزرگتر خواهد بود
با سلام
خیلی ممنون هستم از شما دوستان عزیز که مطلب من را می خوانید و نظرات خودتان را برایم می گذارید از مطلبی که نوشتی چیزهای زیادی یاد گرفتم و حتما در دفتر خاطراتم آنرا یادداشت میکنم تا بتوانم بارها وبارها آنرا بخوانم من کلا مطلب جالب را در دفتر خاطراتم یادداشت می کنم و هرزگاهی به آن نظری می اندازم.
Wink
پاسخ
تشکر کنندگان: wushu kung fu ، aadine ، taraneh@mini ، mavarfan ، maaref ، برنا ، soli asali ، taherifar ، foruzanfar




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان