کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
یادداشتهای روزانه حمید میزوری در آمریکا
با سلام و درود
تعطیلی دو روزه ی آخر هفته و سرما وباران و به اجبار ماندن در خانه، حسابی حوصله ام را سر برده بود که بنا به پیشنهاد دوست محلی ام ،« دیوید » ساعت نــُه یکشنبه راهی کلیسای محل شدم تا با حضورم در کلاسهای آموزشی« ساندی اسکوول » Sundy School با محتوای کاری آنها آشنا بشوم.

دراین گونه کلاسها، معمولا ً معلّم راهنما، بخشی از انجیل را انتخاب و روخوانی کرده و سپس شروع به تحلیل و شرح آن آیات میکند . من هم با همراه داشتن ترجمه ی فارسی انجیل، که از ایران باخود آورده ام ، نه تنها مطالب را بهتر متوجه میشوم؛ بلکه این شیوه ی مطابقت متن انگلیسی با فارسی، کمک بسیار شایانی در یادگیری هرچه بیشتر زبان انگلیسی برای من داشته است.

سوای آن بدینوسیله ، فرصتی نیز دارم تا با ذکر دانسته هایم از اسلام، مقایسه ای هم بین باورهای مسلمین و مسیحیان داشته باشم و بر اطلاعات عمومی خود بیفزایم. هرچند که به شخصه، آبشخور تمامی باورهای دینی را یکسان میدانم.

حدود ساعت ده و نیم بود که با پیدا شدن سروکله ی بقیه ی مومنان، مراسم اصلی، در سالن اصلی شروع شد و تمامی سروصداها، با شنیده شدن اولین نـُت پیانو، به سکوت گرایید و سپس برنامه ها یک به یک ، برطبق بروشور از قبل چاپ شده ادامه یافت.

قابل ذکر است که بخاطر تنوع گرایش های مسیحیت(کاتولیک و انواع پروتستان) ، کلیساهای متفاوتی هم وجود دارد که برای بهتر متوجه شدن این گوناگونی، آنرا به وجود انواع هیأت های مذهبی داخل ایران ، تشبیه میکنم. بهمین علت، چگونگی انجام مراسم عبادت هم تقریبا ً متفاوت است. بطور مثال: نوع پوشش مردم؛ نوع پوشش کشیش؛ نوع آذین بندی میز موعظه، وجود موسیقی همراه با دست زدن و آوازخوانی و ....

چیزی که در بیشتر مراسم مشترک است ؛ علاوه بر همراهی موسیقی دل انگیز پیانو و ا ُرگ؛ سرودخوانی دسته جمعی مردم است که با کمک گرفتن از کتابچه ی نـُت نویسی شده ی مخصوص، اشعار و نحوه ی ادای کلمات دعا را تشخیص میدهند.
مورد دیگر پذیرایی(سرو کردن) «نان و شراب» معروف است که یادآور کلام حضرت مسیح است در آخرین شام خود،در بین دوازده حواریون(یاران نزدیک)خود ، آنگاه که فرمود« از این نان بخورید، که پاره ی تن من است؛ و از این شراب بنوشید، که خون من است»( توجیه و توضیح معنایی این سمبل ها، فرصتی دیگر میطلبد). گفتنی است که در بعضی جاها تکه نانی را دست به دست میگردانند و هرکس قطعه ای از آن جدا میکند و یا اینکه نان را بطور بریده شده ، ارائه میکنند.

هرچند همین،نوشیدنی سمبلیک را با جام هایی بسیار کوچک، که جرعه ای بیش گنجایش ندارد؛ عرضه میکنند. من تاکنون هیچ جا نشنیده و ندیده ام که واقعا ً شراب باشدو همیشه آب انگور بخوردمان داده اند !!!؟(حالامچم را نگیرید و بگید از کجا «آب ِ شرّ» = شراب واقعی را تشخیص میدم !!؟)

شرکت در جوامعی مثل کلیسا، علاوه براینکه شما را مجبور به داشتن ارتباط بیشتر بامردم و همسخنی بیشتر میکند؛ باعث میشود مردم هم با دانستن غریبه بودن شما؛ هرکس بنا به فراخور توانایی های خود، کمک و راهنمایی در موارد نیاز شما داشته باشد. بطور مثال با دانستن اینکه خانم من، هنرمند نقاش است و سخت بدنبال فرصتی جهت عرضه ی هنر خود و کسب درآمد است؛ اکنون بار سوّم است که ایشان فرصت حضور در فستیوال منطقه ای هنرهای دستی و نقاشی را پیدا کرده و کلی هم دوست هنرمند برای خود دست و پاکرده است.

سکوت (مدیتیشن) ،بین اجرای دعاها و مناجات، اهمیتی بسزا دارد و باعث میشود تا انسان با تمرکز و حضور قلب، تمام احساس خود را برای داشتن ارتباطی معنوی و عارفانه ، با خالق خویش داشته باشد و اگر پچ پچی شنیدید، مطمئن باشید که یا دو نفر کهنسال کنار هم نشسته اند و یا ناآشنایی مثل ما در مجلس حضور دارد.

در راه برگشت، با یادآوری خاطره ای، سر و صدای امروزمان را با رفتار خواهر کوچک دوستم مقایسه میکردم و در دل بخود میخندیدم که آیا تا چه حد (شاید) مراسم کلیسا را به هم ریخته ایم !؟؟

غروب یکی از روزهای گرم داغ ماه رمضان بود و همه ی مومنین، به انتظار اذان و نماز و البته پس از آن؛ حمله به پارچ و لیوان آب و شربت خنک. در این بین خواهر دوستم(ملیحه، که از بس شیطون بود،با زبانی بچه گانه او را « ملخ آقا » خطاب میکردند) ،اصلا ً مراعات مسجد و مکان ؛ که هبچ؛رعایت ضعف و کم طاقتی مردم روزه دار را نمیکرد و با سر و صدای خود و از اینور به آنور دویدنش، همه را به تنگ آورده بود.

امــّّا اوج داستان آنجا بود که با به سجده رفتن مردم؛ او هم از فرصت استفاده کرد و با ضربه ی کف دست خود به سرمبارک مردم آنها را یکی یکی میشمرد و هنوز تلفظ شیرین او در ذهنم هست که میگفت: یه چـَـله؛ دو چله، سه چله و .. بدتر از آن؛ زمانی بود که با بالارفتن از تیر چراغ برق بیرون مسجد، از پنجره ی شیشه ای ، با زبان و شکلک درآوردن ، همه را ریخت به هم. و البته صدای گریه ی او و دویدنش تا خانه، کمترین مجازاتی بود که برادرش برای او رقم زد.

بهر حال امروزما که به خیر گذشت و از ما گفتن، اگر هم رفتید کلیسا، اون عقب عقب ها بنشینید که درصورت لازم، راه فراری داشته باشید. Smile
ذکر فواید دیگر مشارکت در جمع کلیسایی ، بماند تا بعد .

در آخر، با جلب توجه شما به نحوه ی تلفظ و انواع املای نوشتاری یکی از معروفترین کلمات، در مذهب مسیحیت؛ موفقیت روز افزون شما را از خداوند یکتا، خواستارم. بدرود
« هـــَــلـــلو یا » Alleluia / Hallelujah / Halleliah = خدا را شکر / ستایش خدا را باد !!

________________________________
ارادتمند همگی حمید میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، amirbakhshi ، Ali Sepehr ، Spiritual ، honareirani ، homeless ، sousangerd ، shr.jafari ، SamiraN ، AvRiMcM ، masih sh ، taherifar ، mrlzdh ، golia ، aazitaa
بله پوریا جان
فکر میکنی فقط اونا بلـدند ، « چون به خلوت میروند ، آن کار دیگر میکنند» ما هم دل داریم ، جوونیم،(آخه اگه اینجا باشی، تازه میفهمی که چه کلاهی سر بابا و بابابزرگامون گذاشته اند و اینجا تازه از سن پنجاه به بعد، تازه دارند تشکیل خانه و خانواده میدهند و بیچاره بزرگترها ی ما از چهل سالگی به اونور، دائم دارند، کفن هاشون رو اینور و اونور میکنند که آماده باشه)

امــّّا همانطور که اسم این مبحث را انتخاب کرده ام اشاره ای به شعر معروف « شیخ بهایی» داشته ام که« مقصود تویی، کعبه وبتخانه بهانه» و من یکی به شخصه گاهی ( عرض کردم ، گاهی ، نه اینکه شبانه روز) دلم هوای همون تعزیه ها و ... را میکند . ولی با اینحال معتقدم ، ارتباط با خدا ، به دل انسان و تفکر او بستگی دارد و مهم آن است که با پای دل برویم و همه ی اینها بهانه ایست برای دعاو « گفتگو» با او.

موفق باشید ارادتمند همگی حمید میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: honareirani ، hvm ، taherifar ، ziba62ka ، mrlzdh ، golia
جالب بود
سپاس

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: taherifar
سلام دوستان
از آنجاکه آقای آرش خان سانفرانسیکویی، فرموده اند دستشان حسابی بند است، من هم از فرصت سوءاستفاده کرده و مطلبی را مینویسم و امیدوارم مطلوب واقع شود.

شاید با دیدن موضوع، با خود فکر کردید که باز یک نظرسنجی جدید در راه است و یا من چه سوالی درباره ی لاتاری، میتونم داشته باشد؟ امــّّا دلتون را راحت کنم که با ذکر یک خاطره ای میخوام یکی دیگه از روحیات غـــالب آمریکایی ها را براتون یادآوری کنم.

تولّد یکی از اعضای خانواده ام بود و از ایران، دوستان لطف میکردند و تبریک تلفنی میگفتند؛ امـّّا یکی از مکالمه ها،کمی طول کشید تا به تبریک گفتن برسه، اونهم برای اینکه طبق عادت تماس گیرنده، هر دو دقیقه، و پس از هر جمله ای و یا بهتر بگویم، پس از هر بار کم آوردن موضوع جهت گفتگو میپرسید: « خب دیگه، چه خبر ار کی داری؟»

جالب تر از اون، وقتی بود که حالا خودش داشت یه ریز برام صحبت میکرد و از تعداد مرده های جدید فامیل و شهر، گفت تا طلاق و ازدواج دیگری و....
خلاصه ی کلام اینکه، همه چیز از همه کس، الاّّ خودش و خودم(خودمان) که اصلی ترین بودیم و حداقل دراین مکالمه ، هستیم. دمادم قطع شدن مکالمه اش بود که ناگهانی یادش آمد اصلا ً برای چی زنگ زده بود و سرسری یک تبریک تولدی گفت و خداحافظی کرد.

برای لحظاتی داشتم به این ویژگی بد (نمیگم بیشتر ایرانیها تا شر نشه Cool) خودمان فکر میکردم، آیا به راستی چرا ، جز درباره ی دیگران و بیشتر از همه ،جز غیبت کردن، نمی توانیم موضوعات دیگه ای بیابیم و در باره ی آن حرف بزنیم؟؟ البته این را انکار نمیکنم که « نخودچی »خوری و غیبت، آخه جیگر آدم رو حــــــــــــــــــــــــــــــال میاره که نگوووووو !!!!؟؟Big Grin ولی آخه چرا !!!؟؟؟

جواب این سوال را به شما میسپارم و دراین فرصت،چند موضوعی راکه در بیشتر اجتماعات در آمریکا، موضوع مشترک مجالس و گفتگوهاست؛ خدمتتون عرض میکنم و پیشنهاد میکنم که جوابی در ذهن در باره ی آنها داشته باشید، تا مثل من دچار دردسر نشید.

پس از رد وبدل اطلاعات در باره ی آب و هوا، که بیشتر مواقع شاید تکراری است و یااینکه فرد قبلی درباره اش حرف زده و یا خودتان؛ از جمله ی دیگر موارد گفتگویی: رنگ، سرگرمی، ورزش، موسیقی و هنر،راههای گذر اوقات فراغت و .... مورد علاقه ی شما و طرف مقابل است که خواه ناخواه یا باید بپرسید و یا مورد سوال واقع میشوید. آیا براستی، موارد «مورد علاقه ی» شمارا تا چه حد افراد نزدیک فامیل میدانند تا بتوانند برمبنای آن ، هدیه ی مورد پسند شما را اهدا کنند !!؟؟

از جمله ی موارد دیگر که معمولا ً با سوال : «ببخشید میتونم بپرسم Excuse me !! May i ask» شروع میشه:تعداد خواهر و برادر، محل زندگی شان،و یا وقتی که خیلی خودمانی بشوند، سوالاتی شخصی درباره ی خودتان مثل مجرد یا متاهل بودن،تعداد بچه ها، چندسال از ازدواجتان گذشته و ...که البته این سوال آخری چنان برای من گران تمام شد که حد ندارد.

رسم بیشتر استادان کالج ها در آمریکا اینطور است که در اولین ساعات هفته ی کلاسی، برای آماده شدن دانش آموزان و احساس راحتی بیشتر، از تک به تک افراد درباره ی چگونگی گذران تعطیلات آخر هفته، سوال میپرسد و بنابر پیشامد، شوخی و بگو و بخندو گاهی هم گریزی به موارد دیگر.
سرکلاس کامپیوتر که با خانم، بطور مشترک شرکت میکردیم، استاد ما، ازبدشانسی من ، از راه، رو بمن کرد و پرسید که: حمید!! چندساله ازدواج کرده اید؟؟

من هم که آنقدر هوش و حواسم سرجایش است که تاریخ تولد خودم را هم یادم میره، چه برسه به تاریخ و سال ازدواجمان؛ یکدفعه عدد « دهسال » را گفتم و این جواب من همان و اصلاحیه ی حرفم توسط خانمم با لحنی خاص همان که: دخترمان یازده ساله است، اونوقت داری میگی دهسال !!؟؟Sad

القصه چنان همه به خنده افتاده بودند که استاد کلاسمان،به شوخی گفت: عجب شرّّی برای حمید درست کردیم که حالا مجبوره بره ، تاریخ های مهم زندگی اش را روی بدنش خالکوبی کنه تا دیگه یادش نره.
البته بعدش هرچی به خانم توضیح میدادم که بابا اینجا آمریکاست و فکر میکنند من تو باهم، پرنده ی عخش و لاو(عشق) بودیم واز بس زرنگ بودیم؛ اوّّل،بچه دار شدیم و بعدش زن وشوهر!!! نه تنها قانع نشد، بلکه برشدت اخمش چنان افزود که بیا و ببین.

حالا دوستان عزیزی که عازم آمریکا هستید، لااقل تاریخ تولد زنتون رو بخاطر بسپارید که مثلی من مجبور نشید برید توی مسجد ، ببخشید کلیسا بخوابید.

ارادتمند همگی حمید از ایالت میزوری
______________________
پینوشت:
همانطورکه همه ی دوستان میدانند، پرسیدن درباره ی « اعتقادات مذهبی و دین، تاریخ تولد و سن افراد، مبلغ درآمد و حقوق » از جمله پرسشهایی است که نه تنها زشت جلوه میکند؛ بلکه شما را بعنوان فردی فضول و یا جاسوس معرفی مینماید.
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
پس از یک روز کاری سنگین با این متن خستگی از تنم رخت بر بست
ممنون

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، usa.lover ، otaku ، taherifar
همانطوری که آقای حمید میزوری فرمودند, ما ایرانیها برای گفتن یک حرف خیلی مقدمه چینی میکنیم. ولی این در فرهنگ ما است و اگر در ایران یکی بدون مقدمه حرف بزند میگویند طرف بی چشم و رو است. مثلا اگر بخواهیم خبر ناراحت کننده به کسی بدهیم, خبر خوش بدهیم, خواهشی از کسی داریم و یا میخواهیم به چیزی اعتراض کنیم, باید آنقدر مقدمه و کنایه و گوشه بزنیم تا طرف خودش متوجه قضیه بشود. بعضی مواقع هم بجای حرف زدن با اعمالمان منظور را میرسانیم مثلا اگر همکارمان بوی گند بدهد بجای اینکه بهش تذکر بدهیم میرویم و برایش ادکلن میخریم و میگوییم خیلی خوبه. حتما هر روز به خودت بزن.
در ایران این فرهنگ کار میکند ولی در امریکا مردم حرفشان را مستقیم و بدون مقدمه میگویند. کاری هم ندارند که کسی ناراحت میشود یا نه. مثلا اگر بعد از سه ماه برای پرسیدن یک سوال به شما زنگ میزنند اول سوالشان را میپرسند و بعد جویای حال شما میشوند.
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، usa.lover ، lexington ، سارا کوچولو ، otaku ، گریت کش ، Hossein81 ، zara man ، Afies ، zohreh36 ، MPU ، taherifar ، areb1356 ، mrlzdh
قضیه بنده خداهه شد که بهش گفتن برو خبر شهادت آوینی را به خانواده اش بده، ولی غیر مستقیم و کم کم بگو که سکته نکنند.
طرف هم رفت زنگ خونشون را زد.
گفتند کیه؟
طرف گفت: منزل شهید آوینی؟

حالا حکایت ما ایرانی ها هست که نمیدانیم چطوری نباید مقدمه چینی کنیم. شدیم چوب دو سر خرابی!!!
مثلا بریم به اون همکارمان بگوییم: بابا جان تو بیا برو حمام، بو گند میدی. پس چطور بگیم؟
البته اینطور هم میشه: عزیزم از شما بوی نامطبوع ساطع میشه!حمام هم بد نیست.
دومی بهتره، نه؟
آرش جان من منظور شما را از تذکر متوجه نشدم. منظورتان این هست که بگوییم: مواظب باش، بو میدی!!!
و اگر دوباره روز بعد بازم همانطور بود میشه تهدید کرد؟ مثلا بگوییم: ببین مرتیکه، اگه یکبار دیگه بوی گند بدی، با دستهای خودم میکشمت!!! آره؟
چون تو آمریکا که کشت و کشتار زیاده و هر کسی راحت میتونه یه وینچستر بگیره دستش و هر کس را که دوست داشت بکشه!!! آمار و ارقام که این را ثابت کردند.
جداً آمریکا 24 ساعته همش کشت و کشتاره؟ Big Grin
من موندم که چرا تمام نمیشوند! حتما با گرین کارت لاتاری جبران میشه، نه؟
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232 ، ShoMpeT ، otaku ، Afies ، 3pideh ، taherifar ، mrlzdh
محمد جان اگه توی امریکا یکی بو بده, هر کسی که از جلوش رد بشه دماغش رو میگیره و بهش میگه تو بو میدی. مثلا اگر در محیط کار باشه و اون فرد به میز کسی نزدیک شود و بو بدهد بهش میگوید لطفا به میز من نزدیک نشو چون بو میدی.
حالا این یک مثال بود ولی در موارد دیگر هم بجای پشت چشم نازک کردن و قمیش اومدن و پشت کردن و عصبانی شدن و طعنه زدن و قهر کردن, رک و راست حرف خودشون رو میزنند.
مثلا اگر با یک ایرانی بحث کنی و ناخودآگاه صدایت بلند شود و یا لحن صحبتت مناسب نباشد. آن طرف ممکن است قهر کند و برود و در را هم محکم پشت سرش بکوبد. ولی یک امریکایی همان موقع بهت میگوید که تو نباید با صدای بلند با من صحبت کنی و یا اینکه لحن صحبتت من را آزار میده.
پاسخ
باسلام
درتایید صحبت آقا آرش و نیز یو.اس لاور عزیز ، بیشترین چیزی که در فرهنگ ما نهادینه شده و شاید به این زودیها به وجود چنین امر منفی، پی نبریم این است که : موضوع برای سخن گفتن نداریم و حتی اگر داشته باشیم ، شاید آنچنان که باید وشاید به آن موارد، ارزش لازم را نمیدهیم و همین میشود که بهترین مجالسی که داریم و حسابی دلمان را صفا داده است، محفلی بوده که پشت سر این وآن غیبت کرده ایم.

البته این سخنی که میگویم صد در صد ، همه ی ایرانیها را شامل نمیشود و بعنوان امری غالب و شخصی عرض میکنم. اگر کمی دقت کنیم ؛چشم و همچشمی ها، روی یکدیگر را کم کردن؛ و نهایت موضع دفاعی گرفتن در مقابل دیگران ؛ عواملی هستند که مانع نزدیکی و صمیمت ماها میشود؛

وقتی هم که با کسی و یا کسانی دوست و همدل شدیم(بقول اصفهانی ها : داداچی شدیم) کمتر پیش میاید که بتوانیم مجلس همصحبتی مان را با موضوعاتی که فقط حول مسائل شخصی مان میشود؛ جلو ببریم و کم کم کار میکشد باز به همان غیبت و درباره ی دیگران و پشت سر این و آن نخودچی خوری که آخـــه نمیدونی چه حالی میده !!! مـــــــــــــــگــــــــــــــه نـــــــــــــــــــــــه !!؟؟
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، honareirani ، otaku ، zara man ، hana ، masih sh ، taherifar ، mrlzdh
حمید جان خیلی جالب بود . بیشتر برامون بنویس . مرسی
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، taherifar
با سلام

دوسالی را در یک خانه ی مستقل(House ) بودیم و تازه چشم و چاره مان باز شده بود که از فضای سبز اضافی اطراف آن استفاده کنم و نه تنها مختصر وسایل بازی برای بچه ها، تهییه دیده بودم، بلکه بیشتر وقتم(سرگرمی ام،Hobby)شده بود، باغچه گیری و گلکاری و به به !!! چه سبزی خوردنی، حتی برادرم هم که دستی توی کاشت صیفی جات داشت، از خاک مرغوب میزوری و کشت ریحان تازه متعجب مانده بود.(البته شاید دوستان از این کلمات من به خارش سر افتاده باشند، امــّّا وقتی توی آمریکا باشید و در حسرت، یک پر سبزی و ریحان و نعنا و خیار تازه ی ایرانی باشید، مفهوم کلام مرا بهتر حس میکنید)

از جمله عیبهای زندگی در یک خانه ی مستقل ،نبود هیچ همسایه ای در نزدیکی تان، و صد البته مسولیتهای رسیدگی به خانه از جمله تمییز کردن ناودانها در زمستان و برگ روبی پاییز و چمن زنی بهار (و تابستان) است. با اینحال بقول ایرانیها تازه « جاافتاده » بودیم و با نشستن در حیاط منزل و لذت بردن از گلها و طعم گس قلیان میوه ای ،خوش بودیم که خبر آمد باید جابه جا بشویم و البته در تنگی وقتی که داشتیم،پیدا کردن منزل دیگری باهمین شرایط رضایت بخش و خوب، امکان پذیر نبود و سرانجام به آپارتمان نشینی رضایت دادیم.

ابتدای امر و نقل مکان، مشکلات و عیبهای خاص اینگونه مکانها، سخت آزارمان میداد و تقریبا ً به آنها عادت نداشتیم، از جمله حضور سه خانوار دیگر در یک مجموعه، رفت و آمد دائم آنها و شکستن سکوت ، انتقال صدای پای ساکنان طبقه ی بالا،تنگی جا،نبود محل اختصاصی برای ماشین لباسشویی و خشک کن و ...

امـّّا کم کم، خوبی های این انتخابمان شروع کرد به خود نمایی و تازه سرافتادیم که چرا ما از همان اولّی که تازه وارد بودیم و دائم به کمک کسی نیاز داشتیم و هیچ کس را نداشتیم، به چنین انتخابی دست نزدیم؟ چونکه:
آمریکا کشور کاغذ و تبلیغات است و آن اوایل، ما هرآشغال تبلیغاتی را به ظـنّ اینکه نکند مهم باشد، انبار میکردیم تا برادرم بیاید و با مرور یک به یک آنها، تازه بفهمیم، کاغذپاره ای بیش ، نمیارزند.درمقابل اگر در آپارتمان میبودیم!؟ میتوانستیم در اینگونه موارد و یا ضروری تر، مثل قطع آب و برق و اینترنت و... دست به دامن همسایه ها بشویم.

از موارد خوب دیگر آپارتمان نشینی، امنیت حاکم بر محله است، هرچند در شهر ما، امنیت فوق العاده ای حاکم است، امـّا رفت و آمد ماشینهای پلیس، در محله های شلوغ تر بیشتر محسوس است.
نداشتن هیچگونه مسولیتی در قبال چمن زنی و رسیدگی به بیرون خانه، و حتی تعمیر و تعویض وسایل داخل خانه، از جمله ی بهترین آرامشی بود که شامل حال ما میشد و من مجبور نمیبودم در اوایل ورود و مشکل زبان و عدم شناخت چهاگوشه ی شهر، برای تعمیر یک خرابی لوله ی آب، کلی هزینه ی تعمیراتی بدهم و اکنون با یک تلفن تمام امور به عهده ی صاحب خانه(Land Lord / Owner )و یابنگاه مسکن(Rialty) میباشد.

دو ویژگی خوب دیگر ، وجود سطل آشغال بزرگ و مشترک(Trash Can / Dumpster) بود که بجای هفته ای یکبار، میتوانیم هرباره، آشغالها را از خانه به بیرون منتقل کنیم و دیگر اینکه وجود اطاق خشکشویی مشترک(Laundry Room ) بود که هرچند برای هربار استفاده ی آن، یک تا دو دلار میپردازیم(در محل مخصوص میریزیم) ، ولی در عوض مجبور به خرید و نصب آنها، در همان اوایل مهاجرت و تحمل هزینه های اضافی آن نمیشدیم. ( قابل ذکر است حتی اگر لباسهایتان را با دست هم بشویید، بخاطر رطوبت بالای بیشتر مناطق آمریکا، شما جهت خشک کردن، نیاز مبرم به خشک کن(Dryer) داریدو خواهید داشت.

خب مثل اینکه مطلب طولانی شد . در آخر توجه شما را به داستانی(برمبنای واقعیت) نوشته ی خانمم، درباره ی فواید آپارتمان نشینی جلب میکنم و امیدوارم مورد توجه شما واقع بشود. ارادتمند همیشگی شما ، حمید میزوری

« بچـّه که بودیم،وقتی میخواستیم برای دوستای همسالمون، یه لافی بیاییم و یه چیزی بگیم که اونها نگفته باشند، بادی به غب غب میانداختیم و میگفتم:
___ فامیل فامیلمون که خارجه، میگه وقتی میری دستشویی؛ یه دستگاهی هست که میاد و تو رو میشوره، حالا غافل از اینکه هیچ ننه قمری را توی خارج نداشتیم.

توی یه چشم بهمزدن، بزرگ شدیم و تقدیر و سرنوشت ، ما رو خارج نشین کرد. حالا میبینم از اون دستگاه که فامیل فامیلمون میگفت، خبری که نیست هیچ؛ تازه نامسلمونا؛ نه شیر آب دارند ونه آفتافه(آفتابه).

امــّّا چرو از اینجا براتون داستان رو شروع کردم؟ همه اش برمیگرده، به داستان آپارتمان نشین شدنمون و اون شب بارونی.
تقریبا ً نصف شب بود که از صدای سنگین بارون بیدارشدم؛ دیدم حمید هم بیداره و تکیه به تخت داده؛ البته با همون چشم بند همیشگی اش. ازش پرسیدم:
___ بیداری؟ گفت:
_ آره ،جدا ً چقدر صدای زیبای بارون آرامش بخش است و انگار بالای سرمونه. دیوارها که از جنس چوبه، صدا نزدیکتره . گفتم:
___ آره ؛ انگار توی اتاقمونه .... ولی ناگهان مثلی اینکه برق سه فاز،بهم وصل کرده باشند؛ از جا پریدم و در کمد دیواری را با سرعت تمام بازکردم و چشمتون روز بد نبینه؛ بارون بود که مثل دوش حمام؛ داشت از سقف کمد میریخت. جیغی (از نوع ایرانی اش) کشیدم و گفتم:
___ حمید؛ بدو !!! حمید بیچاره هم؛ که در اوج لذت شاعرانه اش بود؛ با کشیدن سریع چشم بندش؛ دادی زد که :
_ وای ! ویزامون
___ وای وسایل کارم
_ وای پاسپورتمون
___ وای لباسهام
_وای شناسنامه هامون
___وای سوغاتی های مامانم و اینا
_....
خلاصه ی کلام؛ یک ساعتی را به جابجایی وسایل و تر و خشک کردن مدارک دستمون بند بود. حالا اگه کسی ازمون پرسید که آپارتمان نشینی توی خارج چطوره؟ میگم بستگی به قدمت خونه و همسایه ی بالایی داره که پنجره رو باز نگذاشته باشه.

آره؛ گاهی اینجوریه که وقتی بارون میاد؛ نه تنها از صدای بارون ،داخل کمد دیواری لذت میبری؛ بلکه چند ساعتی هم ،دستت به اثاث کشی دوباره، بند میشه».
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
سالهای سال، جستجوی سرزمین موعودی که خداوند به یهودیان وعده داده بود و به عبارتی، همان اورشلیم است، چنان این حادثه را در ذهن مسیحیان نیز پرورش داده بود که در اوج خفقان م.ذ.ه.ب.ی و در دوران تاریک اندیشه ی انسانی در اروپا که به رنسانس مشهوراست، مردم به تنگ آمده از مذهبیون و کلیسا، دست به مهاجرتی جانانه زدند.

با این باور که باید سرزمین موعود خود(اورشلیم جدید) رابیابند، و خداوند با آنان میثاقی بسته تا با نشان دادن سرزمینی چون بهشت در روی زمین، جزای آنان را بدهد، به سال 1620 میلادی، اولین گروه انگلیسیان ، نه تنها برای رهایی از سلطه ی کلیسا بر زندگی آنها، و نه فقط برای رفاه مادی و زندگی شان، بلکه چون خود را « زوّاران Pilgrimage زائران» سرزمین جدید میدانستند؛ پا به آمریکا گذاشتند.

البته سختی راه و مسافت طولانی سفر دریایی، حسابی آنان را خسته و بی آب و غذا کرده بود و بمحض ورودشان در شمال شرقی آمریکا ، ناحیه ی « ماساچوست»(Plymouth)، توسط سرخپوستان محلی ، با تنها غذای گوشتی که داشتند،(بوقلمون = تـُرکیTurkey)نه تنها پذیرایی شدند،بلکه آموزش کشت ذرت و ماهی گیری را نیز از آنها،یاد گرفتند.

بهمین علت همه ساله، این جشن ملی را بعنوان روز «شکرگذاری»(آخرین چهارشنبه ی ماه نوامبر) برگزار میکنند و البته کم کم با فراموش شدن افرادی که باید از آنان شکرگذاری و تشکر کنند(سرخپوستان)، رنگ و رد پایی هم از مذهب، با توجیه اینکه شکرگذار خداوند هستند؛به میان آمد؛ چرا که آنان را لایق برآورده شدن میثاقش ( سرزمینی بهشتی و غذا) دانست.

البته بعضی ها معتقدند این رسم، در ادامه ی مراسمی است که سرخپوستان، پیش از این داشته اند و بعضی ها آنرا فقط یک روز ملی میدانند و بعضی روزی مذهبی _ ملی. هرچه هست، امروز غالب ملیت ها و مذاهب، این روز تعطیل سراسری(فدرال) را با گردهم آیی و صرف شام و ... بخصوص ، گوشت پخته ی بوقلمون، همچون شب یلدای ایرانیان، به شادمانی میگذرانند.

در خانواده های مسیحی، با گردهم آمدن اعضای خانواده ، که چه بسا دیر زمانی است که یکدیگر را ندیده اند، بزرگ خانواده،قبل از شام، بخشی از آیات انجیل(معمولا ً پاراگراف 100 بخش مزامیر The Psalms،با محتوایی درباره ی شکر و شکرگذاری) را تلاوت میکند.

در انجیل آیات فراوانی درباره ی « شکرگذار» بودن ، وجود دارد و یکی از ویژگی مسیحیانی که تاکنون من دیده ام ، همین بوده که همواره خدارا بخاطر نعمت های داده اش، تشکر میکند؛ نه اینکه دائم با گریه و زاری، برای او تعیین تکلیف کند که «چرا این؟ و چرا آن، نه؟»

انسان در زندگی خود میتواند سه « نغمه و سرودSinging» را بر لب و در ذهن داشته باشد.« شکرگذارانه Thanksgiving» ،یا « شکایت آمیز Lament» که هردوی اینها ،وقتی است که رخدادهای زندگی را دیده و لمس میکنیم.

در اینصورت یا اینکه به خواست خداوندی گردن می نهیم و« هرآنچه از دوست میرسد را نکو میدانیم» و خیر و صلاح خود را در رضایت و خواست خداوند میبینیم و برهمه چیز ، شکرگذاریم و یا،خود را بجای خدا مینشانیم و با این تفکر که صلاح خود را بهتر از خالق ، میدانیم لب به شکوه و شکایت باز میکنیم.

امـــّّا باور سوّم، کلام دل عارفان برحقّ است و رسم عاشقانه ی احترام بنده ی عاشق، به پرودگار معشوقی که عاشق تر از هر عاشق، است. چون،عارف میداندکه او (خالق)، از سر عشقی که به بنده اش داشته، همه ی آفرینش را در خدمت و دسترس بنده اش، آفریده است. پس نه تنها « شکرگذار» است؛ بلکه همواره « امیدوار Hope» به رحمت همراه با نعمت اوست.

پس بیاییم با یادآوری آنچه که آرزوهایمان است دردل و ذهن، ، مخصوصا ً هنگام خواب( تا تمام طول شب، روحمان در سفرش در عالم خواب و رویا،آن را بیشتر تحقق بخشد)، مثبت تر بیندیشیم و علاوه براینکه بر تحقق آنها ، امیدوار هستیم، بر آنچه که خواست او، تقدیر و خیر و صلاح مان است، شکرگذار باشیم.

ارادتمند و آرزو مند پیروزی روز افرون همگی ؛ حمید از ایالت میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: sh-b ، Ali Sepehr ، mohsen324 ، rs232 ، honareirani ، ChairMan ، usa.lover ، pegah ، sousangerd ، Mohammad5 ، m.memari ، zohreh36 ، MPU ، taherifar ، mrlzdh
با سلام
خیلی با خودم کلنجار رفتم که چیزی ننویسم؛ ولی از آنجاکه، بعد از خدا، گفتگو و درددل در این مکان، مرهمی بر رنجشهای خود میبینم، و خدا را بخاطر آن شکر میکنم که فرصتی داده تا بدینوسیله، دغدغه های فکری و روحی خود را با شما دوستان عزیز ، به مشارکت بگذارم، دل به دریا زدم ،تا با بیان تجربه ی تلخ خود،شاید راهکاری برای دیگر دوستان عازم و مهاجر داشته باشم.

حدود سه سال پیش، در عین ناباوری و فقط و فقط برای اینکه روزگاری خود را سرزنش نکنیم که چرا بخت خود نیازماییدیم، با یکدنیا دلهره و ناامیدی،راهی دبی شدیم تا در مصاحبه ی سفارت شرکت کنیم و اگر همه چیز (به خواست خدا)مهیـّا شد، زندگی و تجربه ای تازه هم در این سوی دنیا(آمریکا ) داشته باشیم.

گفتنی است که من در عین ناباوری با ویزای کاری، توانستم مهاجرت موقت داشته باشم و آن هم پس از اینکه مدرک تحصیلی ام، در آن زمان نیاز یک دانشکده ای (محل کار کنونی ام) بود و صد البته با پیگیرهای بسیار برادرم و پشت سر گذاردن مراحل بسیار پیچیده ای که گذر از « هفت خوان رستم» را در نظرم میاورد.

از آنجاکه هیچ تکلیفمان معلوم نبود و از همه مهمتر، انرژی منفی دوست و آشنا را در رسیدن به هدفمان، مانعی بزرگ میدیدم، به جرات میتوانم بگویم، حتی برادران و خواهرانم نیز در جریان ماوقع نبودند و بماند که چه توقعات عجیبی داشتند و طلبکار مان شدند؛ لذا جز معدود دوستان نزدیک به کسی دیگر نگفتم و حتی بسیاری از مدارک و نامه های اداری مورد نیازم را از محل کارم(آموزش وپرورش ایران)، تحت عنوان دارالترجمه ها، گرفتم .

و باز برای اینکه بیهوده سر زبانها نیفتیم، با این عنوان که عازم دبی هستم تا در صورت امکان در زمینه های هنری و اقتصادی تلاشی داشته باشم، از محل کارم ، مرخصی بدون حقوق گرفتم. امــّّا بمحض اینکه همه باخبر شدند که سر از آمریکا در آورده ایم، بعد از شایعاتی که درباره ی نحوه ی خروجم سرزبانها افتاد(پن.اه.نده و یا تغییر دین و ...) چنان رفتار کادر اداری محل کارم، با دوستم( وکیل قانونی ام) که پیگیر کارهای اداری مرخصی سالهای بعد بود، عوض شده بود که دوستم میگفت:حتی اگر برگردی و بخواهی باز با این سیستم کار کنی، ما نمیگذاریم و صبح به صبح با پشت گردنی ترا از آنجا میکشیم بیرون.

بماند که هر بار با نیاز من به یک برگه ی تاییدیه سابقه ی کار، چه رفتارهایی کردند و تا چه حد، دوستم را دور سر گرداندند، تا بالاخره این سه سال مرخصی بدون حقوق کارمندان دولت را گرفتم. اکنون به شکر خدا، از قراین چنین بر میاید که سه سالی دیگر، ماندگاریم و حتی اگر باز لطف او شامل بشود،؟؟ برای همیشه.

به همین علت، و با پیشنهاد دوستم، قرار شد فرمهای بازخرید از شغلم را پرکنیم تا لااقل، سابقه ی چندین ساله ام، به هدر نرود. از اینجا به بعد بود که اوج سنگ جلوی پا انداختن ها(بخوانید: حسادت ها) شروع شد؛ بنحوی که از خیر این دو سه ریال پول هم گذشتم.هرچند که ازهمان اول کار، چنین روزی را حدس میزدم و حتی صد ها احتمال دیگری،پس از برگشتن به ایران، همچون پاسخگویی به اط.لا.عا.ت و حراست و شاید هم کاسب سر محل و پیرزن همسایه !!!؟؟

لذا به دوستان عزیز پیشنهاد میکنم که تا حدامکان برنامه های آینده ی زندگی و شغلی و مهاجرتی خودرا، مخفی نگهدارند و مخصوصا ً چنانچه یک در هزار احتمال میدهید، در آینده ، به نامه ای اداری و یا سابقه ی کاری نیاز دارند، حتما ً قبل از برملا و «رسوای عام و خاص» شدن، آماده سازند که پس از آن کاری است بس مشکل.

دیگر اینکه، من با دیگر دوستان هم گفته ام، امری که خود بخود، آشکار میشود، نیازی به بیان شخصی خودتان زودتر از موعد ندارد. خودتان مقایسه کنید که با شرایط من(داشتن شغلی دولتی، زن و بچه و...) چه بسا که «سنگهایی بزرگ» بر سر راهم می انداختند و از همه بدتر، تا چه حد، دلم را خالی میکردند و روحیه ام را ضعیف.

نه تنها بدخواهان و حسودان، که حتی افراد نزدیک، با انتقال نگرانی های خود، کار مهاجرتمان را مشکل تر میکردند. حتی من پیشنهاد میکنم که دوستان عازم سوای «سکرت» داشتن مهاجرتشان، نسبت به رفت و آمد با بسیاری از آشنایان خود تجدیدنظر کنند، چراکه بیشتر این آمد و شدهایمان از سر وابستگی متقابل است تا دلبستگی، و ابتدای مهاجرتشان، به سختی آزارشان خواهد داد و چه بهتر که زودتر از موعد،تحمل سختی بریدن اینگونه ارتباطات را تمرین کنند.

با پوزش بسیار از گرفتن وقت شریفتان. ارادتمند همیشگی همون حمید میزوری
دوستان گرامی، برای خواندن نوشته های بیشتری از اینجانب، میتوانید با کلیک کردن در«اینجــا- از دیار نجف آباد تا آمریکای جهانخوار»به وبلاگ شخصی ام تشریف بیاورند تا بیشتر درخدمتتان باشم..... موفق و پیروز باشید. ارادتمند حمید
پاسخ
تشکر کنندگان: pegah ، rs232 ، hvm ، laili ، WIKIMAN ، usa.lover ، ChairMan ، homeless ، sousangerd ، pooyan ، Monica ، ALIREZA205 ، honareirani ، nnazi_2005 ، otaku ، shahram1347 ، farzad24 ، kianoush ، gol1 ، zohreh36 ، MPU ، Asy ، hatake ، taherifar ، areb1356 ، mrlzdh ، golia ، aazitaa
امیدوارم هرگز مجبور به بازگشت نشوی حمید عزیز
مگر اینکه خودت بخواهی (که دیگر اجباری نخواهد بود)برایت آرزوی موفقیت میکنم

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، laili ، lexington ، ChairMan ، shahram1347 ، MPU ، taherifar
حمید میزوری عزیز, من برای شما خیلی خوشحال هستم که توانستید به امریکا بیایید و امیدوارم که برای سه سال آینده گرین کارتتان را بگیرید که نیازی به تمدید ویزا هم نباشد.
ولی یک نکته جالب وجود دارد و آن اینکه گرچه آمدن به امریکا با ویزای کاری بسیار مشکل است و استرسهای خاص خودش را دارد ولی در عوض شما از بدو ورود مشغول به کار میشوید و تا زمانی که در امریکا هستید کار دارید.
اما کسی که با گرین کارت وارد میشود نمیداند که آیا کار پیدا خواهد کرد یا خیر و شاید مجبور باشد سختیهای بیکاری در امریکا را تحمل کند ولی شما هیچوقت بیکاری در امریکا را تجربه نخواهید کرد.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: laili ، lexington ، ChairMan ، سارا کوچولو ، parmida.722 ، sousangerd ، otaku ، shahram1347 ، zohreh36 ، MPU ، Asy ، taherifar ، mrlzdh




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان