ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
2012-09-10 ساعت 04:33
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-10 ساعت 04:36 توسط soheilbadami.)
(2012-09-09 ساعت 19:23)roze نوشته: سلام به همه دوستان کسائیکه پشیمونند و کسائیکه پشیمون نیستند
ما تو ایران زندگی خوبی داریم دوتا آپارتمان تو بهترین نقطه تهران و کار خوب و . . . ولی کار ما آزاده یک تجارت کوچیک خانوادگی والا به خدا پدر ما رو درآوردن بیمه، مالیات، ارزش افزوده، نوسانات دلار و تغییر قوانین گمرکی و کوفت زهرمار که هیچ کدوم هم منطق و قانون درست و حسابی نداره یه روز از تعزیرات میان یه رو از اتحادیه یه روز از اداره اطلاعات . .. خداییش ما اهل کار بودیم من وهمسرم از زیر صفر شروع کردیم هرچی داریم براش زحمت کشیدیم آدمهای دقیقی هستیم همیشه به موقع مالیات دادیم وهمه چیز های دیگه ولی این قدر دردسر برامون درست کردن که 2 سال پیش به طور جدی به دنبال مهاجرت بودیم و به چند تا وکیل هم سر زدیم ولی تهیه مدارک و امتیاز و این ها خیلی برا ما سخت بود چون خیلی هم درگیر کار بودیم وقت نمی شد تا زد و لاتاری برنده شدیم
حالا می خواهیم به امید خدا بیایم اونجا تا دوباره از صفر یا حتی از زیر صفر شروع کنیم اوایل خیلی به فکر کار پیدا کردن نبودیم بعد که وضع دلار این جوری شد خیلی دپرس شدیم و ترسیدیم از بی پولی و بی کاری و . . در آمریکا ولی بعد دوباره تصمیم گرفتیم بیایم و به هیچ عنوان هم روی درامد ایران حساب نکنیم از صفر شروع کنیم
من فکر میکنم دوستانی که پشیمون می شن مشکلات اینجا رو فراموش می کنن
من خودم هم می ترسم می ترسم از این که این بدبختی های یادم بره و به دلیل دلتنگی یا فرار از سختی های منطقی مهاجرت پشیمون بشم
به خوبی وبدی مهاجرت کار ندارم و در ضمن جز معدود افرادی هستم که مشکلات اینجا رو سعی میکنه که ببینه (حتی با ذره بین ! ) و مطرحش کنه اما به شما میگم که این که شما برنده شدید و فرصت مهاجرت رو بدست اوردید به نظر من نباید از دستش بدید صرفنظر از اینکه نتیجه اش موفقیت یا پشیمانی باشه. چرا ؟ چون پشیمانی اینده ناشی از از دست دادن این فرصت مهلک تر خواهد بود.
البته اگر اصلا اهل ریسک یا تغییر نیستید و یا پرداخت هزینه های این خطر پذیری (منظورم هزینه تنها مالی نیست) برایتان طاقت فرسا باشد انوقت مسئله فرق میکند.
اما این مهاجرت مثل ازدواج 1 مسئله قلبی است ! با قلبتون باید تصمیم بگیرید صرف نظر منافع و مزایا چون گاهی حساب و کتابها هرچند قوی ام جواب نمیدهد ( درست مثل ازدواج !)
ارزوی توفیق دارم
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
ارسالها: 421
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
36
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
(2012-09-09 ساعت 19:23)roze نوشته: سلام به همه دوستان کسائیکه پشیمونند و کسائیکه پشیمون نیستند
ما تو ایران زندگی خوبی داریم دوتا آپارتمان تو بهترین نقطه تهران و کار خوب و . . . ولی کار ما آزاده یک تجارت کوچیک خانوادگی والا به خدا پدر ما رو درآوردن بیمه، مالیات، ارزش افزوده، نوسانات دلار و تغییر قوانین گمرکی و کوفت زهرمار که هیچ کدوم هم منطق و قانون درست و حسابی نداره یه روز از تعزیرات میان یه رو از اتحادیه یه روز از اداره اطلاعات . .. خداییش ما اهل کار بودیم من وهمسرم از زیر صفر شروع کردیم هرچی داریم براش زحمت کشیدیم آدمهای دقیقی هستیم همیشه به موقع مالیات دادیم وهمه چیز های دیگه ولی این قدر دردسر برامون درست کردن که 2 سال پیش به طور جدی به دنبال مهاجرت بودیم و به چند تا وکیل هم سر زدیم ولی تهیه مدارک و امتیاز و این ها خیلی برا ما سخت بود چون خیلی هم درگیر کار بودیم وقت نمی شد تا زد و لاتاری برنده شدیم
حالا می خواهیم به امید خدا بیایم اونجا تا دوباره از صفر یا حتی از زیر صفر شروع کنیم اوایل خیلی به فکر کار پیدا کردن نبودیم بعد که وضع دلار این جوری شد خیلی دپرس شدیم و ترسیدیم از بی پولی و بی کاری و . . در آمریکا ولی بعد دوباره تصمیم گرفتیم بیایم و به هیچ عنوان هم روی درامد ایران حساب نکنیم از صفر شروع کنیم
من فکر میکنم دوستانی که پشیمون می شن مشکلات اینجا رو فراموش می کنن
من خودم هم می ترسم می ترسم از این که این بدبختی های یادم بره و به دلیل دلتنگی یا فرار از سختی های منطقی مهاجرت پشیمون بشم
من نظر خودمو میگم.
دو تا فاکتور خیلی مهم میتونه توی روحیه شما برای از زیر صفر شروع کردن تأثیر بذاره.
1) میزان تسلط به زبان انگلیسی
2) سن و اینکه چند سال هست به ثبات اقتصادی در ایران رسیدین
ببینین، اینجا هم مالیات و بیمه هست ولی هر روز قوانین عوض نمیشه. باید بدونین میخواین بیاین اینجا چیکار کنین!؟
اینطور که من فهمیدم، شما توی کار واردات هستین. اما در بدو ورود نمیتونین همون کار رو اینجا انجام بدین. ناآگاهی از محیط و قوانین و همینطور زبان انگلیسی میتونه روحیه تونو کم کنه. اگه میخواین ببینین دوباره میتونین از زیر صفر شروع کنین یا نه، فردا صبح که از خواب بیدار میشین، فکر کنین بیکارید، ماشین ندارین، راهها رو نمیشناسید، اسمها واستون ناآشناست، زیاد پول پیشتون نیست، خونتون اجاره ایه و ... و به همه اینها دوری از دوستان و فامیل رو هم اضافه کنین.
بنظر من هیچ ملک یا خونه ای نفروشین. بلیط اولتونو با فاصله حداقل دو ماه دو طرفه بگیرین به یه شهری که اونجا دوست یا فامیل دارین. اما پس ذهنتون این باشه که اگه خوب بود می مونین و به دید موندن به اینجا نگاه کنین. بیاین، ببینین، ارزیابی کنین و بعد تصمیم بگیرین. برای مهاجرت نمیشه یه نسخه کلی پیچید.
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
3 تشکر در 1 ارسال
من پشیمونم.
آیا باید صبر کنم تا دوره ابتلا به پشیمونی بگذره و خوب بشم، یا بدتر خواهد شد؟
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 1,426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
75
تشکر: 0
2 تشکر در 0 ارسال
(2012-09-10 ساعت 10:33)frozen mind نوشته: من پشیمونم.
آیا باید صبر کنم تا دوره ابتلا به پشیمونی بگذره و خوب بشم، یا بدتر خواهد شد؟
فروزن جان جدی که نمیگی ؟
خیلی باید صبر کنی حالا .
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
ارسالها: 421
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
36
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
ببینین یه چیزی میگم، شروع نکنین به بحث و جدل که چرا روحیه رو تضعیف میکنی! اما 99 درصد افرادی که من میشناسم، از مهاجرت پشیمون یا نیمه پشیمونن.
اگه هدفتون رو درست انتخاب نکنین و بعد برای رسیدن بهش تمرکز و تلاش نکنین، حتمن پشیمون میشین. البته با معیارهایی که ما توی ایران داریم، انتخاب درست هدف یه کم سخته.
یه متن هم میذارم، خوندنش خالی از لطف نیس.
شیخی را از احوالات مهاجرت پرسیدند، بگفت هم چون شب اول قبر ماند و هرکسی را بسته به سنگینی نامه ی اعمالش حکمی دگر است.
لیک اهل سلوک فرموده اند که هفت مرحله دارد و مرتبت هرکدام را ندانی مگر از آن مرحله به سلامت بیرون آیی و اگر مرد راه نباشی به خوان هفتم نرسی.
اول) نیت: آن لحظه است که مهاجر به ستوه می آید و عزم هجرت می کند. از این نقطه فرد از خاک خود کنده شده است و ولوله ی عزیمت در جانش افتاده و به جرگه ی مهاجرین پیوسته است. از مناسک این مرحله سعی بین صفا و مروه و دویدن به دنبال وکیل و انتظار در صف طویل درب سفارت و دارالترجمه و آزمون آیلتس و تافل و نوافل و ال و بل است و این خود اول قدم است.
دوم) استجابت: زمانی است که صبر مسافر به بار می نشیند و مهر ویزای بلاد خارجه بر پاسپورت وی کوبانده می شود. مهاجر در این مرحله خود را پیروزترین مردمان جهان می داند و هموطنانش را به چشم کور و کچل هایی می بیند که در باتلاق بی فرهنگی و ترافیک و فقر فرو می روند و به خود افتخار می کند که به زیرکی و رندی از این جهنم جهیده است.
سوم) عزیمت: مرحله ی گذاشتن تمام وابستگی ها از خانه و زندگی و متعلقین و متعلقات و دوستان و اقوام است. برخی این مرحله را به مرگ تعبیر کنند. با هجوم خاطرات و دلبستگی ها اندک اندک ترس و تردید در مهاجر فزونی می گیرد. سرانجام وی زندگی اش را در چمدانی جمع می کند و پس از گذشتن از زیر آیینه و قران به سمت ناشناخته ها رهسپار می شود.
چهارم) شعف: مهاجر چون در بلاد کفر فرو می آید خود را در بهشتی می یابد سبز و تمیز و منظم، مردمانش خندان و جوی های شراب روان و لعبتکان نیمه عریان و مو طلایی شادان از کنار وی عبور می کنند. مردان مسلمان را در این مرحله شعف دو برابر نسوان است و غالباً هنوز عرق راه از چهره بر نگرفته بر در عرق فروشی و نایت کلاب و بار و دیسکو و استریپ کلاب صف می بندند تا سیر و سلوک عرفانی خویش آغاز نمایند.
پنجم) بحران هویت: مهاجر تلاش می کند هویت گذشته اش را فراموش کرده و در جامعه ی جدید ذوب شود. وی ناگهان از "کلثوم جوراب آبادی سنگ سری اصل" تبدیل به "کاترینا ماریا سانتا کروز" می شود. اگر از جماعت نسوان باشد در این مرحله بطور حتم موهای خود را بلوند می کند و با پوست سیاه سوخته و ابرو پاچه بزی و کله ی طلایی زَهره ی هر بیننده ای را می برد. در این مرتبه از سلوک دامن های کوتاه و پوشیدن لباس های آلاپلنگی و استفاده مکرر از کلمات اوه مای گاد و اوه شیت از اوجب واجبات می باشد.
ششم) غربت: در این مرحله مهاجراندک اندک متوجه می شود که در دیار جدید غربیه است و به احتمال قوی غریبه هم باقی خواهد ماند و خودش هم چیزی شبیه همان مردم کور کچلی است که از آنها فرار کرده است و هیچ سنخیتی با این مردم خونسرد و مامانی و قد بلند ندارد. جلوی آینه می ایستد و ناگهان می بیند که یک شرقی کوتوله و احساساتی و قانون گریز و سیاه سوخته است و با موههای طلایی اش نه تنها شبیه نیکول کیدمن نشده بلکه شبیه هویج شده است. در اینجا مهاجر ناگهان دچار نوستالژی شدید برای کشک بادمجان و دلمه و دیزی با نان سنگک می شود و به یاد بوی ترمه ی خانوم بزرگ و قلیون و مزه انار دون کرده و صدای نون خشکی می افتد و دیدگانش از اشک تر می شود.
مریدان پرسیدند هفتمین مرتبت چیست؟
نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت:
.... هفتم را هر کس خودش می نویسد
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
ارسالها: 348
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2011
رتبه:
20
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
من ۱۰ سال در آلمان زندگی کردم. یک زندگی دانشجویی داشتم. پناهنده هم نبودم که نتونم به ایران برگردم و چند باری هم رفتم ایران به خانواده سر زدم. به ایران عشق میورزم و برای زنده نگهداشتن فرهنگ خودمون هم، کاری از دستم بربیاد انجام میدم.
سال پیش لاتاری گرین کارت برنده شدم، و سه ماه میشه که به آمریکا آمدهام.
نه توی اون ده سالی که در آلمان بودم پشیمون شدم، و نه الآن که به آمریکا آمدهام. تازه از زمان ورودم به آمریکا خیلی با انرژیتر شدهام و شادابتر از زمانی که در آلمان یا ایران بودم، دارم زندگی میکنم، گرچه هنوز در رشته خودم که مهندسی ساختمان هست کاری پیدا نکردهام، و با اینکه یواش یواش کفگیر داره به تهِ دیگ میخوره!! اما نا امید هم نیستم.
شاید اگر کسی هدفش را گم کنه، پشیمونی به سراغش بیاد.
2012AS35xxx
مصاحبه در اوایل ماه می ۲۰۱۲ در فرانکفورت
ورود به آمریکا، اواخر ماه می همان سال
۲۰ روز بعدش هم گرین کارت
تجربههای من در اینجا و آنجا
کار هر بز نیست خرمن کوفتن ، گاو نر میخواهد و مرد کهن !
ارسالها: 1,061
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
205
تشکر: 0
21 تشکر در 0 ارسال
2012-09-10 ساعت 21:57
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-10 ساعت 22:01 توسط rs232.)
من هیچ وقت از آمدنم پشیمان نشدم ولی زمان های زیادی بوده است که به برگشتن فکر می کردم. حتی در بدترین شرایطی که در ماه های اول در امریکا داشتم به خودم می گفتم که فوقش آمدم و گرین کارتم را گرفتم و بعد هم بر می گردم سر خانه و زندگی خودم. به هر حال آدم در زندگی خودش دوست دارد جاهای مختلف دنیا را ببیند و تجربه های جدیدی کسب کند و من هیچ وقت دوست نداشتم پیر شوم بدون این که امریکا و یا جاهای دیگر دنیا را دیده باشم و یا زندگی در آن را تجربه کرده باشم. به نظر من رز و شوهرش کار صحیحی می کنند که می خواهند در امریکا از صفر شروع کنند و به اموالشان در ایران دست نمی زنند. در این صورت اصلا هیچ سوژه ای برای پشیمانی وجود ندارد و فقط یک تغییر در زندگی است که اگر خوششان هم نیامد می توانند به سر خانه و زندگی سابق خود برگردند. زندگی کردن در امریکا و میزان رضایت از آن در مرحله اول به کار و کسب درآمد برای زندگی وابستگی زیادی دارد. اگرنه فردی که کار و درآمد مناسبی نداشته باشد نمی تواند از زندگی کردن در امریکا لذت ببرد. الآن همین دوستی که دو هفته پیش استخدام شرکت ما شده است و پیش من کار می کند تازه پس از یک سال و نیم بدبختی و دربدری توانسته است کمی طعم یک زندگی خوب را بچشد. او برای خودش اطاق گرفته است و با دو هزار دلار حقوقش در ماه نه تنها می تواند تمام مخارجش را بپردازد بلکه می تواند خوب زندگی و تفریح کند. البته من اگر جای او بودم هرگز نمی توانستم سختی هایی که او کشید را تحمل کنم و بیشترین سختی هم مربوط به این است که وقتی درآمد کافی نباشد آدم مجبور است در خانه آشنا و یا فامیل خودش بماند و سربار زندگی آنها شود و یا به خاطر اجاره کم مجبور باشد یک اطاق از آشنا و فامیل اجاره کند. سختی دیگر این است که آدم باید تن به هر کار نامربوطی مثل پیتزا دلیوری و یا کار کردن در فروشگاه و رستوران بدهد و در مجموع شخصیت و اعتماد به نفس آدم به زیر سوال می رود. ولی اگر کسی این دوران را پشت سر بگذارد و بالاخره مثل آن دوستمان بتواند یک شغل درست و درمان پیدا کند تازه آن روی خوش زندگی در امریکا خودش را نشان خواهد داد و زندگی شیرین می شود.
وقتی که مرحله بحران درآمدی را در امریکا پشت سرگذاشتید تازه متوجه بحران روانی می شوید و یادتان می افتد که اگر در ایران می ماندید الآن در کنار فامیل و خانواده خودتان زندگی می کردید. البته در این مرحله آدم کمتر از آمدن خود به امریکا پشیمان می شود ولی همواره دوست دارد که برگردد. این آدمیزاد دوپا یک خصلتی دارد که درد خود را خیلی زود فراموش می کند. مثلا الآن همه ما خیلی راحت و گذرا می توانیم در مورد دندان درد صحبت کنیم ولی آن کسی که دندان درد دارد فقط می فهمد که در چه معضلی گرفتار شده است و بیشتر ما با این که این درد را تجربه کرده ایم ولی اهمیت زیادی برای آن قائل نمی شویم مگر این که یک سیخ به دندانمان بزنیم تا درد بگیرد و سپس در مورد آن فکر کنیم و نظر بدهیم. در مهاجرت هم ما اغلب فراموش می کنیم که چه گرفتاری هایی داشته ایم که ما را به نقطه مهاجرت رسانده است. مثلا می دانیم که گرفتاری مالی و یا روانی بوده است ولی دیگر نمی توانیم عمق درد آن را درک کنیم. مثلا یک اهانت کوچک در خیابان ممکن است برای ما خیلی بی اهمیت باشد ولی کسی که درگیر آن است تمام سیستم فکری او تخریب می شود و حاضر است هر کاری بکند تا دوباره کسی به شخصیت او توهین نکند.
در مجموع پشیمان شدن در مورد هر چیزی بیهوده است و به هر حال ما کاری را انجام داده ایم که الآن در آن هستیم و پیامدهای آن را تجربه می کنیم. معمولا کارهایی را که آدم به علت پشیمانی از کاری انجام می دهد بعدا خودش موجب پشیمانی می شود و این پشیمانی همین طور به صورت تسلسل باطل در زندگی انسان ادامه می یابد. پشیمان شدن از مهاجرت مثل این است که شما در اتوبان یک خروجی را رد کنید و سپس پشیمان شوید و دنده عقب بروید تا دوباره به آن خروجی برسید. شما باید این واقعیت را قبول کنید که خروجی را رد کرده اید و به فکر یک مسیر بهتر برای رسیدن به مقصد باشید.
نکته دیگر این است که ما باید به عقل و خرد خودمان اعتقاد داشته باشیم و فرض کنیم که بهترین تصمیم را در حد توانایی ها و شرایط خاص زمانی و مکانی خودمان گرفته ایم. اگر الآن پس از مهاجرت نتوانسته ایم که به شرایط مطلوب خود برسیم دلیل نمی شود که قضاوت و تصمصم گیری خودمان را در آن شرایط ویژه به زیر سوال ببریم. از آنجایی که سیستم منطقی و تواناییهای انسان در مواجهه با پیرامون خود تغییر زیادی نمی کند به احتمال بسیار زیاد اگر فردی که از مهاجرت خود پشیمان شده است دوباره به همان شرایط قبلی برگردد تصمیم مشابهی را خواهد گرفت و نتیجه آن این می شود که آن فرد از پشیمانی خود از مهاجرت پشیمان می شود و دوباره به فکر راه کارهای مشابهی است که او را از آن شرایط بیرون بیاورد.
با آرزوی موفقیت برای شما
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
3 تشکر در 1 ارسال
2012-09-11 ساعت 06:05
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-11 ساعت 06:13 توسط frozen mind.)
(2012-09-10 ساعت 20:59)siralex نوشته: (2012-09-10 ساعت 10:33)frozen mind نوشته: من پشیمونم.
آیا باید صبر کنم تا دوره ابتلا به پشیمونی بگذره و خوب بشم، یا بدتر خواهد شد؟
مگه چند وقت که این دوره ابتلا به پشیمانی شروع شده؟
یک ماه!
(2012-09-10 ساعت 22:08)shahrzad_a نوشته: صبر کن . می گذره. اما قول می دم بازم بر می گرده. اونوقت بازم صبر کن. اونم می گذره. موج سینوسی من یادتونه ؟؟
indmehdi کاملا درست دسته بندی کردن .خیلی موافقم. الان که بر می گردم به عقب می بینم هر چا پشیمون شدم جاییه که یا تو زبان کم آوردم یا فکر کردم دیر اومدم و سر خورده شدم.
من با توجه به سنم نگران بازنشستگی هستم. وقتی می بینم اینجا همه تا دم مرگ کار می کنن و بازنشستگی ندارن افسرده می شم و حس پشیمونی به من دست میده. منم فکر می کنم دیر اومدم. در ایران حداقل مطمئن بودم که 15 سال دیگه بازنشسته میشم.
(2012-09-10 ساعت 21:57)rs232 نوشته: من هیچ وقت از آمدنم پشیمان نشدم ......
اگر منم مجرد بودم هیچ وقت پشیمون نمی شدم. اما با وجود بار دو نفر دیگه بر روی دوشم (که خیلی هم همراه نیستن)، قضیه فرق می کنه.
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
3 تشکر در 1 ارسال
2012-09-11 ساعت 06:26
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-11 ساعت 06:37 توسط frozen mind.)
(2012-09-10 ساعت 11:44)indmehdi نوشته: 99 درصد افرادی که من میشناسم، از مهاجرت پشیمون یا نیمه پشیمونن.....
بکنش 99.99 درصد! آخه اگر کشورمون رفاه خوبی داشت و پیشرفته بود و ... خیلی ها مهاجرت نمی کردن، یعنی دیوانه نبودن که مهاجرت کنن. پس اغلب مهاجرا این افسوس را دارن که مجبورن به خاطر خیلی چیز ها از ریشه خود بریده بشن و برن به کشور دیگه. این افسوس گاهی اوقات به پشیمونی یا نیمه پشیمونی تعبیر میشه
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 144
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-09-11 ساعت 07:36
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-11 ساعت 08:01 توسط bita-p.)
من کسی بودم که با وجود کار خوب و یک زندگی متوسط و کاملا با ثبات به هیچ وجه از زندگیم راضی نبودم . اینجا هنوز کار پیدا نکردم و از جیب میخوریم و انگلیسیم هم خیلی خوب نیست .ففسا گرفتم و کالج میرم ودر مدرسه پسرم به عنوان داوطلب کار مجانی میکنم تا با محیط های آمریکایی بیشتر آشنا بشم.همسرم هم اینجا رو اصلن دوست نداره.نگران کار و بازنشستگی و بیمه وتمام شدن پول و خیلی چیزهای دیگه هستم .به خیلی چیزها در اینجا انتقاد هم دارم.هیچ خرج غیر ضروری نمیکنیم و تفریهمون محدود به رفتن به منزل دوستان هست .بعد از ۹ ماه هنوز با اتوبوس رفت و آمد میکنم. با این همه اینجا رو دوست دارم و واقعن احساس آرامش میکنم.چون با همه این مشکلات اینجا خودم رو پیدا کردم .اول از روی اجبار به یاد گرفتن زبان به کالج رفتم و حالا با داشتن ۲ بچه یکی از آرزوهام ادامه دادن درسمه .چون اینجا خیلی راحت به من امکانش رو داد.و محیط آموزشی اینجا علاقه درس خوندن دوباره توی این سن رو در من بیدار کرد.البته من یک زن هستم و زنها معمولا اینجا رو بیشتر دوست دارند.ولی اینجا چیزهایی به من داد که وطن خودم نداد.خیلی وقتا به بازگشت هم فکر کردیم .ولی بعدش فکر میکنیم اونجا که از وقتی اومدیم چیزی عوض نشده بدتر هم شده بنابرین برگشت حداقل تا سیتیزن شدن منتفیه.راستش الان بیشترین نگرانی و حسرت من اون خاکه که داره اینجوری نابود میشه .و این غصه که چرا ما باید توی یه کشور دیگه و در آستانه میانسالی به دنبال خوشبختی و آرامش بگردیم.