کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
خاطرات من در آمریکا و تجربیاتم
کتایون خانم با سلام

آیا خودتون یا پسرتون هرزگاهی با یه آمریکایی دوست هستید که به خونه شون برین ؟ چون این کار می تونه خیلی موثر واقع شه
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
پاسخ
تشکر کنندگان: Tomas ، soli asali ، taherifar
(2010-06-23 ساعت 10:15)کتایون نوشته:  
(2010-06-21 ساعت 23:32)laili نوشته:  منم فکر میکنم با وجود اینکه توان این رو توی خودم میبینم که تنها زندگی کنم ولی با هیچ قیمتی حاضر نیستم مفهوم خانواده رو زیر سوال ببرم و این کار رو بکنم.من خوردن یه شام سه نفره ی روز تعطیل رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم Smile
شما ممکنه به عنوان یه فرد بالغ توان جسمی و روحی این کار رو داشته باشید ولی این کار برای پسرتون میتونه خیلی مسئله درست کنه.امیدوارم شرایطتون طوری بشه که باز هم بتونید در کنار هم زندگی سه نفره ی زیبائی داشته باشید.Smile
با سلام خدمت شما
من هم از اینکه بدون همسر اینجا زندگی میکنم بسیار غمگین هستم اما شرایط طور پیش آمده که مجبور شدیم بعد از 15 سال بدون هیچ گونه جدایی حالا من تنها اینجا و اون تنها آنجا باشد. من اصلا بدون شوهرم هیچ کاری نمی کردم تمام وقت با هم بودیم و حتی یک شب هم یادم نمی آید که بدون هم باشیم اما بخاطر اینکه پسرم باید کلاس اول را شروع میکرد و ما مجبور بودیم بعد از دوسال بصورت دائما در آمریکا باشیم برای شرایط اون مجبوریم که اینجوری زندگی کنیم. و پسرم عاشق پدرش است و الان دائما از من سوال میکند که چرا من باید بابا نداشته باشم. و هر شش ماه پدرش که مجبور است بیاید و وقتی می رود کلا پسرم عوض می شود و خیلی توی خودش می رود نمی دانم چرا باید شرایط زندگی در کشور سخت باشد که مجبور شویم اینگونه زندگی کنیم. امیدوارم که این روزهای سخت تمام شود. ممنوع از دعای شما و حس همدردی نسبت به اینجانب من از شما وکلیه دوستانم متشکریم و این تجربیات را می نویسم که دیگران از آن استفاده کنند. بای Smile

خانم کتایون شما فرد بسیار قوی هستید و ما همه مطمئن هستیم شما هم مثل بقیه ایرانی ها اونجا گلیم خودتون رو براحتی ار آب بیرون می کشید
SmileSmile

ممنون میشیم اگه بتونید کارهایی که ما قبل از آمریکا رفتن بایستی حتما انجام بدیم که شما اون ها رو انجام ندادید ولی بتجربه الان فهمیدین رو به ما بگین
بازم ممنون
آرزوی من مفید بودن برای مهاجرسراست در صورتی که پرسش و یا مشکلی دارید(هرچندغیرقابل حل) دارید می توانید تا حد توان من روی کمک من حساب کنید...Smile

دستهایی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستندکه رو به آسمان دعا می کنند(کورش کبیر)
پاسخ
تشکر کنندگان: aadine ، taraneh@mini ، mavarfan ، usa ، mercedeh2011 ، Tomas ، HR.SHAHAB ، soli asali ، taherifar ، golia ، pishtaz611
یک روزی میاد که شما در کنار نوه ها و نتیجه ها فامیلی بزرگی که توی آمریکا دارید مینشینید و خاطراتتون رو تعریف میکنید اونوقت اونها شاید ندانند چه لطفی به آنها کردید شاید هم بدانند چیزی که هست این است که شمابخاطر آینده نسلی دوری و تنهایی را به جان خریدید و همیشه به آن افتخار خواهید کرد.
برای رسیدن به مقصد به وسیله نیاندیش به مقصد فکر کن. آنوقت خواهی دید که چه آسان وسیله پیش پایت خواهد ایستاد و تو را به مقصد خواهد رساند.
پاسخ
می خواهم امروز در مورد چهارم جولای برایتان بگویم امسال سال دومی است که ما در آمریکا بودیم البته پارسال همراه همسرم و امسال بدون اون. یکی از دوستانی روز قبلش تماس گرفت و گفت که در دبیرستان ایروان بهترین آتش بازی را دارد و آدرس هم داد و من هم سعی کردم آدرس را در ذهنم یادداشت کنم چون پسرم داشت تلویزیون نگاه می کرد و دائما من را صدا می کرد که بیا اینجا را نگاه کن فردا آن روز ساعت تقریبا هفت شب بطرف آدرس ذهنی رفتیم. و من و پسرم خیلی دنباله کارهای مهیج هستیم و این اولین بار بود که می خواستیم آتش بازی که خیلی از اون تعریف شنیده بودیم را ببینم و پسرم دائما سوال می کرد مامان مثل چهارشنبه سوری است من هم می گفتم باید دید نمیدانم . در این بحثها بودیم که خودمان را جلوی دبیرستان دیدیم. اما جای پارک با اینکه ما یک ساعت زودتر رفته بودیم نبود . من به خیابانها روبرو رفتم و جای پارک مناسبی پیدا کردم و ماشین را پارک کردم و کوله ام را برداشتم داخل محیط دبیرستان شدیم ما به دنبال مردم حرکت کردیم تا جایی که باید بلیط تهیه می کردیم بلیط خریدیم و داخل شدیم محیط بزرگی که در آنجا مسابقه دو می دادند برای این کار اختصاص داده شده بودند مردم در وسط میدان نشسته بودن می خوردن بازی می کردند صحبت می کردند و سکوی هم بود که چند تا خواننده می خوانند فضای شاد بودی و هوا هم سرد بود و در آنجا محلی برای نشستن بودکه بصورت پله ای مانند بود من و پسرم رفتیم طبقه چهارم آن نشستیم از آنجا که پسرم تنها بود هی با خودش بازی می کرد به قسمت پایین پله ها رفت ولی من مراقب بود که از دور نشود هوا کاملا تاریک شده بود و بعد از خواندن خواننده هاو رقصیدن بچه ، پدرها، مادرها و قرعه کشی و چند تا پلیس به مدت خیلی کوتاه برای استقلال کشور آمریکا رژه رفتن یک دفعه کل برق ها خاموش شده و از آنجا که ما نمی دانستیم پسرم در پایین پله ها و من بالا پله ها بودم بدون اینکه خونسردی خودم را از دست بدهم به پایین رفتم حالا آتش بازی شروع شده بود همه با هیجان نگاه می کردند اما من به دنبال پسرم به این فکر افتادم که پسرم به جای که من بودم خواهد آمد دوباره به جای اولیه برگشتم دیدم بله نشسته دارد گریه میکند و چند خانم هم با اون صحبت میکند و وقتی من را دید آرام شده بهش گفتم عزیزم مگر نگفتم از کنار من دور نشو؟ و اون را آرام کردم و به آتش بازی نگاه کردم.(این را بگو من آدم خونسردی هستم بدون داد بیداد فرزندم را آرام کردم. و اینجا یاد گرفتم باید با خونسردی کاری را انجام داد کاری که شده داد و فریاد ندارد). آتش بازی خیلی مهیچ بود و از آنجا که دلم می خواست همسرم هم در کنار ما بود تا این شادی چند برابر می شد برایش چند تا فیلم گرفتم و همان شب برایش ایمیل کردم( و با اون تماس گرفتم و بهش گفتم حتما همین الان نگاه کن تا در شادی ما شریک شوید) خلاصه این آتش بازی تمام شده و ساعت ده شب بود من همراه یک بچه یک مدرسه بزرگ و یک جمعیت آدم خیلی استرس داشتم خدایا چطور راه را پیدا کنم نکند گم شویم . اما به خودم گفتم مطمئن باش که پیدا میکنی. ته دلم یک لهره عجیبی داشتم اما مصمم و با توجه به نشانه ها حرکت کردم. با سلام و صلوات به محلی که ماشین را پارک کرده بودیم رسیدم و خیلی خوشحال شدم و نویکیتور را روشن کردم اما متاسفانه اون قاطی کرده بود و راه درست را نشان نمی داد پسرم دائم می گفت مامان این خانم را عوض کن فکر کنم اگر اقا بشه راه را بلد است توی این صحبت ها بودیم که خودم مسیری که آمده بودیم را پیدا کردم ولی توی خیابان بخاطر اینکه همه با هم می خواستند محل را ترک کنند خیلی شلوغ بود و پلیس ها به مردم کمک میکرند و نمی گذاشت راه بندان شود. با کمک پلیس به راه مان ادامه دادیم و به خانه رسیدیم و ساعت حدودا یازده شب شده بود. و به خودم خیلی آفرین گفتم با اینکه من در ایران هرگز تنها بدون همسر جایی نرفته بودم ،حالا در کشوری دیگر که اصلا آشنایی با آن ندارم . باز هم میگویم هزار آفرین به این شجاعت و این نشانه پیروزی برای من است. 2010/13/7
پاسخ
سلام خانم كتايون، اميدوارم همه مشكلات رو به خوبي پشت سر گذاشته باشيد. من يك سوال برام مطرح هستش،من وضعيت زبان انگليسيم خوبه و قصد دارم براي ويزاي دانشجويي اقدام كنم و حدود 4 سال تحصيلات تكميليم در آمريكا طول ميكشه، 30 سال دارم و هنوز همسري ندارم و نگران هستم كه بعد از تحصيلاتم من رو راهي مملكتم بكنن و گرين كارت بهم ندن. و اون موقع كلي از زمان زندگيم رو هدر ميدم يعني فكر ميكنم عين اين ميمونه كه يك سكه رو پرت كنم كه برامد بدش برام 4 سال ديگه معلوم ميشه. اگه ممكنه يكم از آينده اي كه شما رو اميدوار ميكنه اينجا بنويسين. اينكه شما رو پاي خودتون ايستادين خيلي عاليه و اينكه ميگين امنيت و آرامش داره. ولي من الان تو ايران نميبينم كسي بگه امنيت و آرامش ندارم. پس انگيزه هاي قوي تري لازمه تا يك ايراني اينقدر ريسك كنه.

با تشكر ياشار
پاسخ
تشکر کنندگان: aadine ، younes77 ، mercedeh2011 ، Tomas ، soli asali ، lingni ، r.bazargan ، taherifar
خانم کتایون سلام
تمامی کامنت های شمارو خواندم و واقعاً شجاعت شمارو تحسین میکنم ... ولی احساس میکنم یه غمی همیشه در مطالب شما نهفته است و اونم شاید از نبودن همسرتون در کنار شما و یا بکام نبودن ایام باشه که کمی شما رو تحت تاثیر خودش قرار میده ولی یه گله ای ازتون دارم : چرا شما هیچ وقت به آیندتون نگاه نمیکنین اینکه یه روزی کانون گرم خانوادتون باز کنار هم جمع میشه و نه تنها پسرتون بلکه چند نسلتون از اینکه اونهارو از کشور ایران نجات دادین ازتون تشکر میکنن ... اینکه دیگه پسرتون با مشکلات 30 ساله پیشتون تو ایران سر و کله نمیزنه و محیطی آروم و محیا برای پیشرفت در اختیار داره ... 1 سال سختی بکشید در عوض تا آخر عمر به خودتون میبالین که بهترین تصمیم زندگیتونو گرفتینو با ارده ای قوی و مصمم روش ایستادین ...
پاسخ
تشکر کنندگان: younes77 ، mercedeh2011 ، Tomas ، soli asali ، lingni ، r.bazargan ، taherifar ، pishtaz611
(2010-07-31 ساعت 02:00)online27H نوشته:  خانم کتایون سلام
تمامی کامنت های شمارو خواندم و واقعاً شجاعت شمارو تحسین میکنم ... ولی احساس میکنم یه غمی همیشه در مطالب شما نهفته است و اونم شاید از نبودن همسرتون در کنار شما و یا بکام نبودن ایام باشه که کمی شما رو تحت تاثیر خودش قرار میده ولی یه گله ای ازتون دارم : چرا شما هیچ وقت به آیندتون نگاه نمیکنین اینکه یه روزی کانون گرم خانوادتون باز کنار هم جمع میشه و نه تنها پسرتون بلکه چند نسلتون از اینکه اونهارو از کشور ایران نجات دادین ازتون تشکر میکنن ... اینکه دیگه پسرتون با مشکلات 30 ساله پیشتون تو ایران سر و کله نمیزنه و محیطی آروم و محیا برای پیشرفت در اختیار داره ... 1 سال سختی بکشید در عوض تا آخر عمر به خودتون میبالین که بهترین تصمیم زندگیتونو گرفتینو با ارده ای قوی و مصمم روش ایستادین ...
سلام دوست عزیز
ممنون از اینکه وقت گذاشتید و مطالب من را خواندید . غمی که من دارم بعلت مشکلات فراوان اینجا است و بیشترین مشکل من پسرم است چون خیلی شیطون است و الان من اصلا کسی ندارم که از اون مراقبت کند و تمام لحظه با من است و این مشکل بزرگی است جون آدم دلش می خواهد یک ساعتی را استراحت کن (بیشترین غم من فرزندم است تا دوری از وطن) .
و من هم بخاطر آینده ایران از آنجا فرار کردم چون می دانستم برای فرزندم آینده روشنی نخواهد داشت. Wink
(2010-07-30 ساعت 16:53)yasharino نوشته:  سلام خانم كتايون، اميدوارم همه مشكلات رو به خوبي پشت سر گذاشته باشيد. من يك سوال برام مطرح هستش،من وضعيت زبان انگليسيم خوبه و قصد دارم براي ويزاي دانشجويي اقدام كنم و حدود 4 سال تحصيلات تكميليم در آمريكا طول ميكشه، 30 سال دارم و هنوز همسري ندارم و نگران هستم كه بعد از تحصيلاتم من رو راهي مملكتم بكنن و گرين كارت بهم ندن. و اون موقع كلي از زمان زندگيم رو هدر ميدم يعني فكر ميكنم عين اين ميمونه كه يك سكه رو پرت كنم كه برامد بدش برام 4 سال ديگه معلوم ميشه. اگه ممكنه يكم از آينده اي كه شما رو اميدوار ميكنه اينجا بنويسين. اينكه شما رو پاي خودتون ايستادين خيلي عاليه و اينكه ميگين امنيت و آرامش داره. ولي من الان تو ايران نميبينم كسي بگه امنيت و آرامش ندارم. پس انگيزه هاي قوي تري لازمه تا يك ايراني اينقدر ريسك كنه.

با تشكر ياشار
سلام دوست عزیز
دوست عزیز تمام زندگی ما چه اینجا چه آنجا ریسک است. پس باید به آینده بهتر، فکر کرد. دوست عزیز من فکر می کنم اگر اینجا را انتخاب کنید بهتر است چون یک مثل قدیمی است که می گوید "یک سیب باندازی بالا هزار چرخ می خورد" شاید اینجا شرایط بعد از چهار سال برای شما فراهم شد و دیگر بازنگشتید. امیدوارم که راه درست را انتخاب کنید. چون شما دارید آینده خودتان را می سازید.Smile
پاسخ
تشکر کنندگان: online27H ، hassanrouhi ، aadine ، mavarfan ، younes77 ، maaref ، Tomas ، soli asali ، lingni ، taherifar ، amin_j
سلام خانم کتایون
با توجه به تجربه گرانقدر شما
در صورت امکان تفاوت شمال و جنوب کالیفرنیا که در ابتدا باعث افسردگی و خوشبختانه الان باعث شادی و اعتماد به نفس شما گردیده توضیح دهید
با درود بر شما
پاسخ
تشکر کنندگان: Tomas ، soli asali ، taherifar
(2010-07-31 ساعت 18:48)amir1345 نوشته:  سلام خانم کتایون
با توجه به تجربه گرانقدر شما
در صورت امکان تفاوت شمال و جنوب کالیفرنیا که در ابتدا باعث افسردگی و خوشبختانه الان باعث شادی و اعتماد به نفس شما گردیده توضیح دهید
با درود بر شما
با سلام دوست عزیز
در این قسمت آمریکا امنیت بیشتر از قسمتهای دیگر است (طبق گفته های خود آمریکایی ها) آب و هوایی خوبی دارد. مردم اینجا فوق العاده ریلکس و آرام هستند. و از انجا که من طبیعت را دوست دارم این جا برایم بهتر است. سکوت و آرامش اینجا فوق العاده است.
پاسخ
تشکر کنندگان: hassanrouhi ، Hossein81 ، mavarfan ، younes77 ، maaref ، Tomas ، soli asali ، taherifar ، fortminor
این مطلب را بخوانید جالب است .

دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر كیفیت زندگی انسانهاآزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند : 80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب كردند . یك شهرك را به دور از هیاهوبرابر با 40 سال پیش ساختند . غذاهای 40 سال پیش در این شهرك پخته میشد .خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی،اخباری كه از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش كردند تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهركبردند ، بعد از گذشت 5 الی 6ماه كم كم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشكی شدن كرد ، چین و چروكهای دست و صورت از بین رفت . علت چه بود ؟ خیلی ساده است . آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی كردند ، باور كردهبودند 40 سال جوانتر شده اند . انسانها همان گونه كه باور داشته باشند میتوانند بیندیشند . باورهای آدمی است كه در هر لحظه به او القا میكند كه چگونه بیندیشد . اصولا فرق بین انسانها ، فرق میان باورهای آنان است . انسانهای موفق با باورهای عالی ، موفقیت را برای خود خلق میكنند . انسانهای ثروتمند ،باورهای عالی و ثروت آفرین دارند كه با اعتماد به نفس عالی خود و بدونتوجه به تمام مسائل به دنبال كسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشانبه ثروت مطلوب خود میرسند . قانون زندگی قانون باورهاست . باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است . توانمندی یك انسان را باورهای او تعیین می كند .. انسانها هر آنچه را كه باور دارند خلق میكنند . باورهای شما دستاوردهایشما را در زندگی میسازند . زیرا باورها تعیین كننده كیفیت اندیشه ها ،اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند .Big Grin
پاسخ
(2010-08-03 ساعت 12:02)samba نوشته:  
(2010-08-03 ساعت 10:16)کتایون نوشته:  این مطلب را بخوانید جالب است .

دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر كیفیت زندگی انسانهاآزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند : 80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب كردند . یك شهرك را به دور از هیاهوبرابر با 40 سال پیش ساختند . غذاهای 40 سال پیش در این شهرك پخته میشد .خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی،اخباری كه از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش كردند تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهركبردند ، بعد از گذشت 5 الی 6ماه كم كم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشكی شدن كرد ، چین و چروكهای دست و صورت از بین رفت . علت چه بود ؟ خیلی ساده است . آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی كردند ، باور كردهبودند 40 سال جوانتر شده اند . انسانها همان گونه كه باور داشته باشند میتوانند بیندیشند . باورهای آدمی است كه در هر لحظه به او القا میكند كه چگونه بیندیشد . اصولا فرق بین انسانها ، فرق میان باورهای آنان است . انسانهای موفق با باورهای عالی ، موفقیت را برای خود خلق میكنند . انسانهای ثروتمند ،باورهای عالی و ثروت آفرین دارند كه با اعتماد به نفس عالی خود و بدونتوجه به تمام مسائل به دنبال كسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشانبه ثروت مطلوب خود میرسند . قانون زندگی قانون باورهاست . باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است . توانمندی یك انسان را باورهای او تعیین می كند .. انسانها هر آنچه را كه باور دارند خلق میكنند . باورهای شما دستاوردهایشما را در زندگی میسازند . زیرا باورها تعیین كننده كیفیت اندیشه ها ،اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند .Big Grin
آیا جمعیت این شهر بعد از 9 ماه تغییری نکرد؟ یا اینکه احتمالن مهد کودکی در آنجا احداث نشد.Cool
سلام دوست عزیز
دانشمندان تا این قسمتش تحقیق کردند بقیه را هنوز فرصت پیدا نکردن تحقیق کند. موفق باشید.Big Grin
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، اليزا ، Hossein81 ، babak2010 ، mavarfan ، Tomas ، soli asali ، meisam14 ، taherifar ، pishtaz611
این مطلب را بخوانید:
ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود. شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج. نیمه‌های شب صدای فریاد و ناله شنید. برخاست و از خانه بیرون آمد. صدای فریاد و ناله‌های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می‌رسید.
مبهوت فریادها و ناله‌ها بود که شبان دست بر شانه‌اش گذاشت و گفت: این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شب‌ها ناله‌هایش را می‌شنویم. چون در بین ما نیست همین فریادها به ما می‌گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می‌شویم که نفس می‌کشد. ناصر خسرو گفت: می‌خواهم به پیش آن مرد روم. مرد گفت: بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد. ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود. مرد به آن دو گفت از جان من چه می‌خواهید؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم. ناصر خسرو گفت: من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده، اگر عاشقی همراه من شو. چون در سفر گمشده خویش را باز یابی. دیدن آدم‌های جدید و زندگی‌های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت. در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود... چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم. چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود. ...... سال‌ها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت.. اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ می‌گوید: “سنگینی یادهای سیاه را با تنهایی دو چندان نکن. پس به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو.. زيرا لبخند آنان اندیشه‎های سیاه را کم‌رنگ و دلت را گرم خواهد نمود. ” شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته‌ي خویش یافتند همانجا کاشانه‌ای بسازند، و هر گاه دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند.
پاسخ
مرسي كتايون عزيز عليرغم اينكه اشك از چشمانم جاري شد ولي از خواندن اين پست شما خيلي لذت بردم... اگر سرنوشت شما با رفتن به آمريكا عوض شد، زندگي من و سپهر از روزي كه ايميل لاتاري رو دريافت كرديم عوض شد، البته حتما براي همه اينجوريه چون آدم ديگه تصميمش رو ميگيره و خيلي چيزها تو زندگي آدم تغيير ميكنه .... من و سپهر اگه خدا بخواد همين روزا بايد شمارمون اعلام بشه و قصد داريم كه تا آخر آبان ايران را به مقصد دالاس ترك كنيم...

تا چند ماه بعد از دريافت ايميل قبولي من اصلا باور نميكردم ما يه روزي از همين روزا در حال برنامه ريزي براي ترك ايران باشيم ولي تحولات خيلي زودتر از باور كردن من شروع به روي دادن كرد...
مهمترين تحول كه بعدا حتما بيشتر راجع به اون خواهم نوشت تصميم ما براي پارتنر شدن بود، مدتي بود كه با سپهر سر مسائل كوچيك با هم مشكل داشتيم ولي برخلاف قبل، زياد با هم صحيت نمي‌كرديم ،بيشتر سكوت ميكرديم و كمتر بحث ميكرديم يك بار حتي دو روز تعطيل با هم خونه بوديم و هيچ حرف اضافي نميزديم هر كس مشغول كار خودش بود و گاهي كلمات كوتاهي رد و بدل ميشد مثلا بيا ناهار بخور يا من با لپ تاپ كار واجب دارم و... خلاصه حس غريب و بيخيالانه‌اي بود، هر بار با اس ام اسهاي معذرت خواهي از محل كار، زندگي به حالت قبل بر مي‌گشت، ولي چيزهايي بود كه ما راجع بهش حرف نمي‌زديم، تا اينكه يك شب كه من با حوصلگي روي مبل داشت خوابم ميبرد و سالروز عقدمون هم بود، داشتم با خودم فكر ميكردم چرا سپهر مثل هميشه به من اعتراض نميكنه و نميگه "تصميمت رو بگير اگه ميخواي بخوابي مسواكت رو بزن برو رو تخت بخواب" البته مدتي بود كه اعتراض هامون به عادتهاي بده همديگه كم شده بود، تو همين فكرها و بسيار خواب آلود بودم كه سپهر گفت: "عزيزم دوست دارم با هم مثل دو تا پارتنر باشيم و هر وقت احساس كرديم از هم خسته شديم، از هم جدا شيم" من مات و مبهوت تو چشماي سپهر ذل زدم و اشكام مثل ابر بهاري جاري شد، و قبل از هر چيز كلي فحش نثار آرش كردم كه با ترويج سبك زندگي آمريكايي ملت رو از راه بدركرده(شوخي كردم واقعا مرسي از آرش عزيز (rs232) كه هميشه اطلاعات دست اول و جالبي را در قالب داستان و خاطره و ... در اختيار ما مي‌گذاره) در ادامه و به علت بيتابي من اضافه كرد: "حتما لازم نيست رسما جدا شيم و به كسي بگيم كه جدا شديم، من دلم نميخواد محكوم به زندگي كردن با هم باشيم دلم نميخواد اگه من در آينده تو رو محدود كردم، تو تحملم كني و كلي راجع به اين موضوع صحبت كرديم ... خلاصه تصميمات رسمي و غير رسمي زيادي وضع كرديم و اون حرفها به خاطر شرايطي كه بعدا شايد خواهيم داشت زندگي مارو متحول كرد... و حالا من هروز از خودم مي‌پرسم "آيا من پارتنر خوبي براي سپهر هستم ؟"
[/align]
اي واي ببخشيد انگار اشتباه من پست بالا رو در جواب يكي از پست ها ي كتايو ن در صفحات قبل گذاشتم ولي چون طولاني بود مطلب كتايون رو حذف كردم
اي واي ببخشيد انگار اشتباه شد من پست بالا رو در جواب يكي از پست ها ي كتايو ن در صفحات قبل گذاشتم ولي چون طولاني بود مطلب كتايون رو حذف كردم
پاسخ
زود تصمیم نگیرید. در غربت آدم نیاز به یک همراه داره. اینجا هم مشکلات خودش را دارد. بعضی وقتها اینقدر تنهایی به آدم فشار میاورد که حاضره با حتی یک غریبه که ممکنه تو خیابان ببینه درد دل کند. ( من یک وقتهایی موقع ظرف شستن با گلدانهای کاکتوس کوچکی که روبروی سینک ظرفشویی ام گذاشتم حرف میزنم..... Big GrinBig Grin. ) شما نیاز به یک همراه دارید. مطمئن باشید مشکلات و سختی های ورود به آمریکا رابطه تون را اصلاح میکنه چون به مشکلات بزرگتری بر میخورید که مشکلات گذشته براتون چیزی بنظر نمیاد.
اگر بچه ایی هم در میان باشه که وجود هم پدر و هم مادر لازمه. ما بعد از اینکه بچه دار میشیم، مسئولیت بزرگتری پیدا میکنیم. این بچه نبوده که خواسته به این دنیا پا بگذارد، این ما بودیم که تصمیم به آمدن او گرفته ایم، پس باید اصلی ترین هدف زندگیمون وجود و خاطر او باشه.
ببینید اگر این رابطه اصلاح پذیره، اصلاحش کنید.با هم حرف بزنید و بدونید هیچ آدمی کامل نیست. همیشه زدن گره در یک طنابی که پاره شده، دو سر را بهم نزدیکتر میکنه.....
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
پاسخ
تشکر کنندگان: online27H ، nefarioos ، WIKIMAN ، iliad ، hana ، Jav3 ، aadine ، hitab ، younes77 ، maaref ، mercedeh2011 ، Tomas ، ali234 ، soli asali ، lingni ، taherifar ، shspring527
حنا جان, راستش با خواندن داستان تو غمگین شدم. آرزوی قلبی من این است که تمام دختر خانمها و آقا پسرهایی که با امید یک زندگی بهتر ازدواج می کنند با یکدیگر خوب و خوش و خرم باشند. من قبلا اعتقاد داشتم که همه چیز در دست خود آدم است و اگر ما درست رفتار کنیم و درست فکر کنیم هیچ اتفاق بدی برای ما نخواهد افتاد. ولی الآن به این نتیجه رسیده ام که هر اتفاقی ممکن است در زندگی ما رخ دهد و هیچوقت هم نمی توانیم مطمئن باشیم که درست فکر می کنیم و درست عمل می کنیم. حتی اگر هم کار ما درست باشد هیچ تضمینی وجود ندارد که همه اتفاقات آن طوری رخ دهد که مورد نظر ما است. خیلی چیزها خارج از توان و اراده ما است. ولی کاری که ما می توانیم انجام دهیم این است که خسارات وقایع بد را به حداقل برسانیم. اگر ازدواجی کرده ایم که به هر دلیلی خوب نبوده است می توانیم لااقل میز و صندلی را بر سر همدیگر خرد نکنیم چون ممکن است جوش دادن روابط عاطفی خارج از توان ما باشد ولی این کار در توان ما است که بجای داد و فریاد زدن صحبت کنیم.
به نظر من شما کار بسیار عاقلانه ای کرده اید و من امید دارم که با همین پارتنر بودن و آمدن به امریکا روابط عاطفی شما هم ترمیم شود ولی حتی اگر این اتفاق نیفتاد شما چیزی را از دست نداده اید و پس از گرفتن گرین کارت می توانید برای زندگی خودتان تصمیم بگیرید.
برای شما و همه دوستان عزیزی که قصد مهاجرت دارند آرزوی بهترین ها را دارم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان