کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
سفرنامه و تجربه مصاحبه در آنکارا
سلام دوستان من الان 3 روزه آ«کارا هستم و واقعا اینجا داره خوش میگذره 2 روز پیش با تور لیدرمون رفتم کارای دکتر رو انجام دادم که جوابش هم فردا میاد .روز اول و دوم رفتیم کنسرت ها که بد نبود ولی دیروز رفتیم قونیه رو دیدیم که عالی بود آرامگاه مولانا و رقص سما رو هم دیدیم که واقعا به من که خوش گذشت .راستی ذوستان اینجا خیلی سرده اگه دارین میاین حتما لباس گرم بیارین دیروز که برف اومد .من سه شنبه مصاحبه دارم تا حالا یه زن و شوهر رو دیدم که صورتی گرفتن .یه خانواده هم تو تورمون هستن که چهار شنبه مصاحبه دارن.برای همه ی دوستان آرزوی موفقیت بسیار میکنم راستی ما هتل رادیسون هستیم نمیدونم چرا کسی از دوستان اصلا اینجا نمیان ولی خیلی هتل خوبیه .فعلا تا بعد
کیس : **44
سلام
دوشنبه رفتیم سفارت اولین نفری که مدارک اولیه ما رو دید وقتی دید مدارک فرزندمون هم هست گفت: ایشون اسمشون نبوده ؟ و ... در انتها گفت که احتمالا کنسول می خواد بچه رو ببینه و این جوری نمیشه ....اصل مدارک لازم (شناسنامه -کارت ملی- مدرک تحصیلی فرد برنده- ثبت نام ptt- - سند ازدواج و ...) رو گرفت و شماره ای داد و رفتیم مرحله بعد ...خانم بد اخلاقی که هم زمان با انجام کار ما گویا داشت با قی مانده صبحانشو می خورد ترجمه مدارک و فرمهای مربوطه رو از ما گرفت اصل مدارک مالی و سایر مدارک رو هم همینطور (( جالب بود که علیرغم اینکه هنگام دادن شماره خواسته بودیم زبان مصاحبه فارسی باشد این خانم کلا با ما انگلیسی صحبت کرد )) ... بعد از اینکه که موضوع فرزندمون رو گفتیم مدارکش رو خواست ابتدا که مثل نفر قبلی حرفهای نا امید کننده زد اما بعد از نشون دادن مدارک پزشکی گفت بچه رو کی می تونید بیارید .ما گفتیم 3 ماه دیگه . اون با جدیت گفت تاریخ روز رو بگید... ما هم زمانی رو اعلام کردیم و اون پذیرفت و گفت اون تاریخ با بچه بیایید بعد اعلام کرد بشنیید .........مرحله بعد ما رو خواست و پرینت تعیین شدن زمان مصاحبه جدید رو بهمون داد و بعد رفتیم مرحله بعد که آخرین مرحله بود مصاحبه با کسی که از ما چند سوالی پرسید : کجا کار می کنید و .... ( تمام سوالات همونی بود که تو مهاجر سرا دوستان گفته بودند ) حدودا 4 سوال پرسید و گفت مراحل اداری تون در جریان است تا 2 ماه دیگه بررسی می شه و ...خلاصه برگه صورتی رو دستمون داد ما 2 سوال پرسیدیم:
1. مدارکی گفته بودید بیاریم اما تو هیچ مرحله همکاراتون از ما اونها رو نخواستن آیا لازم است اونها رو بدم؟ افسر خواست مدارک رو نشونش بدم و پس از دیدن اونها رو نگه داشت.
2.گفتم ممکن است 3 ماه دیگه که با فرزندمون میاییم همون موقع پرونده ما بررسی شده باشد و جواب رو بدین و ما دفعه بعدی دوباره نیاییم آنکارا؟ افسر گفت دفعه بعد با بچه بیایین و ویزا رو بگیرین !!!!!! البته فکر می کنم چون 100% فارسی رو مسلط نبود اینو نگفت که اگه چک شدین و مشکلی نداشتین : دی
خوشحال از اینکه مدارکمون رو گرفتن و مراحل چک شدن ما شروع شده از سفارت اومدیم بیروم( سربازی رفته بودم و مطمین بودم حداکث برگه صورتی می گیرم نه سفید مخصوصا که نی نی هم همرام نبود چرا که می تونستند نقص مدارک بزنند و کلا مراحل چک شدن ما روو بعد از دیدن نی نی شروع کنند که هم از نظر زمانی خیلی نزدیک می شد به روز های آخر و هم بابت هزینه این سفر واقعا دلم می سوخت .........در هر صورت از همه دوستان بابت کمک و راهنمایی در طول این مسیر ممنون مسیری که گرچه هنوز تمام نشده و نیاز به کمک شما رو هنوز دارم.
Case :2013AS30XX
تعداد کیس : 2نفر (من و همسرم)+نی نی که بعدا اضافه شد Big Grin
تاریخ مصاحبه اول (بدون نی نی):March 25 , 2013 آنکارا
تاریخ مصاحبه دوم (بردن نی نی ) :Jun 3 , 2013 آنکارا
برگه صورتی در مصاحبه اول
کلیر :16 September
تحویل پاس به سفارت :24 September
ویزا : Sad
سلام، سال نو بر همه مبارک
نوبت سفرنامه خانواده ما شد. خوشبختانه همه جزئیات سفر همانند همان نکاتی است که دوستان در تاپیک های قبلی آورده اند ولی بعنوان تجربه شخصی و تاکید بر صحت گفته دوستان مطالب مختصر زیر را مجدداً اعلام می کنم.
رزرو بلیط و هتل از تهران صورت گرفت . پرواز مستقیم با ترکیش ایر به آنکارا صبح سه شنبه 19 مارچ 2013 . هتل هم آنکارا پلازا.
از فرودگاه تا میدان کیزیلای با اتوبوس های EGGO442 خیلی راحت و مناسب بود. از ایستگاه اتوبوس با تاکسی به هتل آنکارا پلازا و بعد گذاشتن چمدان ها به صورت امانی در هتل و پیاده رفتیم تا مرکز پزشکی دکتر اونگان. فرآیند پذیرش بسیار ساده و راحت بود ( لطفاً با هیچ گونه پیش فرض منفی به اونجا وارد نشوید). پرداخت پول برای آزمایش خون و عکس قفسه سینه به مبلغ 47.5 دلار برای هر نفر بزرگسال و اصلاً کاری با دختر کوچکمان نداشتند. بعد از عکس و گرفتن خون گفتند برید عصر مراجعه نمائید. عصر رفتیم پیش دکتر . به نظر من دکتر خوبی بود و بعد از اینکه پیش فرض های منفی راجع به اون را کنار گذاشتم راحتتر بودم. برای من و همسرم هیچ گونه واکسنی نزد و برای دخترمان همانطور که پیش بینی می کردیم واکسن آبله مرغان و تست مخصوص سل را انجام داد. دخترمان یک کمی ترسیده بود به دکتر گفتم و اونم گفت بچه را بغل کن و خودش هم آومد نشست کنار ما و شروع کرد به شکلک درآوردن و با سوزن انسولین و خیلی ظریف و تمیز واکس را زد و تست سل را هم انجام داد و روی دست دخترمون هم نقاشی کشید و مارا فرستاد صندوق. ویزیت دکتر شده نفری 100 دلار و 120 دلار هم برای انجام آزمایشات و واکسن گرفت. و گفت برای جمعه مراجعه نمائید.
هتل آنکار پلازا خیلی تمیز و خوب بود و هیچ مشکلی ندارد ( با تشکر از راهنمائی مامان سایه) و به مطب دکتر، سفارت و مراکز دیدنی نزدیک است.
بقیه روزها را گشتیم و یا به خاطر سردی هوا در هتل ماندیم . غذا های ترکی بد نیستند و به ذائقه ما خوش میآیند و بقیه برندهای معروف هم که هستند و ملالی از بابت اکمله و اشربه ندارید.
روز دوشنبه 25 مارچ رفتیم گیت شماره 4 سفارت آمریکا تا ساعت 8:40 بیرون بودیم و خلاصه اول کار ترکها را راه انداختند و آخر از همه اعلام کرد گرین کارتی ها.
نکته هیچ گونه موبایل،ساک و دوربین، کیف دستی و.. همراه خودتون نبرید که اجازه نمی دهند ببرید داخل .ما و بقیه اونهائی که می دونستند تمام مدارکمون را داخل پوشه ها و پوشه ها را داخل یک کیسه خرید قرار داده بودیم و یکی دو خانوداه که نمی دونستند مجبور شدند کیف ها را بدهند به کیوسک بیرون سفارت به همراه 5 لیر حق الزحمه.
هرچی دوستان در تاپیک های قبلی گفته بودند آقا اصلاً تصور و نگرانی بابت روز مصاحبه و فضای اون نداشته باشید ما تو رگمان نرفت ولی باور کنید که هیچ خبری نبود و آنقدر همه چیزساده و مسخره بر گذار شد که باور کردشن یکخورده سخت است.
رفتیم داخل یک خانم تمام مدارکی که می خواست را می گرفت و یک شماره داد و گفت بنشینید بعد شماره ما رو باجه 11 یا 12 خوند قسمت تکمیل مدارک ناقص (گفتیم بدبخت شدیم) یک خانومی اومد گفت پرینت حساب بانکی تون اصلی است کپی ندارید که جایگرین کنیم گفتیم نه بابا مال خودتون ما یک نسخه اصل دیگه هم داریم گفت یکدونه عکس هم اضافی دادید و پس داد و بعد دینگ دوباره اعلام شد بریم انگشت نگاری و بعد دینگ دوباره صندوق و نفری 330 دلار ناقابل و دست آخر دینگ مصاحبه باجه 6 . بدون هیچ گونه تشریفاتی یارو سرپا از ما پرسید قسم بخورید بعد از خانومم که برندهاصلی در خصوص کارش پرسید و بعد از من پرسید کجا کار می کنم بعد پرسید سربازی کارت چی بوده گفتم کار دفتر بعد گفت همه چیز عالی و فقط یک پروسه اداری 2 ماهه داره و یک برگه صورتی داد به ما و گفت از توی سایت چک کنین.
هاج و واج مانده بودیم که مصاحبه تمام شد گفت بلی و و ماهم رفتیم. بابا اصلاً نگران نباشید اگر نقص مدرک داشته باشید همانجا تکمیل می کنید اگر اشتباه در فرم داشته باشید همانجا فرم جدید پر می کنید و .. به همین سادگی.
اونجا 5 خانواده دیگر ایرانی هم بودند که 3 گروهشان قبل از ما مصاحبه داشتند چون خیلی بدون شور و حال سالن رو ترک کردند فکر کنم به آنها هم برگه صورتی چک داده است.
جمع بندی: بعد از مصاحبه یک باری از دوش آدم برداشته می شه و بقیه اش دست ما نیست و هرچه پیش آید خوش آید.
ورودی نیمه نوامبر 2013 ، ایرواین کالیفرنیا
قسمت اول:
سفرنامه شیخنا و مولانا SHATSI حفظه...عنه
آن پوشنده شلوار لی ...آن جوینده شانس.... آن ملبس به لباس ...آن در منتظرسرای مکنده سماق ...آن آشنا به چماق.....شیخنا و مولانا SHATSI سفید جامه بود و اسپورت الجامه بود........نقل است که ایشان سفری به دیار غربت داشته و اندوخته ای دارند پس ما از ایشان شرح حال پرسیدم ...روایت کردند:
با سلام به دوستان خوب و نازنینم ، با اینکه ما (یعنی و من و همسرم ) هم کلیرنس خوردیم ...ای بابا لو دادم که و الان هم توی منتظرسرای حاج افشین جا خوش کردیم ...(البته خونه امید همه کلیرنسیهاست).....بنا به وظیفه و حقی که برگردن ماست و پیشینیان این محفل و قدما همیشه ما جدیدترها رو به رعایت فاصله نه ببخشید به خاطره نویسی برای عبرت آیندگان توصیه می نمودند و از طرفی دوستان خوبم منجمله KOUROSHAVIN عزیز اقدام به این کار نمودند ، من هم تشویق شدم که این رسالت رو به سیدخندان یا سرانجام برسونم...
و اما بعد ..........
داستان از اونجا شروع شد که بنده از باب کار اداری و نظم و انظباتی که از این شغل ناخواسته کسب کردم ، تمامی مدارک و اسنادم رو همیشه هم روی PC و هم روی فلش همیشه همراه دارم ، به همین علت هم حدود 4 ماه پیش وقتی یک جایی خوندم که ثبت نام 2014 لاتاری تموم شده با خودم گفتم ای بابا راستی امسال هم بریم برای چندمین بار ثبت نام کنیم ، همه چیز هم آمادست فقط باید COPYو PASTE کنیم ، خلاصه وارد سایت ثبت نام که همه آشنا هستن شدیم و دیدیم ای بابا وقتش تموم شده ، اومدم بیام بیرون که یکهو دیدم پرینت PDF که 2011 اکتبر برای ثبت نام گرفته بودم هم بغل عکس مربوط به لاتاری قاطی مدارک هست خلاصه گفتم بزار بزنم ردی امسالمون مثل سالای پیش ببینیم حداقل ، خلاصه اول مال خودمو زدم و ردیمو دیدم، بعد گفتم این خانمون که تو شوهر شانس آوورده احتمال داره اینجا هم شانس باهاش باشه ، خلاصه تق تق زدم و یه لحظه دیدم صفحه یک جور دیگه ای شد اول گفتم ای بابا باز این اینترنت اداره ما قطع شد، بعد باز نیگا کردم دیدم نه بابا قطع شده باشه که بارکد نمیزنه !!! القصه همت کردم شروع کردم به خوندن و خلاصه همه می دونن که نوشته بود به فلان جا مراجعه کنید و CASE NUMBER فلان هست و اینا....خلاصه اول زنگ زدم خونه و به خانمم گفتم ، راستی پول سوپری محلو دادی من دیشب نداده بودم و خلاصه در خصوص دانشگاه و همه چی حرف زدیم بعد که میخواستم گوشی رو بزارم گفتم آره راستی Lottory هم برنده شدیا ....خدا فظ ...تق.....بعد 2 دقیقه خانم ما دوباره زنگ زد گفت آخر صحبتات چی گفتی ، گفتم هیچی گفتم شام چی داریم ....؟.....گفت نه اون یکی که گفتی چی چی بود....گفت آهان اونو میگی مسئله مهمی نبود لاتاری برنده شدی.....اما شایدم برنده نشدی.....حالا ما یه چیزایی دیدم شاید راست نباشه......بعد خدافظ ارباب رجوع اومد....خدافظ تق.......خلاصه من یک 1 ساعتی تو شک و شبهه و اینی که با خودم میگفتم مگه ممکنه....آخه مگه میشه...به همین راحتی نیست .....خلاصه گفتم خوب مگه برنده شدن چطوریه پس......خلاصه باز زنگ زدم بانو و گفتم به داداش هادی گلت بگو بزنه تو سایت ببینه همین که من میبینم اونم میبینه یا نه...خلاصه .....بعد چند دقیقه دیدم زنگ زده خانمم صداشم میلرزه میگه محمد بابا مثل اینکه واقعی هست.....خلاصه از این جا دیگه شروع شد ..... اول از همه به داییم که سویس هست و یکی از دوستام که تمام فامیلش ....ایالات متحده هستند زنگ زدم و هر کدوم شروع کردن اطلاعاتی کسب کردن و خودم هم شروع به جستجو تو نت کردم که همون روز اول با مهاجر سرا آشنا شدم.....القصه.....من با چیزای که تو مهاجر سرا خوندم فهمیدم که دیر شده و تقریباً ما تایمی برای ارسال مدارک با پست نداریم ، از طرفی هم اونموقع که من مهاجر سرا رو خوندم فکر کنم غیر از 1 نفر کسی مدارک اولیشو با email نفرستاده بود خلاصه با mail ای که به kcc زدم فهمیدم که email هم میشه زد برای ارسال مدارک ، به همین منظور فرمها رو با adobe acrobat پر کردم و با ادیتورش بالای همه صفحات رو هم کیس نامبرمو تایپ کردم ، عکس رو هم با همون مشخصات که عکس فیزیکی داره فقط بصورت فایل الکترونیکی ضمیمه کردم و یک متنی هم نوشتم که آره آقا یا خانم kcc ، اسم بنده (از زبون خانومم) که در موقع ثبت نام به صورت Masome اومده با اسم تایپ شده درون پاسپورت که Masoumeh هست فرق میکنه و به وسیله این نامه اصلاح میشود ، خلاصه همه رو فرستادیم و قبل و بعد کارنت شدن هم 2 بار دیگه یک بار برای تصحیح محل های تحصیل بانو و یک بار هم برای اضافه کردن آدرس در ایالات متحده به kcc نامه زدیم، که همشون هم در پرونده ما اعمل شده بود ، بعد از انتظار کارنت شدن و مکافاتی که برای جمع کردن پول سفر ترکیه (آنکارا) داشتیم چون جمع 12 ملیون حدوداً برای 2 نفر برای من کارمند در عرض چند ماه کم کار سختی بود از طرفی هم درسته که برندگان لاتاری تقریبا اگر حساب کنید نسبت به بقیه مهاجرین، مجانی میرن، اما مطمئناً همین مقدار هم برای خیلی از ما جمع و جور کردنش خیلی مشکله و من هم احتمال میدم خود سفارت هم با توجه به این موضوع رقم دریافتی رو به نفری 330 دلار از بالای 800 دلار کاهش داده ، از طرفی برای ما ( یعنی من و همسر جان و دوستانی مثل ما و با تاریخ مصاحبه ما ) چند تا تقریباً بدشانسی هم بوجود اومد 1- گرونی بیش ازاندازه دلار که من 4000 تومن هم دقیقاً دلار خرید کردم، که امروز یعنی 11 فروردین دلار 3430 هست قیمتش ، 2- گرونی بیش از اندازه پرواز تهران – آنکارا چون مترادف شده بود با شب عید و گرونی الکی پرواز که همه از ماهان تا ترکیش و... اینا همه بالای 1 ملیون برای هر نفر قیمت میدادن در صورتیکه پرواز ما رفت و برگشت حدود نصف خالی بود ، البته من تقریباً یک ماه و نیم قبل پروار با قیمت 8435000 تومان از ایران ایر خرید کردم برای هر نفر (رفت و برگشت) ، 3- مقارن بودن روز و تقریباً ساعت مصاحبه یعنی 20 march با روز و ساعت تحویل سال نو که ما وقتی از سفارت و مصاحبه اومدیم بیرون و رفتیم هتل به فاصله کوتاهی تحویل سال شد ...البته این از خوش شانسی هم میتونه باشه ....ولی کلاً مسافرت شب عید هزینه های ما رو افزایش داد .....بگذریم ما 5 بعداظهر 17march از فرودگاه امام ساعت 17 پریدیم و با اختلاف ساعت یک و نیم ساعتی اینجا (تهران-عباس آباد) و آنکارا که ترکیه عقب تر هست و الان شده با جلو کشیدن ساعتها 2 و نیم ساعت ، به ساعت اونجا 16 از طیاره خارج شدیم ....
ادامه دارد....

قسمت دوم:
از اینجا به بعد بهتره به کسایی که هنوز نرفتن مصاحبه عرض کنم ، خیلی از بچه ها مثل افشین، مامان سایه ، عمو سعید و در آخر KOUROSHAVIN عزیز و در سالهای گذشته سفرنامه های مبسوط نوشتن که اگه بشه ازشون استفاده بکنین حتی میدونین از سالن ترانزیت تا اتوبوسای اگو 442 چند قدم باید راه برین.....باور کنین با اینکه من آنکارا با همسر جان بار اول بود میرفتیم اما سفرنامه دوستان بسیار بسیار به ما کمک کرد و انگار چند سال اونجاییم ، جالبه من همین الان نمیدونم که فرودگاه امام اصلن اتوبوس برای تهران داره یا نه ؟.....یا حتی نمیدوم چه خطی به فرودگاه میره ....(با اینکه بچه تهرونم و کلی ادعا دارم که حداقل جاهای قدیمیه تهرونو میشناسم) ، الا ایحال از هواپیما که پیاده شدیم هوا 20 درجه سرد شد، فکر کنین از تهران با آستین کوتاه اومده بودیم و اونجا ای بابا هوا برف و بوران بود خلاصه من سوئیشرت و خانمم کاپشنشو تنش کرد و رفتیم دم در فرودگاه و اتوبوسای اگو رو سوار شدیم و از ترمینال آشتی رد شدیم و حدود 1 ساعت و ربع بعد میدون کیزیل آی بودیم که با ترجمه خانمم که استانبولی کاملاً مسلطه و این مسلط بودنش اصلاً به خاطر دیدن سریال های عشق ممنوع و kuzy guny و kurtlar vadisi و اینا نیست میشود میدون هلال احمر یا همون قرص ماه درخشان ، رسیدیم و با راهنمایی سفرنامه ها و یکی از دوستان مهاجرسرا که قبلاً به هتل اتپ بلوار اومده بود و با ایمیل راهنمایی کرده بود تو اون سرما خیلی زود هتل رو پیدا کردیم ، وقتی رسیدیم هتل یک سوپروایزری داره هتل به اسم Bilgim bey که قبلاً خانم بنده که اگه نبودن حتماً تو این سفر خیلی جاها کار پیش نمیرفت باهاشون تلفنی صحبت کرده بودن و مرد بسیار خوبی بود ما رو شناخت از این به بعد هم هرکس این سفرنامه رو در چهارچوب مهاجرسرا میخونه میتونه خودشو به عنوان یکی از دوستان ما masoumeh)) نام خانم بنده که اونجا ما رو میشناسن معرفی کنه به ایشون و ازش چای مجانی اتاق خوب و .....بخواد و ایشون هم قول داده که کمک کنه ....( آدم باید نفعش هم به بقیه دوستاش برسه) وسایلو که گذشتیم تو اومدیم بیرون که ببینیم اوضاع از چه قراره دیدم ای بابا عجب هوا سرده دم هتل دیدم یک عزیزی با شلوار اسپورت و موی کمابیش سفیدی که معلوم بود بخاط پیری نبود و بخاط خوش تیپی بود با چهره ای واقعاً دلنشین حدود 39 سال دم در وایستاده ، من یک لحظه داشتم رد میشدم که هر دو در آن واحد انگار احساس کردیم هر دو ایرونی هستیم و سلام دادیم ، بعد من گفتم خدایا KOUROSHAVIN قرار بود زودتر از ما بیاد همین سن و سالم داره با اینکه من اصلاً ندیده بودمش ولی گفتم شما کوروشی ؟ ...ایشون هم گفت آره چطور و بعله ....دوستان همدیگه رو پیدا کردن اونجا هم اکیداً پیشنهاد میکنم با بقیه ایرونیها سعی کنیم ارتباط برقرار کنیم نهایت اگر خوشمون نیومد رابطه رو قطع میکنیم ولی در کل تا ما بیاییم بفهمیم باید کجا چی بخوریم و کی صرافی بازه و اینجا کجاست دیدیم بنده خدا کوروش دست ما رو گرفت و برداشت برد سر خیابون رستوران و خلاصه گفت بگیر این 50 لیر پولو و خلاصه از همون شب به ما لطف داشت ....اینو میگم که بگم بابا همه ما ایرونیها هم اهل سوء استفاده نیستیم بعضی ها هنوز 3 دقیقه نشده مثل KOUROSHAVIN به طرف برای رفع مشکل پول هم میدن و خیلی ها هم مثل ما اهل سوء استفاده نیستن و نه تنها سعی میکنن جبران کنن بلکه طرف رو هم خدای نکرده به غلط کردن نمی اندازن.....خلاصه ما ایرونی ها هم باید یک کم بیشتر هوای همو داشته باشین، تو این سفر همونطور که کوروش عزیز کمک ما کرد من هم در چند نوبت به بقیه کمک کردم و این ترویج فرهنگ کمک به هم نوع رو به نظرم باید ما خیلی شفاف ترویج کنیم ، القصه این وسط ازدیدنیها و خیلی توصیفهای دیگه آنکارا بگذریم که بقیه دوستان توضیح دادن فقط بگم که من و بانو تموم واکسنها رو تهران (پاستور مرکزی) زده بودیم و همه اونها غیر از آبله مرغون که هیچکدوم نگرفته بودیم و واکسنشم ایران نیست ، گذاشته بودیم و منتظر بودیم که دکتر اونگان بزنه راستی ما 18 مارچ وقت دکتر داشتیم ساعت 9:10 دقیقه که بقول کوروش تا منشیها از خواب پاشن همه چه 9 وقت دارن چه 9:20 به نظرم همون 9:30 برن دکتر کاراشون انجام میشه ....خلاصه دکتر رفتیم و همون طی طبقات معروف و پنجم و چهارم و عکس قفسه سینه و آزمایش خون که 2 تا دختر ترک بودن که بسیار بد خون گرفتن و شانس ما بود ...خلاصه رویت عکس دکتر اونگان و همسرشون در کنار سفیر کبیر محترم ایالات متحدمون در مطب و گفت و شنود ترکی استانبولی خانم جان با منشی مو بلنده و توپوله مطب ، و رویت خود دکتر اونگان به محضر همسرشون شرفیاب شدیم ...حالا ما خدا خدا میکردیم اول بانو رو صدا کنه که بره تو باهاش ترکی صحبت کنه و مخشو بزنه و از قضای روزگار من رو اول صدا کرد ، رفتم تو و خانم اونگان رو ملاقات کردم اول پرسید به انگلیش که انگلیسی بلدی و من گفتم alittle بعد که ادامه دادیم دیدم با این انگلیسی افتضاح بازانگلیسیم از ایشون بهتره و تقریباً ایشون باید میگفت alittle ، خلاصه معاینه کرد و گفت عمل جراحی داشتی گفتم بله بچه که بودم انسداد روده داشتم که مریضی شایعی هست جای بخیه هم هنوز از 2 سالگی روی بدنم هست (خدا دکتر مرندی وزیر پیشین بهداشت رو که متخصص کودکان بود حفظ کنه که دکترمون بود) خلاصه انگلیسی روده رو که نفهمید، گفت کجا گفتم به فارسی روده ، گفت چی مری گفتم بابا اد....روده بالام جان ....گفت صفرا......دیگه میخواستم عصبانی بشم گفتم ولش کون بچه ها قبلاً خون به پا کردن ما برای وصل کردن اومدیم یه 2 تا قدم زدم بعد خندیدم گفتم دکتر جان do u watch Turkish tv?... گفت اوه یس....گفتم : My wife watch Turkish tv evry day and during the day any time I call her ...she don't pick the phone because u'r films is more important than me..
خلاصه زدیم به صحرای کربلا و آخر زنگ زد فکر کنم به شوهرش و فهمید و یا نفهمید از خیر این یکی گذشت اینو میگم که دوستان اگه رفتن اونجا و دیدن طرف تو باغ نیس خودشون هم از باغ خارج شن و انگار نه انگار و به روی خودشونم نیارن ....خلاصه با خنده و کلی خوش و بش دیدیم تق و تق چپ و راست کوبید تو بازومون ....گفتم دکتر جان قربونت برم اینا چی بود ؟...راستی قبلش شروع کرد پرسید که سوابق بیماریت چیه...اینو گرفتی ...نگرفتی...و سیگار میکشی ...نمیکشی.....؟ که مثلا من بعضی وقتا قلیون میکشم و 2 به شک بودم که بگم یا نه و وقتی پرسید گفتم نه سیگار نمیکشم...اینجوری دروغ هم نگفتم.....خلاصه پرسیدم واکسنا چین ؟ گفت : varicella(آّبله مرغون ) که منتظرش بودم و Mmr که 2 نوبت زده بودم و پاستور هم مخصوصاً آخریشو به تاریخ روز زده بود یعنی 2 ماه قبل ولی دکتر اونگان خانم گفتن که نه و همون شعار همیشگی که ایران شما Mr میزنین و این mmr هست ، و فرق میکنه خلاصه خانم هم بعد من رفت و همینا رو خورد و ما 2 تایی حدود 600 دلار پیاده شدیم که دردش هنوز رو دوش منه و فکر کنم اگه تو امریکا کلاه ما رو هم بردارن انقدر من برام زور نداشته باشه اما الا ایحال طبق فرمایش قدما که به هر حال ارزششو داره و باید روحیه حفظ بشه خودمونو زدیم به اون راه و لذتش بردیم ، اینو بگم 2 نفر آقا و خانم به نام سپیده واحمد رو اونجا دیدیم که لاتاری بودن و اصلاً از مهاجر سرا خبر هم نداشتن و واقعا آقا چهره ای شبیه مریضهای با وضعیت بد داشت که من به خانمم گفتم این بنده خدا الان باید چقدر پول بده که رفتن و امدن و دیدیم ای بابا همش رو هم 300 دلار اینا دادن (همین حدود) و وقتی با هاشون حرف زدیم اصلاً حتی نمی دونستن باید پاستور میرفتن و اینا ......بگذریم به هر حال به نظر من این خانم و آقای دکتر توی چند مورد تکلیفشون روشنه.....آبله مرغون رو که هر کی نگرفته و یا واکسنشو نزده حتماً به اون واکسن رو میزنن... Mmr هم سلیقه ای هست انگار به بعضیا میزنه به بعضی ها هم نمیزنه ...مثلا در مورد بالا اون 2 نفر آبله گرفته بودن قبلاً و mmr هم نزده بود دکتر براشون......خلاصه فردا ساعت چهار و نیم هم رفتیم جوابو گرفتیم این وسط بگم که اونجا که بودیم یعنی مطب KOUROSHAVIN عزیز واقعاً به همه و همه من و همسرم و تمام کسایی که توی مطب و سفارت کارداشتن بدون منت کمک میکرد ، بسیار انسان شریفی بود اونجا 2 تا کیس لاتاری بودن که مادر و فرزند بودن و شاید کوروش تو سفرنامه داستانشو بگه ، حدود 20 سال سن پسر با مادرشون از اصفهان بودن و خدا میدونه که کوروش بدون هیچ نگاهی چقدر دست این 2 نفر رو گرفت و من به خاط این لطفش به این 2 نفر که فکر کنم خود اونها هم نفهمیدن چه لطفی کوروش به اونها کرد از جای خودم بلند میشم.......بخشی از این داستان هم بدین شکل بود که این 2 نفر اصلاً سابقه بیماری وهیچ بیماری نداشتن و احتمالاً دکتر به علت نمیدونم چی بگم نزدیکی سن پس به 21 یا هر دلیل دیگر وقت اعلام جواب گفت که باید 3 ماه دیگه برن و جواب مشکوکه و حاضر نبود حتی دوباره از این آقا پسر تست بگیره و میگفت که احتمال سل داره پسر و خلاصه خانم کوروش که پزشک حاذقی بودن معاینه سرپایی کردن و با چکی که کردن اصلاً وابداً موردی رو مشاهده نکردن و خلاصه KOUROSHAVIN به اینها کمک کرد تا آخر اون 2 نفر هم برگه صورتی گرفتن از سفارت......خلاصه ما 20 march ساعت 8 صبح مصاحبه داشتیم که وقتی رفتیم سفارت پراز ترک و عراقی و سوری بود دم در سفارت ....خلاصه آقایون نگهبان ترک ابتدا ( کسانی که غیر از لاتاری بودن) رو فرستادن توی سفارت و بعد از اون گفت gochmenlik یعنی مهاجرتی که ما رفتیم وایسادیم و کلاً غیر ما یک خانم تنها به نام ندا و 2 نفر جوون بودن توی اون روز و من حساب کردم کیس لاتاری روز 20march ده نفر بود که 6 تاشون as بودن و من تو سفارت کلا 3 تای دیگه رو غیر خودمون دیدم(البته تو آنکارا) خلاصه از توصیه ها اینکه با خودتون کیف حتی کوچیک و اداری نبرین و مدارک رو دستتون بگیرین اونجا بین این همه جمعیت نگهبان دم در اومد سراغ من و به ترکی گفت که کیف اجاره نیس ببری تو و من با اینکه محتویاتشو نشون دادم نذاشن ببرم و یک دکه دم در هست که گفت 10 لیر میگیرم اینو نگه میدارم تا برگردی که میشه 20 هزار تومان ......!!! منم گفتم رتتتته.....کیفه خودش مگه چقدر قیمتشه که همونجا گذاشتم لای 2 تا درخت دم سفارت و وقت برگشتن هم رفتم برداشتمش البته از تو آشغالایی که همون نزدیکی جمع کرده بودن و کیف منو هم انداخته بودن روش و یک مرد ترک با معرفتی که کیف منو دیده بود به من گفت که آره اونجاست برو بردار .....خلاصه رفتیم توی سفارت اونجا دم در یک چیزی به کف دستها میمالیدن که یکسری میگفتن برای سیاه زخمه ...اما ما نفهمیدیم چیه ....تو که رفتیم چون از قبل میدونستیم نباید موبایلو و اشیای فلزی ببریم خیلی گیرو گوری نداشتیم....رفتیم تو و رسیدیم سالن و اینجا مهاجرسرا به دادمون رسید چون من خونده بودم که اینجا باید اون خانم هندیه(یا ایرانیه) بیاد اصل یکسری مدارک رو بگیره حالا ما چرا وسط سالنیم و هیشکی مدارک نگرفته!!!...باعث شد نگا کنم ببینم بعله مثل خانومای با محبت و گل همین ایران خودمون خانومه با تیلیفون داره صحبت میکنه و عین خیالشم نیست....رفتم و گفتم بعله ما اومدیم و ایشون هم اصل مدارک روتین ارسالی رو خواستن فقط بگم که دوستان بنده یکسری ترجمه و کپی مدارک رو قبلاً پست کرده بودم با آرامکس و ائنجا فقط و فقط اصل مدارک رو مثل سند ازدواج ، شناسنامه،کارت پایان خدمت من و... خواستن و اصلاً اصلاً احتیاجی به 2 تا ترجمه نیست و من هم نبرده بودم ، فقط و فقط از سند ازدواج 2 تا ترجمه و کپی اصل رو فرستاده بودم ، و به هیچ وجه خرج اضافی لازم نیست و برای سفارت یکسری ترجمه به همراه کپی کافیه.....خلاصه کلام یک شماره داد که 404 بود و از اون به بعد هر گیتی که ما رو صدا میکرد هم اون شماره رو اعلام میکرد به ترتیب ابتدا برای امضای مدارک چون با pdf من تایپ کرده بودم و اصلاً دستی چیزی نداشتم ......بعد برای انگشت نگاری ......بعد برای صندوق .........و آخر برای مصاحبه صدامون کردن.....یک آقای جوونی بود که با لهجه آلن ایر صحبت میکرد......اول قسم خوردیم......بعد از خانمم که برنده اصلی بود پرسید چیکار میکنه واون گفت خانه دار هست و ادامه تحصیل هم میدهد در رشته معماری دیگه هیچ سوالی ازش نکرد و من منتظر بودم منو قیمه قیمه کنه .....چون هر دست اندازی که دوستان و قدما اشاره کرده بودن من داشتم ....سربازی سپاه پاسداران.....شغل دولتی دولتی در حد تیم ملی......(بگذریم)......خلاصه فقط پرسید با اینکه حتماً با مدارکی که فرستاده بودم و احیاناً دانسته های خودش که کجا خدمت کردم با اینحال گفت:
کجا خدمت میکردی گفتم سپاه
گفت چه میکردی ؟
گفتم کار اداری و دفتری (عین واقعیت)
الان کجا کار میکنی؟ ( با اینکه قبلاً تو فرمها نوشته بودم)
گفتم فلان جا.....
گفت چه میکنی .....؟
گفتم : کارشناس فلان هستم.....
بعد گفت مدارک شما کامله welcome فقط کارهای اداری هست و .....2 ماه دیگه سایتو چک کنین .........
اومدیم بیرون از سفارت با اینکه باور کنین اگر ردمون هم کرده بودن و ریجکت کرده بودن من ناراحتی به خودم راه نمیدادم ولی وقتی مصاحبه میشین با اینکه طبق گفته پیشینیان ساده ترین و ساده ترین کار دنیاست ، با اینهمه انگار باری از روی دوش شما برداشته میشود.......فقط اینو بگم که از سفارت اینو فهمیدم....همونقدر که ایرانیها قلباً آمریکیها رو دوست دارن اونها هم متعاقباً ایرونیها روواقعاً از ته دل دوست دارن........

قسمت سوم:
روزای قبل مصاحبه و بعد مصاحبه از جمله جاهایی که رفتیم و کمتر به اون اشاره شده ....حمام اونو ....humam unuo اگه درست نوشته باشم هست که از میدون کیزیل آی مترو خط سبز یعنی ankaray رو سوار شده و ایستگاه بعد از کورتلوش یعنی ایستگاه dikimevie پیاده میشن و از اونجا با 5 لیر و یا پیاده 5 دقیقه راه میرین اونجا که نزدیکش هم دانشگاه آنکارا هست و کلاً حمام اونو ساختمون و معماری قدیم آنکارا و ترکیه هست که بازسازی شده و 2طبقه هست که طبقات پائین اکثراً قلیون سرا و کافه و اینا هست......کلاً آب و هوای آنکارا مدیترانه ای که بگم به دوستان ما 7 روز اونجا بودیم 5 تا آب و هوای متفاوت دیدیم......البته باز اگر عمری باشه و دوران انتظار به سر بیاد ما باید برگردیم اونجا ....به هر حال جا داره اینجا از تمامی قدمای سایت....بچه هایی که با خوندن سفرنامه و نوشته هاشون راه رو بر ما هموار کردن تشکر کنم همچنین از همسرم که همه چیرو مدیون اونم و همسفر با محبت و عزیزم ...از KOUROSHAVIN عزیز و همسر محترمشون و آوین بلای خوشگل مودب دخترشون ، جلال و همسرشون صنوبر که اونجا با هاشون آشنا شدیم و کاش زودتر آشنا میشدیم و کلیه آدمایی که به نوعی از نوشتهاشون استفاده کردم مثل: افشین ، امیر مهاجر، mahdis، مامان سایه،بردیا، عمو سعید ، آرش و .....همه و همه دوستای گل مهاجر سرایی...این داستان ادامه دارد......البته با امید به ادامه ای نیک فرجام......شاد باشید....سوالی بود در خدمتم .
2013AS45xx ღ دیدن قبولی: 07 نوامبر ۲۰۱۲ ღ ارسال فرم‌ها: 23نوامبر ۲۰۱۲ با ایمیل ღ مصاحبه: 20 مارچ ۲۰۱۳، آنکارا، برگهٔ صورتی ღ سفرنامه ღ مقصد:  *San diego *California  Smile ، کلیر:16 سپتامبر(180 روز انتظار)، تاریخ issued : سپتامبر 19، دریافت ویزا: 20 سپتامبر *آنکارا* تاریخ ورود به امریکا: 23 نوامبر(قطر ایرلاین)
دوستان عزیز سلام بالاخره نوبت ماهم شد که سفرنامه بنویسیم
البته خیلی طولانیش نمیکنم سعی میکنم یه سری نکات و هرینه ها رو بهتون بگم.
1- شرایط کیس
شغل خصوصی، سربازی: خرید کیس 3 نفر (پسرم زیر 2 سال)
2-دکتر:
3 واکسن به پسرم 580 دلار، خودم و همسرم هردو قبلا آبله گرفته بودیم و ایران تست هم داده بودیم ولی قبول نکرد و تست آبله به مبلغ 65 لیر انجام شد (واکسن آبله 180 دلار هر نفر، حواستون نباشه میزنه بدون اینکه بپرسه)، 95 دلار بابت خون و عکس (دونفر) خیلی باهاش بحث نکنید
3- مصاحبه:
ساعت 7:30 سفارت بودیم که ساعت 8 وارد سفارت شدیم بازرسی و کلیه کارها انجام شد، مدارکتون رو آماده و در بسته های مختلف (اصل، کپی، مالی) قرار بدین، که خودتون حول نشین من هم حساب بانکی 145 میلیون و 30 میلیون داشتم و هم اسپانسر که وقتی به اون خانوم فارسی زبان مدارک رو دادم گفت اسپانسر هم داری که گفتم دارم گفت اون رو هم بده می تونستم بگم ندارم چون حساب بانکب کافی بود (محض اطلاع: اگه حسابتون کافی نباشه بهتون میگن ولی من گفتم بزار هرجی میگه بدم)
مرحله بعد شماره گرفتن بعد رفع نقص مدارک که به من گفت برای حساب بانکی دو کپی دیگه دادم
انگشت نگاری
پرداخت 990 دلار
مصاحبه: به جرات میگم 3 دقیقه شایدم کمتر،
خیلی خوش اخلاق بود خانومی با موی مشکی نسبتا بلند
کارتون چیه
قبلا کجا کار میکردین
سربازی کچا بودین (مشاهده کارت)
خانومم
کارتون چیه : خانه دار قبلا جایی کار نکردین
کجا میخواین برین
حتی من میخواستم یه سری توضیحات بدم خیلی مشتاق نبود میخواست زود تموم شه
برگه صورتی کلیرنس
از قبل هم برگه کنار مدارکم بود
یک جمله از این برادرتون گوش کنین
مصاحبه کاملا فرمالیته است اگر اشکال مورد داری در مدارکتون نباشه مثل انتخاب سهمیه کشور دیگه یا اشتباه در تعداد نفرات
تمام تصمیمات از قبل گرفته شده خیلی داستان ساده تر از اینهاست من خودم شب مصاحبه به جرات میتونم بگم 3 ساعت خوابیدم با کت و شلوار و هزار داستان رفتم سفارت و لی خود کارمندها کاملا با لباس معمولی بودن و کیس هایی که از ترکیه هم بودن خیلی ها اسپرت اومدن منظورم اینه که خیلی خودتون رو نگران نکنید
یه نکته دیگه یه بنده خدایی اونجا بود که شوهرش برنده بود که اسپل اسم خودش و همسرش رو وقتی ثبت نام لاتاری رو انجام داده بود با اسامی پاسشون فرق داشت، افیسر ازشون چیزی نپرسید اونها هم در اینباره حرفی نزدن، اونها هم برگه صورتی گرفتن (شوهرش سربازی تو ارتش بود )
نمیدونم بهتون پیشنهاد کنم اگه مشکلی هم دارین اگه نپرسیدن و پی جو نشدن نگین شاید بهتر باشه (تصمیم با خودتونه) من براساس این کیس میگم شایدم بعدا دچار مشکل بشن در هر صورت خواستم گوشه ای از کیس این دوستان رو هم بهتون بگم
من قبل از مصاحبه خیلی نگران بودم که نکنه پسرم رو ثبت نام نکرده باشم وقتی بهم گفت کیس شما 3 نفره مثل اینکه دوباره لاتاری برنده شدم
ولی در کل کیسی با شرایط من نمیدونم چرا کلیرنس خورد سربازی خرید کار خصوصی ،
در هر صورت امیدوارم زودتز این دوره هم طی بشه
ممنونم از همه عزیزان مهاجرسرا که در تمام لحظه ها با من بودن و کلی از استرس ها ی این دوران رو کم کردن خیلی ممنونم
دوستانیکه مصاحبشون نزدیکه هر سوالی داشتین من در خدمتم ولی در کل بهتون میگم خیلی خیلی مصاحبه ساده و دوستانه بگم الکیه خیلی راحت با اعتماد بنفس و خوش رو با افیسر صحبت کنین
پیروز باشین
**55، مقصد: اهایو، تعداد: 3 نفر، مصاحبه هفته اول اپريل
[font=Arial]ضمن عرض سلام خدمت مدیران و پیشکسوتان عزیز مهاجرسرا خصوصاً عمو سعید، مامان سایه، امیر مهاجر ، مهندس بیات، افشین و ... . همچنین کلیه دوستانی که به طریقی با مهاجرسرا ارتباط داشته و یا دارند. و با آرزوی اینکه هرچه سریعتر همه اعضاء خانواده مهاجرسرا ویزای خود را دریافت کنند.
قبل از هر چیز لازم است بابت دیر شدن سفرنامه عذرخواهی کنم و بگویم کلیه مطالبی که در این سفرنامه می خوانید برگرفته از تجربیات اینجانب بوده و ممکن است گه گدار در بخش پیشنهادات دارای اشتباه باشد. بنابراین سعی میکنم آنها را با رنگی متفاوت نوشته و از شما دوستان عزیز خواهشمندم چنانچه احساس کردید مطلبی اشتباه است نظر خود را اعلام فرمایید تا سبب گمراهی دیگران نشوم.
**************************************************
می دانم که در این تاپیک فقط باید در مورد سفر صحبت کرد اما از آنجایی که بعضی از اسامی در مهاجرسرا تا حدودی با بقیه متفاوت است و گاهاً ممکن است سوالاتی را در ذهن دیگران به وجود آورد با اجازه بزرگان بد ندیدم چند خطی خارج از موضوع بنویسم.
آشنایی من با مهاجرسرا کاملاً تصادفی بود و با یک جستجوی اینترنتی و آنهم چند روز پس از قبولی در لاتاری 2013 شروع شد. بلافاصله متوجه شدم که برای خواندن بعضی قسمتهای مهاجرسرا باید برای خودم نامی انتخاب کنم . دنبال یک اسم منحصر به فرد میگشتم و نمی دانم چطور شد که رجبعلی را به عنوان نام مهاجرسرایی خود انتخاب کردم شاید به این خاطر بود که فکر می کردم تا آن روز چنین نامی در مهاجرسرا وجود نداشته و این یک اسم جدید است. البته به مرور به آن عادت کردم، خصوصاً وقتی احساس کردم شاید این سوال در ذهن بعضی ها به وجود آمده باشد که آیا رجبعلی نام واقعی کاربر است یا خیر. Wink
جا دارد قبل از شروع از خانواده مهاجرسرا بابت راهنماییهای بی منت و بی دریغشان تشکر کنم چرا که اگر مهاجرسرا نبود نمی دانم چقدر باید زمان صرف می کردم تا به جواب سؤالهایم برسم.
ما به کمک توضیحاتی که دوستان در این سایت گذاشته اند و به نظر من کامل است وقت دکتر ، بلیط هواپیما و هتل را رزرو کرده و CSC را ثبت نام نمودیم. بنابراین از توضیح واضحات صرفنظر کرده و به سراغ سفرنامه می روم.
[/font]
**************************************************
و اما سفرنامه:
[font=Arial]پرواز ما ماهان بود و مصادف با آن شبی شد که برف شروع به باریدن کرد. شب خیلی سختی بود. از یک طرف استرس اینکه تدارک همه چیز را به خوبی دیده بودیم یا خیر، و از طرف دیگر نگرانی از کنسل شدن پرواز.
رأس ساعت مقرر تاکسی فرودگاه آمد و ما سوار شدیم. در فاصله چند دقیقه ای که طول کشید تا ما چمدانها را پایین ببریم راننده داشت مسابقه فوتبال میدید. شیشه ها را شدیداً بخار گرفته بود. فکر میکردم به نیمه راه نرسیده برف قطع می شود. ولی not only تا خود فرودگاه برف می بارید، but also هر دقیقه به شدت آن افزوده می شد. در راه چندین تصادف و حتی یک مورد واژگونی خودرو هم دیدیم. خلاصه وارد فرودگاه شدیم .از تابلو اعلان پروازها فهمیدیم که پروازهای ترکیش و ایران ایر کنسل شده اما ماهان نه. پس از تحویل بار و گرفتن ارز و مدتی انتظار سوار هواپیما شدیم.
آنقدر خسته بودم که قبل از بلند شدن هواپیما خواب هفت پادشاه رو هم دیدم. خدا رو شکر در طول پرواز هم مشکلی وجود نداشت. از آنجایی که ما برای رفت و برگشت ترانسفر داشتیم. از فرودگاه تا هتل اصلاً سخت نبود. ما هتل آنکارا پلازا را انتخاب کرده بودیم.[/font]

[font=Arial]آنکارا پلازا هتل خوبی است و ما راضی بودیم. فقط از نظر ما دو اشکال داشت.
- اول اینکه نور اتاق کم و زرد بود و با وجود 6 لامپ کم مصرف باز هم نور اتاق کافی نبود(حداقل برای ما که به نور زیاد و سفید عادت داریم). پس در صورت صلاحدید با خود لامپ پر نور یا سفید ببرید.
- و دوم اینکه اتاق کمی کوچک بود.
مسافران هتل بیشتر ترک بودند. هتل بسیار آرام بود به جز شبهایی که مسابقات مهم فوتبال ترکیه برگزار می شد. صبحانه هتل خوب و متنوع ، کارکنان هتل خوش برخورد ، سیستم گرمایش خوب ، سرعت اینترنت در اتاق و لابی بالا و دانلود آزاد بود. در لابی یک لپ تاپ، یک پی سی و یک پرینتر متصل به آن وجود داشت. اگرچه که زبان ویندوز پی سی ترکی بود و اجازه تغییر زبان توسط ادمین داده نمی شد ولی برای پرینت کمک خوبی بود.
هتل ما در محل خلوت و آرامی قرار داشت و در مقایسه با بسیاری از هتل ها به سفارت و مطب دکتر نزدیک بود. توصیه می شود چنانچه محلهای این چنین را می پسندید هتلهای آنکارا پلازا یا ددمان را برگزیده و در صورتی که از مکانهای شلوغ تر خوشتان می آید از هتل الیت و یا هتلهای اطراف آن استفاده نمایید. (البته بیشتر رستورانها در مکانهای شلوغ هستند.) [/font]

[font=Arial]مدیکال:[/font]
[font=Arial]از آنجایی که من همیشه سعی می کنم در حاشیه اطمینان زندگی کنم، پرواز را دو روز قبل از مدیکال گرفتم. پرواز ما پنجشنبه بود، بنابراین شنبه صبح به مطب دکتر اونگان رفتیم. وقتی رسیدیم کسی نبود و ما اولین نفر بودیم. کم کم بقیه آمدند و یک صف تشکیل شد و ما هم خوشحال از این بودیم که هم در صف اولین نفر بودیم و هم در لیست وقت قبلی بیماران آن روز. در که باز شد ناگهان یک خانم ترک با کالسکه از عالم غیب رسید و قبل از ما رفت داخل. مرتب به خودم میگفتم رجبعلی Be patient. .
مدارک را در طبقه چهارم تحویل دادیم. برای تسریع در کارها عده ای را ابتدا نزد دکتر و عده ای دیگر را جهت گرفتن نمونه خون و عکس از قفسه سینه به آزمایشگاه فرستادند. بعد از آن خانم ترک نوبت من شد. خدمت خانم دکتر اونگان رسیدم. برخورد دکتر و منشی ها با ما خوب بود. هر سه ما با دکتر انگلیسی صحبت کردیم و به نظر ما انگلیسی صحبت کردن در برخورد خوب دکتر تأثیرگذار بود. از من سوالاتی کرد که قبلاً دوستان به تفصیل توضیح داده اند. من هم جوابش را به درستی دادم. در مورد سیگار پرسید، گفتم حدود هشت سال کشیدم و حدود هفت سال هم هست که ترک کرده ام. خانم دکتر هم چند کلمه ای یادداشت کرد و بعد ادامه سوالات.....
همه چیز به خوبی و خوشی داشت تمام می شد که خانم دکتر گفت ما باید به شما واکسن آبله مرغان بزنیم. من گفتم قبلاً این بیماری رو گرفتم و در انستیتو پاستور برای اطمینان تست دادم ولی دکتر گفت ما به تست ایران اعتماد نداریم. اینجا بود که فهمیدم دعوا سر لحاف .... است و بحث و جدل ممکن است دکتر را عصبانی کند، از ایشان پرسیدم تست میگیرید یا واکسن می زنید. گفت شما کدوم را میخواهید و من گفتم تست را ترجیح میدهم. معاینه تمام شد و بعد نوبت دخترم رسید. از او پرسیدند که انگلیسی می تواند صحبت کند یا نه؟ و چون دخترم به انگلیسی مسلط بود به تنهایی نزد دکتر رفت. با وجود اینکه در کارت واکسنش MMR ثبت شده بود واکسن را به او زدند. تنها همسرم بود که هیچ تست یا واکسنی نداشت.
یادآوری یک نکته را لازم می دانم و آن اینکه تا می توانید از گفتن دروغ یا پنهان کاری حذر کنید چون ممکن است با دیگر اعضای خانواده چک شوید. به عنوان مثال دکتر سن ابتلا به آبله مرغان دخترم را با من و همسرم چک کرد.
بعد برای آزمایش خون و عکس از قفسه سینه رفتیم طبقه بالا. برای تست آبله مرغان باید یک محفظه خون اضافه میگرفتند. من اولین نفر آن روز بودم و از شانس بد من آن روز کارآموزی را آورده بودند که میخواست سلمانی را از سر کچل ما یاد بگیرد. هنگام تعویض محفظه خون بلایی به سر دستم آورد که دو هفته طول کشید تا جای کبودیش محو شود. علیرغم درد شدیدی که داشتم مرتب به خودم میگفتم رجبعلی Be patient. .
خلاصه به ترتیب ابتدا آزمایش خون و بعد عکس از قفسه سینه را انجام دادیم و جمعاً 530 چوغ (هزینه تست را به لیر گرفتند) پیاده شدیم. روز دوشنبه هم رفتیم و جواب مدیکال رو گرفتیم.[/font]

[font=Arial]اندر خم سفارت:[/font]
[font=Arial]صبح روز چهارشنبه ساعت 7:15 مقابل سفارت رسیدیم. چند نفری آنجا صف تشکیل داده بودند. بعد نگهبان سفارت گرین کارتیها رو صدا زد. ما هم رفتیم و صف دیگری تشکیل دادیم. به آقایان اجازه نمی دادند که کیف دستی خود را به داخل ببرند. موبایل هم همینطور. روبروی سفارت یک دکه روزنامه فروشی بود که 5 لیر از مردم می گرفت و وسایل آنان را به امانت نگه می داشت. یکی از افراد هتل ما وسایل خود را به آن دکه داد و پس از اتمام مصاحبه آن را پس گرفت، ولی بعداً میگفت زمانی که داخل سفارت بودم تمام فکرم تو دکه بود. عده ای هم وسایل خود را به ایرانیهای خارج از صف می سپردند.
نگهبان سفارت پاسپورتها را با لیست خود مقایسه کرد و پس از انجام بازرسی به داخل سفارت رفتیم. در ابتدا مدارکی که در نامه سفارت بود را تحویل خانمی دادیم که کاملاً مسلط به زبان فارسی بود. از ما پرسید که فرم آپدیت داریم و ما گفتیم خیر. سپس از ما پرسید که مصاحبه را به چه زبانی میخواهیم و ما انگلیسی را انتخاب کردیم. چون ما اولین کیسی بودیم که در آن روز زبان انگلیسی را انتخاب می کردیم و شماره مصاحبه های انگلیسی از دویست شروع می شد، شماره دویست را به ما دادند که روی آن ساعت 8:37 ثبت شده بود. سپس وارد سالن بزرگی شدیم که در آن چندین باجه، تعداد بسیاری صندلی، یک تابلو اعلام شماره ها و یک تلویزیون در زیرش جهت سرگرم کردن مصاحبه شونده ها وجود داشت. رأس ساعت 8:37 اولین شماره روی تابلو اعلام شد. بعد از آن شماره ها با فاصله زمانی کم و یکی پس از دیگری برای تحویل مدارک، انگشت نگاری و پرداخت پول و انجام مصاحبه اعلام می شدند.
پس از مدت طولانی بالاخره شماره ما برای باجه آپدیت فرمها اعلام شد. مقابل باجه رسیدیم و پس از سلام و علیک متصدی از من خواست زیر فرمهایی که قبلاً امضا کرده بودم را مجدداً امضا کنم. من هم مجدداً نام و نام خانوادگی خود را به انگلیسی نوشتم. او گفت امضا کن و من گفتم این امضای من است. سپس گفت بنشینید تا صدایتان کنند. پس از مدتی دوباره شماره ما اعلام شد و جهت انگشت نگاری به باجه مربوطه رفتیم. پس از انگشت نگاری دوباره شماره ما اعلام شد و پس از پرداخت پول منتظر اعلام شماره برای مصاحبه شدیم.
بالاخره انتظار به سر رسید و به باجه مربوطه جهت انجام مصاحبه رفتیم. آقایی جوان و خوش برخورد پس از سلام و علیک با من و خانواده ام و قسم خوردن ما رو به من کرد و گفت دقیقاً بگو شغل تو چیست؟ من هم در شش جمله و پشت سرهم به او گفتم که من برای شرکت بوووغ کار می کنم. کار این شرکت بوووغ است، و مسئولیت بوووغ در آن شرکت با من است. سپس پرسید سربازی کجا بودی؟ گفتم نیروی هوایی. پرسید کارت چه بوده؟ گفتم من در قسمت بوووغ خدمت کردم و کار من بوووغ بود. در طول آن یکی دو دقیقه مرتب سر خود را به معنی متوجه شدن حرفهای من تکان می داد. از همسرم پرسید تا به حال کار کرده ای و او پاسخ داد خیر. از دخترم هم هیچ سوالی نکرد. در آخر اطلاعات لازم را در کامپیوتر خود وارد کرد و سپس برگه صورتی را که از قبل نوشته شده بود از داخل پرونده درآورد و گفت مدارک شما کامل است ولی جهت انجام مراحل اداری نیاز به دو ماه زمان است. آدرس سایت را در برگه نشان داد و گفت دو ماه دیگر به این آدرس مراجعه کنید و بعد از دیدن کیس نامبرتان یا شما یا همسرتان می توانید برای گرفتن ویزاها مجدداً بیایید. ما هم ضمن تشکر دست از پا درازتر از سفارت خارج شدیم.
ما برای سفارت لباس رسمی پوشیده بودیم و برای مصاحبه زبان انگلیسی را انتخاب کردیم، من در پاسپورتم ویزای شنگن داشتم و کارم هم در یک شرکت خصوصی بود. پس نتیجه می گیریم هیچ یک از اینها تأثیری در نگرفتن برگه صورتی ندارد و به نظر من کلیه کسانی که سربازی رفته اند یا سابقه کار بالا داشته باشند برگه صورتی را دریافت خواهند کرد.
در آن روز یک خانواده از مصاحبه جای ماندند چرا که باید به ارمنستان می رفتند. خانواده دیگری به دلیل اشتباه پر کردن فرم اولیه از ادامه مسیر حذف شدند. سه نفر مجرد (دو خانم و یک آقا) و یک خانواده سه نفری یک ضرب گرفتند که در بین آنها هیچ یک از آقایان سربازی نرفته بودند. یک نفر از آقایان سابقه کوتاه مدت در یک شرکت خصوصی داشت و دیگری کار آزاد. بقیه کیسها در آن روز برگه صورتی گرفتند.
**************************************************[/font]
[font=Arial]توضیحات تکمیلی:[/font]
[font=Arial]برای خرید بیشتر به بلوار آتاتورک تا میدان کیزیلای می رفتیم. خیابان تونالی هلمی هم رفتیم اما به نظر ما قیمتها کمی بالا بود. تنها برندی که قیمتش متناسب با جنسش و جیب بنده بود LC Waikiki بود و بیشتر خرید ما از شعبه های این فروشگاه انجام می شد.
مک دونالد، کی اف سی، پیتزا هات، برگر کینگ، کمپیر، دونر کباب، باربکیو چیکن (که یکی از دوستان آدرس آنرا در مهاجرسرا داده بود و از ایشان ممنونم چون از خوردنش بسیار لذت بردم) از غداهایی بود که با ذائقه ایرانی سازگاری بیشتری داشت.
ما برای تماس با ایران کارت 5 لیری (سی دقیقه ای) ipc telekom از دکه روزنامه فروشی می خریدیم و با آن از هتل تماس می گرفتیم.
در انتها توصیه می شود از چمدانهای محکم برای حمل بار خود استفاده نمایید و هرگز به امید بسته بندی بار در فرودگاه آنکارا نباشید چرا که بابت هر بسته کوچک یا بزرگ 25 لیر از شما خواهند گرفت.
**************************************************[/font]
کیس نامبر: 2013AS47xx ،رؤیت قبولی: 2 می ،ارسال فرم: 19 می ،سفارت: آنکارا ،تعداد: 3 ،مصاحبه: March W2 ،کلیر 16 سپتامبر ،سفرنامه
ســـــــلام به همه دوستان گل...اول از همه یه تشکر درست حسابی از دوستانی که سفرنامشون رو گذاشتن که تونستم کمال استفاده رو ازش داشتم!

برای جبران زحمت،منم سعی میکنم یه سفرنامه مختصری بنویسم:Cool

شرایط کلی:
مجرد-تازه فارغ التحصیل شده -بیکار-بدون اسپانسر( با یه گواهی موجودی نسبتا پایین تقریبا 20 میلیون+ سند خونه)

رزرو بلیط و هتل: من یه ماه قبل از تاریخ مصاحبه بلیط رفت و برگشت سیستمی رو به قیمت 830000 تومن خریدم.آخه دقیقا تاریخ حرکتم وسط عید بود. پرواز هم ایران ایر بود.
رزرو هتل هم اتاق سه تخته هتل الیت شبی 100 د.ل.ار پامون آب خورد.
*کیفیت هتل خیلی معمولی و متوسط بود و تنها مزیتی که داشت دسترسی نزدیک به سفارت و کارکنان محترمش.به نظرم هتل اتاپ بلوار که نزدیک هتل ما بود باید کیفیت بهتری داشته باشه.
پرواز ایران ایر چهارشنبه ساعت 6 غروب بود و ما حدود ساعت 7 به وقت آنکارا اونجا بودیم...کیفیت پروازش هم بد نبود.

نوبت دکتر و معاینه: نوبت دکتر من پنجشنبه صبح ساعت 10 بود و لی من زودتر پا شدم رفتم و زودتر کارم راه افتاد. بعد ازانجام آزمایش و عکس قفسه سینه 150 دلار به آزمایشگاه دادم که بقیه پول رو به لیر برگردوند.
رفتم طبقه بالا برای نوبت معاینه،منشی دکتر خوش اخلاق بود و کارت واکسن پاستور رو ازم گرفت.معاینه من رو هم خانم اونگان انجام داد و تمام مکالمه به انگلیسی انجام شد...و مثل بقیه دوستان از منم تست آنتی بادی آبله مرغان رو قبول نکرد. ومنم بهش گفتم که میخوام تست بدم.
بخاطر همین دوباره رفتم طبقه پایین و تست آبله مرغان دادم و 68 لیر دیگه هم از کیسه خرج کردم. و جمعه ساعت 4:30 هم رفتم جواب رو گرفتم.
درمجموع حدود 190 دلار خرج معاینه پزشکی شد.

روز مصاحبه: مصاحبه من روز دوشنبه بود.ساعت 8 صبح.تمام مراحل رو کاملا دوستان توضیح دادن.ولی محض اطمینان منم میگم وقتی وارد سالن شدم خانومی که مسلط به فارسی بود ازم مدارک رو دونه دونه خواست و در آخر زبان مصاحبه رو پرسید که منم گفتم فارسی. بهم یه شماره داد و گفت برم داخل سالن بشینم. شماره ام اول برای انگشت نگاری رفت بعد پرداخت 330 د.ل.ا.ر و درآخر برای مصاحبه که یه خانم خیلی خوش برخورد بود و ازم سوال پرسید:
1-سر کار میرید؟ 2-قبلا کار میکردی؟ 3- آمریکا کجا میخوای بری؟ 4- به هزینه رفتن و اقامتت فکر کردی؟ والسلام
و بعد از جواب دادن به سوالاتش با یه لبخند زیبا بهم تبریک گفت وگفت که پاسپورتم پیشش میمونه تا ویزا صادر بشه و بقیه مدارک اضافی رو بهم برگردوند. و منم از صمیم قلب ازش تشکر کردم. و وقتی مدارک رو چک کردم دیدم شناسنامه هم نیست و رفتم از همون خانوم اولیه پرسیدم آیا باید شناسنامه هم پیشتون بمونه؟ جواب داد که شناسنامه و پاسپورت هم بهمون آدرس پستی که دادین ارسال میشه.
منم وقتی رفتم هتل بعد ازظهر همون سایت کذایی رو چک کردم و دیدم که کیسم آپدیت شده وزده issued ولی تو سایت cscخبری نیست.
فرداش رفتم پست عدلیه سرا وگفت که فردا مراجعه کنم.و وقتی فرداش رفتم خداروشکر بسته ام رسیده بود و منم تحویل گرفتم(یعنی دقیقا دو روز بد از مصاحبه به دستم رسید)...و بدو بدو رفتم دفتر ایران ایر و بلیط برگشت رو بدون پرداخت هیچ جریمه ای تغییر دادم و همون روز غروب برگشتیم...والسلامCool
و اما کلاغه هنوز که هنوزه به خونش نرسید...حالا میریم مرحله بعدTongue

ودر آخر دوباره از همه بچه ها تشکر میکنم و از صمیم قلب آرزو میکنم همه دوستان کارشون ردیف بشه و دوستانی هم که برگه صورتی گرفتن به زودی زود کلیر بشن...با اینکه هیچکدومتون رو ندیدم ولی تو این راه خیلی بهم کمک کردید.مرسی مرسیSmile
مخلص همتون...
شماره کیس : 2013AS0005xxx
کنسولگری: ANK
مصاحبه : april
سلام به همه دوستان گل مهاجر سرایی
دوستان منم هفته قبل مصاحبه داشتم، با اینکه بار اولم بود مسافرت خارج میرفتم با راهنمایی های خوب شما دوستان مهاجرسرایی راحت رفتم مصاحبه شدم و برگشتم
فقط چندتا نکته کلی از سفرم مینویسم
-هتل دنیز آتلانتا که پیاده 5 دقیقه تا میدان کیزلای فاصله داره، کرنر روم شبی 70 لیر، پذیرش هتل انگلیسی رو خوب صحبت میکنه، نظافت هتل خوب بود و اینترنتم بدون قطعی و کلا از هتل راضی بودم
-با مطالعه سفرنامه دوستان بدون هیچ مشکلی مطب دکتر و آدرس سفارت رو پیدا کردم وبنظر من دوستانی مهاجرسرایی هیچ نیازی به لیدر ندارند
-مدیکالم با وقت قبلی و طی دو ساعت انجام شد
-روز مصاحبه سفارت نسبتا خلوت بود، آفیسر خانم مسنی بودن که با مترجم با من صحبت میکردن
از تحصیلم پرسید، اینکه چرا میخوام برم آمریکا؟ ، شغلم و اینکه آیا کار دولتی یا همکاری با نهادهای دولتی داشتم یا نه و بالاخره از خدمتم که کجا و چه قسمتی خدمت کردم و در آخر هم برگ صورتی، البته برگ صورتی قبل از مصاحبه آماده بود
و مصاحبه خیلی راحت انجام میشه
-در مورد کیسم: مجرد، ترم آخر فوق لیسانس، سربازی تو ارتش خدمت کردم ، شغلم دولتی نیست و با یک گواهی تمکن مالی حدود 50 ملیون و بدون هیچ سند مالکیتی
dv 2013, Ankara
سفرنامه ی دوستان کامل هست فقط چند تا نکته که احساس کردم بگم بد نباشه..
1.خلاف تصور من مصاحبه تو همون سالن انتظار و ایستاده انجام می شه.
2.تو سفارت مشکل زبان ندارید همه جا فارسی باهاتون صحبت می شه.
3.سوال های سفارت از من در مورد کارم بود که ساده و با تأکید خصوصی بودن توضیح دادم. و اینکه کجا و پیش کی قراره برم.
4.هیچ برگه ای بعد از مصاحبه بهم ندادن (برگه ی سفید)
5.مدرک لیسانس من موقت بود و هیچ مشکلی پیش نیومد.
6.برای گرفتن ویزا فقط به ایمیل توجه کنید هر وقت اومد برید و با اصرار بگیرید من اگه نمی گرفتم مجبور می شدم 5روز دیگه اونجا بمونم و وقتی اومدم تهران هنوز سایت میزد که بسته نرسیده.
7.من تو ثبت نام اولیه تاریخ تولدم رو اشتباه زده بودم و به kcc چندتا ایمیل زده بودم، قبل از قسم خوردن گفتم و گفتن حل شده.
8. مراقب پول هایی که با خودتون می برید باشین.
در آخر از همه ی دوستان گل مهاجرسرایی که هم راهنمایی هاشون هم دلگرمی هاشون باعث شد این راه را به آخر برسونم تشکر می کنم.
مصاحبه آنکارا. کیس نامبر 2013as0000xxxx
سلام به تمام دوستان منتظر در صف مصاحبه بالاخره نوبت ما شد که خلاصه ای از سفرناممون به شهر آنکارا را برای دوستان عزیزم شرح دهم .
ناگفته نماند که مصاحبه ما دیروز (1392/2/4 )صبح ساعت 8 بود و دیشب هم با پرواز ایران ایر ساعت 8:20 به سمت تهران آمدیم .
در تاریخ 92/2/1 برای ساعت 18:20 به مقصد آنکارا با پرواز ایران ایر به فرودگاه امام خمینی رفتیم قبلا حوال ارز دولتی را که برای هر نفر 300 دلار می باشد از بانک ملت گرفتیم که پس از رسیدن به فرودگاه از طریق بانک ملت مستقر در فرودگاه ارز را تهیه کردیم .
از تهران تا آنکارا حدودا دو ساعت و نیم می باشد اختلاف ساعت ایران و ترکیه یک ساعت و نیم است که باید ساعت را عقب بکشیم فرودگاه آنکارا حدود 33 کیلومتر از خود شهر فاصله دارد در فرودگاه آنکارا عده ای با تابلو ایستاده اند که باید لیدر (ترانسفر) خود را پیدا کنید .
هتل ما هتل پرستیژ که یک هتل 4 ستاره می باشد در خیابان جان افکندی واقع شده است و دارای اینترنت خیلی خوب بدون قطعی و ماهواره در اتاق و صبحانه خیلی عالی و بسیار ساکت .
در تاریخ 92/2/2 وقت پزشکی داشتیم که از هتل خارج شدیم و پیاده از خیابان جان افکندی به سمت پایین رفتیم تا به بلوار آتاتورک رسیدیم حدود 15 دقیقه پیاده راه است وقتی به بلوار رسیدید اگر آنطرف خیابان را ببینید سفارت آمریکا واقع شده است .
پس از رسیدن به بلوار آتاتورک باید به سمت چپ بروید همین طور جلو می روید تا به پلاک 237 برسید تقریبا ده دقیقه پیاده راه است یک راه باریک بغل لابراتوار است که از آن در باید وارد شوید بعد از ورود به سمت آسانسور رفته و بایدبه طبقه چهارم بروید .
بعد از دادن پاسپورت و دو قطعه عکس 5*5 برگه ای به شما می دهند که باید به طبقه پنجم بروید که در آنجا پاسپورت و کیس نامبر را می دهید ومنتظر می شوید که بعد از چند دقیقه صدا می کنند که مبلغ 47/5 دلار برای هر نفر می دهید و دوباره منتظر می شوید تا اسمتونو صدا بزنند وقتی صدا زدند با یکی از پرسنل آنجا می روید و خون و عکس از قفسه سینه می گیرند .
دوباره به طبقه چهارم میروید و بد از پرداخت نفری 100 دلار برای معاینه پیش دکتر میروید ما راکه خنم دکتر اونگان معاینه کرد و بعد از پرسیدن سابقه عمل جراحی و .. و معاینه فیزیکی درباره آبله مرغون می پرسه که خیلی احتمال ضعیفی داره از کسی تست آنتی بادی یا گرفتن آبله مرغونو قبول کنه پس آماده باشید اگر مطمئن هستید که آبله مرغون گرفته اید تست بدهید چون ارزونتره ما که تست دادیم بمبلغ 135 لیر برای دو نفر قیمت هر لیر هم 2000 تومن می باشد .
خلاصه بعد از اتمام کار گفتند فردا ساعت 11 صبح بریم جوابو بگیریم که ما هم رفتیم و یک پاکت سربسته برای سفارت با تاکید اینکه اصلا باز نشود و کپی واکسیناسیون و تست آنت بادی که گفتند مال خودتان است و یک سی دی که گفتند باید ببریم آمریکا نباید سفارت ببریم .
ناگفته نماند که نزدیک مطب پارک زیبایی قرارداره به نام پارک کوگول پارک یا همون پارک قو بسیار زیبا ست حتما سری بزنید .
به خیابون پایین پارک خ تونالی هیلمی می گویند که خیابان بسیار قشنگی است و مغازه های خوبی دارد از همین خیابان هم به هتل ما راه داشت .
-مرکز شهر به کیزلای معروفه که برای رفتن به اونجا می تونید از اتوبوسهای خط 317-318 که ایستگاه آن در بلوار آتاتورک یا خیابان تونالی هیلمی یا خیابان اسات یا خیابان تهران قرار دارد استفاده کنید . اتوبوس نفری 2 لیر می گیرد که اگر از دکه های روزنامه فروشی کارت بخرید رفت و برگشت 3/5 لیر می شود و از همان کارت برای مترو هم می توانید استفاده کنید .
تاکسیها زیر 6 یا 7 لیر نمی گیرند .
بالاخره روز مصاحبه رسید چهارشنبه 1392/4/4 ساعت 6 از خواب بیدارشدیم و بدون خوردن صبحانه پیاده به سمت سفارت رفتیم برای رفتن به سفارت انتهای خیابان جان افکندی که رسیدید آن طرف بلوار آتاتورک خیابان فکر کنم نهوت بود که درب سفارت در خیابان نهوت جنب خیابان پاریس قرار دارد . جلوی سفارت صف می کشند که دونه دونه صدا می کنند پاسپورت را می گیرند و بعد از چک کردن اسمها با لیست خودشان می فرستند داخل البته بعد از بازدید بدنی و رد شدن از دستگاه در درب ورودی شماره می دهند که برام جالب بود روالشون عوض شده بود می گفتند زبان فارسی انتخاب می کنی یا ترکی اصلا شماره برای انگلیسی نمی دادند خلاصه شماره ما 400 و اولین نفر بودیم وقتی همه داخل سالن شدیم شروع به اعلام شماره ها کردند البته شماره ترکها از 100 شروع شد که قاطی اعلام می شد با هر دینگ شماره خوان تمام کله ها به سمت شماره اعلام شده می رفت اول شماره را خواندند رفتیم پشت باجه مدارک را دادریم یعنی اصل شناسنامه اصل کارت ملی اصل کارت پایان خدمت اصل گواهی تحصیلی پرینت csc و اصل مدارک اسپانسر و مالی و پاسپورت دوقطعه عکس هم دادیم که دوباره که صدامون کردند جز اصل مدارک اسپانسر و مالی بقیه مدارکو عکسهارو بهمون برگردوندند .
دوباره نشستیم شمارمونو خوندند رفتیم برای انگشت نگاری اول چهارانگشت دست چپ بعد چهارانگشت دست راست در آخر هم دو تا شست مبارک .
دوباره نشستیم صدامون کردند برای پرداخت پول نفری 330 دلار دادیم دوباره نشستیم استرسمون داشت بیشتر می شد ولی بهتون بگم استرس نداشته باشید خیلی راحت تر از این حرفا انجام میشه .
وقتی شمارمونو خوندند رفتیم پشت جلوی باجه یه خانم مهربون که فارسیو خیلی خوب صحبت می کرد اول گفت دست راست بالا قسم بخورید و چند سوال که البته من برنده اصلی بودم پرسید کجا کار میکنی ؟ تا حالا آمریکا رفتی ؟ با اسپانسرتون چه نسبتی دارید ؟ و از شوهرم هم پرسید سربازی رفتی ؟ چرا معاف شدی ؟ از اول شغلت آزاد بوده ؟ همین
بعد برگه معروف صورتیو درآورد و جمله همیشگی که یه پروسه اداری باید طی بشه بعد از دو هفته تا دوماه شمارتونو توی سایت دیدین یکیتون با پاسپورت و پرینت csc و کارت ملی هر دو نفر بیاین برای ویزا .
کیس ما دونفر من و همسرم که همسر من معافیت کفالت داشت و شغل آزاد و من فکر می کنم چون من چند تا شغل عوض کرده بودم برگه صورتی گرفتیم به هر صورت به فال نیک می گیریم و در انتظار کلیر هستیم .
به امید اینکه تمام دوستان منتظر ویزاشونو یک ضرب بگیرن . هر سوال بود در خدمتم ...
2013As55XX *آنکارا * 2 *مصاحبهapril24 *صورتی *مقصد: اورلاندوفلوریدا
کلیر :29 اگوست بعداز 127 روزTongue
انقضای ویزا : 22 اکتبر (6 ماه از تاریخ مدیکال)
ورود به آمریکا : 18 اکتبر2013
برای گرفتن متن وکالت نامه برای ptt آنکارا پیام خصوصی دهید .

سلام دوستان. من اینجا می‌خوام سفرنامه خودم رو به آنکارا برای تحویل پاسپورت و دریافت ویزا به اشتراک بذارم. مصاحبهی من آنکارا بود و ۱۸ آوریل کلیر شدم بد از ۷۹ روز. پرواز ماهان به قیمت ۲۹۰۰۰۰ تومن برای ۲۹ آوریل ساعت ۷:۳۰ خریدم. و سر ساعت ۴:۳۰ صبح رسیدم فرودگاه امام که کاملا به موقع بود. پرواز با نیم ساعت تاخیر به دلیل دیر رسیدن تعدادی از هموطنان انجام شد. پرواز خیلی‌ راحتی‌ بود با هواپیمای ایرباس ا-۳۰۰. خوشبختانه سر ساعت ۹:۱۵ رسیدیم به آنکارا و دم در فرودگاه سوار اتوبوس مسیر کیزیلای شدم که شد ۵.۲۵ لیر. ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه به وقت آنکارا به کیزیلای رسیدم و پیاده رفتم تا سفارت. حدودا ۱۰ دقیقه طول کشید تا برسم دم در سفارت. یک چمدون کوچیک داشتم که نگهبان نزاشت ببرم داخل سفارت. من هم با راهنمایی نگهبان رفتم آژانس ایران ایر روبروی سفارت و از آقای که اونجا نشسته بود خواستم لطف کنه و اجازه بده چمدونو یک نیم ساعتی‌ اونجا بذارم تا کارم تموم شه. ایشون هم قبول کرد. دم داره سفارت خیلی‌ خلوت بود. ۴-۵ نفر منتظر بودن تا پاسپرتشونو تحویل بدن. من هم برگ صورتی‌ و پاسپورت و آدرس ptt رو به خانومی که مدارکو تحویل می‌گرفت دادم و اومدم بیرون. کلا کارم بیشتر از ۱۰ دقیقه طول نکشید. من آدرس ptt توی استانبول رو دادم. از نزدیک سفارت سوار تاکسی شدم که با اتوبوس برم استانبول. از راننده پرسیدم چقد می‌شه تا ایستگاه اتوبوس گفت ۱۵ لیر. سریع سوار شدم که به اتوبوس ساعت ۱۲ برسم. ۱۱:۴۵ رسیدم و با اتوبوس metro به قیمت ۳۸ لیر(البته به من تخفیف داد چون قیمتش ۴۵ لیر بود) به سمت استانبول حرکت کردم. و سات حدودا ۶ بود که رسیدم به ایستگاه metro. به نظر من اتوبوس خیلی‌ راحتی‌ بود با سرویس دهی عالی‌. چون سرویس رایگان به خیلی‌ از مسیرها رو داره. سوار سرویسی که به مقصدم نزدیک بود شدم و ساعت ۷ رسیدم به خونه یکی‌ از بستگان. روز ۳ شنبه بعدازظهر هم توی ceac آپدیت شدم که نوشته بود ویزا İSSUED یعنی‌ viizaye من پرینت شده و آمده تحویل به ptt هستش. امروز هم که ۴ شنبه و تعطیل رسمیه. امیدوارم که تا شنبه ویزا برسه به استانبول. امیدوارم سفر نامه مفیدی بوده باشه براتون.
رزا، ازدواج با گرین کارتی،مصاحبه ۲۸ ژانویه ۲۰۱۳، کلیرنس، برگه‌ صورتی‌، clearence ١٧ اپریل, 79 روز انتظار, دریافت ویزا: ۳ می،ورود به آمریکا: ۴ می, مقصد: اوهایو

با سلام خدمت دوستان عزیزم بخصوص کسانی که با نوزاد زیر 2 سال عازم هستن.
از اونجایی که این سایت محلی شده برای کمک رسانی به هموطنایی که یک راه کاملا جدید رو میخوان طی کنن و توی این مسیر هم کلی مشکلات و سوالات و اتفاقات عجیب و حالات پیش بینی نشده رخ میده، وظیفه دونستم سفرنامه ای رو که نوشته بودم کامل کنم شاید نکاتی رو که از یاد برده بودم یا ننوشته بودم به درد هموطنی بخوره و دعای خیرش کمک حال من و خانوادم بشه...
اول از اسم کاربری من که اسم شرکتی بود که درش کار میکردم و هرکجا که میخواستم در وبسایتی ثبت نام کنم این اسم کاربری رو انتخاب میکردم. ولی وقتی فعالیتم در مهاجرسرا جدی شد دیدم که ای کاش از اول یه اسم بهتر انتخاب میکردم که این مشکل رو با کمک عمو سعید عزیز و اضافه کردن حامد در زیر اسمم کمرنگ کردم.
من تا قبل از فرایند مصاحبه آشنایی چندانی با فضای دوستانه و گرم حاکم بر مهاجرسرا نداشتم و فقط فکر میکردم این سوال و جوابها سال تا سال آپدیت نمیشن ولی روز مدیکال چک فهمیدم که دوستان از این فضا استفاده خیلی خوبی کرده بودن و من از این قسمت محروم شده بودم.
بگذریم...
من حدود 20 جون 2012 یعنی 30 خردادماه بود که بعد 2 ماه چک نکردن وبسایت لاتاری ، گفتم برم یه دوری بزنم شاید جواب اومده باشه. درگیر کار و دانشگاه و آیلتس و از اونطرف مصاحبه واسه سفارت استرالیا بودم و زیاد جدی نگرفته بودم. ضمن اینکه اولین سال شرکتم در لاتاری بود.
وقتی اسم خودم رو دیدم من و همسرم چنان جیغی کشیدیم که فکر کنم توی محلمون 3 نفر فوتی دادیم.. دستامون میلرزید و نمیدونستیم از خوشحالی چیکار کنیم. خلاصه .. اولین کاری که کردم کمی خودم رو آروم کردم و شروع به مطالعه بیشتر کردم و دیدم اووووووَ ه .. نزدیک 50 روزه اعلام شده و ما از همه جا بیخبر بودیم. یه ایمیل به kcc زدم و جریان رو گفتم. از اونطرف شروع به سرچ کردن در مورد فرایند لاتاری کردم.. متاسفانه اولین گزینه هام وبسایتایی بودن که اطلاعات مربوط به سال 2009 توشون بود و اونجا ذکر کرده بود که حتما باید با پست مدارک رو بفرستین. همون روز در مهاجرسرا هم عضو شدم که بتونم به امکانات سایت دسترسی داشته باشم که متاسفانه به دلیل عدم آشنایی با فضای سایت نتونستم بهره لازم رو بگیرم .
من هم از اونجایی که منابع زیادی در اختیار نداشتم از اونطرف با مکانیزم مهاجرسرا هم زیاد آشنا نبودم، رفتم کل زندگیمو ترجمه کردم و همه رو مهر دادگستری و وزارت خارجه زدم و کلی هزینه شد در حالی که میشد با مهر مترجم هم کارم راه بیفته. در این بین مدارک آموزشی غیر دانشگاهی و تقدیرنامه های مدرسه و گواهی های المپیادهای دوران دبیرستان و آموزشهای حین کار و ریز نمرات و خلاصه اونچه که داشتم رو ترجمه کردم و به تایید رسوندم و بیش از یک میلیون و دویست هزار تومن رو بیخود و بی جهت از دست دادم. درحالی که با یک دهم این میشد کارم پیش بره.
بعد بردم همه این مدارک رو با فرم های 230 و 122 و عکسهای 5*5 با پست دی اچ ال ارسال کردم به KCC که باز هم به خاطر حجم بالای مدارک هزینه پستیش هم سر به فلک زد.
بعد حدود 7 روز شروع به ایمیل زدن به KCC کردم که ببینم مدارکم رسید یا نه که اونها هر بار جواب میدادن به دلیل حجم بالای مدارک رسیده فعلا نمیتونیم بهتون بگیم.. و بعد 20 روز بهم ایمیل دادن که مدارکتون رسید و خاطرم از این بابت جمع شد.
توی این فاصله رایزنی هامو با دوستان و بستگانی که در آمریکا داشتم و همشون به اتفاق در حال تحصیل بودن شروع کردم و در جمع بندی فهمیدم که برای یک مهندس مکانیک با شرایط من شرق آمریکا دلچسب تر خواهد بود. از اونجایی که دختر خالم و همسرش در فیلادلفیا بودن ، من و همسرم به اتفاق نظرمون بر رفتن به فیلادلفیا شد..
در همون ایام قبولی همسر من باردار بود و من این موضوع رو به KCC اطلاع دادم که بعدا نگن نگفتی و اونها هم جواب دادن که نگران نباش هر وقت فرزندت به دنیا اومد مدارکش رو به همراه فرم 230 برامون بفرست.
توی همین ایام بودکم کم زمان میگذشت و هر بار از طریق بولتن ویزا شماره ها رو پیگیری میکردم که ببینم نوبتمون کی میشه. از طرفی به دلیل بارداری همسرم و همچنین پروژه های سنگین کاری (به لحاظ بار حقوقی) که داشتم همش دعا میکردم که مصاحبمون عقب بیفته و مثلا بشه توی بهار. چون پسرم اوایل زمستون به دنیا میومد و کمی گوشت و گل میگرفت تا بهار و پروژه هامون هم به سرانجام میرسید.
ایمیل زدم به KCC و ازشون خواهش کردم که مصاحبه ما رو بعد از اسفند ماه بندازن و شرایط همسرم رو براشون توضیح دادم. اونها هم در جواب گفتند ما شرایط شما رو در پرونده ثبت و اعمال میکنیم.
اوایل زمستون پسرم به دنیا اومد و یه رنگ و بوی جدیدی به زندگیمون داد.
بولتن ویزا ها رو دنبال میکردم تا اونجا که دیدم شماره مارو برای ماه مارس اعلام کردن. خیلی خوشحال شدم که به خواستم میرسیدم. وقتی برگه تاریخ مصاحبه از طریق سایت دستم رسید، خاطرم جمع شد چون تاریخش آخرای ماه مارس بود.. ولی یه مشکل وجود داشت و اونهم تقارن اون با عید نوروز و شلوغی فرودگاه و شرکتهای هواپیمایی بود. یعنی هم بلیط گرون شده بود هم تاریخی که میخواستیم لزوما بلیط پیدا نمیشد.
وقت رو غنیمت کردم و یه راست رفتم سراغ آژانس هواپیمایی واسه رزرو بلیط.
از اونجایی که پسرم نوزاد بود و فقط 2 ماهش بود با دکتراونگان قبلش تماس گرفتم و ازشون در مورد زمان مورد نیاز برای مدیکال پسرم پرسیدم. طی 4 بار رد و بدل کردن ایمیل آخرش هم صریحا نگفتند که مدیکال یک نوزاد شامل چه مراحلیه و چقدر طول میکشه. با این حساب من دست بالا حساب کردم و 4 روز واسه مدیکال پسرم کنار گذاشتم.
با این اوصاف باید 4 روز قبل مصاحبه اونجا می بودیم یعنی با خود روز مصاحبه حداقل 5 روز. کارمند آژانس هواپیمایی هی ایرلاینهای مختلف رو چک میکرد ولی به خاطر تعطیلات نوروز همش یا پر بود یا بازه زمانی بین رفت و برگشت خیلی زیاد میشد.
آخرش با کلی محاسبه تونستم بلیط رفت و برگشت رو رزرو کنم اونم چارتر و بدون کنسلی یا تغییر زمان و با فاصله 10 روز از هم با قیمتی نزدیک به 3 برابر اوقات عادی..
روزی که پرواز داشتیم به خیال این بودم که بعد گیت میتونم ارز مسافری بخرم ولی دیدم بهم گفتن این قضیه جمع شده و از روزهای قبل باید بلیطتو میبردی بانک و ارز میگرفتی. فرودگاه هم به حدی شلوغ بود که نگو. همه جا صفهای طویل چند لاینه و هر لاین هم چند صد نفره ! الان که دارم فکر میکنم سرم سوت میکشه.
رسیدیم آنکارا اونجا قرار بود یکی از دوستان پدر همسرم که شرکت توی آنکارا داره برامون هتل رزرو کنه. من قبلش به پدرهمسرم گفته بودم که رزرو کردن هتل خیلی راحته و خودم از اینجا میکنم. ولی به اصرار ایشون این کار رو به دوستشون سپردیم و ایشون هتل کراون پلازا رو برامون رزرو کرد. این هتل 5 ستاره و بسیار شیک و با امکانات کامل بود ولی نتونستیم بیشتر از یک روز بمونیم. چرا؟ عرض میکنم خدمتتون.
وقتی به هتل رسیدیم رفتم رسیپشن و خودمو معرفی کردم. آقایی خیلی خوشرو و مودب جواب داد و گفت که رزوتون درسته و میتونین به اتاقتون برین فقط قبلش زحمت بکشین واسه ده شب 2200 دلار لطف کنین ! من یه لحظه فکر کردم اشتباه شنیدم. دوباره پرسیدم دیدم بله شبی 220 دلار هست هتلش. مبلغی رو که گفت رو بهش دادم و گفتم اشکالی نداره جاش خوبه و .. رفتیم اتاقمون و اولین کاری که کردم رفتم پشت کامپوتر و شروع به سرچ کردم دیدم ما کلا از شهر پرتیم و ما کجا و کیزیلای کجا ! میشد با مترو رفت ولی ما چون بچه همراهمون بود سخت بود.
هتلهای خیلی خوب حوالی کیزیلای شبی 70 تا 130-140 دلار دور میزد. پیش خودم گفتم عمرا بزارم سرم کلاه بره. سریع آدرس دو سه تاشون رو گرفتم و پریدم از هتل بیرون. کنار هتلمون یه مرکز خرید بود به اسم آنکامل. خیلی شیک و مجهز. از جلوش یه تاکسی دربست کردم دنبال هتل.
2 ساعت نشد هر 3 تا هتل رو دیدم و یکی که به نظرم دنج تر بود رو با شبی 80 دلار رزرو کردم به نام هتل ارگن. بهش گفتم فردا صبح ساعت 8 اینجاییم.
هتل ارگن توی خیابون کارانفیل به موازات خیابون آتاتورک بود و اطراف هتل پر از کافه و فست فود و بار بود. فضایی امن و دلنشین داشت به خصوص که 3 -4 تا دانشگاه هم کنارمون بود و تردد دانشجوها که به انگلیسی مسلط بودن هم زیاد بود.
خود هتل فضای بسیار دوستانه و اتاقهای بزرگ داشت . من یک سوئیت 2 اتاقه رو گرفتم که نورگیر بسیار عالی داشت.
راستی یادم رفت بگم من آیلتس 6.5 جنرال داشتم که شامل خواندن6.5 نوشتن 6.5 گوش دادن 6.5 و صحبت کردن 7 بود و طبیعتا از خودم برای صحبت به زبان انگلیسی کاملا مطمئن بودم. ولی متاسفانه روزهای آخر فقط تلاش میکردم ترکی یاد بگیرم چون 99% افراد عادی حتی یک کلمه هم انگلیسی نمیفهمیدن و انگلیسی و فارسی براشون یکی بود.
از موضوع پرت نشیم...
سریع برگشتم هتل و خودمونو آماده کردیم واسه فرداش. فردا صبح باید ساعت 8 میرفتیم هتل جدید و ساعت 9 هم باید پیش دکتر اونگان میبودیم.
صبح دومین روز طبق برنامه هتل اول رو تسویه کردم و رفتیم هتل دوم. وسایلمون رو گذاشتیم و تاکسی گرفتیم به مقصد کوگولو پارک که دکتر اونگان کنارش بود.
بعد کلی دور خود چرخیدن بالاخره مطب دکتر رو پیدا کردیم. از من و همسرم 95 دلار همون اول گرفتن ولی بابت پسرم چیزی نگرفتن. بعد که پرسیدم ازشون گفتن این که نوزاده و اصلا چکینگ خاصی نداره . فقط واکسن باید بزنه. ناراحت شدم و به منشی گفتم پس چرا دکتر این رو توی ایمیلهاش به من نگفت؟ میدونین که من به خاطر ابهامی که در جواب دادن به خرج دادین مجبور شدم چندین روز زودتر بیام؟ و 3-4 تا برگه ایمیل رد و بدل شده بین خودم و دکتر اونگان رو نشونشون دادم . دیدم میگه این به من ارتباطی نداره و با خود دکتر در این رابطه صحبت کنین. به همین راحتی ! و از دست من هم هیچ کاری بر نمی اومد.
بعد نوبت تست خون و عکس قفسه سینه شد. بعدش هم مارو فرستادن گفتن برین بعد از ظهر بیاین واسه واکسن. بعد از ظهر برگشتیم مطب و اسم من رو که خوند رفتم داخل. خانم اونگان بود. یه سری سوال و جواب کرد از بیماری هایی که تا حالا داشتم و نداشتم یا جراحی داشتم یا خیر و ... بعد نوبت واکسن زدن شد گفت شما واکسن ام ام آر رو فقط یک نوبتشو زدین. تا من بیام بگم نه !!! دیدم در کمتر از دو دهم ثانیه واکسن رو تزریق کرد بهم. حالا من هردو نوبتشو زده بودم ولی انستیتو پاستور محترم فقط یک نوبتشو توی کارت رزدم وارد کرده بود. به خانم اونگان گفتم خانم دکتر اونگان بنده واکسن هامو در این تاریخها در دو نوبت زده بودم و نیازی به این واکسن نبود. چرا تزریق کردید؟ ممکنه برام ضرر داشته باشه.( واقعا حرصم گرفته بود. بچه ها گفته بودن که اینها به هر بهانه ای، شده حتی آب مقطر تزریق میکنن که یه پولی بگیرن.) دیدم با لبخند سوزاننده ای جواب داد که اگر هم زده باشید در کارت شما ثبت نشده و من فقط به استناد مدارکی که خودتون ارائه کردید این رو تزریق کردم. برگه رو دیدم هی گشتم توش که پیدا کنم... دیدم نه. مثل اینکه واقعا هیچ چیزی ثبت نشده. خلاصه با دست مجروح و قلب تیر خورده اومدم بیرون.
نوبت همسرم شده بود و همسرم رفت داخل دقیقا همون جریان من برای همسرم اتفاق افتاد. نوبت پسرم بود. همسرم با پسرم رفتند داخل . به پسرم واکسن روتاویروس رو تزریق کردن با قطره پولیوی خوراکی بهش دادن.
موقع حساب و کتاب مبلغ 570 دلار بابت تزریق 3 واکسن ( 2 تا ام ام آر و یک روتاویروس) شارژمون کردن.
فرداش غروب برگشتم اونجا و مدارک پزشکیمون رو گرفتم. 3 تا پاکت بود که به 2 تاش سی دی منگنه کرده بودن. اونی که سی دی نداشت مال پسرم بود.
کمتر از 36 ساعت بعد از ترزیق واکسن به پسرم، دیدیم حالش بد شد و مرتب شیر بر میگردوند ظرف 1 ساعت 3 بار با شدت این اتفاق تکرار شد و پسرم بیحال شد. ترسیدیم. رفتم یه چند تا داروخانه که اون نزدیکی ها بود ولی دریغ از یک کلمه توانایی در ارتباط. حتی یک کلمه نمیفهمیدن. با ترکسلی که داشتم هم هرچی سعی میکردم شماره پزشک اطفال که پسرم رو پیشش میبردیم بگیرم یه چیزی به ترکی میگفت و امکان ارتباط نمیداد. تا اینکه به ذهنم رسید نکنه شارژ خطم کمه. رفتم نمایندکی ترکسل و 30 لیر شارژ کردم و دیدم بله.. مشکل از شارژ بود.. با اولین تماس پزشک پسرم گوشی رو گرفت با اینکه روز اول عید بود.. جریان رو گفتم تا اسم واکسن روتا ویروس رو شنید گفت هرچه زودتر برسونش به اورژانس و به پزشک کلمه اینتو سافیکشن یا اینواژینیشن رو بگو.. داشتم دیوونه میشدم. رفتم توی یک داروخونه دیگه که ازشون آدرس بیمارستان بگیرم .دیدم اصلا نمیفهمن. داشتم با ایما و اشاره تلاش میکردم بفهمونم بهشون تا اینکه فرشته نجاتم اومد.. یه آقای 35 ساله اومد داخل میخواست دارو بخره دید دارم اشاره بازی میکنم پرسید" کن یو اسپیک انگلیش؟" گل از گلم شکفت.. جریانو گفتم اون هم روی یک کاغذ خطاب به راننده تاکسی یه عباراتی رو نوشت که مضمونش این بود که " این آقا رو برسونید به بیمارستان تخصصی اطفال حاجی تپه".
برگه رو گرفتم و مثل برق رفتم هتل و همسر و پسرم رو برداشتم و تاکسی گرفتم و برگه رو دادم بهش.. راننده جریان رو فهمیده بود و توی خیابون از چپ و راست سبقت میگرفت..
ساعت 7 غروب رسیدیم بیمارستان.. اول دکتر ویزیتش کرد و جریان رو براش گفتم. گفت ما آزمایشات لازم رو انجام میدیم تا بفهمیم مشکل چیه. اول بردیمش رادیولوژی و بعد تست خون و ادرار و .. جواب تستها اومد.. گفتن عکس رادیولوژی واضح نیست و باید سونوگرافی بشه. از دکتر پرسیدیم اگر اینتوسافیکشن( پیچ خوردگی روده ) باشه تکلیف چیه؟ برگشت گفت با تیم جراحی جلسه میذاریم و پسرتونو باید جراحی کنیم...خانمم از گریه چشماش باز نمیشد..
توی این هاگیر و واگیر دیدم یه آقایی از توی پذیرش اومد بیرون و ازم خواست پاسپورت پسرم رو بهش بدم. تا دادم بهش گذاشت تو جیبش و رفت پشت شیشه پذیرش. پرسیدم چرا گرفتین گفت بعد تمام شدن کار بیا از من بگیر. شصتم خبردار شده بود که واسه اینکه پولشون خورده نشه این کار رو کرد.
بعد 2 ساعت انتظار صدامون کردن و ما رو بردن برای سونوگرافی.. بعد یک ربع سونوگرافی کردن از شکم پسرم، دکتر خاطر ما رو جمع کرد و گفت هیچ عارضه خاصی نیست و فقط یک کولیک ساده روده هستش. همش خدا رو شکر میکردیم. خانمم از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه..
موقع حساب و کتاب شد. دیدم یه فاکتور بهم دادن حدود 480 لیر ترکیه یعنی نزدیک 960هزار تومن. که از این عدد 750 هزار تومنش فقط برای سونوگرافی بود. اینجا بود که قدر پزشکهای متخصص خودمون رو که با 20 هزار تومن سونو میکنن رو فهمیدم..
به هر حال اون شب کذایی تمام شد و برگشتیم هتل..
3 روز بعد مصاحبه داشتیم. مونده بودیم وقتمونو چجوری پر کنیم. بنابر این شروع کردیم به شناسایی فروشگاهها و مراکز خرید. LC waikiki یکی از جاهای خوبی بود که خرید های خوب با قیمتهای خوب میشد کرد. فکر نکنم دیگه جایی مونده بود که نرفته باشیم. حتی گشتیم و بازارچه سنتی 5 شنبه بازارشون رو پیدا کردیم. به سبک بازارچه های سنتی همینجا بود. همه اسبابهاشون رو روی هم تلنبار کرده بودن. چیزی قابل خرید نبود. هرچیزی که دست میذاشتی یا خیلی در پیت بود یا خیلی گرون نسبت به کیفیتش. فقط چند تا عکس گرفتیم و دور زدیم و برگشتیم.
از حسرتهایی که به دلمون مونده بود کالسکه بچه بود که نیاورده بودیم و کلی بابت این موضوع اذیت شدیم.
روز مصاحبه چون هتلمون نزدیک بود و من ذاتا آدم مقرراتی هستم راس ساعت هفت و بیست دقیقه جلوی سفارت بودیم. من یه کوله پشتی رو دوشم بود که کلیه مدارکمون بعلاوه وسایل تعویض پسرم توش بود. جلوی سفارت هیچ کسی نبود. ما که رسیدیم ظرف 10 دقیقه 4 -5 نفر جمع شدن و کم کم جمعیت زیاد شد. ساعت 5 دقیقه به هشت یکی از نگهبانای سفارت اومد بیرون و گفت مهاجرتی ها اینجا به خط بشن. از همونجا هم به من اشاره کرد که تو نیا !!
من مونده بودم این چی میگه. بعد گفتم حتما اشتباه فهمیدم. تا بجنبیم بیایم توی صف دیدیم ملت صف رو به طول 50 متر اشغال کردن و جا برای ما که اول از همه اومده بودیم نمونده. یه 30 ثانیه گذشت دیدم یکی از نگهبانا که فارسی صحبت میکرد با عصبانیت اومد طرفم و گفت این کوله رو نمیتونی بیاری. گفتم چرا؟ حالا چیکارش کنم؟ گفت این به من مربوط نیست. بعد اشاره کرد به اون سمت خیابون دکه قهوه فروشی و گفت بده به اون. اصلا من نمیدونم.
مونده بودم هاج و واج. همسرم و پسرم رو توی صف گذاشتم و بدو بدو رفتم اون سمت خیابون ( 20 متر راه بود) و با اشاره بهش فهموندم که کیفمو نگه داره . چون انگلیسی کلن بیل میرفت. اولش گفت 5 لیر منم به فارسی گفتم جهنم. بعد دیدم گفت " اوه، بویوک" یعنی بزرگه 10 لیر. دیگه چاره ای نداشتم اگه میگفت 100 لیر هم باید میدادم. خلاصه 10 لیر دادم و مدارکمو از کوله برداشتم و زدم به صف.
دیدم راست راستی آخرین نفر شدیم. یه دو دقیقه گذشت دیدم یه افسر دیگه ( کچل سفید قد بلند) اومد جلو و من و همسرم و یه خانوم دیگه که اونم بچه داشت برد جلوی صف. منو داری !! نگاه میکردم به هموطنای با مرامم که ما رو با یه نوزاد با مردانگی تمام انداخته بودن ته صف و هرکسی آنچنان موقعیت خودشو توی صف میپایید که انگار صف گوشت کوپنیه و الانم وضعیت قرمز زمان جنگه و قحطی اومده. خلاصه ما اولین نفر بودیم که وارد سفارت شدیم.
به محض ورود یه خانمی که فارسی صحبت میکرد ازمون اصل مدارکمون رو گرفت و یک شماره بهمون داد. ما هم رفتیم و منتظر موندیم. و حدود 1 ساعتی طول کشید تا بقیه هم داخل بیان.
بعد یکساعت و نیم گیت ها چراغاشون روشن شد یکی یکی و شماره ها رو اعلام میکردن . اول رفتیم باجه نقص مدارک و فرم آپدیت شده DS-230 رو بهشون دادیم. فرم 230 پسرم رو بهم برگردوند و گفت جای امضاش خالیه و از من خواست به جاش امضا کنم. بعد اثر انگشت بعد واریز پول و بعد هم مصاحبه.
افسر ما یه خانم نیمچه تپل با قد متوسط و فارسی زبون بود.اول ازمون خواست قسم بخوریم بعد از محل کارم پرسید و از محل خدمتم و از مقصدمون در آمریکا. از رشته تحصیلیم پرسید و اینکه تز ارشدم درباره چی بوده.
همین سوالات رو از همسرم پرسید. یه ذره هم محض اجرای آموزشهای مشتری مدارانه! با پسرم از پشت شیشه شکلک بازی درآورد و پسرم با یک اخم کوبنده جوابشو داد.
بعدش با یک برگه صورتی و اعلام اینکه یک فرم حاوی چند سوال براتون ارسال میشه ما رو بدرقه کرد.
ما هم اومدیم بیرون و انگار کنکور داده بودیم. انگار یه باری رو از دوشمون برداشته بودن.
خلاصه... تا غروبش رفتیم اوتلت سنتر که تقریبا بیرون آنکارا بود و کلی خرید کردیم. فرداش هم حوالی کیزیلای زیر مترو رو زیرو رو کردیم ( واج آرایی داشت این جمله ) و پس فردای روز مصاحبه با تاکسی برگشتیم فرودگاه و پرواز به سمت ایران.
یه خانمی توی سفر برگشت حالش بد شد به خاطر تکانهای هواپیما و به محض نشستن هواپیما اورژانسی شد. قابل توجه دوستانی که مشکل دارن قرص سفر رو به همراه داشته باشن..
سفرنامه
3نفر/مصاحبه ماه مارچ/9 سوالی/ دریافت ویزا 25 جولای
چون پرنده اگر لرزیدم
وحشتم را به توبخشیدم
سقوطم رابه چشم دیدم
تا فهمیدم چه دلشکن بود
این راه من بود
این راه من بود
این راه من بود
این راه من خواهد بود
از روز اولی که فهمیدم جزو برندگان لاتری 2013 بودم همیشه این شعر در ذهن من بود نمیدانم چرا ؟ شاید به این دلیل که من هم مثل خیلی از دوستان که تازه قبول میشوند نمیدانستم که لاتری دارای چه راه پر فراز و نشیبی است و به قول شوهرم فکر میکردم که فرش قرمز برامون پهن میکنندو جنیفر لوپز می یاد فرودگاه استقبالمون و (شاید ماچمون هم کنه Big Grin) اما ای دل غافل که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها اما به قول این شعر این راهی بود که خداوند جلوی پای ما قرار داده بود . ما هم از پا ننشستیم .صد البته همراه خوب ما در این راه مهاجر سرای عزیز و دوستان بسیار خوبی بودند که یکسال باهاشون زندگی کردیم و شاید انقدر که تو این یک سال با اونها درددل کردیم دردمونو برا خانواده هامون نگفتیم .چون به قول معروف درد ما همه مشترک بود .از روزهایی که استرس پر کردن فرمها رو داشتیم تا زمانی که منتظر کارنتی بودیم و ماه های اول آه از نهادمون در می آمد تا استرس مصاحبه و حالا هم کلیرنس .... و همیشه این دوستان عزیز مهاجر سرایی بودند که همراه و همدل بودند .و الان از ته دل از همشون ممنونم به خاطر راهنمایی هاشون -همفکری هاشون و صدالبته همدلی هاشون -امیدوارم منو ببخشید که اسم نمیبرم آخه اصلا دلم نمیخواد اسم هیچ عزیزی از قلم بیفته چون همه از مدیران محترم گرفته تا کسی که حتی یکبار دکمه تشکر را فشرده همه و همه برام عزیزن .امیدوارم همه سالم و موفق باشند .
واما سفر ما به آنکارا :
ما پروازمان ماهان بود که از تهران به مقصد آنکارا انجام میشد و از شیراز هم پروازمان آسمان بود و برگشت ماهان .البته برگشت هارا کلا اوپن گرفته بودیم چون دقیقا از تاریخ برگشت مطمئن نبودیم و میگفتیم شایدم معجزه شد یکضرب گرفتیم Big Grin دوست عزیزمان که اینجا در هواپیمایی بودند اونها را برایمان اوکی کردند و ایمیل کردند .
هتل را از قبل رزرو نکرده بودیم و چندین هتل را مد نظر داشتیم و از آن جایی که ملاک ما نزدیکی هتل به سفارت و دکتر و مرکز کیزیلای بود چندین هتل را مد نظر داشتیم که همه هم در یک محدوده بودند و در آخر وقتی که طبق راهنمایی دوستان با اتوبوس از فرودگاه به کیزیلای رسیدیم به طرف محدوده اونها رفتیم ودر نهایت اتاپ بلوار را گرفتیم .همه کارها هم خیلی راحت انجام شد که همه این ها به لطف سفرنامه دوستان بود که باعث شده بود ما احساس هیچ غربت و سردرگمی نداشته باشیم و کارها رو خیلی راحت انجام بدیم .در کل هتل هم بد نبود و بهتر از اونی بود که فکر می کردیم .و البته در قسمت سفر به آنکارا توضیح کافی داده شده .
ما هم مثل خیلی از دوستانی که بچه دارند به خاطر انجام تست پسرم و برخورد با 2 تعطیلی که یکی روز یکشنبه و دیگری روز جهانی کارگر بود مجبور شدیم یک هفته زودتر از مصاحبمون آنکارا باشیم و روز جمعه از دکتر اونگان به صورت اینترنتی وقت گرفته بودیم .که همانطور که خیلی از دوستا ن گفتند اصلا مهم نبود و البته با اتفاقی که شب قبل با زمین خوردن من در هتل افتاد با کله ای قلمبه که در پس موهایم استتار شده بود با سلام و صلوات راهی دکتر شدیم . نکته جالب روز دکتر ما این بود که منشی های محترم از کسی عکس تحویل نمی گرفتند و خودشون همانجا یه وب کم گذاشته بودند و از همه عکس میگرفتند و این موضوع گویا از همون روز شروع شده بود که این هم از شانس جالب ما بود که حتما هزینه هم داشت .وقتی در مطب بودیم دوستان ایرانی دیگر هم بودند من چون ازقبل میدونستم که منشی ها نسبت به صحبت کردن حساسند می خواستم اصلا صحبت نکنم اما خوب دوستان بسیار مهربان ایرانی که امیدوارم هرجا هستند موفق باشند مشکلاتی داشتند و سوالاتی میپرسیدند که دور از ادب بود جواب ندیم از جمله خانمی که میگفتند بعد از کارنت شدن اصلا نامه دوم براشون نیامده و از زمان مصاحبشون هم گذشته بود و عباس آقای معروف دوباره از سفارت براشون وقت گرفته بود و کار هاشونو انجام میداد راستش من اول از این که نامه دوم براشون نیامده بود خیلی تعجب کردم اما بعد که بی نظمی های سفارت را دیدم فهمیدم که این مسئله عادیه .عباس آقا هم با تعجب به ما می گفتند که شما همه کاراتونو خودتون انجام میدید ما هم گفتیم بله و تو دلمان به مهاجر سرا درود فرستادیم .خلاصه پس از چند بار اخطار منشی های عزیز اول شوهرم نزد خانم دکتر فراخوانده شدند سپس من و بعد هم همراه پسرم دوباره خدمت خانم دکتر رسیدیم همگی یکی یک واکسن آبله مرغان نوش جان کردیم که البته ناراحت نشدیم چون هیچکدام تا حالا مبتلا نشده بودیم بعد هم سوال های معروف و تست پسرم و بعد طبقه سوم عکس و آزمایش خون منو شوهر جان و پرداخت هزینه کلی 595 دلار .قرار شد که روز دوشنبه پسرم را برای نتیجه تست ببریم .جالب این که خود دکتر اونگان تشریف نداشتند .روز دوشنبه وقتی پسرم را برای نتیجه بردیم دکتر اونگان جای تست را اندازه گرفت و 12 میلی متر بود و گفت باید پسرتون عکس قفسه سینه بگیره من گفتم که به خانم دکتر گفتم که پسر م به واکسن سل حساسیت داره و کوچک هم که بوده آلرژی نشان داده ولی آقای دکتر گفتند باید مطمئن بشیم وخلاصه 70 دلار دیگر هزینه فرمودیم تا خیالمان راحت شد و عصر همان روز جواب ها را گرفتیم .چند نکته جالب در رابطه با دکتر :دوستی در هتل بودند که برادرشون برای مهاجرتشون اقدام کرده بودند و وقتی دکتر در رابطه با مصرف قرص اعصاب از ایشون پرسیده بودند ایشون جواب مثبت داده بودند که دکتر هم به ایشون گفته بودند باید به روانپزشک مراجعه کنند و تاییدیه بیارن که من فکر میکنم لزومی به گفتن نبوده .دوستی هم خانمشون متاسفانه قبلا تصادف کرده بودند و پارگی ریه داشتند که دکتر براشون آزمایش خلط نوشته بود که من فکر کنم این مسئله ربطی به سل نداشته باشه از همه بدتر این که جواب این دوستمون 2 ماه بعد آماده میشد یعنی این که اگر این دوستمون یک ضرب هم میگرفتند به خاطر کار پزشکیشون ویزاشون عقب می افتاد کلا دکتر کمی آزار داره .
روز مصاحبه ما پنج شنبه 2 می بود که روز بسیار شلوغی در سفارت بود .ما خیلی جینگول و شیک رفتیم که صد البته از خودمان وا رفتیم چون که برادران و خواهران ترک بسیار راحت و اسپورت آمده بودند و ما ایرانی ها خیلی تابلو بودیم فکر کنم مثلا ما اگر جای اونها بودیم میگفتیم اینا رو ببین چه باورشون شده Big Grin بعد از تحویل اصل مدارک و گرفتن شماره و انتخاب زبان شیرین فارسی به سالن وارد شدیم که جای سوزن انداختن نبود به قول شوهرم مثل ترمینال بود ترک ها که همه راحت -یکسری جوان دانشجو بودند که گروهی امده بودند نمیدانم ویزای دانشجویی می خواستند یا توریستی ؟سالن رو سرشون بود هر هر و کر کر و شوخی مثلا یکیشون خوابش برده بود بقیه تو کلاه کاپشنش آشغال میریختند -دوسه تاشون تریپ لاو وماچ ماچ برداشته بودند یکسری عین پارک غذا می خوردند (جالب این که ایرانی ها به جز مدارک هیچ چیز نمیشد ببرند ولی اونا راحت با کیف و همه چیز آمده بودن )خلاصه ما از تعجب دهنمان باز مونده بود که چی فکر میکردیم چی دیدیم ؟ایرانی ها هم چند تا کیس لاتری و ازدواجی وخانوادگی بودند که همه چک خوردند به جز ماندانا دختر دوست داشتنی همشهری ما که لاتری بود ومجرد بود و دوتا کیس ازدواجی . ما سه خانواده کیس لاتری بودیم که هرسه هم بچه داربودیم و ما ها را دقیقا آخرین نفر ساعت 1 بعد از ظهر مصاحبه کردند.برعکس آنچه که میگفتند بچه دار ا رو اول مصاحبه میکنند!بچه ما هم که قربونش برم از ساکتی زبانزده خاص وعامه اونروز به کلش زده بود و با یکی دیگه از بچه ها سفارتو رو سرشون گذاشته بودند دور سالن میدویدند وشلیک میکردند و اسباب بازی ها رو تو سر و کله هم میزدند و جیغ و فریاد و ...به قول شوهرم رفیق ناباب پاش افتاده بود و از راه به درش کرده بود .خلاصه هرچی از بلبشو اونروز بگم کم گفتم .بالاخره بعد از انگشت نگاری و دادن پول رفتیم برا مصاحبه البته قبلش هم برای تصحیح فرم صدامون زدند که خوشبختانه ما مشکلی نداشتیم .آفیسر هم دختر جوان و مو مشکی نازی بود .اول بگم که شرایط کیس ما این بود :برنده اصلی من که لیسانس مترجمی زبانم و دارای فوق دیپلم رادیولوژی -خانه دار .شغل همسرم آزاد- سربازی هم ارتش- زرهی و عضو تیم فوتبال .راستش ما اسپانسر داشتیم یعنی با وجود این که میتونستیم تمکن مالی جور کنیم و کردیم به خاطر این که اسپانسر ما از اول بسیار خوب با ما برخورد کرد و با جان ودل مدارک را برای ما فرستاد و تا الان هم به خوبی حمایتشو اعلام کرده همسرم از گزینه اسپانسر استفاده کرد تا به قول خودش تو عالم رفاقت اجرشو ضایع نکنه (خراب رفیقیم دیگه Big Grin) البته سند خونه ارزیابی شده با ترجمه و یه پرینت حساب بانکی با ترجمه هم داشتیم که اصلا لازم نشد.و اما سوال ها البته بعد از خوردن قسم -که البته من همین جا برگه صورتی را دیدم :
آفیسر به من :اول پسرتونو ببینم بعد بره بازی کنه .(پسر رویت شد و سلام خوبی و برو بازی کن )خوب شما شاغلید ؟
من :طی ده سال اخیر خیر .
-قبلا چه کار میکردید ؟
-توی یه کلینیک رادیو لوژی کار میکردم .
-کسی که آدرسشو نوشتید چه نسبتی باهاتون داره ؟
-دوست نزدیک خانوادگی.
-خطاب به شوهر :شغلتون همینه که اینجا گفتید ؟
-بله
-سربازی هم همین جا بودید که ذکر کردید ؟
-بله ارتش بودم-زرهی شیراز و کارم هم فقط تمرین فوتبالو گاهی هم مسابقات بوده .(خواست مظلوم نمایی کنه که یعنی هیچ کار مهمی نمیکرده )Big Grin
دوباره روبه من :تا حالا آمریکا رفتید ؟
-خیر
اینجا بود که آفیسر گفت :تبریک میگم .ما رو میگی هاج و واج که آخ جون پشیمون شده الان به جای صورتی سفید رو رو میکنه که یک دفعه برگ صورتی را در آورد و گفت شما همه مدارکتون کامله و همان جملات معروف ........(حالا ما موندیم که پس اون تبریکه چی بود بعد که از سفارت اومدیم بیرون به شوهرم گفتم پس اون تبریک واسه چی بود ؟شوهر جان گفت :ازت پرسید تا حالا آمریکا رفتی گفتی نه اونم تبریک گفت به خاطر این که تا حالا آمریکا نرفتی !و این شد جوک 92 خخخخخخخخخ)
بعد خیلی مودبانه گفت ببخشید که امروز سفارت شلوغ بود و شما معطل شدی و بچتون خسته شد ما هم گفتیم خواهش میکنیم شما هم خسته نباشید وبای .
و این بود مصاحبه ما .واما چند نکته :همانطور که میدانید زبان در مصاحبه شما امتیازی نداره پس فارسی انتخاب کنید خانواده ای قبل از ما انگلیسی انتخاب کرده بودند که حسابی به مشکل خورده بودند و آفیسر ریش قرمز هم بندگان خدا رو پیچونده بود آقا هم دکتر بودند و آفیسر حسابی سوال پیچشان کرده بود . به هر حال ما ها زبان انگلیسی که زبان مادریمون نیست خوب معلومه که گیر میکنیم پس خودتونو دچار دردسر نکنید .دیگه این که سوالات را مفید و مختصر جواب بدین .استرس هم که کلا تعطیل با اینی که ما از سفارت دیدیم کلا کول کول باشین والا با این سفارت خونه هاشون خخخخخخخخخ
راستش ما با همین برگ صورتی هم خوشحال بودیم و خندان به سوی هتل آمدیم که ناگهان با صحنه گریه مریم و عصبانیت شوهرش و آقا محمد بهروزی و قیافه ناراحت علی رضا جان مواجه شدیم و فهمیدیم که بندگان خدا بعد از کلیر شدن و تحویل پاسپورت ها به سفارت حالا که پاسپورت ها رو گرفتند دوباره با پاسپورت بدون ویزا و برگ کلیرنس مجدد مواجه شدند که این باعث شد شادی در چهره ما رنگ ببازه و ما هم بسیار برای این دوستان ناراحت بشیم وهم خودمان دچار استرس مجدد .آخر هم نفهمیدیم منظور سفارت از این کار چه بود ؟به هر حال فهمیدیم که استرس در این راه پایانی نداره و دوباره باید کج دار و مریض جلو بریم .ولی راستش بعد که کمی به خودمان اومدیم سعی کردیم به این دوستان روحیه بدیم و حسابی چند روز باقی مانده را با شوخی هامون از اون ها دلجویی کردیم و همین جا برای این خانم دکتر گل و آقای دکتر شوهر عزیزشون و محمد بهروزی عزیز -علیرضا دوست گل فعلا مقیم آنکارا آرزوی موفقیت و شادی دارم .خانم شایان عزیز هم اونجا بودند که خوشبختانه ایشون موفق به دریافت ویزا شدند .ایشون هم خانم بسیار گلی بودند که اتفاقا فهمیدیم ایشون و خانواده محترمشون همان خانواده مهربانی بودند که کارت صادقی عزیز را به دستش رسونده بودند.در ضمن عمو سعید هم دو سه روز اول اقامت ما در آنکارا بودند که سعادت دیدار روی گلشون را نداشتیم .
و اما از خود آنکارا بگم در کل ما که از اونجا بدمون نیومد مکان های دیدنی هم که قبلا دوستان گفتند و طبق راهنمایی دوستان عزیز خیلی راحت با مترو میشه به اونها دسترسی پیدا کرد .غذا ها هم بسیار خوشمزه البته گرونند که خوب این به بی ارزشی پول عزیز ما هم برمیگرده ما از این جا هیچ غذایی نبرده بودیم و هزینه زیادی مخصوصا واسه آب دادیم .به نظر من حداقل آب معدنی با خودتون ببرین .برای خرید پوشاک وکفش وکیف و...هم به نظر من از فروشگاه هایی که برند هستند فقط برا خودتون خرید کنید Big Grinچون همه چیز خیلی گرونه ولی برای سوغاتی می تونید با کمی گشت و گذار فروشگاه های ارزان را همون دور و بر کیزیلای یا مترو پیدا کنید.جوینده یابنده است .خیابان تونالی هلملی -هالمی -هملی -هالمی چاملی و تنسی تاکسیدو و.......خخخخخخخ هم خیلی باکلاسه و لباس های خوشگلی داره ولی دسترسی بهشون خیلی راحت نیست . البته شما هرچه بیشتر حرص بخورید به ارزش پول خودتان بیشتر پی میبرید Big Grin
واما در آخر بازگشت ما :
راستش من از وقتی سفرنامه عمو سعید را خواندم وجریان جا موندن ایشون و خانواده محترم از پرواز را شنیدم نسبت به برگشتمان حساس شدم و به قول شوهرم اگر میشد از شب قبل تو فرودگاه می خوابیدم . والبته شوخی هایی هم با عمو سعید کردند که خودش میدونه Big Grin این باعث شد که صبح زود خانواده را راهی فرودگاه کنم حتی وقتی رسپشن هتل گفتند صبحانه بخورین گفتم ای وای نه دوباره سناریو داره تکرار میشه عمو سعید اینا هم صبحانه خوردند که جا موندند .Big Grin خلاصه ما زود به فرودگاه رفتیم و وقتی بعد از دوساعت بقیه دوستان آمدند کلی برای این مسئله خندیدیم و البته از شانس خوبم ساناز جونو هم دیدم که اونم خیلی دختر ماهیه .البته این زود رسیدن یه شانسم واسه ما داشت یه سری توریست کره ای می خواستند به ایران بیان که ما هم قاطی اونا بر خوردیم و به قسمت بیزینس کلاس رفتیم و همین هم باعث خنده مجدد ما و دوستان شد .
به هر حال سفر ما هم با خوشی ها و تلخی هاش به پایان رسید و البته انشاا... سفرنامه ای که در پی کلیر شدن خواهد بود را هم اگر عمری باشه براتون مینویسم .
باز هم این جا می خوام از همه دوستان مهاجر سرایی تشکر کنم و دست همه را به گرمی میفشارم .همگی موفق باشید .
کیس نامبر :2013AS000068XX---تاریخ کارنت شدن :11 مارچ ---تاریخ مصاحبه :2 می ---محل مصاحبه :آنکارا -کلیرنس :2 می -تاریخ کلیر شدن : 18 june-مقصد :دالاس



چون سفر دومم به آنکارا برای گرفتن ویزاها بیشتر حالت تفریحی داشت نمی خواستم سفرنامه بنویسم. ولی تعداد زیادی عکس گرفته بودم که خاطرات خوب آنکارا رو برام تداعی می کرد. گفتم شادیمو باهاتون تقسیم کنم. از طرفی شاید خوندن یک سفرنامه تفریحی بین سفرنامه های مهاجرتی و جدی خالی از لطف هم نباشه. چون در هر پستی گذاشتن حداکثر 10 شکل یا عکس امکان پذیر هست به ناچار سفرنامه رو به سه قسمت تقسیم کردم و از این بابت پوزش می طلبم.

سفرنامه دوم- قسمت اول
روزپنج شنبه 29 فروردین 92 بعد از 58 روز انتظار، شماره پرونده ما در سایت ترکی سفارت اعلام شد. از خوشحالی رو پا بند نبودم. مقداری از هیجان خودمو به کاربرای سایت منتقل کردم و به هر دوستی که از جریان ما خبردار بود با مسیج خبر دادم. تلفن پشت تلفن و پست پشت پست بود که بهم تبریک می گفتن. صبح شنبه، اولین کاری که کردم گرفتن بلیط هواپیما از آشنامون در یکی از آژانس های مسافرتی مشهد بود. با وجودی که سه شنبه سفارت تعطیل بود رفتنم رو به تعویق ننداختم چون هفته بعدش هم چهارشنبه اش تعطیل بودند و من آدمی نبودم که بتونم 3 هفته صبر کنم. وضعیت رو به خانم مسئول آژانس گفتم. متوجه شدم قیمت بلیط های چارتر و سیستمی اختلاف کمی با هم دارند. چون معلوم نبود که چند روز باید منتظر صدور ویزاها باشم بلیط سیستمی رفت و برگشت ماهان رو گرفتم با قابلیت تغییر تاریخ بدون جریمه به قیمت 572 هزار تومن. رفت روز دوشنبه ساعت هفت و نیم صبح و برگشت ساعت 11 یکشنبه هفته بعد بود. موبایل مسئول آژانس و ایمیلش رو داشتم و قرار شد اگر تا چهارشنبه ظهر ویزاها رو گرفتم زنگ یا ایمیل بزنم و پنج شنبه برگردم و گرنه طبق روال ثبت شده یکشنبه بر می گشتم. برای عزیمت از مشهد به تهران هم بلیط هواپیمایی معراج رو گرفتم به قیمت 102 هزار تومن.
بعد از گرفتن بلیط با عیال رفتیم یک محضر و یک وکالت نامه رسمی ازش گرفتم در مورد انجام کلیه امور مهاجرتی در تمام کشورها و با تقاضای من ادارات پست ترکیه رو هم مخصوصاً در متن گنجوندند. وکالت رو به دارالترجمه بردم و به انگلیسی ترجمه کردند. هزینه وکالت محضری 27 هزار تومن و ترجمه بدون مهر دادگستری و امور خارجه 25 هزار تومن شد.
شنبه عصر به مدیر هتل رایسیس ایمیل دادم و قیمت اتاق سینگلش رو گرفتم. گفت شبی 90 لیر (حدود 50 دلار). بهش گفتم زیاده و دوشنبه صبح میام حضوری صحبت می کنیم.
برگه صورتی، سه سری کپی از مدارک مالی (موجودی حساب و ارزشگذاری ملک)، فرم ثبت نام PTT و گذرنامه ها را در پوشه ای گذاشته و همه رو در کیف لپ تاپ گذاشتم. سایر وسایل شخصی هم در چمدان متوسطی قرار گرفتند تا تحویل قسمت بار بشن. حوصله دردسرهای ارز مسافرتی رو هم نداشتم و این بار به طور کلی بی خیالش شدم.
ساعت نه و ربع شب یکشنبه اول اردیبهشت ماه 92 هواپیمای ایرباس A320 از فرودگاه هاشمی نژاد مشهد بلند شد و ساعت ده و نیم شب در مهرآباد به زمین نشست. با یک همبرگر کوچولو و آبمیوه پذیرایی مختصری ازمون کردند. صندلی ها در دو ردیف سه تایی پر بودند. در فرودگاه مهرآباد دو سری تاکسی به رنگ های زرد و سبز وجود دارد. با تاکسی سبز و پرداخت سی هزار تومن در مدت یک ساعت به فرودگاه امام رسیدم. از ساعت 12 علافی من در فرودگاه امام شروع شد. آخرین پرواز از مشهد به تهران ساعت 11 شب بود. از ترس کنسل شدن احتمالی پرواز و از دست دادن پرواز آنکارا، پرواز ماقبل آخر را گرفته بودم که در صورت لغو پرواز جا برای جبران داشته باشم. فاصله بین پروازها نه اونقدر کم بود که احساس خستگی نکنم و نه اونقدر زیاد بود که بتونم چترم رو در منزل یکی از آشناها پهن کنم. از اطلاعات فرودگاه در مورد وصل شدن به اینترنت پرسیدم. فرمودن باید شماره 1 را به 10004542 اس ام اس کنید و با یوزر پسوردی که براتون می فرستند به اینترنت وصل بشین. یه جایی روی صندلی ها بساط لپ تاپ رو پهن کردم. به اینترنت وصل شدم ولی فقط یک صفحه رو بعد از ده دقیقه باز می کرد. دو ساعتی در حال سعی و تلاش بودم ولی نشد که نشد. با درود به روان پاک مسئول مربوطه به کافی نت فرودگاه مراجعه کردم که ایشان هم فرمودن سرعتمون خیلی پایین هست. وقتی از اومدن به سایت نا امید شدم شروع به خوندن "نظریات آرش در مورد زندگی در آمریکا" کردم که در فایل وردی ذخیره کرده بودم. اون شب فرودگاه امام فوق العاده شلوغ بود. تعداد زیادی از زوار عتبات عالیات در عراق و بدرقه کنندگان مربوطه در فرودگاه بودند که باعث کندی کارها و حتی تاخیر در پروازها شده بودند. بنابراین به کلیه دوستانی که این روزها عازم هستند توصیه می کنم مدت زمان مناسبی قبل از پرواز در فرودگاه باشند تا خدای ناکرده پروازشون رو از دست ندن. تا صبح خواب به چشمم نیومد. عوارض خروج (55 هزار تومن) را پرداخت نکرده بودم که از طریق شعبه بانک ملی در فرودگاه انجامش دادم.

دوشنبه- روز اول: سلام مجدد به آنکارا- سفارت
هواپیما با نیم ساعت تاخیر ساعت 8 فرودگاه امام را ترک کرد. هواپیما ایرباس A310 بود. صندلی من کنار پنجره بود که وقتی رفتم بالا دیدم خانم میانسالی جای من نشسته. موضوع رو بهش گفتم ولی فرمودن که از صندلی کنار پنجره بیشتر خوششون میاد!!. یک ربع بعد از تیک آف وقتی دیدم که 5 ردیف آخر هواپیما خالیه با هماهنگی با یکی از مهماندارها به یکی از صندلی های دوتایی عقب رفتم و ولو شدم. صبحانه شامل نیمرو قارچ و سیب زمینی، ماست میوه ای، کره و پنیر خامه ای و ... بود که سرو شد. نفهمیدم کی خوابم برد. دو ساعت و نیم بعد ساعت 9 به وقت محلی در فرودگاه "اِسن بوگا" آنکارا به زمین نشستیم. با اتوبوس های خط 442 از فرودگاه به کیزیلای رفتم. 5 لیر و 25 قروش کرایه اش بود. یک ساعت هم تو راه بودیم. از کیزیلای با 5 لیر رفتم هتل رایسیس. خانم جوانی به نام "آسلی" جایگزین آیتکین در پذیرش هتل شده بود که به خوبی او انگلیسی صحبت نمی کرد. اتاق 506 رو تحویل گرفتم. اتاق کوچکی که یخچال هم نداشت. مدارک مورد نیاز را برداشتم و پیاده از خیابان مشروطیت به بلوار آتاترک رفتم. از اونجا هم با تاکسی و 6 لیر کرایه به سفارت رفتم. ساعت 11 بعد از بازرسی پیش خانم نه چندان خوش اخلاق تحویل گیرنده مدارک رفتم. بعد از گرفتن پاسپورت ها و مدارک گفت صدور ویزا 5 روز کمتر یا بیشتر طول می کشه. به قدری خسته و گیج بودم که فراموش کردم کمربندم رو که برای چک در دستگاه گذاشته بودم ازشون بگیرم. یک آمریکایی آفریقایی تبار هم در اتاق چک امنیتی بود که من نفهمیدم کارآموزه، بازرسه یا مسئول نگهبان ها شده و ظاهراً داشتند نحوه کارشون رو براش توضیح می دادن. به نظرم نگهبان ها کمی عصبی بودن. موقع برگشتن از سفارت از یک دکه روزنامه فروشی یک کارت تلفن 4 لیری گرفتم و به خونه زنگ زدم. برای تلفن ثابت به نظرم به صرفه است ولی وقتی به موبایل زنگ می زنین خیلی زود تموم میشه. بعد از رسیدن به هتل تا ساعت 7 شب یکسر خوابیدم. به اندازه تمام وعده ها کنسرو برده بودم و با المنت برای خودم گرمشون می کردم و می خوردم. روز اول شام و ناهارم یکی شد. یک ساعتی نتونستم لپ تاپ رو به اینترنت هتل وصل کنم. حتی درایور وای فای رو دوباره نصب کردم و لپ تاپ رو پیش مسئول پذیرش هم بردم و اونم مودم رو ریست کرد ولی نشد. با سعی و خطا اشکالشو برطرف کردم.

سه شنبه- روز دوم: آنیتا کبیر
روز سه شنبه در ترکیه تعطیل رسمی بود. روز "23 nisan ulusal egemenlik ve çocuk bayramı" یا به انگلیسی روز "April 23 National Sovereignty and Children's Day" ، به فارسی میشه: روز ملی حاکمیت و کودک. بعد از صبحانه دوربین و نقشه مو برداشتم و پیاده تا کیزیلای رفتم. کارت مترو را به سه و نیم لیره گرفتم و سوار متروی سبز شدم. سه ایستگاه بعد از کیزیلای در Tandogan پیاده شدم. بعد از خروج از ایستگاه به سمت چپ پیچیدم. پرچم های کوچک و بزرگ ترکیه در کل شهر در احتزاز بودند. همه جا عکس های آتاترک به چشم می خورد و حس میهن پرستی ملت بدجوری به قَلیان آمده بود. پدر و مادرها با بچه های قد و نیم قد و پرچم به دست در حال رفتن به مزار آتاترک بودند. مزار آتاترک در انتهای فضای پارک مانند، بزرگ و سرسبزی قرار گرفته است. ظاهراً گیاهان کاشته شده در این پارک را از 24 کشور و قسمت های مختلف آناتولی آورده و کاشته بودند. نام، عکس و مشخصات این گیاهان روی تابلویی راهنما نوشته شده بود. موقع ورود از یک گیت امنیتی عبور می کنید و تا رسیدن به مقبره و موزه و ساختمان های مربوطه فاصله یک کیلومتری رو باید پیاده برید یا با ماشین های عبوری این فاصله رو طی کنین. روی یک تابلو راهنما مسیر پیشنهادی برای بازدید از قسمت های مختلف را با شماره گذاری مشخص کرده بودند (عکس 1).

[عکس: attachment.php?aid=2858]

در ابتدای کار پس از بالا رفتن از پله ها دو ساختمان سنگی گنبد مانند در چپ و راست هستند که به قلعه یا برج استقلال و آزادی معروفند. در این دو ساختمان برگزیده ای از سخنان آتاترک، ماکت کل مجموعه (عکس 2) و شرحی از نحوه ساخت مجموعه و نمونه سنگ های بکار رفته در بنا به نمایش گذاشته شده است.
[عکس: attachment.php?aid=2859]

یک خانمی هم در ازای 5 لیر توضیحات مربوطه را به 6 زبان ارایه می کند. دو تا سرباز اخمو و جدی در دو طرف بدون حرکت و توجه به اطراف مشغول نگهبانی هستند (عکس 3).

[عکس: attachment.php?aid=2860]

ملت کنار این دو تا عکس می گرفتند و اونها هر چند وقت یک بار با رژه خاصی محل نگهبانی خودشون رو عوض می کردند. این تکون نخوردن اونها به حدی جدی بود که گلاب به روتون یکیشون سرما خورده بود گویا و یکی از کارکنان اونجا با یونیفرم غیر نظامی با دستمال کاغذی بینی نگهبان رو پاک می کرد. یعنی حتی طرف بینیش رو هم نمی تونست تمیز کنه!!!.
در بیرون از این دو قلعه در دو طرف مجسمه های سنگی بزرگی قرار دارند یک گروه سه تایی از مردان و یک گروه سه تایی از زنان. بعد یک مسیر سنگفرش عریض به طول 262 متر با 24 شیر سنگی نشسته (عکس 4) در دو طرف به نام " Lions Path" (عکس 5).

[عکس: attachment.php?aid=2861]

[عکس: attachment.php?aid=2862]

این مسیر به فضای اصلی مجموعه و "میدان مراسم" متصل میشه که گنجایش 15 هزار نفر رو داره (عکس 6).

[عکس: attachment.php?aid=2863]

دراین فضا در سمت راست "برج سرباز ترک" هست که یک سالن کوچک با 60 نفر گنجایش هست وفیلم هایی به زبان انگلیسی در مورد آتاترک برای علاقمندان پخش میشه. در برج پیروزی وسیله نقلیه درشکه مانندی هست که تابوت آتاترک و یک توپ جنگی را بعد از مرگ او حمل کرده است (عکس 7).

[عکس: attachment.php?aid=2864]

قبر "عصمت اینونو" دومین رییس جمهور، ماشین های لینکلن مخصوص شرکت در مراسم ها (عکس 8) و جلسات رسمی آتاترک در "برج صلح"، کادیلاک شخصی (عکس 9) و قایق آتاترک (عکس 10) در برج "23 آپریل" ،

[عکس: attachment.php?aid=2865]

[عکس: attachment.php?aid=2866]

[عکس: attachment.php?aid=2867]

سفرنامه دوم- قسمت دوم
پرچم بزرگ ترکیه با میل پرچم سی و سه و نیم متریش (عکس 11) و موزه از قسمت های دیگه مجموعه هستند.

[عکس: attachment.php?aid=2868]

یک گروه 22 نفره از سربازان در محوطه از گوشه ای به گوشه دیگر رژه می رفتند و ملت براشون کف می زدند. برای بازدید موزه در صفی طولانی ایستادم. یکی از کارکنان پرچم های کوچک ترکیه را بین ملت پخش می کرد که یکی هم نصیب من شد. خود موزه از 4 قسمت تشکیل شده: قسمت اول متعلقات آتاترک شامل لباس ها، لوازم شخصی و هدایای شخصیت های مختلف به او، قسمت دوم پانوراما و نقاشی ها، بازسازی صحنه های جنگی با سلاح، اشیای واقعی و صدا، قسمت سوم شامل گالری عکس در مورد نبرد استقلال و ظهور ترکیه جدید و قسمت چهارم مجموعه کتابخانه شخصی آتاترک هست. متاسفانه عکسبرداری در جالب ترین قسمت این مجموعه یعنی موزه ممنوع هست. مهمترین قسمت مجموعه از لحاظ ترک ها هم مقبره آتاترک (عکس 12) با سنگ قبر 40 تنی (عکس 13) اوست که در بلندترین قسمت قرار گرفته و برای رسیدن به آن باید از 42 پله عبور کنید.

[عکس: attachment.php?aid=2869]

[عکس: attachment.php?aid=2870]

جمعیت در یک صف از سمت چپ مقبره وارد و بعد از اهدای گل، ادای احترام و گرفتن عکس از طرف دیگه خارج می شدند (عکس 14).

[عکس: attachment.php?aid=2871]

ساعت حدود 4 بعد از ظهر و در حالی که هنوز جمعیت قابل توجهی در حال ورود به مجموعه بودند آنیتا کبیر را ترک کردم. با مترو به کیزیلای و بعد پیاده به هتل برگشتم. بعد از ظهر خیلی خسته بودم و بیرون نرفتم.

چهارشنبه- روز سوم: پارک قو- فستیوال مردان و زنان کوچک
این دفعه بر خلاف دفعه قبلی از تخفیف های فصلی خبری نبود. ولی هر چی هم که خواستم بی خیال خرید کردن بشم دیدم نمیشه. مخصوصاً دخترهای بابا منتظر سوغاتی بودند. با تجربه ای که از دو ماه پیش بدست آورده بودم تصمیم گرفتم روز سوم را به خرید سوغاتی از فروشگاه Akbaba و نمایندگی LC Waikiki خیابان تونالی هلمی اختصاص بدم. بعد از صبحانه از هتل خارج شدم. اول به Akbaba سر زدم و طبق دستور العمل عیال مقداری خرید کردم. مقصد بعدیم نمایندگی LC Waikiki روبروی پارک قو بود. نزدیک پارک که رسیدم دیدم خیلی شلوغه و صدای ساز و آواز میاد. بعد هم جمعیت زیادی را در پارک قو دیدم. با دیدن جمعیت خوشحال و خندان ماموریت اصلی فراموش شد!!!. به پارک قو رفتم و شروع به عکاسی و فیلمبرداری از فستیوال مردان و زنان کوچک (Kucuk Hanimlar Kucuk Beyler) کردم. تعداد زیادی از درختهای پارک قو رو با پارچه ها و نوارهای رنگی پوشانده بودند. سه تا تور خیلی بزرگ رو پر از بادکنک کرده و از قسمت های بالایی درخت ها آویزون کرده بودند. چندین نفر داخل لباس های عروسکی بزرگ رفته بودند. چند نفر هم خودشون رو به صورت آدم آهنی رنگ نقره ای زده بودند. یک قسمت از پاک سن بزرگی درست کرده بودن. یک آقایی با لباس جانوری شبیه راکون مجری اصلی مراسم بود. انواع برنامه ها و نمایش ها توسط گروههای مختلفی از بچه ها از مدرسه های مختلف اجرا شد. 90 درصد مراسم توسط کودکان انجام می شد و جالب ترین مورد مشترک در تمام برنامه ها تکیه بر کار گروهی و نه هنرنمایی فردی بود. مراسم شامل اجرای سرود، نمایش عروسکی، رقص باله، اجرای موسیقی و حتی گانگنام بود!!!. 3-4 نفر یک گوشه پارک نشسته بودن با 4-5 کارتن بزرگ از بادکنک های رنگارنگ. با یک دستگاهی بادکنک های رو باد می کردن و به هر بچه ای که طالبش بود می دادن. یک قسمتی رو هم برای فروش کتاب و بازی های فکری اختصاص داده بودند. تا ساعت های نزدیک 4 بعد از ظهر تو پارک بودم. اواخر کار اون توری های بزرگ پر بادکنک رو باز کردن و بروبچ افتادن به جون بادکنک ها و با پا همه شون رو ترکوندند. خلاصه ترک ها واقعاً این روز رو سنگ تموم گذاشتن. هنوز مراسم ادامه داشت که من خسته به هتل برگشتم. سیس رو چک کردم که دیدم ایشیود شده. ناهار رو بی خیال شدم.
آدرس شعبه ای که انتخاب کرده بودم بود:
PTT- Kizilay Merkezi
Izmir 2 Kizilay
Ankara
6421
پیاده رفتم کیزیلای و دنبال خیابون Izmir 2 می گشتم. از یک راننده مینی بوس آدرس پرسیدم. جلوی یک شاگرد قهوه خونه با سینی چایش رو گرفت و ازش خواست منو راهنمایی کنه. تو ترکیه ملت چای خورهای قهاریند. قهوه خونه ها سفارش های چای رو داخل سینی هایی می ذارن که بالاشون دسته داره. بنده خدا تا منو به PTT نرسوند خیالش راحت نشد. در شعبه PTT مسئول مربوطه خانمی نه چندان خوش اخلاق با انگلیسی زیر صفر بود. با فارسی و انگلیسی و ایما و اشاره جریان رو بهش گفتم. دفتری رو نگاه کرد و اونم با انگلیسی داغونی حالیم کرد که هنوز به دستشون نرسیده و فردا ساعت 3 باید بیام. حدود ساعت 6 به هتل برگشتم و اون روز دیگه بیرون نرفتم.

پنج شنبه- روز چهارم: اولوس
صبح پیاده از هتل رفتم تا کیزیلای. بعد هم با مترو و پرداخت سه و نیم لیر میدان اولوس. اولوس از محلات کلاس پایین و قدیمی آنکارا به نظرم رسید. تیپ و قیافه های اروپایی کمتر دیدم. پاساژهای بزرگ بعضاً با واحدهای تعطیل شده، پر از انواع هتل ها. همچین خوشم نیومد. با بی میلی و برای گذران وقت سر خودمو گرم کردم تا حدود ساعت های دو ظهر. دوباره با مترو به کیزیلای و شعبه PTT برگشتم. تا منو دید برگه ثبت نام PTT رو ازم خواست. با وجودی که وکالت نامه و ترجمه انگلیسیش همراهم بود با آرامش برگه PTT و کپی پاسپورت ها رو بهش دادم. اونم اصلاً صحبتی از وکالتنامه نکرد. یکی یکی بسته ها رو باز کرد. مدارک را چک کرد و تحویل داد و ازم امضاء گرفت. یه نگاهی به پاسپورت ها و ویزاها انداختم. همچین قند تو دلم آب می شد. ازش با خوشحالی خداحافظی کردم. سر راه هتل زنگ زدم خونه و گرفتن ویزاها رو خبر دادم. صبحش پرواز ماهان پریده بود و تا یکشنبه کاری نداشتم به جز جشن گرفتن. جاتون خالی تمام شب های بعد در حال برگزاری جشن بودم. حتی درگیری چند تا از بچه ها تو یکی از تاپیک های ازدواجی حال خوشم رو خراب نکرد. کلاً خیلی رئوف و مهربون و ریلکس شده بودم!!!.

جمعه- روز پنجم: مسجد کجا تپه
صبح با وسواس پاسپورت ها رو گذاشتم داخل سیف باکس هتل. وقتی ازشون دور می شدم همچین خاطرم ناجمع و مشوش بود!!!. بعد از صبحانه رفتم سراغ آسلی، دختر خانم رسپشن هتل. ازش پرسیدم معمولاً توریست ها از چه جاهایی دیدن می کنن؟ گفت خودش حیوانات رو خیلی دوست داره و آدرس باغ وحش آنکارا رو روی یک کاغذ نوشت. بهم گفت باید برم روبروی هتل هیلتون در خیابون ایران و سوار اتوبوس خط فلان بشم و باهاش برم باغ وحش. قبل از باغ وحش تصمیم گرفتم برم مسجد کجا تپه. اولش رفتم فروشگاه بزرگی که زیر مسجد بود. خلوت بود و قیمت هاش به نظرم بالا اومد. بعد هم از پله ها رفتم بالا و از بیرون شروع به عکاسی کردم تا داخل مسجد. داخل مسجد هم از طبقات مختلف عکس گرفتم (عکس های 15-20).

[عکس: attachment.php?aid=2872]

[عکس: attachment.php?aid=2873]

[عکس: attachment.php?aid=2874]

[عکس: attachment.php?aid=2875]

[عکس: attachment.php?aid=2876]

[عکس: attachment.php?aid=2877]

روی سقف مسجد وسط کاشیکاری ها با خط طلایی نوشته بودند: الله، محمد، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن و حسین. یک عده فیلمبردار از شبکه TRT داشتند وسایل فیلمبرداریشون رو برپا می کردند. تازه فهمیدم که می خوان از نماز جمعه فیلم بگیرن. یک پلیس خانم با حجاب اسلامی داخل مسجد بود!.

سفرنامه دوم- قسمت سوم
بعد از خروج از مسجد پیاده رفتم سمت تونالی هیلمی. یه کمی تو پارک قو چرخ زدم. به این نتیجه رسیدم که پارک قو فقط یک پارک معمولی نیست. بیشتر حالت فرهنگسرا داره و اهمیت فرهنگیش برای ملت بیشتر از جاذبه های دیگه اش هست. نمایشگاهی از کاریکاتور برگزار شده بود و ملت برای دیدن تابلوها اومده بودن. بعد از عکس گرفتن از پرنده های سرخوش و بی خیال پارک راهمو ادامه دادم (عکس 21 و 22)

[عکس: attachment.php?aid=2878]

[عکس: attachment.php?aid=2879]

و هتل رو در مجاورت سفارت ایران پیدا کردم. از هر کی پرسیدم نتونست ایستگاه اتوبوس رو بهم نشون بده. داخل ایستگاه هم شماره خطی که آسلی گفته بود رو ننوشته بودن. خلاصه نا امید شدم. چشمم به ورودی یک پارک بزرگ و قشنگ و تمیز افتاد. روی تابلویی نوشته بود: شهرداری پایتخت (Buyuksehir Belediyesi)- پارک ناحیه (Segmenler parki)- اداره حفاظت محیط زیست (Cevre Koruma Daire Baskanligi). یک پارک بزرگ، تمیز، خلوت و خیلی زیبا (عکس های 23-25).
[عکس: attachment.php?aid=2880]

[عکس: attachment.php?aid=2881]

[عکس: attachment.php?aid=2882]

از پارک عبور کردم. در طرف دیگه خیابان تر تمیزی که در حقیقت ادامه بلوار آتاترک هست قرار داره. منازل سفرای کشورهای لهستان، جمهوری چک و چندین کشور دیگه در این خیابان واقع است. به فواصل مختلف کیوسک نگهبانی هست و تمام خیابان بوسیله دوربین های مدار بسته کنترل میشه. وقتی برگشتم هتل آسلی پرسید باغ وحش خوش گذشت. وقتی گفتم نتونستم اتوبوس رو پیدا کنم و کسی هم نتونست کمک کنه خیلی ناراحت شد بنده خدا.

شنبه- روز ششم: باغ وحش
راستش من بر خلاف آسلی علاقه ای به دیدن حیوانات در اسارت نداشتم. همچین بدم هم نیومد که اتوبوس رو پیدا نکردم!. اصلاً بی خیالش شده بودم ولی روز جمعه بعد از صبحانه که منو دید دوباره فیلش یاد هندوستان کرد. این بار مدیر هتل رو صدا کرد. "کُنتای کارتال" اولین ترکی بود که من دیدم انگلیسی رو خیلی خوب صحبت می کنه. تا اون روز صبح، ارتباط ما ایمیلی بود و اون روز برای اولین بار رو در رو همدیگرو می دیدیم. با هم دست دادیم و خوش و بشی کردیم. آسلی به ترکی جریان باغ وحش رو گفت و حالا مدیر هتل و سه چهار نفر از همراهانش دست به دست هم دادن تا بالاخره منو به باغ وحش رهنمون کنن!!. القصه این بار کُنتای با همفکری دوستانش آدرسی رو به ترکی روی کاغذی نوشت و گفت که باید برم کیزیلای و از اونجا سوار اتوبوس بشم. منم دیدم اینا خودشون رو اینجوری به آب و آتیش می زنن تو رو دربایستی اخلاقی تصمیم گرفتم برم این باغ وحش رو ببینم و قال قضیه رو بکنم!. قبل از خداحافظی به کنتای گفتم این دفعه برای پول هتل تخفیف ندادیا!. گفت برو باغ وحش رو ببین. برگشتی میشینیم با هم گپ می زنیم. دوباره رفتم کیزیلای. نمی دونم چرا کیزیلای پر از پلیس ضد شورش بود؟ پاسپورت ها تو هتل بود و اگر اوراق هویتی می خواستن به دردسر میوفتادم. اتوبوس رو بی خیال شدم و به یک راننده تاکسی آدرس رو نشون دادم. طرف اشاره کرد که بپر بالا. با 25 لیر منو دم در باغ وحش کذایی پیاده کرد. همونطور که فکر می کردم همه به افسردگی مزمن مبتلا بودند و اکثراً چرت می زدند. یه خرده از دیدن اندازه کرکس ها و ببرها جا خوردم. فکر نمی کردم اینقدر بزرگ باشند. از همه جالب تر یک اسب آبی بود که براش حوضچه مخصوصی درست کرده بودند (عکس 26).

[عکس: attachment.php?aid=2883]

به نظرم تنها حیوونی که اونجا از زندگیش راضی بود همین اسب آبیه بود. هر چند دقیقه یک بار مربیش میومد کنار حوضچه و باهاش حرف میزد و یک دونه سیب براش می نداخت و حضرت آقا لطف می کردند برای خوردن سیب یه تکونی به خودشون می دادند. البته تکون دادن اون هیکل هم خداییش انرژی زیادی می طلبه!. داخل باغ وحش چند درشکه اسبی برای جابجایی ملت در رفت و آمد بودند. یک قسمتی رو هم میز و صندلی گذاشته بودند تا خلق الله برای غذا خوردن محل مناسبی داشته باشند. چند تا مجسمه بزرگ از دایناسورها هم در چند جا ساخته بودند (عکس 27).

[عکس: attachment.php?aid=2884]

برای برگشت 2 لیر به یک اتوبوس دادم و کیزیلای پیاده شدم. بعد هم طبق معمول پیاده تا هتل. سر شب رفتم که برای پول هتل، دلارها رو به لیر تبدیل کنم. همه صرافی ها تعطیل بودن. تو کافه های تونالی هلمی جای سوزن انداختن نبود. ملت تو پیاده روها لیوان های دلسترشون! رو گرفته بودن و سیگار می کشیدن. هر چند متری گروههای چند نفره موسیقی اجرا می کردن و هر کی دوست داشت پولی بهشون میداد. اون شب می شد تصویر یک شهر شاد و زنده رو همه جا دید. وقتی برگشتم هتل با رسپشن تسویه حساب کردم. یک قسمت رو لیر دادم و بقیه رو دلار. نامردا آخرشم تخفیف ندادن!. منم خوشحال بودم و زیاد پیگیر نشدم. یک ساعتی با کنتای گپ زدیم. می خواست بدونه چرا بعضی از ایرانی ها اینقدر عشق آمریکا هستند. تمام سیر تا پیاز پروسه ما رو پرسید. می گفت ترک ها تو شهرهایی مثل استانبول و آنتالیا که توریستی هستند بهتر می تونن انگلیسی صحبت کنند با کلی حرفهای دیگه. بعد از خداحافظی با کنتای به اتاق رفتم. داشتم وسایل رو جمع می کردم که پیشخدمت هتل یک بشقاب بزرگ میوه برام آورد. هدیه آقای کنتای در شب آخر.

یکشنبه- روز هفتم: خداحافظ آنکارای دوست داشتنی
پرواز برگشت ساعت 11 ظهر بود. با توجه به تجربه تلخ قبلی 7 صبح از خواب بیدار شدم. 8 هم از هتل این بار بدون صبحانه زدم بیرون. هر چی اصرار کردن بابا بیا صبحونه تو بخور دیر نمیشه تو کَتم نرفت!. با تاکسی به کیزیلای و از اونجا با اتوبوس 442 به فرودگاه رفتم. از برنامه اتوبوس و خود نازنینش براتون عکس گذاشتم (عکس های 28-30).

[عکس: attachment.php?aid=2885]

[عکس: attachment.php?aid=2886]

[عکس: attachment.php?aid=2887]

تو فرودگاه یکی از کاربرهای سایت و خانمش رو دیدم. روز جشن پارک قو دیده بودمشون. صورتی گرفته بودن. یکی دیگه از کاربرهای نسبتاً غیر فعالمون خانمی تهرانی بود که کلیر شده بود و اومده بود ویزا بگیره ولی پاسپورت خالی از PTT گرفته بود. تازه وحشتم برداشته بود و فهمیدم من بی خیال و بی خبر چه خطری رو از سر گذروندم. پرواز ماهان 5 دقیقه زودتر از وقت مقرر پرید و من با شهر دوست داشتنی آنکارا خداحافظی کردم. اگر عمری به دنیا باشه دوست دارم باز هم به این شهر برگردم. به خاطر همه خاطرات دلپذیرت ازت ممنونم آنکارا. پاینده باشی و به امید دیدار مجدد. Saeedv13. اردیبهشت 1392


فایل‌های پیوست پیش‌نمایش تصاویر

خوب دیگه فکر کنم وقتشه سفر نامه بنویسم قبلش باید از کسانیکه واقعا مدیونش هستم قدردانی کنم که خیلی بهشون زحمت دادم خیلی اذیتشون کردم و وقت و بی وقت جواب سوالات منو میدادن.عمو سعید ،بیات عزیز ،صادقی دادا،فضلی گلم،و همه دوستانیکه میدونم با زدن حتی دکمه تشکر به من روحیه میدادن از همتون بسیار متشکرم.
از اولش بگم دیگه؟ قسمت اول
من و همسرم باهم دوست بودیم و قرار بود 2سال دیگه ازدواج کنیم و قرار شد من برای تحصیلات توی این 2سال برم آمریکا که با مخالفت های همسرم مقابل شدم.وقتی لاتاری برنده شد من حدود 1 هفته بیدار بودم و توی سایت مهاجرسرا اطلاعات کسب میکردم و توی این یه هفته حتی 1 ساعت نخوابیدم. با انواع و اقسام وکیل ها در آمریکا صحبت کردم.و نزدیک بود 4 میلیون بدم تا همه کارامو انجام بدن.نمیدونم چرا فکر میکردم عضو شدن در این سایت پولی هست بنابراین تا ماه اکتبر من عضو نشدم و فقط از اطلاعاتش استفاده میکردم تا اینکه گفتم اینطوری نمیشه باید عضو بشم تا دکمه عضو رو زدم دیدم به به چه جالبه پس پولشو کی میگیرن ازم؟خلاصه با خودم درگیر بودمBig Grin من همسرم رو از 13 سالگی میشناختم بنابراین علارغم مشکلات زیاد (همچنین 2هفته بعد از فوت مادربزرگ همسرم)خواستگاری انجام شد و ما فرداش عقد کردیم بلافاصله فرداش مدارک رو دادیم برای ترجمه .البته همسرم توی این مدت فرم ها رو مجرد فرستاد و تا ما عقد کردیم بدون اطلاع به kcc مدارک رو پست کردیم و روی مدارک یه کاغذ نوشتیم که ما تازه ازدواج کردیم لطفا همسرم را به کیس اضافه کنید .بعد از 2 هفته پرسیدیم رسیده؟و جواب دادن بله در حال بررسی هست با توجه به کیس نامبرتون منتظر مصاحبه باشید.در پر کردن فرم ها پدر همسرم کمک کرده بود و چون آدم بی خیالی هست همش میگفت این فرم ها مهم نیست!!!!دریغ از اینکه مهمتر از این فرم ها چیزی وجود نداره.بعد از گذشت 6 ماه بنده با کمک سایت مهاجرسرا و کمک بچه ها متوجه شدم چقدر اشتباه پر کردن این فرم ها رو !!!منو بی سواد اعلام کردن و شوهرمو بیکار و خیلی از تاریخ ها رو اشتباه زدن.خلاصه من سریعا آپدیت کردم (در این حین پدر همسرم بسیار مخالف بود و میگفت حساسید!!!)خلاصه من سریع فرستادم و دیگه نه پرسیدم رسیده یا نه!!!!سپردم به خدا!!!توی این مدت که کارنت بشیم هم اطلاعات بیشتری از سفرنامه ها به دست می آوردم هم کلاس زبان رفتم.بلاخره ما کارنت شدیم و من مجدد تمام مدارک رو برای ترجمه به جای دیگری بردم البته این ذفعه بدون مهر دادگستری و با هزینه کمتر.انگار به دلم اومد همون جا گفتم ترجمه هادرسته مشکلی نداره که؟گفت نه!تا نگاه کردم دیدم شماره سربازی همسرم اشتباه هست گفتم شما که گفتین مطمعن باشم؟گفت ای وای ببخشید.خلاصه مدارک رو بدون چک کردن آوردم منزل و حال چک کردن نداشتم و 1 هفته قبل عید بود. واقعا خسته شده بودم.چون همسرم عسلویه بود و من 1سال تمام تنهایی همه کارارو میکردم.همسرم گفت بریم کیش ما رفتیم کیش و بعد از عید تازه نشستیم چک کردن ترجمه ها به چشمتون روز بد نبینه نه یکی نه 2تا توی هر صفحه حداقل 3 تا اشتباه داشت.بردیم درست کرد و سری دوم مدارک رو با جیغ و داد من مجانی زد!!!خلاصه ما 1هفته قبل مصاحبه با ایران ایر راهی آنکارا شدیم .منم فقط 2 دست لباس گرم برداشتم مابقی لباس هایم همه یه وجب دریغ از اینکه اونا هم خودشان مسلمانن و خودشون همه شلوار جین میپوشن .ما هتل نگرفتیم اونجا آشنایی داشتیم که همه جوره از ما پذیرایی میکردن.ما در این یه هفته از بارون اونجا نتونستیم تقریبا جایی بریم و فقط توی مراکز خرید بودیم تنها جایی که رفتیم مقبره آتاتورک و پارک غو بود.از تخفیف هایی که همه جا بود استفاده کردیم و کلی چیز میز خریدیم مخصوصا شامپو اورال که مفت بود.از منگو هم زیاد خرید کردیم.روز اول که رفتم گلاب به روتون wc هر چی گشتم دیدم وسیله شستشو نمیبینم.تازه یاده عمو سعید و حرفاش افتادم که زدم زیر خنده اون شب به سختی گذروندم تا روزهای بعد چیزهای جدیدی کشف کردم و برای شستشو ازش استفاده کردم.کلا فقط خاطره بد من از اونجا همین wc بود که واقعا برام دردناک بود. خوب فعلا خسته شدم مابقیش برای بعد....

-----------------------------------------------------------
قسمت دوم:
منطقه ای که خونه ما بود اسمش هوزورماه بود که با دولموش تا میدان کیزیلای 20 دقیقه راه بود ما از میدان کیزیلای تا مدیکال پیاده رفتیم که 30 دقیقه راه بود.یه روز قبلش هم رفتیم محل رو شناسایی کردیم .بر خلاف کسانیکه میگفتن منشی یا خود دکتر اونگان و خانومش بی ادب یا بداخلاق هستن بسیار مودب و خیلی محترم هستن.روز مدیکال از ما عکس نخواستن و هر شخصی رو صدا میکرد میشستیم روی صندلی لبخند میزدیم بعد عکس میگرفت خانوم منشی مهربون.با من کاملا ترکی صحبت میکرد و من برای همسرم ترجمه میکردم.البته فارسی و انگیلیش هم بلد بود.اول نوبت همسرم شد رفت داخل وقتی اومد گفت فقط خواست آبله مرغان بزنه که گفتم تست میدم وقبول کرده .نوبت من که شد رفتم داخل اما 4تا اتاق داشت من اتاق آخری بودم اومد عذر خواهی کرد گفت الان میام.وقتی اومد به پاش بلند شدم به ترکی بهش سلام کردم ازم پرسید ترکی بلدی؟گفتم ترکی فارسی انگیلیسی بعد خندید .گفتم من مادرمم ترک تبریزه خندید و بیشتر خوشش اومد(آخه میدونین که ترک ها بدجوری پشت همو دارن) پرسید جراحی داشتی گفتم دستم یه کوچولو سرپایی کیست داشته درش آوردم.بعد بقیه چیزا رو پرسید و من جواب دادم.رفتیم برای معاینه گفت چه موهای بلند و قشنگی داری گفتم مرسی بعد گفت با کی میری آمریکا گفتم همسرم گفت قبلی همسرت بود؟گفتم بله.بعد گفت کسی رو داری؟گفتم تقریبا تمام فامیلامون اونجا هستن.گفت پدر و مادر؟گفتم نه.بعد گفت واکسن آبله مرغان برات میزنم چون نگرفتی.
من ازش تشکر کردم و خداحافظی کردم اومدم بیرون.2 دقیقه بعد منشی گفت خانوم دکتر کارت داره حالا هی به ترکی میگفت من نمیفهمیدم مشکل کجای قضیه هست.آخر فهمیدم که یه خانومی رفته داخل مشکل کمر داشته نمیتونسته به دکتر بفهمونه.خلاصه منو برای ترجمه میخواست.منم رفتم براش ترجمه کردم که خانوم ورزش کرده دیسک کمر گرفته الان 2شبه قرص نخورده و جراحی نداشته.خلاصه تموم شد و رفتیم پایین آزمایش خون و عکس قفسه سینه هم دادیم.واکسن آبله مرغان 80 دلار و تستش نزدیکه 35 دلار شد.گفت روز 2 شنبه ساعت 3بیاید ما 2 رسیدیم گفت یه مشکلی هست همسرتون باید واکسن بزنه گفتم اما گرفته گفت بله درسته اما کوچیک گرفته.خلاصه مجددا یه واکسن آبله مرغان هم اون روز خورد.روز مصاحبه ساعت 5صبح از خواب بیدار شدیم تا از در بریم بیرون شد 6:30 .از کیزیلای یه تاکسی گرفتیم تا سفارت شد 8 لیر.اتفاقایی که اون روز افتاد برامون کلا میذارم وقتی کلیر شدم تعریف میکنم.
به خاطر ازدواجمون مدارک مثل عکس خواستن.از من تنها سوالی که شد شاغلی؟گفتم ...
از همسرم پرسید:کی باهم آشنا شدید:.... چه مدته ازدواج کردین؟....جاخورد
سربازی کجا بودی؟... چه کار میکردی؟.... کار؟.... توی چه قسمتی؟....چی کار میکردی؟.....چه فازی بودی؟..... برای چی میخواین برین اونجا؟...... خندید. شما مراحل اداری دارین 1 تا 2هفته دیگه چک کنین لازم نیست 2تایی بیاید.بای.
جزییات سفر رو بعدا میگم.
کیس نامبر2013000066xx تعداد:2 مصاحبه:می کنسولگری:انکارا ازدواج بعد از قبولی .کار همسر:عسلویه .ویزا:شانس آوردیم دادن بعد از نزدیکه 100 روز . آتلانتا شهر بهشت با مردمی مهربان




کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان