ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-01-19 ساعت 16:03
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-19 ساعت 16:08 توسط shabnam.84.)
نغمه جان این تاپیک مربوط به بچه های مهاجر به آمریکا هستش. به تاپیک کانادا مراجعه کن. حتما جواب سوالت رو پیدا میکنی
قطعا چون ایشون پاسپورت ندارن نمیتونن بیان ایران. اما شما میتونید تشریف ببرید ترکیه و اونجا با هم ازدواج کنید.
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
فرشاد عزیز متاسفانه کودک این زوج باید مراحل قانونی رو طی کنه که 2-3 سالی طول میکشه
از این ببعد پیام رو نوشی صدا میکنیم
بچه ها یه اسم واسه نگی انتخاب کنید. نمیدونم چرا فعلا چیزی به ذهنم نمیرسه
جودی جان من همیشه این فکرا رو دارم. بخصوص که آمریکا رو دوست ندارم و حس میکنم غیر از اینکه اونجا کنار همسرم هستم که خیلی هم خوبه، دیگه هییییچ دلخوشی ندارم اونجا. باورت میشه از وقتی پرونده تکمیل شده، از یه طرف دوست دارم نامه مصاحبم زودتر بیاد و از بلاتکلیفی دربیام، از اونور همش با حسرت به درودیوار خونه، به خانوادم و به همه چیز با حسر نگاه میکنم و واقعا اصلا دلم نمیخواد اینا رو بذارم برم.
من میگم آدم مگه چقدر زندست که یه مدتیش رو هم بخواد در دوری و غربت زندگی کنه؟ از دست شوهرم در حد مرگ عصبانیم که منو توی این موقعیت گذاشته.
حداقل اگه دوست داشتم آمریکارو، میگفتم همه این درد هارو تحمل میکنم ولی عوضش توی جایی که دوس دارم زندگی میکنم.
درد من دوجانبست و این خیلی بده
جودی جون من خیلی درکت میکنم ولی راه حلی بلد نیستم واست
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 414
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jul 2012
رتبه:
21
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
اين حس بدو منم دارم همش
اينجا رو دوست ندارم هلاك امريكا هم نيستم اما دلم واسه خونوادم تنگ ميشه فك ميكنم مامانم چجوري دوري از دختراشو تحمل كنه بعد اينكه منم رفتنم چقد ميخواد غصه بخوره و دل تنگتر بشه اه... اشكم ديگه راه افتاد
ازدواجی
ارسال مدارك٢٧ آگوست
اپروال٣٠ نوامبر
دريافت كيس نامبر ٣ ژانويه
تكميل مدراك در nvc ١١اپريل
گرفتن وقت مصاحبه ٢٩ اپريل
ابوظبي ٢٥ جون ويزاي يه ضرب ال اي
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-01-19 ساعت 19:31
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-19 ساعت 19:41 توسط الهه سابق.)
بچه ها متاسفانه شهری که همسرم توش زندگی میکنه خییلییی کم خارجی داره و اکثرا از این رد نک های دو آتیشه هستن و کلا خارجی کم دیدن.
متاسفانه نژاد پرستن یه جورایی. کلا مثل اینکه ایالت های جمهوری خواه این خاصیتو دارن مردماش
با اینکه همسرم قیافش خیلی شبیه آمریکاییاس ولی تا میفهمن خارجیه برخوردشون عوض میشه.
چند روز پیش با یکی از دوستاش رفته بوده سوپرمارکت، اول شوهرم وارد میشه و فروشنده که یه پسر جوون هم بوده فکر میکنه شوهرم آمریکاییه. بعد که دوست شوهرم وارد میشه و با هم شروع به صحبت میکنن، فروشنده میفهمه اینا خارجین و اخم میکنه و تابلوی closed رو پرت میکنه جلوشون!! هیچی دیگه شوهرم و دوستش بدون اینکه کلمه ای حرف بزنن راهشونو میکشن که از فروشگاه برن بیرون بعد فروشنده پشیمون میشه و با اخم و با دست بهشون اشاره میکنه که برگردن توی فروشگاه. شوهرم میگفت ما هم وارد فروشگاه شدیم و خریدمونو کردیم ولی فروشنده عین برج زهرمار، یک کلمه هم باهامون حرف نزد و خیلی توی قیافه بود.
میگفت چند وقت پیش هم یه همچین صحنه ای واسه یکی از دوستاش پیش اومده بوده و آمریکاییه بهش توهین کرده بوده که شما خارجیا فلانید و بهمانید
من به شوهرم گفتم من اگه بیام اونجا و یه چنین برخوردی ببینم درجا زنگ میزنم پلیس تا بیاد و حالشونو بگیره ولی شوهرم میگه از اونجاییکه این شهر امنیتش کمه، ممکنه اون شخص بعدا بیاد و بخواد تلافی کنه و مثلا با اسلحه بیاد سراغت. خوب شهرشون امنیت نداره. میگه اینجا بچه های ایرانی هم اصولا 6-7 عصر به بعد از خونه درنمیان. میگه اتوبوسهاشم پر از افراد معتاد و جوونای مشکوکه. اعصابم خورده. میگه اصلا جرات نمیکنم تنها بفرستمت بیرون.
یه بار میگفت چقدر بده که تو بیای من همش درس دارمو نمیتونم ببرم بگردونمت. منم گفتم من بیام که اول از همه باید برم والمارت کلی واسه خونه وسیله بخرم. خوب من رانندگی بلد نیستم البته شوهرم هم هنوز ماشین نخریده اونجا. بعد شوهرم گفت آخه من خیلی وقت نمیکنم باهات بیام خرید. منم گفتم خوب با اتوبوس میرم (شهرشون تاکسی نداره اصلا!!!!!!!) که شوهرم گفت اتوبوساش خیلی نا امنه.
خودشم همش توی خونست و جز دانشگاه جایی نمیره زیاد. میگه ماشین که نداشته باشی نمیشه جایی رفت و میگه شبا هم که میترسه بره بیرون چون دوستاش بهش گفتن امن نیست.
3 هفته پیشم یه سرقت مسلحانه از یه هتل توی شهرشون انجام شد و میگه اینجا بر خلاف شهری که دفعه قبل رفته بود، اسلحه فروشی زیاد داره
اینم شانس منه دیگه. کاش کالیفرنیا بودیم
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 266
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2013
رتبه:
17
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
جودی جون، سلام ، خوبی؟ ببین این حس ترس و نگرانی و اضطراب و دودلی و .....
همهء آدمهای نرمال به نظر من دارن و خیلی عادیه...
حالا واسه هر کسی این حالت و احساس میتونه بنا به روحییاتش و شخصییتش
کم و زیاد باشه..... من خودم چون اصلا اینجا رو دوست ندارم واسه رفتن ثانیه شماری
میکنم.... ولی با این وجود میدونم روزهای خیلی سختی در پیش خواهم داشت ...
اما همش به این فکر میکنم که میتونم خانوادم رو هم بیارم پیشم... و به چیزایی که
خوشحالم میکنه فکر میکنم..... و این رو مطمئن باش که همهء ماها حتی اگه توی همین ایران هم قرار بود ازدواج کنیم و همین جا بمونیم
باز هم این ترس و نگرانی بود....کلا ازدواج شاید مهمترین اتفاق زندگی آدمه...مثل یه تولد... چون باید تغییر کرد، باید بزرگ شد،،،،
واسه همین آدم رو به شک میاندازه... درسته که قبلا ازدواج کردی ولی زندگی زیر یه سقف رو
هنوز شروع نکردی عزیزم... پس بدون که فکرو خیالات عادیه و از ته دل امید داشته باش به آیندهء روشنت....
مثل همیشه، اینها نظرات من بود و مخالف و موافق خواهم داشت که با کمال میل میپذیرم... :-)
نوع ویزا : K1
سرویس سنتر: Vermont
رسید مدارک(سری اول) : (22may2012)
رسید مدارک بیشتر 7january2013)
تاریخ اپروو: (february\2013)
زمان مصاحبه : may 2013 دریافت ویزا : تقریبا یه ضرب
ارسالها: 168
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2012
رتبه:
12
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
فکر میکنم این حس تقریبا تو همه خانمها باشه ، کم یا زیاد ، به هر حال از خانواده هامون جدا میشیم ، تو یه مملکت غریب داریم از یه زندگی جدید رو شروع میکنیم ، مثلا خانواده نامزدم اونجا هستن ولی من دور از خانواده ، تازه من اینجا همه چی داشتم 2 تا ماشین ، خونه ، کار ، حقوق کافی از همه مهمتر خانوادم ، ولی اونجا باید از صفر شروع کنیم ، نامزدم کار داره ولی برای شروع زندگی 2 نفره خیلی کافی نیست و حتی واسه خرید خونه مشکل داریم ، هزار تا فکر جور واجور تو ذهنم ، ترس از خیلی چیزا ، ولی راهیه که توش قدم گذاشتم ، کاریش نمیشه کرد ، توکل به خدا اول از همه ، بعد یه اراده قوی ، و دلداری دادن به خودم و همه شما دوستای خوبم ، ما موفق و خوشبخت میشیم ، از اینی که هستیم خوشبخت تر
یه روزی میشه بعد سالها تو این تاپیک دونه دون داستانای موفقیتتون رو میخونم
به امید اون روز که خیلی هم دور نیست
نا امیدی
همان امید است
که بوی "نا" میگیرد
از بس که میماند ته دل...
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آره نگی وفادار خوبه چون با اینکه چندماهه که رفته ولی هنوز میاد اینجا و به بچه ها کمک میکنه
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 293
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Nov 2012
رتبه:
16
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-01-19 ساعت 22:22
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-19 ساعت 22:24 توسط NedaE.)
این حس ها مالِ همه است.اصلا اگه نباشه نرمال نیست.
من شخصا خیییییلی باهاش درگیر بودم و گاها هستم.ولی نشستم فکر کردم این دودلی ها جز این که روحِ من و میخوره هیچ فایده ای نداره.همش فکر میکردم اگه نامزدم اینجا بود چقدر فرق داشت میتونستم اصلا هفته ای 7 روز ببینمش همه خصوصیات و عادت هاش رو بالا پایین کنم با دید باز تصمیم بگیرم.یا مثلا از اینکه اونجا حمل اسلحه آزاد هستش میترسیدم یا دوری از پدر و مادرم.....
ولی.........
سعی کردم واقع بین تر باشم و مثبت ها رو هم ببینم;
-به این فکر کردم که; خوب اگر اینجا بود تازه میشد عین ازدواج های مرسوم ایرانی،مگه غیر از اینه که همین جا هم موقع ازدواج همه اعتراف میکنن که همه وجودشون دلهره میشه،که واقعا مثل طرف شدن با یک هندوانه در بسته است.پس بهتر دیدم که خوش بین تر باشم و آینده ام رو خودم بسازم با کار کردن روی رفتار صحیح و افزایش انعطاف پذیری خودم(به جای دودلی و دودلی و دودلی...).
-یا مثلا همین مثالی که الهه جان زدن،مگر غیر از اینه که تو همین ایران(مخصوصا به عنوان یک زن)،همه جا به راحتی میتونن حقمون رو ببلعند و یک لیوان اب هم روش...؟ توی اداره و وزارت خونه و مدرسه و دانشگاه و بقال و چقال همه به راحتی بهت توهین میکنن(بسته به ایکه اون روز خلقشون چطوری باشه)،رفتار اون مغازه دار خیلی ناراحت کننده بوده ولی خوب لااقل اینو میدونی که اگه به یه اداره دولتی مراجعه کنی نه تنها کسی بهت توهین نمیکنه بلکه به حق قانونی خودت هم میتونی برسی.
الهه جون چون همسر شما دانشجئ هستند قطعا به این آسونی نمیشه تغییر مکان بدین ولی باز هم یه کارایی میشه کرد.صرفا به عنوان پیشنهاد; یکی اینکه تحقیق کنین شاید بتونین توی یه محله ی امن تر خونه بگیرین.دوم اینکه من کسی رو میشناسم که به راحتی دانشگاهش رو منتقل کرده(در آمریکا کلا عوض کردن دانشگاه ظاهرا خیلی آسون تر از ایرانه)،پس نشدنی نیست،در این مورد هم میتونین تحقیق کنین.سوم اینکه دوران دانشجویی تموم شدنیه پس نهایتا میتونین برای بعدش برنامه ریزی کنین که ایالت رو تغییر بدین.
یه چیزی هم که از خییلی از دوستانم شنیدم اینه که از نیو جرسی،لوس انجلس،اوکلَند دوری کنید.قطعا شهر ها و ایالات نامناسب دیگری(از جنبه های مختلف) هم هست ولی من نمیدونم.
نوع ویزا: k1
دریافت مدارک توسط USCIS : دسامبر 24 ،2012
دریافت receipt number:ژانویه 3 ،2013
سرویس سنتر: California
اپروو :21 مه 2013
ارسالها: 338
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: May 2012
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
سلام
امیدوارم حال همه خوب باشه.
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2013-01-19 ساعت 23:09
(آخرین تغییر در ارسال: 2013-01-19 ساعت 23:17 توسط الهه سابق.)
مرسی نداجان. محمد امیدوارم حال شما هم خوب باشه. بابت رتبه هم ممنونم نداجان
ببین ندا جان این واسه من غیرقابل تحمله که یه خارجی بهم توهین کنه. بله اینجا آدما بداخلاقن، بهت توهین میکنن و .... ولی هرچی باشه خودین. نمیتونم تحمل کنم خارجی جماعت بهم چپ نگاه کنه. یعنی اصلا دیوونه میشم
خوب دیگه هر کسی یه جوره دیگه
بچه ها پیام رو از این به بعد نوشی صدا میکنیم
آره نداجان میشه منتقل کرد ولی خوب فعلا که ترم یکه و بعدشم مساله هزینه هاست که این دانشگاه هزینه هاش خیلی مناسبتره نسبت به خیلی دانشگاههای دیگه. خوب خداروشکر قراره بعد از اتمام درسش برگردیم ایران. باید این 4-5 سالو یجوری تحمل کنم دیگه
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
الهه جون نگران نباش. ندا درست میگه راه های دیگه ای هم هست که بشه تغییر ایجاد کرد اگه هم نشه بعد تموم شدن درس همسرت میرید
یه ایالت خوب زندگی میکنید. عزیزم فقط سعی کن با دید بد وارد اونجا نشی و خودت و نگران نکنی. مگه اینجا خیلی امنه؟ تا دلت بخواد از این مسائل تو همین
تهران خودمون و شهرای دیگه هم هست.خطر همیشه همراه ما هست باید مراقب بود.راستی فراموش کردم اگه قبلا گفتی کدوم ایالت میری؟
من هم مثل همه نگران هستم .کلا ازدواج یه اتفاق بزرگ تو زندگی آدم هاست مخصوصا برای خانم ها یه مقدار سخت تره. اما این ماییم که زندگیمون رو
میسازیم و براش تصمیم میگیریم.آدم با خواهر بزادرهای خودش هم همیشه هم نظر نیست چه برسه با یه آدم از خانواده و تربیت متفاوت. باید کنار اومد.
بعضی رفتارها رو تغییر داد و مهمتر از همه اعتماد کرد وقتی اعتماد و علاقه و احترام بهم باشه بقیه مسائل هم درست میشه. زندگی بالا پایین زیاد داره.وقتی
تصمیم به ازدواج میگیریم یعنی همه ی این شرایط رو قبول کردیم. هیچ چیزی رو با دید منفی و دودلی نباید شروع کرد..... ایشالا برای همه به خوبی پیش بره
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...