بچه ها، این اولین پیام من تو این تاپیکه...سلام :دی
نیلو هرچی بیشتر در مورد نامزدت (همسرت) صحبت میکنی، بیشتر از خودم بدم میاد من توی آمریکا هستم و نامزد من توی ایران...الان بیشتر از 7 ماهه که ما این پروسه رو شروع کردیم و بیشتر از 8 ماه از آخرین دیدنمون میگذره (3 هفته تعطیلات کریسمس رفته بودم ایران)...الان پروندمون رسیده به ابوظبی و 23 مهر وقت مصاحبشه...توی این 8 ماه، مثل خیلی از شما، کلی زندگی ما بالا و پایین داشته (البته اگه اسم چت و صحبت تلفنی و skype و oovoo و اینارو زندگی بذارید!)...باید اعتراف کنم که خیلی از این مشکلات (حتی میتونم بگم همه) تقصیره من بوده...میدونم که خود نامزدم این صفحات رو میخونه، به خاطر همین هیچ دروغی نمیگم...خیلی هاش تقصیره من بوده...این راهی که ما شروع کردیم، یعنی جدایی در اول زندگی، (همون زمانی که همه زوجها کنار هم کلی با خوشی سر میکنند)، باعث شده که خیلی تاحالا فشار روی نامزد من بیاد...میدونم که شاید خیلی زمان ببره که وقتی بیاد اینجا بتونم همه این فشارهایی رو که بهش وارد کردم و تحمل کرده رو جبران کنم...
من کاری به زندگی شما دوستان عزیز ندارم، قصه هرکی مخصوص خودشه...باور کنید اصلا هم قصد دخالت ندارم...ولی من فقط خواستم یه چیزی رو از طرف پارتنر آمریکایی همه شما بگم، چون احساس میکنم که یک مقدار این تاپیک داره یک جانبه میشه...مطمئنم من خیلی کوچکتر از اونی هستم که بخوام به کسی توی زندگی نصیحتی بکنم...حالا نمیدونم که این هم یک تصادفه که هم نامزد من و هم اکثر افرادی که توی این تاپیک از طولانی شدن این پروسه و ندیدن همسرشون و نیومدن طرف مقابلشون گله دارند، از بانوان محترم هستند...ولی دوستان من، اینو خیلی خوب میدونم که خیلی از ما با علم و شناخت قبلی از طرف مقابلمون پا توی این راه گذاشتیم...هرکدوممون ورای بحث مهاجرت، یک چیزی (شاید صد چیز) توی طرف مقابلمون دیدیم و انتخاب کردیم که میخوایم تا آخر عمرمون کنار اون فرد باشیم...تفاهم، علاقه، عشق یا هرچی که اسمش رو میزارید...باز هم تاکید میکنم، من از زندگی هیچکدوم از شما دوستان عزیز خبری ندارم و نمیدونم که همسرتون/نامزدتون چرا اینهمه وقت توی آمریکاست و نمیاد بهتون سری بزنه...هرکسی یک داستانی داره، یکی آمریکاییه و ویزا نمیتونه بگیره، یکی از نظر مالی براش امکان پذیر نیست که بیاد، یکی توی آمریکا سرکار میره و نمیتونه مرخصی بگیره، یکی دانشجو و نمیتونه از دانشگاه مرخصی بگیره و هزارتا دلیل دیگه...من اصلا قصد توجیه این داستانها رو ندارم یا اینکه نمیخوام چون از جنس مذکر هستم، از باقی ذکور دفاع کنم و بگم که هردلیلی میارن واقعا درسته، نه!...دوستان من، اینو بدونید که همونقدری که شمایی که توی ایران هستید از طولانی شدن، بی برنامگی و نامشخص بودن این پروسه کلافه شدید، اون فردی که توی آمریکا هست هم شده...این بلاتکلیفی برای هردو طرفه...فکر نکنید که چون فردی که توی آمریکاست هرروز سر کار میره، دانشگاه میره یا خانوادش دوروبرشن، هیچ غمی نداره! فکر نکنید که هیچ کمبودی توی زندگیش احساس نمیکنه! اون فرد اگه کمبودی احساس نمیکرد که نمیومد با شما ازدواج کنه! قبل از شما هم همون کار و دانشگاه و خانوادشو داشت!!! بخدا ما هم و خانواده ما هم و دوستان ما هم اینجا کلافه شدند از این وضع!
میدونم که پروسه خیلی از دوستان از حد عادی خیلی طولانی تر شده، میدونم حرفای افرادی که دور و بر شما تو ایران هستند چقدر میتونه روتون اثر داشته باشه، میدونم که دیدن پیشرفت و معلوم بودن زندگی دوستان نزدیکتون چقدر روی شما تاثیر داره...همه اینها رو میدونم...اما دوستان من، یادتون نره که همه این سختیها و دوریها و بحثهای از راه دور و ناراحتیها، نهایت نهایت نهایت 1 سال دیگه تموم میشه...به این فکر کنید که از 1 سال دیگه "تا آخر عمرتون" کنار نزدیکترین فرد زندگیتون خواهید بود...به تجربه هایی که باهم خواهید داشت فکر کنید، به اینکه یک عمر خوشی و شادی بعد از این دوره گذرا در انتظارتونه...بخدا به نظر من اگه به انتهای روشن این راه فکر کنید، تحملش براتون خیلی راحت میشه...آره 1 سال دوری زیاده، 2 سال دیگه خیلی زیاده، ولی بخدا تصور اینکه چند ماه دیگه، هرروز صبح که چشماتونو باز میکنید، صورت همسرتونو قراره ببینید به قدری امید بخشه که تحمل این مدت باقی مونده مثل آب خوردن میشه...تحمل کنید دوستان، تحمل کنید...اینکه از الان شروع کردید فکر کردن به آینده، بچه، زبان بچه، پیدا کردن کار توی آمریکا، ادامه تحصیل، همه اینا فوق العادس! این بحث ها و فکرها میتونه باعث بشه که این مدت باقی مونده راحتتر سپری بشه...
(چقدر حرف زدما )
پ.ن: من آخرشم نفهمیدم "گذاشتن" رو کجا با کدوم یکی از "ز" یا "ذ" ها بنویسم :دی
راستی، باید بگم که خانواده من اصالتا اهل تبریز هستند و هنوز هم یک مادربزرگ و عمه من در تبریز هستند، بخاطر همین واقعا از اتفاقی که توی آذربایجان افتاد شدیدا متاثر شدیم...وقتی که خبر رو شنیدیم، دائما با تبریز در ارتباط بودیم و میشنیدیم که چجوری مردم از ترس زلزله های بعدی، چند شب توی ماشینهاشون میخوابیدند...میشنیدیم که وضع امدادرسانی و غیره چجوری بوده...نیلو جان مطمئن باش همه ایرانیها دلشون با آذربایجانه...اینشالله بو جوننر جدر گوتولار و جینه خوشلوخ هاممیمیزا گیدر
(حالا تکلیفه من که هم میخوام به بچه مون انگلیسی، هم فارسی، هم ترکی و هم یک زبان دیگه یاد بدم چیه؟ از کی توصیه میکنید شروع کنم؟...البته خانم من ترکی بلد نیستند و من خودم باید این وظیفه خطیر رو به عهده بگیرم)
نیلو هرچی بیشتر در مورد نامزدت (همسرت) صحبت میکنی، بیشتر از خودم بدم میاد من توی آمریکا هستم و نامزد من توی ایران...الان بیشتر از 7 ماهه که ما این پروسه رو شروع کردیم و بیشتر از 8 ماه از آخرین دیدنمون میگذره (3 هفته تعطیلات کریسمس رفته بودم ایران)...الان پروندمون رسیده به ابوظبی و 23 مهر وقت مصاحبشه...توی این 8 ماه، مثل خیلی از شما، کلی زندگی ما بالا و پایین داشته (البته اگه اسم چت و صحبت تلفنی و skype و oovoo و اینارو زندگی بذارید!)...باید اعتراف کنم که خیلی از این مشکلات (حتی میتونم بگم همه) تقصیره من بوده...میدونم که خود نامزدم این صفحات رو میخونه، به خاطر همین هیچ دروغی نمیگم...خیلی هاش تقصیره من بوده...این راهی که ما شروع کردیم، یعنی جدایی در اول زندگی، (همون زمانی که همه زوجها کنار هم کلی با خوشی سر میکنند)، باعث شده که خیلی تاحالا فشار روی نامزد من بیاد...میدونم که شاید خیلی زمان ببره که وقتی بیاد اینجا بتونم همه این فشارهایی رو که بهش وارد کردم و تحمل کرده رو جبران کنم...
من کاری به زندگی شما دوستان عزیز ندارم، قصه هرکی مخصوص خودشه...باور کنید اصلا هم قصد دخالت ندارم...ولی من فقط خواستم یه چیزی رو از طرف پارتنر آمریکایی همه شما بگم، چون احساس میکنم که یک مقدار این تاپیک داره یک جانبه میشه...مطمئنم من خیلی کوچکتر از اونی هستم که بخوام به کسی توی زندگی نصیحتی بکنم...حالا نمیدونم که این هم یک تصادفه که هم نامزد من و هم اکثر افرادی که توی این تاپیک از طولانی شدن این پروسه و ندیدن همسرشون و نیومدن طرف مقابلشون گله دارند، از بانوان محترم هستند...ولی دوستان من، اینو خیلی خوب میدونم که خیلی از ما با علم و شناخت قبلی از طرف مقابلمون پا توی این راه گذاشتیم...هرکدوممون ورای بحث مهاجرت، یک چیزی (شاید صد چیز) توی طرف مقابلمون دیدیم و انتخاب کردیم که میخوایم تا آخر عمرمون کنار اون فرد باشیم...تفاهم، علاقه، عشق یا هرچی که اسمش رو میزارید...باز هم تاکید میکنم، من از زندگی هیچکدوم از شما دوستان عزیز خبری ندارم و نمیدونم که همسرتون/نامزدتون چرا اینهمه وقت توی آمریکاست و نمیاد بهتون سری بزنه...هرکسی یک داستانی داره، یکی آمریکاییه و ویزا نمیتونه بگیره، یکی از نظر مالی براش امکان پذیر نیست که بیاد، یکی توی آمریکا سرکار میره و نمیتونه مرخصی بگیره، یکی دانشجو و نمیتونه از دانشگاه مرخصی بگیره و هزارتا دلیل دیگه...من اصلا قصد توجیه این داستانها رو ندارم یا اینکه نمیخوام چون از جنس مذکر هستم، از باقی ذکور دفاع کنم و بگم که هردلیلی میارن واقعا درسته، نه!...دوستان من، اینو بدونید که همونقدری که شمایی که توی ایران هستید از طولانی شدن، بی برنامگی و نامشخص بودن این پروسه کلافه شدید، اون فردی که توی آمریکا هست هم شده...این بلاتکلیفی برای هردو طرفه...فکر نکنید که چون فردی که توی آمریکاست هرروز سر کار میره، دانشگاه میره یا خانوادش دوروبرشن، هیچ غمی نداره! فکر نکنید که هیچ کمبودی توی زندگیش احساس نمیکنه! اون فرد اگه کمبودی احساس نمیکرد که نمیومد با شما ازدواج کنه! قبل از شما هم همون کار و دانشگاه و خانوادشو داشت!!! بخدا ما هم و خانواده ما هم و دوستان ما هم اینجا کلافه شدند از این وضع!
میدونم که پروسه خیلی از دوستان از حد عادی خیلی طولانی تر شده، میدونم حرفای افرادی که دور و بر شما تو ایران هستند چقدر میتونه روتون اثر داشته باشه، میدونم که دیدن پیشرفت و معلوم بودن زندگی دوستان نزدیکتون چقدر روی شما تاثیر داره...همه اینها رو میدونم...اما دوستان من، یادتون نره که همه این سختیها و دوریها و بحثهای از راه دور و ناراحتیها، نهایت نهایت نهایت 1 سال دیگه تموم میشه...به این فکر کنید که از 1 سال دیگه "تا آخر عمرتون" کنار نزدیکترین فرد زندگیتون خواهید بود...به تجربه هایی که باهم خواهید داشت فکر کنید، به اینکه یک عمر خوشی و شادی بعد از این دوره گذرا در انتظارتونه...بخدا به نظر من اگه به انتهای روشن این راه فکر کنید، تحملش براتون خیلی راحت میشه...آره 1 سال دوری زیاده، 2 سال دیگه خیلی زیاده، ولی بخدا تصور اینکه چند ماه دیگه، هرروز صبح که چشماتونو باز میکنید، صورت همسرتونو قراره ببینید به قدری امید بخشه که تحمل این مدت باقی مونده مثل آب خوردن میشه...تحمل کنید دوستان، تحمل کنید...اینکه از الان شروع کردید فکر کردن به آینده، بچه، زبان بچه، پیدا کردن کار توی آمریکا، ادامه تحصیل، همه اینا فوق العادس! این بحث ها و فکرها میتونه باعث بشه که این مدت باقی مونده راحتتر سپری بشه...
(چقدر حرف زدما )
پ.ن: من آخرشم نفهمیدم "گذاشتن" رو کجا با کدوم یکی از "ز" یا "ذ" ها بنویسم :دی
راستی، باید بگم که خانواده من اصالتا اهل تبریز هستند و هنوز هم یک مادربزرگ و عمه من در تبریز هستند، بخاطر همین واقعا از اتفاقی که توی آذربایجان افتاد شدیدا متاثر شدیم...وقتی که خبر رو شنیدیم، دائما با تبریز در ارتباط بودیم و میشنیدیم که چجوری مردم از ترس زلزله های بعدی، چند شب توی ماشینهاشون میخوابیدند...میشنیدیم که وضع امدادرسانی و غیره چجوری بوده...نیلو جان مطمئن باش همه ایرانیها دلشون با آذربایجانه...اینشالله بو جوننر جدر گوتولار و جینه خوشلوخ هاممیمیزا گیدر
(حالا تکلیفه من که هم میخوام به بچه مون انگلیسی، هم فارسی، هم ترکی و هم یک زبان دیگه یاد بدم چیه؟ از کی توصیه میکنید شروع کنم؟...البته خانم من ترکی بلد نیستند و من خودم باید این وظیفه خطیر رو به عهده بگیرم)
ویزا: K1
سفارت: Abu Dhabi
مرکز: California Service Center
ارسال مدارک: February 8, 2012
اپرووال: July 5, 2012 (بعد از 148 روز)
ارسال به NVC: ا July 23, 2012
دریافت توسط سفارت: July 28, 2012
ایمیل مصاحبه: August 4, 2012
مصاحبه: October 14, 2012
دریافت ویزا: October 21, 2012
کل پروسه: 250 روز
سفارت: Abu Dhabi
مرکز: California Service Center
ارسال مدارک: February 8, 2012
اپرووال: July 5, 2012 (بعد از 148 روز)
ارسال به NVC: ا July 23, 2012
دریافت توسط سفارت: July 28, 2012
ایمیل مصاحبه: August 4, 2012
مصاحبه: October 14, 2012
دریافت ویزا: October 21, 2012
کل پروسه: 250 روز