از آنجاکه قبلا گزارشی از «
چگونگی مراسم خاکسپاری در آمریکا» گفته بودم؛ وجود مطلبی در مورد عقد و عروسی نیز نیاز بود. این مهم انجام نشد تا اینکه اخیراً فرصتی شد تا برای بار دوّم در یک چنین مراسمی شرکت کنم. منتها قبل از آن نیاز به یادآوری است که دیده و شنیده های من به منزله ی بیان یک سنـّت هماهنگ و قابل اجرا در سرتاسر آمریکا نیست. همانگونه که در هرگوشه و کنار ایران سنتها و رسوم خاص همان مناطق برقرار است؛ در آمریکا با وسعتی 6 برابرایران و جمعیتی حدود 309 میلیون و 230 میلیون نفر بیشتر از جمعیت ایران بطور حتم اینگونه مراسم به شکلهای گوناگون و با تفاوتهای چشم گیری اجرا می شود.
سوای اینکه بسیاری از دختران و پسران، ممکن است تا هنگام ازدواج بطور رسمی، سالها با هم زندگی کرده باشند و حتی دارای چند بچه هم باشند؛ نقش دین و انواع شاخه های گرایش مسیحیت در انتخاب سنتها و رسم و رسوم، کاملاً تعیین کننده است. مثلاً کاتولیک های معتقد، نه تنها ادعـّا دارند قبل از ازدواج هیچگونه همخوابگی ندارند؛ بلکه بعضاً تا فرارسیدن زمان و شرایط ازدواج دائمی، دختر و پسر را بصورت عقد و ازدواجی موقت به نام Temporary Marriage به عقد یکدیگر در میاورند که هیچ شباهتی با دوران نامزدی ندارد و شاید واژه ی «صیغه ی موقت» بهترین ترجمه ی آن باشد.
در این فاصله دختر و پسر با شناخت بیشتر یکدیگر و تصمیم قطعی با هم بودن؛ بدون اینکه هیچ محدودیتی قانونی داشته باشند وبیشتر از سر حسرت داشتن مراسم عروسی وپوشیدن لباس عروس و... قصد ازدواج رسمی میکنند. نقطه ی آغاز این تصمیم با رسمی شروع میشود که به Proposal (پیشنهاد ازدواج) مشهور است. بدینگونه که در مکانی پرخاطره برای آنها و به عبارتی رومانتیک، به صرف شام یا نوشیدنی با هم قرار میگذارند و در طول زمانی که در آنجا بسر میبرد؛ پسر در مقابل دختر بر روی زمین زانو زده و با گرفتن انگشتری از جنس الماس به سمت دختر، و ذکر جمله ی«آیا با من ازدواج میکنی؟ Will you marry me» از او درخواست ازدواج میکند. با پذیرفته شدن انگشتری توسط دختر همه ی حاضران در مجلس، همزمانی که آن دو مثل تازه از زیارت مشهد برگشته ها دارند روبوسی میکنند و به یکدیگه زیارت قبولی میگویند؛ اقدام به تشویق آنان میکنند. بدینسان به جمع گرفتاران دام زندگی مشترک یک زوج دیگر اضافه میشود.
گفتنی است که مراسم «پیشنهاد ازدواج» را معمولاً با شگردی غیر قابل انتظار(سورپرایز) انجام میدهند و بسته به نوع ذوق و سلیقه ی افراد متفاوت است. از انداختن انگشتر الماس در لیوان شراب(شامپاین) دختر گرفته تا درخواست از نوازندگان رستوران تا همزمان موسیقی نوازی، پیام درخواست پسر را ابراز کنند. از نمونه های دیگر: پرواز هواپیمای موتوری مخصوص سمپاشی برفراز آنان و اهتزاز پلاکاردی در آسمان؛ یا رفتن به آکواریمی بزرگ و دردست داشتن پارچه ا ی نوشته شده توسط غواصان؛ و یا رفتن به تماشای فوتبال آمریکایی و برسردست گرفتن پلاکارد توسط دوستان پسر که برروی آن نام دختر، جمله ی درخواست ازدواج و اسم پسر نوشته شده باشد و....
البته پس از قبول دختر، او نیز باید برای شروع نامزدی یک انگشترالماس نیز به پسر بدهد که معمولاً بدون تشریفات خاصی صورت میگیرد. همانگونه که میبینید مظلومیت ما مردان از اینجا ثابت میشود که هرچه مراسم خوب خوب است؛ مخصوص جماعت نسوان است و بر طبق ضرب المثل قدیمی آمریکایی «سرخپوست خوب، سرخپوست مرده است» شاید فقط مراسم ختم و فاتحه را در شان ما مردان مظلوم میدانند؟؟ بگذریم... از زمان شروع دوران نامزدی Engagement تا مراسم رسمی ازدواج مراسم خاصی درمیان نیست. جز اینکه پس از تعیین تاریخ ازدواج که ای بسا دوسال زودتر روز و ساعت و مکان آن را مشخص کرده اند؛ شب قبل از روز عروسی، اعضای اصلی هر دو خانواده و نیز دوستان و افراد دست اندر کار مراسم، طی صرف شام گردهم جمع میشوند تا تقسیم کار و هماهنگی های لازم را جهت فردا انجام دهند. به این مراسم Rehearsal(تمرین) گویند که معمولاً پیش از هر مراسم رسمی مثل ازدواج و فارغ التحصیلی و ... انجام میشود و افراد تمام کارهایی که روز بعد قرار است انجام شود را بصورت تمرینی انجام میدهند.
در فاصله ی نامزدی تا جشن عروسی، عروس و داماد و خانواده هایشان ضمن هماهنگی جهت مکان و چگونگی مراسم و .... اقدام به انتخاب بعضی موارد مهمی مثل رنگ قالب چیدمان میزهای پذیرایی، گــُل آرایی ها، مدلباس عروس و داماد و افراد ساقدوش، غذا، نوشیدنی و... میکنند که در بعضی موارد باید تا روز عروسی بصورت راز باقی بماند. از جمله ی آنها مـُد و رنگ کفش و لباس عروس و داماد وهمراهان ساقدوش(در قدیم به افراد محرم و همراه دست راست عروس و داماد را «ساقدوش» یا «ندیمه» گویند) ... یکی از ملزوماتی که عروس باید با خود داشته باشد شئی یا چیزهایی که 4 ویژگی:1-رنگ آبی 2-قدیمی 3-بصورت امانت 4-جدید را داشته باشد. ای بسا که دو یا سه مورد ذکر شده در یک گـُل سر(کش مویی) که عروس از مادربزرگش قرض میگیرد؛ وجود داشته باشد.
مورد دیگری که تقریباً هنوز مرسوم است پوشیدن کفش ساقه بلند وباریک توسط عروس است که به(6 پنی) 6Pennies مشهور است. این اسم از کمترین واحد سکه و پول آمریکا(و انگلیس) یعنی «پنی» Penny گرفته شده است. چراکه معمولاً در انتهای پاشنه ی باریک و بلند اینجور کفشها سکه و یا فلزی به همان کوچکی میچسباندند تا صدای «تاراق تاراق» راه رفتن عروس تا هفت تا محله بپیچد. جالبه که در نجبباد ما به اینجور کفشها پاشنه «سنـّاری»(واحد پول دوران قاجار) میگفتند. کی میدونه؟ شاید آنزمانها ارزش پول ایران آنقدر خراب نبوده وبا واحد پول آمریکا برابری میکرده؟.....
بالاخره روز موعود فرا رسید و من و خانواده ام راهی ایالت نبراسکا و شهر اوماها شدیم. از همان صبح و شاید هم شب قبل همهمه ی برو و بیا برقرار بود. امـّا نه برای ما مردان، که همه جای دنیا جماعت زنان اند که «آتش بیار معرکه اند». از خرید لباس و هی تعویض کردن آن گرفته تا دغدغه ی حیاتی و مهم جهان بشریت و آن هم چه لباسی برای قبل و بعدش بپوشند؟ موهاشون رو چه رنگی کنند؟ آخ آخ حواسم نبود؛ کفش چی بپوشم؟ اَه این سشوار هم که کار نمیکنه!!؟ میگم این رنگ بهم بیشتر میاد یا اون یکی؟ و...
هرچند خوش به حال خودم بود که جز یک اتوکشی ساده روی همون کت و شلوار «تاناکورایی» که شونصد بار پوشیده بودم؛ تدارک خاصی درمیان نبود. ولی مگه میشه در نظرخواهی های خانمها نظری سطحی داد و اوقات را بر آنها و خود تنگ کرد؟ دروغ چرا مثل همه ی مراسم عمومی دیگر باید هی کله ی مبارک پونصد کیلویی را بالامیاوردم و نظری مینداختم و چشمهایم را میبستم تا تصویر آن از بین نرود. عیال هم بدو بدو میرفتند ویک چیز دیگر میپوشیدند و دوباره برگشته و رژه ای دیگر میرفتند. در این بین من ضمن سان دیدن، مجبور بودم نظری کارشناسانه بدهم که کدوم وبه چه دلایل زیست محیطی خوشگلتر و یا بهتر است؟ از من نصیحت به شما از همجنسان خودم که مواظب باشید از کلمه ی زشت و یا بد برای هیچ یک از ملزومات خانمها استفاده نکنید که دودمانتان برباد است. بهرحال ازمن گفتن بود.
به محض رسیدن ما به سالن محل برگزاری عروسی، داماد و همراهان مرد ساقدوش در حال عکسبرداری در فضای سبز بیرون بودند و راز رنگ و مد لباسهایشان برایمان مشهود شد. در بدو ورود با پرسشی که دربان سالن داشت به قسمت خانواده ی داماد راهنمایی شدیم و صندلیهای قسمت مقابل(سمت راست) هم به خانواده ی عروس اختصاص داشت. از آنجا که بجز من و دیگر برادرم که از تکزاس آمده بود؛ بیشتر خانواده ی داماد در ایران و یا ایالتهای دیگر زندگی میکردند؛ جمعیت ما نسبت به خانواده ی عروس کمتر به چشم میزد. با خودم گفتم: چطور این شانس رو نداشتیم بابامون بیاد آمریکا و یکی از این زنهای موبور آمریکایی بگیرد و حالا یه دو جین خواهر و برادر و اقوام اینجا داشته باشیم؟
در روبروی درب ورودی میزی قرار داشت که اگر افراد قبلاً کادوی خود را در مهمانی قبل از عروسی(گـُلریزان Wedding Shower) تقدیم نکرده بودند؛ آنرا برروی میز قرار میدادند. همزمان فرصتی بود تا در دفترچه ی یادداشت روی میز ضمن ثبت اسم و مشخصات، جمله ای نیز به یادگار بنویسیم. صد البته که من به فارسی نوشتم و برای عروس و داماد آرزوی زندگی طـــــــــولانی کردم. این مشکل آنهاست که بروند یک مترجمی پیدا کنند و بفهمند که من چی نوشتم؟... درکنار کادوهای اهدایی این و آن، جعبه ای قرار داشت شبیه به صندوق رای که افرادی مثل ما که قصد پرداخت کادوی نقدی ویا کارت تبریک و یا «کارت هدیه»(Gift Card = کارت پول الکترونیکی و بانکی که افراد با مراجعه به فروشگاهها میتوانند تا سقف مبلغ ذخیره شده در آن خرید کنند) را درون آن بیندازند. هرچند آقایی پیرمرد پشت میز نشسته بودند و مانع کم و زیاد شدن کادوها بود؛ ولی امیدوارم شانس اونها خیلی بهتر از مردم داخل ایران باشه و چیزهای خیلی بهتری از صندوق بخت آنها بیرون بیاید.
با یک نگاه سریعی که به چیدمان صندلی ها میداشتی؛ میتونستی بخاطر وجود پاپیونها و گلهایی که با رومان(ریبون/روبان) تهییه و به سر صندلی ها نصب شده بود؛ رنگ غالب و انتخابی مراسم عروسی را تشخیص بدهید. هرچند در ذهن ما ایرانیها معنی دیگری میدهد؛ ولی جلوه ی رنگ مشکی و سفید هم دست کمی از دیگر رنگها نداشت. در فاصله ای که تا مجلس شروع شود و مهمانها به جمع بپیوندند مطالعه ی کتابچه ی کوچکی که علاوه بر مشخصات داماد و عروس ریز یک به یک برنامه های عروسی در آن ثبت شده بود و شنیدن نغمه ی موسیقی پیانوی کلاسیک و دیدن چیدمان سالن و گرفتن عکس، بهترین سرگرمی این و آن شده بود. تا اینکه با پخش یک موسیقی مخصوصی که ظاهراً برای همه آشنا بود؛ هرکس در جای خود قرار گرفت. آقا داماد به همراه حاج آقا کشیش ِبی عبا و عمامه، تشریف آوردند و روبروی جمعیت ایستاده و چشم به پله های روبرویی دوختند تا ببینند یک به یک چه کسانی از اون بالا میاید؟ هرچی بود بقول اون خواننده ای که با گویش افغانی ترانه ای با این مضمون خونده: از اون بالا کفتر نیومد؛ ولی اگه حوصله کنید بجای یه دانه دختر، کلـّی ساقدوش دختر می آیــَه.
ساقدوشان داماد (سه مرد و یک پسربچه ی حدوداً 7 ساله) دم پله ها ایستادند و با تشریف فرمایی هر خانمی به پایین پله ها، دست در دست او حلقه کرده و با عظمت و شکوهی خاص(چی بگم؟ «وقار و طمأنینه» بهتره؟) از بین جمعیت رد شده و در دو طرف داماد و کشیش میایستادند. گفتنی است که این گروه شکارچی جنس زنان، اهمیتی هم به همراه مرد نمیدادند. اولین کسانی که آمدند؛ پدر و مادر داماد بود که در پایین پله ها، مادر داماد با ساقدوش محترم قدم فرسایی نمودند و طفلی پدر داماد هم پای پیاده بقیه ی راه را آمد. در عوض آنها بجای ایستادن در کنار داماد، در ردیف اوّل صندلی ها جا خوش کردند. به همین ترتیب مادر عروس و سپس یک به یک ساقدوشان دختر(سه تن از دوستان عروس و یک دختر 6 ساله) نزول اجلال فرمودند و به ترتیب در طرفین داماد و کشیش ایستادند.
همه چشمها به پله ها دوخته شده بود که با پخش آهنگی متفاوت همه برپا ایستادیم. نه تنها ما، بلکه خود داماد هم برای اولـّین بار عروس را که در لباس مخصوص خود، دست را حلقه کرده در دست پدر، خرامان خرامان پایین می آمد را میدیدیم. دیدنی بود لبخند از این گوش تا آن گوش عروس و داماد که چه غش و لیسی برای هم میکردند. خیلی دلم میخواست داد بزنم «دوماد داری میخندی؟ /فردا توصف قندی بیچاره!!» ولی خب انگلیسی ام خوب نبود و اونهم که فارسی نمیدونست. با ایستادن عروس و پدرش پشت به جمعیت و رو در روی کشیش و داماد، با اجازه ی عـاقــد، همگی نشستند به مشاهده ی تلاوت صیغه ی مبارکه ی عقد و نکاح دو کبوتر خوشخبت.
البته من هرچی شنیدم همه اش به انگلیسی بود تا عربی؛ اونهم با تلفظی غلیظ که بگند: انکـَحـّتُ و زوّجتُ موکلکی، لـِلموکـِلـَکَ بالمهر المعلوم...در ضمن چیزی که در کار نبود سه بار خونده شدن مهریه و رفتن عروس برای آلبالو و گیلاس چیدن... ابتدا نزدیک ترین ساقدوش مرد به داماد که سوگلی و محرم راز او محسوب میشد به نام Best Man(بقول نجببادیها:رفیق جون جونی و داداچی) پیام تبریکی خواند. بدنبال آن حضرت کشیش جملاتی در وصف ازدواج و اهمیت شروع یک زندگی مشترک خواندند. البته من نشنیدم که بگند زمین زیر پای آدم عـَـذَب گرفتارعذاب مجردی میلرزد و قراره چندتا ثواب به پای آدمای متاهل بنویسند؟ مورد مهمی که فراموش کرد این بود که اجازه دهند این آقا داماد آماده در مسلخ عشق و ازدواج، آخرین آب خنک را از گلو پایین دهـد که از فردا یوق زن و زندگی فرصت نفس کشیدن هم نخواهد داد.
در پایان سخنرانی عاقد بود که ایشان وکالت گرفتند تا عروس و داماد را به عقد هم درآورند. داماد باید این جمله ها را پس از کشیش تکرار میکرد«با این حلقه که با تمام وجودم به تو میدهم؛ خود را کنار تو خواهم دید، امروز، فردا و برای همیشه...چه در سختی ها و چه در شادی ها، ...چه در سلامتی و چه در بیماری و...» و همزمان هر دو انگشتری دوران نامزدی(پیشنهاد ازدواج) و حلقه ی مخصوص شب عروسی را که قبلاً تحویل آقا Best Man داده بودند را پس گرفتند و در دست عروس نمودند. به همین شکل عروس نیز همان جمله ها را تکرار کرد و باز دو انگشتری ذکر شده ی مخصوص داماد را از نزدیکترین ساقدوش محرم خود به نام Maid of Honor (رفیق جون جونی و آجی چی) گرفتند و در دست داماد رحمت الله علیه نمودند. پس از رد و بدل اولـّین کادوی زندگی مشترک آنها که شاخه گلی قرمز بود؛ عاقد رسماً آنها را زن و شوهر اعلام فرمودند. با ذکر این جمله که عروس و داماد میتونند همیدیگه رو ببوسند؛ تف مالی ها شروع شد و ملـّت هم عوض زنگ زدن به پلیس نسبت وگشت ارشاد وبسیج امر به معروف و... بر روی پا ایستاده و هی دست میزدند.
اگه میخوای بی وفایی دنیا و اولاد رو ببینی؟ باید عروسهای آمریکایی رو ببینی که به محض دستیابی به شوو ِر=شوهر(بقول مادر پیرم: پایچه سرخی - اشاره به شلوار و شلیته ی قرمزی که عروسان قدیم میپوشیدند) پدر را رها مبکنند و اینبار دست در دست داماد همان پله های آمده را با خنده ای برلب، به سرعت برق و باد بالا رفتند. و باز همان ترتیب دست در دست ساقدوشان دختر و پسر و دعوت همگان جهت پذیرایی به سالن بالا... البته در این بین من هم آنچنان بی نصیب نماندم و دختر دوساله ام در آغوشم خوابش برده بود و دست گرم او گرم تر از هردست دیگری در دستم بود(آآآ چقدر دست دست کردم و گفتم؟) چشم به هم زدم دیدم همه گان رفته اند طبقه ی بالا و من ماندم کلی وسایل عیال ضعیفه (البته قدیم ندیما ضعیف بودند و این روزها از هر قویه ای قوی ترند) که باید به دوش انداخته و حمل کنم. نــه آخه ! این انصافه!!؟....... جای دوری نرید که برای شام دعوتید؛ ادامه دارد...
ببخشید که طولانی شد.... در اولین فرصت توصیف میز شام و... را در ادامه ی همین قسمت خواهم نوشت؛ ولی اکنون فرصت بیان دیدگاههای شماست... نیاز به توضیح نیست که شوخی با بسیاری از جمله خانمها فقط به منزله ی گذاشتن خنده ای بر لبان شماست... امیدوارم که مفید بوده باشد....بدرود....ارادتمند همیشگی حمید از ایالت میزوری