ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
وای چقدر احساساست شبیه منه. منم هنوز نرفته کلی داغون شدم، وای به حال اینکه برم
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-08-08 ساعت 00:52
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-08-08 ساعت 00:53 توسط الهه سابق.)
واای پس منم حتما همین اضطراب پیشینو دارم. اگه بهت بگم چه فکرایی به سرم میزنه به خودت امیدوار میشی:
من یه خواهر 13 ساله دارم، مثلا یکی از این فکرام اینه: وقتی برم آمریکا، اگه تهران زلزله بیاد و زبونم لال، زبونم لال پدر و مادرم .... اونوقت خواهر کوچولوی من، یه دختر تنها توی یه شهر زلزله زده چکار میکنه، یا اگه من برم آمریکا و ایران جنگ بشه و یه بلایی سر خانوادم بیاد، خواهرم چکار میکنه. یا اگه من برم آمریکا و نه جنگ بشه و نه زلزله بیاد، ولی یهو زبونم لال تصادفی، بیماری پیش بیاد، اونوقت چی؟ و ...........
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
منم از این فکرا زیاد میکردم. ولی الان بیشترین استرسم از اینه که نکنه این همه صبر کردم در نهایت به بن بست برسم خیلی از این موضوع می ترسم و شده کابوس شبام. خوابای من شدن اینکه اونجا اذیتم و کسی نیست یا اینکه از همسرم متنفرم و بر عکس!!! اتفاقا منم گفتم برم پیش مشاور که حد اقل از استرسم کم شه (( نمیدوم میتونه کمکی کنه یا نه ولی باید با یه نفر در میون بزارم این فکرای بد رو!
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
راستش من هم از این فکرا میکنم، البته نه به این شکل بلکه به این صورت که همش فکر میکنم که اونجا خییلیییی تنها خواهم بود و درسته که همسرم هست و منم خیلی دوسش دارم، ولی خوب اونم درس داره و مشغله های خودشو داره و فکر کنم نمیتونه تنهایی و غربت منو پر کنه و بخصوص واسه آدم وابسته به خانواده ای مثل من، مطمئنم خیلی خلا عاطفی حس خواهم کرد. خیلی دلم میخواست میشد اونجا که رفتم از صبح تا شب با کار سرمو گرم کنمو شب که رسیدم خونه فقط بیفتم بخوابم. آخه فکر میکنم تنها راه فرار از فکر و خیال و دلتنگی همین باشه. بعدش میگم خوب همسرم چه گناهی کرده که من بخوام اینجور زندگی کنم؟ بعدش خودم جواب میدم که اینا همش تقصیر اونه که من قراره انقدر سختی بکشم و حقشه!!! حالا که هرچقدر من التماس کردم که نریم، به خرجش نرفتو گفت من باید از این پاسپرتم یه استفاده ای بکنم وگرنه تا آخر عمر این فکر باهام میمونه که من پاسپورت آمریکایی داشتمو همه عمرمو توی ایران موندم و ازش استفاده نکردم، پس حقشه که من اونجا صبح تا شب کار کنمو تنهاییمو خودم پر کنم.
بعد که اینارو میگم، یدفعه میگم عجب آدم بدذاتی هستم من، و دلم واسه شوهرم میسوزه.
خلاصه پر از احساسات ضدونقیض شدم. وااااای
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
از این فکرای بد تو سر منم هست. البته من سعی میکنم زیاد به این فکر نکنم که اگه زلزله یا جنگ یا قحطی یا تصادف بشه چی میشه. راستش تا امروز هم بهشون فکر نکرده بودم. البته به این فکر کردم که مثلا اگه مامان و بابام به هر دلیلی کارشون به بیمارستان و عمل و زبونم لال ... بکشه اون موقع چه حالی میشم. بیشتر اما نگران وقتی هستم که همه سالم هستیم اما شکر گذار نیستیم و از دوری مینالیم. از وقتی که مثلا من بچه دار میشم و مامانم و بابام از اینکه نمی تونن تنها نوه شون رو بغل کنن، بوش کنن و ازش مواظبت کنن، ببرنش پارک و باهاش بازی کنن از غصه دق کنن. البته من تا 5 سال آینده بچه نمیخوام و اینجوری شاید بشه وقتی بچم دو سالشه ائنا رو هم ببرم اونجا و همه چی به خیر و خوشی تموم بشه.
تازه گاهی هم به این فکر میکنم اگه چیزی که الان دو ساله ازش می ترسم بعد رفتنم پیش بیاد چه حالی میشم و اون مشکل مسئله ی اینترنت حلال هست و بستن اینترنت به روی ایرانیا.
همیشه هم بهم ثابت شده که خدا همه چیز رو خودش رو به راه میکنه ها اما راستش من یکی که آدم نمیشم و باز هم دفعه ی بعد یادم میره که خدا هم هست و نمیذاره ما اذیت بشیم.
فردا ی عریز ازت ممنونم به خاطر این تاپیک چون به نظر من حتی وقتی میایم و میگیم از چی نگرانیم و با هم درد دل می کنیم و مهم تر از همه می بینیم که ما تنها کسی نیستیم که این احساسات رو داریم حالمون بهتر میشه. و آروم تر میشیم.
راستی بچه ها من یه نگرانی هم دارم اونم اینکه حالا گیریم سیتیزن شدیم اگه نتونیم پدر و مادرمون رو ساپورت مالی کنیم چی میشه؟ مطمئن نیستم اون موقع باید توانایی ساپورت دو نفر رو داشته باشیم یا مثلا 5 نفر (خودم. شوهرم. مادرم. پدرم و بچه ام.) در این صورت هزینه خیلی میره بالا.
girl عزیز من هم این نگرانی رو دارم. میترسم ترس از دوری آخر سر باعث میشه که جا بزنم! البته دلم واسه نامزدم میسوزه و اون طفلک در اون صورت حق داره بگه چرا دو ساله منو سر کار گذاشتی مگه نمیدیدی من آمریکام!