2012-08-28 ساعت 18:19
حامد جون اینا که گفتی کپی حرفای من نبود؟!
کانال تلگرام مهاجرسرا |
---|
بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟
|
2012-08-28 ساعت 18:19
حامد جون اینا که گفتی کپی حرفای من نبود؟!
(2012-08-28 ساعت 18:19)manoun نوشته: حامد جون اینا که گفتی کپی حرفای من نبود؟!احتمالا حامد دستش رفته توی دکمه نقل قول ارسال و بعد ناخواسته ارسال شما دوباره فرستاده شده.
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
تشکر کنندگان: manoun
2012-08-28 ساعت 21:57
بچه ها امشب مادرشوهرم به اون دوست آمریکاییش ایمیل زده و ازش خواسته اسپانسر منم بشه. حالا نمیدونیم قبول میکنه یا نه. ببینیم چی میشه دیگه
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
2012-08-28 ساعت 22:32
ایشالا که قبول میکنه. هرچی شد حتما خبر بده عزیزم
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه! تشکر کنندگان: الهه سابق
2012-08-29 ساعت 02:11
آره راس میگی. شرمنده حامد جان.
ایشاالله که میشه الهه جون. دارم برات دعا میکنم. کار من که گویا دیگه نمیشه اما دعا میکنم کار شما راه بیفته. دیروز زنگ زدم باهام حرف نزد! داداشش ازم عذر خواهی کرد. امروزم که ایمیل ندادم تا الان. اونم نمیخواستم ایمیل بدم منتها بازم نتونستم تلفنی بگیرمش برا همین ایمیل زدم که احتمالا جواب نده. و دیگه داره زیادی به من توهین میکنه با این کاراش. اعصابم از دستش خورده و دیگه فکر نکنم اینبار با احترام باهاش حرف بزنم! خلاصهههه همین روزاس که بیام و اعلام کنم رابطمون به هم خورد! بعدشم برم مدرک محترم ارشدم رو بگیرم و خدا بقیه اش رو بخیر بگذرونه! چون دو ساله حتی یک دقیقه هم به این فکر نکردم که بعدش تو ایران میخوام چی کار کنم. الان واقعا نمیدونم اصلا اینهمه درس خوندم که چی!؟! هیچ نقشه ای برای آینده ندارم. اصلا کلا انگیزه ندارم برا ادامه ی حیات. چون فقط این که نیست همه ی آدما یه جورایی شدن. هر چی خوبی میکنی میذارن پای وظیفت. حتی بهترین دوستت و حتی خالت. یه نمونه بگم از حرف خاله کوچیکم که ساکن مشهده و سیتیزن کانادا و تحصیل کرده و شوهرش هیئت علمیه و چه و چه (خیلی باید با درک باشه این آدم درسته؟) دیروز خونه ی اون یکی خاله هستیم و منم که دارم رو پایان نامه ام کار میکنم و فردا هم دیگه باید تحویلش بدم ( میبینید تو چه شرایط پرفکتی دارم درس میخونم؟!) لپ تاپم رو بردم. (لپ تاپم وایو هست که پارسال خیلی هم گرون نگرفتم البته یک و صد در اومد) خاله محترم برگشته به شوهرش میگه: (الان من جدی پشت لپ تاپم هستم و دارم پایان نامه ام رو میخونم.) که یهو خاله میگه: کامران این لپ تاپ تو نیست؟ شوهرش میگه: نه عزیزم مال من نیست. خاله در ادامه رو به اون یکی دختر خالم که اونا هم خیلی مایه دارن میگه: پس ماله کیه؟! یعنی از منم نمیپرسه ها! خودم بهش میگم: مال خودمه. به نظرت بهتره مال کی باشه؟ که خاله جان در ادامه می فرمایند: ماشالا نیلو! (یهنی که توی بچه کارمند و چه به وایو!!!!!!!!!!!) بله. دست بنده در این حد نمک داره یعنی! حالا شما برید حساب نامزد بنده رو بکنید! اینا رو میگم مسلما احساس خوبی بهم دست نمیده از بیان همچین حرفایی اما دلم خونه. خووووووووووووووون. (((
2012-08-29 ساعت 02:32
نیلو عزیزم . آخه سر چی یهو اینجوری رابطتتون سرد شد؟
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
تشکر کنندگان: girl
2012-08-29 ساعت 02:42
ای بابا! کلا فکر کنم الان فصلشه! رابطه همه سرد شده!!! من که دیگه خودمم دل و دماغ ندارم جواب تلفناشو بدم! وقتی میبینی هرچی سعی میکنی به قول نیلو جون میذارن پای وظیفت کم کم خسته میشی! من الان تو این مرحلم و خیلی هم خوشحالم که الان بیخیالم... حد اقل احساس اویزون بودن نمیکنم!!
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه! (2012-08-29 ساعت 02:42)girl نوشته: ای بابا! کلا فکر کنم الان فصلشه! رابطه همه سرد شده!!! من که دیگه خودمم دل و دماغ ندارم جواب تلفناشو بدم! وقتی میبینی هرچی سعی میکنی به قول نیلو جون میذارن پای وظیفت کم کم خسته میشی! من الان تو این مرحلم و خیلی هم خوشحالم که الان بیخیالم... حد اقل احساس اویزون بودن نمیکنم!!girlجونم، خیلی ناراحتم واسه تو و نیلو. بابا شما چرا اینطوری شدین؟ من چرا اینطوری شدم. چرا رابطه ها سرد شده واقعا؟ هرچی هم سعی میکنم انگار ته دلم یه جوریه. البته مال من علت عمده اش اینه که نمیتونم شوهرمو ببخشم که منو مجبور کرده جایی زندگی کنم که نمیخوام و آرزوی یه زندگی آروم کنار خونوادمو به گور ببرم. آی حسرت میخورم این دخترای دور و برمو میبینم که بعد از ازدواج همش خونه مامانشونن . مثلا همین دخترای صاحبخونمون. ماشااله 3 تا دختر دسته گل داره که ازدواجم کردن. همیییشه با شوهراشون اینجان و خونه صاحبخونمون همیشه شلوغ و پر از صدای نوه هاست. تازه دختر بزرگش که تازه فارغ شده، از همون موقع که باردار بود از چندماه قبل از وضع حمل با شوهرش و بچش اینجا بود، الانم که بچه دومش بدنیا اومده هنوز اینجاست ، خوش به حالش
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
تشکر کنندگان: girl
2012-08-29 ساعت 06:03
والا بخدا سر هیچی. همیشه حرفمون می شد اما اینبار تایم گرفته بودم و دقیقا 12 هفته بود که حتی یه شب هم قهر نبودیم. نمیدونم چرا یهو شروع کرد به باز کردن دفاتر قدیم و چرت و پرت گویی. الان ساعت 6 هست. بله 6 صبح و بنده اینجا نشستم و دارم زارررررررررررررررررررررررررررر زار اشک میریزم و از زمین و زمان گله میکنم. باورتون میشه الان 22 روزه چت نکردیم و 2 روزم هست که ایمیل نزده؟! دارم خل میشم جماعت.
فکر کن درس مثل زلزله میمونه! همه چی اونقدر هوب بود که داشتی شک میکردی به این همه آرامش و خوشبختی و یهو همه چی پر! یکی به من بگه الان که داره درسم تموم میشه چیکار کنم تو ایران؟! من دو ساله به این موضوع فکر نکردم! آخه چطوری یهو مسیر زندگیمو 180 درجه عوض کنم؟!
2012-08-29 ساعت 09:12
بچه ها من دركتون ميكنم
تقصير خودمونه كه خيلي خوبيم به نظرم بايد نوبت ما بشه كه كمي كلاس بذاريم اينايي كه ميگم فقط نظر شخصيه منه : اولا كه تكليفتون رو با نامزداتون و ... روشن كنين يا هستن عين بچه ادم يا نيستن مگه ما ميخوايم چندسال عمر كنيم كه نصف بيشترش رو هم بايد منت بكشيم و پا رو عزت نفس خودمون بذاريم برا خودتون درست برنامه ريزي كنين من هميشه يه چيزي به برادرام ميگم و اونم اينه كه اگر هرانساني براي خودش برنامه و هدف زندگي مشخصي نداشته باشه، ديگران براش برنامه ريزي ميكنن پس تكليفتون رو روشن كنين كه چيكاره هستين و چيكار ميخواين انجام بدين بعد هم به ديگران اجازه دخالت در امورات و هدفتون ندين محكم جلوي همه بايستين خيلي سخته ولي شدنيه به خودتون برسين و اعتماد به نفستون رو ببرين بالا
2012-08-29 ساعت 10:19
(2012-08-29 ساعت 04:38)elahenadafy2 نوشته:الهه جون من بهت قول ميدم شرايط تو بد نميشه.سختيش پنج ساله،سيتيزن شيپو كه بگيرى تا دلت تنگ شد ميتونى برگردى ايران.من درورمون تا دلت بخواست هست مورد كه طرف سيتيزنشيپ و گرفته،الان انقدر به ايران رفت و امد داره كه اصلا يه خونه تو ايران خريده.تو فقط فكرتو باز كن،خودتو ناراحت نكن،با روى باز برو جلو.حالا من هى ميگم بده و اينا،ولى قابل تحمل تر از ايرانه(2012-08-29 ساعت 02:42)girl نوشته: ای بابا! کلا فکر کنم الان فصلشه! رابطه همه سرد شده!!! من که دیگه خودمم دل و دماغ ندارم جواب تلفناشو بدم! وقتی میبینی هرچی سعی میکنی به قول نیلو جون میذارن پای وظیفت کم کم خسته میشی! من الان تو این مرحلم و خیلی هم خوشحالم که الان بیخیالم... حد اقل احساس اویزون بودن نمیکنم!!girlجونم، خیلی ناراحتم واسه تو و نیلو. بابا شما چرا اینطوری شدین؟ من چرا اینطوری شدم. چرا رابطه ها سرد شده واقعا؟ هرچی هم سعی میکنم انگار ته دلم یه جوریه. البته مال من علت عمده اش اینه که نمیتونم شوهرمو ببخشم که منو مجبور کرده جایی زندگی کنم که نمیخوام و آرزوی یه زندگی آروم کنار خونوادمو به گور ببرم. تشکر کنندگان: mercedeh2011 ، الهه سابق ، girl
2012-08-29 ساعت 15:44
بچه ها یک کم باید طاقت رو بالا برد. همیشه از این اتفاق ها میفته که گاهی حر و بحث پیش بیاد و یا حتی مدتی قهر باشین. اما بالاخره اگه واقعا
طرف دوست داشته باشه برمیگرده و دل تنگ میشه. ما خانم ها طاقتمون بیشتر از آقایون ِ. الهه جان تو هم به خودت تلقین نکن که نمی تونی و سخته. بچه ها که قرار نیست همیشه کنار خانواده بمونن. باید کنار اومد با این شرایط. به روزای خوبی که در زندگیت پیش رو داری فکر کن.
2012-08-29 ساعت 18:32
نه بابا girl جان خیلی هم خوبه که انقدر شوهرت ازت بزرگتره. عین یه سایه سر و یه پشت و پناه میمونه. من و شوهرم هم سنیم. خیلی هم بده. ننره و تا حدی بچه ننه. (بهتره بگم بچه بابا!). خیلی بده باور کن. انگار یه بچه ننرو هی باید نازشو بکشی
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
تشکر کنندگان: mercedeh2011 ، girl ، فردا
ببخشید من وسط بحث خانم ها سر زده وارد شدم. البته این چیزی که می خواهم بگویم یک مسئله کلی است و شاید هم زیاد ربطی به این تاپیک نداشته باشد ولی ممکن است یک مقداری به کسانی که درگیر یک رابطه احساسی هستند کمک کند تا بتوانند وضعیت خودشان را بهتر تجزیه و تحلیل کنند.
نکته ای که می خواهم به آن اشاره کنم تفاوت های اساسی است که میان "علاقه" و "وابستگی" وجود دارد. علاقه و عشق ورزیدن یک منبع انرژی است که شما با آن همچون یک شمع نورافشانی می کنید و دیگران و یا آن فرد مورد نظر خودتان را از محبت سیراب می کنید. عشق کاملا مستقل از شرایط است و هیچ گونه نیازی به مواد اولیه برای تهیه آن ندارد. عشق مادر به فرزند و یا فرزند به مادر از همین نوع است و عشق و علاقه میان زن و شوهر و یا دو فردی که می خواهند با هم زندگی کنند چنین است. بهترین حالت در عشق دو طرفه این است که هر دو طرف هم منبع محبت باشند و هم گیرنده و دریافت کننده آن. ولی وابستگی یک نوع تمایل شدیدی است که بر اساس نیاز پدید می آید. متاسفانه ظواهر عشق و وابستگی بسیار به هم نزدیک است و بسیاری از انسان ها نمی توانند آنها را از هم تشخیص دهند ولی ماهیت این دو حالت بسیار متفاوت است و در وابستگی بر خلاف عشق مواد اولیه که همان نیاز مادی و یا روحی انسان است نقش مهمی را در نوع رابطه و استحکام آن بازی می کند. وابستگی در یک فرد یک نوع عارضه و اختلال شخصیتی است که بر اثر نوع تربیت و شرایط اجتماعی و فرهنگی حاکم بر جامعه ایجاد می شود. وابستگی یک فرد به پدر و مادر در سنین بالا و یا وابستگی والدین به فرزند و یا زن و شوهر به یکدیگر نه تنها ربطی به عشق ندارد بلکه یک نوع بیماری روحی و یا عقب ماندگی اجتماعی است که در بسیاری از موارد باید با کمک یک روانپزشک درمان شود. متاسفانه جامعه ما به گونه ای است که جوانان عزیز و مخصوصا دختران جوان کشور ما میدانی برای شکل دادن استقلال شخصیتی خود پیدا نمی کنند و برای همین حتی اگر چهل سال هم ازدواج نکنند همچنان آغوش گرم خانواده و پدر و مادر را به هر جای دیگری ترجیح می دهند. این حالت دقیقا مثل این است که ما در یک صبح سرد زمستانی اصلا دلمان نمی خواهد که رختخواب گرم و نرم خودمان را رها کرده و به دنبال زندگی روزانه خودمان برویم ولی یک آدم نرمال هرگز به خاطر گرم و نرمی و آسایش و راحتی رختخواب در آن باقی نمی ماند تا فرصت های زندگی خودش را از دست بدهد. بنابراین اگر من با همین تجربه و طرز فکر فعلی یک دختر جوان خوش بر و رو و ترگل و ورگل مثل شما بودم اولویت اصلی زندگی خودم را بر پایه استقلال مالی و استقلال شخصیتی خودم بنا می کردم. در این حالت من اصلا دلم نمی خواست که به شوهر و یا خانواده چه از نظر مالی و چه از نظر عاطفی وابسته باشم بلکه دلم می خواست که منبع عشق و محبت باشم تا آنها خودشان برای بهره مند شدن از نیروی عشق در کنارم باشند. در این حالت اگر یک شوهر به بیراهه رفت این خودش است که ضرر خواهد کرد و من می توانستم بدون وابستگی مالی و یا عاطفی به زندگی خودم ادامه دهم و فرصت های دیگری برای خودم ایجاد نمایم. دعای من برای شما این است که عاشق آزاده باشید.
با آرزوی موفقیت برای شما
2012-08-29 ساعت 20:45
girl جان میشه بپرسم نامزدت ایرانی یا آمریکایی؟ اما منم موافقم که همسر آدم بزرگتر باشه. شاید تو یه سری مسائل هم پات نباشه اما احساس میکنم
بیشتر هوات و داره و میتونی بهش با آرامش تکیه کنی. اما تو یه رابطه هم اگه مشکلی پیش میاد اونجوریم نباشه که از رو لجبازی طولانی بشه و به سردی بره. یه جاها باید کوتاه اومد تا جایی که به احساس و شعورت توهین نشه. همه از این مشکلا دارن. خودمم یکیش. |