ارسالها: 848
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
61
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-06-03 ساعت 01:24
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-06-03 ساعت 01:25 توسط R.F.)
"راستی من اینجا چکار می کنم؟!" ......
این از سوال هاس که خیلی حرف ها تو جوابش هست. و فکر می کنم هر کسی که رفته باشه اونور و کسانی که یه روزی خواهند رفت , با دیدن بعضی چیزها و زنده شدن خاطراتشون از خودشون خواهند پرسید.
نوستالژی چیزه غریبیه. همونقدر که لذت بخش, همونقدر هم ناراحت کننده به خاطر از دست دادنشون...
بگذریم!!
مرسی آرش عزیز که مثل همیشه نوشته هات جذاب و خوندنی هستن.
✿چشم انتظاری جاذبه ای قوی دارد. منتظر چیزهایی باش که می خواهی شان, نه چیزهایی که نمی خواهی✿
شماره کیس: 2010AS000016XXX
کنسولگری:آنکارا
تاریخ مصاحبه: May 2010
تاریخ دریافت ویزا: فردای روز مصاحبه
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
من که مشتری دائمی وبلاگ آرش هستم و هر روز سری به اونجا میزنم
اما از این که دوباره نوشته هایش را اینجا نیز میبینم خیلی خوشحالم
راستی رویای هلی کوپترت من را هم درگیر کرده
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 2,286
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: May 2009
رتبه:
127
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من از وقتی اومدم اصلا نشده که از خودم بپرسم من اینجا چی کار میکنم؟ اما بارها شده بود که وقتی ایران بودم این سوال رو از خودم کرده بودم.
به این میگن غربزدگی؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی آرش جان همونی که خودت توی پست قبلیت گفتی درسته...هر چیزی رویاش زیباتر از واقعیتشه.......حالا داشتن ماشین تو و یا زندگی کردن همونجائی که هممون بودیم هم از این قضیه مستثنا نیست...........
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
ارسالها: 127
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Mar 2010
رتبه:
14
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
جالب بود مرسی ، منم 10 سالی میشه ایران رو ترک کردم اما این وقت ها بیشتر می گم برگردم ایران چیکار کنم ؟
ارسالها: 2,997
موضوعها: 167
تاریخ عضویت: Feb 2009
رتبه:
175
تشکر: 0
14 تشکر در 1 ارسال
آهنگ دوست دارمت بنیامین یه حس غریبی رو در من ایجاد می کنه و به یاد یه روزایی می افتم که همه یه شور و شوق عجیبی داشتند!!!
شما اون روزا رو یادتونه؟؟؟
ارسالها: 120
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
9
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
با درود فراوان
در ادامه صحبتهای دوستان در مورد آرزوها منم دوست دارم یه چیزی بگم .اونم اینکه اگه ارزوئی نداشته باشیم و ندونیم چه باید رخ بدهد ،آن گاه آنچه باید رخ دهد رخ می دهد.آنهائی که آرزوهای بزرگ دارند هیچ وقت احساس سپاس گذاری و قدر دانی ندارند.چون هر چه هم که رخ بدهد در مقابل ارزوهایشان اندک است.اگر احساس سپاس نکنیم ،بیش از آنچه رخ داده رخ نخواهد داد.چون آنچه باید اتفاق افتد تنها از طریق شکر گذاری اتفاق می افتد.پس هر چه بیشترآرزو کنیم کمتر احساس شکرگذاری میکنیم و هر چه اتفاق بیافتد در نظرمان هیچ است ،خیلی ساده آن را نادیده میگیریم و بسته و بسته تر میشویم.
اگر بدون آرزو باشیم آنچه باید رخ بدهد ، رخ میدهد.
مثلا اگه امروز انتظار داشته باشیم یه چک 10هزار دلاری برنده بشیم و فقط یک اسکناس 10 دلاری بدست بیاریم چه حالی میشیم.در حالی که اگر هیچ انتظاری در کار نباشه ،حتی یک اسکناس 10 دلاری هم خوبه و اگر سپاسگذار باشیم از همون منبعی که ده دلاری بدست ما رسیده ،ده میلیون دلار به دستمون میرسه.پس بیائید شکرگزار و پذیرا و در دسترس باشیم یعنی فقط تو لحظه حال باشیم و در مقابل کائنات تسلیم .چون ما یه قطره از یه دریائیم و این قطره نمیتونه واسه این دریا تعیین تکلیف کنه هر چند که بازم دریا به حرف قطره گوش میکنه.اما به نفع ماست که تسلیم دریا بشیم تا قدرت دریا رو پیدا کنیم و دیگه قطره نباشیم.چون قطره چو با دریا شد ،دریاست.
خانه دوست کجاست...
ارسالها: 1,504
موضوعها: 46
تاریخ عضویت: Nov 2009
رتبه:
55
تشکر: 0
3 تشکر در 0 ارسال
سروش جان البته این خصلتی که بهش اشاره کردی بسیار خوب و منطقیه و من قبولش دارم اما بنظرم میشه این خصیصه رو داشت و اما همزمان برای اینده ارزوهائی هم در ذهن پروروند و من این دو رو مخالف هم نمیدونم.بنظرم بدون آرزو پیشرفت و تحولی در زندگی آدما ایجاد نمیشه.نمیشه با یه ذهن کاملا سفید به هر چی که در لحظه رسید رضایت داد و تشکر و قناعت کرد.فراموش نکنیم داشتن آرزو و ایده و هدف خیلی متفاوت از بلندپروازی و رویاپردازیه.باید این مرز رو مشخص کرد.
ضمن اینکه منم برای برنامه ریزی ها و اینده نگری بلند مدت موافق نیستم چون پیش بینی اینده در توان بشر نیست اما زندگی در لحظه هم برای توانائی انسان کافی نیست و نباید تسلیم مطلق زمان حال بود در غیر این صورت ما از توانائی اصلی خودمون یعنی اختیار استفاده نکردیم و تسلیم سرنوشت شدیم
بطور مثال همین خرید بالگرد LOL یه آرزوئه و رویا نیست چون رسیدن بهش امکان پذیره
ارسالها: 120
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
9
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دوست عزیز آرزوئی که من بهش اعتقاد دارم در اینده وجود داره اما بعد از طراحی اون و تجسم جزئیاتش .دیگه بهش فکر نمیکنم و فقط تلاش میکنم اما زور نمیزنم که به هر قیمتی بهش برسم و نتیجه رو واگذار میکم به همون دریا که اشاره شد.هدف رو ما میتونیم ترسیم کنیم و 100% با با باور اون بهش میرسیم .اما راه رسیدن به هدف رو نه.ما نمیتونیم راه رو هم ترسیم کنیم واسه همین بهتره تسلیم راههای غیر قابل پیش بینی بشیم و خودمون و ذهنمون رو رها کنیم تا از مسیری که میریم لذت ببریم.لذت زندگی به راهشه نه مقصد ها و هدفها چون به هر مقصد که میرسیم این ذهن ما دوباره یک ارزوی جدید واسه ما علم میکنه.پس از مسیر لذت ببریم و مقصد و هدفهارو هم توی بک گراند ذهن داشته باشیم
ممنون از توجه شما
خانه دوست کجاست...
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2010-06-05 ساعت 03:14
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-06-05 ساعت 03:20 توسط rs232.)
امروز دوباره جمعه است و من هنوز به خانه جدید نرفته ام. گمان کنم که دو هفته دیگر تحویل خانه طول بکشد. دیشب یک دختر خانمی که قرار است اطاق من را اجاره کند به خانه ما آمد و اطاق من را بازدید کرد. سعی کرده بودم قبل از آمدنش همه جا را مرتب کنم ولی خوب وقتی شما یک اطاق دارید و قرار است که اسباب کشی کنید نمی شود انتظار داشت که همه چیز مرتب و سر جای خودش باشد. وقتی آمد تمام سوراخ و سنبه های اطاق و حمام و دستشویی را بررسی کرد. مشکل اینجا بود که من تا آخر این ماه یعنی حدود بیست و شش روز دیگر اطاق را خالی خواهم کرد ولی او هر چه زودتر می خواهد یک اطاق بگیرد. آنطور که می گفت هیچ وسیله ای هم ندارد و فقط یک لپ تاپ دارد و بقیه اش فقط لباس ها و کفش هایش است. ولی آنطوری که چپ چپ به کمد دیواری خیلی بزرگ من نگاه می کرد به نظر می آمد که همان کیف و کفش و لباسش به اندازه کل وسایل من باشد. حالا قرار شد که زودتر بیاید و وسایلش را در گوشه اطاق نشیمن بگذارد و خودش هم بر روی کاناپه بخوابد و برای این یک ماه بجای اجاره فقط سهم خودش از پول آب و برق و تلفن و تلویزیون و آشغال و گاز و اینترنت را بدهد. یک مقداری خیالم برای همخانه ام راحت شد که لااقل یک نفر را پیدا کرده است. حالا می خواهد اطاق دخترش را هم اجاره دهد و برای او یک سوئییت نقلی در گاراژ درست کند. قرار است که آخر هفته دخترش را ببرم شهر بازی چون تمام نمره های درسی او عالی شده است. ای کاش دختر خودم بود!
امروز می خواهم یک مطلب کوتاه در مورد تفاوت رویای مهاجرت و انگیزه مهاجرت برای شما دوستان نازنین خودم بنویسم. بیشتر شما با نوشته های قبلی من آشنا هستید و احتمالا مطلب از رویا تا واقعیت را خوانده اید. در آن نوشته من رویاهایی را که قبل از مهاجرت داشتم شرح داده ام و گفته ام که چگونه بسیاری از آنها به واقعیت پیوسته است. چیزهای به نظر ساده ای مثل داشتن خانه و ماشین و یا داشتن یک شغل خوب و یا زندگی کردن در کنار طبیعت با وجود همه امکانات رفاهی, رویاهایی بود که من در سر می پروراندم ولی انگیزه مهاجرت من رویاهایم نبود. انگیزه اصلی من برای مهاجرت این بود که بتوانم بروم به رستوران خیابان خودم و با غذایم یک لیوان آبجو بنوشم. از زمانی که من به امریکا آمده ام خیلی کمتر از زمانی که در ایران بودم مشروبات الکلی خورده ام ولی این احساس در من وجود دارد که آزاد هستم که این کار را انجام دهم. یا اینکه خیالم راحت است که اگر با یک دختر خانمی به بیرون بروم من را مورد بازخواست و پرس و جو قرار نمی دهند و هر جوری که دوست دارم می توانم لباس بپوشم و مدل موهایم را تغییر دهم. البته موها و لباس های من خیلی عادی است ولی خیالم راحت است که کسی به این امور خصوصی من کاری ندارد. این مسائل گرچه بسیار ساده و بی اهمیت به نظر می آید ولی برای یک انسان بسیار مهم و حیاتی است.
برای همین اگر زمانی که در ایران بودم به من می گفتند که تو باید بروی امریکا و در یک پیتزافروشی کار کنی, گرچه با رویای من متفاوت بود ولی تغییری در تصمیم مهاجرت من ایجاد نمی شد زیرا تصمیم مهاجرت من بر مبنای انگیزه هایم بود که من را به سمت فرار از وضعیت فعلی آن زمان خودم سوق می داد. یک زندانی را در نظر بگیرید که سالها در سلول خودش در آرزوی آزادی است. اولین انگیزه او از تلاش برای آزاد شدن و یا حتی فرار از زندان, آزادی و در زندان نبودن است. بخاطر اینکه او نیز مثل همه انسان ها دوست دارد به هرکجایی که می خواهد برود و هر کاری را که دوست دارد انجام دهد ولی یک نفر همواره مواظب او است و به او می گوید تو نمی توانی از این دیوار آنطرف تر بروی و تو نمی توانی این کار را انجام بدهی. در واقع محدود کردن آزادی های یک انسان برای او دردناک و آزار دهنده است و او همواره تلاش می کند که خود را از قید و بندهایی که به دست و پایش بسته است رها کند. اگر شما در یک مجلس مهم و یک سمینار نشسته باشید و یک نفر بیاید و محکم به سر شما بکوبد شما ناراحت می شوید و آنجا را ترک می کنید. انگیزه شما از ترک آن جلسه این است که خودتان را از آن شرایط دردناک و آزار دهنده دور کنید و به جای دیگری بروید. و یا اینکه با آن فرد گلاویز می شوید و می خواهید که او را از آن محل برانید تا آرامش و آسایش خودتان را دوباره به دست بیاورید.
ولی رویاهای یک زندانی فقط فرار از زندان نیست و همیشه خودش را در یک زندگی شیرین با زن و فرزندانش در خارج از زندان تصور می کند. در رویاهای او واقعیات تلخ زندگی در بیرون از زندان هیچ جایی ندارد و مثلا او فکر نمی کند که حالا بچه هایش از او کیف مدرسه می خواهند و او پول ندارد که بپردازد. بلکه رویاهای او شیرین است و فضای خارج از زندان را یک بهشت برای خود می داند و از پروراندن آن رویاها در ذهنش لذت می برد. رویاهای شیرین یک زندانی به او کمک می کند که عدم آزادی خودش را بهتر تحمل کند و بتواند بر روان خودش مسلط باشد. یک زندانی می داند که خارج از زندان بهشت نیست و حوریان بهشتی در بیرون از آنجا منتظر او نیستند ولی آیا هیچ زندانی را دیده اید که در زمان آزادی به خاطر مشکلات خارج از زندان نخواهد از آن چهار دیواری خارج شود؟ پس آزادی برای یک انسان بالاترین اولویت برای زندگی است. آزادی برای انجام هر کاری که او را به زور از انجام آن منع می کنند. گرچه همیشه آزادی یک انسان در تمام کارها منطقی و شدنی نیست ولی انسان به دنبال این است که تا جایی که می تواند آزادی بیشتری به دست بیاورد و خودش تصمیم بگیرد که چه کاری را انجام دهد. بنابراین طبیعت انسان و هر موجود زنده دیگر این است که به سمت آزادی حرکت کند و به نظر من یکی از مهمترین انگیزه های مهاجرت از ایران در حال حاضر به دست آوردن آزادی های فردی است. این مسئله که آیا آن آزادی های فردی خوب هستند یا بد موضوع بحث من نیست.
ولی بیایید ببینیم که پس از مهاجرت چه بلایی بر سر رویا و انگیزه مهاجرت می آید. طبیعی است که انگیزه مهاجرت به کل از بین می رود چون شما از وضعیت قبلی خود رها شده اید و دیگر بدن و روح شما دردهای قبلی را تجربه نمی کند و نمی تواند در مورد آن قضاوت درستی داشته باشد. ممکن است من که در امریکا نشسته ام بگویم که ای بابا حالا ما سالی یک بار می رویم در رستوران سر خیابان و آبجو می خوریم. اصلا این چه اهمیتی در زندگی من دارد؟ در واقع چون این محدودیت از من رفع شده است من نمی توانم بفهمم که همین عمل حتی اگر یک بار در سال باشد چقدر در زندگی یک انسان تاثیر دارد. یا ممکن است فکر کنم که حالا فوقش این است که به من می گویند روسری خودت را بکش پایین و من هم می کشم. مگر چه می شود؟ آسمان که به زمین نمی آید که! ولی من الآن نمی فهمم که همین یک جمله حتی اگر یک بار در تمام زندگی من باشد می تواند عامل و انگیزه بسیار مهمی را برای مهاجرت و فرار از آن شرایط شکل دهد. بنابراین انگیزه مهاجرت به کلی از بین می رود تا جایی که یک مهاجر با خودش فکر می کند که من اصلا برای چه مهاجرت کردم؟ یک زندانی هم ممکن است وقتی با زنش دعوا می کند به خودش بگوید که ما را باش که چقدر احمق بودیم و خدا خدا می کردیم که زودتر آزاد شویم! ولی او هرگز نمی تواند در شرایط آزاد در مورد زمانی که زندانی بوده است قضاوت درستی داشته باشد.
تنها چیزی که برای یک مهاجر باقی می ماند رویاهایش است که در واقع عامل اصلی مهاجرت وی نبوده است. او به اشتباه وضعیت خودش را با رویاهایش مقایسه می کند و سپس در مورد مهاجرت خود قضاوت می کند. در بیشتر موارد رویاها غیر واقعی و نشدنی بوده اند و حتی اگر هم رویایی به واقعیت پیوسته باشد دیگر ارزش گذشته خودش را ندارد. زیرا رویاهای انسان همچون سایه با وی حرکت می کنند و اگر شما به نقطه رویای خود رسیده باشید, آن رویا به مکان دیگری رفته است. مثلا یک زمانی رویای من داشتن یک ماشین بوده است ولی وقتی یک ماشین خریدم رویایم تبدیل شد به داشتن یک قایق و رفتن به دریا برای ماهیگیری. ولی الآن که آن رویا هم عملی شده است رویایم چیز دیگری است. رویاهای ما همیشه باید شیرین باشد و به ما احساس خوبی را منتقل کند و هیچ دلیلی ندارد که رویای ما منطبق بر واقعیت باشد. مثلا وقتی من در رویاهایم خودم را سوار بر هلیکوپتر بر فراز مزارع سرسبز می بینم دیگر سقوط خودم را بر اثر خاموش شدن موتور هلیکوپتر تجسم نمی کنم و فقط زیبایی ها را می بینم!
نتیجه اشتباه گرفتن رویا و انگیزه در یک زندانی چنین می شود که او با عملی نشدن رویاهایش دوباره به زندان بر می گردد و دوباره به خاطر انگیزه آزادی به دنبال فرار است و دوباره وقتی فرار کرد انگیزه اش را از یاد می برد و به یاد عملی نشدن رویایش می افتد و دوباره به زندان بر می گردد و این عمل تا نهایت ادامه پیدا می کند. یک مهاجر هم دقیقا دچار این اشتباه می شود و خیلی ها بعد از مهاجرت به امریکا مشکلات ایران که انگیزه اصلی آنها بوده است را فراموش می کنند و بر می گردند و دوباره انگیزه در آنها شکل می گیرد و پشیمان می شوند و به امریکا می آیند و بعد باز هم فیلشان یاد هندوستان می کند و بر می گردند و در نهایت می گویند که یک مهاجر دیگر نه می تواند در امریکا زندگی کند و نه در ایران و همیشه در حال تصمیم گیری است که آیا بماند یا برود. خود من هم از این قاعده مستثنی نیستم و برای همین نمی دانم که در نهایت اینجا خواهم ماند و یا به ایران باز خواهم گشت!
امروز می خواهم جای شما خالی به یک رستوران هندی بروم. باید بروم و ببینم که کسی با من می آید یا نه!
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 421
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
36
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
(2010-06-05 ساعت 03:14)rs232 نوشته: ای کاش دختر خودم بود!
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
ارسالها: 421
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
36
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2010-06-06 ساعت 09:07
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-06-06 ساعت 09:16 توسط indmehdi.)
(2010-06-05 ساعت 03:14)rs232 نوشته: ولی آیا هیچ زندانی را دیده اید که در زمان آزادی به خاطر مشکلات خارج از زندان نخواهد از آن چهار دیواری خارج شود؟
منظورت زمان «دربند» بود ديگه.
مثل هميشه عالي بود. يه نمونش من. نه روسري دارم که بخوام بکشم جلو، نه بايد چادر سرم کنم. اما بخاطر اينکه هيچ منطقي پشت اين قضيه نيس، مخالفم. بخاطر اينکه هرچي ديگران ميخوان بايد فکر کني و هرچي اونا ميخوان بگي و هرچي اونا ميخوان دوست داشته باشي و هرچي ميگن بشي و خلاصه يک انسان بدون قوه تفکر باشي، آزرده ميشم.
اونا به اين باور رسيدهاند که لابد: «نقشه بهشت برين را ما ترسيم ميکنيم و راههاي ورودي آن هم تحت اختيار ماست!»
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
ارسالها: 16
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2010
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه دوستان اونور آبی .........
راسش من یه یک سالی هست که با سایت rs232 آشنا شدم و اگر هر روز نمی خوندم دیگه آخر هفته می شستم کل مطالب رو می خوندم ........
هر چند اواخر خیلی بیشتر سر میزنم
الان هم فقط می خواستم اظهار وجود کنم بکم منم اومدم نمیدونم جای مناسبی گفتم یا نه ؟؟؟؟؟؟
در هر صورت سلام بنده برسد به آقا آرش
امیدوارم بتونم به دیگران کمکک کنم با اندک اطلاعات .................