ارسالها: 358
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
31
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کتایون خانم با سلام
آیا خودتون یا پسرتون هرزگاهی با یه آمریکایی دوست هستید که به خونه شون برین ؟ چون این کار می تونه خیلی موثر واقع شه
یه تصمیم یه هدف یا شکست یا پیروزی .... در جاده ی موفقیت دور زدن ممنوع
ارسالها: 106
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
یک روزی میاد که شما در کنار نوه ها و نتیجه ها فامیلی بزرگی که توی آمریکا دارید مینشینید و خاطراتتون رو تعریف میکنید اونوقت اونها شاید ندانند چه لطفی به آنها کردید شاید هم بدانند چیزی که هست این است که شمابخاطر آینده نسلی دوری و تنهایی را به جان خریدید و همیشه به آن افتخار خواهید کرد.
برای رسیدن به مقصد به وسیله نیاندیش به مقصد فکر کن. آنوقت خواهی دید که چه آسان وسیله پیش پایت خواهد ایستاد و تو را به مقصد خواهد رساند.
ارسالها: 91
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Dec 2008
رتبه:
13
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-07-13 ساعت 12:04
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-07-13 ساعت 12:25 توسط کتایون.)
می خواهم امروز در مورد چهارم جولای برایتان بگویم امسال سال دومی است که ما در آمریکا بودیم البته پارسال همراه همسرم و امسال بدون اون. یکی از دوستانی روز قبلش تماس گرفت و گفت که در دبیرستان ایروان بهترین آتش بازی را دارد و آدرس هم داد و من هم سعی کردم آدرس را در ذهنم یادداشت کنم چون پسرم داشت تلویزیون نگاه می کرد و دائما من را صدا می کرد که بیا اینجا را نگاه کن فردا آن روز ساعت تقریبا هفت شب بطرف آدرس ذهنی رفتیم. و من و پسرم خیلی دنباله کارهای مهیج هستیم و این اولین بار بود که می خواستیم آتش بازی که خیلی از اون تعریف شنیده بودیم را ببینم و پسرم دائما سوال می کرد مامان مثل چهارشنبه سوری است من هم می گفتم باید دید نمیدانم . در این بحثها بودیم که خودمان را جلوی دبیرستان دیدیم. اما جای پارک با اینکه ما یک ساعت زودتر رفته بودیم نبود . من به خیابانها روبرو رفتم و جای پارک مناسبی پیدا کردم و ماشین را پارک کردم و کوله ام را برداشتم داخل محیط دبیرستان شدیم ما به دنبال مردم حرکت کردیم تا جایی که باید بلیط تهیه می کردیم بلیط خریدیم و داخل شدیم محیط بزرگی که در آنجا مسابقه دو می دادند برای این کار اختصاص داده شده بودند مردم در وسط میدان نشسته بودن می خوردن بازی می کردند صحبت می کردند و سکوی هم بود که چند تا خواننده می خوانند فضای شاد بودی و هوا هم سرد بود و در آنجا محلی برای نشستن بودکه بصورت پله ای مانند بود من و پسرم رفتیم طبقه چهارم آن نشستیم از آنجا که پسرم تنها بود هی با خودش بازی می کرد به قسمت پایین پله ها رفت ولی من مراقب بود که از دور نشود هوا کاملا تاریک شده بود و بعد از خواندن خواننده هاو رقصیدن بچه ، پدرها، مادرها و قرعه کشی و چند تا پلیس به مدت خیلی کوتاه برای استقلال کشور آمریکا رژه رفتن یک دفعه کل برق ها خاموش شده و از آنجا که ما نمی دانستیم پسرم در پایین پله ها و من بالا پله ها بودم بدون اینکه خونسردی خودم را از دست بدهم به پایین رفتم حالا آتش بازی شروع شده بود همه با هیجان نگاه می کردند اما من به دنبال پسرم به این فکر افتادم که پسرم به جای که من بودم خواهد آمد دوباره به جای اولیه برگشتم دیدم بله نشسته دارد گریه میکند و چند خانم هم با اون صحبت میکند و وقتی من را دید آرام شده بهش گفتم عزیزم مگر نگفتم از کنار من دور نشو؟ و اون را آرام کردم و به آتش بازی نگاه کردم.(این را بگو من آدم خونسردی هستم بدون داد بیداد فرزندم را آرام کردم. و اینجا یاد گرفتم باید با خونسردی کاری را انجام داد کاری که شده داد و فریاد ندارد). آتش بازی خیلی مهیچ بود و از آنجا که دلم می خواست همسرم هم در کنار ما بود تا این شادی چند برابر می شد برایش چند تا فیلم گرفتم و همان شب برایش ایمیل کردم( و با اون تماس گرفتم و بهش گفتم حتما همین الان نگاه کن تا در شادی ما شریک شوید) خلاصه این آتش بازی تمام شده و ساعت ده شب بود من همراه یک بچه یک مدرسه بزرگ و یک جمعیت آدم خیلی استرس داشتم خدایا چطور راه را پیدا کنم نکند گم شویم . اما به خودم گفتم مطمئن باش که پیدا میکنی. ته دلم یک لهره عجیبی داشتم اما مصمم و با توجه به نشانه ها حرکت کردم. با سلام و صلوات به محلی که ماشین را پارک کرده بودیم رسیدم و خیلی خوشحال شدم و نویکیتور را روشن کردم اما متاسفانه اون قاطی کرده بود و راه درست را نشان نمی داد پسرم دائم می گفت مامان این خانم را عوض کن فکر کنم اگر اقا بشه راه را بلد است توی این صحبت ها بودیم که خودم مسیری که آمده بودیم را پیدا کردم ولی توی خیابان بخاطر اینکه همه با هم می خواستند محل را ترک کنند خیلی شلوغ بود و پلیس ها به مردم کمک میکرند و نمی گذاشت راه بندان شود. با کمک پلیس به راه مان ادامه دادیم و به خانه رسیدیم و ساعت حدودا یازده شب شده بود. و به خودم خیلی آفرین گفتم با اینکه من در ایران هرگز تنها بدون همسر جایی نرفته بودم ،حالا در کشوری دیگر که اصلا آشنایی با آن ندارم . باز هم میگویم هزار آفرین به این شجاعت و این نشانه پیروزی برای من است. 2010/13/7
ارسالها: 1
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-07-30 ساعت 16:53
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-07-30 ساعت 16:54 توسط yasharino.)
سلام خانم كتايون، اميدوارم همه مشكلات رو به خوبي پشت سر گذاشته باشيد. من يك سوال برام مطرح هستش،من وضعيت زبان انگليسيم خوبه و قصد دارم براي ويزاي دانشجويي اقدام كنم و حدود 4 سال تحصيلات تكميليم در آمريكا طول ميكشه، 30 سال دارم و هنوز همسري ندارم و نگران هستم كه بعد از تحصيلاتم من رو راهي مملكتم بكنن و گرين كارت بهم ندن. و اون موقع كلي از زمان زندگيم رو هدر ميدم يعني فكر ميكنم عين اين ميمونه كه يك سكه رو پرت كنم كه برامد بدش برام 4 سال ديگه معلوم ميشه. اگه ممكنه يكم از آينده اي كه شما رو اميدوار ميكنه اينجا بنويسين. اينكه شما رو پاي خودتون ايستادين خيلي عاليه و اينكه ميگين امنيت و آرامش داره. ولي من الان تو ايران نميبينم كسي بگه امنيت و آرامش ندارم. پس انگيزه هاي قوي تري لازمه تا يك ايراني اينقدر ريسك كنه.
با تشكر ياشار
ارسالها: 179
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
46
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خانم کتایون سلام
تمامی کامنت های شمارو خواندم و واقعاً شجاعت شمارو تحسین میکنم ... ولی احساس میکنم یه غمی همیشه در مطالب شما نهفته است و اونم شاید از نبودن همسرتون در کنار شما و یا بکام نبودن ایام باشه که کمی شما رو تحت تاثیر خودش قرار میده ولی یه گله ای ازتون دارم : چرا شما هیچ وقت به آیندتون نگاه نمیکنین اینکه یه روزی کانون گرم خانوادتون باز کنار هم جمع میشه و نه تنها پسرتون بلکه چند نسلتون از اینکه اونهارو از کشور ایران نجات دادین ازتون تشکر میکنن ... اینکه دیگه پسرتون با مشکلات 30 ساله پیشتون تو ایران سر و کله نمیزنه و محیطی آروم و محیا برای پیشرفت در اختیار داره ... 1 سال سختی بکشید در عوض تا آخر عمر به خودتون میبالین که بهترین تصمیم زندگیتونو گرفتینو با ارده ای قوی و مصمم روش ایستادین ...
ارسالها: 135
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
2
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام خانم کتایون
با توجه به تجربه گرانقدر شما
در صورت امکان تفاوت شمال و جنوب کالیفرنیا که در ابتدا باعث افسردگی و خوشبختانه الان باعث شادی و اعتماد به نفس شما گردیده توضیح دهید
با درود بر شما
ارسالها: 91
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Dec 2008
رتبه:
13
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
این مطلب را بخوانید:
ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود. شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج. نیمههای شب صدای فریاد و ناله شنید. برخاست و از خانه بیرون آمد. صدای فریاد و نالههای دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش میرسید.
مبهوت فریادها و نالهها بود که شبان دست بر شانهاش گذاشت و گفت: این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها نالههایش را میشنویم. چون در بین ما نیست همین فریادها به ما میگوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال میشویم که نفس میکشد. ناصر خسرو گفت: میخواهم به پیش آن مرد روم. مرد گفت: بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد. ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود. مرد به آن دو گفت از جان من چه میخواهید؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم. ناصر خسرو گفت: من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده، اگر عاشقی همراه من شو. چون در سفر گمشده خویش را باز یابی. دیدن آدمهای جدید و زندگیهای گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت. در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود... چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم. چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود. ...... سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت.. اندیشمند یگانه سرزمینمان ارد بزرگ میگوید: “سنگینی یادهای سیاه را با تنهایی دو چندان نکن. پس به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو.. زيرا لبخند آنان اندیشههای سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود. ” شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواستهي خویش یافتند همانجا کاشانهای بسازند، و هر گاه دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند.
ارسالها: 363
موضوعها: 7
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
37
تشکر: 0
7 تشکر در 0 ارسال
2010-08-04 ساعت 21:13
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-08-04 ساعت 21:15 توسط nicole.gemini.)
زود تصمیم نگیرید. در غربت آدم نیاز به یک همراه داره. اینجا هم مشکلات خودش را دارد. بعضی وقتها اینقدر تنهایی به آدم فشار میاورد که حاضره با حتی یک غریبه که ممکنه تو خیابان ببینه درد دل کند. ( من یک وقتهایی موقع ظرف شستن با گلدانهای کاکتوس کوچکی که روبروی سینک ظرفشویی ام گذاشتم حرف میزنم..... . ) شما نیاز به یک همراه دارید. مطمئن باشید مشکلات و سختی های ورود به آمریکا رابطه تون را اصلاح میکنه چون به مشکلات بزرگتری بر میخورید که مشکلات گذشته براتون چیزی بنظر نمیاد.
اگر بچه ایی هم در میان باشه که وجود هم پدر و هم مادر لازمه. ما بعد از اینکه بچه دار میشیم، مسئولیت بزرگتری پیدا میکنیم. این بچه نبوده که خواسته به این دنیا پا بگذارد، این ما بودیم که تصمیم به آمدن او گرفته ایم، پس باید اصلی ترین هدف زندگیمون وجود و خاطر او باشه.
ببینید اگر این رابطه اصلاح پذیره، اصلاحش کنید.با هم حرف بزنید و بدونید هیچ آدمی کامل نیست. همیشه زدن گره در یک طنابی که پاره شده، دو سر را بهم نزدیکتر میکنه.....
One day your life will flash before your eyes, make sure it's worth watching.
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2010-08-05 ساعت 04:29
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-08-05 ساعت 04:30 توسط rs232.)
حنا جان, راستش با خواندن داستان تو غمگین شدم. آرزوی قلبی من این است که تمام دختر خانمها و آقا پسرهایی که با امید یک زندگی بهتر ازدواج می کنند با یکدیگر خوب و خوش و خرم باشند. من قبلا اعتقاد داشتم که همه چیز در دست خود آدم است و اگر ما درست رفتار کنیم و درست فکر کنیم هیچ اتفاق بدی برای ما نخواهد افتاد. ولی الآن به این نتیجه رسیده ام که هر اتفاقی ممکن است در زندگی ما رخ دهد و هیچوقت هم نمی توانیم مطمئن باشیم که درست فکر می کنیم و درست عمل می کنیم. حتی اگر هم کار ما درست باشد هیچ تضمینی وجود ندارد که همه اتفاقات آن طوری رخ دهد که مورد نظر ما است. خیلی چیزها خارج از توان و اراده ما است. ولی کاری که ما می توانیم انجام دهیم این است که خسارات وقایع بد را به حداقل برسانیم. اگر ازدواجی کرده ایم که به هر دلیلی خوب نبوده است می توانیم لااقل میز و صندلی را بر سر همدیگر خرد نکنیم چون ممکن است جوش دادن روابط عاطفی خارج از توان ما باشد ولی این کار در توان ما است که بجای داد و فریاد زدن صحبت کنیم.
به نظر من شما کار بسیار عاقلانه ای کرده اید و من امید دارم که با همین پارتنر بودن و آمدن به امریکا روابط عاطفی شما هم ترمیم شود ولی حتی اگر این اتفاق نیفتاد شما چیزی را از دست نداده اید و پس از گرفتن گرین کارت می توانید برای زندگی خودتان تصمیم بگیرید.
برای شما و همه دوستان عزیزی که قصد مهاجرت دارند آرزوی بهترین ها را دارم.
با آرزوی موفقیت برای شما