کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
تا حالا پشیمون شدید از رفتن؟
فکر کنم توی زندگی هر مهاجری یک لحظه می رسد که بند نافش با مام میهن بریده می شود، بال بال زدنش برای وطن کمتر و کمتر می شود و به چیزهایی در حد دل تنگی های گاه به گاه برای نان سنگک خاشخاشی تازه و صدای کلاغ ها روی چنارهای تهران محدود می شود.
این آغاز بریده شدن از خاکی است که یک روزی همه ی معنی وطن بود و ادم را با همه خوبی ها و بدی هاش در خود جا داده بود. نه که آن سرزمین فراموش می شود یا مهرش از دل می رود، که کاش این طور بود، اما کم کم کفه ی داشته ها در سرزمین جدید جای نداشته های غربت را می گیرد.
کم کم دوستان جدید، آدمهای جدید، خانه ی جدیدی ساخته می شود و اگرچه آن خانه ، خانه ی قبلی نیست اما می توان یک گلدان در چارچوب پنجره اش گذاشت و حس خانه کرد و اگرچه این حس همان حس نیست اما خوب که دقت کنی شاید حتی حس بهتری باشد، دست کم حس آرام تر و امن تر و منطقی تری است و مثل خانه ات در وطن بر روی آب نیست.
کسی در خانه ات را بی جهت نمی کوبد، به کارت کاری ندارد، نباید نگران زن چادری همسایه و نگاه های معنی دارش باشی، نباید نگران این باشی که هر روز ممکن است همسایه ی جدیدت مشکل دار باشد و یا کفش هایش را دم در بگذارد، نباید نگران این باشی که هر روز ممکن است بریزند توی ساختمان و دیش های ماهواره ات را بکنند.
زندگی اینجا، بی جدال تر و با روالی منطبق تر با شعور جریان دارد و وقتی آرام آرام به این چیزها فکر می کنی، به این نتیجه می رسی که تاخت زدن همه ی این آسایش با قار قار کلاغ های تهران و یا نان سنگک خیلی بی انصافی است و این جایی که الان هستی با همه ی غربتش از جایی که بودی جای بهتری است و اگر آنجا جای بهتری بود خوب همانجا می ماندی.
برگرفته از وبلاگ سیب و سرگشتگی (با کمی تغییر )
جهت تبلیغات در سایت با رایانامه ads@mohajersara.com تماس بگیرید.
پاسخ
(2013-04-06 ساعت 12:06)soheilbadami نوشته:  1 تاپیک در وصف خوبیهای مهاجرت هم لازمه (اگه نیست) که بعد از این تاپیک 1 سر برید اونجا که نیامده پشیمون نباشین Smile . حد اقل بیاید یکی دو سال بقول اینها یه چنسی بهش بدید شایدم خوب بود !

درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!Big Grin (البته این خنده من از گرییه هم غم انگیزتره ها)
دوست عزیز خودت که حوب خودت رو دادی
درد منهم همینهSad
کیس نامبر:70xx.ابوظبی.2نفر.مصاحبه:هفته اول می.مقصد:مریلند.کلیر:25جون سفرنامه
پاسخ
تشکر کنندگان: امیر مهاجر ، ASALI ، soheilbadami ، farshadsh ، far-dv2013 ، پروا
(2013-04-06 ساعت 21:18)ابی هانی نوشته:  
(2013-04-06 ساعت 12:06)soheilbadami نوشته:  1 تاپیک در وصف خوبیهای مهاجرت هم لازمه (اگه نیست) که بعد از این تاپیک 1 سر برید اونجا که نیامده پشیمون نباشین Smile . حد اقل بیاید یکی دو سال بقول اینها یه چنسی بهش بدید شایدم خوب بود !

درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی ست که
فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!Big Grin (البته این خنده من از گرییه هم غم انگیزتره ها)
دوست عزیز خودت که حوب خودت رو دادی
درد منهم همینهSad

اره قربان. شکستن حصار برکه هم هزینه خودش رو داره و کار سختیه اما شدنی ولی چیزی که نشدنیه همون القائ فکر اقیانوسی به ماهیهاست که گرفتاری ماهاست !
حالا کی گفته که همه ماهی ها باید فکر اقیانوس تو سرشون باشه اونم خودش بحثی هست Smile
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
زندگی اینجا، بی جدال تر و با روالی منطبق تر با شعور جریان دارد و وقتی آرام آرام به این چیزها فکر می کنی، به این نتیجه می رسی که تاخت زدن همه ی این آسایش با قار قار کلاغ های تهران و یا ....نان سنگک ....خیلی بی انصافی است و این جایی که الان هستی با همه ی غربتش از جایی که بودی جای بهتری است و اگر آنجا جای بهتری بود خوب همانجا می ماندی....

سلام.....مدت هاس که خواننده خاموش بخش های مختلف این سایت بودم ... امشب هم مثل شب های گذشته که داشتم یه نیم نگاهی به

نوشته های دوستان میکردم وقتی به این کلمه.... نان سنگک ... رسیدم دیگه نتونستم ساکت باشم. آخه همین چند ساعت پیش که با پنج تا

نان سنگک خشخاشی دو رو و برشته به خانه امدم و داشتم اونا را برای عزیزی که تا چند ساعت دیگه مسافر آماده میکردم تا همراه خودش

ببره باز همین حرف همیشگی را شنیدم که ... گفت شما این جا راحت بخورید نوش جان تان ما که اون جا محرومیم .و.......

آیا واقعا مشکلات اونجا همین نداشتن و نان سنگک و در دسترس نبودن گوشت حلال و نبود سویس کالباس و..........

من تمام این مدت که به این سایت سر میزدم تا نوشته های دوستان را بخونم بیشتر به این خاطر بود که حال و هوای اونجا را از زبان کسانی غیر از

عزیزانی که خیلی دوستشان دارم و براشون احترام قائل هستم بشنوم چون مطمئن هستم همه واقعیت چیزی نیست که تا حالا شنیدم.......

امیدوارم هفته آینده اگر خدا خواست و من هم به همراه خانواده ام ویزا گرفتم مثل خیلی از دوستان در این سایت... اول خوبی ها را بگم و بعد از

بدهای... اول واقعیت ها را بگم و بعد رویاهای که در سر داشتم باهاش روبرو نشدم.... اول از زیبای هاش بگم و بعد از زشت هاش ....

اول از مهربانی شان بگم و بعد از نامهربونیا... اول از ایمان و باورهای دینی شان بگم و بعد از کفر و بی ایمانی شان ....

اول از احترام گذاشتن ها شون بگم و بعد از بی احترامی شان.... اول از نجابت و خانواده دوستی شان بگم و بعد از بی نجابتی و ................

می بخشید که زیاد حرف زدم
پاسخ
سلام

دوستان گرامی متاسفانه بعضی از دپوستان از پست بنده برداشتهای اشتباهی کردند که من تصور می کنم شاید از ادبیات بنده در نوشتار متن بوده و یا دوستان این پست رو بطور کامل مطالعه نکردند من فقط در مورد مسئله غربت و دوری از وطن و خانواده صحبت کردم و عدم تغییر بعضی از عادات و علایق ما که نشان از ایرانی بودن ما هست حتی بعد از گذشت سالها بود و نشانه های اون در طی سالها همین عادات غذائی روز مره ما بود (مثلا نون سنگک )
نه مشکلات ایرانی ها اینجا نبود نون سنگک و نه نشنیدن غار غار کلاغ های تهرونه و غیره است که بعضی از دوستان اون رو نشانه کم لطفی می دونند مشکلات اینجا برای خیلی ها مثل من زیاد و شاید هم برای خیلی ها هم مثلا در حد سگ دست اموزشون باشه که تو خونه نگه می دارند و نحوه ارتباط بچشون با اون باشه و نه قصد قیاس داشتم نه قصد تبلیغ از ایران رو داشتم چون شاید شما اینجا رو ندیده باشید ولی مطمئنا دارید ایران زندگی می کنید و مشکلاتش رو با پوست و گوشتتون حس می کنید خوب اگه در ایران مشکلات نبود ما هیچ وقت به مهاجرت حتی فکر هم نمی کردیم خیلی ها از ایرانی های مقیم اینجا مشکلات ابران رو می بینند ولی از اون طرف هنوز هم سالها محل درآمدشون از ایرانه و آمریکا رو بهشت می بینند و برای همه هم تبلیغ می کنند و شما دوست گرامی تمام پلهای پشت سرت رو خراب می کنی بدون اینکه سایر شرایط اینجا رو در نظر بگیری مسلما شرایط شما با شرایط دیگری از لحاظ مالی و خیلی چیزهای دیگه در اینجا یکسان نخواهد بود ولی حتما و یقینا اگه یه وجه مشترک داشته باشید همون دوری از خانواده است ( که من در پست خودم فقط به این موضوع اشاره کردم )و مشکلاتی که در مهاجرت به اون برخورد خواهید کرد که چه بسا حتی در یک جابجائی شهر به به شهر در ایران هم مسلما برخورد خواهید کرد و هر کسی مهاجرت می کنه با دید باز و اگاهی به مشکلات مهاجرت می کنه و من نه از بدی های امریکا گفتم ونه از خوبی هاش گفتم فقط از حس خودم در یک کشوری بغیر از وطنم صحبت کردم خوب اولا موضوع تاپیک همینه (پشیمونی) که دوستان اشاره به انرژی منفی می کنند در ثانی تاپیک اندر وصف خوبیهای امریکا رو هم گذاشتند تا دوستان متقاضی انرژی مثبت یه سری بزنند و انرژی مثبت بگیرند من هم در پست خودم هم عرض کردم قصد تائید و تغییر تصمیم کسی رو ندارم فقط درد دل بود و درد دل و با اومدن دوستان اینجا نه جای بنده تنگ می شه نه با برگشتن دوستان پشیمون اینجا جا واسه کسی باز می شه ولی بدونیم فقط اگه فضای تاپیک رو برای دوستان مهاجرت کرده بازتر کنیم و از نظراتشون استفاده کنیم که با تمام گرفتاریشون در این طرف وقت می گذارند و چیزی می نویسند تا شاید ما بتونیم تصمیم درست تر و بهتری بگیریم که در اینده نیازی به سر زدن به این تاپیک (پشیمون شدن) نباشه و انشااله در اینده هیچ پستی دیگه اینجا نبینیم به امید اون روز و موفقیت همه دوستان
پاسخ
از دیدگاه من آدمایی که میان آمریکا دو دسته اند :

1. کسانی که میاند اینجا از راه سالم و با زحمت و تلاش و کار موفق بشند

2. کسانی که میاند اینجا تا از راه پله قرار دادن دیگران ، سو استفاده از دیگران و بقول معروف زرنگ بازی موفق بشند که کلاه این قوم پس معرکه است.

آمریکا بهشت برین نیست اما مسلما برای مایی که ایران نمی تونیم زندگی کنیم از ایران خیلی بهتره چرا که اگر مشکلی داشتیم بر می گشتیم به آغوش گرم مملکت خودمون و جا رو برای اینهایی که اینجا بدنیا اومدند و زندگی کردند تنگ نمی کردیم.
پاسخ
تشکر کنندگان: Saiban ، 3pideh ، kasrafo ، farshadsh ، far-dv2013 ، r91 ، شهلا 1346
منحنی سینوسی : یا همه ی آن چیزی که باید در مورد مهاجرت بدانید و هیچ وقت هیچ کس به شما نمی گوید
آوریل 5, 2013 بدست سیب به دست

عمو کامران با انگشت توی فضا یک منحنی سینوسی رسم می کند و سرش را پایین می اندازد. عمو کامران یک خانه ی بزرگ استخردار در کالیفرنیا دارد به اضافه ی یک فقره همسر بلوند آمریکایی و یک دختر دو رگه که فارسی حرف زدن بلد نیست. عمو کامران زمان شاه، زمانی که دلار هفت تومان بوده مهاجرت کرده. خانواده ی ما اصولا خانواده ی مهاجری است. چند نسل پیش از ده دور افتاده ای در پشت کوه به تهران آمد، بعد هم از ایران مهاجرت کرد. پدرم با افتخار می گوید که ما خانواده ای هستیم که ظرف سه نسل از خرسواری در دهات، به خلبانی و بعد کار کردن در ناسا رسیده . البته درست می گوید و به جز خودش که تنها گاهی برای خریدن ماست از منزل خارج می شود، بیشتر خانواده ی پدری ام دور کره ی زمین چرخیده و اکثرا ساکن آمریکا هستند و آدمهای متخصص ، مشهور و موفقی از آب در آمده اند. پدرم یک بار که مست بود به من گفت که خودش می داند که هیچ گهی نشده و روی کلمه ی گه تاکید کرد. با این همه پدرم با اینکه هیچ گهی نشده و نه خانه ای در کالیفرنیا دارد و نه حتی یک زن بلوند، حالش از عمو کامران خیلی بهتر است و حداقل مرتب داروی ضد افسردگی مصرف نمی کند. پدرم نمی فهمد که درد عمو کامران چیست و چه مرگش است که انقدر نق می زند و وقتی این را می پرسد عمو کامران با انگشت توی فضا یک منحنی سینوسی رسم می کند » بعد از مهاجرت می افتی توی یک منحنی سینوسی، میری بالا و میای پایین و این چرخه تا اخر عمرت تکرار می شود».

***

خونه ی من چند کوچه بالاتر از خونه ی پدری ام بود. هر از گاهی، شاید دو هفته یک بار، قدم زنان می رفتم خونه شون، در می زدم؛ چند دقیقه می نشستم و پدرم رو نگاه می کردم که روی صندلی همیشگی ش نشسته بود و رادیو امریکا گوش می داد و مادرم را که به گلدانهاش آب می داد و با بامبوهایش حرف می زد. بعد هم بلند می شدم و بر می گشتم خونه. توی زندگی چیزهایی هست که هیچ وقت بهشون فکر نمی کنی؛ مثل همین که دری باشد که انگشت را روی زنگ شماره یازده اش فشار بدی و صدایی از پشت آیفون بگوید بیا بالا، همین. وقتی مهاجرت می کنی همین چیزهای کوچک را کم می آوری. حتی گاهی چیزهای کوچک بد را مثل غروب های دلگیر تعطیلی تاسوعا و عاشورا. گاهی چیزهای بی اهمیتی مثل غارغار کلاغ های شهر و یا بوی نون سنگک برشته را کم می آوری. تو چیزهای کوچک را فدای چیزهای بزرگ تر می کنی، اما کسی به تو نگفته که همین چیزهای کوچک می تواند تو را تا مرز نابودی ببرد. همون طور که نرسیدن چند میکروگرم از یک عنصر ساده مثل ویتامین ب دوازده می تونه یک آدم هفتاد کیلویی رو از پا در بیاره. ممکنه نرسیدن همون ب دوازده اون آدم رو فلج کنه؛ ممکنه بکشدش. چون وقتی پای توازن در میان باشد چیزهای کوچک اونقدرها هم کوچک نیستن، و اگر بخوام خیلی مته به خشخاش بگذارم باید بگم که چیزهای بد هم اون قدرها بد نیستند ، همون طور که آدم با فلور میکروبی روده اش به توازن می رسد.

***

بدیش اینه که مهاجرت این توازن را از بین می برد. تو سعی می کنی فراموش کنی، چاره ای نداری، باید جلو بری، باید ادامه بدی و بهای خواسته ات را بپردازی. جای گلایه هم نیست. زندگی در سطح ظاهری با آرامش و رفاه بیشتری جریان داره و به نظر می رسه که تو هم به رفاه و آرامش بیشتری رسیده باشی. اما واقعا زندگی چیه؟ خوشبختی چیه؟ البته می دونی که اون ور هم خوشبخت نبودی. دلایلت همه مثل خورشید پیش چشمت می درخشد. در سطح خیلی سطحی همه چی خیلی هم عالی و ارومه ولی چیزی کم است و در جای خودش نیست. چیزی در حد چند دقیقه تماشای پدرت روی اون صندلی همیشگی. تو بین عقل و احساس ت آویزان می مانی. بین موفق بودن و شاد بودن، بین همه ی چیز های کوچکی که هیچ وقت هیچ کس برات تعریف شان نکرده. اون وقت می افتی توی اون منحنی سینوسی لعنتی بی پایان. هیچ کس نمی فهمد درد تو چیست ، وقتی از تو می پرسند که چه مرگته فقط می تونی توی فضا یک منحنی سینوسی بکشی. منحنی که هیچ کس نمی فهمدش، حتی خودت.
ساکن
پاسخ
چقدر ادم احساساتی مهاجرت می کنه یا کرده !!!
همیشه راه های زیادی برای رسیدن به یک هدف واحد وجود دارد.
من و مهاجرت
فعلا زندگی قشنگم رو بین بین خاورمیانه - اروپا و امریکا سپری می کنم. با تشکر از مهمان نوازی مردم امریکا - مردم پرتغال - مردم ایران و مردم ترکیه.
پاسخ
(2013-04-27 ساعت 03:09)sadeghi897 نوشته:  چقدر ادم احساساتی مهاجرت می کنه یا کرده !!!

نوبت شما هم میشه Wink
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
بزرگترین اشکال مهاجرت همین دور شدن از خانواده و دوستان هستش. با بقیه سختیهاش آدم یاد میگیره کنار بیاد ولی غربت و دلتنگی هاش میشه یک زخم عمیق رو دل و برای همیشه باقی میمونه . مخصوصا برای کسانیکه دیرتر مهاجرت میکنند و ریشه شون در خونه عمیق تره .
پاسخ
(2013-04-27 ساعت 12:11)hitab نوشته:  بزرگترین اشکال مهاجرت همین دور شدن از خانواده و دوستان هستش. با بقیه سختیهاش آدم یاد میگیره کنار بیاد ولی غربت و دلتنگی هاش میشه یک زخم عمیق رو دل و برای همیشه باقی میمونه . مخصوصا برای کسانیکه دیرتر مهاجرت میکنند و ریشه شون در خونه عمیق تره .

افرادی که با تجربه بالاتری میرن درسته که از یکطرف به کارشون میاد اما به نسبت حال و هوایی متفاوتی که ممکنه داشته باشن به سبب تجارب مجبورن نیمه خالی لیوان رو هم ببینن یعنی حتما به چشمشون میاد یا شاید بهتر بگم زودتر از بقیه به چشمشون میاد و باید باهاش مواجه بشن و زود بر اورد کنن که چقدر از لیوانه پر هست و چقدرش خالی چقدر نشتی داره یا نه Smile و الی اخر و شاید همین نکات باعث نقطه ضعفهاشون بشه.
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
پاسخ
سلام. امروز خیلی تصادفی این صفحه رو پیدا کردم. به جرات می تونم بگم یکی از صفحاتی که بچه ها از اولین کامنت حرف دلشون رو نوشتن و چقدر صمیمانه و بی ریا. چه کسانیکه از عذاب وجدان تنها گذاشتن پدر و مادر و از دست دادنشون گفتن و چه اونهایی که هنوز دنبال بهانه ای هستند برای پشیمان نشدن.
مدیری داشتم که از لحاظ مالی بسیار توانمند بود. از جوانی در صادارت زعفران و فرش بود و در 70 سالگی یک شرکت بزرگ صنعتی تاسیس کرد. در 75 سالگی هم یه کارخانه تولیدی راه انداخت که هیچ ارتباطی به تجارب قبلی اش نداشت. در 80 سالگی خانه ای که در کامرانیه داشت را خراب کرد تا برج بسازد. الان هم که کمی از لحاظ بدنی ضعیف شده باز هم به فکر شروع کردن است. در میانسالی چند سالی در اروپا زندگی کرده و تجربه زندگی در غربت را هم دارد. یادم هست که به من گفت اگر فرصتی پیدا کردی حتما مهاجرت کن و حتی اگر یقین کردی که پشیمان خواهی شد باز هم این کار را انجام بده چون همان دلایلی که باعث پشیمان شدن تو خواهد شد در مرحله بعدی باعث پیروزی تو می شود و اگر هم در مهاجرت موفق شدی باز هم به کشور خودت فکر کن و اینکه بتونی به وطن خودت خدمت کنی حتی اگر دور از وطن باشی.
کیس نامبر:--2013AS96 : نامه اول:22 اکتبر
افراد کیس:یک نفر :کارنت: 10 می 2013 : نامه دوم 18 می 2013
تاریخ مصاحبه: هفته اول جولای 2013
ویزای یک ضرب. مقصد اول کالیفرنیا.
Cool
پاسخ
(2013-02-11 ساعت 23:17)roze نوشته:  سلام دوستان من من الان نزدیک 3 ماه که اومدم سن خوزه هستم هنوز کار پیدا نکردیم ولی اینجا خیلی خوبه برا همه چیز فکر شده اعصاب آدم راحته گاهی دلم تنگ میشه ولی خوب همین. تازه باید بگم من یه آدم فوق العاده عاطفی بودم و همه از جمله خودم فکر نمی کردم دوام بیارم ولی اینجا واقعا خوبه فکر نمی کنم هیچ وقت از اومدن پشیمون بشم

ما البته لس انجلس هستیم ولی دقیقا موافقم اینجا اینقدر خوبه که ما هم فکر نمی کنیم از اومدن پیشمون بشیم. ببینید به خصوص کسانی که بچه کوچیک دارید بیشتر متوجه می شید که برخوردها ، امکانات و کلا همه چیز برای بچه شما چقدر اینجا بهتره. یعنی محاله با بچه بیاید و فکر برگشت داشته باشید .مدرسه ای که بچه امون رو ثبت نام کردیم با بهترین مدرسه توی تهران قابل مقایسه نیست تازه یک مدرسه معمولیه اینجا هست برخورد معلمها مدیر و ... همه و همه عالی. البته بحث کارپیدا کردن و.. جداست ولی باید تلاش کرد و ناامید نشد. اینجا اصلا و ابدا قابل مقایسه با ایران نیست. در مورد دل تنگی و... اگر خانواده باشید غربت رو احساس نمی کنید همسایه های خوب و دوستان خوب پیدا می کنید که مطمئنم وقتی برگردید ایران ، ایران براتون غربت میشه. امیدوارم همه موفق باشید.
شماره کیس : 2013AS000XXX - سه نفر-سفارت : انکارا - مصاحبه : NOV - کلیر: DEC 10 Smile - مقصد:کالیفرنیا. دریافت گرین کارت : اپریل . خدایا شکرت.
پاسخ
من امروز ایستاده ام
وبرای ایستادنم هزاران بار افتاده ام
از سایه ها نمی ترسم
که خورشید فردا مال من است...
پاسخ
تشکر کنندگان: far-dv2013 ، ابی هانی ، ASALI ، M.Haghighi ، BirdMan ، babak82 ، مريم361 ، lingni ، ojee ، r91 ، Seyedehsanhosseini ، lighter
ممنون از همه بابت به اشتراک گذاشتن تجربیاتشون. برام خیلی جالب بود که آدم ها در سنین مختلف و در موقعیت های مختلف این تصمیم رو درست یا غلط می دونستن. واقعن برای کسی که هدف داره مهاجرت بهترین تصمیم ممکنه. من الان مجردم 29 سالمه و فوق لیسانسم رو گرفتم. تافل و جی ار ای هم نمره خوبی گرفتم و دارم برای PhD اقدام می کنم. شرایط آدم ها با هم فرق می کنه اما ایکاش دوستان ضمن به اشتراک گذاشتن تجربیاتشون شرایطشون رو هم تا حدودی بگن. بله کسی که در میانسالی میره با 2 تا بچه و بدون اینکه کلمه ای انگلیسی بدونه معلومه که ایران بهتره هرچند درک می کنم به خاطر بچه هاشون این ریسک رو می کنن و مطمئنن همین بچه ها روزی باعث افتخارشون میشن. امیدوارم همه به اون جایگاهی که لیاقتشو دارن برسن و هیچوقت هم از مهاجرت پشیمون نباشن.
پاسخ




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان