کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
یادداشتهای روزانه حمید میزوری در آمریکا
من در عجبم از مرام این مردم شهر
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست

حمید خان ، ضمن عرض تسلیت به شما و آرزوی اینکه غم از دست دادن عزیز از دست رفته تان را بتوانید تحمل کنید ، می خواستم من از دید به موضوع نگاه کنم که چرا ما انسانها زمانی که عزیزانمان در کنارمان هستند نمی توانیم به آنها محبت کنیم و عزت بهشان بدهیم اما وقتی آنها را از دست می دهیم چنان برایمان عزیز می شوند که حتی با تملق و دروغ سعی در این داریم که آنان را انسانهایی خوب و وارسته نشان بدهیم در صورتی که موقع زنده بودنشان چه بسا حرف دلمان را برای آنان چه رو در رویشان و چه پشت سرشان می زدیم؟؟؟
پاسخ
تشکر کنندگان: mahdis ، honareirani ، lexington
امیدوارم که خبر خوشی بتونه غم دلتون رو کاهش بده. البته هیچوقت فراموش نخواهید کرد که چه کسی را از دست داده اید و شاید گاه گاهی هم غم قلبتان را بگیرد. این بسته به روحیه آدم دارد. اما بالاخره روزهای زیبایی هم در زندگی هست که آدم یادش بیفته و با خاطره خوشی که از عزیزان از دست رفته اش هم داره میتونه خوشحال بشه. خود من هنوز که هنوزه وقتی یاد پدر از دست رفته ام میافتم اشکهام جاری میشه البته میدونم بخاطر خودم گریه میکنم که از نبودش همیشه در عذاب بودم. البته غربت و دوری از دیگران و تنهایی شاید غم را تشدید کند اما یادتون باشه دوستان خوب دیگری هم دارید که اگر الان قدرشون رو ندونید شاید یه روزی پشیمون بشید. مثلا همین بچه های مهاجر سرا. خلاصه اینکه ما همه دوستتونیم و میخوایم به خاطر ما روی لبهاتون لبخند باشه اینجوریSmile
برای رسیدن به مقصد به وسیله نیاندیش به مقصد فکر کن. آنوقت خواهی دید که چه آسان وسیله پیش پایت خواهد ایستاد و تو را به مقصد خواهد رساند.
پاسخ
تشکر کنندگان: User ، rs232 ، mahdis ، lexington ، Hossein81 ، ساشا ، babakped ، Jav3 ، RosyluvsUSA
آقا حمید تسلیت خواهر کوچکترتون رو پذیرا باشید.

من مطمئنم روح دوست شما این اندوه شما رو حس می کنه و اگه الان می تونست باهاتون حرف بزنه به شما می گفت که من دوست ندارم تو رو ناراحت ببینم پس بخاطر من خوشحال باش.
شماره کیس:2010AS000022xxx
تاریخ دریافت نامه قبولی:28July 2009
تاریخ ارسال فرمهای سری اول : 18/08/2009
تاریخ کارنت شدن کیس : JUNE 2010
تاریخ دریافت نامه دوم: 2010 /Aug 4
تاریخ مصاحبه: 2010 /july 14
تاریخ دریافت کلیرنس: 36days ) - 19 Aug )
کنسولگری: Ankara
ورود به آمریکا : ۱ اکتبر
پاسخ
تشکر کنندگان: babakped ، indmehdi ، mahdis ، lexington ، Jav3 ، loony ، RosyluvsUSA ، rs232
حمید عزیزم
تسلیت این کمترین را نیز بپذیر
میدانم تحمل چنین دردی در غربت بسیار سخت است اما با شکیبایی ای که در شما سراغ دارم امیدوارم بزودی شادی سراغتان آید
دوست شما
حسن

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: indmehdi ، mahdis ، lexington ، loony ، laili ، rs232
حمید خان، منم به نوبه خودم، تسلیت میگم. واقعاً ناراحت شدم.
احساستونو درک می کنم. من این تجربه تلخ را سه سال پیش داشتم. موقع فوت پدرم. واقعاً دوستش دارم! چون هیچوقت از من دور نیست. چون حضورش رو هنوزم توی زندگیم حس می کنم.
اما باید اینم بگم، با وجود اینکه هنوز ایران هستم، ماهی یکبار هم نمیرم سر خاک. چون معتقدم اون همیشه توی قلب من زندس. ازش یاد می کنم. بخاطر دوریش گریه می کنم. البته منکر این نمیشم که حس حضور فیزیکی فرق داره، اما باید واقعیات زندگی رو پذیرفت، هر چقدر هم که تلخ باشند.
برنده گرین کارت لاتاری 2010.
ساکن لوس آنجلس، کالیفرنیا.
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، mahdis ، lexington ، loony ، ساشا ، RosyluvsUSA ، R.F ، rs232
آقا حمید دادا ناراحت نباش مرگ حقه.
من با آرش 120%موافقم و طبق معمول یه مثال میزنم.
این برچسبها و روابط و اشیا تمومش زائیده ذهن ماست اینها مال مانیست ما هیچی نداریم ما فقط یک زائریم .یک زائری که قراره چند سال توی این مهمونی دنیا مث یک مهمون از مهمونی لذت ببره و بعد بره .ما چیزی نداریم نه پدر نه مادر نه مال نه دوست نه همسر هیچی هیچی.هیچ کدوم اینها مال ما نیستند . مافقط هستیم حالا یا تنها یا در کنار این چیزها و از این بودن سپاسگذاریم .پس اگه عزیزی رو از دست دادیم سعی نکنیم چون زورمون نمیرسه اونو برگردونیم گریه کنیم ویا بخاطر اینکه نمیتونیم باهاش بریم غصه بخوریم.بهتره با از دست دادن یک عزیز تسلیم بشیم.
درسته که ما اون عزیز رو دوست داشتیم ولی برای دوست داشتن در دنیا بسته نشده ما این حس دوست داشتنو میتونیم هر لحظه روی یک نفر دیگه دایورت کنیم و از دوست داشتن لذت ببریم.چون مهم نیست که چی و کی رو دوست داری مهم فقط دوست داشتنه که روحمونو زنده نگه میداره.ابرها برای بارش به زیر پای خودشون نگاه نمیکنند
بدون جساب عشق خودشونو به زمین میدن.ما هم شاید واسه اون مرده نقش همینو داشتیم که مث ابر رو سر ما بارید و اصلا فکر نکرد که روی کی داره میباره و از این بارش لذت برد و رفت.
هی سروش پس همش که شد لذت و دوست داشتن پس کو تسلیت؟
خانه دوست کجاست...
پاسخ
تشکر کنندگان: mahdis ، lexington ، RosyluvsUSA ، Ali Sepehr ، MPU
حمید عزیز
از صمیم قلب بهتون تسلیت میگم. بعد از نظرات خوب همه دوستان, باید بگم از دست دادن یه عزیز, سخت ترین رویداد تو زندگی هر آدمی هست.
تقریبا دو سال پیش من یکی از نزدیکترین دوستانم رو به خاطر بیماری از دست دادم. با اینکه همیشه به خودم میگم که سعی میکنم در این لحظات منطقی فکر کنم و به خودم بگم اون الان یه جای بهتره, ولی دست خود آدم نیست.یه حس غریب تو آدم به وجود میاد و شاید بیشتر از همه به این خاطر باشه که چرا بیشتر بهش سر نزدم, چرا بیشتر از بودن باهاش لذت نبردم و یادآوری خاطرات خوبی که با هم داشتیم.
ولی تصور این که عزیزی که از دست دادیم, الان یه جای بهتر رفته و از دست دغدغه ها و مشکلات دنیا راحت شده, میتونه به آدم آرامش بده.
برات صبر و آرامش و شادی آرزو دارم و امید وارم دوستان و خانواده بتونن کمی از جای خالی اون دوست از دست رفته رو در زندگی تون پر کنن.
یه داستانک جایی خوندم که شاید مفید و آرامش بخش باشه

من رفتنی ام
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت :حاج آقا دوتا سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت: من رفتنی ام!

گفتم: یعنی چی؟

گفت: دارم میمیرم

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.

گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش. گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم . کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن. تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم . خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم . اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت. خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد. با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن. آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه.

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم . بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم . ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم . گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم . مثل پیر مردا برا همه جونا و آرزوی خوشبختی میکردم . الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز وخوردنی شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟

گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

گفت: اما سوال بعدیم اینه که من با یاد مرگ آدم شدم دیگه دین به چه درد من میخوره و یا اینکه با من چی میکنه؟

گفتم: اتفاقا دین به درد آدما میخوره نه غیر آدما، تازه شما از این به بعد با دین عاشق میشی بزرگترین کار دین عاشق کردنه عاقلهاست و انسان کامل یعنی بشر غرق شده در دریای عشق و عقل.

خنده ی زیبایی روی لبش نشست انگار چشمهاش پنجره شده بود رو به اقیانوس آرام مثل خودش .

آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

گفت: بیمار نیستم!

هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی مارفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
Impossible n'est pas français!
پاسخ
تشکر کنندگان: loony ، ساشا ، R.F ، RosyluvsUSA ، Ali Sepehr ، lexington ، mahdis ، MPU
دوست عزیز، من به نوعی این مورد رو چند سال پیش تجربه کردم. البته فاصله من و عزیزی که از دست دادم یک شهر بود ، نه قاره ! اما به هر حال ..

ایشون در هفته آخر با من تماس تلفنی گرفت و تمایل داشت بیاد پیشم. اما من گفتم هفته دیگه دارم میام شهر شما و باز با هم لحظات و روزهای خوبی رو می گذرونیم. کلی برای تعطیلاتم برنامه ریزی کرده بودم که در کنار عزیزترین دوستم باشم.

روزی که پرواز داشتم به سمت اون شهر، تو فرودگاه چمدونم گم شده بود و کلافه این موضوع بودم. به طرز غیر عادی از طرف دوستان دیگه اس ام اس و تلفن دریافت می کردم و همه رو با بی حوصلگی حواله می دادم به چند ساعت بعد تا وقتی چمدونم پیدا بشه! بالاخره یکی از این تلفنها خبر رو بهم داد.

عزیزترین دوستم که شاید از خواهر بهم نزدیکتر بود شب قبل از آمدن من بر اثر مرگی غیر طبیعی از دنیا رفته بود و من بی خبر از همه چیز نقشه گشت و گذارهای روزهای آتی رو می کشیدم.

متاسفانه هنوز که هنوزه بعد از سه چهار سال، نتونستم غمشو فراموش کنم. چون هیچ کس برای من مثل اون ، دوستی خالص و بی ریا نبود و می دونم دیگه همچنین شخصی برام تکرار نمیشه.

خودمو همیشه سرزنش می کنم. هنوز هم سرزنش می کنم که اگر بهش می گفتم بیاد اینجا پیش من و نمی گفتم هفته دیگه دارم میام، این اتفاق نمی افتاد. کسی که منتظر رفتن من بود، نتونست نصف روز بیشتر دوام بیاره و منو یک عمر حسرت به دل باقی گذاشت.

امیدوارم هیچ کس غم از دست دادن عزیزش رو نبینه و برای شما lexington عزیز آرزوی صبر دارم
پاسخ
تشکر کنندگان: ساشا ، R.F ، RosyluvsUSA ، indmehdi ، Ali Sepehr ، lexington ، mahdis ، MPU
سلام! تسلیت من رو هم بپذیرید! و این رو بگم که خیلیخیلی زیاد با آرش عزیز موافقم! به نظر من از این دنیا رفتن یعنی "از ایننن دنیا رفتن!" یعنی میره یه دنیای دیگه! مثل اینکه از ایران بری آمریکا اما بدون بلیط برگشت! خب دیگه درست آدم ناراحت میشه چون اونو دوس داشته و الان نیست! اما ناراحتی بی فایده و پر ضرره! پس بهتره بعد از خالی شدن رهاش کرد!
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington
با سلام خدمت همه ی عزیزان.... جا دارد قبل از هرچیز از ابراز همدردی ها و تسلیت بخاطر درگذشت دوستم از همه ی دوستان تشکر کنم.... برای تغییر ذائقه ی شما خاطره ی یکی از شبهایم در آمریکا را خدمتتان ارائه میکنم و امیدوارم که مطلوبتان واقع شود

آقای «اکبر اکسیر» روزی میره توی اداره ی بهزیستی و با دیدن عبارت روی یک پوستر، این شعر فرانو(شعر نوی نوی نویی که تازگی ها رایج شده) را میسراید:
«بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد.
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد.
پدر یک گاو خرید
ومن بزرگ شدم.
امـّا، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلـّم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گـوسـالــه، بـتـمـرگ!!!».....ازمجموعه ی«بفرمایید بشینید، صندلی عزیز»

یادم هست که اون سالهای آخر زندگی دنیایی مادر(ننه) ما چهارتا برادر، به همراه دو خواهر هی دورش میگشتیم و هفته ای یک شب را به نوبت در منزلش به صبح میرساندیم؛ تا هم او تنها نباشد و هم در نبود زن و بچه هامون یه دل سیر پشت سر عروس و دامادهاش «نخودچی» بخورد و دلی سبک کند. یکی از مواردی که همه ی شبهای نوبت شیفت من باعث میشد نیمه های شب از خواب بیدار بشم؛ صدای «خارچ خارچ» خورده شدن خیار توسط ننه بود؛ آن هم نه فقط بخاطر عوض شدن طعم و بوی دهانش، بلکه برای اینکه سعی میکرد از طب سنتی پیرزنانه ی خود استفاده کند و با مالیدن پوست خیار به کف پاهایش، سوزش آنرا کاهش دهد تا شاید بتواند بخوابد.

حالا شده حکایت نه تنها شبهای من، بلکه ساعتهای روزم نیز، چرا که تنها ارثی که من از او برده ام همین سوزش کف پاست. بهرجهت این خوابیدن شبها همراه با اعمال شاقه، برام عادت شده؛ ولی همین چند شب پیش، آخه شبی را به صبح رساندم و هرچه خواننده ای قدیمی به نام«تاجیک توی ترانه ی شب میگون» میخونه که«...یادت میاد تو میگون با هم نشستیم//لبامونو تو سبزه با بوسه بستیم...عجب شبی بود؛ عجب شبی بود...»حکایت حال و شب من کلـّی فرق میکرد.

هوا حسابی گــُر گرفته بود و خوشبختانه در این گرمای شب تابستانی، خواب چنان هوش و حواس اهل و عیال را ربوده بود که مایه ی حسرت من به ظاهر زنده و همه ی مردگان عالم شده بودند. این من بودم که باید هی از این دنده به اون دنده میغلطیدم و دریغ از یه قلـُپ خواب که به چشمانم سرازیر شوند... چاره ای نبود و باید پنجره را کمی باز میکردم تا همزمانی که لنگ و پاچه را طاق باز به دیوار گذاشته بودم؛ از مختصر نسیم هوا کمی خنک شوند. امـّا این بار«میو میو»کردن یک گربه ی لوس آمریکایی اجازه ی خواب نمیداد.

چاره ای نبود و باید از رختخواب میزدم بیرون تا شاید به سبک و سیاق بعضی از نجببادیها با زدن پاره ای آجر و یا شلیک دمپایی ام به فرق سر گربه، از شرّ صدای روح خراش آن رها شوم. همینکه همچون شیری غــرّان برای محو هرگونه ظلم و بیداد شبانه، پا را از در بیرون گذاشتم؛ اوضاع را مناسب نمود(به نمایش گذاشتن) عظمت قدرتم ندیدم. چراکه همسایه مان در حالیکه یک «بیر=آبجو» در دست داشت؛ روی صندلی و بیرون خانه نشسته بود و هرگونه حیوان آزاری من مغایر عظمت فرهنگ و تمدن چند هزار ساله ی ایرانی جلوه میکرد و انگار باید برمیگشتم و چنین نیز کردم.

امـّا مگر صدای یکریز آن گربه ی لجباز اجازه ی خواب میداد؟ به ناچار دل به دریا زدم و مصلحت را کنار گذاشتم و همینکه داشتم با شتاب به بیرون میرفتم؛ چسبیدم به یک توپ بسکتبال که روی قالی افتاده بود و به محض بازکردن درب اتاق چنان دقیق به شکم گربه شلیک کردم که خودم هم باورم نمیشد تا این حد فوتبالیست بودم و خبر نداشتم. شاید همه ی شماها از این بی رحمی و بی کلاسی من ناراحت شده اید؛ ولی بذار خیالتون رو راحت کنم که نه تنها گربه از روی نیمکت چوبی که به تازگی از «گاراژسیل=حراجی» خریده بودیم تکان نخورد؛ بلکه با نشون دادن چنگ و دندان مرا نیز تهدید میکرد.

در همین بین همسایه ام درحالیکه میخندید؛ روکرد به من و گفت: احتمال بسیار زیاد این نیمکت چوبی قبلاً متعلق به صاحب این گربه بوده که این طور سرسختانه جا خوش کرده و نمیره. البته ایشان پیشنهاد شلیک با تفنگ ساچمه ای داشت که من بی خیال شدم و برگشتم به رختواب که انگار امشب به غیر از من و همسایه ام؛ این گربه هم سرخوابیدن نداشت.... درست یادم نیست که چند ساعت و چقدر لول زدم تا اینکه خوابم برد.

هنوز درست و حسابی پشت چشمام گرم نشده بود که یکدفعه با شنیدن صدای اذان صبح که به وضوح در گوشم پیچید از خواب پریدم؛ امـّا این بار ازسر تعجب!!! آخه سخت شوکه شده بودم که آمریکا و یه شهر مسیحی نشین و صدای اذان صبح!!!؟؟؟ راستش تا دقایقی مات و مبهوت بودم و سرم از شدّت بیخوابی و درد گیج و ویج میزد و تمرکزی نداشتم تا بفهمم اصلاً کجا هستم و چه خبر است؟ آنچه که برایم یقین بود این بود که من واقعاً صدای اذان را شنیده بودم و خواب و رویا نبود. هرچه بود به جوابی نرسیدم و درحالیکه به بخت و شانس و همه چیز غــُر میزدم باز سرنگون بستر شدم و هنوز دقیقه ای نگذشته بود که همزمانی که عیال داشت به شدّت دست و پایش را «خارخار» میخراند؛ صدای «زززز» دوباره در گوشم پیچید و دانستم که ای وای!!! باز بودن پنجره همان و پذیرایی جانانه ی پشه ها همان....خلاصه عجب شبی بود!!!؟؟؟

**** پینوشت: تا آنجاکه بنده اطلاع دارم «میگون» یکی از توابع شمیرانات تهران(فشم) میباشد که ظاهراً پارکی نیز به این اسم مشهور بوده و آنطور که ترانه سرا سروده است روزگاری میشده در آن....لبها را با بوسه توی سبزه ها ببندند...!؟جهت شنیدن آهنگ «شب میگون با صدای شادروان تاجیک اینجا کلیک کنید»....پیروز باشید....ارادتمند حمید میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
(2010-06-30 ساعت 03:16)ADONIS نوشته:  آقا امریکا هم پشه داره؟! میشه مگه؟! میگم اینا چه تکنولوژِی هایی برای دفع ضربات پشه های ستمگر دارن ؟ البته جدای از پشه بند و تار و ما و قرص و...
من فکر مهاجرت به سرم زد تا از دست پشه فرار کنم ( آخه محل زندگی من پاتوق پشه هاست انگار عوامل کا.گ.ب هستندBig Grin)

اگه تشریف بیارید این ور آب و چند تا نیش پشه یا هر گزنده دیگری که نمی دانم چی هست و دارم در به در تو اینترنت از روی عوامل و آثارش می گردم تا پی به هویتش ببرم, نوش جان کنید می گویید که صد رحمت به پشه های وطنی حداقل کمی رحم و مروت سرشان می شد. این ها چنان آدم را می گزند که تا یک ماه آثار زخم و سوزش آن برطرف نمی شود!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، lexington ، frozen mind ، mahdis ، yek_mosafer ، Cruz
قبل از ادامه ی گفتگو نیاز است یادآوری شود که منظور از اذان صبح پیچیدین صدای ویز-ویز پشه ها در گوشم بود که من در عالم خواب و خیال اشتباه کرده و فکر کرده بودم صدای اذان است و .....

امــّا در پاسخ دوستان عزیزم باید بگویم:
اتفاقاً اگر ایران از انواع پشه چند نوع بیشتر وجود ندارد اینجا بیرون و داخل خانه از انواع و اقسام آن در عذابیم. چراکه انواع خطرناک آن و مالاریا نیز بخاطر وجود فراوان نهرها و دریاچه ها وجود دارد و باید مواظب باشید.... یکی از بدترین آنها که توی ایران به پشه خاکی مشهور بود؛ پشه ایست بنام «چیگرد» Chiggers که در سبزه ها و چمن ها وجود دارد و اگر به پر و پایتان اسپری مخصوص نزنید و با پای برهنه و یا دمپایی به داخل فضای سبز و چمن ها بروید... به زیر پوستتان نفوذ میکند و تا آنقدر خون بخورد تا منفجر شود.... آنقدر خارش ایجاد میکند که حدّ ندارد و دوسه روزی دستتان به خاراندن بند است.

البته این قضیه برای همه ی مهاجران در سال اوّل بیشتر حادّ است و با ترشح پادزهر آن در خون، سالهای بعد کمتر دچار مشکل خواهند بود.... در آخر اینکه در مناطق بکر و طبیعت وحشی آمریکا مورچه ها و زنبورهایی وجود دارند که در بعضی مواقع کشنده تر از مارها هستند و بسیار باعث مرگ افراد شده اند.... حالا دوست عزیز هنوز میخواهید بیایید آمریکا یا همون سیبری بهتره؟؟
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: ADONIS ، hvm ، mahdis ، frozen mind ، امی ، summery_armin ، Hossein81 ، yek_mosafer ، shabnam286 ، masih sh ، MPU
دوست عزیز تا آنجاکه من اطلاع دارم وقتی کاربری مقررات و آیین نامه ی انجمن گفتگویی مهاجرسرا را زیر پا بگذارد؛ به او اخطار میدهند و بنا به تعداد اخطارها درصد آن تغییر میکند و در نهایت باعث قطع عضویت کاربری فرد میشود.

گفتنی است که هرکس با انتشار هر پست خود میتواند فقط درجه ی اخطار خود را ببیند... یعنی من اکنون نمیتوانم درجه اخطار شما را ببینم و فقط در بالای ارسالهای خودم وجود دارد.
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: mahdis ، Ali Sepehr ، frozen mind ، R.F
از آن روزی که از ایران پابیرون گذاشتیم و راهی دبی و سپس آمریکا شدیم؛ یکی از بزرگترین اعصاب خوردی ها و ناراحتی های فکری من و خانواده ام این بود که خانمم با دیدن هرگونه حیوانی سخت میترسد و برایش هم فرق نمیکند که اهلی باشد یا وحشی، کوچک باشد یا بزرگ و.... هرچه هست به سرعت برق و باد از گوشه ای فرار میکند. وجود این مسئله هرچند ممکن است ریشه در ترسهای دوران کودکی اش داشته باشد؛ ولی این روزها وسیله ی خنده و شوخی دیگران شده و قرار است برای روز تولـّدش یک سگ خانگی بدپیله ای که شبانه روز از سر و کول صاحبش بالا میرود؛ برایش کادو بخرند.

در خبرها آمده بود که آنقدر این فرهنگ داشتن حیوانات اهلی و دست آموز (شاید بهتر باشد بنویسم «دستی» چراکه همیشه در آغوش و دست افراد است) در ایران چنان گسترش پیدا کرده که بعضی ها«جشن تولـّد میلیونی برای سگهایشان» میگیرند و برای تغذیه ی آنها«بیسکویتهای 5 تا 40 هزارتومانی» هزینه میکنند و همچنین« آرایشگاه های این حیوانات در تهران» برای هربار کوتاه کردن موهای این حیوانات بین 20 تا 100 هزار تومان دریافت می کنند و تتوی موقت روی دست های سگی کوچک در خانواده می تواند بین 100 تا 500 هزار تومان برای صاحب آن خرج در بر داشته باشد.

وقتی داشتم اخبار فوق را میخواندم با خودم فکر میکردم که آیا هموطنان ایرانی ام از فرهنگ و علـّت داشتن حیوانات همدم و مونس و اهلی تا چه حدّ باخبرند؟ آیا بیشتر اینگونه رفتارها در حالی که این سر شهر کسانی معطل یک لقمه نانند و آن سر شهر فیس و افاده ی داشتن حیوانی شناسنامه دار و اصیل چند میلیون تومانی یکی از عاملهای فخر فروختن و موضوعهای گپ زدنهای مهمانی هایشان است؛ حکایت همان ضرب المثل معروف...خلق تقلیدشان برباد داد ...نیست؟

محض اطلاع و تا آنجایی که من میدانم در فرهنگ غرب، حیوانات خانگی و بخصوص سگ و گربه، جایگاه بسیار والا و عمیقی دارند. بعضی ها این را بواسطه طبیعت باز غرب میدانند و بعضی ها بواسطه صنعتی شدن غرب و دوری انسانها از یکدیگر، کوچک شدن و پراکندگی خانواده ها و روی آوردن افراد از تنهایی به حیوانات پر محبتی مثل سگ و گربه. بعضی ها هم علاقه افراد را به حیوانات زبان بسته برای این میدانند که افراد حوصله بحث و مجادله و تمـرّد انسانهای دیگر را ندارند و به حیواناتی روی می آورند که نظیر سگ، بدون قید و شرط وفای خود را نشان میدهند؛ حتی اگر فقط یک بار به او خوبی کنند (با انسانها کمی متفاوتند!).

تخمین زده میشود که در آمریکا ۷۰ میلیون سگ و ۸۰ ملیون گربه وجود دارد. یکی از پر درآمدترین شغلها در آمریکا دامپزشکی میباشد (که البته بر خلاف ایران بیشتر اهلیپزشکی است تا دام+پزشک!). هرچه بوده و هست امروزه فرهنگ داشتن حیوانات اهلی چنان در ذهن آمریکاییها نفوذ کرده است که حیوان خانگی عضوی از خانواده ی آنها به حساب میآید و در بعضی مواقع آنچنان افراط و تفریط به کار برده میشود که حتی از بچه های خود فرد هم با اهمیت تر میباشند. بحدی که شاید چند ماهی باشد از احوال فرزندشان باخبر نیستند و در عوض، گم شدن حیوان همان و اگهی در روزنامه ها و زدن عکسش به در و دیوار شهر و تعیین مژدگانی برای یابنده همان.

چندی پیش صدای رفت و آمد ماشینهای اورژانس و آژیر آتش نشانی حسابی جلب توجه میکرد و وقتی جویای موضوع شدم؛ نگو که گربه ی یک پیرزنی روی شیروانی خانه گیر افتاده بود و آنان به کمکشان میشتافتند... البته من اصلاً مشکلی با اینگونه موارد ندارم و حتـّی طرفدار پلیس حمایت از حیوانات نیز هستم؛ ولی آیا همین رفتارهای درون کشورم؛ آرام آرام باعث نمیشود که آنقدر به فکر حیوانات باشیم که انسان و همنوع را فراموش کنیم؟؟

به عنوان سخن آخر: در زبان انگلیسی اصطلاحات عامیانه ( idioms) مربوط به سگ و گربه زیاد است. مثلاً: (Sleeping in the Dog House) مردانی که به خاطر شیطونی کردن!!! باید از ترس زن خود شب را بدور از رختخواب و در خانه سگ خود بسر آورند! ( Sick as a Dog) بسیار مریض مثل سگ بیمار و لنگان! ( Dog eat، Dog World) دنیای بسیار نامردانه ای که مردم برای رقابت ناسالم مثل سگهای وحشی بجان هم افتاده (و همدیگر را فدا کرده و میخورند!). (Dog days of summer) روزهای بسیار گرم تابستان. (Let Sleeping Dogs lie) سگهای (نگهبان) خوابیده را بیدار نکنید (بگذارید آرامش حفظ شود و امور را مشوش نکنید). (The Fat Cat) فرد پولدار و یا ذی نفوذ و قدرتمند، مهره اصلی. (Curiosity Killed the Cat) کنجکاوی و فضولی زیاد (مثل گربه فضول) منجر به مرگ میشود و سر را به باد می دهد. (Cat got my tongue) زبانم بند آمد و شوکه شدم و...

پینوشت یک: گاهی مواقع وقتی به یاد میارم که بعضی از همشهریهای نجببادی ام چطور به محض دیدن گربه ای، با چنان مهارتی لنگه کفش خود را به سمت آنان شلیک میکردند(و میکنند) و در مقابل میبینم که بعضی از سگ و گربه های اینجا،چه ناز و ادایی دارند؛ با خودم میگم : همه کس باید شانس داشته باشند. مـــُرده شور شانس من رو ببره که حتی بخت سگ خانم گیل پوزنر (Gail Posner) میلیونر را نداشتم؟ محض اطلاع: خانم پوزنر که هنگام مرگ ۶۷ سال داشت، قصر ۸ میلیون دلاری اش در فلوریدا و بیشتر ثروت ۳ میلیون دلاری اش را برای سگهایش از جمله سگ محبوبش «کونچیتا» به ارث گذاشت. البته مقدار زیادی هم پول برای مستخدمین خودگذاشت؛ مشروط به اینکه آنها از سگها خوب مراقبت کنند!

****پینوشت دو: هنرمند و کمدین آمریکایی _ ایرانی الاصل «ماز جبرانی» با زیرکی و سلیقه خوبش اصطلاح طنز آمیزی را در نزد آمریکاییها (و حتی اعراب) رایج کرده است که: (I am Persian, like the Cat) چرا که گربه های نژاد ایرانی (Persian Cat) با صورت گرد و با نمک خود در آمریکا بسیار محبوب و دوست داشتنی میباشند. ولی گاهگاهی هم (مثل ایرانیها!) شیطنت کرده و پنجه ای به روی افراد می اندازند مخصوصاً اگر اذیتشان کنید!........پیروزی شما آرزوی قلبی من است...بدرود...ارادتمند حمید
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: maryamjay ، rs232 ، nicole.gemini ، seravin ، kianoush ، WIKIMAN ، ADONIS ، usa.lover ، Hossein81 ، mahdis ، امی ، hvm ، N0!$!eRv@mp!eR ، free_free ، Ali Sepehr ، OverLord ، Danoosh ، MPU
(2010-07-09 ساعت 06:28)lexington نوشته:  
در خبرها آمده بود که آنقدر این فرهنگ داشتن حیوانات اهلی و دست آموز (شاید بهتر باشد بنویسم «دستی» چراکه همیشه در آغوش و دست افراد است) در ایران چنان گسترش پیدا کرده که بعضی ها«جشن تولـّد میلیونی برای سگهایشان» میگیرند و برای تغذیه ی آنها«بیسکویتهای 5 تا 40 هزارتومانی» هزینه میکنند و همچنین« آرایشگاه های این حیوانات در تهران» برای هربار کوتاه کردن موهای این حیوانات بین 20 تا 100 هزار تومان دریافت می کنند و تتوی موقت روی دست های سگی کوچک در خانواده می تواند بین 100 تا 500 هزار تومان برای صاحب آن خرج در بر داشته باشد.

وقتی داشتم اخبار فوق را میخواندم با خودم فکر میکردم که آیا هموطنان ایرانی ام از فرهنگ و علـّت داشتن حیوانات همدم و مونس و اهلی تا چه حدّ باخبرند؟ آیا بیشتر اینگونه رفتارها در حالی که این سر شهر کسانی معطل یک لقمه نانند و آن سر شهر فیس و افاده ی داشتن حیوانی شناسنامه دار و اصیل چند میلیون تومانی یکی از عاملهای فخر فروختن و موضوعهای گپ زدنهای مهمانی هایشان است؛ حکایت همان ضرب المثل معروف...خلق تقلیدشان برباد داد ...نیست؟


چندی پیش صدای رفت و آمد ماشینهای اورژانس و آژیر آتش نشانی حسابی جلب توجه میکرد و وقتی جویای موضوع شدم؛ نگو که گربه ی یک پیرزنی روی شیروانی خانه گیر افتاده بود و آنان به کمکشان میشتافتند... البته من اصلاً مشکلی با اینگونه موارد ندارم و حتـّی طرفدار پلیس حمایت از حیوانات نیز هستم؛ ولی آیا همین رفتارهای درون کشورم؛ آرام آرام باعث نمیشود که آنقدر به فکر حیوانات باشیم که انسان و همنوع را فراموش کنیم؟؟


پینوشت یک: گاهی مواقع وقتی به یاد میارم که بعضی از همشهریهای نجببادی ام چطور به محض دیدن گربه ای، با چنان مهارتی لنگه کفش خود را به سمت آنان شلیک میکردند(و میکنند)

خانم پوزنر که هنگام مرگ ۶۷ سال داشت، قصر ۸ میلیون دلاری اش در فلوریدا و بیشتر ثروت ۳ میلیون دلاری اش را برای سگهایش از جمله سگ محبوبش «کونچیتا» به ارث گذاشت. البته مقدار زیادی هم پول برای مستخدمین خودگذاشت؛ مشروط به اینکه آنها از سگها خوب مراقبت کنند!

[align=justify]****پینوشت دو: هنرمند و کمدین آمریکایی _ ایرانی الاصل «ماز جبرانی» با زیرکی و سلیقه خوبش اصطلاح طنز آمیزی را در نزد آمریکاییها (و حتی اعراب) رایج کرده است که: (I am Persian, like the Cat) چرا که گربه های نژاد ایرانی (Persian Cat) با صورت گرد و با نمک خود در آمریکا بسیار محبوب و دوست داشتنی میباشند. ولی گاهگاهی هم (مثل ایرانیها!) شیطنت کرده و پنجه ای به روی افراد می اندازند مخصوصاً اگر اذیتشان کنید

مسلما افراط و تفریط در هر مسئله ای درست نیست و شاید بنظر خیلی ها این منطقی بنظر نرسه که هزینه ای که سالیانه برای پتها در امریکا میشه بیشتر از هزینه بچه هاست اما هر کسی اجازه داره هر جور که دوست داره زندگی کنه و مسلما اختیارات اموالش رو هم داره و گاهی بعضی آدما اونقد از اطرافیان بدی می بینن که حیوانات تبدیل میشن به صادق ترین و بهترین دوستانشون پس یه دوست خوب خواه حیوان خیلی لایق تر از یه بچه ناخلفه برای ارث چند میلیاردی!!!

اصلا هم به اطلاعات رسانه های داخلی اعتمادی ندارم.از نظر اونا هر چیزی غربزدگی بحساب میاد از شلوار جین پوشیدن تا داشتن آشپزخونه اپن و نگهداری پت.چون من که نه در ایران و نه از خارج از ایران بین دوستانی که پت دارن بخاطر ندارم کسی جشن میلیونی برای سگش گرفته باشه که اگه هم بگیره به هیچ کسی ارتباطی نداره اگرچه برخی معتقدن کسی که اینقد دارائی داره باید دارائی ش رو صرف افراد نیازمند کنه نه چند تا جونور بی ارزش.که این افراد بهتره بجای اینکه برای ثروت مردم نقشه بکشن خودشون فکری به حال مردم مستضعف خودشون بکنن که هر سال با برگزاری چندین جشن مختلف و گرفتن کمکهای مردمی و وجود چندین نهاد با اسامی عجیب و غریب (به ظاهر کمک رسان به فقرا )باز هم تعداد مستضعفینشون رو به ازدیاده! از طرف دیگه من معتقدم هر کس نون لیاقت خودش رو میخوره و به خمس و زکات و امثالهم اعتقادی ندارم .چجوریه می بینیم مثلا یه آدم معلول پرتلاش زندگی خوبی داره و اون سر شهر یه جوون سالم و سرحال در حال گدائی از مردمه؟؟ سهم این آدم از ثروت دیگران چیه؟

دلیل تمایل بیشتر مردم برای نگهداری از پت هم در غرب بدلیل سردی روابط مردم و مشکلات روحی و سایر خزعبلاتی که برخی سر هم کردن نیست و اتفاقا این فرهنگ بالای جامعه ای رو میرسونه و این رو همه روان شناسنها تائید میکنن که بسیاری از جنایتکاران و قاتلین سابقه حیوان آزاری در دوران کودکی خودشون داشتن و مسلما کسی که از کشتن یه موجود بیگناه ترسی نداره کشتن آدم هم براش دور از ذهن نیست و قیاس جوامع حیوان دوست و حیوان ستیز بخوبی این مسئله رو اثبات میکنه که بمراتب جرایم و آزارها در کدوم یکی از این کشورها بیشتره.

چرا ما همه مسائل رو به هم ربط میدیم؟اینکه در کشوری نیروی امداد حیوانات وجود داره چه دلیلیه برای اینکه روزی انسانها فراموش بشن؟

پ.ن :گربه ایرانی یکی از اروم ترین و مهربون ترین نژادهای گربه ست که هیچ وقت چنگ نمیزنه و حمله نمیکنه مگه کسی طرز برخورد با حیوانات رو بلد نباشه یا قصد آزار داشته باشه!!!!!!
پاسخ
تشکر کنندگان: سارا کوچولو ، lexington ، Hossein81 ، hasti_banoo ، Danoosh




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان