کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
اتفاقا حالا بهتر میشه
اگه واقعا کفگیر به ته دیگ خورده باشه پس از این به بعد ته دیگ آرش نصیبمون میشه و میدونیم که ته دیگ از بقیه محتویات دیگ لذیذتره
بعدش دومرتبه دیگ رو بار میزارند و روز از نو روزی از نو
در هر حال آرش جان چه رو دیگ و چه ته دیگ من یکی به عشق خوندن نوشته های خواندنی تو اینجام
پس از ما دریغشون نکن

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
آرش خان واقعا اگه فکر میکنی تهِ دیگ خورده کفگیرت،خواهش میکنم به این تاپیک: دانشجوهای گرین کارت بُرده،وام تحصیلی و چالشها
سر بزن،اگه اطلاعات دقیقی داری کمکمون کن،اگه نداری هم بالاخره اونهمه آدم اونجا همکار و همخونه داری یه سوالی بکن برامون اگه ممکنه،اگرم ممکن نیس،لینکایی روکه توی پست اول دادموببین شما سرعتت خیلی بیشتر از منه میتونی بهتر بچه ها رو تفهیم کنی
ممنون میشم نظرتو بدونم
[font=Verdana]
یا به ما یار نشو یا چو شدی چون ما شو+++ما چو رسوای جهانیم تو هم رسوا شو
عاشق و رند و غزل خوان و فرنگی مشرب+++رند و لاقید و ملامت کش و بی پروا شو
[/font]


پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، mohsen324 ، parmida.722 ، HAZARA ، mohammadrezah
من وقتی هشت ساله بودم یک بار دزدی کردم و هنوز هم آن را به خوبی به یاد می آورم. ما برای اولین بار رفته بودیم خانه یکی از آشنایان دورمان. آن زمان تنها وسایل بازی ما توپ پلاستیکی بود و بیشتر بازیهای ما هم یا با توپ بود و یا با چوب و تخته و تیرکمان سنگی. من سعی می کردم که در تمام بازی هایی که می کردیم کاری کنم که لااقل نفر آخر نباشم چون بخاطر جثه کوچک و سبکی بیش از حد, بسیار تند و چابک بودم. ولی یک بازی در محله ما بود که من عاشق آن بودم ولی متاسفانه همیشه نفر آخر میشدم.

این بازی طوری بود که با گچ بر روی آسفالت کوچه, راههای پیچ در پیچی را می کشیدیم و هر کس یک ماشین کوچک داشت که باید از ابتدای راه شروع میکرد و اگر زودتر از همه به انتها می رسید برنده می شد. هر نفر در هر نوبت می بایست سه ضربه به انتهای ماشین میزد طوری که ماشین از جاده خارج نشود و در ضمن به ماشین های دیگر هم برخورد نکند. ماشین من یک فولکس غورباغه پلاستیکی خیلی داغون بود که یک چرخش هم همیشه کنده می شد.

وقتی آن شب به خانه آن فامیمان رفتیم, اول از همه من با دیدن اینکه دو برادر یک اطاق برای خودشان دارند بسیار تعجب کردم. پیش خودم گفتم مگر میشود که بچه ها برای خودشان اطاق داشته باشند! بعد با دیدن اسباب بازیهای مختلف و رنگارنگ به خودم گفتم که اینجا همان بهشت واقعی است. بیشترین چیزی که در آن اطاق توجه من را جلب کرد تعداد زیادی ماشین کوچک بود که هم فلزی بودند و هم درب بعضی از آنها باز می شد و این برای من نهایت تکنولوژی بود.

وقتی که می خواستیم برویم, من که شیفته آن همه وسایل بازی شده بودم لحظه ای خودم را مجسم کردم که با یکی از آن ماشینهای کوچک دارم توی کوچه مان بازی می کنم و همه را می برم. مخصوصا عباس دماغو را که همیشه برای من کرکری می خواند, مجسم می کردم که دهانش باز مانده است و با حسرت, ماشین من را نگاه می کند.

یکی از آن ماشینهای کوچک, یک ماشین کورسی زرد رنگ بود که درهایش هم از دو طرف باز می شد. من یواشکی آن را در جیبم گذاشتم و به سالن پذیرایی آمدم. احتمالا هر کسی که قیافه من را می دید می فهمید که یک اتفاقی برایم افتاده است و یا یک کاری کرده ام ولی کسی متوجه نشد که من چه کاری را انجام داده بودم.

آن شب وقتی به خانه آمدیم تا صبح کابوس می دیدم که آن پسر, متوجه این کار من شده است و همه دارند با انگشت من را نشان می دهند و می گویند که آرش دزد است. فردا صبح اولین کاری که کردم آن بود که آن ماشین را بردم و در یک گوشه تاریک آشپزخانه که درواقع زیر پله بود قایم کردم. هیچ وقت هم جرات نکردم آن را در بیاورم و حتی نگاهش کنم. سالهای سال فقط منتظر این بودم که دوباره به خانه آنها برویم تا من آن ماشین را یواشکی به درون اطاقش بیاندازم ولی هرگز این اتفاق رخ نداد.

این مسئله که در کودکی برایم رخ داد, احساس خیلی بدی در من بوجود آورده بود و باعث شد که من به کلمه دزدی بسیار حساس شوم. اگر در جایی بودیم و مثلا کسی می گفت فلان چیز من گم شده است من فورا دست و پای خودم را گم می کردم و گمان می کردم که آنها فکر می کنند من آن را برداشته ام.

الان شب یکشنبه است و من خواستم به رسم کلیساهای کاتولیک برایتان اعتراف کنم! ولی حالا از اعتراف من که بگذریم, می خواهم برایتان از حریم خصوصی در امریکا بنویسم.

من حریم خصوصی انسانها را به دو بخش جسمی و روانی تقسیم می کنم.

دو عامل اساسی باعث می شود تا حریم جسمی انسانها کوچک شود و آنها از نظر فیزیکی به یکدیگر نزدیکتر شوند. عامل اول عدم امنیت اجتماعی است و عامل دوم نبودن جا و امکانات برای زندگی کردن.

اگر در یک جمع چند نفره, یک فیلم ترسناک به نمایش گذاشته شود, کسانی که آن فیلم را تماشا می کنند بطور ناخودآگاه به یکدیگر نزدیک تر می شوند تا از عدم احساس امنیت آنها کاسته شود. معمولا کوچکترها خودشان را به بزرگترها می چسبانند تا در صورت بروز خطر از حمایت آنها برخوردار گردند.

مثال بالا در مورد جامعه هم صدق می کند و هرچه امنیت اجتماعی کمتر باشد و حمایت قانون هم از انسانها کمرنگ تر باشد, آنها از نظر فیزیکی به یکدیگر چسبیده تر می شوند و حریم خصوصی کوچکتر می گردد. بعنوان مثال اگر یک دختر خانمی بخواهد به تنهایی جایی برود, خانواده او سعی می کنند که حتما کسی را به همراه او بفرستند و یا اگر مسئله ای در خانواده ای پیش بیاید همه فامیل دور هم جمع می شوند تا آن مسئله را بررسی کنند. بنابراین همه افراد وارد سوراخ و سنبه های یکدیگر می شوند و حریم فیزیکی افراد کوچک می شود.

اگر بخواهید با چند نفر از دوستانتان شب را در کوهستان برفی بگذرانید و امکانات شما هم فقط یک اطاق کوچک باشد, شما در کنار یکدیگر آن شب را سپری خواهید کرد. بنابراین از نظر فیزیکی شما مجبور هستید که بخاطر امکانات کمی که وجود دارد به دیگران بچسبید.

مثال بالا هم در جامعه صدق می کند. وقتی شما در یک صف ایستاده اید و مطمئن نیستید که جنس مورد نظرتان به اندازه کافی وجود داشته باشد و به شما برسد, ناخودآگاه شروع می کنید به نزدیک شدن به نفر جلویی و چه بسا هول دادن او. وقتی چهل دانش آموز در یک کلاس کوچک درس می خوانند, مجبورند سه نفر در یک نیمکت و چسبیده به یکدیگر بنشینند. بنابراین حریم خصوصی فیزیکی انسانها به مرور کوچک و کوچک تر شده تا جایی که حتی اگر دست و پای کسی هم روی بدنش باشد اهمیتی نمی دهد.

من چند وقت پیش داشتم سریال مسافران را تماشا می کردم و آن را با پروژکتور انداخته بودم روی دیوار اطاقم. دختر همخانه ام همان موقع آمد تو که از من شکلات بگیرد. در صحنه ای که من سریال را متوقف کرده بودم, یکی از بازیگران مرد بر روی کاناپه نشسته بود و بازیگر مرد دیگری بر روی کاناپه خوابیده بود و دو تا پایش را بر روی پاهای آن بازیگر دیگر انداخته بود.

آن دختر بچه با دیدن این صحنه شوکه شد و گفت که آنها Ģāŷ هستند؟ من گفتم نه, توی ایران مردها همدیگر را لمس می کنند و این کار تقریبا عادیه. بعد با دقت بیشتری نگاه کرد و گفت ولی پای این یکی روی فلان اون یکیه! من هم نگاه کردم و دیدم بچه راست میگه. ولی گفتم نه پاهایش روی پاهای اون یکیه و فلان اون یکی یک کمی بالاتره. ولی اینجا که من فیلم را نگه داشته ام اینجوری به نظر می آید.

در امریکا حریم خصوصی جسمی انسانها کاملا مشهود و قابل دیدن است. هر بچه ای یک اطاق و وسایل شخصی خودش را دارد و حتی پدر و مادر نیز اجازه دیدن درون کیف آنها را ندارند. اگر کسی به آنها دست بزند و یا از فاصله حداقل نیم متر به آنها نزدیکتر شود, اعتراض می کنند. دو مرد یا دو زن هیچوقت کنار هم نمی خوابند مگر اینکه همجنس گرا باشند. در مراکز عمومی و در صف ها هم فاصله خود را با دیگران حفط می کنند.

حریم خصوصی روانی انسانها شامل احساسات, دانسته ها, تصمیمات و اعتقادات می شود. در کشوری مثل ایران, حریم خصوصی اعتقادات شما بسیار ناچیز است. درواقع شما قبل از هر چیز و هر کاری باید مذهب خودتان را به دیگران اعلام کنید و بگویید که در مورد خدا و پیغمبر چه فکر می کنید تا دیگران بدانند تکلیفشان با شما چیست.

در ایران برای احساسات انسانها نیز حریم خصوصی وجود ندارد و شما مجبور می شوید که آن را با دیگران به اشتراک بگذارید. تصمیم گیری هم یکی از چیزهایی است که جمعی است و حتی اگر شما تصمیم بگیرید که یک زمین بخرید و آن را با باجناق خاله مادربزرگتان در میان نگذارید, فردا به شما اعتراض خواهد کرد که مرد حسابی چرا قبلش به من نگفتی؟ یعنی ما رو آدم حساب نکردی؟!

در ضمن اگر شما چیزی را می دانید حتما باید به اولین نفری که می بینید گزارش دهید زیرا اگر فردا آن شخص شما را ببیند, به شما اعتراض می کند که چرا اون روز که منو دیدی نگفتی عمه دایی مسعود با پسرعموی عمه کتی ازدواج کرده! یا اینکه شما اگر به جایی می روید از شما انتظار دارند که کلیه خاطرات خودتان را برایشان بازگو کنید تا خدای نکرده هیچ نقطه ابهامی باقی نمانده باشد.

ممکن است فردی که از ایران به امریکا مهاجرت می کند اطلاعی از عدم همخوانی حریم خصوصی ایرانی ها و امریکایی ها نداشته باشد و بخواهد به روش خود در ایران ادامه دهد. بنابراین ممکن است با واکنشهای بسیار تند و یا بی احترامی مواجه شود و احساس سرخوردگی کند. مثلا ممکن است از کسی بپرسد که راستی شما چقدر حقوق می گیرید و طرف بگوید به تو چه! یا اینکه دست روی شانه کسی بگذارد و طرف خودش را بکشد کنار و یا بچه ای را ببوسد و آن بچه بگویم دیگه من رو نبوس و به من هم دست نزن.

البته مثالهای بسیار زیادی وجود دارد که من به همین مقدار بسنده کردم. امیدوارم که این نوشته به دردتان بخورد.

اه اه! همین الآن سگ همسایه که عاشق من است, آمد توی اطاق و تا من به خودم بجنبم یک لیس بلند بالا به صورتم زد!
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: indmehdi ، pegah ، seravin ، babakped ، Ali Sepehr ، honareirani ، parmida.722 ، laili ، یه مهاجر ، matrix ، ana ، parsa ، m.memari ، lexington ، Hamid55 ، Bahar JJ ، meweadl ، اليزا ، hvm ، homeless ، WIKIMAN ، leili ، agadondol ، darya ، ChairMan ، otaku ، سارا کوچولو ، masood_mj ، saeed42 ، mavarfan ، Lmnop ، Pedram.mt ، saied-k ، majid89 ، sinswimer ، hadilg ، maaref ، miha ، perna ، Yashar1989 ، birahe ، nilaaa ، parto ، aNTea ، leaden_boy ، outlaw ، nimar123 ، lun_john_silver ، ali1981 ، amiry ، Mehdiest ، kourosh2011 ، mohammadm64 ، delir ، dear selected ، majidusa01 ، MPU ، gol1 ، GreenRoad ، batis2010 ، Amir.Mansoury ، Hediyeh ، ساری ، amir_arian ، shaahinh66 ، Omidooo ، mrr777 ، mrhj50 ، امیر مهاجر ، star63 ، zaherbin ، mohajer13 ، houmanes ، ensan ، rira1982 ، mahdi/sh ، m@ry@m75 ، byousefi_p ، libra_sky ، blackseven ، mirzamemar ، myfriendsmy2010 ، Danoosh ، hana_fd ، SAEED 60 ، behrooz ramezani ، mdtrmd ، soul ، reza6966 ، safajoo ، parastoo mohajer ، braveelvis ، DEMAR001 ، behzadkhatari ، niki shams ، sam_sabz ، ابی هانی ، Emma_a432 ، HAZARA ، nooshshahnar ، leilaja ، MasMM ، usa lover ، iman63ir ، yousef 62 ، maryamkambiz ، saeed_gh ، AsemanAbee ، sir vahid ، Asy ، Zahra13134 ، siakhatar666 ، pooryaaa ، hadi-sh ، mani88 ، Rock ، SabreAyob ، Hedieh20 ، اسمان ابی ، hushmandco ، mehrdad pharm ، ghafari88 ، mohammadrezah ، shovaleye ، paral ، moein_sg ، New York ، godot ، mhz_ir ، آلیس-1980 ، javad1990 ، pishahang2014 ، sayeh677 ، bahram2014 ، galiver ، am4366 ، armin021 ، Memolk ، hb2489 ، msar ، mizan ، حاجی واشنگتن ، shanks ، MJAVADIAN ، مریم فتوحی ، alitahus ، barfi1 ، HERMES7 ، vahidbaq ، jupiterx ، farzad parsa ، ziba62ka ، kaziar ، hamid87 ، salar3d ، sheinos ، جهان20 ، ben123 ، abonayer ، mrlzdh ، mfarazz ، Interuniversal ، kaspi ، sadegh_fojica ، alirezanz ، hamidzxc ، amirsalehish ، نسل سوخته ، golia ، alborzarya ، copol ، ELNAZ21 ، nightowl ، aram_hpanahi ، pishtaz611 ، kamali2025 ، hsh85 ، ssalahi ، leader-m ، American Darlin ، metigor ، Mani-usa
ارش جون انشاالله کفگیرت هیچ وقت به ته دیگ نمیخوره!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، hvm ، amiry ، kourosh2011 ، امیر مهاجر ، DEMAR001 ، HAZARA ، mohammadrezah ، barfi1 ، alirezanz
راستی یه سوال : کیا وقتی یه پست از آرش می بینند اول تشکر می کنند بعد می خونند چی نوشته؟؟؟؟
سیدعلی سپهر
مدیر ارشد مهاجرسرا و مدیرعامل شرکت پاریز تراول
ali.sepehr@pariztravel.com


هر آنچه در مورد لاتاری بايد بدانيد.
https://telegram.me/pariztravel
پاسخ
(2009-12-14 ساعت 11:38)sadra_sepehr نوشته:  راستی یه سوال : کیا وقتی یه پست از آرش می بینند اول تشکر می کنند بعد می خونند چی نوشته؟؟؟؟

من!!! Rolleyes
ببخشيد، اما همين پست رو تا باز کردم، ديدم بايد برم جلسه و وقت کافي ندارم که بخونم. واسه همين گفتم فعلاً اينو (تشکر) داشته باش‌ تا بعد بيام.

در مورد حريم شخصي که نگو!!! من که خيلي ستمديده اين راهم. يه موردش توي دبيرستان بود که اومدن و همه دارايي منو گشتن و ازم پـ..اســ.....ور گرفتن و ديگه چشمتون روز بد نبينه.Sad
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
يه مطلبي واسم ايميل شده بود؛ نميدونستم کجا بذارم!!!
فکر کردم چون اين تاپيک کلمه «مديريت» داره، بهتره.Smile البته شايد قبلاً ديده باشين و تکراري باشه. چون خيلي وقت پيش واسم اومده بود.Rolleyes

هنر مدیریت در بعضی کشورها

در بعضی کشورها: موفقیت مدیر بر اساس پیشرفت مجموعه تحت مدیریتش سنجیده میشود
در بعضی کشورهای دیگر: موفقیت مدیر سنجیده نمیشود، خود مدیر بودن نشانه موفقیت است

در بعضی کشورها: مدیران بعضی وقتها استعفا میدهند
در بعضی کشورهای دیگر: عشق به خدمت مانع از استعفا میشود

در بعضی کشورها: افراد از مشاغل پایین شروع میکنند و به تدریج ممکن است مدیر شوند
در بعضی کشورهای دیگر: افراد مدیر مادرزادی هستند و اولین شغلشان در بیست سالگی مدیریت است

در بعضی کشورها: برای یک پست مدیریت، دنبال مدیر می‌گردند
در بعضی کشورهای دیگر: برای یک فرد، دنبال پست مدیریت میگردند و در صورت لزوم این پست ساخته میشود

در بعضی کشورها: یک کارمند ساده ممکن است سه سال بعد مدیر شود
در بعضی کشورهای دیگر: یک کارمند ساده، سه سال بعد همان کارمند ساده است، در حالیکه مدیرش سه بار عوض شده

در بعضی کشورها: اگر بخواهند از دانش و تجربه کسی حداکثر استفاده را بکنند، او را مشاور مدیریت میکنند
در بعضی کشورهای دیگر: اگر بخواهند از کسی هیچ استفاده ای نکنند، او را مشاور مدیریت میکنند

در بعضی کشورها: اگر کسی از کار برکنار شود، عذرخواهی میکند و حتی ممکن است محاکمه شود
در بعضی کشورهای دیگر: اگر کسی از کار برکنار شود، طی مراسم باشکوهی از او تقدیر میشود و پست مدیریت جدید میگیرد

در بعضی کشورها: مدیران بصورت مستقل استخدام و برکنار میشوند، ولی بصورت گروهی و هماهنگ کار میکنند
در بعضی کشورهای دیگر: مدیران بصورت مستقل و غیرهماهنگ کار میکنند، ولی بصورت گروهی استخدام و برکنار میشوند

در بعضی کشورها: برای استخدام مدیر، در روزنامه آگهی میدهند و با برخی مصاحبه میکنند
در بعضی کشورهای دیگر: برای استخدام مدیر، به فرد مورد نظر تلفن میکنند

در بعضی کشورها: زمان پایان کار یک مدیر و شروع کار مدیر بعدی از قبل مشخص است
در بعضی کشورهای دیگر: مدیران در همان روز حکم مدیریت یا برکناریشان را میگیرند

در بعضی کشورها: همه میدانند درآمد قانونی یک مدیر زیاد است
در بعضی کشورهای دیگر: مدیران انسانهای ساده زیستی هستند که درآمدشان به کسی ربطی ندارد

در بعضی کشورها: شما مدیرتان را با اسم کوچک صدا میزنید
در بعضی کشورهای دیگر: شما مدیرتان را صدا نمیزنید، چون اصلاً به شما وقت ملاقات نمیدهد

در بعضی کشورها: برای مدیریت، سابقه کار مفید و لیاقت لازم است
در بعضی کشورهای دیگر: برای مدیریت، مورد اعتماد بودن کفایت میکند
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
(2009-12-14 ساعت 11:38)sadra_sepehr نوشته:  راستی یه سوال : کیا وقتی یه پست از آرش می بینند اول تشکر می کنند بعد می خونند چی نوشته؟؟؟؟

من هم همینطوره! اول تشکر میکنم بعدش میخونم!!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: Xman ، rs232 ، maaref ، Mehdiest ، batis2010 ، 3pideh ، mohammadrezah ، mohsen_fx ، alirezanz
(2009-12-14 ساعت 09:16)rs232 نوشته:  اگر در یک جمع چند نفره, یک فیلم ترسناک به نمایش گذاشته شود, کسانی که آن فیلم را تماشا می کنند بطور ناخودآگاه به یکدیگر نزدیک تر می شوند تا از عدم احساس امنیت آنها کاسته شود. معمولا کوچکترها خودشان را به بزرگترها می چسبانند تا در صورت بروز خطر از حمایت آنها برخوردار گردند.

مثال بالا در مورد جامعه هم صدق می کند و هرچه امنیت اجتماعی کمتر باشد و حمایت قانون هم از انسانها کمرنگ تر باشد, آنها از نظر فیزیکی به یکدیگر چسبیده تر می شوند و حریم خصوصی کوچکتر می گردد.

با چه مثال ساده و ملموسي اين موضوع رو بيان كردين...

اين تاپيكتون خيلي تلخ بود چون بيانگر مسايل زيادي در جامعه ما بود!!!

در ايران براي حريم جسمي افراد هم هيچ حرمتي قائل نيستن چه برسه به حريم روحي!!!! من زمانيكه ايران بودم واقعا از اين مسئله كه توي تاكسي و مترو راحت كسي رو كه نمي شناسي روي شونت ولو ميشد عصباني ميشدم يا اينكه براي خودت يه روز حوصله نداشتي ميرفتي روي نيمكت يه پارك خلوت مي نشستي خيلييييييييييييي راحت و قشنگ يكي مي اومد بدون اينكه ازت بپرسه مي نشست به حرف زدن و اصلا كاري نداشت كه ايا ميخواي تو اون لحظه در سكوت خودت تنها باشي يا نه.

مسايل و موارد مشابه خيلي زياده براي همين توضيح نميدم چون همه مدلهاي مختلفش رو تجربه كردن،خيلي تلخ و دردناكه كه براي فرديت و حريم هاش احترام قائل نيستيم
پاسخ
با سلام
خيلي زيبا بود. يادم است در راهنمايي يك كيف چرمي كوچك داشتم كه با تمام پولهايم ( 2000 ريال ) از توي كلاسورم كف رفتند و هر كاري كردم نتوانستم از طرف كه برداشته بود بگيرم هيچ، نزديك بود كتك هم بخورم. يك بار هم بغليم كاربيت آورده بود كه رويش آب دهان انداخته بود تا بوي آن پخش شود و حسابي با شلنگ از من بي‌گناه و اون مجرم پذيرايي شد. يك بار هم به خاطر قلدري يك فسقلي يك كله جانانه خوردم كه هنوز جاش درد مي‌كنه.... ببخشيد اگر بي ربط بود....
ثبت نام : بعد از وقفه دو ساله، به امید خدا اکتبر 2018 برای لاتاری 2020  
كيس نامبر:                                                                         
دريافت نامه قبولی:                                                               
ارسال مدارك:                                                          
مصاحبه:                                                                       
كليرنس:                                                                        
دريافت ويزا: یک ضرب Rolleyes
دریافت گرین کارت:
16 دوره شرکت در لاتاری: You have not been selected  Tongue
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، maaref ، delir ، rad_95 ، batis2010 ، HAZARA ، mohammadrezah ، alirezanz
(2009-12-14 ساعت 13:15)honareirani نوشته:  
(2009-12-14 ساعت 11:38)sadra_sepehr نوشته:  راستی یه سوال : کیا وقتی یه پست از آرش می بینند اول تشکر می کنند بعد می خونند چی نوشته؟؟؟؟

من هم همینطوره! اول تشکر میکنم بعدش میخونم!!!!
تشكر از صدرا جان ( به نكته ظريفي اشاره كرد كه از مو باريكتر بود)
و همچنين دوستاني كه با صداقت جواب اين نكته سنجي صدرا رو دادن
البته در مورد پاسخ من به اين سئوال , جواب منفي است چون از نرم افزار "Snarfer" واسه بازديد از آخرين موضوعات مطروحه در اين فرام استفاده ميكنم.
رشته 6 امتيازي--->ارسال مدارك تشكيل پروند كبك براي سوريه : 2010/8---> دريافت فايل نامبر كبك از دمشق: 2010/10--->
دعوت به مصاحبه : 2011/12---> مصاحبه :2012/02 --->
دريافت فايل نامبر فدرال : 2012/03
مدیکال : ---
پاس ریکوئست: ---
پاسخ
تشکر کنندگان: Ali Sepehr ، honareirani ، rs232 ، امیر مهاجر ، HAZARA ، mohammadrezah ، alirezanz
صدرا جان من صیح تو شرکت تشکرات خودم رو واسه این پست آرش خان ارائه داده بودم اما تازه الان این نوشته رو خوندم.
همه نوشته های آرش جون ارزش 30 تا تشکر دارند ، نه 1 دونه!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، Ali Sepehr ، hvm ، maaref ، rad_95 ، batis2010 ، امیر مهاجر ، love story ، HAZARA ، mohammadrezah ، alirezanz
متاسفانه در اغلب ملل شرقی چیزی به نام حریم شخصی مفهوم واقعی ندارد
همه کس در کار همه کس دیگر بدون دلیل خاصی مداخله میکنند
خود افراد نیز انگار به این موضوع عادت کرده اند و بجای اینکه برای خودشان زندگی کنند نگران قضاوت دیگران هستند
موضوع در دین و مذهب و مد خلاصه نمیشود و انگار همه با خود بیگانه هستند
نیاز به احترام به حریم شخصی شاید از مهمترین دلایل مهاجرت افراد تحصیلکرده به خارج باشد

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
با اینکه معمولا دوشنبه ها برای امریکایی ها روز حال گیری است, ولی این روزها به خاطر نزدیکتر شدن به کریسمس, شرکت ما حال و هوای شادتری دارد و امروز هم که دوشنبه است می بینم که چهره ها خندان است. پارسال این موقع بدترین زمان کاری شرکت ها بود و افراد بسیار زیادی قبل از کریسمس از کار بیکار شدند. هر روز می دیدم که عده ای بخاطر از دست دادن کار خودشان ناراحت هستند و یا گریه می کنند. امیدوارم که لااقل امسال سال بهتری باشد و دیگر شاهد غم و غصه اطرافیانم نباشم. من هم که زینب بلاکش هستم و همه همکارانم می آیند پیش من و درد دل می کنند. شاید بخاطر اینکه من کم حرف هستم و یا اینکه دقیقا همه چیز را نمیفهمم, من را با سنگ صبور اشتباه می گیرند.


امروز با یکی از همکارانم برای نهار به رستوران چینی نزدیک خانه مان رفتیم و چون من دو هفته پیش به آنها یک ماهی مجانی داده بودم, امروز هم آنها از ما پول نگرفتند و غذایمان مجانی بود. الآن هم نیم ساعت از وقت نهارم اضافه آمده است و گفتم برایتان یک مطلب بنویسم. البته این چیزهایی که من می نویسم کامل نیست و توضیحاتی که شما دوستان عزیز می نویسید آن را کامل می کند.


در ایران برای برقرای یک ارتباط علاوه بر کلام, حرکت های بدن, حالت های چهره و نوع نگاه بسیار مهم و تاثیر گذار هستند. به عنوان مثال, شما ممکن است با فردی صحبت کنید و او بگوید مگه نمیبینی حوصله ندارم. در واقع آن فرد از شما انتظار دارد که از نوع رفتار و یا حالت چهره اش به بی حوصله بودنش پی ببرید. یا اینکه اگر حرفی را بزنید, فرد مقابل شما با نوع نگاه کردنش می تواند به شما بفهماند که حرفهایتان را باور نمی کند و یا اینکه برایتان پشت چشم نازک کند و یا اینکه چشمانش را از روی عصبانیت تنگ کند.


حالات چهره و لب و لوچه وابروها هم میتوانند پیام های متفاوتی را به شما ارسال کنند. مثلا اگر یک حرفی بزنید که به طرف مقابل شما بر بخورد ممکن است به طور اتوماتیک یک ابرویش بالا برود و بعد هم اخم کند. و یا اینکه اگر از دست حرفهای شما خسته شود ممکن است لپهایش را باد کند و آن را همراه با بازدم خود خالی نماید. حرکتهای دست هم میتواند حالت های روحی مختلفی رات به شما نشان دهد. مثلا اگر دستش را از طرف خود به سمت شما به صورت بادبزن حرکت دهد یعنی اینکه برو بینیم بابا.




همانطور که زبانهای کلامی در بین نژادهای مختلف انسان متفاوت است, زبان بدنی نیز بین آنها متفاوت است و مثلا بسیاری از حرکات بدن و حالت های چهره ما در امریکا, ممکن است معانی متفاوتی را به مخاطبمان برساند همانطوری که ما نمیتوانیم پیامهایی را که آنها توسط حرکاتشان به ما ارسال می کنند به درستی تحلیل کنیم. مثلا اگر با دو انگشتشان بصورت هفت به دو چشمشان اشاره کنند, اگر حالت چشمانش معمولی باشد یعنی اینکه من مواظب شما هستم و اگر چشم خودش را بازتر از حد معمول کند یعنی اینکه حواست باشد که من دارم تو را نگاه می کنم و تو نمی توانی تقلب کنی و یا خطایی انجام دهی. یا اینکه اگر دو دستشان را بالا بیاورند و دو هفت با دو انگشتشان دستشان بسازند و دو بار آن را باز و بسته کنند یعنی اینکه بر روی آن کلمه ای که می گویند تاکید دارند.


شاید به خاطر اینکه امریکا مجموعه ای از نژادها و فرهنگهای مختلف می باشد, به مرور زمان ارتباط کلامی اهمیت بسیار بالاتری نسبت به ارتباط بدنی پیدا کرده است. به طوری که شما بدون اینکه کلامی را بر زبان بیاورید نمیتوانید انتظار داشته باشید که طرف مقابل شما, آن را از روی حالت چهره و یا حرکات چشم و ابروی شما حدس بزند.


حتی در مورد روابط دیپلماتیک هم, با اینکه اصولا یک حرکت و فعالیت بدنی است, نقش کلام در رساندن احساسات درونی فرد بسیار مهم و موثر است. در ایران بسیاری از زن ها و یا شوهرها به یکدیگر نمگویند که یکدیگر را دوست دارند و اگر کسی از آنها سوال کند می گویند که این دیگر چه سوال مسخره ای است. خوب معلوم است که من زنم را دوست دارم و یا اینکه معلوم است من بچه ام را دوست دارم.


در بسیاری از موارد هم ما برای بیان احساساتمان بجای سخن گفتن از ناز کردن و یا بوسیدن و یا دست در گردن انداختن استفاده می کنیم. بعضی موقع ها هم حتی پس گردنی زدن و یا توی سر زدن و یا کشیدن لپ می تواند نشانه محبت باشد. ولی این کارها ممکن است در مواجهه با یک امریکایی, پیام هایی را که مورد نظر ما است به آنها نرساند. مگر اینکه قبل از آن, برایشان توضیح دهیم که من می خواهم این کار را بکنم و معنی آن هم مثلا این است که من تو را دوست دارم. در ایران فقط زمانی این شیوه را به کار می برند که بخواهند فرزندشان را تنبیه بدنی کنند و بعد از اینکه عصبانیت آنها فروکش کرد, برای توجیه عملشان می گویند که چون من تو را دوست دارم این کار را انجام دادم.


وقتی ما به عنوان مهاجر به امریکا می آییم بخاطر مسلط نبودن به ظرایف زبان انگلیسی تا سالهای زیادی نمیتوانیم آن گونه که با یک ایرانی ارتباط برقرار می کنیم با یک امریکایی دوست شویم. البته من خودم دوستان امریکایی زیادی دارم و می توانم ساعتها با آنها صحبت کنم ولی نمیتوانم درباره تمام مسائلی که دوست دارم و یا در مورد تمام احساساتم صحبت کنم. در ضمن وقتی آنها به نکات ظریفی اشاره می کنند و یا یک حالتی را شرح می دهند من نمی توانم به درستی آن را بفهمم.


به عبارت دیگر, در زبان مادری ما, هر کلمه بار معنوی و مقدار زیادی خاطره و تجربه به همراه دارد که باعث می شود برای بیان یک مسئله احساس راحتی بکنیم ولی کلمات انگلیسی چنین بار احساسی را برای ما به همراه ندارد. به عنوان مثال اگر یک امریکایی به ایران بیاید و سالها در آنجا زندگی کند و حتی دکترای زبان فارسی را هم بگیرد, اگر به او بگویید که شعر یه توپ دارم قلقیه و یا اتل متل توتوله را شنیده ای جواب او منفی خواهد بود. این مسئله برای من پیش آمد و دختر همخانه ام به من می گفت که فلان آهنگ را بزن و من آن را نشنیده بودم. او با تعجب می گفت که چطور این آهنگ و شعر را بلد نیستی؟ اگر بروی توی خیابان و از هر کس بپرسی آن را بلد است! من هم برایش توضیح دادم که من چون در امریکا بزرگ نشده ام طبیعی است که این آهنگ ها را بلد نیستم. تازه من جینگل بوی و مجیک دراگون را هم بلد هستم ولی طبیعتا نمیتوانم تمام چیزهایی را که یک کودک با آن حافظه و قوه یادگیری قوی در طول زندگیش یاد گرفته است, در چند سال کوتاه یاد بگیرم.


علاوه بر زبان, عادت های گفتاری ما هم با امریکایی ها متفاوت است. مثلا ما اگر کسی را ببینیم شروع میکنیم به حرف زدن ولی آنها قبل از حرف زدن سوال می کنند که می توانند حرف بزنند و یا اینکه می توانند سوالی بپرسند. با برای گفته هایمان مقدمه و موخره داریم در صورتی که آنها چنین چیزی ندارند و اگر شما مقدمه چینی کنید گمان می کنند که صحبت اصلی شما در آن مورد است.


مثلا شما برای رساندن یک پیغام ممکن است بگویید که دیروز داشتم میرفتم بازار خرید کنم چون یک چیزهایی نیاز داشتم. بعد همین طور که از بازار می آمدم بیرون سبد خرید از دستم رها شد و تمام خریدهایم ولو شد روی زمین. وقتی داشتم آنها را جمع می کردم یکهو دیدم که فلانی هم خم شده و داره به من کمک میکنه. یعد به من گفت که اگر تو را دیدم بهت بگم که فردا شب شام خونه اش دعوت هستی. یعد هم به من کمک کرد که خریدهایم را توی ماشین بگذارم و بعد هم رفت.


در اینصورت آن امریکایی گمان خواهد کرد که شما دارید در مورد خرید کردن حرف می زنید و او هم ممکن است بگوید که آره اتفاقا من هم رفتم همانجا خرید کنم. بعد که بگویید که سبدتان ولو شد گمان می کند که شما میخواهید این واقعه را برایش تعریف کنید. و در اخر هم که پیغامش را می رسانید گیج می شود و انگار که برایش یک معما طرح کرده باشید. در واقع شما باید اول بگویید که فلانی به تو این پیغام را داده است. اگر او سوال کرد که کجا او را دیدی بگویید که در بازار و اگر سوال کرد که چطور او را دیدید ماجرا را برایش تعریف کنید.




در واقع قبل از حرف زدن باید موضوع آن را مشخص کنید تا طرف مقابل شما بداند که شما درباره چه موضوعی می خواهید صحبت کنید. در مقاله ها و در مکالمات تلفنی هم اول موضوع صحبت را مشخص می کنند و بعد در مورد آن حرف می زنند . مکالمات متفرقه را هم بعد از آن انجام می دهند. در حالی که در فرهنگ ما باید برای هر حرفی یک مقدمه وجود داشته باشد حتی اگر کوتاه و خلاصه باشد. بعضی موقع ها شما از مقدمه می توانید به موضوع اصلی هم تا حدودی پی ببرید. مثلا اگر کسی به شما زنگ زد و گفت که می خواستم حالی از شما بپرسم, شما می توانید حدس بزنید که او درخواستی دارد. یا اگر کسی بگوید که مرگ دست خدا است شما می توانید حدس بزنید که حتما یکی دار فانی را وداع گفته است.


در گفتگوهای ما گهگاهی کلمات و جمله ها معانی متفاوتی می دهند و حتی شاید معنی آن دقیقا برخلاف معنی ظاهری آن کلمه باشد. این نوع گفتگو در بین ما رایج است و بیشتر ما هم به آن تسلط داریم در حالی که وقتی بخواهیم به زبان انگلیسی حرف بزنیم باید صریح و مستقیم صحبت کنیم تا شنونده متوجه منظور ما بشود. مثلا اگر در ایران کسی از شما سوالی بکند و مثلا بگوید که دوست داری فردا تو هم با ما بیای پیک نیک؟ شما ممکن است از روی حجب و حیا بگویید نمیدانم و یا اینکه مزاحم می شوم و یا چیزهای دیگر. گوینده هم می داند که شما تعارف می کنید و می فهمد که جواب شما مثبت است. ولی اگر به یک امریکایی بگویید که نمیدانم و یا مزاحم می شوم نمی تواند بفهمد که آشا شما تمایلی به رفتن با آنها دارید یا خیر.


نکته ای که باید حتما به آن اشاره کنم است است که فرهنگ ما هم بطور ناخودآگاه بر دوستان امریکایی ما تاثیر می گذارد و همانگونه که ما سعی می کنیم در مورد آنها بیشتر یاد بگیریم, آنها هم با رفتار و فرهنگ ما آشنا می شوند و در ارتباط با ما سعی می کنند آن چیزهایی را که آموخته اند رعایت کنند. مثلا اگر یک زن ایرانی موقع صحبت کردن بیش از حد به یک زن امریکایی نزدیک شود, آن زن کم کم میفهمد که زن ایرانی قصد بدی ندارد و این در فرهنگ ما است که زنها به یکدیگر نزدیک می شوند. بنابراین سعی می کند که با شما به همان طریق رفتار کند ولی مطمئن باشید که آن زن امریکایی اجازه نمی دهد که صورت یک زن امریکایی دیگر به او نزدیک شود. در واقع همان دوست امریکایی ما زمانی که به خانه ما می آید کفش هایش را هم در می آورد در حالی که او به صورت معمول در بقیه جاها این کار را انجام نمی دهد.


در رابطه با نحوه گفتگو نیز می توانید به تاپیک "آداب گفتگو در امریکا" مراجعه کنید تا جزئیات بیشتری را در مورد آن مطالعه فرمایید.


امیدوارم که این نوشته بدردتان بخورد و شما هم نظرات خود را درج فرمایید.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: darya ، pegah ، agadondol ، homeless ، m.memari ، babakped ، parsa ، indmehdi ، nnazi_2005 ، merdax ، Ali Sepehr ، hassan1358arab ، یه مهاجر ، WIKIMAN ، parmida.722 ، majid53105 ، Ziba ، farzad24 ، matrix ، lexington ، farzaddv2009 ، mohsen324 ، payam_prz ، honareirani ، seravin ، hvm ، leili ، alphabeta ، mehrdadi ، otaku ، ChairMan ، سارا کوچولو ، m_s_1368 ، Spiritual ، amin ، kavoshgarnet ، Bahar JJ ، N.D ، Monica ، SamiraN ، Hossein81 ، saeed42 ، Cruz ، mavarfan ، frozen mind ، Pedram.mt ، saied-k ، majid89 ، hadilg ، sinswimer ، maaref ، miha ، kamelia ، perna ، Yashar1989 ، faranak.n ، leaden_boy ، nimar123 ، lun_john_silver ، ali1981 ، amiry ، Mehdiest ، ahmadzareii ، barsa ، leila-gh ، delir ، arashmojtaba ، mohammadm64 ، MPU ، gol1 ، batis2010 ، Amir.Mansoury ، Hediyeh ، ساری ، schaghayegh ، chiva ، shaahinh66 ، Omidooo ، mrr777 ، mrhj50 ، star63 ، امیر مهاجر ، amir0_0amir ، mohajer13 ، ensan ، aghaafshar ، m@ry@m75 ، sam11 ، byousefi_p ، victorygo ، blackseven ، mirzamemar ، myfriendsmy2010 ، m0riiii ، Danoosh ، SAEED 60 ، behrooz ramezani ، peimaneh ، mdtrmd ، 3pideh ، safajoo ، parastoo mohajer ، braveelvis ، DEMAR001 ، niki shams ، sam_sabz ، el333 ، ابی هانی ، zahra7t ، HAZARA ، roeentan ، leilaja ، NedaE ، usa lover ، iman63ir ، yousef 62 ، saeed_gh ، AsemanAbee ، sir vahid ، Asy ، Zahra13134 ، Emma_a432 ، siakhatar666 ، pooryaaa ، mani88 ، mino2013 ، hadi-sh ، Rock ، Hedieh20 ، اسمان ابی ، shadi79 ، hushmandco ، mehrdad pharm ، arahata ، ghafari88 ، mohammadrezah ، shovaleye ، moein_sg ، New York ، godot ، mhz_ir ، آلیس-1980 ، pishahang2014 ، sayeh677 ، galiver ، am4366 ، adonis2006 ، Aghaman ، عسلبانو ، msar ، L_haam ، mizan ، حاجی واشنگتن ، shanks ، MJAVADIAN ، feidom30 ، مریم فتوحی ، justusa ، ramiz ، ehsansimorgh ، barfi1 ، HERMES7 ، Abdorrezaa ، vahidbaq ، jupiterx ، farzad parsa ، ziba62ka ، kaziar ، hamid87 ، salar3d ، sheinos ، جهان20 ، ben123 ، mrlzdh ، mfarazz ، Interuniversal ، kaspi ، tamana2016 ، sadegh_fojica ، alirezanz ، hamidzxc ، amirsalehish ، نسل سوخته ، golia ، alborzarya ، copol ، ELNAZ21 ، aram_hpanahi ، pishtaz611 ، kamali2025 ، hsh85 ، American Darlin ، ali258 ، metigor ، Mani-usa
خيلي عالي بود. مرسي. اما کاملاً مشهود بود که واسه ارسال پست، عجله داشتي آرش جان. آخه تا بحال اين همه غلط املايي توي پستات نبود!Wink

در مورد «در گفتگوهای ما گهگاهی کلمات و جمله ها معانی متفاوتی می دهند و حتی شاید معنی آن دقیقا برخلاف معنی ظاهری آن کلمه باشد»
بايد بگم اين موضوع توي زبان انگليسي هم هست. نيست!؟
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، maaref ، batis2010 ، امیر مهاجر ، mohammadrezah ، adonis2006 ، alirezanz




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان