کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
(2009-12-09 ساعت 02:56)hvm نوشته:  
(2009-12-09 ساعت 02:33)laili نوشته:  
(2009-12-09 ساعت 01:25)hvm نوشته:  خوش به حال زنان در اونجا
و خوش به حال مردان در اونجا
ولی خودمانیم ها
بعضی جاهای دیگه هم تساوی بین زن و مرد وجود داره
مثلا در بعضی از جاها ؟؟؟؟هردو طرف کتک میخورند
هر دو طرف حقشان ضایع میشود
هر دو طرف تحقیر میشوند
فکر بد نکنید
منظورم بولکینا فاسو بودBig Grin

کشوری که فقط یه دانشگاه داشته باشه دیگه بیشتر از این هم ازش توقعی نیست.....کشور فقیر و آفریقائی بورکینافاسو تا سال 1990 فقط یه دانشگاه داشت حالا خیلی زحمت کشیده باشند شده سه تا.....ولی فکر کنم منظور شما بعضی از کشورهاست که سر هر کوچه یه دانشگاه دارند....

در ضمن بورکینا فاسو جزء کشورهائیه که خدمت سربازی هم ندارهSmile
آره لیلی خانوم عزیز
البته منظور من اون بورکینا فاسو نبود که توی آفریقاست و رئیس جمهورش یه استوار ارتشه
این یکی بود که نزدیکترهBig Grin

منم متوجه ی منظور شما شدم ..برای همین هم گفتم سر هر خیابونش یه دانشگاههSmile
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
(2009-12-09 ساعت 02:33)laili نوشته:  در ضمن بورکینا فاسو جزء کشورهائیه که خدمت سربازی هم ندارهSmile

ليلي جون خدائي ديگه خيلي ستمه توي كشوري مثل اين مردم سربازي هم برن.Wink
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، honareirani ، rs232 ، batis2010 ، امیر مهاجر ، shkhmo ، NedaE ، mohammadrezah ، alirezanz ، jsmlz ، biparva
این روزها هوا بارانی است و من هم روی قایقم را پوشانیده ام که درونش پر آب نشود. برای همین نمیتوانم به ماهیگیری بروم و راستش آخر هفته ها حوصله ام سر میرود. در این چند وقت هر چه فیلم سینمایی مزخرف بود تماشا کردم و تمام سریالهای ایران را هم تماشا می کنم. دلم نمی خواهد شامل مرور زمان بشوم و دوست دارم با مردمی که داخل ایران هستند, همزمان جلو بروم.

اینجا زمان خیلی زود می گذرد و تا می روی سر کار, دوباره آخر هفته می شود. البته مقدار زیادی از این سرعت گذر زمان مربوط می شود به بالا رفتن سن. وقتی بچه بودم, بعدازظهرهای تابستان, مجبورمان می کردند که بخوابیم و من که هیچوقت آرام و قرار نداشتم و پر از انرژی بودم, آن دو ساعت گرم تابستانی برایم به اندازه یک سال الآن طولانی بود. معمولا هم آنقدر وول می خوردم و سر و صدا می کردم که دیگران هم از دست من عاصی می شدند و ولم می کردند تا به حیاط و یا کوچه بروم و آنها بتوانند کمی چرت بزنند.

ولی سرعت زمان در اینجا برایم کمی غیر عادی است. وقتی کمی فکر می کنم می بینم که به غیر از بالاتر رفتن سن, علتهای دیگری هم وجود دارد که یکی از این علت ها روزمره گی است.

من هفته ای یک بار با بستگانم در ایران صحبت می کنم و این برایم یک عادت شده است. تازگی ها توجه کرده ام که من در طول هفته ای که می گذرد, هیچ حرف جدیدی برای گفتن ندارم. چون که همه چیز طبق معمول و طبق برنامه پیش می رود. در حالی که وقتی من ایران بودم, هر روز آن پر از ماجراهای جور و واجور بود و می توانستم ساعت ها در موردش حرف بزنم و یا بنویسم.

البته بیشتر ماجراهایی که من داشتم اعصاب خرد کن و ناراحت کننده بود ولی در نهایت زندگی جریان داشت و من هم هیچگاه وقت سر خاراندن نداشتم. در حالی که در اینجا, خودم باید سعی کنم برای خودم ماجراهای جالب و هیجان انگیز تولید کنم. یکی از علتهایی هم که به ماهیگیری علاقه دارم این است که وقتی به درون آب می روم, اتفاقات پیش بینی نشده ای برایم می افتد که کمی به من هیجان می دهد.

حالا برایتان تشریح میکنم که زندگی من چگونه است. ساعت هشت با صدای رادیو از خواب بیدار میشوم. بعد از دوش گرفتن و لباس پوشیدن ساعت هشت و نیم از خانه می روم بیرون و پنج دقیقه بعد می رسم به قهوه خانه سر کوچه. یک قهوه با کیک و یا نون و پنیر میخرم و همانجا روی میز و صندلی که در پیاده رو است می خورم. محل کارم هم دو قدمی آنجا است و در نهایت ده دقیقه مانده به ساعت نه, به محل کارم می رسم.

ماشینم را پارک می کنم و وارد ساختمان می شوم. با چند نفر اگر سر راهم قرار بگیرند سلام و علیک می کنم و میگویم به به چه هوایی است و یا اینکه امروز سرد است و یا گرم است. بعد می روم توی اطاقم و کامپیوترها را روشن می کنم. اول ایمیلهایم را چک می کنم تا ببینم کار ضروری توی آنها هست با خیر. معمولا هم نیست بنابراین به آشپزخانه می روم و برای خودم یک قهوه با شیر و شکر درست می کنم و بر می گردم به اطاقم. باز هم با چند نفری که در راه آشپزخانه می بینم سلام و علیک می کنم.

راس ساعت دوازده از اطاقم خارج می شوم و به یکی از رستورانهایی که در اطرافمان هستند می روم. خیلی به ندرت با همکارانم برای خوردن نهارمی روم و بیشتر اوقات تنها هستم. بعد از اینکه غذا خوردم, یک جوری سر خودم را گرم می کنم و یا توی ماشین می نشینم تا ساعت یک بعد ازظهر شود. دوباره ماشینم را پارک می کنم و وارد سالن می شوم و در راه اطاقم با چند نفر دیگر هم سلام و علیک می کنم.

دوباره ایمیلهایم را چک می کنم که ببینم در این یک ساعتی که نبوده ام چه خبری است و معمولا هم خبری نیست. به آشپزخانه می روم و برای خودم قهوه درست می کنم و به اطاقم بر می گردم. تا حدود ساعت چهار, کارم شلوغ است و تلفن و یا مراجعه کننده دارم. از ساعت چهار تا ساعت پنج, وب گردی می کنم و یا اینکه مطلب می نویسم.

سر ساعت پنج از اداره بیرون می آیم و سوار ماشینم میشوم. اگر کسی را در راه دیدم از او خداحافظی می کنم و شب خوبی را برایش آرزو می کنم! بعد می آیم خانه و کامپیوترم را روشن می کنم و کمی سریال نگاه می کنم. بعد به آشپزخانه می روم و یکی از غذاهای آماده فریزری را درون مایکرو ویو قرار میدهم و بعد از پنج دقیقه آن را می خورم و دوباره به اطاقم بر می گردم.

همخانه ام هم روزهای وسط هفته ساعت هفت شب از مغازه اش خسته و کوفته برمی گردد و یک چیزی می خورد و به اطاقش می رود. اگر دخترش خانه باشد کمی با او صحبت می کنم و یا اینکه اسباب بازیهای جدیدش را نشانم می دهد. بعد به اطاقم می روم و یک یا دو ساعت مطالعه می کنم و در نهایت ساعت یازده شب می خوابم!

آخر هفته ها اگر تابستان باشد, من هر دو روزش را به دریا می روم و سرم را با ماهیگیری گرم می کنم و معمولا شبها هم یا به مهمانی می روم و یا اینکه در خانه مان مهمانی است. زمستانها چون هوا بارانی است و زود هم تاریک می شود, کمی حوصله ام سر می رود و بیشتر در خانه می مانم و فیلم نگاه می کنم و یا تمرین موسیقی می کنم.

شاید یک سال اولی که به امریکا آمدم ماجراهای زیادی داشتم ولی الآن دو سال آزگار است که برنامه زندگی من همین است. دقیقا مثل یک آدم کوکی که یک کارهای خاصی را مدام تکرار می کند. شاید فکر کنید که چون تنها هستم زندگیم اینجوری است ولی در واقع زندگی اکثر مردم امریکا همین طوری است و فرقی نمی کند که مجرد باشید و یا متاهل با چند تا بچه. چون هر کسی برنامه های روزانه خودش را دارد و آن برنامه ها را هر روز تکرار می کند.

و اینجا است که خوشی زیر دل آدم را می زند و قدر نعمت هایی را که دارد نمی فهمد. راستش یک مقداری همه چیز برایم بیمزه شده است. مثلا دو هفته پیش یک دوربین عکاسی خوب خریدم ولی همینجوری گذاشتمش روی میز و اصلا حوصله عکس گرفتن و یا ور رفتن با آن را ندارم. یا اینکه ماشینم دیگر هیچ جذابیتی برایم ندارد. دوست داشتم که این ماشین را در ایران داشتم و همه بچه ها و دوستها و فامیلهایم را سوارش میکردم و می رفتیم جاده چالوس و بابلسر و رامسر. لااقل در ایران چهار نفر آدم بود که با ماشینم جلویشان قمپز در کنم و پز بدهم ولی اینجا این ماشین به چه درد می خورد؟

ببخشید از اینکه دارم از خودم موج منفی در می کنم. ولی منظورم از مطرح کردن این موضوعات این است که روزمره گی در امریکا باعث می شود که شما گذشت زمان را احساس نکنید و عمرتان مثل برق و باد بگذرد.

شاید اگر الآن ایران بودم و دو تا باطوم هم توی سرم خورده بود, حالم سر جایش می آمد و دیگر از این حرفها نمیزدم!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: matrix ، laili ، meweadl ، seravin ، merdax ، mohsen324 ، indmehdi ، hvm ، ChairMan ، Ali Sepehr ، WIKIMAN ، farzad24 ، homeless ، honareirani ، یه مهاجر ، lexington ، shabnam286 ، amirbakhshi ، mehrdadi ، otaku ، سارا کوچولو ، idn ، Lithium ، espahbod ، m.memari ، saeed42 ، moraddad ، New York ، Pedram.mt ، saied-k ، majid89 ، sinswimer ، maaref ، miha ، kamelia ، perna ، vroom ، Yashar1989 ، parto ، funnybluesolea ، aNTea ، leaden_boy ، outlaw ، nimar123 ، lun_john_silver ، amiry ، Mehdiest ، kourosh2011 ، delir ، arashmojtaba ، dear selected ، MPU ، gol1 ، GreenRoad ، davoood63 ، Hediyeh ، ساری ، shaahinh66 ، *Mohsen* ، Omidooo ، mrr777 ، mrhj50 ، امیر مهاجر ، star63 ، amir0_0amir ، zaherbin ، mohajer13 ، houmanes ، ensan ، mahdi/sh ، m@ry@m75 ، victorygo ، vm1974 ، naeiji1974 ، blackseven ، mirzamemar ، myfriendsmy2010 ، Danoosh ، zohreh36 ، hana_fd ، 3pideh ، SAEED 60 ، behrooz ramezani ، mdtrmd ، shkhmo ، reza6966 ، safajoo ، parastoo mohajer ، farshid.ok1 ، behzadkhatari ، niki shams ، sam_sabz ، ابی هانی ، Emma_a432 ، younes77 ، HAZARA ، nooshshahnar ، roeentan ، maneia ، leilaja ، usa lover ، yousef 62 ، maryamkambiz ، saeed_gh ، AsemanAbee ، Asy ، siakhatar666 ، hadi-sh ، mani88 ، a_sam64 ، سلی ، Rock ، SabreAyob ، Hedieh20 ، اسمان ابی ، shadi79 ، hushmandco ، arahata ، ghafari88 ، mohammadrezah ، mohammad_x123 ، shovaleye ، moein_sg ، آنی ، r91 ، mhz_ir ، آلیس-1980 ، pishahang2014 ، ALNB ، sayeh677 ، shahryar7021 ، bahram2014 ، galiver ، am4366 ، meghdad matador ، Memolk ، nasam ، hb2489 ، msar ، mizan ، L_haam ، حاجی واشنگتن ، shanks ، MJAVADIAN ، feidom30 ، مریم فتوحی ، ٍٍEmad Armin ، alitahus ، justusa ، barfi1 ، vahidbaq ، shahin2737 ، h_amed ، jupiterx ، farzad parsa ، ziba62ka ، kaziar ، hamid87 ، salar3d ، AliReza.Sh ، ben123 ، mrlzdh ، badsajad ، mfarazz ، Interuniversal ، omid369 ، maniya2 ، kaspi ، tamana2016 ، Hamid300 ، alirezanz ، sadegh_fojica ، hamidzxc ، amirsalehish ، نسل سوخته ، farid_ns ، alborzarya ، jsmlz ، copol ، ELNAZ21 ، nightowl ، aram_hpanahi ، biparva ، pishtaz611 ، kamali2025 ، hsh85 ، ssalahi ، leader-m ، ZHERZHIC ، M0HSeN_US ، American Darlin ، Mani-usa
یه پسری رو میشناسم که بعد از اینکه رفته بود امریکا میگفت اون احساس ترسی که تو ایران داشتم وقتی با یه دختر میرفتم بیرون و اون قایم موشک بازی که بابای دختره نبینه پلیس نگیرتمون خیلی بیشتر هیجان داشت تا اینجا که خیلی راحت و عادی میتونی زندگی کنیم.ولی من فکر میکنم که سیستم زندگی اونا اینه از اول هم همینجوری با این سیستم پرورش پیدا کردن و روزمرگی شاید برای اونا اونقدر سخت نباشه.شاید مشکل مردمی که خارج از ایران زندگی میکنن این باشه که بین مردم خودشون و با همون فرهنگ نیستن.شاید اگه شما تو مملکت خودتون بودید و اینجا هم اوضاعش خوب بود و مردم خوش بودن هیچ وقت احساس روزمرگی نمیکردید.
موفق باشید
پاسخ
آرش جان میخوام دو چیز رو بهت پیشنهاد کنم،اولی ورزش،دومی رفتن توی قالب کارای تیمی
اینا رو پیشنهاد میکنم چون با وجود شرایط سخت تر اینجا،توی جفتشون سالهاست هیجانها و "با هم تجربه کردن"ها و کشف استعدادای جدیدی رو توی خودم انجام دادم که باعث شده زندگی از حالت خسته کننده و کرختی دربیاد
البته اینو نمیدونم که سن چقدر میتونه دخیل باشه ولی به نظر میرسه تعدد رفقا باعث میشه آدم هم توی انجام کارها به صورت تیمی،از گذر لحظاتش غافل نشه،هم توی تفریحات بهترین صحنه های عمرشو ببینه و با به یاد آوردنش هم لذت ببره
اگه دوربین عکاسیت برات کم شاتر میچکونه به خاطر اینه که لحظات یا سوژه های کمی هستن که برات هایلایت شدن!
فکر میکنم اگه این روشها جواب نداد یا نتونستی شرایط مناسب اون دو پیشنهاد بالا رو بسازی،میتونی دست به ریسکای اساسی بزنی که البته خیلیا توی آمریکا از این کارا میکنن و البته خطری هم به اون صورت منافعشون رو تحت الشعاع قرار نمیده
مثلا میتونی مهاجرت کنی به یه شهر دیگه،یه ایالت دیگه،شاید بخوای بری دانشگاه و یه رشته دیگه رو از اول بخونی،اینا تازه پُر ریسک ترینشونه!
ولی مابین اینا قطعا راهی پیدا میشه
حرفت هم کاملا مورد تاییده×! ما به هیجانات ناشی از ابتکار زدن برای رسیدن به نیازهای اولیه مون توی زندگی هستیم و قطعا وقتی 1اپسیلون آسونتر به اونها برسیم در جای دیگه،باید خلاقیتمون و انگیزمون رو در راستای به دست آوردن یا ساختن ِ اهداف دیگه به کار ببریم،چون اگه نبریم حوصلمون سر میره
ببخشین زیاد شد ولی فکر کردم شاید در ازای این همه اطلاعاتی که به هممون میدی و کمکمون میکنی،بد نباشه نظرمو بگم تا اوضاع برات کمی بهتر بشه از لحاظ فکری


فعلا!
[font=Verdana]
یا به ما یار نشو یا چو شدی چون ما شو+++ما چو رسوای جهانیم تو هم رسوا شو
عاشق و رند و غزل خوان و فرنگی مشرب+++رند و لاقید و ملامت کش و بی پروا شو
[/font]


پاسخ
ای کاش من هم مثل شما وقت اضافی داشتم که کتاب های غیر کاری و یا وب گردی آزاد کنم. الآن من آنقدر سرم شلوغ است که مطالعه پست های مهاجرسرا هر روز یک روز کامل برایم طول می کشد. هر از چند گاهی از جلوی کامپیوتری که مهاجرسرا را درونش باز کردم رد می شم و نگاهی می اندازم. شبها تا ساعت 2 بیدارم و مدام در حال تکاپو هستم. دانشگاه و درس از یکطرف و درآمد و کار و فکر پس انداز برای شروع زندگی از طرف دیگر مثل در فک یک گیره من را تحت فشار قرار داده اند و طوری شده که برخی کارها مثل مطالعه کتاب های تخصصی ام را پشت فرمان در ترافیک می کنم و گاهی با بوق های ممتد مورد تمجید قرار می گیرم که ایول بابا کتاب خون راهو باز کن ما بریم.... :p
پاسخ
ولی این ماجرای گذشت سریع زمان در آمریکا واقعا یک موضوع فراواقعی هست. به نظر من هم نیمکره غربی زمین خیلی سریعتر از نیمکره شرقی میچرخه.
پاسخ
معمولا آدم ها از نظر روانشان به سه دسته تقسیم میشوند
دپرس ها
جنرال ها
سایکوپات ها
کسانی که ذاتا به دپرسی گرایش دارند معمولا از همه چیز ناراضی هستند و برایشان ایران و آمریکا فرق چندانی نمیکند و با اینکه در شرایط نرمال ظاهرا مشکلی ندارند اما انسان از مصاحبت با آنها چندان لذتی نمیبرد
خیلی از مردم اروپا مخصوصا انگلستان اینطوریند و همیشه عنق تشریف دارند.
حالت افراطی این افراد افسردگی است که گاهی معالجه میشوند اما باز هم یه نموره از همان خصوصیاتی که برایتان شرح دادم را همراه خود نگه میدارند.
اما جنرال ها
اینها همیشه به همان چیزی که دارند قانعند و اهل ریسک هم نیستند
همیشه در یک خط راه میروند و شبیه روبات هستند
اینها اصلا مثل آرش از این روزمرگی ها دلزده نمیشوند و این گونه افراد براحتی گول میخورند و بهترین طعمه برای افراد فرصت طلبند
دسته بعدی سایکوپات ها هستند
بیشتر افرادی که در مهاجرت موفق میشوند سایکوپات ها هستند.
یک سایکوپات نرمال اگه کنار خیابون ایستاده باشه و ببینه یه نفر میخواد خودشو از طبقه دهم یه ساختمان پرت کنه پایین و بعد پشیمون میشه و پرت نمیکنه با اینکه ممکنه بخاطر نوعدوستی از این بابت خوشحال شده باشه اما ته دلش از اینکه این سقوط هیجان انگیز رو ندیده دلخور خواهد شد
یا وقتی دو تا آدم دارند دعوا میکنند و همدیگر رو کتک میزنند با اینکه اگه بتونه سعی میکنه اونها رو سوا کنه اینکار رو میکنه اما در پایان ناخود آگاه از اینکه این دعوا رو دیده احساس سرخوشی میکنه
سایکوپاتهای افراطی یا گانگستر میشوند و یا پلیسBig Grin
اما در مجموع سایکوپاتها زیاد با روزمرگی میانه ای ندارند و اگه دچار اون بشوند راهی برای خلاصی از آن میجویند.
اتفاقا سایکوپاتها در طول تاریخ همیشه یک سر و گردن از بقیه بالاتر بوده اند چه در امور مثبت و چه در امور منفی
چنگیز و تیمور لنگ و آتیلا و نرون و هیتلر همگی سایکوپات بوده اند
نادر شاه و کوروش و خشایار شاه و ناپلئون و ادیسون و جرج واشنگتن نیز سایکوپات بوده اند
اکثر مدیران موفق سایکوپاتند

احمد شاه قاجار و شاه سلطان حسین و داریوش سوم دپرس بوده اند
ناصر الدین شاه قاجار جنرال بوده ولی مادرش مهد علیا سایکوپات بود
خود امیرکبیر هم سایکوپات بود
خوب حالا میرویم به سوی نتیجه گیری
افراد باید ببینند به کدام یک از این دسته بندی ها گرایش دارند
من با مطالعه نوشته های خوب آرش حدس میزنم ایشان نیز مثل من و اغلب دوستان مهاجرسرا گرایش به سایکوپاتی دارند
یعنی ریسک و هیجان و غلبه را دوست داشته باشند خوب بنابر این کار اداری یکنواخت مناسب ایشان نیست و باید برای جبران این روزمرگی اقدامی کند
این اقدام میتواند شامل دوست دختر گرقتن یا فعالیت ورزشی یا ادامه تحصیل و استارت یک بیزینس شخصی و یا میلیونها کار دیگر باشد که در آنها یکنواختی تا این حد نیست
حتی یک مسافرت میتواند روزمرگی را التیام ببخشد.
این پست نظر شخصی من بود و اگه با نظر دوستان تفاوتی دارد عذر میخواهم و در انتها عرض میکنم که با این پست نمیخواهم نسخه یکسان برای همه بپیچم مخصوصا برای دوستان عزیزم
امیدوارم مفید بوده باشد

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
من که مدتی با خط آخری که آرش گفت زندگی پر از هیجانی داشتم Big Grin
خوب این روزمره گی ممکنه برای هر کسی توی ایرانم اتفاق بیفته ، به نظرم روزمره گی زیاد ربطی به منطقه جغرافیایی نداره Smile
از پاسخ به پیام خصوصی معذورم. Shy
شماره کیس:‌ 2011AS18XXX
دریافت نامه قبولی: May/2010/19
ارسال فرم : June 6
نامه دوم : 4 April 2011
مصاحبه: آنکارا- 25 April 2011
کلیرنس :‌ June 2011 9
دریافت ویزا :‌ 15 June 2011
تاریخ پرواز : 8 July 2011
پاسخ
ارش جان من براتون ازدواج را پیشنهاد میکنم..........قطعا متحولت میکنه...........
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، nimar123 ، amiry ، batis2010 ، asxz ، shkhmo ، HAZARA ، mohammadrezah ، alirezanz ، jsmlz
درود.
اچ وي ام جان پس من هم صد در صد سایکوپات ام.
آخ جووون‌! چه ذوقي كردم.
در ضمن قضيه روزمرگي هم واسه ما كه الان اينجا بيداد ميكنه!
صبح دانشگاه ، عصر سر كار و شب هم ساعت 8-9 ميرسي خونه شام ميخوري بعد بخواي نخواي خوابت ميبره و اگه يادت نره موبايل رو كوك كني كه فردا خواب نموني ، بايد ساعت 7 پاشي و عين همون روز قبل!
ولي باز هم خود من هر روزم رو هر جوري كه شده يه جوري عوض ميكنم تا مثل روز قبل نشه!
با سپاس.
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، rs232 ، majidusa01 ، batis2010 ، امیر مهاجر ، 3pideh ، shkhmo ، HAZARA ، mohammadrezah ، آلیس-1980 ، alirezanz ، jsmlz
(2009-12-11 ساعت 17:30)honareirani نوشته:  درود.
اچ وي ام جان پس من هم صد در صد سایکوپات ام.
آخ جووون‌! چه ذوقي كردم.
در ضمن قضيه روزمرگي هم واسه ما كه الان اينجا بيداد ميكنه!
صبح دانشگاه ، عصر سر كار و شب هم ساعت 8-9 ميرسي خونه شام ميخوري بعد بخواي نخواي خوابت ميبره و اگه يادت نره موبايل رو كوك كني كه فردا خواب نموني ، بايد ساعت 7 پاشي و عين همون روز قبل!
ولي باز هم خود من هر روزم رو هر جوري كه شده يه جوري عوض ميكنم تا مثل روز قبل نشه!
با سپاس.
اغلب ایرانی ها سایکوپاتند
عده ای مثبت و عده ای منفی
کلا آدم های جنرال و دپرس به مهاجرت فکر نمیکنند
تا بهشون پیشنهاد بدی میگویند ول کن بابا حوصله داری؟
جنرال ها که به همون که دارند راضی هستند و دپرس ها نیز که از زمین و زمان ناراحتند و اگه به اونجا بروند باز ناراضی میمانند
این دو دسته اگه برنده بشوند و بروند یا سریع برمیگردند و اگه بر نگردند به هر حال لذتی از بودن در اونجا نمی برند .
آمریکائی ها هم اغلب سایکوپاتند و به همین خاطر معمولا ایرانی ها و آمریکائیها بخوبی با هم کنار میآیند.
اگه آرش دپرس و یا جنرال بود هرگز از این روزمرگی ناراضی نبود و به یاد هیجانهایی که در ایران داشت نمی افتاد
متاسفانه د و /ل/ت//مر/دان ما نیز سایکوپاتند اما از نوع افراطی آن (و منفی)

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
سلام دوستان عزیز
من دیگر کفگیرم به ته دیگ خورده است و مطلب مفید دیگری به ذهنم نمیرسد که در مورد مهاجرت بنویسم. ترجیح میدهم کمی مطالعه کنم تا بتوانم بار دیگر مطالب مفیدتری را برایتان بنویسم. البته در وبلاگم بعضی چیزهایی مینویسم که به مهاجرت مربوط نمی شود. مثلا هرچه فکر کردم دیدم آخرین پستی را که نوشته ام هیچ جوری نمی شود به مهاجرت ربط داد و حتی ممکن است اینجا را دچار ف.ی.ل.ت.ری.ن.گ کند. بنابراین اگر دوست داشتید قدم رنجه فرموده و آن را در همان جا مطالعه بفرمایید. من در بحثهای معمولی مهاجرسرا همچنان شرکت می کنم و از پستهای دیگران استفاده می کنم. اگر هم موضوع جدیدی در ارتباط با مهاجرت به ذهنم رسید حتما آن را برایتان می نویسم و یا نظرم را در رابطه با پست های شما می گویم.
در ضمن از اینکه در این مدت کوتاه پست های من را مورد لطف خود قرار داده و به من رتبه دادید بسیار سپاسگزارم و امیدوارم که مستحق آن بوده باشم.
این نامه خداحافظی نیست و همچنان با هم در تماس هستیم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
سلام آرش جان .
آخه چرا ؟ به چه جرمی ؟ به چه گناهی؟ به چه قانونی؟
خوب کاری نداره تو بگو مواد چیه من میخرم دوباره دیگ پر بشه .
ولی خوب چه کار کنیم الان میگم پیام بیاد روضه بخونه منم میزنم تو فاز دشتی :
هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی دل وی دل .
دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی نــــــــــــــــــــــازک مثـــــــــــــــــــــــــــــــــــال شیشه دارم.
(اوه اوه اوه)
اگــــــــــــــــــــــــــر آهــــــــــــــــــــی کــــــــــــــــشم . انــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه دارم .
(خانوم های مهاجر سرا جیغ+ آقایون نعره)

خوب آرش جان مشکلی نیست . چون شما به برنامه صندلی داغ دعوت شدید .
اوه خدای من شوکه شدید ؟ ( بچه ها آب قند بیارید )

سلام .
من نویدم مجری برنامه صندلی داغ به زودی شاهد صندلی داغ با حضور آرش خواهید بود .
(مثل این فیلمهای تبلیغاتی)

یک نکته دیگه : آرش جان از فکر کلانتری اومدی بیرون؟
من دارم میام تحقیق کن برو دانشکده پلیس. تازه من سفارش دادم چادر با رنگ پرچم آمریکا برای گشت ار_شاد_مان بدوزند.
پیام داره تکنیک های اعتراف گیری رو کار میکنه . خودم هم دارم مدیریت منابع نامحدود در کشت و پرورش مناطق جرم خیز میخونم.
پاسخ
آرش جان اتفاقا از وقتی وبلاگت رو آپ کردی من هم فید وبلاگت رو به گوگل ریدر اضافه کردم و اول از فید میخوندم بعد میومدم مهاجر سرا ببینم بچه ها در مورد پست شما چه نظری دارند .
این دفعه هر چی مهاجر سرا رو زیرو رو کردم پیداش نکردم نگو اصلا پست رو اینجا نذاشتی .
البته در ادامه ی همون پست قبلی هم می تونی اضافش کنی . جالب بود .
من چند تا پیشنهاد میدم :
پست های قبلی تون رو یک مرور کنید ببینید شاید از دفعه ی گذشته اطلاعاتی اضافه ای در مورد موضوع پیدا کردید .
در مورد سیستم بانکی - مالیات - راه اندازی مشاغل مختلف - دانشگاه رفتن - اسکالرشیپ - تفاوت قوانین ایالت های مختلف با همدیگر و با قوانین فدرال - کانال های تلوزیونی - موبایل - اینترنت و ........
البته شاید بعضیاش رو دوستان دیگه نوشته باشن ولی خوب نظر هر کسی میتونه متفاوت و مفید باشه
شماره کیس:2010AS00007xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:یادم نیست!
کنسولگری:Abu Dhabi
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: JUNE-12- 2009
تاریخ کارنت شدن کیس: 2009 Sep
تاریخ مصاحبه: Feb 2010
تاریخ دریافت نامه دوم:دو هفته بعداز مصاحبه
تاریخ دریافت کلیرنس: 23 Sep -بیش از ۷ ماه!
تاریخ دریافت ویزا : ۳۰ سپتامبر ۲۰۱۰
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، merdax ، honareirani ، hvm ، shkhmo ، HAZARA ، mohammadrezah ، msar ، farzad parsa ، alirezanz ، jsmlz ، Mani-usa




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان