کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
دیدگاه های آرش در مورد آمریکا
[quote='rs232' pid='342797' dateline='1369160513']
ا
ه

ما حدود ده ساعت در دیسنی لند بودیم و پس از این که به هتل برگشتیم من حساب کردم که از این ده ساعت حدود نه و نیم ساعت آن را در صف ایستاده بودیم و فقط نیم ساعت سوار وسایل بازی بودیم.




با اين قسمت كاملا موافقم البته اين صف ايستادن هاي طولاني براي من تو بازديد يونيورسال استوديو اتفاق افتاد خيلي كلافه كننده بود
پاسخ
تشکر کنندگان: sce ، rs232 ، rouzbehdarvishi ، kouroshd ، Bald Eagle ، armin021 ، erica ، omid66
منم دیسنی لند میخوام ... :|
DV-2013
DV-2014
DV-2015
DV-2016
DV-2017
DV-2018
DV-2019
DV-2020
DV-2021--> STOPPED
DV-2022
DV-2023
DV-2024
DV-2025

مهاجرت به امریکا از طریق تحصیل - آگست ۲۰۲۲
🎈🎈🎈
پاسخ
تشکر کنندگان: sce ، rs232 ، rouzbehdarvishi ، bayat_r ، sinamn ، hushmandco ، Bald Eagle ، athenaa ، armin021 ، alirezanz
پس دیدی آقا ارش خیلی چیزا برای گفتن داری؟
شما از روزمرت بگی برای همه تازگی داره
نگران نباش برادر من
کیس نامبر:70xx.ابوظبی.2نفر.مصاحبه:هفته اول می.مقصد:مریلند.کلیر:25جون سفرنامه
پاسخ
تشکر کنندگان: milad_aae ، hesam1 ، sce ، rs232 ، nora ، rouzbehdarvishi ، lingni ، sinamn ، behfaza ، farzad021 ، soruosh ، alborzarya
روز دوم با بی اعتنایی به کوفتگی عضلانی بدنمان و تلقین به این که ما هنوز خیلی جوان و پر از انرژی هستیم به سمت یونیورسال استودیو به راه افتادیم. حدود یک ساعت رانندگی بود که خوشبختانه به ترافیک سنگینی هم برخورد نکردیم و توانستیم خودمان را حدود ساعت یازده و نیم صبح به پارکینگ طبقاتی یونیورسال برسانیم. قبل از ورود به محوطه پارک یک خیابان وجود داشت که مثلا بازار یونیورسال است و بسیار زیبا و جالب آن را طراحی کرده اند. البته قیمت ها چنان پرت است که آدم فقط باید آنها را نگاه کند و خرید کردن از آنجا به درد نمی خورد. من چون مشتاق بودم که زودتر به خود محوطه پارک برسیم اقدامات مقتضی را متقاعد کردم که در زمان برگشتن به دیدن این مغازه ها بپردازیم و سپس به سمت گیشه فروش بلیط به راه افتادیم. پس از این که بلیط خریدیم وارد یونیورسال استودیو شدیم و پشت سر جمعیت حرکت کردیم. یک نقشه هم داشتیم که آخرش هم من از آن سر در نیاوردم و متوجه نشدم که چگونه می شود از آن استفاده کرد. همین طور که داشتیم می رفتیم دیدم که یک اطاقکی هست که همه وارد آن می شوند و بر روی آن نوشته است اطاق وحشت. ما هم وارد آن شدیم و به دنبال بقیه به راه افتادیم. از میان دالان های تاریک گذشتیم و آدم های مختلفی که لباس های ترسناک پوشیده بودند سعی می کردند که جمعیت را بترسانند. اقدامات مقتضی جیغ می کشید و التماس می کرد که از اطاق بیرون برویم ولی راه برگشتی وجود نداشت و می بایست به دنبال بقیه می رفتیم تا به آخر راه برسیم. من هم داشتم به این فکر می کردم که این بنده های خدایی که در این اطاق تاریک کار ترساندن مردم را انجام می دهند چقدر حقوق می گیرند.

خلاصه از آن اطاق در آمدیم و اقدامات مقتضی هم از من قول گرفت که دیگر او را به این جاهای ترسناک نبرم. پس از آن به سمت دیگری حرکت کردیم و به یک جایی رسیدیم که مردم در یک صف طولانی ایستاده بودند و ما هم طبق معمول پشت سر آنها ایستادیم. این صف مربوط به اتوبوس هایی بود که مردم را برای تماشا به نقاط مختلف استودیو می برد. چهار اتوبوس را به هم چسبانده بودند که مثل یک قطار حرکت می کرد و یک نفر هم که راهنمای تور بود همه چیز را برای ما توضیح می داد. کناره های اتوبوس باز بود و فقط با یک حفاظ بسته شده بود که موقع سوار و یا پیاده شدن بالا و پایین می رفت. سرعت این ماشین ها بسیار کم بود و بعضی جاها هم می ایستاد تا توضیحات راهما تمام شود. اول سوله های بزرگی را به ما نشان دادند که هر کدام از آنها یک استودیو بود و می گفتند که الآن در این استودیوها چه فیلم و یا سریالی دارد تهیه می شود.

قبل از این که سوار این اتوبوس ها بشویم به همه ما یک عینک سه بعدی داده بودند که وقتی وارد یک تونل تاریک شدیم آن را به چشممان گذاشتیم. سپس کل تونل در دو طرف تبدیل شد به یک صفحه نمایش سه بعدی و اتوبوس هم توسط اهرم هایی که در زیر تونل تعبیه شده بود از جای خود بلند می شد و تکان می خورد به طوری که شما با دیدن تصاویر سه بعدی واقعا خودتان را در وسط صحنه می دیدید. در آنجا بین کینگ کونگ و دایی ناصر ها جنگ شده بود و آنها به سر و کله هم می کوبیدند و اتوبوس هم بالا و پایین می پرید و کج و کوله می شد. یک جایی هم از یک دره بسیار عمیق داشتیم به پایین سقوط می کریم که خوشبختانه کینگ کونگ به موقع رسید و آن را در میان هوا و زمین گرفت. احساس سقوط و ضربه هایی که به اتوبوس وارد می شد خیلی جالب و واقعی بود. سر انجام از تونل در آمدیم و به بخش های دیگری رفتیم که در آنجا به ما نشان می دادند که برای ساختن فیلمهای مختلف از چه تکنیک هایی برای ایجاد صحنه های مختلف استفاده می کنند. مثلا آمدن سیل و خراب شدن سقف و آتش گرفتن و منفجر شدن ماشین ها و زلزله از جمله چیزهایی بودند که در مقابل چشمان ما به نمایش در آمدند.

پس از این که این تور تمام شد و ما از اتوبوس پیاده شدیم به سمت سینمای چهاربعدی که فیلم شرک را نشان می داد رفتیم و دوباره در صف طولانی آن ایستادیم تا بالاخره به صحنه نمایش رسیدیم و بر روی صندلی های خود نشستیم. آنجا مثل سینماهای معمولی بود با این تفاوت که در زیر صندلی ما چند تا موتور کار گذاشته بودند که ما را همگام با فیلم به بالا و پایین و یا چپ و راست تکان می داد و در پشتی صندلی هم یک لوله وجود داشت که در مواقع لزوم در کله آدم فوت می کرد و در عقب صندلی جلو هم یک چیزی مثل تفنگ آبی وجود داشت که هر زمانی که خر شرک عطسه می کرد بر روی صورت آدم آب می پاشید. بعد از دیدن آن فیلم چهار بعدی به یک جایی رفتیم که صف بسیار طولانی داشت و تقریبا یک ساعت و نیم در صف آن ایستادیم. در تمام مدتی که در صف ایستاده بودیم نمی دانستیم که قرار است سوار چه چیزی بشویم و فقط عکس هایی را از شخصیت های کارتونی سیمپسون می دیدم. وقتی به ابتدای صف رسیدیم اول ما را به یک اطاق بردند و سپس سوار یک واگنی شدیم که در یک اطاقک تاریک قرار داشت. جلوی ما را با حفاظ بستند تا به بیرون پرت نشویم. سپس اطاقک حرکت رفت و به بالا رفت و یک دری باز شد و ما ناگهان خودمان را در یک دنیای کارتونی دیدیم که با واقعیت مو نمی زد. واگن ما بر روی هوا با سرعت زیاد حرکت می کرد و به این طرف و آن طرف می رفت و با سیمپسون ها که مثلا در اطراف ما بودند وارد ماجراهای مختلف و هیجان انگیزی می شدیم. گاهی بر روی جاده با سرعت زیاد حرکت می کردیم و سپس با برخورد به چیزی مثل توپ به هوا پرتاب می شدیم و گاهی هم از بلندی به زمین سقوط می کردیم. تمام این ماجراها آن قدر واقعی بود که آدم نمی توانست از جیغ کشیدن و داد و فریاد خودداری کند و شاید هیجان آن از بلندترین و پیچیده ترین قطارهای هوایی هم بیشتر بود.

پس از این تجربه جالب به بخش ترانسفورمر رفتیم و در صف بسیار طولانی آن ایستادیم. در صف یک خانواده هندی در پشت سر من بودند که تقریبا من را به جلو هول می دادند و هر چقدر هم که من چپ چپ به آنها نگاه می کردم انگار نه انگار که دارند یک کار نادرستی انجام می دهند. چند بار هم دمپایی من را لگد کردند و آرنج دستشان هم همواره در پهلوی من فرو می رفت. بالاخره به ابتدای صف رسیدیم و دوباره سوار واگن شدیم ولی در اینجا عینک سه بعدی هم به چشمانمان زدیم. این بار هم مثل سیمپسون ها ما به هوا و زمین پرت می شدیم و با سرعت به اطراف می رفتیم با این تفاوت که اطراف ما پر از آدم آهنی های غول پیکری بود که با هم می جنگیدند و ما را هم به دنبال خودشان می کشیدند. حتی در یک جا یکی از آدم آهنی ها به سمت ما شلیک کرد و ما شعله و حرارت آن را در جلوی صورت خودمان حس کردیم. این هم تجربه بسیار جالب و هیجان انگیزی بود و من و اقدامات مقتضی هر دو از آن خوشمان آمد. پس از آن هم سوار یک قایقی شدیم که واقعی بود و دیگر شبیه سازی نبود و پس از گذشتن از میان دایی ناصرهای پارک جوراسیک به بالای یک بلندی رفت و با سرعت به پایین سقوط کرد و همه در آن جیغ کشیدند.

دیگر خسته شده بودیم و آن قدر در صف ایستاده بودیم که نمی توانستیم سرپا بایستیم. خوشبختانه آخرین قسمت گردش ما در یونیورسال نشستنکی بود و ما دور تا دور یک محوطه آبی نسبتا بزرگ نشسته بودیم و هنرپیشه ها با قایق و موتور آبی بر روی آن جنگولک بازی در می آوردند و مثلا فیلم دنیای آبی را نمایش می دادند. آن هم بد نبود مخصوصا این که برای دیدن آن نیازی به ایستادن در صف وجود نداشت و جای ما هم در سایه بود. یکی از کارهای خوبی که مسئولان زحمت کش و خدمتگذار یونیورسال کرده بودند این بود که در تمام جاهایی که مردم در صف می ایستادند پنکه هایی را کار گذاشته بودند که آب افشان را به سر و صورت مردم می پاشید تا آنها کمتر احساس گرما کنند. بنابراین ما کمتر از روز قبل خسته و گرمازده شده بودیم و به نظر ما یونیورسال برای آنهایی که بچه ندارند جای بهتری از دیسنی لند است مگر اینکه به شخصیت های کارتونی آن علاقه و ارادت خاصی داشته باشید.

بنا شد که روز آخر سفر خود را قبل از حرکت به سمت خانه به خیابان وست وود لس آنجلس برویم و در آنجا جای شما خالی چلوکباب بخوریم و کمی ایرانی ببینیم. وقتی به آنجا رسیدیم همه چیز برای ما خیلی جالب بود چون نوشته های فارسی را بر روی تابلوی مغازه ها می دیدیم و انگار که وارد تهران شده بودیم. ماشین خودمان را در یک گوشه پارک کردیم و در خیابان قدم زدیم. اول به یک سوپر مارکت ایرانی رفتیم و همه چیز را تماشا کردیم. همه در آنجا ایرانی بودند و با هم حرف می زدند. سپس به یک کتاب فروشی رفتیم و خیلی هیجان زده شدیم که این همه کتاب فارسی را در یک جا دیده ایم. اقدامات مقتضی به یک گوشه کتاب خانه رفت و من هم به گوشه دیگری رفتم تا ببینیم که آیا می توانیم کتاب به درد بخوری گیر بیاوریم یا خیر. من می خواستم خاطرات حاج سیاح را بخرم که آن را پیدا نکردم. البته اگر هم پیدا می کردم نمی توانستم آن را بخرم چون کتاب های مشابه آن حدود چهل و یا پنجاه دلار بود در حالی که سقف بودجه ای که من برای خرج کردن در امور فرهنگی خودم در نظر گرفته بودم بیشتر از ده دلار نبود.

به سمت کتاب های تازه منتشر شده رفتم تا بلکه بتوانم چیز به درد بخوری گیر بیاورم. لای چند تا کتاب را باز کردم و پس از این که بر روی آنها بالا آوردم آن را به سر جای خودش گذاشتم. پیش خودم گفتم بیچاره سه درصد جمعیت کتاب خوان ما که یا مجبورند کتاب های عصر هجر را بخوانند و یا اینکه باید با همین خزئبلاتی که به نام کتاب منتشر شده اند کنار بیایند. خوب وقتی نویسنده ها راننده تاکسی می شوند آن وقت کسی هم که باید راننده تاکسی بشود می آید و برای کسب کلاس یک چیزی سر هم می کند و آن را چاپ می کند. ناشرها هم وقتی پول نشر را به همراه سود خودشان از نویسنده می گیرند دیگر اصلا برایشان فرقی نمی کند که آیا آن چرندیات را کسی می خواند یا خیر. لااقل قدیم تر ها یک نفر به نام ویرایشگر وجود داشت که جمله بندی ها را درست می کرد و نوشته ها را در حد یک کتاب تنظیم می کرد ولی الآن هر صفحه از کتاب های تازه منتشر شده را که باز کنید چنان مبتدی نگارش شده است که آدم دلش می خواهد کتاب را به سر نویسنده آن بکوبد. الآن با هزار دلار خیلی راحت یک نفر به جای اینکه بگوید من بیکار هستم می گوید من نویسنده هستم و کتابی که اسمش بر روی آن نوشته شده است را به عنوان گواهی نویسنده بودن خودش به این و آن هدیه می دهد. من که با دیدن آن کتاب ها می خواستم دست بیندازم و این دهن من را جر بدهم.

چیز دیگری که در آن کتابفروشی نظر من را به خود جلب کرد این بود که ایرانی های عزیزی که در آنجا کار می کردند مثل فروشنده های ایران بودند و چنان رفتار می کردند که انگار خریدار خر فروشنده است. مثلا من داشتم یک کتاب نفیس را ورق می زدم که در همان هنگام خانمی که در آنجا کار می کرد آمد و به بهانه این که می خواهد در آن قسمت کتاب ها را مرتب کند تقریبا من را به کنار هول داد و انگار که با زبان بی زبانی داشت می گفت دست نزن بچه این کتاب گران است و به درد تو نمی خورد. هر جا هم که می رفتم دقیقا می خواست همان جا را مرتب کند. یک آقای دکتری هم با روپوش سفید خود به آنجا آمده بود که داشت با صاحب کتابفروشی بر سر قیمت و هزینه چاپ کتابی که نوشته بود چانه می زد. صاحب کتابفروشی می گفت آخر شما که ناسلامتی دکتر هستید چطور نمی دانید که کتابی که نوشته اید چند صفحه است؟! آقای دکتر هم با جمله های نصف انگلیسی و نصف فارسی حرف می زد و آخرش هم نفهمیدم که دکتر چه چیزی است که هم کتاب می نویسد و هم همیشه روپوش سفید تنش است.

از کتابفروشی که بادست خالی در آمدیم آن قدر گرسنه مان بود که به سر چهارراه رفتیم و از طریق خط عابر پیاده خودمان را به رستوران ایرانی که در آن سمت خیابان بود رساندیم. نگو که در محله ایرانی های لس آنجلس اصلا خط عابر پیاده و چهارراه هیچ معنایی ندارد و همه برای خودشان قدم زنان از هر کجای خیابان که دلشان بخواهد عبور می کنند و حتی به خیابان هم نگاه نمی کنند که آیا ماشینی می آید یا خیر. به درون رستوران رفتیم و تازه متوجه شدیم که همه مشتری های ایرانی که در آنجا نشسته بودند یک جورهایی به ما چپ چپ نگاه می کنند. آخر ما با دمپایی و شلوارک و تیشرت به آنجا رفته بودیم در حالی که آقایان و خانم هایی که به آن رستوران آمده بودند همگی بر طبق جدید ترین مد لباس و مدل مو خودشان را هفت طبقه آراسته بودند و انگار که همین الآن دارند تصویر آنها را از شبکه های جهانی برای بینندگان سراسر دنیا مخابره می کنند. پیش خودم گفتم که آخر من نمی فهمم شما که اینقدر به ظاهر خود اهمیت می دهید تا دیگران در مورد شما خوب قضاوت کنند چطور هنوز یاد نگرفته اید که چگونه باید از خیابان رد بشوید تا رانندگان به شما فحش ناموسی ندهند و بر شما و ایل و تبارتان لعنت نفرستند. یعنی تا این حد هوش و قدرت یادگیری شما پایین است یا این که شاید هم این گونه رد شدن از خیابان یک نوع اکسیون از نوع نافرمانی مدنی برای مبارزه با فلان و بهمان است و من نمی فهمم؟

خلاصه ما غذای خودمان را سفارش دادیم. برخلاف مشتریانی که آنجا نشسته بودند و با نگاه های خودشان سر تا پای ما را اسکن می کردند گارسون آنجا پسر خیلی خوبی بود و گمان کنم که اگر دکترا نداشته باشد لااقل لیسانس را داشت و احتمالا از بد روزگار مجبور بود که پس از مهاجرتش به لس آنجلس در آنجا گارسونی کند. ما که خیلی می خواستیم خودمان را از دیدن این همه ایرانی در یک جا خوشحال نشان دهیم گفتیم که اینجا واقعا خوب است که بر خلاف شهر ما ایرانی و مغازه های ایرانی زیادی وجود دارد. ولی گارسون گفت که ای بابا همه ما می خواهیم به یک جایی فرار کنیم که هیچ ایرانی در آنجا نباشد آن وقت شما از این که در شهرتان ایرانی نیست ناراحت هستید؟ ظاهرا در لس آنجلس کمتر ایرانی چشم دیدن یک ایرانی دیگر را دارد و همه در حالی که به هم چسبیده اند سعی دارند از هم دیگر فرار کنند.

غذایش در مجموع بد نبود ولی اقدامات مقتضی اعتقاد داشت که برای رنگ دادن به جوجه کباب کوبیده او از رنگ غذا استفاده کرده بودند که می گفت حتی الآن در ایران هم استفاده از این رنگ ها به خاطر ضررهای آن ممنوع شده است و دیگر کسی از آن استفاده نمی کند. به هر حال ما پس از غذا با تمام ایرانی ها و شهر لس آنجلس خداحافظی کردیم و پس از هفت ساعت رانندگی به شهر زیبا و باصفای خودمان رسیدیم و قصه مسافرت ما هم در همین جا به پایان رسید.

راستی قبل از رفتن هم به یک عتیقه فروشی و یا سمساری ایرانی رفتیم که فروشنده انگار می خواست ما را بزند و از اول تا آخر مثل وزغ به من خیره شده بود. برای خالی نبودن عریضه قیمت یک کمد غراضه در پیتی را از او سوال کردیم و او گفت پنج هزار دلار. راستش خودش و مغازه اش و رفتارش در حد تیم ملی چندش آور بود و من و اقدامات مقتضی همان جا خدا را هزار مرتبه شکر کردیم که مجبور نیستیم چنین اشخاصی را در زندگی روزمره خودمان بینیم.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
ممنون ارش خان عالی بود ......
این کلمه ی اقدامات مقتضی منو کشته Smile)
پاسخ
خدا خیرت بده آرش جان که با خوندن نوشته هات لااقل واسه چند دقیقه احساس خوشبختی میکنیم ! ولی بعد که به آخر مطلب میرسیم میبینیم اوه اوه اوه اینجا ایران است و زندگی همان ... هست که بوده و ما در رویای نوشته های شما داشتیم سیر میکردیم !
Lottery 2011 =Failed
Lottery 2014 =Failed
Lottery 2015 =Failed
Lottery 2016 =Failed
پاسخ
(2013-05-24 ساعت 10:52)ali_kh نوشته:  خدا خیرت بده آرش جان که با خوندن نوشته هات لااقل واسه چند دقیقه احساس خوشبختی میکنیم ! ولی بعد که به آخر مطلب میرسیم میبینیم اوه اوه اوه اینجا ایران است و زندگی همان ... هست که بوده و ما در رویای نوشته های شما داشتیم سیر میکردیم !

دکمه تشکر اینجا جواب نمیده. با تمام وجودم با این پست موافقم.Big GrinCool
پاسخ
تشکر کنندگان: mrr777 ، Ali_Kh ، hushmandco ، ojee ، rs232 ، New York ، daad ، farzad021 ، pari pariaaa ، زری وحدتی ، ben123 ، alirezanz
بعد 2 روز به پایان صفحه 57 رسیدم. کاملا دیدگاه جدیدی در مورد مهاجرت به دست آوردم. جواب خیلی از سوالاتی که در ذهن داشتم رو گرفتم. حتی به سرم زد از فیلادلفیا صرفنظر کنم و برم سانفرانسیسکو. (یا به عبارتی سنفرنسیسکو) احساس میکنم از شفیرگی تا پروانه شدن رو فقط در اونجا اونهم در محله ای که جناب آرش زندگی میکنه میشه تجربه کرد!!
از نوشته های آرش یک فایل ورد درست کردم که تا الان 93 صفحه شد.
فردا صفحه آراییش میکنم و پرینت میکنم که اول همسرم و بعد اعضای خانواده هامون بخونن.
برای اونها هم نکات بسیار آموزنده ای داره. لا اقل دیگه من رو محکوم به بی عاطفگی نمیکنن.
یه پسر عمو و دختر عموی من ساکن آمریکا هستن. از خیلی سال قبل که رفتن دیگه نیومدن.
الان من هم نرفته نرفته محکوم شدم به اینکه تو میخوای مثل فلانی بری و پشت سرتم نگاه نکنی.
برای خودم همیشه سوال بود که چه اتفاقی افتاد برای این فامیلامون که دیگه برنگشتن. الان بعد این 57 صفحه میشه فهمید که چی شده. اونها بی عاطفه نشدن بلکه سبک زندگیشون دگرگون شده و این دگرگونی لازمه آمریکایی شدنه. وگرنه هر لحظه باید انتظار این رو داشت که دست از پا درازتر برگردی و از سختی های تمام نشدنی دیار غربت اونقدر داستان بگی که خودت هم باورت بشه که مشکل جامعه اونجا بوده نه طرز فکر ما.
دمت گرم آرش خان.
سفرنامه
3نفر/مصاحبه ماه مارچ/9 سوالی/ دریافت ویزا 25 جولای
پاسخ
(2013-05-26 ساعت 00:46)hushmandco نوشته:  بعد 2 روز به پایان صفحه 57 رسیدم. کاملا دیدگاه جدیدی در مورد مهاجرت به دست آوردم. جواب خیلی از سوالاتی که در ذهن داشتم رو گرفتم. حتی به سرم زد از فیلادلفیا صرفنظر کنم و برم سانفرانسیسکو. (یا به عبارتی سنفرنسیسکو) احساس میکنم از شفیرگی تا پروانه شدن رو فقط در اونجا اونهم در محله ای که جناب آرش زندگی میکنه میشه تجربه کرد!!
از نوشته های آرش یک فایل ورد درست کردم که تا الان 93 صفحه شد.
فردا صفحه آراییش میکنم و پرینت میکنم که اول همسرم و بعد اعضای خانواده هامون بخونن.
برای اونها هم نکات بسیار آموزنده ای داره. لا اقل دیگه من رو محکوم به بی عاطفگی نمیکنن.
یه پسر عمو و دختر عموی من ساکن آمریکا هستن. از خیلی سال قبل که رفتن دیگه نیومدن.
الان من هم نرفته نرفته محکوم شدم به اینکه تو میخوای مثل فلانی بری و پشت سرتم نگاه نکنی.
برای خودم همیشه سوال بود که چه اتفاقی افتاد برای این فامیلامون که دیگه برنگشتن. الان بعد این 57 صفحه میشه فهمید که چی شده. اونها بی عاطفه نشدن بلکه سبک زندگیشون دگرگون شده و این دگرگونی لازمه آمریکایی شدنه. وگرنه هر لحظه باید انتظار این رو داشت که دست از پا درازتر برگردی و از سختی های تمام نشدنی دیار غربت اونقدر داستان بگی که خودت هم باورت بشه که مشکل جامعه اونجا بوده نه طرز فکر ما.
دمت گرم آرش خان.

سلام دوست عزیز من هم نوشته های اقا ارش رو خوندم و دیدگاهم خیلی عوض شد اگر ممکنه و براتون مقدور هست اون فایل ورد رو در انجمن ضمیمه کنید چون خود من وقتی داشتم میخوندم وسطای خوندنم یاد این افتادم که کاش از روی نوشته های کپی میگرفتم اگر ممکنه اینجا بزارید خیلی از دوستان استفاده کنیم ممنونم
پاسخ
تشکر کنندگان: apoornaki ، hushmandco ، rs232 ، daad ، زری وحدتی ، armin021 ، Kia robani ، alborzarya ، آلا
این هم لینک فایل پی دی اف صحبتهای آرش عزیز در مورد آمریکا که پس از خوندن تاپیک جمع آوری کردم.
امیدوارم به کارتون بیاد.


فایل‌های پیوست
.pdf   arash- review.pdf (اندازه 866.15 KB / تعداد دانلود: 2,941)
.docx   arash- review.docx (اندازه 282.72 KB / تعداد دانلود: 707)
سفرنامه
3نفر/مصاحبه ماه مارچ/9 سوالی/ دریافت ویزا 25 جولای
پاسخ
(2013-05-22 ساعت 17:58)reyhaneh_h نوشته:  منم دیسنی لند میخوام ... :|

منم میخوام

یونیورسیال هم میخوام


خداجون پس کی ما هم کلیر میشیم؟!
کیس نامبر:##43-افراد کیس:2 نفر-کنسولگری:آنکارا 28 مارچ-تاریخ کارنت شدن:2/7/2013-تاریخ ورود:11 سپتامبر-محل ورود:هیوستن-مقصد:لس آنجلس
پاسخ
تشکر کنندگان: hushmandco ، rs232 ، زری وحدتی ، armin021
(2013-05-26 ساعت 10:04)hushmandco نوشته:  این هم لینک فایل پی دی اف صحبتهای آرش عزیز در مورد آمریکا که پس از خوندن تاپیک جمع آوری کردم.
امیدوارم به کارتون بیاد.

دمت گرم دادا . حال دادی . ولی اگه امکانش هست فایل ورد رو واسمون آپلود کن که بتونیم پست های جدید آقا آرش رو بهش اضافه کنیم .
البته پی دی اف رو هم میشه ادیت کرد ولی هم درد سر داره هم بهم ریختگی فونت ها .
مرسی
Lottery 2011 =Failed
Lottery 2014 =Failed
Lottery 2015 =Failed
Lottery 2016 =Failed
پاسخ
تشکر کنندگان: hushmandco ، mino2013 ، rs232 ، daad ، زری وحدتی ، armin021
(2013-05-26 ساعت 20:22)ali_kh نوشته:  
(2013-05-26 ساعت 10:04)hushmandco نوشته:  این هم لینک فایل پی دی اف صحبتهای آرش عزیز در مورد آمریکا که پس از خوندن تاپیک جمع آوری کردم.
امیدوارم به کارتون بیاد.

دمت گرم دادا . حال دادی . ولی اگه امکانش هست فایل ورد رو واسمون آپلود کن که بتونیم پست های جدید آقا آرش رو بهش اضافه کنیم .
البته پی دی اف رو هم میشه ادیت کرد ولی هم درد سر داره هم بهم ریختگی فونت ها .
مرسی

آپلود کردم توی همون پست.
سفرنامه
3نفر/مصاحبه ماه مارچ/9 سوالی/ دریافت ویزا 25 جولای
پاسخ
(2013-05-26 ساعت 21:46)hushmandco نوشته:  
(2013-05-26 ساعت 20:22)ali_kh نوشته:  
(2013-05-26 ساعت 10:04)hushmandco نوشته:  این هم لینک فایل پی دی اف صحبتهای آرش عزیز در مورد آمریکا که پس از خوندن تاپیک جمع آوری کردم.
امیدوارم به کارتون بیاد.

دمت گرم دادا . حال دادی . ولی اگه امکانش هست فایل ورد رو واسمون آپلود کن که بتونیم پست های جدید آقا آرش رو بهش اضافه کنیم .
البته پی دی اف رو هم میشه ادیت کرد ولی هم درد سر داره هم بهم ریختگی فونت ها .
مرسی

آپلود کردم توی همون پست.

وای مرسی اقا حامد خیلی کار خوبی کردین Smile
CN : 2014AS29xx
کارنت : 9 Nov
نامه دوم: 21 Nov
مصاحبه: 30 Jan
دریافت ویزا: 31 Jan

[font=Arial]صدای خنده ی خدا را میشنوی ؟؟؟
به انچه محال می پنداری میخندد...
پس آرزو کن ...
[/font]

پاسخ
تشکر کنندگان: hushmandco ، rs232 ، mino2013 ، kiana11 ، milad_aae ، آنی ، daad ، زری وحدتی ، Tomas ، ebi1988 ، armin021
(2013-05-26 ساعت 10:04)hushmandco نوشته:  این هم لینک فایل پی دی اف صحبتهای آرش عزیز در مورد آمریکا که پس از خوندن تاپیک جمع آوری کردم.
امیدوارم به کارتون بیاد.

ممنون از توجهتون به حرفم Smile Wink فکر کنم تمام نوشته هارو کپی نکردید درسته ؟
پاسخ
تشکر کنندگان: hushmandco ، rs232 ، mino2013 ، kiana11 ، milad_aae ، daad ، زری وحدتی ، Tomas ، armin021




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان