ارسالها: 51
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
دقیقا نمی دونم این فرودگاه های امارات، چه پدرکشتگی با ایرانیا داره البته خب قطعا تجربه دارن از مسافرای ایرانی که اینقدر شدید بازرسی میکنن پروازهای ایرانو... زمانی که هواپیمای ما تو دبی نشست و رفتیم تو صف اسکن چشم ، مسافرهای هندی و پاکستانی زیادی به چشم می خوردند ، لا به لای این تجمع آسیایی ها با لباس های اجق وجق در صف ، اروپایی هایی هم دیده می شدند که خب شناساییشون خیلی راحت بود...بعد از اسکن داشتیم از فرودگاه خارج میشدیم که سیاه سوخته ای اومد جلوی من و دوستم و گرفت و گفت :
where r u from? منم که جا خورده بودم که این دیگه کیه با شک گفتم ایران... بلافاصله گفت : بفرمایید... تفتیش... تو دلم گفتم الان این به سه زبون با ما حرف زد؟!!! خلاصه تمام کیفمون، لباسامونو ریختن بیرون ، بعدش که چیزی دستگیرشون نشد مارو بردن تو یه اتاق که اسکن بدنی میشدیم...خلاصه نمی دونم بخاطر ایرانی بودنمون بود یا چیز دیگه ولی اصلا حال نکردم از همون لحظه اول با این جماعت...
____________________
آرش جان من خیلی وقته نوشته هات رو می خونم...یعنی ببین چجوری که هر صفحه وقتی پستای شما شروع میشه صندلیمو درست می کنم نور مانیتور رو تنظیم می کنم که همه چی بر وفق مراد باشه چون مطمئنم با یه نوشته طولانی و یه درس تازه طرفم... سبک نوشته هات رو خیلی دوس دارم...عقایدت و طرز فکرت نسبت به پیرامون زندگیت خاصه و اینکه با طرز بیانت ارتباط برقرار می کنم باعث میشه نوشته هات شیرین تر برای من جلوه کنه... امیدوارم هرجا هستی موفق باشی و برای برآورده شدن آرزوهای ما هم آرزو کنی...شاد باشی
someday i will leave and never come back
ارسالها: 113
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرسی آرش جان. مثل همیشه عالی با قلمی توانا.
تبریک به خودم که دوستی مثل شما در اینجا پیدا کردم.
بدرود
If you want something in your life you've never had
you'll have to do something, you've never done
ارسالها: 1
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام آرش جان
با تشکر فراوان از نوشته های زیبای شما . من وقتی نوشته های شما رو می خوندم پیش خودم می گفتم که این ریزبینی از کجا میاد و در آخر می گفتم این آدم یا روانشناسه یا جامعه شناس . من واقعا از نوشته هات استفاده کردم .
من الان در walnut Creek هستم و چند چیز واقعا ذهنم رو مشغول کرده یکی جایی که انتخاب کردم برای زندگی جای خوبی است؟ و دیگری کار است که هر چه بیشتر دنبالش میگردم بیشتر پشیمون میشم!!!! دنبال کاره خاصیم نیستم هر کاری باشه برای شروع . ایا شما میتونید من رو راهنمایی کنید.
سپاس گذارم.
ارسالها: 24
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2011
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به دوستان به خصوص آقا آرش گل گلاب
آرش جان 2تا سوال داشتم از خدمتت با توجه به تجربه چند سالی که در آمریکا زندگی میکنی
1. اوضاع معلم ها از نظر اقتصادی و منزلت اجتماعی چه طوره؟
تو ایران همونطور که میدونی اوضاع خوبی از نظر اقتصادی و منزلت اجتماعی ندارن که جدیدا" معلم ها رو آوردن به شغل دوم
تو آمریکا چه طوره ؟
2. تو خیلی از فیلم های آمریکایی بازیگرهای مرد بیشترشون خوش هیکل و عضلانی (بدنساز) هستند. آیا واقعا" بیشتر مردم آمریکا اینطوری هستن که به ورزش و زیبایی اندام اهمیت میدن یا نه اون واسه فیلمه؟
چون تا اونجایی که میدونم آمریکا مهد تمدن پرورش اندامه و اکثر قهرمانان این رشته مال این کشور هستن. یا مثلا" بیشتر مکمل های ورزشی ساخت آمریکا هستن. این یعنی به زیبایی اندام و سلامتی خیلی اهمیت میدن دیگه نه ؟
ارسالها: 51
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش جان یه درخواستی ازت دارم ، میدونم مشغله زیاد داری و کم وقت پیدا میکنی برا نوشتن اما این درخواست رو اگر امکانش بود تو موضوع های بحث آینده ات بذاری ممنونت میشم و فکر میکنم موضوع مفیدی هم هست برای همه دوستانی که قصد مهاجرت دارند... البته نمی دونم شاید قبلا این موضوع در مهاجرسرا عنوان شده باشه که اگه اینطور هست ممنون میشم یکی راهنمایی کنه...
در خواستی که دارم از شما ، اگه امکانش بود ، جملات عامیانه و پرکاربرد آمریکایی که کمتر در کلاس زبان یا جایی غیر از زندگی در آمریکا شنیده میشه رو برامون توضیح بدی...یعنی بگی منظور از این جمله یا عبارت چی هس...
من خودم زبان رو از 6 سالگی شروع کردم ،حتی مدرسه هنوز نمیرفتم و تا 15 سالگی ادامه دادم از 15 سالگی تا به امروز که 10 سالی میگذره هم با فیلم و مخصوصا سریال با زیرنویس میکس فارسی انگلیسی سعی کردم آشنا بشم با جملات عامیانه که شاید معنی کلمه به کلمه اون جمله معنیش با چیزی که وجود داره زمین تا آسمون فاصله داره... اما هنوز تو مراسم ها یا موزیکای آمریکایی عباراتی رو میشنوم که مطمئنم اون معنی که من فک میکنم رو نداره و قطعا تو زبان و زندگی عامیانشون منظور چیز دیگری هست (اینو نمونه گفتم)
+++++++++
خواستم اگه زحمتی نیست ، مطمئنا طی این چندسالی که در آمریکا زندگی کردی و جملات عامیانه ای رو که شنیدی اما معنی و منظور جمله به کار رفته آمریکایی ها رو در طی مدت ها باهاش آشنا شدی رو لیست کنی تا ما هم ایشاا... اونروز بعد از شنیدنش هنگ نکنیم که "ها ! ای که گفتی یعنی چه!"... البته اگه حضور ذهن داری یا حال و حوصله شو داری... ممنونت میشم برادر کمکی کنی...
someday i will leave and never come back
ارسالها: 14
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2013
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آرش عزیز ،یه سوال دارم منم مثل شما پاسپورت آمریکایی دارم ولی به دلیل شرایطی که داشتم فعلا در ایران زندگی می کنم،ولی اگر خدا بخواد یه تصمیماتی برای آمدن دارم، می خواستم ببینم کسی که پاسپورت داره چه امتیازاتی میتونه داشته باشه و از چه امکانات بیشتری میتونه استفاده کنه؟ ممنون میشم اگه اطلاعاتی که دارین رو در اختیار منم بذارین
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2013-07-29 ساعت 23:34
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-07-29 ساعت 23:35 توسط rs232.)
این آخر هفته اتفاقی افتاد که می خواهم برایتان بنویسم.
همه چیز از یک فکر ساده شروع شد. یک سوراخ در پنجره برای عبور کردن ببو و رفتن او به حیاط. قبلا یک دریچه خریده بودم که مخصوص این کار بود و فقط می بایست شیشه را سوراخ کنم تا بتوانم این دریچه را درون آن نصب کنم. به نظرم آمد که آسان ترین راه این است که گوشه ای از درب شیشه ای حیاط را ببرم و دریچه را به آن وصل کنم. برای همین به مغازه رفتم و یک شیشه بر خریدم که جنس نوک آن از الماس است. تا حالا شیشه نبریده بودم ولی به نظرم می آمد که ساده ترین کار ممکن باشد. وقتی که شیشه بر را خریدم و به خانه آمدم تازه متوجه شدم که شیشه درب کشویی حیاط خانه ما دو جداره است. به خودم گفتم اشکالی ندارد اول یک سمت آن را می برم و سپس سمت دیگرش را می برم و دریچه را در آن نصب می کنم. اول خیلی شیک تمام وسایل مورد نیاز خودم را آوردم و آن را در جلوی خودم چیدم. شیشه بر, حوله, مایع مخصوص شیشه بر, یک مداد رنگی برای علامت زدن و یک عدد خط کش برای اینکه بتوانم شیشه را در یک خط صاف ببرم. همه چیز خیلی تمیز و عالی پیش رفت و من طبق اندازه های دریچه با مداد علامت گذاری کردم و با الماس بر روی شیشه خط انداختم. یک مقداری با پشت الماس به آن تقه زدم تا خراش های ایجاد شده جا بیفتد. سپس با حوله آن را تمیز کردم و به حیاط رفتم و با همان ابعاد پشت شیشه را هم با الماس خط انداختم. حالا فقط کافی بود که مثل فیلم ها یک فشار کوچک به آن وارد می کردم تا شیشه از جایی که خط افتاده است به صورت قالبی در بیاید. غافل از این که چه اتفاقی قرار است رخ بدهد.
ببو هم طبق معمول آمده بود تا فضولی کند و ببیند که من دارم چکار می کنم. حوله را بر روی شیشه خراش داده شده گذاشتم و با چکش به صورت خیلی نرم به آن ضربه زدم. هر کاری که در یک طرف شیشه می کردم به آن طرف می رفتم و همان کار را تکرار می کردم تا هر دو طرف شیشه با شرایط یکسان بریده شود. حدود نیم ساعت به آن محوطه کوچک که می خواستم کنده شود ضربه زدم ولی آن شیشه از جای خودش در نیامد. پیش خودم گفتم حتما یک جایی از کار من اشکال دارد بنابراین به سراغ اینترنت رفتم و در یکی از ویدیوها دیدم که برای بریدن یک قطعه در وسط شیشه قطعات کوچک تری را در وسط آن خراش می دهد. من هم آمدم و درون بخشی که در گوشه شیشه خراشیده بودم به صورت مورب و یا عمودی و افقی با الماس خط انداختم و دوباره شروع کردم به ضربه زدن تا شاید لااقل یکی از آن قطعات کوچک کنده شود و از آنجا بتوانم بقیه را هم در بیاورم. ولی هر چه ضربه می زدم هیچ تغییری در حالت شیشه های خراش داده شده ایجاد نمی شد. پس از یک ساعت تلاش کم کم ضربه های نرم من تبدیل شده بود به ضربه های بسیار محکم با چکش که اگر هر کدام از این ضربه ها را به دیوار زده بودم آن را سوراخ می کرد. پیش خودم فکر کردم که پس جیمزباند چطور با الماس یک خط بر روی شیشه می کشد و سپس با یک ضربه آن را در می آورد؟! دیگر حتی با نوک تیز چکش هم با تمام قدرت دیوانه وار به شیشه می کوبیدم ولی حتی دریغ از یک ترک کوچک که دلم به آن خوش شود. از آنجایی که آن گوشه شیشه با الماس خط خطی شده بود دیگر می بایست هر طوری که شده آن را درست می کردم چون ظاهر بسیار زشتی پیدا کرده بود. با الماس چندین و چند بار بر روی شیشه کشیدم تا بلکه خراش های آن عمیق تر شود و با ضربه کنده شود ولی چنین اتفاقی نیفتاد. ای کاش که همانجا از ادامه کار منصرف شده بودم!
خسته و ناامید و دمق بر روی کاناپه ولو شدم و اقدامات مقتضی هم که من را زیر نظر داشت به من دلداری می داد که هیچ اشکالی ندارد و خودت را ناراحت نکن ولی این مسئله برای من یک شکست محسوب می شد و اصلا نمی توانستم آن را به همین حال ول کنم. پیش خودم گفتم که اگر من فقط می توانستم یک سوراخ کوچک هم در آن شیشه ایجاد کنم می توانم پیچ گوشتی را در آن فرو کنم و آن را بیرون بکشم. بعد ناگهان به یاد شیشه هایی افتادم که گلوله فشنگ از درون آنها رد شده است و یک سوراخ درون آن ایجاد می کرد. این صحنه ها را هم در فیلم ها دیده بودم. من هم یک تفنگ ساچمه ای قوی دارم و پس از مشورت با اقدامات مقتضی آن را آوردم تا بلکه بتوانم سوراخ کوچکی در آن محدوده ایجاد کنم. برای احتیاط به اقدامات مقتضی گفتم که فاصله بگیرد و خودم هم در فاصله دو متری آن ایستادم و به سمت محدوده خراش داده شده نشانه گرفتم. راستش همیشه دلم می خواست بدانم که آیا این تفنگ من از شیشه هم رد می شود یا خیر و آن لحظه بهترین فرصتی بود که می توانستم این مسئله را تجربه کنم. نشانه گیر لیزر تفنگ را هم روشن کردم تا تیرم دقیقا به وسط آن بخش چهارگوش شیشه اصابت کند. ضامن تفنگ را آزاد کردم و سپس ماشه را کشیدم و آن اتفاق رخ داد. در یک لحظه بسیار کوتاه پس از کشیدن ماشه کل شیشه از پایین تا به بالا به صورت تکه های به هم چسبیده بک پازل در آمد و ترک های ریز و یک اندازه سرتاسر شیشه را پوشاند. گلوله ساچمه ای از شیشه اول رد شده بود و در فضای بین دو لایه گیر افتاده بود. شیشه صدای عجیب و غریبی می داد که مثل صدای ترک خوردن های بیشمار بود. ما که دهانمان از تعجب باز مانده بود از جلوی آن فرار کردیم چون مثل این بود که هر لحظه شیشه می خواهد منفجر می شود و تمام تکه های آن مثل نارنجک به اطراف پخش شود. این صحنه ها را هم در فیلم دیده بودم ولی این اتفاق رخ نداد و شیشه به همان صورت در جای خودش قرار گرفت. خلاصه با احتیاط به آن نزدیک شدم و اولین کاری که کردم این بود که با نوار چسب پهن کاغذی به صورت ضربدری روی آن را پوشاندم که مبادا خرد شود و فرو بریزد. در آن لحظه به یاد زمان جنگ و بمباران افتادم که تمام پنجره های اطاقمان را به صورت ضربدری با نوارچسب می پوشاندیم.
این بار دیگر واقعا حالم گرفته شده بود و هربار که چشمم به شیشه می افتاد از حماقت خودم ناراحت می شدم. اقدامات مقتضی سعی می کرد که به من دلداری بدهد و می گفت اتفاقا خیلی هم قشنگ شده است و الآن شیشه های این مدلی مد است! ولی این حرف ها من را آرام نمی کرد و از دست خودم عصبانی بودم. به مغازه وسایل خانه فروشی رفتم تا ببینم چگونه می شود آن را درست کرد. گفتند که این درهای کشویی کارخانه ای است و بهترین کار این است که به یک شرکت شیشه بری بروی تا بیایند و همان جا برایت شیشه را عوض کنند. در نهایت اگر خیلی خوش بینانه بخواهم به این قضیه نگاه کنم ایجاد کردن این سوراخ کوچک حدود پانصد دلار برایم هزینه خواهد داشت. البته شاید هم بگویم که فقط آن لایه شکسته شده را در بیاورند و با همان یک لایه که البته توسط من خط خطی هم شده است سر کنیم تا بعدا یک فکر اساسی به حال آن بکنم.
این هم داستان آخر هفته و شیرین کاری های من بود.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 306
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2013
رتبه:
38
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام بر شما آرش خان
میخواستم راجع به بیمهٔ درمانی در آمریکا بدونم؟!