2014-06-04 ساعت 10:38
(2014-06-04 ساعت 04:13)amjad نوشته: بازم نصف شب و من بیخوابی زده به سرم
تو "u توپ " متن زیر رو با صدای ماندگار بانو آغ داشلو میدیدم - اسم متن بچه که بودیم... هست ، نمیدونم تراوش ذهنی و درد دل چه کسی هست ، فهمیدین به منم بگین
کوچیک که بودیم چه دلای بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دل تنگیم. کاش دلامون به بزرگی بچگی بود.
کاش همون کودکی بودیم که حرفاش رو از نگاهش می شد خوند.
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم.
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود.
کاش قلب ها در چهره بود.
اما حالا اگه فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کرده ایم و سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست.
سکوتی رو که یه نفر بفهمه بهتر از فریادی ست که هیچ کس نفهمه، سکوتی که سرشار از ناگفته هاست؛ ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد داره.
دنیا رو ببین.....
بچه بودیم از آسمون بارون می اومد، بزرگ که شدیم از چشمامون میاد.
بچه که بودیم همه چشمای خسیمون رو می دیدند، بزرگ که شدیم هیچ کس نمی بینه.
بچه که بودیم توی جمع گریه می کردیم، بزرگ که شدیم تو خلوت.
بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست، بزرگ که شدیم خیلی راحت دلمون می شکنه.
بچه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی، بعضی ها رو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم.
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن، بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط مون باعث شد که اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه.
کاش هنوزم همه رو به اندازه ی همون بچگی، 10تا دوست داشتیم.
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم یک ساعت بعد از یادمون می رفت، بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سال ها تو یادمون می مونه و آشتی نمی کنیم.
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم، بزرگ که شدیم حتی 100تا کلاف نخ هم سرگرممون نمی کنه .
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچیک ترین چیز بود، بزرگ که شدیم کوچیک ترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه.
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود، بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم.
بچه که بودیم تو بازی هامون ادای بزرگترها رو در می آوردیم، بزرگ که شدیم همش توی خیالمون برمی گردیم به بچگی.
بچه که بودیم درد و دل ها رو با یه ناله می گفتیم همه می فهمیدن، بزرگ که شدیم درد و دل رو به صد زبون می گیم هیچ کس نمی فهمه.
بچه که بودیم دوستی هامون تا نداشت، بزرگ که شدیم همه ی دوستی هامون تا داره.
بچه که بودیم بچه بودیم، بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همن بچه هم نیستیم.
ای کاش با همین صفت های خوب و پاک بچگی بزرگ می شدیم.
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و
زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و
متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و
اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. …
جودی عزیزم! درست است،
ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.
دوستدارتو : بابالنگ دراز
من که دلم برای بابا لنگ درازم یه ذره شده !!!دقایقی در زندگی هست که دلم آنقدر براش تنگ میشه
که میخوام اونو از رویاهام بیرون بکشم و در دنیای واقعی بغلش کنم!
Case K1 , interview 2 April2014,clearance...8/20/2014
