ارسالها: 51
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2009
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2009-12-17 ساعت 02:01)hvm نوشته: میخواستم عرض کنم که امنیت اجتماعی را فقط دولت ها ایجاد نمیکنند
باید فرهنگ سازی شود
اگر در آمریکا امنیت اجتماعی هست بعلت ساختار اجتماعی آنهاست و اگر در ایران نیست خودمان هم مسئول هستیم
فرض کنید امور از فردا صبح اداره امور آمریکا را بدهند دست من و شما
چند ثانیه طول میکشد تا امنیت اجتماعی را در آن سامان ویران کنیم؟
مشکل از خود ماست و این مشکل حالا حالا ها پابرجاست
پس بهتر است قبل از رفتن خود را با سیستم آنها تطبیق دهیم من موندم شما چرا به اداره گیر دادی(انگار دل پری داری)
اداره چه ربطی به امنیت اجتماعی داره؟
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
2009-12-17 ساعت 02:12
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-12-17 ساعت 02:13 توسط hvm.)
یکی از مهمترین از شاخص های امنیت اجتماعی احترام به حقوق شهروندی است
وقتی در اداره ای بیخود معطلت کنند حقوق شهروندی ات پایمال شده است
اگر دل پری نداشتم که دنبال مهاجرت نبودم
خوشا به حال شما دوست عزیز که دل پری ندارید
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 51
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2009
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2009-12-17 ساعت 02:12)hvm نوشته: خوشا به حال شما دوست عزیز که دل پری ندارید من دلم خفن پره اما واسه جلوگیری از انحراف تاپیک سکوت میکنم وبعدا شفاف سازی میکنم.
اما یکی از دلایل امنیت توی ایران (البته تو محله ما ) اینه که همه همدیگر رو می شناسن و هیچ خطری برای هم ندارن
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
این جمله که توی محله شما امنیت هست من را یاد یک جمله از یک شخص دیگر انداخت که خیلی معروف شد
فکر میکنم در مورد قیمت گوجه فرنگی بود
ببخشید که تایپیک رو منحرف کردم
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 6
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2009
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
یک واقعیت وجود داره و اون اینکه بی قانون ترین مرد ایرانی اگه قرار باشه در امریکا زندگی کنه احتمالا خیلی زود قانونمند میشه. اما قانونمندترین شهروند امریکایی بعد از چند ماه زندگی در تهران کل تیزبازی ها و زرنگ بازیهای خیابونی و اداره جاتی (قابل توجه دوستمون! :d ) و غیره رو یاد میگیره.
شخصی که توی خیابون آشغال میریزه وقتی جایی بره که اونجا کسی آشغال روی زمین نمیریزه واقعا دلش نمیاد که خیابون رو کثیف و زشت کنه. اما یه شخص که هیچوقت اینکارو نمیکنه وقتی جایی بره که همه توی خیابون آشغال میریزن با خودش میگه "من چه آشغال توی خیابون بریزم چه نریزم خیابون زشت هست. مامور شهرداری هم باید اینجا رو تمیز کنه. پس فرقی نمیکنه که بریزم یا نه. خودمو خسته نمیکنم و آشغال رو همینجا میندازم توی خیابون"
ایکاش میشد یک شبه فرهنگ سازی کرد.
ارسالها: 51
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Nov 2009
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2009-12-17 ساعت 02:34
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-12-17 ساعت 02:44 توسط pi30.)
(2009-12-17 ساعت 02:25)hvm نوشته: این جمله که توی محله شما امنیت هست من را یاد یک جمله از یک شخص دیگر انداخت که خیلی معروف شد
فکر میکنم در مورد قیمت گوجه فرنگی بود
ببخشید که تایپیک رو منحرف کردم به جون خودم تو محل قبلی ما همه باهم فامیل بودیم مثلا خونه عمم اینا کوچه پایینی بود_عموم اینا سر خیابون بودن و... در ضمن همسایه ها همه هم شهری بودن .
اما العان 3 سال هست پیش رفت کردیم و اونجا رو ترک کردیم و به جامعه بشری پا گذاشتیم (جامعه مهربان ایران)
تو این 3 سال 1 بار مورد خفت گیری قرار گرفتم که خوشبختانه مثل اهو فرار کردم(بعدا جبران کردم)
یک بار هم یکی داشت موتورم رو(قدیما موتور داشتم) می برد که نتونست.
ولی یک بار ضبط ماشینم رو بردن یک بار هم زاپاس رو بردن
ارسالها: 2,997
موضوعها: 167
تاریخ عضویت: Feb 2009
رتبه:
175
تشکر: 0
14 تشکر در 1 ارسال
2009-12-17 ساعت 02:37
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-12-17 ساعت 13:02 توسط Ali Sepehr.)
لطفا به هیچ قشری توهین نکنید. اینکار خلاف قوانین سایت است!
(2009-12-17 ساعت 02:34)pi30 نوشته: (جامعه ......... ایران) بند 11 قوانین سایت :
از ارسال مطالب سیا..سی، تبلیغاتی و همچنین توهین به قشر یا فردی خاص خودداری کنید
ارسالها: 120
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
9
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کاش یه آمپول فرهنگ و زبان آمریکا بود میزدیم و با خیال راحت اونجا زندگی میکردیم.
خانه دوست کجاست...
ارسالها: 407
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
39
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2009-12-17 ساعت 12:19)soroush2031 نوشته: کاش یه آمپول فرهنگ و زبان آمریکا بود میزدیم و با خیال راحت اونجا زندگی میکردیم.
کاش یه آمپول فرهنگ آمریکا بود میزدیم به کل مردم در ا.ی.ر.ا.ن و دیگه راحتِ راحت زندگی میکردیم و دیگه مهاجرت هم نمیکردیم و همینجا تو کشور خودمون زندگی میکردیم !!!!
باز هم ولی هیچ جا واسه من یو.اس.آ نمیشه!!!
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2009-12-17 ساعت 21:54
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-12-17 ساعت 22:11 توسط mohsen324.)
این عکسی که در روبرو میبینید, حاصل زحمت دیشب من است و تا دیر وقت داشتم روی این درخت کریسمس کار می کردم. الآن تازه دقت کردم و دیدم که این درخت هم مثل برج پیزا کج است. بالای آن هم یک فرشته کوچک نصب کرده ام که در عکس معلوم نیست. البته وقتی چراغ های آن روشن شود و بچرخد یک مقداری زیباتر از این می شود.
امشب هم باید بروم بیرون و پشت حیاط و آن اسکله ای را که در عکس می بینید چراغانی کنم. ظاهرا در امریکا این کارها وظیفه مردها است و از آنجایی که همخانه ام با هر دو دوست پسرش در حالت قهر بسر می برد, تنها مرد آن خانه من هستم و مجبورم که این کارها را انجام دهم. البته همخانه ام و دخترش هم به من در ساختن این درخت کمک کردند. مخصوصا دخترش که باعث شد بر روی درخت سقوط کنم و همراه آن نقش بر زمین شوم. آخر به او گفتم که برود و یک چهارپایه بیاورد که من به بالای آن بروم و عروسک فرشته را در نوک درخت نصب کنم ولی او که هنوز عقلش به اندازه بدنش رشد نکرده است, از پشت دو پای من را گرفت و من را بلند کرد. سپس تعادلمان به هم خورد و افتادیم بر روی درخت. شاید برای همین است که کج شده است و بقول معروف, مورد دارد.
تصویر بزرگتر
این کلمه مورد هم خیلی جالب است چون من همیشه در زندگی ام مورد داشتم. مورد من, یا مورد منکراتی بوده است و یا مورد عقیدتی. یک بار هم یکی از برادران به من گفت که آقا اصلا شما خودت موردی! چندین بار هم پرونده هایم مورد پیدا کرده اند. مورد اقتصادی هم همیشه داشتم ولی هیچ وقت کسی به من نگفت که شما مورد اقتصادی داری و این را خودم کشف کردم! چندین بار هم در دانشگاه به من گفتند که آقا لباست مورد دارد و بعد فهمیدم که این مورد مربوط می شود به شلوار لی. وقتی که یک کم بزرگتر شدم علاوه بر همه موردها, مورد انتشاراتی هم پیدا کردم و همه نوشته هایم مورد داشت. حالا این درخت کاج ما هم مورد دارد! احتمالا باید به صراط مستقیم هدایتش کنم.
امروز چهارشنبه است و سرم یک کم خلوت تر است. راستی یادم باشد که امروز ساعت پنج و نیم بعدازظهر کلاس گیتار دارم و باید بعد از کارم به آنجا بروم. در این فرصت کوتاه میخواهم برای شما عزیزان کمی از احساس رضایت بنویسم تا ببینیم این فرایند پیچیده روانی چگونه عمل می کند. من ادیب, روانشناس, جامعه شناس و یا فیلسوف نیستم و تنها خوبی من این است که سریع تایپ میکنم. ولی می خواهم با مطرح کردن این موضوعات کمی بیشتر به آن فکر کنم و نظرات دوستانم را هم بشنوم. برای همین هر موقع که احساس کردید چرت و پرت می نویسم و یا زده ام به صحرای کربلا, آن را با صراحت و بدون هیچگونه ملاحظه ای به من گوشزد نمایید و نظرات خودتان را هم بدون سانسور بنویسید.
اگر از دست من عصبانی نمی شوید می خواهم احساس رضایت را هم به دو بخش جسمی و روانی تقسیم کنم. علت این کار این است که بهتر بتوانم در مورد آنها بنویسم اگرنه ممکن است در واقعیت مرز مشخصی بین آنها وجود نداشته باشد. برای اینکه ما احساس رضایت کنیم, ابتدا باید تا حد قابل قبولی رضایت جسمی داشته باشیم و بعد از آن نیز رضایت روحی داشته باشیم. پس در واقع رضایت جسمی, پیش نیاز رضایت روحی است.
احساس رضایت جسمی و یا مادی, احساسی است که مستقیما با بدن ما و همچنین غرایز طبیعی ما در جهت زنده ماندن در ارتباط است. نوشیدن آب, خودن غذا, روابط دیپلماتیک و خواب راحت, از جمله نیازهایی هستند که عدم برآورده شدن آنها, عدم احساس رضایت را برای ما به ارمغان خواهد آورد. همچنین سلامتی جسمی و نداشتن درد فیزیکی نیز یکی از عواملی است که برای ایجاد احساس رضایت در ما, نقش موثری را ایفا می کند.
احساس رضایت روحی, احساسی است که ذهن شما در آن نقش بسیاری دارد. این احساس, حاصل فرایند مغزی است که در اثر برآورده شدن انتظارات شما رخ می دهد و شما از آن احساس رضایت می کنید. این انتظارات حتی می توانند در امتداد نیازهای جسمی و مادی شما باشند. به عنوان مثال وقتی شما گرسنه هستید, بدن شما نیاز به خوردن غذا دارد ولی ممکن است فرآیند فکری شما در آن زمان خاص طوری باشد که شما انتظار خوردن قرمه سبزی را داشته باشید. اگر به شما غذای قیمه بدهند, احساس رضایت جسمی به شما دست می دهد زیرا دیگر درد گرسنگی را احساس نمی کنید. ولی احساس رضایت روحی به شما دست نمی دهد به خاطر این که شما انتظار داشتید و یا دوست داشتید که قرمه سبزی بخورید و این عدم همخوانی واقعیت با انتظار شما باعث می شود که شما در مجموع احساس رضایت نکنید.
پس احساس رضایت, یک مجموعه کاملی است که از نیازهای جسمی انسان شروع می شود و به برآورده شدن انتظارات, پایان می پذیرد. قدرت مانور و محدوده مداخلات ما در نیازهای مادی بسیار محدود و ناچیز است. اگر یک تریلی ده چرخ از روی پای من رد شده باشد, بسیار دشوار است که من در آن لحظه احساس رضایت از وضع خودم داشته باشم. چون درد جسمی یک مانع جدی برای رسیدن به احساس رضایت جسمی است. یا اینکه اگر در هنگام خواب, یک نفر بدن من را تکان بدهد و یا با ایجاد سر و صدا نگذارد که من بخوابم, طبیعتا نمیتوانم در آن وضعیت احساس رضایت کنم. و یا با وجود گرسنگی و تشنگی, احساس رضایت بسیار دشوار است.
ولی احساس رضایت روانی چیزی است که کاملا در کنترل مغز ما است. اگر ما به فکر خودمان مسلط باشیم, می توانیم احساس رضایت را برای خودمان بوجود بیاوریم. ولی اکثر ما بر افکار خودمان تسلطی نداریم و مغزمان بر اساس فرمولهایی که در طی سالیان عمر, توسط خودمان و یا دیگران برایش تعریف شده است و در قالب انتظارات به کار خودش ادامه می دهد. مثلا اگر برای ما این طور تعریف شده باشد که من حتما باید ماشین داشته باشم, حتی اگر بهترین وسیله حمل و نقل عمومی را هم در اختیار شما قرار دهند, شما احساس رضایت نخواهید کرد و یا اگر یرای فقط شما نمره بیست قابل قبول باشد, از نمره هجده ناراضی خواهید بود. زیرا ساختار فکری شما انتظاراتی را به وجود آورده است که با واقعیت پدید آمده درزندگی شما همخوانی ندارد.
حال بیایید بحث خود را ملموس تر کنیم و به سراغ جامعه ایران و امریکا برویم تا ببینیم چه چیزهایی باعث می شود که ما احساس رضایت کنیم.
به عنوان مثال, بیایید زندگی خود من را که یک فرد عادی هستم, در قبل و بعد از آمدنم به امریکا مقایسه کنیم تا بتوانیم عواملی را که برای ایجاد یک احساس رضایت لازم است, بررسی کنیم. قبل از هر چیز به سراغ احساس رضایت جسمی می رویم.
بخاطر سطح درآمدی که من داشتم, مانند میلیونها نفر آدم دیگری که در ایران زندگی می کنند, خانه ای را در کرج اجاره کرده بودم و برای کار, هر روز به تهران می آمدم و بر می گشتم. در امریکا هم بسیاری از انسانها باید مسافت بسیار طولانی را برای رسیدن به محل کار خودشان طی کنند. تا اینجای کار همه چیز یکسان است. ولی تفاوتی که شرایط من در ایران داشت این بود که در طول مسیر رفت و آمدم, بخاطر عدم وجود فرهنگ رانندگی, مسائلی برایم پیش می آمد که به آرامش من لطمه میزد و اجازه نمی داد که من احساس رضایت داشته باشم. اگر هم با مترو می خواستم بروم, خستگی ایستادن در راهروی مترو و فشردگی مسافران و عدم وجود هوای مناسب برای تنفس باعث می شد که من همواره از شرایط خودم ناراضی باشم. البته من نهایت تلاشم را می کردم که مثبت نگر باشم و به خودم القاء کنم که من راضی هستم ولی اگر در همین حال کسی پای مرا لگد می کرد و بدون عذرخواهی می رفت و یا یک ماشین به طور خطرناکی جلویم می پیچید, تمام تلاشهایم برای احساس رضایت نقش بر آب می شد.
یاد یک خاطره ای افتادم که به این موضوع ربط دارد و شاید شنیدنش برای شما هم جالب باشد. یک روز من برای یک جلسه کاری به جایی رفته بودم و پس از پایان جلسه, مدیرعامل آن شرکت گفت که من را تا یک مسیری می رساند. در راه, او شروع کرد به ادامه بحث کاری و موضوعات مهمی را مطرح می کرد. وقتی در یک چهارراه ایستادیم, یک نفر می خواست از درب عقب ماشینی که سمت چپ ما ایستاده بود خارج شود و درب را محکم کوبید به ماشین ما. آقای مدیر عامل در حالی که صحبت می کرد یک نگاه چپ چپی به آن آقا کرد و بی خیال شد و به ادامه صحبتش پرداخت. کمی جلوتر در چهارراه بعدی یک موتوری که می خواست از فاصله میان ما با ماشین جلویی بگذرد, بغلش گرفت به سپر ماشین ما و البته عذرخواهی هم کرد. آقای مدیر عامل همچنان به سخنانش ادامه داد تا اینکه در ترافیک سنگین خیابان بهشتی بودیم و تقریبا ایستاده بودیم که یک موتوری که یک جعبه بسیار عریضی را حمل می کرد, از جهت مخالف آمد و جعبه را کشید به بغل ماشین و رفت. آقای مدیر عامل که به جاهای حساس صحبتهایش هم رسیده بود گفت ببخشید و درب ماشین را باز کرد و شروع کرد به دویدن دنبال آن موتوری.
ایشان خیلی سعی می کرد که بر خودش مسلط شود و از وضع موجودش احساس رضایت کند ولی در اکثر موارد شرایط به گونه ای می شود که شما نمی توانید کنترلی بر اعصاب و روان خودتان داشته باشید. مطمئن هستم که دویدن ایشان به دنبال موتوری و دست به یقه شدنش فقط بخاطر مسائل آن روز نبوده است بلکه دنباله مشکلات دیگری بوده است که دردهای جسمی و یا عدم آرامش فکری را برای او به همراه داشته است.
من در شرکتی کار می کردم و می بایست که هر ماه اجاره خانه و مخارج دیگر را پرداخت کنم. ولی بعضی موقع ها دو ماه یک بار و یا حتی بعد از سه ماه حقوق می گرفتم. فشارهای روحی که بر اثر عدم توانایی در پرداخت نیازهای جسمی روزمره به من وارد می شد, مانع از آن می گردید که من بتوانم از زندگی خود احساس رضایت کنم. عدم رعایت فرهنگ آپارتمان نشینی و زندگی همسایگان در راهروی آپارتمان و یا لزگی رقصیدن نابهنگام همسایه بالایی هم باعث می شد که من نتوانم به خوبی استراحت کنم. وقتی که صبح زود می خواستم از خانه بروم بیرون, به خودم تلقین می کردم که به به! عجب روز خوبی است و عجب زندگی خوبی است, ناگهان می دیدم که یک نفر جلوی پارکینگ خانه پارک کرده است و من نمی توانم ماشین خود را از خانه بیرون بیاورم بیرون و داستانهای همراه آن که شما بهتر از من می دانید.
در امریکا گرچه ممکن است عدم تطابق انتظارات شما با واقعیتهای موجود در جامعه, موجب عدم رضایت شما شود, ولی دردهای جسمی و روحی و امکانات اولیه زندگی به طوری است که شما تا حدودی به رضایت جسمی می رسید. در امریکا امکان اینکه شما با رفتن به روانپزشک و یا کار کردن بر روی خودتان بتوانید انتظاراتتان را کاهش داده و به یک رضایت نسبی برسید بسیار بیشتر است زیرا عوامل تحریک کننده خارجی و دردهای جسمی و روانی کمتری به سراغ شما می آیند.
به گمان من, بیشترین عامل بوجود آمدن نارضایتی روحی برای ما مهاجران به امریکا, عدم انطباق انتظارات عاطفی ما با واقعیت های یک زندگی صنعتی و ماشینی است که می تواند برای ما عدم رضایت کلی را به همراه داشته باشد.
امیدوارم که شما با نظرهای موافق و مخالف خود این بحث را کامل کنید. و امیدوارم که این نوشته بدردتان بخورد. من دیگر باید بروم کلاس گیتارم.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 1,064
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
59
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
به گمان من niz!, بیشترین عامل بوجود آمدن نارضایتی روحی برای مهاجران به امریکا, عدم انطباق انتظارات عاطفی ما با واقعیت های یک زندگی صنعتی و ماشینی است که می تواند برای ما عدم رضایت کلی را به همراه داشته باشد.
ارسالها: 90
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2009
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2009-12-17 ساعت 22:55
(آخرین تغییر در ارسال: 2009-12-17 ساعت 23:13 توسط joseph.)
ای بابا آرش خان اکثر ما به اندازه کافی اینجا دردهای روحی و جسمی کشیدیم و جسم و روحمون آبدیده شده.
اگه اینجوری نبود واسه گرین کارت آمریکا له له نمیزدیم. اصلا اگه کسی رفته باشه آمریکا هرچقدر هم اولش سخت باشه و طرف عذاب جسمی و روحی بکشه، بزرگترین مرحم درد، فکر کردن به وضعیتی است که قبل از اومدنش به آمریکا توی ایران داشته. به نظر من اگه کسی این موقعیت رو داشته باشه که با هزار بدبختی خودشو برسونه آمریکا، هرطور هم که باشه احساس رضایت میکنه.
یا از طرف دیگه به قضیه نگاه کنیم یک عده آدمهای ضعیف هستند که فکر میکنم تعدادشون هم کم باشه(چون ایران زندگی کردند)، توی آمریکا فقط از نوک دماغشون بیشتر رو نمیتونن ببینن، به همین دلیل احساس رضایت بهشون دست نمیده، یا شاید هم میده البته از نوع آبدوغ خیاری. اینجور آدمها برگردند بهتره چون اینجا و اونجا براشون فرقی نمیکنه.
راستی آرش خان لاس وگاس یادت نره.
..........................................................................................................................................................................................................
In the United States I will feel as if I were alive again
از عضويت در شرکتهاي هرمي جدا بپرهيزيد
In the United States I will feel as if I were alive again
ارسالها: 2,286
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: May 2009
رتبه:
127
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
به گمان من بیشترین عامل بوجود آمدن نارضایتی روحی برای مهاجرین به آمریکا:
1-فرهنگ غلط همیشه نالان آنها
2- ناشکر بودن آنها
3-بهشت برین ساختن از آمریکا قبل از مهاجرت .(به معنای اینکه اینجا همه چی مفت و مجانی به آدم میدهند یا نباید کار کرد و آنها را باد خواهند زد .....)
4-فراموش کردن شرایط قبل از مهاجرت
5-فراموش کردن جائی که در آن زندگی میکردند
6-داشتن قلب رئوف و مهربان آنها (که گاهی دلشون برای رفته گر محله هم تنگ میشود)
7-نداشتن مهارت لذت بردن از زندگی
8_و صد تا مورد دیگه.....
راه حل:
1-ندارد
2-ندارد
3-دانستن این واقعیت که اینجا هم مثل هر جای دیگه باید کار کرد و فهمیدن این که بهشت فقط در دنیای بعد از مرگ معنا پیدا میکند
4و5-بازدید از سایتهای خبری (روزی سه بار) که تعدادشون کم هم نیست
6-یاد گرفتن دوست داشتن خود و خانواده به جای رفته گر و بقال محل
7-با تمرین خیلی زود این مهارت کسب میشه
یه سول هم از محسن عزیز:
آیا این انطباق در جائی که الان شما هستید ایجاد شده؟
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
ارسالها: 283
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Oct 2008
رتبه:
31
تشکر: 1
0 تشکر در 0 ارسال
من هم یکی از علل بزرگ عدم موفقیت و نارضایتی را در مهاجرت ناشکری میدانم و معتقدم که بخصوص ما لاتاریها بیشتر از سایر مهاجرین باید شاکر خداوند باشیم واز نالان بودن دست برداریم............
ارسالها: 122
موضوعها: 9
تاریخ عضویت: Sep 2008
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
بله. صحیح است. ببخشید، ولی از اعضای 2008 فقط من اینجا هستم؟
لاتاری 2008
شماره پرونده: ***14
مصاحبه: روزهای پایانی ماه آگوست
دریافت ویزا: 13 روز بعد از مصاحبه
|