ارسالها: 23
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2010
رتبه:
3
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2010-06-25 ساعت 17:45
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-06-25 ساعت 17:45 توسط ata_ata.)
من در عجبم از مرام این مردم شهر
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست
حمید خان ، ضمن عرض تسلیت به شما و آرزوی اینکه غم از دست دادن عزیز از دست رفته تان را بتوانید تحمل کنید ، می خواستم من از دید به موضوع نگاه کنم که چرا ما انسانها زمانی که عزیزانمان در کنارمان هستند نمی توانیم به آنها محبت کنیم و عزت بهشان بدهیم اما وقتی آنها را از دست می دهیم چنان برایمان عزیز می شوند که حتی با تملق و دروغ سعی در این داریم که آنان را انسانهایی خوب و وارسته نشان بدهیم در صورتی که موقع زنده بودنشان چه بسا حرف دلمان را برای آنان چه رو در رویشان و چه پشت سرشان می زدیم؟؟؟
ارسالها: 106
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2010
رتبه:
11
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
امیدوارم که خبر خوشی بتونه غم دلتون رو کاهش بده. البته هیچوقت فراموش نخواهید کرد که چه کسی را از دست داده اید و شاید گاه گاهی هم غم قلبتان را بگیرد. این بسته به روحیه آدم دارد. اما بالاخره روزهای زیبایی هم در زندگی هست که آدم یادش بیفته و با خاطره خوشی که از عزیزان از دست رفته اش هم داره میتونه خوشحال بشه. خود من هنوز که هنوزه وقتی یاد پدر از دست رفته ام میافتم اشکهام جاری میشه البته میدونم بخاطر خودم گریه میکنم که از نبودش همیشه در عذاب بودم. البته غربت و دوری از دیگران و تنهایی شاید غم را تشدید کند اما یادتون باشه دوستان خوب دیگری هم دارید که اگر الان قدرشون رو ندونید شاید یه روزی پشیمون بشید. مثلا همین بچه های مهاجر سرا. خلاصه اینکه ما همه دوستتونیم و میخوایم به خاطر ما روی لبهاتون لبخند باشه اینجوری
برای رسیدن به مقصد به وسیله نیاندیش به مقصد فکر کن. آنوقت خواهی دید که چه آسان وسیله پیش پایت خواهد ایستاد و تو را به مقصد خواهد رساند.
ارسالها: 348
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Sep 2009
رتبه:
43
تشکر: 0
7 تشکر در 0 ارسال
آقا حمید تسلیت خواهر کوچکترتون رو پذیرا باشید.
من مطمئنم روح دوست شما این اندوه شما رو حس می کنه و اگه الان می تونست باهاتون حرف بزنه به شما می گفت که من دوست ندارم تو رو ناراحت ببینم پس بخاطر من خوشحال باش.
شماره کیس:2010AS000022xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:28July 2009
تاریخ ارسال فرمهای سری اول : 18/08/2009
تاریخ کارنت شدن کیس : JUNE 2010
تاریخ دریافت نامه دوم: 2010 /Aug 4
تاریخ مصاحبه: 2010 /july 14
تاریخ دریافت کلیرنس: 36days ) - 19 Aug )
کنسولگری: Ankara
ورود به آمریکا : ۱ اکتبر
ارسالها: 871
موضوعها: 19
تاریخ عضویت: Oct 2009
رتبه:
45
تشکر: 0
4 تشکر در 0 ارسال
حمید عزیزم
تسلیت این کمترین را نیز بپذیر
میدانم تحمل چنین دردی در غربت بسیار سخت است اما با شکیبایی ای که در شما سراغ دارم امیدوارم بزودی شادی سراغتان آید
دوست شما
حسن
به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
ارسالها: 421
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
36
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
حمید خان، منم به نوبه خودم، تسلیت میگم. واقعاً ناراحت شدم.
احساستونو درک می کنم. من این تجربه تلخ را سه سال پیش داشتم. موقع فوت پدرم. واقعاً دوستش دارم! چون هیچوقت از من دور نیست. چون حضورش رو هنوزم توی زندگیم حس می کنم.
اما باید اینم بگم، با وجود اینکه هنوز ایران هستم، ماهی یکبار هم نمیرم سر خاک. چون معتقدم اون همیشه توی قلب من زندس. ازش یاد می کنم. بخاطر دوریش گریه می کنم. البته منکر این نمیشم که حس حضور فیزیکی فرق داره، اما باید واقعیات زندگی رو پذیرفت، هر چقدر هم که تلخ باشند.
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
ارسالها: 120
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2009
رتبه:
9
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آقا حمید دادا ناراحت نباش مرگ حقه.
من با آرش 120%موافقم و طبق معمول یه مثال میزنم.
این برچسبها و روابط و اشیا تمومش زائیده ذهن ماست اینها مال مانیست ما هیچی نداریم ما فقط یک زائریم .یک زائری که قراره چند سال توی این مهمونی دنیا مث یک مهمون از مهمونی لذت ببره و بعد بره .ما چیزی نداریم نه پدر نه مادر نه مال نه دوست نه همسر هیچی هیچی.هیچ کدوم اینها مال ما نیستند . مافقط هستیم حالا یا تنها یا در کنار این چیزها و از این بودن سپاسگذاریم .پس اگه عزیزی رو از دست دادیم سعی نکنیم چون زورمون نمیرسه اونو برگردونیم گریه کنیم ویا بخاطر اینکه نمیتونیم باهاش بریم غصه بخوریم.بهتره با از دست دادن یک عزیز تسلیم بشیم.
درسته که ما اون عزیز رو دوست داشتیم ولی برای دوست داشتن در دنیا بسته نشده ما این حس دوست داشتنو میتونیم هر لحظه روی یک نفر دیگه دایورت کنیم و از دوست داشتن لذت ببریم.چون مهم نیست که چی و کی رو دوست داری مهم فقط دوست داشتنه که روحمونو زنده نگه میداره.ابرها برای بارش به زیر پای خودشون نگاه نمیکنند
بدون جساب عشق خودشونو به زمین میدن.ما هم شاید واسه اون مرده نقش همینو داشتیم که مث ابر رو سر ما بارید و اصلا فکر نکرد که روی کی داره میباره و از این بارش لذت برد و رفت.
هی سروش پس همش که شد لذت و دوست داشتن پس کو تسلیت؟
خانه دوست کجاست...
ارسالها: 131
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2009
رتبه:
9
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
2010-06-27 ساعت 09:41
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-06-27 ساعت 09:47 توسط Jav3.)
حمید عزیز
از صمیم قلب بهتون تسلیت میگم. بعد از نظرات خوب همه دوستان, باید بگم از دست دادن یه عزیز, سخت ترین رویداد تو زندگی هر آدمی هست.
تقریبا دو سال پیش من یکی از نزدیکترین دوستانم رو به خاطر بیماری از دست دادم. با اینکه همیشه به خودم میگم که سعی میکنم در این لحظات منطقی فکر کنم و به خودم بگم اون الان یه جای بهتره, ولی دست خود آدم نیست.یه حس غریب تو آدم به وجود میاد و شاید بیشتر از همه به این خاطر باشه که چرا بیشتر بهش سر نزدم, چرا بیشتر از بودن باهاش لذت نبردم و یادآوری خاطرات خوبی که با هم داشتیم.
ولی تصور این که عزیزی که از دست دادیم, الان یه جای بهتر رفته و از دست دغدغه ها و مشکلات دنیا راحت شده, میتونه به آدم آرامش بده.
برات صبر و آرامش و شادی آرزو دارم و امید وارم دوستان و خانواده بتونن کمی از جای خالی اون دوست از دست رفته رو در زندگی تون پر کنن.
یه داستانک جایی خوندم که شاید مفید و آرامش بخش باشه
من رفتنی ام
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت :حاج آقا دوتا سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش. گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم . کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم . خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم . اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد. با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه.
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم . بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم . ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم . مثل پیر مردا برا همه جونا و آرزوی خوشبختی میکردم . الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز وخوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
گفت: اما سوال بعدیم اینه که من با یاد مرگ آدم شدم دیگه دین به چه درد من میخوره و یا اینکه با من چی میکنه؟
گفتم: اتفاقا دین به درد آدما میخوره نه غیر آدما، تازه شما از این به بعد با دین عاشق میشی بزرگترین کار دین عاشق کردنه عاقلهاست و انسان کامل یعنی بشر غرق شده در دریای عشق و عقل.
خنده ی زیبایی روی لبش نشست انگار چشمهاش پنجره شده بود رو به اقیانوس آرام مثل خودش .
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی مارفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
Impossible n'est pas français!
ارسالها: 1,045
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Feb 2010
رتبه:
97
تشکر: 0
5 تشکر در 0 ارسال
2010-06-27 ساعت 10:15
(آخرین تغییر در ارسال: 2010-06-27 ساعت 17:37 توسط hasti_banoo.)
دوست عزیز، من به نوعی این مورد رو چند سال پیش تجربه کردم. البته فاصله من و عزیزی که از دست دادم یک شهر بود ، نه قاره ! اما به هر حال ..
ایشون در هفته آخر با من تماس تلفنی گرفت و تمایل داشت بیاد پیشم. اما من گفتم هفته دیگه دارم میام شهر شما و باز با هم لحظات و روزهای خوبی رو می گذرونیم. کلی برای تعطیلاتم برنامه ریزی کرده بودم که در کنار عزیزترین دوستم باشم.
روزی که پرواز داشتم به سمت اون شهر، تو فرودگاه چمدونم گم شده بود و کلافه این موضوع بودم. به طرز غیر عادی از طرف دوستان دیگه اس ام اس و تلفن دریافت می کردم و همه رو با بی حوصلگی حواله می دادم به چند ساعت بعد تا وقتی چمدونم پیدا بشه! بالاخره یکی از این تلفنها خبر رو بهم داد.
عزیزترین دوستم که شاید از خواهر بهم نزدیکتر بود شب قبل از آمدن من بر اثر مرگی غیر طبیعی از دنیا رفته بود و من بی خبر از همه چیز نقشه گشت و گذارهای روزهای آتی رو می کشیدم.
متاسفانه هنوز که هنوزه بعد از سه چهار سال، نتونستم غمشو فراموش کنم. چون هیچ کس برای من مثل اون ، دوستی خالص و بی ریا نبود و می دونم دیگه همچنین شخصی برام تکرار نمیشه.
خودمو همیشه سرزنش می کنم. هنوز هم سرزنش می کنم که اگر بهش می گفتم بیاد اینجا پیش من و نمی گفتم هفته دیگه دارم میام، این اتفاق نمی افتاد. کسی که منتظر رفتن من بود، نتونست نصف روز بیشتر دوام بیاره و منو یک عمر حسرت به دل باقی گذاشت.
امیدوارم هیچ کس غم از دست دادن عزیزش رو نبینه و برای شما lexington عزیز آرزوی صبر دارم
ارسالها: 73
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Jan 2010
رتبه:
8
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام! تسلیت من رو هم بپذیرید! و این رو بگم که خیلیخیلی زیاد با آرش عزیز موافقم! به نظر من از این دنیا رفتن یعنی "از ایننن دنیا رفتن!" یعنی میره یه دنیای دیگه! مثل اینکه از ایران بری آمریکا اما بدون بلیط برگشت! خب دیگه درست آدم ناراحت میشه چون اونو دوس داشته و الان نیست! اما ناراحتی بی فایده و پر ضرره! پس بهتره بعد از خالی شدن رهاش کرد!
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
قبل از ادامه ی گفتگو نیاز است یادآوری شود که منظور از اذان صبح پیچیدین صدای ویز-ویز پشه ها در گوشم بود که من در عالم خواب و خیال اشتباه کرده و فکر کرده بودم صدای اذان است و .....
امــّا در پاسخ دوستان عزیزم باید بگویم:
اتفاقاً اگر ایران از انواع پشه چند نوع بیشتر وجود ندارد اینجا بیرون و داخل خانه از انواع و اقسام آن در عذابیم. چراکه انواع خطرناک آن و مالاریا نیز بخاطر وجود فراوان نهرها و دریاچه ها وجود دارد و باید مواظب باشید.... یکی از بدترین آنها که توی ایران به پشه خاکی مشهور بود؛ پشه ایست بنام «چیگرد» Chiggers که در سبزه ها و چمن ها وجود دارد و اگر به پر و پایتان اسپری مخصوص نزنید و با پای برهنه و یا دمپایی به داخل فضای سبز و چمن ها بروید... به زیر پوستتان نفوذ میکند و تا آنقدر خون بخورد تا منفجر شود.... آنقدر خارش ایجاد میکند که حدّ ندارد و دوسه روزی دستتان به خاراندن بند است.
البته این قضیه برای همه ی مهاجران در سال اوّل بیشتر حادّ است و با ترشح پادزهر آن در خون، سالهای بعد کمتر دچار مشکل خواهند بود.... در آخر اینکه در مناطق بکر و طبیعت وحشی آمریکا مورچه ها و زنبورهایی وجود دارند که در بعضی مواقع کشنده تر از مارها هستند و بسیار باعث مرگ افراد شده اند.... حالا دوست عزیز هنوز میخواهید بیایید آمریکا یا همون سیبری بهتره؟؟
ارسالها: 286
موضوعها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2009
رتبه:
50
تشکر: 0
1 تشکر در 0 ارسال
دوست عزیز تا آنجاکه من اطلاع دارم وقتی کاربری مقررات و آیین نامه ی انجمن گفتگویی مهاجرسرا را زیر پا بگذارد؛ به او اخطار میدهند و بنا به تعداد اخطارها درصد آن تغییر میکند و در نهایت باعث قطع عضویت کاربری فرد میشود.
گفتنی است که هرکس با انتشار هر پست خود میتواند فقط درجه ی اخطار خود را ببیند... یعنی من اکنون نمیتوانم درجه اخطار شما را ببینم و فقط در بالای ارسالهای خودم وجود دارد.