کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
با تشكر از آرش عزيز
من اين برام شده يه عقده كه يه بار برنامه ريزي كنم و تا آخرش درست پيش بره . . .
نميدوني وقتي خودمو تصور كردم كه بعد از كار و رفتن به باشگاه ورزشي و رسيدن خونه تازه براي با خانواده بودن و ديگر كارها زمان داشتم خيلي ذوق كردم و دوباره بي قرار آمدن شدم و لحظه شماري ميكنم .
تجربه شکست خیلی بهتر از حسرت خوردن از دست دادن یه موقعیت هستش
 

نشویل - تنسی : جایی که من زندگی‌ می‌کنم ، شهری کوچک ، با هزینه‌های متوسط ، وضعیت کار بد نیست 
پاسخ
آخ آرش خدا از زبون بشنوه
منم اينجا تو ايران خيلي سعي ميكنم برا كارام برنامه ريزي كنم و سعي ميكنم هميشه برنامه يك هفتمو جلو تر بنويسم و خيلي هم تو كارام موفق ميشم ولي اكثر مواقع هم اينجا اينقدر بي برنامگي هست كه تمام برنامه ريزيمو خراب ميكنه . مثلاً ميگم فلان اداره 1 ساعت كار دارم بعد ميرم اداره بعدي ولي توي همون اداره قبلي 2 ساعت كارم گير ميكنه . خلاصه اينجا اينطوريه ديگه نميشه كاريش كرد .

همون قضيه جهنم خارجيها و جهنم ايرانيهاست .
يك روز قير هست كارگر نيست ، يك روز كارگر هست آتيش روشن نميشه و . . .

به اميد ديدار همه دوستان
پاسخ
من با اوضاع شلم شورباي اينجا، معمولا به جاي اينكه براي كارهام برنامه ريزي كنم كه مثلا فلان روز اين كار و اين كار و اين كار رو مي كنم، براي كارهام اولويت ميذارم و اونوقت اولين زمان خالي كه شكار بكنم به كار با اولويت بالا اختصاص ميدم! اين روش اينجا جواب ميده!

اما يه قضيه ديگه كه خيلي به زمانبندي آدم لطمه ميزنه، همونطور كه شما گفتين، زندگي اجتماعي ما ايرانيهاست! مثلا مادر من امشب زنگ مي زنه ميگه فردا شب مامان بزرگت اينها دعتمون كردن مهموني و اگر شما نياين آسمون و زمين با هم تلاقي پيدا مي كنن! ... خلاصه به هر ترفندي بتونن برنامه هاي شما رو به هم ميزنن تا براي برنامه هاي خودشون جا باز كنن!

آرش عزيز، اگر مي توني برامون يه چيزي بنويس در مورد وسايل موردنياز زندگي در آمريكا! مي دونم مسخره است! اما من مي خوام بدونم مردم آمريكا موقعي كه دارن خونه عوض مي كنن با خودشون پتو و تشك و مبل و ميز و صندليو از اينجور چيزا هم جابجا مي كنن يا نه؟! Wink
.
[font=Times New Roman]V[/font] رفتن همیشه رسیدن نیست ... ولی برای رسیدن، باید رفت ...
.
پاسخ
الان در ايران بجاي «مديريت زمان»، «زمان مديريت» هستش!!! فقط بايد چشمتو روي خيلي چيزها ببندي.
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: Hamid55 ، m.memari ، Monica ، usa.lover ، amirbakhshi ، sh-b ، rs232 ، maaref ، aNTea ، nimar123 ، batis2010 ، shkhmo ، mohammadrezah ، alitahus ، alirezanz ، jsmlz
با خوندن پاراگراف اول سرم گیج رفت! Big Grin
مدیرت زمان یکی از مهمترین تاپیکهای درسهای مدیریت در دانشگاه هست.
همانطور که آرش هم فرمودند: در آمریکا تقریبا همه کارها روتین هست(نه خسته کننده و تکراری). به همین دلیل آدم میدونه مثلا چند وقته کارت گواهینامه رانندگیش میاد یا در فلان سازمان چند ساعت یا چند روز گیره!
در ایران مدیریت زمان طرح میشه ولی عملی نمیشه، چون اصلا نمیشه که بشه! Big Grin
سرعت کار هم در مدیریت زمان، نقش بسزایی ایفا میکنه.
ما همیشه تو ایران میگیم: کارمون انجام بشه دیر یا زودش زیاد مهم نیست. مثلا من الان گشنه کارت معافیت سربازی ام هستم، ولی دوستان میگن، میاد حرص نخور، حالا به چه دردت میخوره؟
البته راست میگن ها، چون در ایران دیر یا زود فرقی نداره!
یاد آهنگ عشق سرعت کیوسک افتادم که میگه: ............ژیان و عشق سرعت! حالا حکایت ما هست که هر چقدر ما تو ایران با سرعت هم برنامه ریزی بکنیم، به انگشت کوچیکه آمریکایی هایی که برنامه ریزی دارن هم نمیرسیم.
ولی نوید مدیریت زمانش به گفته خودش خیلی دقیقه!!! آفرین.
البته من هم همینطور، میشینم پای کامپیوتر تا ببنبنم چی پیش میاد! هر چه پیش آمد خوش آمد! Big Grin
آخه یکی به من بگه، کسی که صبح ساعت 12 از خواب بلند میشه، اصلا وقتی میمونه(می ماند) که بخواهد برنامه ریزی کنه براش؟؟؟؟؟ Big Grin Big Grin Big Grin
پاسخ
usa.lover جان منظورت ظهر ساعت 12 دیگه Big Grin ؟
پاسخ
تشکر کنندگان: honareirani ، usa.lover ، batis2010 ، shkhmo ، HAZARA ، mohammadrezah ، alirezanz
یادش بخیر! تا دو سه ماه پیش هم ما دل سیر تا ظهر می خوابیدیم! ولی الان دریغ از چند ساعت خواب راحت! همش باید غصه اینو داشته باشی که موبایلت که صبح زنگ میخوره نکوبی تو سرش و دوباره بخوابی! که هم از سر کار رفتن جا بمونی و هم اینکه یه وقت دیر به دانشگاه برسی که استاد جان به خاطر غیبت بیش از حد درس مبارکمان را حذف کند!!!!!!!!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: usa.lover ، rs232 ، Ali Sepehr ، maaref ، aNTea ، batis2010 ، shkhmo ، HAZARA ، mohammadrezah ، adonis2006 ، alirezanz ، jsmlz
اینجا اگر سر کار هم دو نفر بخواهند با هم حرف بزنند با ایمیل اسکجول میفرستند و بعد در کلندرتون ثبت میشه.
راستی کسی از سارا کوچولوی من خبری نداره؟ چند وقته که نیست!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
از زمانی که من آمدم به امریکا و مخصوصا از دو سال پیش که توی این شرکت مشغول به کار شدم گمان میکنم که به نوشیدن قهوه معتاد شدم. حتما باید یک قهوه صبح بنوشم و یکی دیگر هم بعدازظهر اگرنه مثل بنگی هایی که خمار هستند همش چرت میزنم.

چند دقیقه پیش هم که طبق معمول رفتم آشپزخانه و برای خودم قهوه ریختم و موقع برگشتن یک گند اساسی زدم. توی راهرو داشتم برمیگشتم به اطاقم که ناگهان با دختر خانمی که از اطاق کنفرانس داشت با سرعت خارج میشد و همزمان پشت سرش را هم نگاه میکرد برخورد کردم. آنهم نه از نوع اول و یا دوم بلکه از نوع سوم و فنجان قهوه ام پرت شد و خودم هم ولو شدم بر روی زمین و او هم از پشت افتاد از روی من!

آن دختر خانم که اسمش هم امی است همینطور که روی من افتاده بود و سعی میکرد بلند شود میپرسید حالت خوبه؟ چیزیت نشده؟ من هم گفتم نه. ولی فکر کنم که مچ دست چپم کمی ضرب دید بخاطر اینکه سعی کردم با دست چپم میزان ضربه ای را که قرار بود نشیمنگاهم تحمل کند کم کنم. فنجان قهوه ام هم که با محتویاتش پخش زمین شده بود!

البته بعدش خیلی خندیدیم و من هم اصلا بروی خودم نیاوردم که مچ دستم درد گرفته است. امریکایی ها اصولا خیلی خوش خنده هستند و اگر یک چنین اتفاقی برایشان بیفتد بجای اینکه عصبانی و یا ناراحت شوند از خنده غش میکنند و انگار که فیلم کمدی دیده باشند. من هم این حالت را بیشتر دوست دارم چون آدم از خنده دیگران خنده اش میگیرد و دیگر فکر آسیبی که خورده و یا گندی که زده است را نمیکند.

بالاخره دوباره رفتم و برای خودم قهوه ریختم و برگشتم به اطاقم. همین الآن هم هنوز صدایش را دارم میشنوم که با دوستانش میخندند! نمیدانم به برخوردمان میخندند و یا اینکه چون روی من افتاده بود! لااقل باز هم خوبه که این کار ما باعث انبساط خاطر عده ای شد.

اما میخواهم از وقت کمی که دارم استفاده کنم و برایتان در مورد سر و سامان دادن به افکارمان صحبت کنم. البته اسمش همان مدیریت فکر است ولی چون پست قبلی من هم مدیریت زمان بود نخواستم از کلمه مدیریت دوباره استفاده کنم که یک موقع پیش خودتان نگویید که من عشق مدیریت هستم!

معمولا در مسیر مهاجرت, از لحظه گرفتن ویزا تا پیدا کردن کار و جا افتادن در امریکا, افکار بسیار زیادی در ذهن ما شکل میکیرد که سعی میکنیم آنها را تا جایی که میتوانیم سر و سامان دهیم. ولی اغلب در این کار موفق نمیشویم و هجوم افکار مختلف ما را خسته میکند.

این افکار معمولا حالتهای مختلفی است که از بارگذاری مجهولات در مغز ما شکل میگیرد و مانند حرکتهای شطرنجی, ما را تا انتها میبرد. در اکثر موارد ما نمیدانیم که پس از ورودمان به یک کشور جدید چه اتفاقاتی برایمان می افتد و تجربه ای هم از جامعه ای مثل امریکا نداریم. بنابراین مغز ما شروع میکند به قراردادن فرضیات مختلف در جاهایی که برای ما ناشناخته و نامعلوم است.

بعنوان مثال یکی از افکار ما مصاحبه با افسر مصاحبه کننده در سفارت است. ذهن ما بارها و بارها سناریوهای مختلفی را از این مصاحبه شبیه سازی میکند. ممکن است در یکی از این سناریوها مصاحبه کننده فردی بسیار مهربان باشد و در سناریوی دیگر فردی بداخلاق و اخمو. در یک سناریو ما همه مدارک مورد نیاز را داریم و در سناریوی دیگر از ما مدرکی میخواهند که ما نداریم. در یک سناریو ویزا را همان موقع میگیریم و در سناریوی دیگر کنسول ما را با اردنگی از سفارت می اندازد بیرون.

یا یکی دیگر از این افکار, مربوط به زمانی است که ما قرار است وارد خاک امریکا شویم. ذهن ما سناریوهای متعددی را از لحظه ورود به فرودگاه تا زمانی که ما از آنجا خارج میشویم میسازد. تصاویر متعددی از هتل, خانه و یا افرادی که تابحال ندیده ایم, از جلوی چشمان ما رژه میروند.

تا اینجای کار تقریبا همه چیز عادی است و کسی نیست که در مورد چنین اتفاقات جدیدی تخیلات گوناگون نداشته باشد. ولی مشکل از زمانی آغاز میشود که مغز ما در یک حلقه بی انتها می افتد و شروع میکند به دور تسلسل باطل زدن. در این حالت شما یک فرضیه و یا یک تصویر را بارها و بارها در مغزتان مرور میکنید و حتی اگر از آن خسته شده باشید نمیتوانید آن را متوقف کنید.

این کار توان و انرژی ذهنی شما را تحلیل داده و مانع از آن میشود که شما فرصت و دقت کافی برای پرداختن به تمامی موضوعات مهم خود را داشته باشید. در واقع این مشکل اگر حاد شود منجر به بیماریهای مختلف روحی مانند مالیخولیا و یا شکاک بودن میگردد که در آن حالت مغز نمیتواند مسیر فکری خود را متوقف کرده و تحت کنترل قرار دهد.

ولی چرا ما نمیتوانیم افکار خودمان را کنترل کنیم و یا چرا شبها قبل از خواب افکار بیهوده ای, ناخودآگاه در مغز ما میچرخد؟

بیشتر ما دچار یک نوع عارضه ذهنی هستیم که من آن را رعشه فکری مینامم. در مواقع معمولی رعشه فکری آسیب زیادی به ما نمیزند ولی اگر زمانی بخواهیم کار دقیقی انجام دهیم و یا احتیاج به تمرکز داشته باشیم این رعشه کاملا آشکار شده و خودش را به ما نشان میدهد.

اگر دست شما رعشه داشته باشد, شما خیلی از کارها را میتوانید با آن انجام دهید ولی اگر بخواهید یک فنجان قهوه داغ را جابجا کنید, این رعشه خودش را نشان خواهد داد و مثل من آنرا پخش زمین خواهید کرد و یا اینکه قبل از رسیدن به مقصد, نصف محتویات فنجان در نعلبکی خالی میشود. چون رعشه دست قابل دیدن است ما از آن آگاه هستیم و سعی میکنیم آن را درمان کنیم ولی متاسفانه اکثر ما از رعشه ذهنمان ناآگاهیم و برای همین هم تلاشی جهت بهبود آن نمیکنیم.

در واقع رعشه فکری هر گونه فکر و یا تصویری است که بدون اراده ما از مغزمان میگذرد. ما میخواهیم بر روی چیز خاصی تمرکز کنیم ولی فکرمان ناخودآگاه به جاهای دیگری کشیده میشود. البته بعضی از افراد بصورت ژنتیکی بیماری خاصی دارند که حواس پرتی و یا عدم تمرکز نامیده میشود ولی بیشتر ما بخاطر عدم آموزش فکر و ذهن خودمان دچار این حالت میشویم.

راههای زیادی برای مدیریت ذهن و بالابردن توان فکری وجود دارد ولی آن چیزی که به نظر من بسیار ضروری است, این است که چگونه از چرخش بیهوده فکری خود جلوگیری کنیم. وقتی شما یک حرف را ده بار میگویید یعنی اینکه در ذهنتان صد بار آن حرف را تکرار کرده اید و این جز فرسایش و هدر دادن انرژی حاصلی ندارد.

باید تمرین کنید که اگر در مورد موضوعی بیش از دوبار بصورت تکراری فکر کردید, آن را کاملا متوقف کنید و به خودتان اجازه ندهید که آن فکر را تکرار کنید. مثل این میماند که ما برای حل یک مسئله ریاضی یک راه حل را که به جواب هم نمیرسد صد بار تکرار کنیم که این کار حاصلی جز همان نتیجه ای که در بار اول گرفته ایم نخواهد داشت.

اگر موضوع برایتان مهم است و میخواهید بر روی آن فکر کنید سعی کنید از زوایای مختلف بر روی آن مسئله فکر کنید. حالتهای مختلفی را در نظر بگیرید و به محض اینکه میبینید فکرتان تکراری است جلوی آن را بگیرید. اگر ورودتان را به فرودگاه مجسم میکنید سعی کنید هربار یک حالت جدیدی را در نظر بگیرید.

بعد از مدتی مغز شما بطور اتوماتیک از پرداختن به مسائل تکراری امتناع میکند و شما ظرفیت فکری زیادی را که مشغول افکار تکراری شده بود, باز می یابید. سپس بهتر می توانید فکر کنید, بهتر می توانید تمام جنبه ها را در نظر بگیرید و در نهایت بهتر می توانید تصمیم گیری کنید.

در ضمن در مواقع بحرانی و در شرایط غیر قابل پیش بینی مغز شما بخاطر گیر افتادن در حلقه بی انتها هنگ نخواهد کرد و شما میتوانید راحت تر برای شرایط اضطراری خودتان و اطرافیانتان تصمیم بگیرید.

ولی همه اینها احتیاج به تمرین و آموزش دارد و ما باید از ضعفها و نقاط قوت خودمان آگاه باشیم تا بتوانیم از ابزار موجود در وجود خودمان بخوبی استفاده کنیم.

امیدوارم که این مطلب به دردتان بخورد.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
صدرا پس تو که میگفتی این آقا آرش شهرضایی نیست و بچه ی کرجه !!! خب شاید هم بچه ی شهرضای کرج یا قزوین کرجه !!!؟؟ ببخشید من حسابی استانها و شهرها رو قاطی کردم. فقط امیدوارم اتفاق خاصی برای آرش و امی نیفتاده باشه وگرنه.... Cool

امّا پس از این شوخی،
در تایید حرف آقا آرش ، یکی از تجربیاتی که در خانواده ی ما رایج است، نوشتن کارهای روزانه است از مشکل به آسان ویا از مهمترین به معمولی.این کار ما دو فایده در بردارد
یک : اینکه دائم ذهنمان را درگیر تکرار و یادآوری صدباره ی کارهایمان نمیکنیم و با خیالی آسوده برای فردا اقدام خواهیم کرد و جالب اینکه این برنامه ی روزانه چنان راحت بودن کارها را سبب میشود که به یاد ضرب المثل معروف « کار را دست میکند و چشم میترسد» میافتم.

دو: از قدیم هم گفته اند که تلاش از تو و نتیجه از خداوند، و همین برنامه نویسی روزانه باعث شده که ما بعد از انجام آنچه که باید؛ بسیار توکلمان بر خداوند بیشتر شده و در نتیجه نه تنها منتظر نتیجه ای که در ذهن داریم نیستیم، بلکه به آنچه که پیش میاید هم قانع و راضی ایم ،چرا که آنچه که وظیفه بوده، به نحو احسن انجام داده ایم و اینک هرچه بادا باد.

و صد البته اگر بزند و آنی بشود که هم خدا و هم بنده ی خدا راضی باشد، که چه بهتر و دیگر عیشی است نوشانوش و بقول ما نجف آبادی ها « دیگه مرگ میخوای ، برو شیدون= شاهدان نام یک شهرک است بین تیران و نجبباد»

ارادتمند حمید از نجبباد میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، Ali Sepehr ، meweadl ، honareirani ، hvm ، Monica ، otaku ، shkhmo ، niki shams ، Emma_a432 ، HAZARA ، mohammadrezah ، HERMES7 ، mrlzdh ، golia ، jsmlz ، pishtaz611
ای بابا آرش ، پس کجاست!!!؟؟؟Big Grin
Hope Never Die


شماره کیس: ***31
تاریخ دریافت نامه قبولی:may 2008
کنسولگری:abudhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: july 2008
تاریخ کارنت شدن کیس:May 2009
تاریخ دریافت نامه دوم:31 may
تاریخ مصاحبه:14 july
دریافت ویزا: 30 september (روز آخر)
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، batis2010 ، shkhmo ، alirezanz ، jsmlz
حمید جون اینجا تو تهران ما اون ضرب المثل رو اینجوری میگیم:
مرگ میخوای برو گیلان.
ولی دلیلشو نمیدونم چرا میگیم گیلان!
فکر کنم به خاطر زیبایی و سرسبزی و خوش آب و هوا بودن گیلان باشه!
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، hvm ، rs232 ، shkhmo ، kaziar ، alirezanz ، jsmlz
یکی از مزایای خواب همین مدیریت طبیعی افکار است که بدن ما بصورت اتوماتیک برایمان انجام میدهد و به همین دلیل است که همیشه توصیه میشود پس از یادگیری یک مطلب مهم مثلا مطالعه یا تحقیق علمی و قبل از پرداختن به مطلب مهم بعدی سغی کنیم بخوابیم.
در شرح احوال ادیسون میبینیم که با وجود تخصیص ساعات کمی برای خواب تعداد دفعات خوابیدن وی بسیار زیاد (گاهی 6 دفعه یا بیشتر در شبانه روز )بوده است.
اما گاهی انسان آنقدر فکرش را مشغول مباحث و مسائل گوناگون میکند که این مدیریت ارگانیک کافی نبوده و نیاز به کنترل بیشتری دارد
توصیه کاپیتان آرش بسیار بجاست و شایسته است انسان ذهن خود را دائما در حالت فعالیت حداکثری قرار ندهد و گاهی فرصت بازسازی اطلاعات را به مغز خود بدهد .
تصور کنید در هنگام استفاده از یا خودرو همیشه دور موتور را در حالت بالاتر از میزان معمول (مثلا 5000)نگاه داریم
خوب این کار فشار زیادی به موتور وارد کرده و از کارآیی آن میکاهد و حتی امکان آسیب جدی دور از تصور نیست
یکی از راههای دیگری که از فشار به مغز می کاهد (همانطور که حمید عزیز فرمودند)نوشتن آموخته ها و نیز نوشتن برنامه هایمان است.
افراد بزرگ معمولا در جیب خود دفترچه یادداشت و قلم دارند و در مورد یادداشت خود مسامحه نمیکنند اما چند درصد از ما چنین رفتاری داریم ؟
بسیار نیکوست که قبل از مهاجرت شروع به تمرینهایی کنیم که به روان ما آرامش میدهد تا هم از میزان استرس های مهاجرت بکاهیم و هم آمادگی بیشتری برای مواجهه با مسائل پیش رویمان پیدا کنیم

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
این تعطیلات آخر هفته بسیار آرام بود و من توانستم کمی به کارهای خانه برسم. رختهایم را شستم و لباسهایم را مرتب کردم. در ضمن کاغذهایم را هم دسته بندی کردم و آنهایی را که اضافی بود پاره کردم و دور انداختم. در ایران که بودم, تک و توک نامه ای دریافت میکردم و تنها کاغذهایی که نگه میداشتم فاکتور خرید وسایلم بود که همه آن هم در یک صندوقچه کوچک جا می شد.

ولی در امریکا هر روز آدم نامه های مختلفی دریافت می کند که بیشتر آنها بدرد نخور است و باید پاره شود. بخش دیگری از نامه ها هم مربوط به بانک و یا صورتحساب های مختلفی است که باید پرداخت شود. برخی از نامه ها هم رسید و یا فاکتور است که باید نگهداری کنیم. خلاصه جمع و جور کردن این کاغذها خودش یک کار وقت گیری است.

امروز صبح حدود هشت تا بچه قد و نیم قد همسایه ها توی اطاق من بودند و من به آنها موسیقی آموزش می دادم. دست هر کدام از آنها یک طبل و یا تنبک دادم, یکی هم که به پیانو وارد بود, پیانو میزد و من هم گیتار میزدم. بعد از اینکه دو ساعت تمرین کردیم تازه یاد گرفتند که با هم هماهنگ شوند. البته بیشتر آنها خیلی برای یادگیری موسیقی کوچک هستند!

دیروز هم یک بچه کوچک دو ساله, گریه کنان آمده بود پشت پنجره من و می گفت که خواهرش دست عروسکش رو کنده و از من می خواست که برایش درستش کنم. دختر همخانه من سردسته همه بچه های این محله است و برای همین همه این بچه ها من را می شناسند و هر کسی اسباب بازیش خراب می شود می آورد پیش من تا برایش تعمیر کنم.

امروز یکی از بچه هایی که پیش من بود بهم می گفت خوش به حالت. تو خیلی پولدار هستی! گفتم از کجا میدونی؟ گفت خوب کامپیوتر داری, پیانو داری, گیتار داری, دوربین عکاسی داری, پرینتر داری. تازه قیمت همه چیز را هم از من سوال میکرد! من بهش گفتم خوب برای اینکه من بزرگ هستم و کار می کنم. تو هم که بزرگ شدی می توانی کار کنی و برای خودت کامپیوتر و یا هر چیز دیگری که دوست داری بخری!

خانه ما دقیقا مثل کاروانسرا می ماند و همه سرشان را می اندازند پایین و می آیند تو. امروز بعدازظهر روی تختم تلپ شده بودم که دیدم چهارتا از همکارهایم در بخش طراحی, آبجو به دست آمدند تو! چون درب منزل طبق معمول باز است و آنها هم دیدند که همه برای خودشان می آیند و می روند, آنها هم سرشان را انداختند پایین و یکراست آمدند جلوی اطاق من. درب اطاق من هم روزها کاملا باز است و برای همین آبجوهایشان را بالا گرفتند و برای اینکه من را سورپرایز کنند یکهو جلوی در ظاهر شدند!

چند ساعتی نشستیم و یک مقداری در مورد کار صحبت کردیم. بعد هم رفتیم توی حیاط و قوطی خالی آبجوها را روی دیوار گذاشتیم و با تفنگ ساچمه ای تمرین نشانه گیری کردیم. امشب هم هوا بارانی شد و همخانه من با دوست پسرش در هال, شومینه چوبی را روشن کرده اند و دخترش و چند تا بچه دیگر هم جلوی شومینه نشسته اند و فیلم سینمایی می بینند. هفته دیگر باید کمک کنم که خانه را برای کریسمس تزئین کنیم. خدا عاقبت ما را به خیر کند!

الآن هم دوباره روی تختم تلپ شده ام و می خواهم بعد از گزارش روزانه ام, برایتان در مورد آزادی فردی در امریکا بنویسم.

اصولا کلمه آزادی در میان ما مفهوم پیچیده ای دارد و اگر از افراد مختلف در جامعه ایران سوال شود که آزادی چیست, جوابهای متفاوتی خواهید شنید.

برخی از افراد آزادی را یک نوع احساس فردی می دانند و حتی بدون اینکه از دلیل آن آگاه باشند, میگویند که ما در اینجا احساس آزادی نمیکنیم ولی مثلا در امریکا احساس آزادی می کنیم.

برخی دیگر ممکن است آزادی را با بی بند و باری پیوند دهند و یا اینکه حتی ممکن است آزادی را یک فرآیند غیر اخلاقی و غیر مذهبی بدانند.

عده ای دیگر می گویند که آزادی یعنی اینکه ما هر طوری که دلمان خواست لباس بپوشیم و بتوانبم موی سرمان را به هر مدلی که دلمان خواست بیاراییم.

بعضی از آنها هم می گویند که آزادی یعنی اینکه من بتوانم براحتی و بدون ترس انتقاد کنم و بتوانم هر مطلبی را بنویسم و یا بخوانم.

هر انسانی از نقطه نظر خودش آزادی را تعریف میکند و حتی شاید یک بچه دبستانی هم بگوید که آزادی یعنی اینکه من را مجبور نکنند که شبها مشق بنویسم و راحتم بگذارند تا بازی کنم.

به نظر من قبل از اینکه ما به دنبال کسب آزادی فردی باشیم, باید آن را کاملا بشناسیم و بدانیم که چنین فرآیندی در کشورهایی مثل امریکا چگونه کار می کند. حال اگر موافق باشید, بیایید با هم سعی کنیم تا حدودی این مسئله را بررسی کنم.

همانطوری که در نوشته های قبلی گفتم, امریکا یک جامعه فرد گرا است. یعنی تمامی فرآیندها از فردیت انسان آغاز میشود و در چارچوب قانون در جامعه گسترش می یابد. یک فرد در امریکا تا زمانی که تاثیری بر جامعه نداشته باشد, قانونی برایش تعریف نشده است. یعنی یک فرد وقتی جدا از افراد دیگر است, اختیار دارد تا در آزادی کامل هر طوری که می خواهد فکر کند و زندگی کند.

هر گاه یک انسان در امریکا با انسان دیگری روبرو شود, آزادی های هر دوی آنها محدودیتهایی را برای آزادی طرف مقابل ایجاد خواهد کرد. در واقع آزادی یک فرد می تواند عدم آزادی فرد دیگر باشد. در این زمان قانون بعنوان قاضی وارد عمل می شود و طبق تعاریفی, محدودیتهایی را برای آنها بوجود می آورد که آزادی و محدودیت را برای هر دوی آنها به طور یکسان مشخص کند.

مثلا آزادی یک فرد این است که همیشه با اتومبیل خود از چهارراه ها عبور کند و آزادی فرد دیگری هم که از مسیر دیگری می آید چنین است. اینجا است که قانون محدودیتی را برای هر دو طرف ایجاد می کند که مثلا وقتی چراغ قرمز بود شما باید توقف کنید تا بطور عادلانه هر دو طرف بتوانند عبور کنند.

در واقع یک فرد در امریکا آزاد است که هر کاری را انجام دهد مگر اینکه قانون او را از انجام آن عمل منع کرده باشد. و چون اساس قانون برای حفظ آزادیهای فردی تمام افراد جامعه پی ریزی شده است, فقط زمانی شما را منع خواهد کرد که عمل شما با آزادی فردی عضو دیگری از جامعه تلاقی پیدا کند.

حال بیایید به ایران نگاه کنیم که یک محیط جامعه گرا و یا یک سیستم سنتی سوسیالیتی در آن حاکم است. گرچه نظام اقتصادی ایران سرمایه داری است ولی بخاطر آموزه های مذهبی و سنت های کهن, تمایلات مردم ایران رنگ و بوی جامعه گرایی دارد.

در چنین سیستمی, اولویت اول انسانها جامعه است نه فرد. در واقع نظام اجتماعی ایران از جامعه تعریف می شود و تا خصوصی ترین امور فردی امتداد پیدا می کند. مثلا اگر شما در یک محله مذهبی زندگی میکنید, در ماه مبارک رمضان حتی اگر روزه هم نتوانید بگیرید باید از خواب بیدار شوید و چراغ خانه را روشن کنید تا همسایگانتان فکر کنند که شما روزه می گیرید. یا مثلا شما باید در ایران لباسی بپوشید که با جامعه و آرمانهای آن هماهنگ باشد. یا اینکه مثلا اگر شما حتی به مهریه زن اعتقادی ندارید, بخاطر عرف جامعه هزار و سیصد سکه طلا را برای مهریه دخترتان معین می کنید تا مبادا کاری برخلاف عرف جامعه انجام داده باشید.

چون ساختار اجتماعی ایران دارای یک سیستم جامعه گرایی است, طبیعتا قوانین آن هم بر اساس معیارها و اولویتهای جامعه شکل می گیرد. مثلا اگر جامعه ما بخواهد یک جامعه مذهبی باشد, قوانینی شکل میگیرد که تمامی افراد را موظف به انجام اموری کنند تا در نهایت آن جامعه مذهبی شود. یا اینکه مثلا اگر در جامعه ما زنها باید پوشیده باشند, دیگر در وضع قوانین اجتماعی, تمایلات و آزادیهای فردی زنان جایگاهی نخواهد داشت چون اولویت اصلی ما جامعه است نه فرد.

حال اگر ما این جامعه را به هر شکل و رنگ دیگری هم در بیاوریم, تا زمانی که ساختار ما اجتماعی است, آزادی فردی مفهوم خاصی نخواهد داشت و ما همواره در شکلهای گوناگون شاهد این خواهیم بود که مثلا افراد خود را در امریکا آزادتر از ایران حس خواهند کرد. زیرا در امریکا جامعه از فرد شکل میگیرد در حالی که در ایران فرد از جامعه شکل می گیرد.

آزادی فردی برای سیستمی تعریف شده است که مانند امریکا فرد گرا باشد نه جامعه گرا. حقوق شهروندی و قوانین مدنی هم تنها زمانی اعتبار خواهد داشت که با آرمانهای جامعه تلاقی پیدا نکند. در غیر اینصورت این حقوق به روشهای مختلف و زیر پوشش ارجحیت جامعه, به مرور اعتبار خود را از دست خواهد داد.

امیدوارم که این نوشته من بدردتان بخورد.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: m.memari ، Monica ، Xman ، Hamid55 ، matrix ، mohsen324 ، agadondol ، honareirani ، kavoshgarnet ، hvm ، amirbakhshi ، اليزا ، سارا کوچولو ، WIKIMAN ، farzad24 ، merdax ، Ali Sepehr ، seravin ، lexington ، ChairMan ، otaku ، Hossein81 ، Cruz ، Electronic-Arts ، Pedram.mt ، majid89 ، sinswimer ، maaref ، miha ، Yashar1989 ، birahe ، aNTea ، outlaw ، nimar123 ، amiry ، Mehdiest ، s$s ، Pay ، delir ، arashmojtaba ، dear selected ، MPU ، gol1 ، GreenRoad ، batis2010 ، Hediyeh ، ساری ، Szsanazsz ، Arez ، nahid.t ، Omidooo ، mrr777 ، mrhj50 ، امیر مهاجر ، star63 ، amir0_0amir ، mohajer13 ، mahdi/sh ، m@ry@m75 ، victorygo ، myfriendsmy2010 ، mirzamemar ، zohreh36 ، 3pideh ، mdtrmd ، shkhmo ، safajoo ، parastoo mohajer ، braveelvis ، behzadkhatari ، sam_sabz ، niki shams ، MAHDI123321 ، ابی هانی ، Emma_a432 ، HAZARA ، nooshshahnar ، roeentan ، maneia ، leilaja ، usa lover ، yousef 62 ، iman63ir ، saeed_gh ، Asy ، saljoogh ، sorena ، siakhatar666 ، hadi-sh ، mani88 ، سلی ، Hedieh20 ، اسمان ابی ، hushmandco ، mohammadrezah ، shovaleye ، آنی ، New York ، mhz_ir ، آلیس-1980 ، am4366 ، pishahang2014 ، shahryar7021 ، bahram2014 ، galiver ، adonis2006 ، armin021 ، Memolk ، hb2489 ، mizan ، حاجی واشنگتن ، shanks ، MJAVADIAN ، mehrdad pharm ، مریم فتوحی ، justusa ، ramiz ، mlasma ، barfi1 ، HERMES7 ، vahidbaq ، jupiterx ، farzad parsa ، kaziar ، hamid87 ، salar3d ، sheinos ، جهان20 ، AliReza.Sh ، javid20 ، ben123 ، pasha_iv ، ttrz ، mrlzdh ، mfarazz ، alirezanz ، sadegh_fojica ، hamidzxc ، jsmlz ، copol ، ELNAZ21 ، aram_hpanahi ، pishtaz611 ، kamali2025 ، mostafa2017 ، hsh85 ، ZHERZHIC ، American Darlin ، Mani-usa
اين ديدگاه رو ميپسندم و اعتراف ميكنم كه تا به حال به مقوله آزادي در ايران از اين منظر نگاه نكرده بودم.
آرش جان قسمت اول مطلب تون در مورد همسايه ها و رفت و آمد (سرزده) تو خونه شما خيلي جالب بود.
تو شهر ما برخلاف تهران خونه ها اكثرا حياط دار هستند و هنوز آپارتمان ها جاي خونه هاي حياط دار رو كاملا نتونستن بگيرن ولي ديوار حياط خونه هامون چه آپارتماني باشه يا ويلايي همه شون آجري با نماي سنگي(با قطر 25cm) هستن و ارتفاع اونها مثل قلعه هاي سنگي قرون وسطي گاهي تا سه متر هم بالا ميره و روي ديوار ها هم نرده هاي يك متري با نوك تيز (شبيه سرنيزه) كار شده. و بعضي از درب حياط خونه ها مجهز به دو يا سه قفل است .
اينروزها تقريبا همه آيفونهاي قديمي رو انداختن دور و آيفون تصويري نصب كردن تا وقتي كسي در ميزنه و ميخوان در رو واسش باز كنن قيافه اش رو هم خوب شناسايي كنن تازه وقتي در رو باز كردن و اومدي تو حياط خونه بايد يه كمي صبر كني و پشت در اصلي ساختمان بايستي تا صاحب خونه بياد و در ورودي به ساختمان رو هم واسه شما باز كنه .
البته وقتي بچه بوديم خوب يادمه كه اينجوري نبود و همه اهل محل درب خونه هاشون هميشه واسه هم باز بود و شبي نبود كه در كنار همسايه ها كه به شب نشيني و گپ و گفتمان صميمانه نميگذشت ولي حالا ديگه هيچ خبري از اون روزها نيست و حتي افراد خانواده رو هم به زور ميشه واسه صبحانه ,شام يا نهار در كنار هم ديد؟
شايد بعضي ها با خوندن اين قسمت فكر بكنن كه من چيزهايي كه تو زندگي روزمره خودم ميبينم رو نوشتم ولي اينجور نيست اين دقيقا حرفي هست كه از زبان خيلي ها شنيدم . تازه اين كه چيزي نيست ,ما يه همسايه داريم كه خونه اش علاوه بر همه اين مواردي كه گفتم به سيستم هوشمند ضدسرقت هم مجهز است.
يه شهرك سازماني رو تو شهر سراغ دارم كه حياط خونه هاش ديوار نداشت و به جاي ديوتر هاي بلند بد تركيب با سرنيزه هاي نوك تيز رو به آسمان , يك سري فنس ها كه با بوته هاي زيباي شمشاد تزئين شده بود قرار داشت ولي چند سالي هست كه دارن تك تك اينها رو خراب ميكنن و جاشون ديوارهاي آجري ميذارن .
ما قبلا وقتي ميرفتم اونجا واسه ديدن يكي از فاميلا هميشه تو حياط خونه شون از ماپذيرايي ميكردن هميشه يه نيمكت نسبتا بزرگ چوبي داشتن كه يه قاليچه و چند تا پشتي روش بود بزرگتر ها اونجا مينشستن و چايي ميخوردن و گپ ميزدن ماهم كه بچه بوديم روي يه تاب بزرك فلزي كه وسط چمنها تو باقچه شون بود با هم مينشستيم .
ولي حالا تو اون حياط نه تابي هست و نه نيمكت چوبي ,ديگه ديد و بازديدها خيلي كم شده .
رشته 6 امتيازي--->ارسال مدارك تشكيل پروند كبك براي سوريه : 2010/8---> دريافت فايل نامبر كبك از دمشق: 2010/10--->
دعوت به مصاحبه : 2011/12---> مصاحبه :2012/02 --->
دريافت فايل نامبر فدرال : 2012/03
مدیکال : ---
پاس ریکوئست: ---
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان