بر ما چه گذشت، چه می گذرد؟

[girl]

از دیروز که خبر زلزله رو شنیدم خیلی ناراحتم. همش دارم به این فکر میکنم که چقدر نا شکرم ! هر روز ناراحتم که وقتی برم از عزیزام دور میشم الان مردم زلزله زده عزیزاشونو برای همیشه از دست دادن!!! واقعا سخته. از دیروز تا الان خودمو میذارم جاشون دیوونه کنندس. منم که باید حتما یه اتفاق این شکلی بیافته تا قدر داشته هامو بدونم!

[daria]

manoun عزیز ما هم ازین اتفاق غمگین شدیم.نمیدونم چی بگم!

ودر رابطه با واکنش تلویزیون ایران که دیگه اصلن چیزی نمی تونم بگم.
اما وقتی به روزگارمون نگاه می کنم این شعر توی ذهنم خونده میشه:

با ما گفته بودند:
«آن کلام مقدس را
با شما خواهيم آموخت،
ليکن به خاطر آن
عقوبتی جان فرسای را
تحمل می بايدتان کرد.»

عقوبت دشوار را چندان تاب آورديم
آری
که کلام مقدس مان
باری
از خاطر
گريخت!

واکنش صدا و سیما به کنار، تو این موقعیت که به شدت به خون احتیاج هست، ساعت 5 با چند تا از دوستان و همکاران رفتیم خون بدیم، روی پایگاه انتقال خون زده بود: ساعت کار در ماه مبارک رمضان از 9 تا 15 .

[Yasaman mc]

يكى گفت چرا همه جاى دنيا خارجيهاى مهاجر پشت همو دارن،ولى ايرانيا از هم فرار ميكنن.اين زلزله يه مثال واضحه چرا.همه،به خصوص كسايى كه خارج از ايرانن نشستن پاى فيسبوك ،كه مبادا يه ايرانى يه وقت يه چيزى غير از مطالب زلزله لايك و اپ لود كنه.چند نفر ريختن سر يه ادمين پيج اشپزى كه شما چرا طرز تهيه دلمه و ال و بل دارى ميذارى.ايرانيا همشون فكر ميكنن هاله نور دارن،اگر برن خارج به خاطر اينه كه خدا دوستشون داره،چون ادماى خوبين.زندگيشون شده اين كه بشينن،هر خبرى از ايران مياد و لايك كنن،هركيم نظرش مخالف بود ترور شخصيت كنن.مردم عوض اينكه برن داوطلب بشن،برن كمك،به لايك كردن بسنده ميكنن.

[manoun]

زلزله ها هنوزم ادامه داره. ما تو تبریز احساس می کنیم اما نه به شدت بعضی هاشو هنوزم نمیفهمیم اما هر کی خ.است بره یه سر به دانشگاه ژئوفیزیک تهران بزنه. امروز صبح بازم تو ورزقان زلزله شده با قدرت 4.7! یعنی شک دارم چیزی اونجا دیگه باقی مونده باشه . بعد اینا میان اعلام میکنن کمک رسانی تموم شده! من نمیدونم واقعا چطور وقتی هنوز زمین لرزه ادامه خدمات کمک رسانی تموم شده؟! جز اینکه همه مرده باشن.
میگن به کمک احتیاجی نداریم و کمک های خارجی رو رد میکنن بعد میگن طوری نیست. آقای وزیر همچین صحبت میکنه که آدم دلش میخواد "همه چی آرومه من چقدر خوشبختم" بخونه براش! ((((((((((((((((((

[فردا]

دوستای خوب در حالی که مردم آذرباییجان سوگوار از دست دادن عزیزانشون هستن،ویزای من اومده و نمی دونم بخندم یا بگریم...

[وحيده]

سلام دوستان الان كل اين چند صفحه تايپيك و خوندم و چقدر احساس نزديكي با همتون حس كردم من تازه عضو انجمن شدم ولي چون يه تجربه مهاجرت داشتم خوب تونستم حس هاتونو درك كنم و بابت هموطناي عزيزم تو اذربايجان واقعا دلم گرفته خدا بهشون صبر بده. و تبريك ميگم به دوست عزيزم. فردا . بابت ويزاتون اميدوارم همچنان به نوشتن تجربه هاتون ادامه بديد. مباركتون باشه

[فردا]

سلام دوستان الان كل اين چند صفحه تايپيك و خوندم و چقدر احساس نزديكي با همتون حس كردم من تازه عضو انجمن شدم ولي چون يه تجربه مهاجرت داشتم خوب تونستم حس هاتونو درك كنم و بابت هموطناي عزيزم تو اذربايجان واقعا دلم گرفته خدا بهشون صبر بده. و تبريك ميگم به دوست عزيزم. فردا . بابت ويزاتون اميدوارم همچنان به نوشتن تجربه هاتون ادامه بديد. مباركتون باشه

وحیده جان به انجمن خوش اومدی.
ممنون از تبریکت.ولی باور کن وقتی ویزام اومد و از پذیرش هتل تماس گرفتن که بیا پایین،همش دلم پیش بچه هایی بود که کارشون طول کشیده.می دونم این انتظار چه عذابی داره.
شما هم اگه تمایل داشتی از احساسات وتجربیاتت برامون بنویس.ممنون.

[وحيده]

دوست عزيزم ان شالله كار همه بچه ها درست ميشه شما هم سعي كن از اين خبر خوب نهايت لذتو ببري موفق باشي عزيزم

[manoun]

فردا جون تبریک ایشاالله به سلامتی.
ما اینجا هر روووووووووز داریم میلرزیم و اعصاب نمونده برامون. منم که از همه بدتر. رفتار نامزدم یه جوری شده و الان یه هفتس داریم ایمیلی حرف میزنیم و ریخت همو ندیدیم. پایان نامه ام مونده و الان 5 روزه دائم داره زلزله میاد! تازه مردم ... اونقدر شایه ساختن که مردم دارن شهر رو ترک میکنن! منم هر روز با پدر و مادر سر جنگ که نمیخواد بریم. روزگاری داریم اینجا! خلاصه محتاج دعا هستیم به شدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.

[فردا]

فردا جون تبریک ایشاالله به سلامتی.
ما اینجا هر روووووووووز داریم میلرزیم و اعصاب نمونده برامون. منم که از همه بدتر. رفتار نامزدم یه جوری شده و الان یه هفتس داریم ایمیلی حرف میزنیم و ریخت همو ندیدیم. پایان نامه ام مونده و الان 5 روزه دائم داره زلزله میاد! تازه مردم ... اونقدر شایه ساختن که مردم دارن شهر رو ترک میکنن! منم هر روز با پدر و مادر سر جنگ که نمیخواد بریم. روزگاری داریم اینجا! خلاصه محتاج دعا هستیم به شدتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت.

وای نگو ووو .....خیلی بدِ که کاری از دستمون برنمی آد.از وقتی برگشتم این تلویزیون داره رو اعصابم بپر بپر می کنه..ای خداااااااا

[الهه سابق]

بچه ها دیدین نگرانی های من خیلی هم بیمورد نیست؟ یادتونه توی همین چند پست قبل گفتم اگه من نباشمو زلزله بیادو اتفاقی واسه خانوادم بیفته چکار کنم؟ بابا به کی بگم؟ اگه قرار باشه زبونم لال زبونم لال خانواده من زیر آوار بمونن، منم باید باهاشون بمیرم. آخه بعد از اونا زندگی کنم که چی؟
واااااای دارم دیوونه میشم. بخدا صد بار خواستم به شوهرم بگم بیا جدا شیم. نمیتونم ببخشمش که منو توی این موقعیت قرار داده. نمیتونم ازش بگذرم که انقدر خودخواهه که بخاطر خودش حاضره من انقدر عذاب بکشم. از اون طرف هم چون اینجا همینطور علاف نشستمو نمیتونم سر کاری، چیزی برم، بدم میاد از بلاتکلیفیو میگم من که قراره برم پس کاش زودتر کارم جور بشه و اسپانسر پیدا کنم تا از این زندگی بلاتکلیف در بیام. آخه چند ماه دیرتر رفتن تاثیر مثبتی واسه من نداره، چون بالاخره که باید برم. بعضیا بهم میگن تو که دوست نداری بری پس چرا دنبال اسپانسری؟!!! خوب بابا بالاخره که مجبورم برم، دیر رفتن باعث میشه فقط اینجا هی وقتم تلف بشه.
شوهر عزیزم دوستت دارم، ولی بخدا قسم تا عمر دارم نمیبخشمت

[shani]

بچه ها دیدین نگرانی های من خیلی هم بیمورد نیست؟ یادتونه توی همین چند پست قبل گفتم اگه من نباشمو زلزله بیادو اتفاقی واسه خانوادم بیفته چکار کنم؟ بابا به کی بگم؟ اگه قرار باشه زبونم لال زبونم لال خانواده من زیر آوار بمونن، منم باید باهاشون بمیرم. آخه بعد از اونا زندگی کنم که چی؟
واااااای دارم دیوونه میشم. بخدا صد بار خواستم به شوهرم بگم بیا جدا شیم. نمیتونم ببخشمش که منو توی این موقعیت قرار داده. نمیتونم ازش بگذرم که انقدر خودخواهه که بخاطر خودش حاضره من انقدر عذاب بکشم. از اون طرف هم چون اینجا همینطور علاف نشستمو نمیتونم سر کاری، چیزی برم، بدم میاد از بلاتکلیفیو میگم من که قراره برم پس کاش زودتر کارم جور بشه و اسپانسر پیدا کنم تا از این زندگی بلاتکلیف در بیام. آخه چند ماه دیرتر رفتن تاثیر مثبتی واسه من نداره، چون بالاخره که باید برم. بعضیا بهم میگن تو که دوست نداری بری پس چرا دنبال اسپانسری؟!!! خوب بابا بالاخره که مجبورم برم، دیر رفتن باعث میشه فقط اینجا هی وقتم تلف بشه.
شوهر عزیزم دوستت دارم، ولی بخدا قسم تا عمر دارم نمیبخشمت

الهه جون کاملا قابل درک هست که ناراحتی اما شوهرت هم بنده خدا تقصیر نداره از یک جهاتی. من اون پستی رو که درمورد خودت گفته بودی خوندم. ایشون احتمالا فکر میکرده که شما هم مثل 95% بقیه مردم از موضوع رفتن خیلییییی خوشحال میشی واسه همین این رو یک خبر خوب تلقی میکرده که سیتیزن امریکاست و شما برای رفتن در هر زمان آمادگیش رو داری و با کمال میل هر موقع اینو بشنوی حاضر میشی که ایشون اول بره بعد هم شما اما خوب اونطوری که فکر میکرده نشده. توی این ماجرا هر دو تاتون حق دارین

[الهه سابق]

نه عزیزم. از همون اول هم ایشون خودش خیلی مخالف رفتن بود و همیشه هم میدونست من نمیخوام برم خارج. از اولش هم من ازش قول گرفتم که نکنه یه روز به سرش بزنه و بخواد بره. ولی زیر قولش زدو نمیدونم چش شد و پاشو کرد توی یه کفش که من باید برم و از این پاسم استفاده کنم. بماند که چقدر بحثمون شد ولی خوب کار خودشو کرد.
ایشون قول دادکه فقط تا وقتی درسش تموم بشه اونجا زندگی کنیم. ولی میترسم اگه برم اونجا بازم زیر قولش بزنه و بگه میخوام کلا اونجا بمونیم.
مادرشوهرمم که داره میره، فکر کنم کارشون زودتر از من درست بشه.
من دارم یه تصمیمایی میگیرم. احتمالا نرم آمریکا و اینجا بمونم تا درسش که تموم شد برگرده.

[فردا]

بچه ها دیدین نگرانی های من خیلی هم بیمورد نیست؟ یادتونه توی همین چند پست قبل گفتم اگه من نباشمو زلزله بیادو اتفاقی واسه خانوادم بیفته چکار کنم؟ بابا به کی بگم؟ اگه قرار باشه زبونم لال زبونم لال خانواده من زیر آوار بمونن، منم باید باهاشون بمیرم. آخه بعد از اونا زندگی کنم که چی؟
واااااای دارم دیوونه میشم. بخدا صد بار خواستم به شوهرم بگم بیا جدا شیم. نمیتونم ببخشمش که منو توی این موقعیت قرار داده. نمیتونم ازش بگذرم که انقدر خودخواهه که بخاطر خودش حاضره من انقدر عذاب بکشم. از اون طرف هم چون اینجا همینطور علاف نشستمو نمیتونم سر کاری، چیزی برم، بدم میاد از بلاتکلیفیو میگم من که قراره برم پس کاش زودتر کارم جور بشه و اسپانسر پیدا کنم تا از این زندگی بلاتکلیف در بیام. آخه چند ماه دیرتر رفتن تاثیر مثبتی واسه من نداره، چون بالاخره که باید برم. بعضیا بهم میگن تو که دوست نداری بری پس چرا دنبال اسپانسری؟!!! خوب بابا بالاخره که مجبورم برم، دیر رفتن باعث میشه فقط اینجا هی وقتم تلف بشه.
شوهر عزیزم دوستت دارم، ولی بخدا قسم تا عمر دارم نمیبخشمت

الهه جان من می دونم تو چی می گی .هرچند انتظار من از شما خیلی کوتاه تر بوده ولی همین مدت هم که منتظر و بلاتکلیف بودم کلی پدرم درومد.واقعن طبیعیه که آدم توی این شرایط حتی به جدایی فکر کنه.ولی صبر کن.
توی پست های دیگت دیدم که به بقیه دوستامون دلداری دادی و ازشون خواستی که کم نیارن.برای جدا شدن همیشه وقت هست.در این روزهای سخت، دلگیری ها و خاطرات تلخ بیشتر فرصت اظهار وجود پیدا می کنن و به امید خدا وقتی بلیطتت و گرفتی و سوار هواپیما شدی تا بری ، همه این روزها تبدیل میشه به یک خاطره ملس!
اگه اجازه بدی می خوام یه چیزی بگم.
اون وقت هایی که از دوری و انتظار خسته میشی به خودت نگو من که نمیخواستم برم.من که دلم اینجاست و ازین حرفا.انگار تا وقتی که این رو به خودمون می گیم و قدر موقعیتی رو که برامون پیش اومده نمی دونیم،خودمون داریم کارها رو به عقب میرونیم.روزهای خوب و لحظاتی رو ببین که دلت میخواد داشته باشی.حتی اگه فکر می کنی این کار رویا پردازیه و آدم عاقل ،دلش رو به این چیزها خوش نمیکنه ،بازهم خیال پردازیه خوب بهتر از نوع بدش هست.می دونم این روزها باشنیدن خبر کلیر شدن یا ویزا گرفتن بقیه دوستامون به خودت می گی پس کی نوبت من میشه؟پس کی این روزها تموم میشه؟.... ولی یه ذره دیگه صبر کن.برای انتخاب آخرین راه هنوز دیر نشده.

[girl]

الهه جان چقدر این حرفات نزدیک به حرفای من بود. منم هر روز تصمیم میگیرم جدا شم میگم حداقل تکلیفم روشن میشه فرداش پشیمون میشم. خوب انتظار خیلی سخته ولی ما تا اینجا اومدیم... الان نباید سخت ترش کنیم واسه خودمون و همسرمون. تو کارت زود درست میشه. اسپانسر هم جور میشه. زلزله و این قبیل اتفاقات قابل پیش بینی نیستن اگه همه بخوان اینجوری فکر کنن که باید بشینن تو خونه هیچکی حتی سر کار نره از ترس اینکه همچین اتفاقی بیافته و خانوادشو خدای ناکرده از دست بده!!! الان به اندازه کافی استرس و فکر داری اعصابتو با این چیزا که احتمال اتفاق افتادنشون 1% هم نیست خورد نکن عزیزم