سلام آقالی, گل باقالی
دیشب باز این همخونه من دسته گل به آب داد. حدود ساعت سه بعداز ظهر بود که مادرش زنگ میزنه و میگه که حالش بده. تریسا هم زود میپره توی ماشین و گازش رو میگیره به سمت خونه مادرش. دوست پسرش هم داشت توی آشپزخونه غذا درست میکرد و من هم توی اطاقم بودم. حدود ساعت شش بعدازظهر بود که من از زور گرسنگی و بوی غذا از اطاقم آمدم بیرون که ببینم چه خبره. دیدم تد داره برای خودش به زمین و زمان فحش میده. گفتم چی شده؟ گفت که تریسا رفته مادرش رو برسونه بیمارستان ولی اونجا نرسیده و به من هم زنگ نزده. جاتون خالی عجب غذایی هم درست کرده بود. من غذایم را خوردم و تد اولش گفت که منتظر میمونه ولی بعد طاقت نیاورد و اون هم غذایش را خورد. بالاخره تریسا زنگ زد و گفت که بخاطر سرعت زیاد و مستی هنگام رانندگی دستگیر شده و داره میره بازداشتگاه.
قرار شد ساعت یازده شب بریم از بازداشتگاه درش بیاوریم و چون تد از پلیس خیلی میترسه من گفتم که من هم باهات میام . در واقع اگر یک مست را موقع رانندگی دستگیر کنند باید حتما چهار ساعت در بازداشتگاه باشد. البته این شروع ماجرا است چون حدود دوهزار دلار جریمه باید بدهد, یک تا سه ماه محرومیت از رانندگی دارد و در ضمن باید یک کلاس آموزش رانندگی را هم طی کند. خلاصه ما ساعت یازده رفتیم بازداشتگاه و مجبور شدیم که تا ساعت دوازده شب معطل بشیم که تریسا از اون تو بیاد بیرون. تد هم در تمام این مدت به تریسا و مادرش و خودش و زمین و زمان فحش میداد. هرچی میخواستم حواسش رو به چیزهای دیگه پرت کنم دوباره یادش میومد و شروع میکرد به فحش دادن!
خلاصه بعد از یک ساعت از بازداشتگاه اومد بیرون و انگار که ده سال زندانی بوده! بغل و گریه و ماچ و بوسه و از این چیزها. میگفت که بازداشتگاهش یک اطاقک کوچک بود با کف سیمانی و هیچ پتو و بالش و یا صندلی هم توش نبود. درواقع این اطاقکها بازداشتگاههای موقت هستند و اجازه ندارند کسی را بیشتر از چهار ساعت در آن نگه دارند. برای همین اگر بخواهند برای چهار ساعت, پتو و بالش و صندلی بدهند که دیگر میشود خونه خاله.
بعدش هم رفتیم ماشین تریسا را از توی خیابان برداشتیم و زمانی که به خانه رسیدیم ساعت یک نصف شب بود و من نمیتوانستم چشمهایم را باز نگه دارم.
الآن هم که سر کار هستم با اینکه یک قهوه بزرگ خوردم ولی هنوز احساس خواب آلودگی دارم. یادش بخیر که قدیما ساعت سه نصب شب میخوابیدم و ساعت شش صبح راه میفتادیم به سمت جاده چالوس.
تا آنجا که من متوجه شدم در امریکا بازداشتگاهها (Jail) وزندانها (Prison) با ایران خیلی فرق میکنند. البته من هنوز از محوطه داخلی زندان بازدیدنکردم ولی بازداشتگاهها بسیار تمیز و مرتب است. در تمام سالنهای انتظار صندلیهای مرتب و کتاب و مجله و تلویزیون وجود دارد. قوانین و مقررات در اداره بازداشتگاهها حرف اول را میزند و اگر کسی قرار است چهارساعت بازداشت باشد نه پنج دقیقه زودتر و نه پنج دقیقه دیرتر آزاد میشود.
پلیسها بسیار با احترام با بازداشت شدگان و بازدیدکنندگان رفتار میکنند و حقوق شهروندی آنها را رعایت میکنند البته حتما استثناهایی هم وجود دارد ولی آنچه که اصل است, این است که خطاکار هم یک شهروند است و حقوقی دارد. متاسفانه آن چیزی که من از بازداشتگاه دیدم, هیچ شباهتی به بازداشتگاهها و یا حتی زندانهای ایران ندارد و آدم در اینگونه موارد فرق اساسی ایران و امریکا را با تمام وجودش احساس میکند. در ورودی بازداشتگاه, اعلامیه های مختلفی وجود دارد که شما را از حقوق خودتان آگاه میکند و شما را تشویق میکند تا کوچکترین بدرفتاری و یا عدم رعایت حقوقتان را گزارش دهید.
هر سوالی از هر کسی داشته باشید, با دقت به حرفهای شما گوش میکنند و با حوصله و نهایت ادب جواب میدهند. خوب واقعیت این است که حتی قیافه و چهره خندان آنها در مقایسه با زندانبانان و بازجویان ما مثل فرشتگان الهی میماند. من ناخودآگاه از بدو ورودم به بازداشتگاه تمام چیزهایی را که میدیدم با ایران مقایسه میکردم و آه از نهادم برمیخواست.
تریسا هی میگفت که کف بازداشتگاه سیمان بود. من میگفتم خوب؟ میگفت بابا کف بازداشتگاه سیمان بود. من میگفتم خوب که چی؟ مگه میخواستی پر قو باشه! بعدش در مورد بازداشتگاههای ما سوال کرد. من گفتم البته توی کلانتریها کف اطاق موکته و راحت میتونی دراز بکشی ولی خوب ممکنه چند ماه طول بکشه که وقت دادگاه بهت بدهند و اگر بخواهی آزاد شوی باید یک نفر سند خانه یا مغازه بیاورد. اگر نه که سه ماه توی بازداشتگاه میمانی. بعد هم دیدم که توضیح دادن بازداشتگاههای ایران خیلی سخته مخصوصا از نظر تمیزی و سرویس بهداشتی. برای همین گفتم بی خیال.
حالا اگر دوباره گذارم به بازداشتگاه و یا حتی زندان افتاد جزئیات بیشتری را برایتان مینویم
دیشب باز این همخونه من دسته گل به آب داد. حدود ساعت سه بعداز ظهر بود که مادرش زنگ میزنه و میگه که حالش بده. تریسا هم زود میپره توی ماشین و گازش رو میگیره به سمت خونه مادرش. دوست پسرش هم داشت توی آشپزخونه غذا درست میکرد و من هم توی اطاقم بودم. حدود ساعت شش بعدازظهر بود که من از زور گرسنگی و بوی غذا از اطاقم آمدم بیرون که ببینم چه خبره. دیدم تد داره برای خودش به زمین و زمان فحش میده. گفتم چی شده؟ گفت که تریسا رفته مادرش رو برسونه بیمارستان ولی اونجا نرسیده و به من هم زنگ نزده. جاتون خالی عجب غذایی هم درست کرده بود. من غذایم را خوردم و تد اولش گفت که منتظر میمونه ولی بعد طاقت نیاورد و اون هم غذایش را خورد. بالاخره تریسا زنگ زد و گفت که بخاطر سرعت زیاد و مستی هنگام رانندگی دستگیر شده و داره میره بازداشتگاه.
قرار شد ساعت یازده شب بریم از بازداشتگاه درش بیاوریم و چون تد از پلیس خیلی میترسه من گفتم که من هم باهات میام . در واقع اگر یک مست را موقع رانندگی دستگیر کنند باید حتما چهار ساعت در بازداشتگاه باشد. البته این شروع ماجرا است چون حدود دوهزار دلار جریمه باید بدهد, یک تا سه ماه محرومیت از رانندگی دارد و در ضمن باید یک کلاس آموزش رانندگی را هم طی کند. خلاصه ما ساعت یازده رفتیم بازداشتگاه و مجبور شدیم که تا ساعت دوازده شب معطل بشیم که تریسا از اون تو بیاد بیرون. تد هم در تمام این مدت به تریسا و مادرش و خودش و زمین و زمان فحش میداد. هرچی میخواستم حواسش رو به چیزهای دیگه پرت کنم دوباره یادش میومد و شروع میکرد به فحش دادن!
خلاصه بعد از یک ساعت از بازداشتگاه اومد بیرون و انگار که ده سال زندانی بوده! بغل و گریه و ماچ و بوسه و از این چیزها. میگفت که بازداشتگاهش یک اطاقک کوچک بود با کف سیمانی و هیچ پتو و بالش و یا صندلی هم توش نبود. درواقع این اطاقکها بازداشتگاههای موقت هستند و اجازه ندارند کسی را بیشتر از چهار ساعت در آن نگه دارند. برای همین اگر بخواهند برای چهار ساعت, پتو و بالش و صندلی بدهند که دیگر میشود خونه خاله.
بعدش هم رفتیم ماشین تریسا را از توی خیابان برداشتیم و زمانی که به خانه رسیدیم ساعت یک نصف شب بود و من نمیتوانستم چشمهایم را باز نگه دارم.
الآن هم که سر کار هستم با اینکه یک قهوه بزرگ خوردم ولی هنوز احساس خواب آلودگی دارم. یادش بخیر که قدیما ساعت سه نصب شب میخوابیدم و ساعت شش صبح راه میفتادیم به سمت جاده چالوس.
تا آنجا که من متوجه شدم در امریکا بازداشتگاهها (Jail) وزندانها (Prison) با ایران خیلی فرق میکنند. البته من هنوز از محوطه داخلی زندان بازدیدنکردم ولی بازداشتگاهها بسیار تمیز و مرتب است. در تمام سالنهای انتظار صندلیهای مرتب و کتاب و مجله و تلویزیون وجود دارد. قوانین و مقررات در اداره بازداشتگاهها حرف اول را میزند و اگر کسی قرار است چهارساعت بازداشت باشد نه پنج دقیقه زودتر و نه پنج دقیقه دیرتر آزاد میشود.
پلیسها بسیار با احترام با بازداشت شدگان و بازدیدکنندگان رفتار میکنند و حقوق شهروندی آنها را رعایت میکنند البته حتما استثناهایی هم وجود دارد ولی آنچه که اصل است, این است که خطاکار هم یک شهروند است و حقوقی دارد. متاسفانه آن چیزی که من از بازداشتگاه دیدم, هیچ شباهتی به بازداشتگاهها و یا حتی زندانهای ایران ندارد و آدم در اینگونه موارد فرق اساسی ایران و امریکا را با تمام وجودش احساس میکند. در ورودی بازداشتگاه, اعلامیه های مختلفی وجود دارد که شما را از حقوق خودتان آگاه میکند و شما را تشویق میکند تا کوچکترین بدرفتاری و یا عدم رعایت حقوقتان را گزارش دهید.
هر سوالی از هر کسی داشته باشید, با دقت به حرفهای شما گوش میکنند و با حوصله و نهایت ادب جواب میدهند. خوب واقعیت این است که حتی قیافه و چهره خندان آنها در مقایسه با زندانبانان و بازجویان ما مثل فرشتگان الهی میماند. من ناخودآگاه از بدو ورودم به بازداشتگاه تمام چیزهایی را که میدیدم با ایران مقایسه میکردم و آه از نهادم برمیخواست.
تریسا هی میگفت که کف بازداشتگاه سیمان بود. من میگفتم خوب؟ میگفت بابا کف بازداشتگاه سیمان بود. من میگفتم خوب که چی؟ مگه میخواستی پر قو باشه! بعدش در مورد بازداشتگاههای ما سوال کرد. من گفتم البته توی کلانتریها کف اطاق موکته و راحت میتونی دراز بکشی ولی خوب ممکنه چند ماه طول بکشه که وقت دادگاه بهت بدهند و اگر بخواهی آزاد شوی باید یک نفر سند خانه یا مغازه بیاورد. اگر نه که سه ماه توی بازداشتگاه میمانی. بعد هم دیدم که توضیح دادن بازداشتگاههای ایران خیلی سخته مخصوصا از نظر تمیزی و سرویس بهداشتی. برای همین گفتم بی خیال.
حالا اگر دوباره گذارم به بازداشتگاه و یا حتی زندان افتاد جزئیات بیشتری را برایتان مینویم
با آرزوی موفقیت برای شما