ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
بازم گلي به جمال ايرانيها
توي هندوستان اگه آشغال تو خيابون نباشه احتمالا پليس فكر ميكنه توطئه از سوي شرق و غرب در جريانه ودست دشمن رو توي اون ميبينه
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
مثل همیشه، خوشحالم که در این وانفسای کار و گرفتاری های فکری و ... هنوز قلمتان تراوش دارد و مهاجرسرایی ها را بی نصیب نمیگذارید. هیچ چیزی برای گفتن ندارم جز اینکه ایکاش درون و برونمان یکسان بود. و این نه فقط ریشه در فرهنگ مان دارد، همانگونه که میبینید بنا بر اصل تقیه و حفظ اصل ... دروغ و دو رویی از آن بالا بالاها شروع میشود تا این پایین پایین ها. آنوقت توّقع دارید ظاهر افراد با باطن آنها، محیط داخلی خانه با میحط خارج، نظافت شخصی با قضاوت عمومی و ... ما ایرانیها تناسب داشته باشد؟؟؟
به نظر من تا فرهنگ مان ساخته نشود، که متاسفانه امروز کمتر از فرهنگ ناب ایرانی خبری هست و هرچه میبینیم فرهنگ بر اساس «م.ذ.ه.ب» است؛ فایده مند نیست و هر روز بدتر از دیروز. بهرحال در ناامیدی بسی امید است. امیدوار میمانیم تا روزهای روشن را ببینیم. پیروز باشید .....ارادتمند حمید
ارسالها: 99
موضوعها: 4
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با عرض سلام ،با این که قوانین سایت رو تازه مرور کردم و می دونم برای تشکر نباید پست می زدم ولی واقعا" جای تشکر داشت و واقعا" خوشم اومد.تا پست رو زدید خوندم وکپی کردم رفتم 2 بار دیگه هم خوندم و از اونجایی که به مهاجر سرا معتاد شدم خانوادم در جستجو این هستن که بدونن من چرا زیاد میام نت و الان با تایپک ارش مهاجرسرا رو به پدرم معرفی کردم،و خیلی خوشش اومد ،تا رفتش طاقت نیاوردم که سکوت کنم و چیزی نگم وپستی نزنم.واقعا" از همه ممنون که اطلاع رسانی خوبی دارن مخصوصا" اقا حمید ولیلی جان و ارش .(باز عذر خواهی می کنم که پست زدم اگه بی مورده)
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2010-02-12 ساعت 21:30
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-02-12 ساعت 21:31 توسط rs232.)
این روزها کار هیجان انگیزی انجام نداده ام که برای شما تعریف کنم و آخر هفته ها را هم خیلی آرام می گذرانم. ولی وقتی که هوا بهتر شود قصد دارم کارهای مهیجی انجام دهم که هم زندگیم از یکنواختی در بیاید و هم مطالب جالبی برای نوشتنم داشته باشم. یکی از کارهایی که حتما می خواهم انجام دهم پرواز با کایت بر روی دریا است و یکی دیگر از کارها هم غواصی است. برای این روزها که هوا بارانی است ممکن است شروع به یادگیری ویولون هم بکنم. راستش من واقعا نمی دانم که آیا زن و یا دوست دختر گرفتن می تواند تضمینی برای بهتر شدن زندگی باشد یا خیر. بسیاری از ما هزینه روحی و مالی گزافی را می پردازیم که فقط رابطه دیپلماتیک داشته باشیم و در اغلب مواقع هم این نوع روابط بعد از یک مدت نمی تواند جوابگوی نیازهای احساسی و یا حتی دیپلماتیک ما باشد.
در امریکا اگر شما بخواهید دوست دختر و یا دوست پسر بگیرید باید بسیار مواظب باشید که از نظر روحی به او وابسته نشوید تا زمانی که ترکتان می کند لطمه زیادی نخورید. در واقع روابط دیپلماتیک در امریکا یک نوع مبادله تجاری است که می تواند در هر زمانی که منافع طرفین ایجاب کند توسط هر یک از دو طرف فسخ شود. من با چیزهایی که از امریکا دیده ام و با شناخت نسبی از خصوصیات خودم ترجیح می دهم که تنها باشم و تنها زندگی کنم ولی این یک مسئله سلیقه ای است و ممکن است برای یک نفر دیگر این قضیه فرق کند. ولی با اینکه من تنها هستم, سعی می کنم که زندگی ام خسته کننده نباشد و کارهایی را انجام می دهم که معمولا افراد متاهل حسرت آن را می خورند!
و اما مطلبی که می خواستم خدمت شما عرض کنم در مورد نظم در امریکا است. من نظم را به دو بخش نظم شخصی و نظم اجتماعی تقسیم می کنم.
نظم شخصی:
در امریکا اصولا انسان ها منظم نیستند و خیلی شلخته و بی خیال هستند. اگر به درون خانه آنها بروید می بینید که هیچ چیزی در جای خودش قرار ندارد و حتی ممکن است که کلاه دونفره خانم ها را هم بر روی مبل راحتی وسط اطاق پذیرایی ببینید. اگر مبل ها و یا میز تلویزیون را جابجا کنید حتما اشیایی را پیدا خواهید کرد که چندین سال قبل گم شده بودند. کشوی لباس آنها معمولا نیمه باز است و بخشی از لباسهایشان هم از آن زده است بیرون. در روزهای تعطیل هیچ قاعده خاصی را در پوشیدن لباس و یا مرتب کردن ظاهر خودشان رعایت نمی کنند و با همان تنبانی که خوابیده اند از رختخواب بلند می شوند و به کافه محله خودشان می روند.
در ایران به نظر می رسد که نظم شخصی در بسیاری از خانواتده ها بیشتر از امریکاییان است. در ایران قوانینی برای امور خانواده وجود دارد که بیشتر افراد آن را رعایت می کنند. مثلا برای صرف غذا در ایران همه دور هم جمع می شوند و غذا می خورند و یا اینکه بعد از بیدار شدن, رختخواب خود را مرتب می کنند و یا موقع بیرون رفتن از خانه موهایشان را مرتب می کنند و لباس مرتب می پوشند. در ایران مراسم مختلف با نظم بهتری انجام می شود. مثلا امریکاییان هیچوقت آن وسواس و دقتی را که ما در رعایت قوانین عید نوروز از خودمان نشان می دهیم در کریسمس از خودشان نشان نمی دهند.
نظم اجتماعی:
در امریکا یک سیستم و نظام اجتماعی وجود دارد که انسان ها را وادار می کند تا در راستای آن سیستم حرکت کنند. مثلا وقتی شما به یک شرکت خدماتی زنگ می زنید و برای یک ساعت خاص قرار می گذارید, آن کار به احتمال زیاد در ساعت خودش انجام خواهد شد زیرا سیستم آن شرکت به طریقی است که بیشترین استفاده را از کارمندان خود بکند و آنها را وادار می کند که کارشان را به موقع انجام بدهند و سر ساعت به کار بعدی خود بپردازند. به همین طریق سیستم حمل و نقل, ارتباطات و کلیه امور شهری در قالب سیستم تعریف شده خودش قرار می گیرد. برای همین شما در امریکا احساس می کنید که همه چیز منظم است و در جای خودش قرار دارد. رانندگی نیز مثل بقیه چیزهای دیگر در امریکا بر طبق اصول تعریف شده خودش است.
در واقع کشور امریکا مثل یک واحد حسابداری در یک شرکت خصوصی است. همه چیز در جهت بهره وری بیشتر و گردش بهتر سرمایه انجام می پذیرد و نظم اجتماعی نیز بر اساس آن شکل گرفته است. به عنوان مثال اگر اتوبوسها و یا قطارها منظم نباشند شما به موقع به سر کار خود نخواهید رسید و در نهایت سرمایه گذاران ضرر خواهند کرد. اگر مراسلات پستی دقیق و منظم نباشد بخش عظیمی از گردش سرمایه دچار اختلال خواهد شد و در نهایت سود دهی پایین خواهد آمد. اگر شما در سر کار خود لباس مرتب نپوشید ممکن است که در جذب مشتری اخلال ایجاد شود و سوددهی پایین بیاید. نظم اجتماعی در امریکا رابطه بسیار نزدیکی با گردش سرمایه و شرکتهای خصوصی دارد. بنابراین اگر یک بزرگراه کشش لازم را برای ترافیک مورد نیاز نداشته باشد سرمایه گذاری می کنند و یک بزرگراه دیگر به موازات آن ایجاد می کنند.
ولی در ایران سیستم اجتماعی خاصی برای گردش سرمایه وجود ندارد و برای همین کارها الله بختکی انجام می شود. بسیاری از امور در اداره دولت و عام المنفعه است و هیچ گونه حساسیتی بر حیف و میل شدن آن وجود ندارد. زمان نیز به عنوان سرمایه از بین می رود و در مجموع شما در جامعه به جای نظم هرج و مرج اجتماعی می بینید. بنابراین وقتی مثلا شما زنگ می زنید به یک شرکت لوله کش که یک نفر را بفرستد تا لوله های منزل را تعمیر کند آن فرد یا در ترافیک گیر می کند و یا مریض است و یا یک قرار دیگری در آن روز داشته است و نمی آید. شما هم که به خاطر لوله کشی مرخصی گرفته اید و در خانه مانده اید, یک روز از سرمایه خود و شرکتی که در آن کار می کنید را به هدر داده اید. و این زنجیره اجتماعی همین طور به دور هم می پیچد و گره های بازنشدنی ایجاد می کند.
در نتیجه شما نظم اجتماعی را در هیچ کجای کشور نمی بینید و حتی در رانندگی نیز بی نظمی مشهود است. زیرا که حساب و کتابی برای میزان تولید راه و جمعیت ساکن شهر وجود نداشته است و به علت ترافیک های سنگین و دائمی این بی نظمی به پایین ترین سطح آن که رانندگی است نیز سرایت کرده است. در واقع اتلاف سرمایه های انسانی یکی از پیامدهای اصلی بی نظمی است .
من رفتم.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
دیشب برای خودم سوپ جو درست کردم. البته اینجا سوپ آماده را می خرید و فقط آب جوش به آن اضافه می کنید و می شود سوپ. وقتی آن را در کاسه ریختم که به اطاقم ببرم در زمانی که می خواستم چراغ آشپزخانه را خوموش کنم دستم کج شد و مقداری از سوپ ریخت روی کف آشپزخانه. کمی غرولند کردم و با دستمال آنجا را تمیز کردم و سوپ را برداشتم و به اطاقم رفتم. وقتی به نزدیک کامپیوتر و رختخوابم رسیدم دوباره تلنگر خوردم و بخش دیگری از سوپ بر روی رختخواب و کیبورد ریخت. سپس مجبور شدم که ملافه ها را عوض کنم و کیبوردم را هم تمیز کنم و سوپ را از لابلای دگمه های آن به بیرون بکشم.
این مسئله باعث شد که من فکر کنم که چرا از زمانی که من به امریکا آمده ام دست و پا چلفتی شده ام. قبلا من در ایران بسیار فرز و چابک بودم و محال بود که کنترل بدن از دست من خارج شود. همچنین وقتی در ایران بودم سرعت عمل بسیار بالایی داشتم ولی الآن ببو شده ام. وقتی کمی دقت کردم دیدم که این فقط من نیستم که دچار این حالتها می شوم و کسان دیگری هم که به امریکا می آیند ممکن است چنین احساسی را نسبت به خودشان داشته باشند. ولی علت چیست؟
یکی از اصلی ترین علت ها این است که بدن شما در امریکا در حالت آماده باش به سر نمی برد. یعنی وقتی از منزل خود بیرون می آیید فکر نمی کنید که الآن یک آجر از ساختمان نیمه کاره همسایه به پایین سقوط می کند و بر ملاج شما می خورد. و یا فکر نمی کنید که الآن یک موتور سوار از پیاده رو با سرعت می آید و شما را نقش بر زمین می کند. بنابراین شما در امریکا به مرور قابلیت جاخالی دادن را هم از دست می دهید چون که تمرینی برای آن ندارید. در ایران حتی مواقع عادی که در پیاده رو راه می روید باید جاخالی دهید اگرنه آدم هایی هستند که بلانسبت شما مثل یابو به هر چه آدم در سر راه خودشان باشد تنه می زنند و می روند.
بنابراین شما می بینید که اگر در امریکا یک اتفاق غیر منتظره رخ دهد مردم امریکا هنگ می کنند و نمی توانند از خودشان عکس العمل مناسب نشان دهند در حالی که در ایران در چنین مواقعی مردم چنان می دوند که دونده های امریکایی هم به گردشان نمی رسند. شما برای اینکه در ایران از یک خیابان رد شوید باید بتوانید همزمان جلو, عقب, چپ, راست , پایین و یا حتی بالای سر خودتان را هم نگاه کنید اگرنه احتمال اینکه سالم به آن طرف خیابان نرسید بسیار زیاد است. در حالی که در امریکا همه سرشان را می اندازند پایین و از خیابان رد می شوند. کاری که اگر در ایران انجام دهند اگر خیلی خوشبین باشیم فقط تا دو روز ممکن است زنده بمانند.
من وقتی در ایران بودم و مثلا می خواستم ماشینم را پارک کنم و به یک مغازه بروم, اول از همه یک جایی ماشین غراضه ام را پارک می کردم که بتوانم از دور آن را ببینم. خلاصه از بین عابران و ماشینها و موتوری ها یک جایی را پیدا می کردم و با ده سانت فاصله از ماشین عقبی و جلویی ماشینم را پارک می کردم. سپس یک زنجیر کلفت را به دور فرمان می پیچیدم و آن را قفل می کردم. بعد خم می شدم و از زیر صندلی یک دکمه مخفی را می زدم که ماشین روشن نشود. سپس از ماشین پیاده می شدم و در حالی که حواسم بود که یک موتوری با در ماشین برخورد نکند پیاده می شدم و دزدگیر ماشین را هم می زدم تا درها هم قفل شود.
سپس به مغازه مورد نظر می رفتم و در حالی که یک چشمم به ماشینم بود با مغازه دار حرف می زدم و در ضمن حواسم هم بود که کسی کیف پولم را از جیب نشیمنگاهم ندزدد و فرار نکند. سپس به حالات چهره فروشنده نگاه می کردم که ببینم دارد دروغ می گوید یا نه و می بایست حواسم باشد که سرم را کلاه نگذارد. سپس جنس مورد نظرم را می خریدم و بغل می کردم که احیانا موقع بیرون آمدن از مغازه کسی به من تنه نزند و باعث شود که از دستم بیفتد و بشکند. حواسم هم به چاله های پیاده رو و یا کانالهایی که سرپوش نداشتند هم بود که به درون آنها سقوط نکنم. سپس به ماشینم بر می گشتم و تمامی مراحل امنیتی را پشت سر می گذاشتم که ماشینم روشن شود.
اما آیا باورتان می شود که من اخیرا حتی یادم می رود که شبها درب ماشین را قفل کنم و زمانی که در پمپ بنزین به مغازه می روم حتی یادم می رود که سوییچ را از روی ماشین بردارم؟ وقتی که مسافت بین خانه و اداره را طی می کنم گاز ماشین را بر روی سرعت مجاز قفل می کنم و پایم را از روی گاز و ترمز بر می دارم. وقتی باران می آید خودش برف پاک کن می زند و اگر هوا تاریک شود خودش چراغ ها را روشن می کند. وقتی قدم می زنم هیچوقت نگران چاله های زیر پایم نیستم و هیچوقت هم فکر نمی کنم که الآن یک کلنگ از آسمان بر روی سر من می افتد. خوب به این ترتیب بدن آدم از حالت آماده باش در می آید و آدم بیغ و دست و پا چلفتی می شود.
در ایران حتی من یک مدت زیادی نمی توانستم که شبها عمیق بخوابم و با کوچکترین صدایی از خواب بیدار می شدم تا یقه دزد احتمالی که به خانه ما آمده است را بگیرم. این حالت از زمانی در من بوجود آمد که یک دزد از طریق کانال کولر وارد خانه شد و سپس درب تراس را باز کرد و وسایل را بر روی تراس خانه مجاور که خالی بود گذاشت و خودش هم از همان طریق خارج شد. البته من با کمی سیاست و سماجت توانستم دزد خانه که پسر معتاد یکی از همسایگان بود را پیدا کنم و وسایلمان را برگردانم ولی اثر روانی آن تا مدتها بر روی من مانده بود. در حالی که الآن و در این جایی که من در امریکا زندگی می کنم تمام درها و پنجره ها همیشه باز است و من هم شبها مثل خرس قطبی می خوابم و اگر زلزله هم بیاید بعید می دانم که بیدار شوم.
همه این چیزها را گفتم که ریختن سوپ را بر روی رختخواب و کیبورد کامپیوترم توجیه کنم!
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 578
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش جان ممنون. یه مدتی بود نبودی نگرانت شدم .... گفتم شاید آرش مشکلی براش پیش اومده .
به هر صورت امیدوارم باز هم اینجا ببینمت .....
ارسالها: 2,286
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: May 2009
رتبه:
127
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش جان ولی من دقیقا برعکس فکر میکنم.اینجا مغز آدم خیلی باید کار کنه تا بتونی روز و با موفقیت به شب برسونی.
شاید برای من که تازه واردم اینطوریه.ایران که بودم وقتی رانندگی میکردم هم با تلفن حرف میزدم هم پشت رل ساندویچم و میخوردم هم به سوالهای دخترم جواب میدادم هیچ زمان هم اتفاقی نمیوفتاد ولی اینجا واقعا مفهوم جمله ی یک لحظه غفلت یک عمر پشیمونی را درک کردم.
درسته که ایران خطرهای زیادی آدم و تهدید میکنه ولی به نظر آدم زیاد جدی نمیاد .اونجا خیلی راحت از وسط خیابون رد میشی و در اکثر مواقع اتفاقی هم نمیوفته چون راننده ها همیشه منتظر این چنین اتفاقات هستند اما اینجا بری وسط خیابون راننده ی بدبخت از همه جا بیخبر با همون سرعت 60 مایل بر ساعتش سوتت میکنه روی اولین درخت.....
ایران خیلی زیاد حواس آدم به جای پارک و این چیزها نبود هر جا پیدا میکردی پارک میکردی بعد هم اگر جریمه شده بودی با پیدا کردن پلیس و دادن شیرینی قبولی بچه ات مشکل حل میشد.اما اینجا باید شش دانگ حواست باشه که جائی پارک نکنی تا بعد از گذشتن بیست دقیقه با جای خالی ماشینت مواجه بشی....
ایران برای دادن قبضها هیچ عجله ای نداشتی و اگه قبضی رو پرداخت نمیکردی هول برت نمیداشت و میگفتی حالا دو ماه دیگه رو قبض بعدی حساب میکنم اما اینجا خیلی باید حواست باشه که این قبضها رو سر وقت بدی....و هزار تا چیز دیگه....
البته اینهائی که من گفتم دلیل بر بهتر بودن یا بدتر بودن جائی نیست ...فقط خواستم بگم که من اینجا مغزم بیشتر کار میکنه تا زمانی که ایران بودم....حالا شاید اینهم از عوارض بعد از مهاجرته و مغزم هنوز عادت نکرده تا بصورت اتوماتیک خودش و برای زندگی در اینجا عادت بده.
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
ارسالها: 832
موضوعها: 35
تاریخ عضویت: Jul 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
به نظر من علتش همینه که آرش گفت: ذهن شما باید بیشتر کار کنه چون با یک محیط غریب مواجهه دارید. زمانی که به محیط و شرایطش عادت کنید میتونید به حالت قبل برگردید (از نظر فعالیت ذهن میگمها، نه از نظر همزمان انجام دادن رانندگی و غذاخوردن و کار با موبایل!)
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
من هم با آرش موافقم
اينجا (در ا ي ر ا ن)بايد حواس آدم به هزار جا باشد تا بتوانيم يك كاري را به سرانجام برسانيم
درست است كه ببو نميشويم اما چون از مغزمان زيادي كار ميكشيم روان ما زيادي درگير ميشود و هميشه در حال كار حداكثري هست بنابراين مانند ماشيني هستيم كه دائما در حال تخته گاز كار ميكند و اين استرس دائمي هميشه با ماست و چون نميتوانيم به مغز خودمان استراحت بدهيم دچار مشكلاتي ميشويم كه از بقول آرش ببو شدن بدتر هستند و مسلم است كه اين ماشين بالاخره موتورش خواهد سوخت.
اگر تا به حال نسوخته باشد
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 578
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: May 2008
رتبه:
34
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-02-13 ساعت 10:42
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-02-13 ساعت 11:27 توسط ChairMan.)
شما هنگام زانندگی در ایران باید حواستون به عابری که داره جلوی ماشین میپره ، موتور سواری که داره لایی میکشه ، گربه ای که با دو جلوی ماشینتون رد میشه ، ماشین پشت سری که چند سانت بیشتر باهاتون فاصله نداره ، ماشین سمت چپی که یه دفعه میپیچه جلوتون برای دو تا مسافر و ماشین سمت راستی هم که داره سبقت غیر مجاز میگیره تا بریدگی رو دور بزنه باشه . همچنین ذهنتون هم تو خونه هست که شب که میری خونه چی کار کنی و فردا رو چجوری به شب برسونی . آقا پلیس هم که جای خود دارد .
ارسالها: 558
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
55
تشکر: 2
0 تشکر در 0 ارسال
2010-02-13 ساعت 11:49
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-02-13 ساعت 16:10 توسط hassan1358arab.)
من یک مربی هستم. متاسفانه در ایران رعایت حال یک مبتدی که تازه داره رانندگی یاد میگیره رو نمیکنند بااینکه یک تابلو بزرگ روی ماشین ما هست و دو تابلوی احتیات جلو و عقب ماشین .
خستگی ما در طول این ده ساعت کار در روز ناشی از سرو کله زدن با رانندگانیکه رعایت حال اون کاراموز بدبخت رو نمیکنند. در صورتیکه شنیدم در کانادا اگر یک ماشین تحت تعلیم در حال دور زدن باشه و کاراموز چند دقیقه ای رو معطل کنه همه رانندگان انقدر خونسرد می ایستند تا دور بزند بدون اینکه بوقی بزنند. حال خودتان با ایران مقایسه کنید .حتما شما هم تا بحال این موضوع برایتان پیش امده.
ارسالها: 1,504
موضوعها: 46
تاریخ عضویت: Nov 2009
رتبه:
55
تشکر: 0
3 تشکر در 0 ارسال
یه جورائی بنظر من این مطالب نسبی اومد.بطور مثال در بعضی از موارد آدم در ایران زرنگ تره و در بعضی موارد نه.مثلا اگرچه احساس امنیت در غرب بیشتره و عابرها 4 چشمی حواسشون به اطراف نیست تا حادثه ای ناگوار براشون پیش بیاد اما اینجا هم گاهی هوشیاری خیلی لازمه.مثلا مرتب باید حواست باشه که توی پیاده رو به کسی برخورد نکنی چون مسئله تنه زدن و کندن کتف طرف مثل ایران عادی نیست و طرف مقابل بدجور شاکی میشه اما مثلا درباره رانندگی اره ادم واقعا ببو میشه.چون اینا خیلی خیلی احتیاط می کنن و مثل ایران لازم نیست در کسری از ثانیه برای مرگ و زندگیت تصمیم بگیری.
مطلب جالبی بود
ارسالها: 322
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
24
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
شماره کیس: 2009AS15xxx
تاریخ نامه قبولی: May 2008
کنسولگری: Mumbai
تاریخ ارسال فرمهای سری اول: 15Aug 2009
تاریخ مصاحبه: May 2010
دریافت ویزا: 9June 2010
-------------------------------