ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
خوب همه ی اینا که گفتید درست. میشه بگید مامانمو کجای دلم جا بدم؟ خونه رو با سربازخونه اشتباه گرفته. آوردن اسمشو قدغن کرده و تازه پا رو فراتر هم گذاشته و میگه باید با خواستگار ازدواج کنم! این چه وضعیه من توش افتادم آخه!
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
چی شده manoun جون
لابد دیگه خیلی حساس شدن ؛ یه مدت ساکت باش ؛ بذار آبها از آسیاب بیفته ... برای همه چیز سکوت کن
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
کاش با سکوت حل میشد. اگه الان کاری نکنم دیگه هیچ وقت نمیتونم این وضعیت رو درست کنم.
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-09-04 ساعت 17:54
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-04 ساعت 18:46 توسط mercedeh2011.)
بچه ها من امروز داشتم صفحه اول این قسمت رو میخوندم و اون ماجراهای عرق ملی و اینکه بلاخره ما وقتی از ایران عزیزمون جدا می شیم چه به سر روح و روانمون میاد و ملیتمون چی میشه و ... یادم افتاد که دوست عزیزی (ط.ک) که جدیدا مهاجرت کرده ؛ توی فیسبوک یه متن بسیار قشنگی نوشته دلم نیومد براتون ننویسم و شما رو هم از لذت خوندن اون بی بهره بذارم
خانه دوست کجاست؟
یک بزرگی همیشه میگفت مهاجرت پدیده بسیار بزرگی. پدیده بزرگی که صرفا باعث تغییر در محل زندگی نمیشه بلکه باعث تغییرات مهمتری هم در زندگی میشه. امروز به زندگیم در سه سال گذشته نگاه میکنم میفهمم که درست میگفت.
یکی از عواقب مهاجرت احساس سردرگمی است. وقتی مهاجرت میکنی، اوایل برات خونه هنوز همون جایی که توش متولد شدی، بزرگ شدی و ریشه دادی. خانه یعنی وطن، یعنی همون جایی که ازش کندی و پرکشیدی.
با مرور زمان زندگیت توی محیط و کشور جدید شکل میگیره، چند سالی که گذشت حس میکنی محل جدید زندگیت رو دوست داری و بهش وابسته شدی، اما هنوزم غریبی، هنوزم نمی تونی با خیال راحت بهش بگی خونه!
به کشورت سفر میکنی، اما یکجورایی حس اونجا هم احساس غریبگی میکنی، اونقدر دور بودی که دیگه آدمها و کوچه ها و اون هوا برات آشنا نیست. بر میگردی اما انگار خونه نیستی، انگار مهمانی در خانه دیگری.
این چند ماه اخیر دچار سردرگمی غریبی بودم. ایران برام خونه بود و خونه نبود. اینجا هم همینطور. حس میکردم اگر به این کشور تازه اسم خونه رو بدم به وطنم خیانت کردم. یکی از بدترین احساسها در زندگی اینه که ندونی خونه کجاست!
این حس ناخوشایند مدتها همراهم بود. تا اینکه شنبه شب تو راه ملبورن به بندیگو در حال رانندگی چیزی به خاطرم اومد، یک دیالوگ از یکی از محبوبترین فیلمهام - نامادری!
شاید بتونم بگم بهترین سکانس فیلم همین سکانس، سکانسی که ایزابل، جولیا رابرتز با جکی، سوزان ساراندن در رستوران نشسته اند و درباره دختر جکی صحبت میکنند. ایزابل می گه: من روزی رو میبینم که اون، آنا، داره ازدواج میکنه، من توی اتاق باهاش تنها هستم، تورش رو صاف میکنم، لباسش رو مرتب میکنم و بهش میگم هیچ زنی تا به حال اینقدر زیبا نبوده، و من می ترسم که اون آرزو کنه، کاش مادرم اینجا بود. و سوزان در جواب میگه: و ترس من اینه که چنین آرزویی نداشته باشه، اما واقعیت اینه که اون مجبور نیست انتخاب کنه، اون میتونه هر دوی مارو داشته باشه، میتونه هر دوی ما رو دوست داشته باشه. میتونه به خاطر وجود هر دوی ما آدم بهتری باشه. من گذشته اون هستم و تو می تونی آینده اش باشی!
و درست همون شب بود که حس کردم پاسخ سردرگمی هام رو پیدا کردم. من مجبور نیستم انتخاب کنم. من میتونم هر دو رو داشته باشم. هر دو می تونن خونه باشند. یکی گذشته و دیگری آینده. امروز جای اون حس سردرگمی رو حس خوشایندی گرفته، احساس خوشبختی، خوشبختی از داشتن دو تا خونه! امروز صبح وقتی به آسمان نگاه کردم ناخودآگاه زیر لب خواندم: هرکجا هستم، باشم، آسمان مال من است. و امروز آرزو میکنم تا بتونم آدم بهتری باشم، خوبی هر دو جا رو در کوله بارم داشته باشم، خوبی هر دو خونه رو!
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
ارسالها: 90
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ببين نيلوفر تو حتى اگر با خانوادش هم سر يه سفره بشينى،نميتونى بگى اونا اونجورين،پس پسرشون هم حتما اونجوريه.منم اگر برندن نيومده بود منو ببينه تو همين شرايط تو ميبودم،دروغ چرا ما يه سال و نيمه ازدواج كرديم،سه سال و نيمه باهميم،من هنوز خانوادشو نديدم،چون اصلا روى خانوادش هيچ رقمه حسابى باز نكردم.ببين گلن خر نيست.ميدونه يا بايد بدونه كه تويه يه همچين رابطه هايى چقدر فشار روى طرف خارجيه،نبايد استرس تورو بيشتر كنه.تو خودت ميدونى من چه حسى نسبت به اون دارم،به خصوص به خاطر نرمش نشون ندادن در برابر تو.يادته گفتى نميتونى تصميم بگيرى خانودتو ميخواى يا گلن؟هر دوتا خودشون رو نشون دادن.خانوادت هنوز پيشتن،ولى گلن پا پس كشيد.من مطمئنم تو اگر يه ازدواج بين المللى داشته باشى خيلى موفق تر خواهى بود،و به نظر من تو حتما دنبال يه همچين كسى بگرد،ولى از من ميشنوى يه ايرانى امريكايى پيدا كن.تو بدون خانوادت نميتونى،و اگر هم ازدواج خارجى مثل اونى كه گلن ميخواست ميكردى تو خودت از استرست نميتونستى برگردى.تو الان قدر دو سال تجربه كسب كردى كه بدونى چى ميخواى
ارسالها: 226
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
بچهها دوری واقعاً بده اصلا همه چیزو عوض میکنه... نوشتههای شما رو که میخونم همش احساس میکنم ما هم اینجوری شدیم، ولی به نامزدم که میگم میگه نه ما سرد نشدیم و نمیشیم!! ولی من حس میکنم که میشیم...
منم خیلی خستهام بچه ها، شما خدا رو شکر کنین که اینجا حداقل پیش خانوادتون هستین ولی من از خانوادمم دورم و همه اون طرفن..دیگه حساب کنین چقدر لهم...تازه این ویزای نامزدی رو هم که اقدام کردیم احتمال داره deny بشه چون من یه کیس خانوادگی دارم و اگه بخوان میتونن روز اینترویو گیر بدن که این ویزا رو فقط به خاطره مهارجت میخوای در صورتی که واقعاً اینجوری نیست!
همهی زندگیمم استاپ کردم به خاطر رفتن..چون اینجا رو اصلا دوست ندارم و همهٔ کسائی که دوسشون دارم اونجا هستن
K1
اقدام: جولای۲۰۱۲
اپروال: دسامبر۲۰۱۲
مصاحبه: ابوظبی-فوریه۲۰۱۳
اقدام برای AOS: جون ۲۰۱۳
انگشت نگاری: جون ۲۰۱۳
دریافت نامه مصاحبه AOS: جولای ۲۰۱۳
مصاحبه AOS: آگوست ۲۰۱۳
دریافت گرین کارت: آگوست ۲۰۱۳
ارسالها: 226
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
10
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-09-04 ساعت 22:46
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-09-04 ساعت 22:49 توسط sara mas.)
مرسی فردا جون آره تاحالا هی خودمو کنترل میکردم گله و شکایت نکنم ولی امشب نشد کنترلش کنم دیگه :د
بابا من که از همه بیشتر صبر کردم. ۵ سال که منتظرم و اگه بخوام روی پروندهٔ خانوادگیم حساب کنم ۲ سال و نیم دیگه حداقل مونده، فکرشو بکنیننن!!!!
همهٔ امیدم به ویزای نامزدیه که پروسه کوتاه تری داره. یعنی اگه بدونم که مثلا ۷ ماه موند اصلا ناراحت نیستم دیگه (اصولاً ۷ ماه تا ۹ ماه طول میکشه دیگه اینجوری که من خوندم). خیلی راحت تحمل میکنم...ولی اگه نامزدی بخواد deny بشه و مجبور شم منتظر اون ۱کی باشم فکر نمیکنم واقعاً دیگه دووم بیرم..
انقدر صبر کردم که زیر پام علف سبز شده به خدا ) از شانس بد من هم بولتین ویزای خانوادگی یک بار عقب گرد کرد که کلی ویزا هارو عقب انداخت!!
نه مرسده جون، اینجوری نیست. من خانواده درجه یکم اونجا مقیم هستن و برای من هم اقدام کردند. به همین دلیل یکمی شانسم کمتره که امیدوارم ویزا بگیرم..الان از خدا فقط همینو میخوام..
K1
اقدام: جولای۲۰۱۲
اپروال: دسامبر۲۰۱۲
مصاحبه: ابوظبی-فوریه۲۰۱۳
اقدام برای AOS: جون ۲۰۱۳
انگشت نگاری: جون ۲۰۱۳
دریافت نامه مصاحبه AOS: جولای ۲۰۱۳
مصاحبه AOS: آگوست ۲۰۱۳
دریافت گرین کارت: آگوست ۲۰۱۳
ارسالها: 426
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2010
رتبه:
15
تشکر: 1
2 تشکر در 2 ارسال
بچه ها ترو خدا یه کمی مثبت فکر کنید و مثبت زندگی کنید. چرا فکر می کنید رابطتون سرد شده؟ نذارید حتی فکرش هم به ذهنتون خطور کنید. شکی نیست که دوری خیلی سخته ولی من اصلا به اینکه می گن از دل برود هر آنکه از دیده برفت، اعتقادی ندارم.
من نامزدم رو ۱۸ ماه ندیده بودم ... حتی الآن هم که فکرش رو می کنم تنم می لرزه، خیلی سخت بود، خیلی غصه می خوردم، خیلی انتظار می کشیدم، فقط روزی ۲۰-۳۰ بار به مهاجرسرا سر می زدم .... ولی .... این احساس و علاقه بیشتر از اینه که بخواد خدشه ای به رابطتون ایجاد کنه. نمی دونم کسی اندازه من دوری کشیده یا نه، اگه آره وقتی که می رسی پیشش بهترین حس دنیا رو داری، بیشتر قدر هم رو می دونید و از باهم بودن بیشتر لذت می برید.
من ۱۰ روز اول وقتی می دیدمش باورم نمی شد فکر می کردم خواب می بینم یا خیالاتی شدم. به خدام من و خیلی های دیگه این روزهای سخت رو گذروندیم. روی صحبتم بیشتر با دوستای هم جنسم هست، هممون می دونیم که آقایون یه کمی کمتر احساساتی می شند ولی این رو به حساب بی احساسی و سردی بودنشون نذارید.
امیدوارم که همه چی برای همه شما به خوبی و به سرعت پیش بره و هر روزی که اینجا سر بزنم جملات مثبت و شاد شما رو بخونم.
ارسالها: 90
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ببين اصلا ميگن تو ذاتمونه.من جمعه پكيج گرين كارتمو فرستادم،ميدونم ديروز رسيده،حالا هى يه سره نشستم ايميل دارم چك ميكنم