کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
آره تو ایران هم صندلی برقی برای معلولین وجود داره منتها جائی برای استفادش وجود ندارهSmile
اینقدر خیابونها و پیاده رو ها به طور زیبائی ساخته شدند که آدم سالمشم تا سر خیابون نمیرسه چه برسه به معلول
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
با خواندن اين پست من پيشنهادي به ذهنم رسيد
آرش گرامي به نظر من بهتره نكات كليدي كل مطالبت رو توي پستي جداگانه و قفل شده قرار بدي و با ارسال پست جديد خودت آپديتش كني تا دوستاني كه جديدا با اين سايت آشنا مي شن و كساني كه روزهاي آخر مي خوان سفر كنند براي مرور سريع نكات كليدي رو بخونند. اين براي اين خوبه كه دوستان با شرايط، فرهنگ و قوانين اونجا آشنا بشن و به مشكل برنخورن.
پاسخ
تشکر کنندگان: maaref ، amiry ، Pay ، batis2010 ، Omidooo ، امیر مهاجر ، HAZARA ، mohammadrezah
(2010-01-06 ساعت 01:09)kavoshgarnet نوشته:  با خواندن اين پست من پيشنهادي به ذهنم رسيد
آرش گرامي به نظر من بهتره نكات كليدي كل مطالبت رو توي پستي جداگانه و قفل شده قرار بدي و با ارسال پست جديد خودت آپديتش كني تا دوستاني كه جديدا با اين سايت آشنا مي شن و كساني كه روزهاي آخر مي خوان سفر كنند براي مرور سريع نكات كليدي رو بخونند. اين براي اين خوبه كه دوستان با شرايط، فرهنگ و قوانين اونجا آشنا بشن و به مشكل برنخورن.
کاوشگرنت جان
نوشته های من ارزش این را ندارد که راهنمای کسی شود که بخواهد به امریکا برود ولی اگر کسی دوست داشت همه نوشته های من را بخواند میتواند به وبلاگ برود و از روی آرشیو, متن مورد نظرش را پیدا کند و بخواند. یا اینکه در مهاجرسرا آن را جستجو کند که بهتر هم هست چون بحثهای مرتبط با آن و نظرات ارزشمند دوستان را هم میتوانند بخوانند.
از طرف دیگر ما به اندازه کافی همه چیزمان قفل است, از دست و پا گرفته تا زبان. اگر نوشته ما هم قفل شود که دیگر چیزی برایمان نمی ماند. خلاصه اینکه من با قفل میانه چندان خوبی ندارم Smile
با سپاس فراوان از لطف شما
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
درود
منظور من خلاصه اي از نكات كليدي و كاربردي بود كه جداگانه تهيه بشه به عنوان مرجع. شما فكرش رو بكنيد كه من 10 روزي موفق به خواندن مطالب شما نشدم و 20 رو طول كشيد تا تمامش رو گذري خواندم. حالا اگه كسي بخواد تمام كطالب شما رو بخونه كه از پرواز جا مانده.

در ضمن مطالب شما اگر كم مفيد بود اينهمه خواننده نداشت. به نظر من مطالب شما بيشتر از اينكه حالت سرگرم كننده داشته باشه كاربردي هستند. مطالب و نكات ريزي كه كسي تا به حال به اين گستردگي به آن نپرداخته است.

خودم كه تمام مطالب شما رو خوانده ام. براي اعضا جديد و ميهمانان گذري كه قصد مهاجرت به آمريكا دارند خواندن همه مطالب بسيار سخته و داشتن يك چكيده مطالب به عنوان مرجع بسيار سودمند واقع مي شه.

در ضمن من هم با قفل زياد ميانه ام خوب نيست اما به خاطر اين گفتم كه زياد شلوغ نشه و خودت هر وقت خواستي مطلبي بهش اضافه كني.
پاسخ
کاوشگر نت جان. از لطف شما سپاسگزارم
یکی از دوستان زحمت کشیده است و تمام نوشته های من را بصورت پی دی اف و ورد درآورده است. اگر کسی به آن نیاز داشت برایم بنویسد تا آن را در اختیارش قرار دهم.
از فرزاد عزیز هم بخاطر این لطفی که کرده اند تشکر می کنم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
دیشب دختر سیزده ساله همخانه ام وقتی وارد خانه شد به درون اطاق من پرید و در حالی که بالا و پایین می پرید هلیکوپتر جدیدی را که خریده بود به من نشان می داد و می خواست که با هم آن را راه بیاندازیم. من هم عاشق اسباب بازی هستم و مخصوصا چیزهایی که کنترل از راه دور دارند خیلی من را جذب می کنند. بعد از اینکه کمی با آن بازی کردیم و من حس کنجکاوی ام تمام شد به اطاقم برگشتم ولی پس از مدتی دیدم که او دوباره به اطاقم آمد و در حالی که بغض کرده بود گفت که هلیکوپترش به دیوار برخورد کرد و پره اش شکست.

اینجا بود که عملیات امداد و نجات من شروع شد و ابزار تعمیراتم را از توی جعبه بزرگی که آشغال هایم را در آن نگهداری می کنم ریختم بیرون و شروع کردم به امتحان کردن راه های مختلف برای تعمیر پره هلیکوپتر. بعد از صرف دو ساعت و شکست در عملیات چسباندن با چسب های مختلف و هویه, راه دیگری به ذهنم رسید که تا به حال امتحان نکرده بودم. این راه دوختن بود. با سوزن داغ سوراخ هایی در دوطرف محل شکستگی ایجاد کردم و بعد با نخ آنها را دوختم و سپس با چسب هم محل تقاطع را چسباندم. سپس برای اینکه تعادل برقرار شود, به طرف دیگر پره هم همان مقدار نخ گره زدم . من این کار را از چینی بند زن ها یاد گرفته بودم و به خوبی عمل کرد.

من تا به حال اسباب بازیهای زیادی را تعمیر کرده ام و هر کدام از بچه های محله مان که اسباب بازیش خراب می شود آن را به پیش من می آورد تا تعمیرش کنم. من این کار را خیلی دوست دارم چون از بچگی عاشق این بودم که هر چیزی را باز کنم و ببینم که درون آن چه خبر است. چندین بار هم در زمان کودکی دل و روده ساعت رومیزی خانه مان را باز کردم و بعد نتوانستم آن را دوباره سر هم کنم برای همین از ترس تنبیه شدن بقایای آن را در یک گوشه ای از خانه پنهان می کردم. البته این کنجکاوی باعث شده بود که کم کم چیزهایی را یاد بگیرم و وقتی بزرگتر شدم تمام همسایه ها برای تعمیر رادیو و تلویزیون و یا وسایل برقی خود من را خبر می کردند.

می خواهم خیلی مختصر درباره مطلبی برایتان بنویسم که به ذهنم آمده است. من متخصص تعلیم و تربیت فرزندان نیستم و تجربه ای هم در این زمینه ندارم ولی نکته هایی به ذهنم می رسد که شاید شما هم بدتان نیاید نظرتان را در مورد آن بگویید.

استقلال شخصیتی کودک در امریکا بسیار شبیه به نوع تربیت فرزندان در روستاهای کشور ما و یا شهرهای ما در زمان قدیم می باشد. شما در یک روستای دورافتاده کشورمان می بینید که مثلا یک دختر هشت ساله نه تنها از پس کارهای خودش بر می آید بلکه مسئولیت نگهداری برادر و خواهرهای کوچک تر از خودش را هم به عهده دارد. آنها در مشکلات و موارد جدی زندگی سهیم هستند و در مجموع شخصیت مستقل خودشان را دارند. در امریکا نیز بچه ها را در مسائلی که به خودشان مربوط می شود تنها می گذارند تا خودشان در مورد آن تصمیم بگیرند. اگر شما از یک بچه سه ساله سوالی را بپرسید هرگز به پدر و مادرش نگاه نمی کند تا ببیند که آنها چه می گویند. وقتی به رستوران می روند آن بچه سه ساله خودش غذای خودش را سفارش می دهد و فقط از پدر و یا مادرش سوال می کند که آیا اجازه دارد این غذا را سفارش دهد یا خیر.

در شهرهای ایران و یا شاید تا کنون در همه جای آن, کودکان هرگز فرصت کافی برای شکل گیری شخصیت خود را پیدا نمی کنند. قبل از اینکه یک کودک بخواهد در مورد یک مسئله فکر کند والدین او به جایش فکر می کنند و عمل هم می کنند. به عنوان مثال در امریکا اگر یک کودک زمین بخورد والدین او صبر می کنند تا او وضعیت جسمی و روحی خود را ارزیابی کرده و برای بلند شدن خود تلاش کند. آنها فقط در

صورتی به او کمک می کنند که خود کودک توانایی کافی برای انجام آن کار را نداشته باشد و تقاضای کمک کند. ولی در ایران وقتی که یک کودک زمین می خورد اولین نفری که به او نزدیک تر است او را از روی زمین به هوا بلند می کند و اجازه نمی دهند که آن کودک بی نوا برای یک بار هم که شده توانایی خود را جهت بهبود وضعیت خود بسنجد و نتایج آن را تجربه کند. همیشه پدر و مادر به جای کودک تصمیم می گیرند و سعی می کنند که سلایق شخصی خود را به او تحمیل کنند و این داستان تا آخر عمر یک فرزند ادامه خواهد داشت. متاسفانه بیشتر کودکان ما از نظر فکری و شخصیتی ناتوان هستند و آسیب های روانی بسیار شدیدی را از طریق نحوه نادرست تربیت والدینشان خورده اند.

در امریکا از زمانی که یک کودک راه رفتن را یاد می گیرد, دیگر هرگز دست او را نمی گیرند و فقط در موارد خاص او را بغل می کنند. آنها سعی می کنند که اگر با کودک خود برای قدم زدن به بیرون از خانه می روند, سرعت خود را با او هماهنگ کنند و اجازه دهند که آن کودک برای رسیدن به مقصدشان بر توانایی های خودش تکیه کند. متاسفانه در شهرهای ما حتی تا نزدیک سن بلوغ هم دست بچه ها را می گیرند که در نتیجه اعتماد به نفس آنها برای همیشه از بین می رود و آنها هیچگاه نمی توانند به تنهایی در جامعه احساس امنیت کنند. حتی شما پیامدهای این آسیب ها را در مسائل اجتماعی و سیاسی هم می توانید ببینید و کسانی که بدین طریق رشد کرده اند همواره در انتظار فردی هستند که به آنها کمک کند و آنها را از شرایط کنونی اجتماعی و سیاسی نجات دهد. دقیقا مانند کودکی که ده باز زمین خورده است و او را بلند کرده اند و در بار یازدهم هیچ تلاشی نمی کند و آنقدر بر روی زمین می ماند و گریه می کند تا بالاخره یک نفر او را از آن وضعیت در بیاورد.

نکته دیگری که در امریکا مشاهده کرده ام این است که امریکاییان کودکان خود را دستمالی نمی کنند. هیچ کس کودکان خود را چپ و راست نمی بوسد و سر آنها را ناز نمی کند. آنها از کودکی یاد می گیرند که حریم شخصی بدن خود را بشناسند و به دیگران اجازه ندهند که به آنها دست بزنند. ولی ما بطور مداوم به صورت بچه های خودمان تفاله می چسبانیم و آنها را آبلمبو می کنیم. بیشتر ما توجیه مان برای این کار این است که چون آنها بسیار دوست داشتنی و یا ناز هستند پس ما باید آنها ببوسیم و بغل کنیم. خوب سوال من این است که اگر مثلا شما آقا هستید و یک خانم خوشگل را که خیلی هم دوست داشتنی است در خیابان ببینید او را بغل می کنید و می بوسید چون خوشگل و ناز است؟ مطمئن باشید که اگر کودکان هم قدرت و مهارت لازم را برای دفاع از خودشان داشتند همان کاری را می کردند که آن خانم در دفاع از حریم شخصی خودش انجام می دهد. از طرف دیگر کودکان ما در اجتماع همواره در معرض تعارضات جنسی قرار می گیرند و نمی توانند تشخیص دهند که کدام تفاله چسباندن از سر محبت است و کدام یکی به منظور تعرض جنسی. در امریکا کودکان به راحتی به همه می گویند که به من دست نزنید و این احساس تملک مطلق بر بدنشان در آنها تا بزرگ شدنشان باقی می ماند.

در امریکا کنترل بدن کودکان فقط توسط فرمانی که از مغزشان صادر شود انجام می گیرد. خوردن, خوابیدن, راه رفتن و هرکار دیگری که بخواهند انجام دهند باید به آنها آموزش داده شود و اجازه دهند که خود او تصمیم بگبرد که آن کار را انجام دهد. در امریکا اگر کودکی نخواهد غذا بخورد به زور غذا را در دهان او نمی چپانند و اگر خوابیده است هیچ کس روی او را نمی پوشاند. آنها یاد می گیرند که خودشان از بدن خودشان محافظت کنند و حتی لباس و کفششان را خودشان بپوشند. اگر کودکی نخواهد راه برود هیچ کسی دست او را نمی گیرد و بکشد و یا اینکه او را از روی زمین بلند کنند و با خودشان ببرند. در نتیجه کودک در مقابل بدن خودش مسئول است و والدین فقط نظارت می کنند و آموزش می دهند و هیچ دخالت مستقیمی بر فرآیندهای بدنی کودک خودشان ندارند.

در امریکا خشونت در نحوه تربیت کودکان هیچ نقشی ندارد. در صورتی که بسیاری ازکودکان ما خیلی زود یاد می گیرند که برای رسیدن به اهدافشان به خشونت متوسل شوند. لطفا توجه داشته باشید که خشونت فقط کتک زدن نیست بلکه هر نوع عکس العملی که در اثر خشم انجام بگیرد خشونت است. شما اگر به

کودک خود یک بار یک حرفی را بزنید و دفعه دوم یا سوم فریاد بکشید این خشونت است و آن کودک هم یاد می گیرد که اگر به خواسته اش نرسید از هر نوع خشونت کلامی و یا جسمی استفاده کند. اولین علائم خشونت زمانی است که شما کودک را از روی محبت فشار می دهید و او با آخرین زور صورت شما را از خودش دور می کند و یا بر روی شما تف می کند تا او را رها کنید. بعضی مواقع هم شروع به زدن می کند که متاسفانه نتایج مطلوبی که بدست می آورد زمینه تمام خشونت هایی می شود که در دوران بزرگسالی انجام خواهد داد. زیرا اولین چیزی که یاد گرفته این است که خشونت می تواند او را از دردها و رنجهایی که دارد برهاند.

بسیاری از ما فکر می کنیم که تربیت یعنی این که کودک ما حرف بد نزند و یا اینکه هر کسی را دید سلام کند. در صورتی که تربیت در امریکا یعنی اینکه کودک خود را برای ورود به اجتماع آماده کنیم و مهارت های لازم را به او آموزش دهیم. در زمان ما تربیت کردن مساوی بود با کتک زدن و یک کودک بی تربیت کسی بود که حرف بد می زد و یا پایش را جلوی بزرگترش دراز می کرد. اصولا بچه نمی بایست در هیچ کاری و یا بحثی دخالت کند و همیشه یک بزرگتر می بایست برای او تصمیم بگیرد. لااقل تنها حسنی که زمان ما داشت این بود که بچه ها مستقل بودند و زندگی مخصوص به خودشان را در کوچه و محله داشتند. ولی الآن فکر نمی کنم که دیگر کسی به بچه اش اجازه دهد تا سر کوچه برود و نان بخرد. بچه ها باید همواره در حال سر و کله زدن با پدر و مادر و برادر و خواهر خود باشند و بحث هایی را بکنند که هیچوقت تمامی ندارد.

نکته دیگر این است که در امریکا مرجع اطلاعات کودک پدر و مادر نیستند. والدین یک کودک فقط ناظر بر اعمال آنها هستند و حرف آنها وحی نازل نیست. بچه ها اطلاعات خود را از مراکز آموزشی و اینترنت کسب می کنند و حرف پدر و مادر را هم فقط به عنوان یک نظر می شنوند و اگر با دانسته هایشان تطابق نداشته باشد آن را نمی پذیرند. والدین هم سعی نمی کنند که نظر خودشان را بر کودکانشان تحمیل کنند. ولی در

ایران الحمدالله همه پدر و مادر ها علامه دهر هستند و هر حرفی که می زنند به خیال خودشان به خیر و صلاح فرزندشان است و همه موظف هستند که اوامر آنها را اطاعت کنند. متاسفانه بیشتر چیزهایی هم که می گویند چرت و پرت محض است و قوانین و حرف های غیر علمی و غیر منطقی است. متاسفانه نطفه دیکتاتوری هم در همین جا شکل می گیرد و اگر یک بچه ای به پدرش بگوید که من در اینترنت خوانده ام که فلان حرف تو اشتباه است آن را نمی پذیرد و کودک خود را با خشونت کلامی مورد سرزنش قرار می دهد. و یا اگر به پدرش بگوید که من دوست ندارم بر طبق سلیقه تو عمل کنم پدرش می گوید که تو خیلی غلط می کنی که دوست نداری به آنچه که من می گویم عمل کنی.

نکته دیگری که به ذهنم می رسد این است که سنت های اجتماعی ما و یا شاید هم کمی آموزه های مذهبی این توهم را در ما بوجود آورده است که ما مالک مطلق فرزندان خود هستیم. گمان می کنیم که ما داریم بر روی آنها سرمایه گذاری می کنیم تا زمانی که بزرگ شدند بتوانیم از وجود آنها استفاده کنیم و به قول معروف عصای دستمان بشوند. اصولا احساس مالکیت بر فرزندان باعث می شود که به خودمان اجازه دهیم تا هر رفتاری را با آنان داشته باشیم و اگر فرد دیگری هم اعتراض کند به او می گوییم که بچه خودمان است و اختیارش را داریم. در صورتی که در امریکا یک بچه مانند هر انسان دیگری آزاد است و اگر پدر و مادر لیاقت و شرایط نگهداری از بچه را نداشته باشند, دولت او را از آنها خواهد گرفت و به مراکز خاص خواهد فرستاد تا در شرایط مناسب رشد کنند. اگر یک پدر کودک خود را بزند روانه زندان خواهد شد. در واقع در امریکا کودکان به شما لطف می کنند که اجازه بدهند شما آنها را بزرگ کنید نه اینکه شما لطف می کنید و کودکان را بزرگ می کنید. زمانی هم که آنها به سن قانونی خود رسیدند ماموریت شما پایان پذیرفته است و آنها پی زندگی خودشان می روند.

شاید چند تا نکته دیگر هم باشد ولی من باید بروم و به کارم برسم. شما هم اگر نکته ای به ذهنتان می رسد بنویسید.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، SamiraN ، shahram1347 ، ChairMan ، hoda_ch ، laili ، سارا کوچولو ، mohsen324 ، megaholding ، WIKIMAN ، Ali Sepehr ، honareirani ، admin ، Hamid55 ، babakped ، farzaddv2009 ، Spiritual ، ana ، یه مهاجر ، seravin ، meweadl ، kavoshgarnet ، shr.jafari ، hvm ، matrix ، arshiya ، leili ، Lithium ، masood_mj ، m.memari ، saeed42 ، Cruz ، fahimeh88 ، Pedram.mt ، saied-k ، majid89 ، sinswimer ، maaref ، miha ، perna ، Yashar1989 ، آرشا ، faranak.n ، parto ، leaden_boy ، nimar123 ، amiry ، delir ، MPU ، gol1 ، mohammadm64 ، GreenRoad ، batis2010 ، Amir.Mansoury ، ساری ، Hediyeh ، shaahinh66 ، roze ، Omidooo ، امیر مهاجر ، کهکشان ، ehsan_ati ، mohajer13 ، m@ry@m75 ، houmanes ، vm1974 ، victorygo ، naeiji1974 ، blackseven ، myfriendsmy2010 ، Danoosh ، zohreh36 ، mdtrmd ، soul ، HAZARA ، MasMM ، roeentan ، yousef 62 ، maryamkambiz ، saeed_gh ، amin_sh ، Setare99 ، sir vahid ، Asy ، immigrant2us ، iman63ir ، Zahra13134 ، siakhatar666 ، پادتنش ، Bald Eagle ، mrbonbon ، Hedieh20 ، hushmandco ، اسمان ابی ، ghafari88 ، mohammadrezah ، shovaleye ، moein_sg ، New York ، آلیس-1980 ، mhz_ir ، am4366 ، ALNB ، ebi1988 ، bahram2014 ، galiver ، Aghaman ، عسلبانو ، armin021 ، Memolk ، hb2489 ، shanks ، MJAVADIAN ، مریم فتوحی ، alitahus ، feidom30 ، ehsansimorgh ، barfi1 ، vahidbaq ، jupiterx ، farzad parsa ، hamid87 ، salar3d ، sheinos ، AliReza.Sh ، جهان20 ، mfarazz ، mrlzdh ، sadegh_fojica ، alirezanz ، hamidzxc ، نسل سوخته ، farid_ns ، ELNAZ21 ، nightowl ، aram_hpanahi ، hsh85 ، leader-m ، ZHERZHIC ، American Darlin ، metigor ، Mani-usa
نحوه ی تربیت مقدار خیلی زیاد وابسته به محیط زندگی افراده.به طور مثال در ایران اگر ما دست بچه را میگیریم به دلیل محافظت از اونه چون وقتی ما در خیابان با کودک پنج ساله ای راه میرویم اگر دستش را نگیریم مطمئنا یا بچه در جوی آب میوفته یا پاش در چاله میره یا برخورد با موتور و ماشین خواهد داشت .ولی اینجا بچه ها میتونند بدون تکیه به بزرگتر خود آزادانه و در کمال امنیت مسافت زیادی را بدوند و یا دوچرخه سواری کنند که همون نظارت بر رفتار اونها کافیه................
یا برای یک نوجوان وقتی قرار بیرون با دوستهای خودش را میذاره در آمریکا والدین با خیال راحت تری میتونند پذیرای این موضوع باشند چون قانون و مجریان قانون از اونها حمایت میکنه ولی در ایران اولین ترس خوانواده ها از همین مجریان قانونه.........
ما ایرانیها به دلیل اینکه بسیار آدمهای احساساتی هستیم تا منطقی متاسفانه این احساساتمون و در هر چیزی بالاخص در تربیت فرزند و حتی بد تر از اون در سی...یا....ست......زیاد استفاده میکنیم.....که نتیجه اش همینه که همه شاهدشیم
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
مشکل دیگه ای که در ایران است اینه که شما عملا پدر و مادر اختیاری در تربیت یچه خود نداند چون همیشه افراد با تجربه تر در کار انها دخالت میکنند.یا حتی کسایی که به انها هیچ ربطی ندارد.مثلا بارها پیش امده که دخترم را برای اسکیت به پارک بده ام و و حین بازی زمین خورده و من به کمکش نرفتم تا خودش بلند شود چون مطین بودم با کمی تلاش میتواند ولی افراد حاضر در محل به کمکش رفتند و احتمالا در دل خودشون هم گفتند عجب مادر بی رحمی.یا وقتی ما کوچک بودیم مادرم با ما شرط گذاشته بود که اگر در خانه کارهایی به غیر از وظایفمان انجام دهیم و کمکی بکنیم به ما پول میدهد تا هم فرهنگ کار کردن را به ما یاد دهد هم برای زندگی مستقل اماده مان کند ولی خواهر خودش به ما میگفت نکنید مامانتون چون خودش تنبلیش میاد کار کنه به شما اینچوری میگه.
ویکی از دلایلی که منو مایل بهرفتن از اینجا میکنه اینه که این استقلالی را که من هنوز در 34 سالگی اجازه داشتنشو ندارم دخترم از 4 سالگی داشته باشه.و بدونه که در اجتماع به عنوان یک انسان یک جایگاهی داره نه اینکه حتی در رستوران ادم حسابش نکنند و یک بشقاب جلویش نذارند
پاسخ
اگر ما هم امنيت موجود در آنجا را در پيرامون خود حس ميكرديم شايد راحت تر با اين مسئله برخورد ميكرديم
بعنوان مثال در غرب اگر بچه اي گم شود تمام نيروها براي پيدا كردن وي بسيج ميشود اما اينجا فقط وقتي كسي حرفي عليه ح ك و م ت بزند تمام نيروها براي پيدا كردنش وارد عمل ميشوند
فرقي هم نميكند كه بچه باشد يا پدر بچه

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
(2010-01-07 ساعت 04:04)rs232 نوشته:  همیشه پدر و مادر به جای کودک تصمیم می گیرند و سعی می کنند که سلایق شخصی خود را به او تحمیل کنند و این داستان تا آخر عمر یک فرزند ادامه خواهد داشت. متاسفانه بیشتر کودکان ما از نظر فکری و شخصیتی ناتوان هستند و آسیب های روانی بسیار شدیدی را از طریق نحوه نادرست تربیت والدینشان خورده اند.

مشکل بزرگتر اینه که پدر و مادر به بهونه اینکه نگران زندگی و آینده فرزندانشون هستند و نمی خوان اونا اشتباه کنند به خودشون اجازه میدند حتی در سنین بالا (+21) هم برای کوچکترین مسایل فرزندان تصمیم بگیرند!
جالب اینجاست که نظراتشون رو به صورت یک پیشنهاد بیان نمی کنند (هرچند که در سنین بالا پیشنهاد هم حد و اندازه ای داره) بلکه این نظرات به قول شما وحی منزله و فرزند باید دقیقا همون کار رو بکنه!
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، honareirani ، ana ، m.memari ، batis2010 ، امیر مهاجر ، HAZARA ، mohammadrezah
نمی دانم چه شد که یک دفعه به یاد اصغر آقا مکانیک افتادم. وقتی آدم ماشین غراضه داشته باشد کم کم عضوی از خانواده مکانیک ها میشود. یادش به خیر اصغر آقا یک مغازه کوچک توی نظام آباد داشت و چون ماشینم همیشه خراب بود من هم تقریبا همیشه اونجا بودم. هر موقع که می رفتم اونجا اول برای خودم یک چایی می ریختم. بعد به شاگرد مکانیک می گفتم که چکار بکند. مثلا می گفتم عباس بپر برو فلان چیز رو بخر بردار بیار عوضش کن. آخر خودم هم یک پا مکانیک شده بودم. عباس هم شاگردش بود. یک پسر بچه چهارده ساله که درس و مدرسه را ول کرده بود و از روستای خودشان آمده بود تهران که کار کند. خواهرش در سن نوزده سالگی دو تا بچه داشت.

اگر ظهر می رسیدم نهار را با آنها می خوردم. اصغر آقا آشپز ماهری بود و به دیزی هایی که می پخت توی محل معروف بود. همه در آنجا من را مهندس صدا می کردند. اصغر آقا فرزند ارشد خانواده اش بود و وقتی هجده سال داشت پدر و مادرش را از دست داده بود. او مجبور بود که کار کند و خرج شش تا از برادر و خواهرهای کوچکترش را در بیاورد. حالا همه آنها دکتر و مهندس شده بودند و اصغر آقا هنوز توی همان مغازه ای که پنجاه سال پیش شاگردی می کرد کار می کند. بچه های اصغر آقا هم دانشجو بودند و خانمش هم خیلی امروزی بود. بیچاره اصغر آقای همیشه روغنی هیچ نقطه مشترکی با آنها نداشت و شب ها تا دیروقت توی مغازه اش می ماند و کار می کرد.

زمستان ها من بیشتر اصغر آقا را می دیدم. من همیشه یک باند پرواز برای ماشینم داشتم که اگر روشن نشد آن را در سرازیری بیاندازم و هول بدهم. وقتی صبح از پله های خانه می آمدم پایین همش دعا می کردم که ماشینم روشن شود. بعد در ماشین را باز می کردم و می نشستم روی صندلی. اول کلید را درون سوئیچ قرار می دادم و یک نفس عمیق می کشیدم. بعد دو تا تلمبه به گاز می زدم و سوئیچ را می چرخاندم و اه اه اه اه استارت می زدم. هیچوقت دفعه اول روشن نمی شد. بعد سوئیچ را می بستم و از یک تا پنجاه می شمردم. هی به خودم می گفتم که ریلکس باش. نفس عمیق بکش. ولی هیچوقت طاقت نمی آوردم که تا پنجاه صبر کنم و از بیست که می گذشت دوباره چند تا تلمبه دیگر به گاز می زدم و سوئیچ را می چرخواندم. اه... اه... اه... اه.. این بار باطری ضعیف تر شده بود و با زور موتور را می چرخاند. باز دوباره سوئیچ را می بستم.

کم کم سرما در بدنم نفوذ می کرد و شروع می کردم به مالش دست هایم و ها کردن به آنها. اگر هوا برفی و بارانی بود, از جاهای مختلف آب به درون ماشینم می آمد و از زیر فرمان قطره قطره بر روی شلوارم می ریخت. اول یک فحش آبدار به ماشینم می دادم و بعد شروع می کردم به قربان صدقه رفتن و التماس کردن. برای بار سوم هم چند تا تلمبه به گاز می زدم و دوباره استارت را می چرخاندم. اغلب ماشینم می گفت. اه........اه.......اهه......اههه..... اههههه.....اه...... و روشن نمی شد. دیگر نایی برای باطری ماشین نمی ماند که امیدی به روشن شدنش داشته باشم. اگر روشن می شد که بسیار خوشحال می شدم ولی اگر روشن نمی شد می رفتم سراغ پلن بی!

از ماشین پیاده می شدم و اگر پایم در چاله آب فرو می رفت به زمین و زمان بد و بیراه می گفتم. سپس فرمان ماشین را کج می کردم و در حالی که با یک دست فرمان را نگه می داشتم با دست دیگر آن را در سرازیری هول می دادم. بعد زود می پریدم داخل ماشین و آن را در دنده دو می گذاشتم و کلاچ را ول می کردم. در اغلب اوقات ماشین تا انتهای باند روشن می شد ولی اگر به انتهای سرازیری می رسیدم و ماشین روشن نمی شد دیگر مکافات بود. خوشبختانه در انتهای باند یک فضای خاکی بود که می تونستم ماشینم را در آنجا رها کنم.

سپس زنگ می زدم به اصغر آقا. همیشه وقتی صدای من را می شنید می گفت چیه مهندس دوباره گیر گردی؟ می گفتم آره اصغر آقا عباس رو بی زحمت با یه باطری بفرست آخر باند توی خاکی. اصغر آقا هم می گفت باشه مهندس تو برو به کارت برس من درستش می کنم. اصغر آقا یک کلید زاپاس از ماشین من را داشت و معمولا ماشین را روشن می کرد و می برد دم مغازه و درستش می کرد. بعد هم به من زنگ می زد که ماشین دم مغازه است.

بعد از کار من یک راست می رفتم مغازه اصغر آقا. یک بخاری حلبی توی مغازه اش داشت که همه دورش جمع می شدند و دستهایشان را گرم می کردند. می گفتم چش بود اصغر آقا؟ می گفت هیچی خفه کرده بود بهت گفته بودم که موقع روشن کردن روی گاز تلمبه نزن. من هم می گفتم خوب تلمبه هم نمیزدم روشن نمی شد. بعد اصغر آقا می گفت بابا مهندس این ابوغراضه رو ردش کن یه ماشین درست و حسابی بخر. من هم می گفتم ای بابا دل خوشی داری ها اصغر آقا, پولم کجا بود؟ خلاصه یک چایی می خوردم و گرم می شدم بعد ماشین را روشن می کردم و می رفتم خانه. البته بعد از یک هفته دوباره این ماجرا به دلایل دیگری تکرار می شد.

امروز داشتم پیش خودم می گفتم که ای کاش اصغر آقا با مغازه اش اینجا بود و می رفتم یک چایی پیشش می خوردم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
آرش جان خیلی متن دلچسبی بود، فکر کنم خیلی از ما یک اصغر آقا مانندی توی محل داشته ایم. من با دو تا دیگه از دوستام مجردی زندگی می کردیم و یک علی آقای سوپر سر کوچه داشتیم که از ما بهتر حساب خرت و پرتهای خونمون دستش بود. مثلا می رفتم قند و ماست و نون و کالباس بخرم علی آقا می گفت مهندس پنیرتون هم احتمالا تموم شده ها، یک هفته است نبردی! تخم مرغ هم ندارین، کالباس هم بهت نمیدم چون این هفته زیاد خوردین براتون خوب نیست! در ضمن علی آقا یک جورایی نقش منشی کل محل را هم بازی می کرد، مثلا اگر قرار بود من یک سی دی به کسی بدم چون عمدتا خونه نبودیم میذاشتم پیش علی آقا و میومدن ازش میگرفتن. خلاصه علی آقا فراتر از یک مغازه دار و بخشی از زندگی ما بود.
لطفا هرگونه سوال مرتبط با موضوعات مهاجرت را در انجمن مطرح کنید، از پاسخ به پیامهای خصوصی و ایمیل در موارد فوق معذورم

".We do not inherit the Earth from our Ancestors, we borrow it from our Children"
پاسخ
admin عزیز ممنون. اولین بار که می بینم پست جدی ندادید و خاطره تعریف کردی Big Grin
شماره کیس:2010AS000165xx
تاریخ دریافت نامه قبولی:-2009-4-Aug
کنسولگری:Ankara
تاریخ کارنت شدن :may
تاریخ مصاحبه: 17 june
تاریخ دریافت ویزا: فردای روز مصاحبه

پاسخ
هر ایالت و یا شهری در امریکا وسایل عمومی خاص خودش را دارد ولی من می خواهم در مورد آنهایی که در شهر سنفرانسیسکو و اطراف آن دیده ام برایتان توضیح دهم.

وقتی که در شهر اوکلند و ریچموند زندگی می کردم و محل کارم سنفرانسیسکو بود, بیشتر اوقات با مترو به سر کارم می رفتم. مترو های این اطراف هم تقریبا شبیه متروهای تهران است و فرق چندانی نمی کند. دستگاههایی در ایستگاه مترو وجود دارد که شما میتوانید با قرار دادن پول و یا کارت اعتباری به هر مقداری که دوست دارید از آنجا بلیط بخرید. قیمت بلیط به این بستگی دارد که شما در کدام ایستگاه پیاده می شوید. اگر مبلغ بلیط شما موقع خروج از ایستگاه کم باشد باید به دستگاه هایی که در درون ایستگاه است مراجعه کنید و مابقی آن را بپردازید و اگر هم زیادتر باشد که می توانید آن را برای دفعه بعد نگهدارید.

بعضی از ایستگاه های مترو دو طبقه است. شما باید به تابلوها نگاه کنید که متوجه شوید برای رسیدن به مقصدتان از کدام راهرو باید وارد ایستگاه شوید. کابین های مترو نسبتا تمیز و مرتب است و شما صندلی پاره نمی بینید ولی در ضمن همه چیز قدیمی است و معلوم است که سالیان درازی از آن استفاده شده است. خوردن و نوشیدن در مترو اکیدا ممنوع است و شما حتی اجازه ندارید آب بنوشید. یادم نیست که چقدر جریمه دارد ولی به هرحال آنقدر هست که شما را از این کار بترساند.

در دو طرف کابین های مترو یک ردیف صندلی وجود دارد که روبروی هم هستند. این صندلی ها جای مورد علاقه من بود چون اگر مترو خلوت بود شما می توانید پای خودتان را روی صندلی مقابل دراز کنید. مردم در مترو زیاد با هم حرف می زنند و همیشه یک نفر پیدا می شود که مخ شما را به کار بگیرید. اگر می خواهید که با شما حرف نزنند باید یا کتاب بخوانید و یا اینکه بخوابید. معمولا بعد از یک مدت چهره افراد برای شما آشنا می شود زیرا ایستگاه های مترو جوری طراحی شده است که مثلا در یک ایستگاه یک کابین همیشه نزدیکترین کابین به محل ورود است و معمولا آن افراد در حوالی همان کابین سوار می شوند و در ایستگاه دیگر یک کابین دیگر نزدیکترین محل ورود افراد به داخل مترو است.

تمام متروهایی که از سنفرانسیسکو به شرق آن شهر می روند از یک تونلی به طول هشت کیلومتر که در زیر دریا است می گذرند. این تونل در زیر پل بی بریج درست شده است. وقتی مترو از آن تونل می گذرد صدای خیلی بلندی در داخل کابین ها ایجاد می شود و ممکن است در دفعات اول اعصاب شما را به هم بریزد. ولی به مرور به این صدا عادت می کنید و یا اینکه می توانید از گوشی های صدا گیر استفاده کنید و یا موزیک گوش دهید.

یکی دیگر از وسایلی که شما می توانید از آن استفاده کنید اتوبوس است. اتوبوس های برون شهری بسیار راحت و خوب است و برخی از آنها نیز اینترنت دارد و شما می توانید با لپ تاپ خودتان کار کنید. ولی اتوبوس های داخل شهر سنفرانسیسکو غراضه است و مثل همان اتوبوس های شهری خودمان است. در کنار راننده اتوبوس یک دستگاهی وجود دارد که شما باید در آن پول بریزید و آن دستگاه به شما بلیط می دهد. سپس شما آن بلیط را به راننده می دهید و سوار می شوید.

در زمان هایی که اوج رفت و آمد است هم اتوبوس درون شهری و هم مترو شلوغ است و شما مجبورید که چسبیده به دیگران بایستید. تنها فرقی که اینجا با ایران دارد این است که اگر یک نفر سیر خورده باشد و یا بوی گند بدهد همه به او اعتراض می کنند و حتی فحش می دهند. مخصوصا صبح ها که همه دل خوشی از رفتن به سر کارهایشان ندارند. ولی در مجموع مردم مهربان و خوشرو هستند و ملاحظه شرایط یکدیگر را می کنند. درزمانهایی که بسیار شلوغ است مردها و زنها به هم چسبیده هستند ولی در بیشتر اوقات مزاحمتی برای یکدیگر ایجاد نمی کنند.

وسیله دیگری که در شهر سنفرانسیسکو وجود دارد کیبل کار و یا اتوبوسهای برقی است. بعضی از آنها تفریحی هستند و بسیار قدیمی است که شهر سنفرانسیسکو به آن معروف است. برخی از آنها هم مثل قطار هستند که به آنها میونی گفته می شود. معمولا ایستگاه های میونی به ایستگاه های مترو وصل است و شما می توانید از آنجا به نقاط مختلف شهر بروید.

یکی دیگر از وسایل تردد عمومی کشتی است که به آن فری می گویند. این کشتی ها مسافران را از شهر سنفرانسیسکو به قسمت شمال و جنوب می برند و مسیرهای مختلفی را به شهرهایی دارد که با آب ارتباط دارند. البته توریست ها هم از این وسیله برای تفریح و گردش استفاده می کنند ولی صبح ها و عصرها بسیار شلوغ است چون بسیاری از افراد هم برای تردد روزانه خود به محیط کار از کشتی استفاده می کنند.

تاکسی در شهر سنفرانسیسکو واطراف آن فراوان است ولی تقریبا جزو آخرین گزینه های تردد است زیرا قیمت تاکسی در این نواحی گران است. در تاکسی ها هم تاکسیمتر وجود دارد و راننده پس از رسیدن به مقصد به شما می گوید که حسابتان چقدر شده است. در ضمن شما خودتان هم می توانید از صفحه تاکسیمتر مبلغی را که باید بپردازید مشاهده کنید.

یکی دیگر از وسایل تردد بین شهری نیز قطار سریعی است که از شهرهای مختلف ایالت کلیفرنیا عبور می کند و اسم آن کلترین است. این قطارها بسیار راحت و بی سر و صدا هستند. معمولا این قطارها دو طبقه است و شما می توانید برای دیدن بهتر مناظر از طبقه دوم آن استفاده کنید. من مدتی برای رفتن به جنوب سنفرانسیسکو از این قطار استفاده می کردم و بسیار راضی بودم. زمان حرکت این قطارها هم بر طبق برنامه ای که به شما می دهند انجام میشود و شما دقیقا میدانید که چه زمانی به مقصد می رسید.

این تمام چیزهایی است که من در مورد حمل و نقل عمومی امریکا می دانم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، seravin ، leili ، Ali Sepehr ، AM!N ، hvm ، admin ، ana ، indmehdi ، m.memari ، shahram1347 ، Hamid55 ، babakped ، سارا کوچولو ، parmida.722 ، mohsen324 ، WIKIMAN ، honareirani ، farzad24 ، Hojjat ، Lithium ، گریت کش ، mavarfan ، jalaldaiy ، Electronic-Arts ، Pedram.mt ، saied-k ، majid89 ، sinswimer ، maaref ، miha ، perna ، Yashar1989 ، faranak.n ، funnybluesolea ، nimar123 ، lun_john_silver ، Pay ، delir ، mohammadm64 ، MPU ، gol1 ، GreenRoad ، batis2010 ، Amir.Mansoury ، ساری ، Hediyeh ، schaghayegh ، *Mohsen* ، Omidooo ، mrhj50 ، امیر مهاجر ، ehsan_ati ، mohajer13 ، mahdi/sh ، m@ry@m75 ، byousefi_p ، vm1974 ، houmanes ، victorygo ، naeiji1974 ، blackseven ، myfriendsmy2010 ، Danoosh ، zohreh36 ، SAEED 60 ، behrooz ramezani ، mdtrmd ، reza6966 ، 3pideh ، safajoo ، HAZARA ، nooshshahnar ، roeentan ، maryamkambiz ، amin_sh ، sir vahid ، Asy ، iman63ir ، siakhatar666 ، پادتنش ، Zahra13134 ، mino2013 ، Bald Eagle ، Rock ، mrbonbon ، SabreAyob ، shadi79 ، Hedieh20 ، ghafari88 ، shovaleye ، mohammadrezah ، New York ، آلیس-1980 ، mhz_ir ، ALNB ، ebi1988 ، bahram2014 ، galiver ، Aghaman ، عسلبانو ، armin021 ، Memolk ، hb2489 ، shanks ، MJAVADIAN ، sonyz2 ، مریم فتوحی ، alitahus ، barfi1 ، Abdorrezaa ، vahidbaq ، jupiterx ، farzad parsa ، hamid87 ، salar3d ، sheinos ، ben123 ، mfarazz ، fa15 ، mrlzdh ، sadegh_fojica ، alirezanz ، hamidzxc ، amirsalehish ، golia ، farid_ns ، copol ، ELNAZ21 ، Moody ، biparva ، aram_hpanahi ، kamali2025 ، hsh85 ، leader-m ، ZHERZHIC ، M0HSeN_US ، American Darlin ، Mani-usa
آقا آرش
من بالاخره نفهمیدم در زمانی که اتوبوس و مترو حسابی شلوغ است و زن و مرد بهم چسبیده اند، برای هم مزاحمتی دارند یا نه؟

بد نیست یه خاطره تعریف کنم، دوستی میگفت من کلمه ی Subway را فقط به معنی مترو میدانستم و اولین روزی که از دانشگاه کانادا خارج شدم، بادیدن تابلو «ساب وی» یه راست وارد آن محل شدم و با کمال تعجب آنچه دیدم، انواع غذاهای ساندویچی بود تا مترو و ریل و ....

گفتنی است که «ساب وی» یکی از غذافروشی ها ی مورد علاقه ی من است که بسیار بسیار ساندویچ های ایرانی را(البته به یه کوچولو تفاوت) یاد من می آورد.
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان