ارسالها: 9
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
2
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه دوستان عزیز
من هم گفتم سفرنامه خودم رو بنویسم همینطور که من از تجربیات سایرن بهره بردم شاید بدرد دیگر دوستان بخوره.
من یکشنبه مصاحبه داشتم و دوشنبه قبلش با ایران ایر رفتم. چون پارسال و چند سال پیش هم رفته بودم دبی به همون هتل قبلی رفتم. من به این علت با تور نرفتم که پرواز در روزهایی که میخواستم نبود.
سه شنبه بعد از ظهر ساعت 4 رفتم به nmc (هفته قبلش تلفنی وقت گرفته بودم که نیازی نبود) اول قد و وزن بعد معاینه چشم و بعد هم در انتظار دکتر شوکولا بودم که با خانم دکتر مواجه شدم! البته دکتر خیلی خوبی بود و تقریبا به هیچی گیر نداد سوالهایی که سایر دوستان نوشتن رو پرسید. آبله مرغان رو هم پرسید که گفتم گرفتم بعد هم یه معاینه مختصر از شکم و قلب کرد و گفت خوب تمومه. نکته آزار دهنده این بود که تمام مدت یه پرستار که ظاهرا فیلیپینی بود توی اتاق ایستاده بود که علتش رو نمی دونم. بعد ازش پرسیدم پس عکس و آزمایش خون چی میشه؟ گفت برین به قسمت رسیپشن. اونجا هم اول رفتم برای عکس و بعد هم آزمایش خون. همه این مراحل کلا 2 ساعت طول کشید و 425 درهم هزینه شد. چون کمی نا مطمئن بودم گفتم میخوام دکتر رو دوباره ببینم که گفتن نمیشه منم اونجا نشستم آخرش رسیپشن به دکتر تلفن کرد و گوشی رو داد بمن. منم پرسیدم مشکلی هست یا اوکی؟ که گفت از نظر من اوکی هست ولی باید نتیجه آزامایش خون و عکس رو هم ببینم. بعد هم رسیپشن گفت که پس فردا بیا جواب رو بگیر و منم گفتم با تلفن از شما سوال کردم گفتین یک روز طول میکشه گفت باشه فردا شب 10 به بعد بیا. فردا شب هم ساعت 10 رفتم و نتیجه رو گرفتم.
بعد هم دو سه روز علاف بودم و شنبه با یه تاکسی دربست رفتم ابوظبی با 200 درهم. البته از چند تا راننده تاکسی دیگه سوال کردم گفتن 250 درهم ولی حتی اگه بصورت معمولی هم برین (با تاکسی متر) به 250 درهم نمیرسه. البته بستگی داره کجای دبی باشین. هتل من توی دیره بود. توی ابوظبی هم چون حال گشتن دنبال هتل رو نداشتم یه هتل نزدیک سفارت بود که 500 درهم آب خورد برای یک شب.
اما روز مصاحبه ساعت یک ربع به 7 دم سفارت بودم دیدم حدودا 10 نفر جلوی من هستن. تا ساعت 8 که افسر هندیه اومد تقریبا تموم نیمکتها پر شده بود و یه عده هم ایستاده بودن کلا خیلی شلوغ بود. بعد هم وارد شدن به سفارت بود که دوستان توضیحات کافی دادن ولی یه نکته هست که باید بگم! من دیدم که هموطنان عزیز همدیگه رو هل میدن یا سعی میکردن بزنن توی صف که باعث شرمندگی بود! توی سالن بازرسی گفتن همه چیز غیر از مدارک رو تحویل بدید و یه بازسی بدنی کردن البته با دستگاه و بعد هم از اونجا خارج شدیم و رفتیم به سالن اصلی که به هر کیسی یه شماره میدادن. اصلا محیط عجیب غریبی نیست و من فکر می کردم با کلاس تر باشه! فرض کنید دارین میرین توی یه بانک شلوغ!
همونطور که دوستان گفتن در انتهای این سالن یه صفحه نمایش هست که هر شماره ای که اعلام میشه سمت چپ و باجه ای که باید برین سمت راست نوشته میشه پس اگه انگلیسی رو خوب متوجه نمیشین کافیه چشمتون به اون تابلو باشه. البته اطلاعات روی تابلو عوض میشه چون چندین کیس رو با هم کاراشو انجام میدن ولی عموما از این نظر مشکلی نسیت. شماره باجه ها هم اگه اشتباه نکنم وقتی که وارد میشن شماره 1 روبروتون هست که پول رو باید اونجا پرداخت کنید و آخریش هم در ته سالن شماره 11 هست که مربوط به انگشت نگاریه.
روند کار هم اینطوریه که اول شمارتون رو صدا میکنن برای تحویل مدارک که خانومه همون اول بمن گفت اصل هیچکدوم از مدارک رو نمی خوام فقط ترجمه ها رو بده و اصل پاسپرت و کپی پاسپرت. کمی هم بی حوصله بود. مدارکی که تحویل دادم ترجمه شناسنامه، مدرک دانشگاه، پیش دانشگاهی، اسپانسر و گواهی بانک بود که فقط مهر دارالترجمه و دادگستری داشت. کپی پاسپورتم هم یه کپی معمولی بود که تو خیابون گرفته بودم. توی این مدارک چیزهایی که همون وقت جلوی خودم نگاه کرد گواهی بانک و اسپانسر بود. بعد هم گفتم میتونم اطلاعات فرمهامو تصحیح کنم که فرمها رو بهم داد منم مشغول بودم که گفت مشکلی نیست... بسه دیگه!
بعدنوبت پول بود که بعد از پرداخت رسیدش رو به همین خانم دادم. البته من اینقدر نشستم جلوش تا خودش زد به شیشه و گفت برم. چون بعضی افرادی که توی این مرحله بودن در حالی که این خانم مشغول تحویل گرفتن مدارک بقیه بود میرفتن پیشش و اون هم با عصبانیت میگفت برین بشینین.
مرحله بعدی انگشت نگاری بود که یه خانم جوان و ظاهرا آمریکایی بود و از همه افرادی که من اونجا دیدم خوش اخلاق تر بود و خندان. و هیچ مشکلی نبود.
بعد هم دوباره منتظر شدم و رفتم پیش همون خانم سنگین وزن محجبه اول گفت قسم بخور گفتم باشه بعد اسم و تاریخ تولد رو پرسید و بعد گفت گوشی رو بردار. پرسید اسپانسرت کیه؟ آیا تو رو ساپورت می کنه؟ کدوم ایالت میخوای بری؟ چرا سربازی نرفتی؟ .... بعد هم یه برگه داد امضا کنم و بلند شد رفت و با سه تا برگه آبی برگشت! یکیشو امضا کرد داد بمن! بقیه رو هم فکر کنم برای کیس های بعد آورده بود! گفتم همین؟! تموم شد؟! گفت آره یه سری توضیحاتم داد و گفت کیس شما ادمین استرتیو پروسس می خواد ما تضمین نمیکنیم ویزا بگیری یا نه و یه سری توضیحات دیگه. فعلا این برگه رو داشته باش کیف کن!
* میکروفون این خانم رو هنوز درست نکرده بودن و کلمه های اولش شنیده نمی شد.
* من با همه این افراد انگلیسی حرف زدم و مشکلی هم نداشتم. چون اونها هم شمرده و ساده حرف میزدن.
* نکته خیلی مهم: در مرحله مصاحبه سعی کنید به آفیسر پاسخ کوتاه و دقیق بدین. هیچ کلمه یا جمله ای برای توضیحات اضافی بکار نبرین. همین که جواب سوالش رو به کوتاه ترین فرم بدین کافیه.
* من یه کمی استرس داشتم که البته با ورود به سالن اصلی و دیدن محیط اونجا برطرف شد و جای هیچ دلواپسی و نگرانی نیست.
کسای دیگه ای که من اونروز دیدم یه مادر و دختر هندی بودن که ویزا گرفتن البته نمیدونم کیسشون چی بود. یه زن و شوهر بودن که کیسش لاتاری نبود و اونها هم ویزا گرفت یه خانم دیگه هم بود که اون هم چک خورد بخاطر شغل دولتی همسرش. وقتی هم اومدم بیرون دیدم تازه ساعت 9 بود. ولی من که نه سربازی رفتم نه شغل دولتی داشتم نمی دونم چرا چک خوردم. وقتی برگشتم هتل اون خانم و آقا رو دیدم که لاتاری نبودن و منم تبریک گفتم بهشون و اونها هم کلی دلداری دادن که نگران نباش و زود کلیر میشی و...
خلاصه ما موندیم و یه برگه آبی!
ببخشید اگه پرحرفی کردم. و اگه سوالی بود در خدمتم.
ارسالها: 14
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2011-06-23 ساعت 10:48
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-06-23 ساعت 10:54 توسط mehran626.)
من هم به حکم وظیفه و اینکه این سایت که توسط یکی از دوستان به من معرفی شد تقریبا نیاز من به هرگونه بررسی و تحقیق دیگری را مرتفع کرد البته جدا از زحمت دست اندکاران این سایت روحیه اطلاع رسانی و کمک اعضا شاید یکی از ویژگیهای بارز این سایت باشد. بهر حال من اجازه می خواهم فراتر از یک سفرنامه و به شکلی خاطرات و شرح داستان لاتاری تا اینجا را بنویسم
در حال بررسی و جمع آوری اطلاعات جهت مهاجرت به کانادا یا استرالیا بودم که ملاقات با یکی از دوستانمان که قبولی لاتاری 2010 بود در حال تدارک خود بای انجام مصاحبه بود من را به این فکر انداخت و بعد که موعد ثبت نام لاتاری رسید
برای خودم و حدود 10 نفر دیگر از دوستان وهمکاران ثبت نام کردم....... یکسال بعد ...... تلفن محل کارم زنگ زد و همسرم با هیجان خاصی خبر دریافت نامه اول را داد پس از آرام کردن ایشان خودم تازه فهمیدم چه شانسی آوردم و استرس مرا فرا گرفت. چکار باید کرد ؟ از کجا شروع باید کرد؟
با دوستان مشورت و با این سایت آشنا شدم و با داستان کارنت آشنا و پیگیر و مدلسازی و هزار جور فکر و خیال دیگه که بالاخره کارنت و نامه دوم دریافت شد
پاستور، واکسناسیون ، دارلترجمه بلیط ویزا و حالا nmc . دکتر شوکلا و معاینات چند ساعته و واکسن آبله مرغان برای پسرم و دیگر هیچ و گزارش فردا
تماس با ملیکا ساعت 5.5 صبح تا 7.5 در راه اولین نفر جلو درب سفارت بر روی نیمکت صف متقاضیان ویزای مهاجرتی
پاسپورتها و نامه دوم در دست چک اولیه و با اذن ورود بازرسی بدنی و سالن انتظار و سالن بعدی اعلام شماره ای که در ورود داده شده و تحویل مدارک فقط بر اساس خواسته انها نه بیشتر و نه کمتر ( کپی تمام صفحات پاسپورت همه – ترجمه کارت پایان خدمت – ترجمه مدرک تحصیلی – عکس.... نه عکسهای مشابه در پرونده ...... ندارم اینها جدیدتره ...... نه نمی خواد پس داد مدارک پزشکی – مدارک اسپانسرم رسیده بود مدارک مالی و یک اسپانسر دیگه که همراهم بود رو ندادم- پاسپورتهای قدیمی رو نخواست ندادم – پرینت ایمیلهای به KCC رو در رابطه با اصلاح تاریخ تولد پسرم رو نخواست ندادم ) نشستیم تا باز شماره یک برای انگشت نگاری چهار انگشت با هم و انگشتهای شصت با هم و بفرمایید بنشینید ... باز شماره یک برای مصاحبه ...سلام چاکرم مخلصم قسم بخورید ... می خواستم در مورد اصلاح تاریخ تولید پسرم و مکاتباتم با KCC قبل از قسم توضیح بدم ..... باشه اول قسم بخور....قسم خوردم.... حالا چی میگی....... گفتم......... گفت ok کار دولتی.............. نه خصوصی پس این شرکت ملی فلان چیه ................قرارداد موقت بوده........... سربازی چه بخشی بودی................توپخانه..............یعنی زمینی هوایی دریای ........... زمینی و لی این اجباریست ........... میدونم و خندیدیم کجا میخوای بری ؟ چکار میخوای بکنی....فلان شهر کار خودم در فلان زمینه رو ادامه بدم...چند سال به عنوان مهندس کار کردی.... از فارغ التحصیلیم یعنی فلان سال ... همسرم....چاکرم مخلصم تا حالا آمریکا رفتی ... نه.... تو رشته تحصیلیت کار کردی ....نه....فلان حرفه رو تخصص داری ( بر اساس فرمهای ارسالی) .....بله....پسرتون....چاکرم مخلصم چند سالته کلاس چندمی....10 سال چهارم .... شوخی و من تحت تاثیر زبان انگلیسیت قرار گرفتم خوب صحبت میکنی....مرسی......کارهای اداری شما تمام شد و لی هیچ تضمینی برای صدور ویزا نیست بین 6 تا 8 هفته به بعد این سایت رو چک کنید هر وقت وضعیتش عوض شد این برگه رو به ما برگردونید ...ممنون....خداحافظ
بیرون همه با دنیایی سوال نگاه میکنند ولی بدون هیچ حرفی میریم تو راه فکر وسکوت و خواب
1و2و3و4و5و6هفته گذشت....تلفن محل کار بازهم زنگ زد پسرم با هیجان بابا Ready شد کامپیوتر خاموش و عازم منزل جهت شرکت در شادی دست جمعی
دنبال مسافر آشنا برای ارسال پاسپورت مسافر پیدا شد نمی شناختم تضمینی نبود یک مسافر ساختم و بلیط گرفتم فرستادمش بره و بیاد کلا برای 3 پاسپورت هزینه من شد 500 هزار تومن آزانسها میگفتن 700 هزار با مسافر غریبه میشد 300هزار200 بیشتر خیال آسوده
حالا مدرسه پسرم خونه وسایل ماشین کار تاریخ سفر موقت دائم پاس سفید
موفق باشید
2011AS22000
کارنت : مه 2011
مصاحبه : 10 مه ابوظبی
انتظار: 41 روز
ساكن : هیوستون - تگزاس
چنانچه عازم هيوستون هستيد
پيغام خصوصي بدهيد در خدمتم
ارسالها: 126
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Feb 2011
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با سلام خدمت دوستان گل مهاجرسرا
همان طور که در سفرنامم نوشتم هر کس هتل، بلیط، ویزا با قیمت مناسب و راهنمایی خوب خواست ما در خدمتیم.
ارسالها: 275
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
17
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2011-06-25 ساعت 08:59
(آخرین تغییر در ارسال: 2011-06-26 ساعت 09:23 توسط sare.)
و اما ادامه مطالب
8- هماهنگی جهت ترانسفر به ابوظبی :
روز دوشنبه بعد از ظهر (قبل از رفتن به ان ام سی جهت گرفت جواب آزمایشات) اول به محمد علی زنگ زدم ، گفتم می خوام برم ابوظبی ، مسافر دیگه ای داری یا نه گفت نه ، کسی بهم زنگ نزده و شماره و مشخصاتم رو یادداشت کرد (با قیمت رفت و برگشت 300 درهم). بعدش به خانم ملیکا زنگ زدم که گفت نفری 150 درهم و بهش گفتم که از مهاجر سرا هستیم و باید خلاصه تخفیف بدی که گفت ماشینم توی سرویس هست و غیر شما 3 تا مسافر دیگه هم دارم و با ماشین سواری باید بیام دنبالتون . خلاصه که با توجه به صحبتی که با خانم ملیکا داشتم و توصیه های دوستان در مهاجرسرا ، مجاب شدم که با ایشون برم و دیگه به کس دیگه ای زنگ نزدم. قرار شد که آخر شب ایشون زنگ بزنه و هماهنگ کنه . آخر شب تماس گرفت و گفت که من 10 دقیقه به 5 صبح میام دم درب هتل و خودش پیشنهاد داد که اگر می خواین ، من می تونم 4:30 بهتون زنگ بزنم و بیدارتون کنم که من هم تشکر کردم و گفتم حتماً ، خیلی هم ممنون . شب تمام وسایل و مدارک رو مجدداً طبق چک لیستی که آماده کرده بودم کنترل کردم و مدارک رو گذاشتم داخل کیف و خوابیدم . صبح حوالی ساعت 4:30 ملیکا خانم زنگ زد و بیدارمون کرد و بعدشم هم ساعت 5 صبح ایشون رو با یک خودرو مزدا 3 خاکستری ملاقات کردیم که 2 تا مسافر دیگه هم ایشون سوار کرده بودن . (2تا مسافر ایشون همون مادر و دختر اصفهانی بودن که دوست خوبم با کاربری آمریکن حمید توی مدیکال اونارو دیده بودن و ازشون یاد کرده بودن – اینم بگم که خانم ملیکا اخیراً بخاطر تعداد زیاد مسافرین و مهاجرین به ابوظبی ، یه اتومبیل ون 8 نفره خریداری کردن که زمانیکه ما برای رفتن به ابوظبی ایشون زنگ زدیم ، گفتن ماشین جدیدم برای سرویس در شرکت کیاموتورز است و آنرا در اختیار ندارم و بخاطر همین هم کرایه نفری 50 درهم گران تر خواهد بود – جریان خرید ارز دولتی و گران شدن یه شبه اون که هنوز یادتون نرفته 2نقطه دی)
با ملیکا خانم به سمت ابوظبی حرکت کردیم و من از خانم ملیکا در خصوص قوانین راهنمائی و رانندگی و سرعت و فاصله تا ابوظبی و سفارت و ... سئوال می کردم و ایشون هم تا جائی که می تونست راهنمائی می کرد. حول و حوش ساعت 6:30 صبح بود که رسیدیم سفارت و ایشون به من گفت زود برو جا بگیر تا ما هم بیایم . خلاصه من هم رفتم و نشستم روی نیمکتی که برای مهاجران تعبیه شده بود و بعنوان اولین نفر منتظر شدم تا خانمم و 2 تا مسافر دیگه بهمراه خانم ملیکا بعد از پارک کردن ماشین در پارکینگ برسن.
نتیجه اخلاقی : خانم ملیکا چون درگیر این کار هست و تو زمینه بردن و آوردن مسافر و اخذ ویزا و ... تخصص پیدا کرده ، رفتن با ایشون خیلی به نفع ما شد و بخاطر همین وارد بودن ایشون بود که ما تونستیم بعنوان نفر اول وارد سفارت بشیم با شماره 1 . اینم بگم که من تحقیقاتی درخصوص اجاره خودرو کرده بودم و تا دقیقه نود قصدم این بود که ماشین اجاره کنم و توی ابوظبی هم گشتی بزنم ، اما بعد از رفتن با خانم ملیکا متوجه شدم که اگر این کار رو می کردم ، هم ممنکن بود به موقع به ابوظبی و سفارت نرسم و هم اینکه راه رو اشتباه برم . بنابراین توصیه شخصی ام اینه که اگر به جاده های امارات وارد نیستین که اکثر ما نیستیم ، خودرو اجاره نکنین
برای راحتی کار دوستان عزیزی که برای انجام مصاحبه و اخذ ویزا به دبی و ابوظبی مسافرت خواهند داشت و نیاز به داشتن شماره دست اندرکاران ترانسفر مهاجرین به ابوظبی هستن ، شماره تلفن تماس این عزیزان رو براتون اینجا قرار می دم تا بصورت یکپارچه در اختیارتون باشه ، اما همونطور که گفتم رفتن با خانم ملیکا از نظر شخص بنده بهترین گزینه هست :
خانم ملیکا : ***
محمد علی - دوست افغان که با 300 درهم ما رو بردند سفارت با شماره تماس : ***
حسين پاكستاني : ***
خالد : ***
مهرداد (معرفی شده از طرف دوست خوبمون با کاربری سروشي) : ***
آقاي رشيدي : ***
(برای تماس از ایران باید 00971 و بعد شماره فرد رو بگیرین و از خود دبی براي گرفتن موبايل اين افراد فقط شماره 0 و بعد موبایل مخاطب رو شماره گیری کنین )
9- ورود به سفارت :
قبل از ورود به سفارت باید اشاره کنم که من و همسرم لباس رسمی (کت و شلوار سرمه ای) پوشیده بودیم که این موضوع تاثیرات مثبتی بر روی همه افرادی که باهاشون توی سفارت سر و کار داشتیم داشت (نظر شخصی)
ساعت حدود 7:30 صبح بود (یعنی تقریباً یک ساعت بعد از رسیدن ما به صندلیهای چوبی قبل از ورود به سفارت) که یک کارمند محلی سفارت (فکر کنم هندی یا بنگلادشی بود) اومد و خلاصه گفت خوب مهاجرین باید اینطرف بشینن (همون سمتی که ما نشسته بودیم و تابلو هم داشت) و بقیه اونطرف . یکم گذشت و این آقا یه چرخی زد تا یه مامور دیگه هندی که سیک هم بود (با اون حوله ای که بعد از حموم هنوز روی سرش بود دو نقطه دی) ساعت یک ربع 8 اومد و نامه دوم رو با پاسپورت چک کرد و یکی یکی فرستاد داخل . خوب ما نفر اول بودیم و اون مادر و دختر اصفهانی (که دخترشون پاس آمریکائی داشتن) پشت سرمون وارد شدن و همینطور به ترتیب . (اینم بگم که من موبایل و کیف مدارک رو قبل از ورود به خانم ملیکا دادم تا دیگه توی سفارت درگیر تحویل و تحول وسایلم نشم) . اول که وارد شدیم مدارک رو گذاشتن توی دستگاه ایکس ری و بعدشم خودمون از یه گیت عبور کردیم و دوباره با دستگاه های امنیتی که شکل راکت تنیس بود از نظر امنیتی چکمون کردن . شماره یک با نوشته سفارت استکبار جهانی رو بهمون دادن و بعد که عبور کردیم گفتن برید توی اون سالن مجاور (که دربش برقی بود و توسط مامور کنترل می شد) بشینید . رفتیم در سالن مجاور نشستیم که روی در و دیوار این سالن انتظار ، پر از عکسهای تیم ملی فوتبال آمریکا بود (فکر کنم هنوز از باختشون از ایران توی جام جهانی 98 ناراحت بودن دو نقطه دی)
بعد از چند دقیقه اذن ورود داده شد که اون شمشادهای معروف رو دیدم و خلاصه به یاد دوست گرامی و برادر ارجمندم جناب دکتر محمودی ، توی شمشادها دنبال پرونده ایشون گشتم که متاسفانه لای شمشادها چیزی پیدا نکردم . (اینم بگم که از لحظه نشستن رو سکوهای چوبی قبل از ورود به سفارت ، هم تصویر و هم صداتون برای دوستان سفارت پخش میشه ، پس از همون جا لبخند یادتون نره و مراقب رفتار و اینا باشین : نظر شخصی)
بعد از حدود 50 تا 100 قدم و رد شدن از شمشادهای معروف ، رسیدیم به سالن اصلی سفارت که بقیه مراحل توی همین سالن انجام شد و به جای دیگه ای مراجعه نکردیم . خوب شماره ما یک بود . اول که رفتیم داخل نشستیم تا اینکه شماره مارو دستگاه خوند و رفتیم برای تحویل مدارک . یه آقائی بود که خیلی خوش اخلاق نبود و با چهره ای جدی مدارک رو خواست . گفتم شما بگو چی می خوای ، من بهت بدم . اول گفت پاسپورت (من برای خودم و همسرم کپی صفحات مهردار پاسپورت رو گرفته بودم که فقط صفحه اول رو بهش دادم و اونم چیز اضافه تری نخواست)، بعدش کپی اش رو خواست ، بعد شناسنامه ، بعد سند ازدواج ، بعد مدرک تحصیلی و دیپلم و ... که من همه مدارک رو اصل و ترجمه اش رو با هم می دادم . شناسنامه رو کپی ترجمه رو برداشت ، اما بقیه مدارک رو اصل ترجمه هارو برداشت و کپی ها رو پس داد . (برداشت شخصی : خلاصه حساب و کتابی نداره که مامور دریافت مدارک ، اصل ترجمه ها رو برداره یا اینکه کپی شون رو بخواد و این بستگی به حال و احوال اون مامور داره) . به من گفت اصل سند ازدواج رو هم بده و همینطور اصل لیسانس رو که بعد از کنترل کردن بهم برگردوند و اصل کارت پایان خدمت و شناسنامه و کارت ملی و اینا رو هم نخواست . عکسها رو هم گرفت . مدارک مدیکال رو هم همونجور توی پاکت بسته بندی شده گرفت و بازشون کرد و گذاشت داخل پوشه مدارک خودشون.
گفت خوب مدارک خانم ، گفتم بگو چی می خوای بهت بدم : گفت شناسنامه ، سند ازدواج . اصل ترجمه هاشو گرفت و خلاص (نه از خانمم مدرک تحصلی خواست و نه چیز دیگه ) . برداشت شخصی : اونا با برنده اصلی کار دارن و مدارک اون رو روش حساسیت دارن ، با شخص همراه خیلی سخت گیرانه برخورد نمی کنن (برنده اصلی خود من بودم) . در خصوص عکس خانمم هم من چند سری عکس تهیه کرده بودم . یکی عکس محجبه ای که همون زمان فرستادن مدارک براشون فرستاده بودم تجدید چاپ کرده بودم ، یکی عکس جدید با مشخص بودن دو گوش از زیر روسری ، یکی هم عکسی که جدید بود و گوشها پیدا نبود . اول همون عکسهای قدیمی موقع ارسال مدارک رو دادم که فرد تحویل گیرنده مدارک یدونه عکس از همون عکسها رو برداشت و دیگه چیزی نگفت و گیری هم نداد . اینم بگم که سایز این عکسها همه 5*5 بود .
وقتی مدارک رو تحویل دادیم ، گفت بشینین تا دوباره صداتون کنن . این دفعه باجه 11 که باجه پرداخت پول بود مارو فراخوانی کردو من هم که 1638 دلار رو آماده کرده بودم ، به اون آقا هندیه که لاغر و خوشتیپ بود دادم و در قبالش یه رسید پرداخت بهم داد و گفت دوباره بشین تا صداتون کنن. (دوستان عزیز یادتون باشه که حتماً مبلغ مصاحبه رو بصورت دلار خرده تهیه کنین و روز مصاحبه خودتون درگیر پول دادن و پول گرفتن و اینجور چیزا نباشین . حتی اگر تو ایران پول خرد دلار نگرفتین ، اولین صرافی نزدیک هتل یا هرجائی که مراجعه کنین ، براتون صد دلاری رو خرد می کنن و هر مقدار که بخواین دلار بهتون می دن که منم همین کار رو کردم)
ایندفعه باجه ای که دقیقاً از نظر جغرافیائی مخالف باجه اخذ پول بود ، ما رو فراخوانی کرد که برای انگشت نگاری رفتیم . اول چهار انگشت دست چپ ، بعد چهار انگشت دست راست و بعدشم 2 تا شصت . خانم خیلی مهربان و خوش برخوردی بود و هم فارسی بلد و هم انگلیسی رو با لهجه خیلی قشنگی صحبت می کرد . خلاصه اول از خودم و بعد از خانمم انگشت نگاری کرد و خلاص . رفتیم نشستیم و منتظر بودیم که یه خانم پیر نازنینی که مهاجرت خانوادگی بودن اومدن برای انگشت نگاری که گویا متوجه منظور مسئول انگشت نگاری نمیشدن و یکی 2 بار انگشت نگاری شون خراب شده بود . منم که از خدا خواسته سریع رفتم اونجا و ایشون رو راهنمائی کردم و گفتم مادر جان اول باید دست چپ رو بذاری روی دستگاه و فشار بدی و ... که خانم مسئول انگشت نگاری کلی مشعوف شده بود و کلی از من تشکر کرد . (دوستان همون طور که گفتم تمام رفتارهای شما از زمان ورود به سفارت زیر نظر دوربین هاست و رفتار شما رو حتی آفیسری که قراره باهاتون مصاحبه کنه زیر نظر داره : نظر شخصی خودم – اینم بگم که خوشبختانه این مادر پیر ویزاشو همون روز گرفت و پاسشو تحویل داد تا ویزاشو بگیره که به ایشون هم تبریک می گم)
10- مصاحبه :
چون آیتم مصاحبه حساس و مهم هست ، اونو توی یه سرفصل جدا میارم . بعد از انگشت نگاری نشستیم روی صندلی های چوبی سفارت و منتظر بودیم . 2 سه دقیقه هنوز نگذشته بود که دیدم مامورین داخل سفارت دارن صدا می کنن که شماره یک به باجه 4 . دیدم هنوز روی برد معروف چیزی نیومده ، اما دیگه رفتم سراغ باجه 4 که با همون خانم آمریکائی تپل خودمون که من ایشون رو بسیار مهربون دیدم مواجه شدیم (البته ایشون بواسطه وظیفه شغلیش یکم عجولانه رفتار می کنه و یکم تمرکز مصاحبه شونده رو بهم می زنه تا راستی آزمائی کنه ، ولی در مجموع من اصلاً احساس غریبی نکردم). خوب مصاحبه ما اینقدر راحت بود (فکر کنم تاثیر لبخند و رفتارمون توی سفارت بود که ایشون از قبل مارو زیر نظر داشت) اول اسم من رو گفت و تائید گرفت که خودمم یا نه که گفتم باور کن خودمم و اسم خانمم رو با سختی خوند که آیا خودتی یا نه و که مشخص شد خودشون هستن دونقطه دی
توجه داشته باشین که اصلاً از ما نخواست که گوشی مربوطه که روی دیوار نصب بود و باید باهاش صحبت کرد رو برداریم و ما بدون گوشی باهاشون صحبت کردیم (تائید صحبت دوستای عزیز مثل محسن سوپر ماکس که نوشته بودن کلاٌ صدای شما بدون گوشی برای آفیسر پخش میشه)
ازشون پرسیدم باید فارسی صحبت کنیم با انگلیسی که گفت من فقط انگلیسی صحبت می کنم که به نظرم میرسه ایشون یکم فارسی متوجه بشن . (به نظرم آفیسری که باشما مصاحبه می کنه ، یه نگاهی به پرونده و مکاتبات شما با کی سی سی می کنه و اونوقته که تصمیم میگیره باهاتون فارسی مصاحبه کنه یا انگلیسی : نظر شخصی خودم)
خوب حالا نوبت سئوالات بود . اولش گفت قسم بخورید و گفتم چند تا مطلب دارم که گفت عیبی نداره ، اول قسم بخورین . 2 نفری دست راستمون رو بردیم بالا و قسم خوردیم که باور کن هرچی نوشتیم راست بوده و جون ما و جون خودت . از من سئوال می کرد و چشماش رو به چشمای خودم و خانمم دوخته بود . گفت خوب چرا توی فرمهاتون آدرس ندادین توی آمریکا گفتم اون موقع آدرس نداشتیم که داد داخل فرمها اضافه کردیم . (اينم بگم با توجه به سفرنامه هائي كه خونده بودم ، ليست سئوالاتي كه فكر مي كردم از ما بپرسه رو نوشته بودم و در مورد اونها با خانمم صحبت كرده بودم كه به نظرم اين كار مي تونه از استرس شما در مصاحبه كم كنه و هماهنگي بيشتري رو بين زن و شوهر ايجاد كنه )
چند بار لاتاری شرکت کردی ؟ گفتم احتمالاً این تعداد مجردی و این تعداد هم متاهلی (به نظرم فقط برای راستی آزمائی این سئوال پرسیده میشه ، چون راحت ترین اطلاعاتی هست که مخاطب رو باهاش می سنجن در حالیکه سورس و منبع اطلاعات دست خودشونه)
یه اصلاح کوچولو مربوط به تغییر نام یکی از والدینم بود که انجام دادم و گفت تمومه که گفتم آره (حالا یه اشکال خیلی کوچیک دیگه توی فرم خودم هست که هنوز خودم متوجه نشدم و اونا هم همینطور متوجه اش نشده بودن که در آخر براتون می گم و باعث شده یکم نگران باشم)
بعدش پرسید خوب کجا می خوای بری که گفتم ایالت کالیفرنیا و شهر لس آنجلس . گفت چرا اونجا ، گفتم چون ایرانی زیاده و برای اولین بار معمولاً ایرانیها میرن اونجا و فکر کنم راحت تر باشه
پرسید مگه کسی رو اونجا دارین ، گفتم نه ، اما فکر کنم اونجا برام بهتر باشه که خندید و چیزی نگفت .
گفت خوب دنبال کار گشتی اونجا ؟ گفتم بله ، رفتم تو حوزه کاری خودم جستجو کردم و یه کارائی رو با حداقل دستمزد ساعتی 8 تا 10 دلار پیدا کردم که در مورد اون مشاغل سئوال کرد و منم جواب دادم که بازم لبخند زد . (یادآوری می کنم که من اطلاعات مربوط به پیدا کردن شغل در آمریکا رو از نوشته یوزر عزیز در تاپیک زندگی در آمریکا با عنوان : پروازتان نزدیک است مطالعه کرده بودم و خودم رو براش آماده کرده بودم كه بازم بايد از يوزر گل تشكر كنم)
من باقیمانده مدارکی رو که اون فرد تحویل گیرنده مدارک ازم نگرفته بود به آفیسر دادم که با تعجب پرسید اینارو ازت نگرفتن و من هم گفتم نه ، از من نخواستن (مدارکی که دادم شامل تمکن مالی به ارزش 57 میلیون تومان برای 2 نفر + 2 عدد سند ملکی بود . همینطور در ادامه لیست مسافرتهای خودم و خانمم (که از راهنمائی های یوزر عزیز اون رو تهیه کردم) و همینطور گواهی سوء پیشینه کشوری که بیش از سه سال توش زندگی کرده بودم رو بهش دادم که گفت من برنامه مسافرت رو نمی خوام ، اما برام گذاشت داخل پرونده)
گفت خوب کی می خوای بری ، گفتم هر زمان که شما ویزا بدین . پرسید نه ، برنامه ات برای کی هست که گفتم برای 2 ماه دیگه قصد دارم برم (در اینجا از راهنمائی های دوستان خوبم از جمله دکتر محمودی و نائیجی 1974 بخاطر انتقال تجربیاتشون تشکر مجدد می کنم)
برداشت شخصي : به نظر من برداشت آفيسر و اينكه چه زماني قصد دارين تشريف ببرين آمريكا آيتم خيلي مهمي هست ، بنابراين سعي كنين از نظر ذهني هم خودتون رو براي زود رفتن آماده كنين كه ما هم همينطور بوديم و اگر ويزا رو مي دادن ، سعي مي كرديم بلافاصله عزم سفر كنيم .
در خصوص فروش ملک ها ازم سئوال کرد که گفتم اگر ارزون تر بفروشی سریع می برن که خندید و باید بگم که از خانمم حتی یه سئوال هم نکرد .
گفت پرونده شما مشکلی نداره ، اما نیاز به یک سری مراحل اداری هست که باید طی بشه و دستور پرینت داد و خلاصه 2 تا برگه آبی تقدیممون کرد که یادگاری داشته باشیم و توی سایت چک کنیم تا وقتی برگردیم ایران به یادشون باشیم و از بیکاری خسته نشیم . بعدشم گفت که تضمینی وجود نداره و اگر تا ماه سپتامبر جوابتون نیاد همه چیز کنسله که البته بعدش با دستش شمرد که از الان تا سپتامبر حدود 3 ماه باقی مونده و امیدواریم که تا اون موقع جواب شما بیاد (همون انشاء الله خودمون)
می خواستم ازش بپرسم که پرونده دکتر محمودی رو از پشت شوفاژ بردارین ، بخدا دوست ماست و خیلی گله و اینقدر اذیت نکنین که همونطور که گفتم رفتار ایشون به اقتضای شغلش یکم عجول بود و نشد که پیگیری کنم (دکتر جان شرمنده)
خلاصه اش گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سر آید ، گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید و ...
خلاصه کارمون تموم شد و با اون مادر و دختر اصفهانی که گفتم اومدیم بیرون که مادر ایشون هم یک ضرب ویزای مهاجرتی رو گرفته بودن که جای تبریک داره .
از سفارت اومدیم بیرون که حول حوش ساعت 9:30 بود . امیر 78 گل رو دیدم دم درب سفارت که با آمریکن حمید همراه شده بود و اومده بود تا ابوظبی تا با همراهی دیگران ، از استرس های مصاحبه خودش کم کنه (ایشون همین هفته فکر کنم باید مصاحبه شون باشه که براش آرزوی موفقیت دارم) . خلاصه سوار ماشین شدیم و از ملیکا خانم درخواست کردم که مسجد جامع ابوظبی رو هم بهمون نشون بده که گفت الان تعطیله و ساعت 10:30 تازه دربش باز می شه که ما رو تا نزدیک درب مسجد برد و دیدیم که بسته است و خلاصه نشد که مسجد زیبای شیخ زائد ابوظبی رو ببینیم . ملیکا خانم خیلی زود مارو برگردوند دبی ، بطوریکه ساعت 10:30 جلوی هتل پیاده شدیم و به صبحانه هتل هم رسیدیم (از مزایای صبح زود رفتن و نفر اول شدن همین بود که اینجا جا داره بازم از خانم ملیکا تشکر کنم)
11- تحویل هتل و مقدمات برگشت به ایران :
امیدوارم که زیاده گوئی نکرده باشم و تا اینجا خسته نشده باشین . بریم سر اصل مطلب . روز پنجشنبه که قرار بود برگردیم ایران ، از رسپشن هتل پرسیدم که تا کی وقت داریم اتاق رو خالی کنیم ، گفت 12 ظهر . اینطوری یکم کارامون عجله عجله ای می شد . گفتم آخرین مهلت کی هست؟ میشه تا 1:30 تحویل بدیم که گفت بله . دیگه روز آخر بود و وقت کردیم بریم کارفور که نزدیک خودمون و توی سیتی سنتر بود وخلاصه یه سری ملزومات رو از اینجا تهیه کردیم . برگشتیم هتل نزدیک ساعت 14 بود و زود وسایل رو داخل چمدانها جاسازی کردیم و اومدیم پائین و چمدونها رو توی اتاق چمدونها گذاشتیم و وسایلی که توی صندوق امانات گذاشته بودیم رو پس گرفتیم . (راستی تا یادم نرفته بگم که کلیدی که بابت صندوق امانات بهتون اختصاص میدن مخصوص خود شماست و اگر گم کنینش باید 1200 درهم خسارت بدین که در اول تحویل صندوق ازتون امضاء می گیرن)
خلاصه رفتیم سیتی سنتر و جای شما خالی ناهار و خوردیم و یه چرخی توی بازار زدیم و دیگه نزدیکهای ساعت 5 شده بود که اومدیم هتل و منتظر بودیم که ترانسفر بیاد دنبالمون و مارو ببره فرودگاه. (راستی بدونین که یه روز قبل از برگشت هم اگر ترانسفر فرودگاهی رو همراه هتل گرفته باشین ، باید به تور لیدر خودتون زنگ بزنین و یادآوری کنین که برای فرداش بیان دنبالتون برای فرودگاه) . ساعت حوالی 6:10 بعد از ظهر بود که یه راننده هندی با ماشین تویوتا هایس اومد دنبالمون و مارو به فرودگاه رسوند و از زمان تحویل چمدان ها در فرودگاه تا پرواز (ایران ایر)که ساعت 9:10 شب انجام می شد ، ما وقت داشتیم که بریم فرودگاه رو بچرخیم و از دیوتی فری شاپ فرودگاه خرید کنیم .
12- خرید از دیوتی فری شاپ و طلا فروشی در فرودگاه دبی
خوب من شنیده بودم که طلا و عطر و شکلات رو در فرودگاه دبی بهتر از خود شهر و بازار می شه تهیه کرد. بنابراین اول که گیت کنترل گذرنامه رد می شی و مهر خروج آبی رنگ توی پاست می خوره و از پله برقی بالا میای ، طلا فروشی رو جلو چشمات می بینی . خانمها هم که تا طلا می بینن .... دیگه خودتون می دونین .
دقت کردم توی مشتری ها به نظرم رسید یه هموطنی داره خرید می کنه و به نظر میاد خیلی وارد باشه ، رفتم جلو و ازش سئوال کردم دیدم بعله ، ایشون تمام بازار دبی رو زیر و رو کرده و گفت که فقط اینجا میشه طلای بدون کارمزد رو خرید و توی بازار دبی حداقل 7 درصد کارمزد می گیرن . خلاصه تند و تند توی ماشین حساب می زد و حساب می کرد که اینجا طلاش 22 عیاره و اگر تهران بخوای بخری اینقدر در میاد و اینجا اینقدر و ....
خلاصه ما هم کلی گشتیم و با راهنمائی فروشندگان که خیلی هم مهربون بودن ، یه قطعه طلا به رسم یادگاری برای همسرم خریدم که توصیه می کنم دوستانی که می تونن این کار رو بکنن و یادگاری از دبی همراه خودشون داشته باشن که انشاء الله بعداً توی آمریکا که یاد گرفتاری ها و بدبختی های قبل و بعد از مصاحبه افتادن ، یه یادگاری داشته باشن . بعد از طلا نوبت لوازم آرایش و عطر شد که واقعاً هم قیمت هاش مناسب بود و هم همه اجناسش اصل بودن .
یکم لوازم آرایش مورد نیاز بامارک لورئال فرانسه هم خرید کردیم که توصیه می کنم دوستان عزیزی که قصد خرید اینجور ملزومات رو دارن ، حتماً از فری شاپ فرودگاه خرید کنن .
ساعت رو نگاه کردم ، حدود یک ربع به 9 شب بودو دیگه وقت نشد بریم سراغ شکلات و خودمون رو فی الفور به گیت خروج رسوندیم که مسئولش که یه مرد سوری بود (باهاش خوش و بش کردم و ازش پرسیدم کجائی هستی) گفت اگر الان وارد گیت نشین ، گیت رو می بندم و به راحتی از پرواز جا می مونین که یکم لحنش جدی بود و خلاصه دیگه مجبوری رفتیم داخل . بعد از حدود 10 دقیقه هم گیت پرواز باز شد و رفتیم برای سوار شدن به هواپیما که برگشتمون بدون تاخیر انجام شد و بعد از خوردن شام در هواپیما ، در فرودگاه امام فرود آمدیم .
از اونجائی که ما با ماشین شخصی رفته بودیم فرودگاه (فرودگاه امام رو می گم) ، سریع بعد از گرفتن چمدان ها رفتیم در پارکینگ و سوار ماشین شدیم و بعد از پرداخت حدود 16 هزار تومان هزینه پارکینگ به سمت تهران حرکت کردیم که وقتی رسیدیم خونه ساعت 2 بامداد بود.
خوب اینجا دیگه سفرنامه که چه عرض کنم ، زندگی نامه من به پایان می رسه و تنها نکته ای که باقی می مونه اینه که وقتی برگه آبی رو از آفیسر گرفتم ، به جهت جو خوب و مفیدی که حاکم بود ، علیرغم اینکه اشاره کرده بودم که موقع ثبت نام اولیه یه اشتباهی توی اسم خانمم صورت گرفته ، خودم دیگه تو سفارت چک نکردم برگه آبی خانمم رو تا وقتی اومدم ایران و اینجا بود که دیدم متاسفانه یه غلط املائی توی نام خانوادگی خانمم هست که اصلاح نشده و بلافاصله بعد از فهمدین برای سفارت ایمیل زدم و برگه رو براشون اسکن کردم و فرستادم که منتظر جواب سفارت در این خصوص هستم . دعا کنین که این مشکل خیلی زود حل بشه ، چون یکم نگرانم کرده . نمی دونم کسی تجربه مشابهی در این خصوص داره یا نه؟ آیا بعد از مصاحبه بودن کسائی که توی برگه آبیشون اشتباهی باشه ؟ . ممنمونم از لطف و محبت همتون
ممنونم مهاجر سرا ، ممنونم مدیران محترم . از دوستان عزیزی که فقط می خونن و از مطالب نوشته شده دیگران استفاده می کنن هم تقاضامندم که بعد از خوندن این زندگینامه ، یکم همت به خرج بدن واطلاعاتشون رو بصورت دقیق و درست برای فری فری بفرستن تا همه با هم از اطلاعات خوب سایت بهره مند بشیم .
به نظرم اگر راز حمام شیخ بهائی که با یک شمع گرمای مورد نیاز برای استحمام افراد رو فراهم می کرد هنوز فاش نشده ، بخاطر همین کنس و خسیس بودن ما در ارائه اطلاعات به همنوعانمون هست !!! بیاین با هم بیشتر روراست باشیم .
ارادتمند همه شما ، سوم تیرماه یکهزار و سیصد و هشتاد و نه هجری شمسی (مدت نگارش این سفرنامه از تاریخ مراجعت از سفر حدود 2 هفته به طول انجامیده است)
ارسالها: 2,997
موضوعها: 167
تاریخ عضویت: Feb 2009
رتبه:
175
تشکر: 0
14 تشکر در 1 ارسال
sare عزیز من بخاطر اینکه سو تفاهم بوجود نیاد و قوانین سایت مبنی بر دادن شماره تلفن اشخاص فقط از طریق پیام خصوصی رعایت بشه ، شماره تلفن اشخاصی که گفتید را با *** جایگزین کردم.
ارسالها: 2,442
موضوعها: 26
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
90
تشکر: 0
3 تشکر در 0 ارسال
sare جان مرسی بابت سفرنامه یا به قول خودت زندگی نامه پر و پیمون و کامل و بی نقص!
امیدوارم مهاجرسرا همیشه به داشتن دوستانی مثل شما مفتخر باشه و همیشه از تجربیات شما دوستان مملو باشه!
باز هم متشکرم برای تجربه مصاحبه! (فکر کنم دیروز زیاد رتبه به دوستانی که سفرنامه نوشته اند، دادم! هنوز نمی تونم رتبه بدهم! تا فردا!)