ارسالها: 43
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-07-22 ساعت 16:57
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-07-22 ساعت 17:00 توسط sahra.)
فرزن عزیز بهتره به خانوم بگید که وقتی آدم بچه داره اول باید به فکر رفاه و آیندهٔ بچه اش باشه و بعد خودش
ارسالها: 518
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
57
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
اي بابا منو باش فكر ميكردم فقط من هستم كه زياد با شرايط اينجا حال نمي كنم !!!!!
با خوندن پيام فروزن گل، چند دقيقه اي هست كه شوكه شدم و هيچ نظري نمي تونم بدم !!!!!
(پست موقت )
روال كلي پرونده من اينجاست.
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
در صورت داشتن سوال مهمي ميتونيد برام پيام بگذارين ، قول ميدم شايد يه كم دير ولي حتما جواب بدم
ارسالها: 356
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ای بابا!! دریمر جان یعنی شما هم؟؟ شما هم نتونستین با اونجا کنار بیاید؟ تو این چند ماه اخیر چهارمین نفری هستید که تو مهاجرسرا اینو میگه و من واقعن دارم نگران میشم!! آخه چرا؟ بیشتر دارم واسه نامزدم که قراره باهام بیاد نگران میشم، خودم که نه.
واقعن چرا خوشتون نمیاد؟
(پست موقت)
Doctor of Audiology Student
ارسالها: 590
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2013
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام کار دولتی داشتن این پروسه رو طولانی میکنه؟علتش چیه؟
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
4 تشکر در 1 ارسال
(2013-07-21 ساعت 06:28)User نوشته: فروزن عزیز،
بهترین جا برای زندگی جاییه که راحت باشی و راحت زندگی کنی. زندگی خانوادگی مهم تره بر شهر و کشور محل زندگی. به نظرم کار درستی کردی که به خواسته های همسرت توجه کردی و خانواده رو ارجح قرار دادی بر محل زندگی.
امیدوارم همیشه موفق باشی.
یوزر
(2013-05-05 ساعت 21:53)frozen mind نوشته: فرشید جان از دیدن پستت خیلی خوشحال شدم. خیلی خوبه که داری از زندگی در اونجا لذت می بری.
من هم اینجا در شرق آمریکا زندگی نسبتا خوبی دارم اما متاسفانه خانمم نتونست یا بهتره بگم نخواست خودشو با اینجا تطبیق بده و به همین خاطر ما داریم در اول جون برای همیشه برمی گردیم ایران.
من و دخترم خیلی ناراحتیم. همسرم چه بازی ها و دردسرهایی که در این مدت در نیاورد! یک پای ما دائم در بیمارستان بود و همه اش هم از اعصابش بود. حتی در این مدت مجبور شدم در عید نوروز به مدت یه هفته ببرمش ایران، اما اون هم افاقه نکرد.
دوستان قدیمی شاهدن که من چه مصیبتها برای گرفتن ویزا کشیدم و چقدر دردسر کشیدم.
از این ناراحتم که عمری رو برای گرفتن ویزا تلف کردم. از این ناراحتم که عمری رو در مهاجرسرا تلف کردم. اگر کتاب می خوندم یا تفریح می کردم، بیشتر سود می کردم.
بگذریم ...
محمد جان دریمر خوشحالم که شما رو هم در اینجا دیدم. امیدوارم هر جا هستی همیشه موفق و سلامت باشی.
برای همه دوستان هم آروزی موفقیت دارم.
دوستان قدیمی و جدید من، خوشحالم که همچنان در یاد شما هستم.
تقریبا داشت از یادم می رفت که مهاجرسرایی هم وجود دارد! اما امروز در حین جستجو در گوگل دوباره چشمم به مهاجرسرا خورد و یاد دوستان افتادم.
نمی دانم کجا باید بنویسم و کجا ننویسم. مدیران محترم لطفا زحمت بکشند و این پست و پست های همسو را به تاپیک مناسب انتقال دهند (اگر صلاح می دانند).
امروز دقیقا دو ماه و یک روز است که به ایران برگشته ایم. با برگشتنمان حال همسرم بهتر نشد و رو به وخامت گرایید. امروز 6 روز است که او در بیمارستان بستری است، با داروهای یکی بود، یکی نبود، چون بعضی از داروهای بسیار مهم برای درمان او در ایران پیدا نمی شود! گریه های لاینقطع و بی قراری هایش طی اقامت 9.5 ماهه مان در جورجیا بالاخره کار به دستش یا بهتر است بگویم به دستمان داد و او را به زخم معده و اثنی عشر نسبتا شدید مبتلا کرد.
اما حالا که برگشته ایم، هر روز که می گذرد همسرم بیشتر متقاعد می شود که دیگر جایمان اینجا نیست و باید برگردیم آمریکا. اما همچنان نگران دور شدن از خانواده اش است، بنابراین دچار دوگانگی و تردید مرگباری شده است. پزشکان تشخیص داده اند که روانش بیش از جسمش نژند است، گرچه از جسمش هم پوست و استخوانی باقی نمانده است. فقط خوشحالیم که به ما اطمینان داده اند که مبتلا به سرطان نیست.
دختر 10 ساله ام هنوز در بهت است. باورش نمی شود که از این به بعد باید در ایران درس بخواند. تفاوت های مدرسه اش در ایران (خیابان پاسداران) با مدرسه ای که در جورجیا می رفت باورنکردنی است.
از روز سوم ورودمان به ایران به سر کارم رفتم. از برگشتنم خیلی خوشحال شدند و پست خوبی به من پیشنهاد دادند، اما هنوز نپذیرفته ام. هنوز نمی توانم خود را با شرایط اینجا وفق دهم. به بیان بهتر دارم کم کم دیوانه می شوم! من هم مثل Farshid-a عزیز قصد دارم چند ماه دیگر به تنهایی برگردم به آمریکا. این بار به احتمال قوی به نیویورک. یک سال بعد از آن هم همسر و دخترم به من ملحق خواهند شد. البته این برنامه به شرطی اجرا خواهد شد که همسرم کاملا بهبود یابد.
هنوز خودرو نخریده ام. فکر نمی کنم به این زودی ها بتوانم در خیابان های تهران رانندگی کنم.
بعد از 9.5 ماه اقامت در جورجیا تازه یاد گرفته بودم چطور می توانم برای خودم کسب و کار مناسبی ایجاد کنم. ارتباطات خوبی برقرار کرده بودم و موقعیت های خوبی برایم فراهم شده بود اما متاسفانه مقاومت منفی همسرم مانع از فعالیتم شد. او تازه فهمیده است که تمام لجبازی ها و مقاومت هایش اشتباه بوده و نتیجا اش از دست رفتن سلامتش، مقدار زیادی پول و ایجاد دوگانگی در هر سه مان بوده است. اما با همه این ها بیمناکم که اگر بار دیگر بازگردیم باز هم دلتنگی هایش کار دستمان دهد. اینجاست که آرزو می کنم کاش اصلا مهاجرت نکرده بودیم. تجربه اقامت در بهشت تحمل جهنم را برایمان طاقت فرسا کرده است.
محمد جان دریمر، از مجرد بودنت در موفقیت در مهاجرت بهره ببر!
Blaze عزیزم، امیدوارم همان جا بمانی و برنگردی.
Farshid-a عزیز، من و شما با این تجربه تلخ باید بیشتر احتیاط کنیم. تجربه نشان داده است که خانواده هایمان در جریان مهاجرت آسیب پذیرند.
User مهربانم، از دلداری ات متشکرم. امیدوارم بتوانم با شرایط جدید کنار بیایم.
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 356
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
frozen mind عزیز، واقعن خیلی متاسف شدم که چنین روزها و تجربه های سختی رو پشت سر گذاشتین و ممنون که این تجربیات رو برامون گفتید و آگاهمون کردید. امیدوارم به زودی از شما خبرهای خوب بشنویم و حال همسرتون هم کاملن رو به راه و خوب بشه.
به قول همون خارجکی ها don't worry, good days are around the corner
Doctor of Audiology Student
ارسالها: 518
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
57
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-08-08 ساعت 08:14
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-08-08 ساعت 08:15 توسط dreamer60.)
با سلام به همگي
بي مقدمه بگم
وقتي در امريكا زندگي ميكنين از امتيازات خاصي برخوردار ميشين ( كه گفتنش خارج از حوصله اين تاپيكه) و عادت كردن به اين امكانات باعث ميشه كه ديگه نتونين خودتون رو با شرايط زندگي در ايران وفق بدين ... اين هست كه نهايتا مجبورين با درد غربت و تنهايي و دوري از عزيزان بسوزين و زندگي در اينجا رو انتخاب كنين .....
زياد ميشناسم كسايي رو كه يه مدت اومدن و بعد برگشتن ايران و باز هم بعد از مدتي طاقت نياوردنو اومدن امريكا دوباره ....
فروزن هم بر ميگرده اطمينان دارم
((( فروزن ، بي صبرانه منتظر شنيدن خبر سلامتي خانومت هستيم ، و تا اون زمان دعاگو ييم )))
روال كلي پرونده من اينجاست.
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
در صورت داشتن سوال مهمي ميتونيد برام پيام بگذارين ، قول ميدم شايد يه كم دير ولي حتما جواب بدم
ارسالها: 604
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2011
رتبه:
30
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام بزرگواران
سلام دریمر وفروزن مایند عزیز
فروزن مایند آرزوی سلامتی همسر شما رو دارم وواقعا ناباورانه پستهارو دنبال کردم
فکر هزینه نباش اینم بخشی از هزینه های مهاجرت اگر لازم شد بازهم برو وباز هم برگرد تا زمانی که ایشون آمادگیشو پیدا کنه
منتها ایندفعه که رفتین حتما براشون برنامه کاری تدارک ببین تا سرگرم باشن
ایده تنها رفتن شما نه تنها هم مشکلی رو حل نمیکنه بلکه بیشتر هم میکنه!حق دخترت چی میشه؟
صبر ،مدارا و زمان حلال مشکلاتن
ارادتمند
مهاجر خانوادگی (F3) ساکن لانگ ایلند نیویورک و به زودی دالاس ، تقاضای اولیه سپتامبر 2002 - صدور ویزا نوامبر 2014
ارسالها: 100
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2010
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام به همه دوستان قدیمی وجدید مهاجر سرا بخصوص فروزن مایند عزیز که برای من استوره صبر وپشتکار است امروز بعد چندین روز سرنزدن به مهاجر سرا با اندوه فراوان بعلت از دست دادن دختر خاله بسیار جوانم به علت بیماری سرطان به اینجا امدم که با متن فروزن حالم گرفته تر شد فروزن عزیز از ته دل برای شما دعا میکنم حال همسر عزیزتان هرچه زودتر بهتر شود وبه عنوان مادری که یه دختر دارد میگم دخترتان را دریابید تا دچار قوز بالا قوز نشوید تا میتواند مراقب او باشیدکه بااون دل کوچکش داره رنج بزرگی راتحمل میکنه امیدوارم از شما برادر عزیزم بزودی خبرهای خوبی بشنویم
ارسالها: 13
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
داستان های رفتن به آمریکا، چیزی بنام دلتنگی و دوباره برگشتن و ... این تردید ها .... برای من هم پیش آمد، شاید روزهای اول برگشت و شاید حتی ماه ها خیلی سخت بگذره ولی واقع بین باشیم، خیلی از این مسائل تلقین هایی است که از هر طرف به ما وارد شده. واقعا ارزشش رو داره؟ دوستانی را می شناسم که هنوز نرفته دچار تردید میشن که ارش داره یا نه؟ خوبه که انسان از زندگی تجربه های مختلف داشته باشه و به قول قدیمی ها، دنیا دیده !!!!!! اما خیلی از این تردید ها ناشی از تاثیر دیدگاه های ادم هایی است که سال ها در باور ما خونده اند که غرب به از شرق. ولی واقعا این درسته؟ به نظر من که هر جا باشین مهم نیست.... شک نکنین که آدم هایی هستند در آمریکا که با وجود این همه امکانات و آزادی به اندازه ما خوشحال و خوشبخت نیستند... فقط می دونم باید از همه لحظات زندگی استفاده کرد... و بیشتر از حالش... وقتی اونجائید دلتون تنگه خانواده و دوستان و حتی صداها.... اما وقتی برگشتید یادتون میره چقدر دلتنگ بودین. چرا؟ غیر از این هست که قدر همین لحظه حال رو نمی دونیم.... گاهی که دلم باز هوای اونجا می کنه به خودم نهیب می زنم که دلم برای همه این چیزهای کوچیک تنگ شده بود و الان دارمشون.... پس مطمئن باشید دلتنگ شدن برای اونجا وقتی اینجائین و برعکس طبیعی است.... بعضی وقت ها باید گذاشت تا هر چیزی راه خودشو خودش پیدا کنه!
ارسالها: 518
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
57
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
زري خانم
اينجاست كه شاعر ميگه :
(( اي كاش وطن جايي براي ماندن بود ))
تقريبا با همه حرفاتون موافقم ....
روال كلي پرونده من اينجاست.
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
در صورت داشتن سوال مهمي ميتونيد برام پيام بگذارين ، قول ميدم شايد يه كم دير ولي حتما جواب بدم
ارسالها: 1,279
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
95
تشکر: 0
4 تشکر در 1 ارسال
2013-08-19 ساعت 17:44
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-08-21 ساعت 09:47 توسط frozen mind.)
از توجه و لطف تمامی دوستان متشکرم. خیلی خوبه که می تونم دوباره دوستان قدیمی ام را اینجا ببینم و با دوستان جدید آشنا بشم.
زری خانم، همان طور که در مکالمه تلفنی ام به شما عرض کردم، مشکلات آمریکا را فراموش نکرده ام اما هرچه بیشتر مقایسه می کنم می بینم کفه مشکلات زندگی در ایران بسیار سنگین تر از آمریکاست.
وانگهی، من خودم عمری در همین ایران با همه مشکلاتش، که کم و کیفش را دانم و دانید، زندگی کرده ام، اما من یک پدر هستم و نمی توانم چهره اشکبار فرزندم را که مجبور است در ایران ادامه تحصیل دهد تحمل کنم. او اکنون تجربه تحصیل در ایران و در آمریکا را دارد، با تمام وجود تفاوتها را حس کرده است.
زندگی در اینجا به طرز باور نکردنی زجرآور است. یک مثال بزنم: وقتی از ایران می رفتیم، فقط کارنامه سال آخر فرزندم را ترجمه رسمی کردیم و با خود بردیم. در آمریکا بدون دردسر مدارک ما را قبول کردند و اصلا ایرادی نگرفتند و حتی نگفتند که باید آن ترجمه به تایید سفارت سویس در تهران به عنوان حافظ منافع آمریکا برسد. اما حالا که به تهران بازگشته ایم، فرزندم را ثبت نام نمی کنند و با مدرسه و اداره آموزش و پرورش درگیر هستیم. کارنامه ای که مدرسه آمریکایی صادر کرده فقط به امضای معلم اصلی فرزندم رسیده و مهر و امضای مدیر مدرسه را ندارد. هرچه از آنها خواهش کردم مهر و امضا کنند و گفتم که مهر در ایران خداست، نپذیرفتند و گفتند اصلا مهر ندارند که بزنند! در ایران می گویند باید کارنامه را ترجمه رسمی بکنم. دارالترجمه می گوید کارنامه باید و باید به مهر و امضای مدیر مدرسه برسد و بعد مهر تایید دفتر حافظ منافع ایران در واشنگتن بر روی آن بخورد تا قابل ترجمه رسمی باشد. حتی اگر هم مدرسه مهر داشته باشد، طی این پروسه چند ماهی وقت می خواهد و در این صورت فرزندم از درس و تحصیل عقب خواهد افتاد. آیا این زجر دادن یک خانواده نیست؟!! وقتی به مدیر مدرسه در تهران گفتم که در آمریکا چقدر ساده گرفتند، متوهمانه گفت که خب باید هم این طور باشه چون ضریب هوشی ایرانیان بالاست!!!!!!!!
پی نوشت:
بالاخره کارمان به وزارت آموزش و پرورش کشید. باید کارنامه چهارم دبستان! دخترم برود به کمیسیون تطبیق تا نظر بدهند!! کارنامه را هم دیشب با یک مسافر فرستادیم به واشنگتن تا به تایید دفتر حافظ منافع ایران برسانند. امور دانشجویان خارج از کشور وزارت امور خارجه، واقع در میدان توپخانه تهران، هم می تواند مدرک را برای گرفتن تایید بفرستد اما خودشان گفتند که 6 ماه طول می کشد!
[en] PD: Jan. 6, 2001
Visa: July 2012
F4
[/en]
ارسالها: 2,442
موضوعها: 26
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
90
تشکر: 0
3 تشکر در 0 ارسال
فروزن جان، متاسفم كه حال خانمت بده شده. اميدوارم هر چه زودتر حالش خوب شه و برگرده و كانون خانواده تون رو گرمتر كنه.
اميدوارم هر تصميمي مي گيري بهترين برات پيش مياد و اگر تصميم گرفتي برگردي و سمت كاليفرنيا اومدي روي كمك هاي من حساب كن.
مشكلات همه جا هست اما اگر يك مدت به زندگي آرام و بي دغدغه اينجا عادت كني فكر كنم حتا رانندگي و يا حتا عبور از خيابوناي تهران برات سخت ميشه.
الان من هم درك مي كنم چقدر آدم به آينده بچه اش فكر مي كنه و دوست داره بهترين شرايط رو براي آينده اش فراهم كنه. ميدونم زندگي اينجا اوايلش سخته ولي براي بچه ها (و همينطور آدم بزرگ ها) اينجا بهشته.
منتظر خبرهاي خوب هستيم. بيشتر سربزن اينجا و بي خبر نگذار.