ارسالها: 9
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2012
رتبه:
0
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام دوستان ممنون از راهنمایی همه شما
کاربر عزیز مظلوم جان ممنون از اینکه راهنمایی ام کردی .
راستش کله ام بنده به هیچ وجه داغ نیست .فقط میخوام به نتیجه گیری برسم همین. و همین که دارم مشورت میکنم با کسانی که در مورد مشابه من قرار گرفتن نشون نمیده که کارم با فکره؟
و البته گفتم کیس های زیادی رو هم اینجا برام پیش میاد که بخوام انتخاب کنم.اما نمیخوام خودمو یا اونو سرکار بذارم.
از نظر من کسی که میخواد ازدواج کنه اگر واقعا عاشق باشه باید دقت بیشتری کنه . چون عشق چشم آدم رو کور میکنه و هیجانات و عواطف و هوس ها باهم قاطی میشن . اما به نظر من دوست داشتن اگه نرمال باشه خیلی قشنگ تر از عشق هست...عشق هرچقدر شعله اش زیادتر باشه زودتر پخته میشه و زودتر هم تمام میشه....اما دوست داشتن مثل یک شعله ملایم نه حرارتش آنقدر کم باشه که محیط سرد بشه و نه انقدر زیاد که از گرما محیط رو بسوزونه .
برای ازدواج اگه آدم طرف مقابلش باهاش به صورت دوست باشه به نظر دوامش خیلی بیشتره ...چون اینطوری صمیمیت و حمایت از همدیگه بیشتر به وجود میاد...
راجب مردها هم یک چیزی بگم .. طبیعت مردها چند زنی هست هیچ شکی درش نیست ..اما طبیعت مردا دو بخشه.. جسمی و روحی ...
هیچ زنی قادر به تصاحب جسم مرد نیست ..اما زن میتونه قلب مرد رو تصاحب کنه که هرچقدر قوی تر باشه به طبع اون مرد رو بیشتر به سمت خودش جذب میکنه و مرد کمتر به زن های دیگه فکر میکنه.
من از نصیحت های شما از هر کدام گلچین کردم.
مثلا کاربر عزیز girl درست گفتن که واسه این مورد نمیشه فقط با منطق رفت جلو و بدون احساس بود..راهی که من در پیش گرفته بودم احساس در آن خیلی کمرنگ بود.و همش به قضایا به صورت مسئله ریاضی نگاه میکردم تا زودتر به جواب برسم.
اگه بخوام با بدبینی و ترس ادامه بدم هم خودمو و هم اونو اذیت کردم .اگه قرار باشه باهاش ادامه بدم ترجیح میدم بهش اعتماد کنم تا اینکه با شک ادامه بدم و .اعتقادم به خدا انقدر قوی هست که اگر کسی بخواد در حقم نامردی کنه دستشو برام روو کنه .
و به این نتیجه رسیدم که شک با بدبینی خیلی فرق داره . شک یعنی اینکه آدم مطمئن نیست که موضوع خوبه یا بد ..اما بدبینی آدم فقط انتظار داره که بعد از تحقیق به نتیجه بد برسه .و فکر کنم من شک رو با بدبینی اشتباه گرفته بودم .و نباید تا مطمئن نشدم قضاوت کنم .اما بدبینی یکجورایی پیش بینی واسه نتیجه است .
من بازهم فکر میکنم و سعی میکنم به نتیجه خوب و درستی برسم ان شاالله
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام دوستا من اومد ؛ ولی با برگه آبی
الهه جون پول هم هیچ مشکلی ایجاد نکرد حالا توی سفرنامه می نویسم
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
عزیزم همه چیز درست پیش میره. نگران نباش. دیگه مبارکههه. امیدوارم زندگی خوبی رو شروع کنی. بعدا در مورد سفرت توضیح بده ما هم بدونیم.
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ممنونم مرسده جان.. همه از برگه آبی بدشون میاد منم بدم میاد ولی یه خیریتی داره این برگه اینکه آدم میدونه یه تایم داره که با خودش کنار بیاد و به خودش مسلط شه.. تو این مدت که منتظر جواب کلیرنس هستی زمان داری که تمام این فکرارو منطقی با خودت حل کنی.. خدا هیچ چیز بعدی واسه بندهاش نمیخواد اگه تا اینجا اومدی حتما خواست اون بوده از اینجا به بعدشم تنهات نمیذاره.. ایشالا که این استرسا زوده زود ازت دور شن و احساس عشق و خوشبختی به قدری قلبتو پر کنن که دیگه جا واسه هیچی چیز دیگهای نداشته باشی ؛)
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرسده جان. اون شب خیلی دلم واست سوخت که تازه فهمیده بودی باید پولو توی بانک پرداخت کنی. خداروشکر که به خیر گذشت
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آره واقعا حسّ بدیه. اگه من بودم احتمالا تا روز مصاحبه بغض میکردم.. همیشه هم تو این شرایط قرار میگیرم
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
ای قربونتون برم چقدر شماها گل هستین
اینجا تنها جا و شماها تنها افرادی هستین که حس واقعی آدم رو درک می کنین و من میتونم این حرفهای دلم رو بنویسم
من الان با مامانم اومدم اینجا؛ یه گاهی اونقدر بغض گلوم رو میگیره؛ اشک توی چشمام جمع میشه ولی نمی تونم به روی خودم بیارم چون به اندازه کافی مامانه دل نگران هست وای به اینکه ناراحتی من رو هم ببینه؛ رویم رو می چرخونم و یه جمله خنده دار می گم یا مثلا به برنامه دوربین مخفی تلویزیون بلند بلند می خندم بعد خنده ام رو قورت می دم ... کلا لحظات سختیه
در مورد اون شب هم الهه جون ؛ راستش خیلی ناراحت بودم ولی لیدر گفت اونجا برای یه پرداخت پول خیلی گیر نمی دن و همون حرف تو که گفتی صبح قبل از مصاحبه برو پرداخت کن؛ ولی میدونی چیه؛ اینقدر دیگه تو زندگی سختی کشیدم که دیگه اینها توش هیچه
یه موقعها اصلا از گذر زمان بدم میاد دلم میخواست زمان بایسته
اصلا یهو دلم میخواست بهم بگن چون پول پرداخت نکردی نمی تونیم ازت مصاحبه بگیریم؛ نمی تونیم بهت ویزا بدیم؛ نمی تونی بری
یه موقعها قاطی می کنم اساسی ولی همه این حرفها و این مزخرفات رو توی دلم می گم
بعدش خوب میشما ولی یهو حالم بد میشه دیگه
اصلا از وقوع اتفاقات این مدلی استقبال می کنم
یه لحظه حالم خوبه
یه لحظه بد
الان مثلا دلم میخواست دیگه تهران نمی رفتم ؛ دیگه سرکار برنمی گشتم
دیگه هیچکس رو نمی دیدم
شرمنده حالم خوب نیست دیگه
شاید خسته هستم ؛ خسته از مصاحبه (مثل کنکور بود)
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
ارسالها: 1,021
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
واقعا سخته...کلا مهاجرت سخته....دل میخاد.ادم اونجا که میرسه یک مدت کارش همش گریست..من 6 ماه اینجوری بودم..خیلی هم احساساتی هستم..خیلی خیلی هم به شوهرم وابسطه هستم..ولی بعد از اون 6 ماه کم کم خوب شدم...نه اینکه هیچ دلتنگی نداشته باشم ها...بهتر شدم..به اون وضع یک کمی عادت کردم...هر چی بیشتر ادم بمونه بیشتر به شرایطش عادت میکنه....حالا که قراره بری با خودت کنار بیا...تو با مادرت یا دور از مادرت زندگی میکنی..مادرت هم با تو یا دور از تو زندگی میکنه...ماها یا باید نریم و یا اگه میخایم بریم باید جوری با خودمون کنار بیایم که هر لحظه برامون عذاب نباشه(هر چند برای من بود).......زندگی اکثر ادما همین دوری ها شده..زیاد غصه نخور....خیلی بهت تبریک میگم
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
شوهر من از الان همش داره غصه میخوره. 2 ماه دیگه باید بره و تا وقتی کار من درست بشه باید اونجا تنهایی و غربت بکشه. دلم واسش میسوزه
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرسده جون بچه ها یه روز از خانواده جدا میشن و میرن دنبال زندگی خودشون. حالا ازدواج یا مهاجرت برای تحصیل باعث میشه که اتفاق های جدید برای آدم
بیفته. این طبیعت زندگیه. یه جوری رفتار کن تا این مدتی که ایران هستی باعث غصه خوردن مادر پدرت نشی. اولش سخته اما بعد یه مدت همه چیز عادی میشه و مشغول زندگی خودت میشی. سعی کن شاد باشی. فکر روزهای خوبی که پیش روت داری باش و برنامه ریزی کن
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-10-25 ساعت 22:19
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-10-26 ساعت 12:17 توسط mercedeh2011.)
عزیزم ؛ اگه عکسهای من رو ببینی همه اش خنده و شادیه؛ من اونقدر با برادرام شوخی و سربه سر می ذارم که اینا به من می گن تو کی می ری ما از دست تو راحت بشیم.
از طرفی هم چون خواهر بزرگشون هستم یه جورایی حس مادری دارم می گم اگه من برم اینا چی میشن؛ درحالی که مامان من خودش یه پا وزیر جنگیه
فقط چیکار کنم که احتیاج به جایی دارم تا غم درونیم رو بنویسم؛ بگم که حال واقعیم خوش نیست ...
از نامعلوم بودن آینده متنفرم
آیا واقعا روزهای خوشی در انتظاره ...
همه چیز سربسته است برام
دیگه تحمل سختی رو ندارم؛ از درون پوسیده شدم؛ برای همین وقتی یه ناملایمتی یا یه مشکل کوچیک که پیش میاد میشکنم ... فقط چیزی که هست اینه که به روی خودم نمیارم
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
عزیزم اگه بخوای زیاد منفی فکر کنی اون وقت فکر تبدیل به واقعیت میشه. هیج کس از آینده خبر نداره.اگه از روزای بد ِ آینده خبر داشتیم فکر میکنی میشد راحت زندگی کرد؟ همه تو رندگی مشکلات داشتن و دارن اما مهم اینه که چطوری با این مشکلات کنار بیایم.زندگی بالا پایین زیاد داره. اما وقتی با کسی که دوستش داری و با علاقه ای که بینتون هست با مشکلات روبه رو بشی خیلی راحت تر از سر راه میرن کنار. به امید خدا زندگی خوبی رو شروع کنی و دلت شاد باشه.
خوبه که لبت تو خونه خندونه برای همه بچه ها آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم هرچه زودتر کار همه ما رو به راه بشه. هر وقت هم دلت گرفت اینجا بنویس همه کنارت هستیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام دوستان، همگي حالتون خوبه؟ بلاخره تبريك ميگم سايت راه افتاد، دق كردم، هر روز ميومدم چك ميكردم،
ولي من فكر ميكنم صفحات اخر نيومده، چون من اينجا در اخرين لحظات نوشتم كه "من رفتم مصاحبه و اومدم ولي هنوز سايتي كه وقتهاي مصاحبه رو اعلام ميكنه هنوز اپديت نشده و تاريخ قبلي وقت مصاحبه منو نشون ميده، اينا كه منظورم سفارت امريكا در تركيه است همين مدلي ميخوان ويداي ما رو اعلام كنن؟"
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره