ارسالها: 1,159
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
رتبه:
33
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-10-07 ساعت 18:26
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-10-07 ساعت 18:27 توسط girl.)
مرسده به دوستان نیازی نیست.. شوهرم خودش این کارس.. امروز بهش سپردم فردا مراتب زنگ بزنه که گوشیرو به یکی ۲ نفرم بدم احوال پرسی کنن.. آخه چند روز پیش یکی از فوضولا زنگ زده بود میپرسید راسته که به هم خورده؟!!!!!!!!!!!! حالا میخوام این کارو کنم که دیگه نتونن چیزی بگن.. والا حرفم نمیزنم با کسی آدمایی که کارشون اینه کاری ندران تو خودتو بگیری میان حرفشونو میزنن!!
الاهه اصلا دلم نمیخواد الان جات باشم.. خداحافظی خیلی سخته... ما خداحافظی خوبی نداشتیم اصلا
نوع ویزا:CR1/اپروال:jun.2011/تکمیل:november.2012/مصاحبه:13.feb.2013/دریافت ویزا:16.feb
خدا جون خوش به حالت که همه جا هستی، ما که هرجا هستیم دلمون واسه یه جا دیگه تنگ میشه!
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
آره دوری واقعا سخته. سری پیش که شوهرم رفته بود و پای اسکایپ هم حرف میزدیم، اون گریه میکرد، من گریه میکردم. هم بخاطر دلتنگی گریه میکردیم هم بخاطر اینکه اون کلا دچار بیماری غربت شده بود و منم دلم واسش خیلی میسوخت.
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
شبنم جان لطف میکنی امضا بذاری؟ ممنونم. البته اگه دوست داشتی
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 94
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Aug 2010
رتبه:
5
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2012-10-07 ساعت 17:04)mercedeh2011 نوشته: بچه ها واقعا دوره ی انتظار چقدر سخته؛ آخه چرا باید ما اینقدر سختی بکشیم.
کلا گفتم ها ...
مرسده جون من هم توی فامیل نگفتم بخاطر همین همه فکر میکنن منو کسی نمی خواد که تنها هستم یا اینکه من خیلی بی عرضه ام که کسی رو ندارم. مستقیم نمی گن اما حرفاشون یه جورایی معنیش همینه.
در نگاه کسی که پرواز را نمی فهمد هر چه بیشتر اوج بگیری کوچتر می شوی. «آلبر کامو»
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
(2012-10-07 ساعت 22:49)shani نوشته: (2012-10-07 ساعت 17:04)mercedeh2011 نوشته: بچه ها واقعا دوره ی انتظار چقدر سخته؛ آخه چرا باید ما اینقدر سختی بکشیم.
کلا گفتم ها ...
مرسده جون من هم توی فامیل نگفتم بخاطر همین همه فکر میکنن منو کسی نمی خواد که تنها هستم یا اینکه من خیلی بی عرضه ام که کسی رو ندارم. مستقیم نمی گن اما حرفاشون یه جورایی معنیش همینه.
خیلی کار خوبی میکنی. تا میتونی به کسی حرف نزن. تجربه بهم ثابت کرده هر وقت یه چیزی رو به کسی میگم بهم میریزه. دیگه این دفعه 1 کلمه هم حرف نزدم. بزار هرچی دوست دارن فکر کنن بقیه
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 475
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2011
رتبه:
22
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
راستش يه بنده خدايي حرفهاي كمي مغز داري ميزد كه البته من خيلي ازش متنفرم، ولي خب ميگن حتي اگه دشمنت هم بود بازم حرف خوب رو گوش كن، من ٩٩ درصد طاقت ندارم و لو ميدم
"ميگفت هر چيزي تو اين دنيا انرژي خاص خودش رو داره، وقتي گفته ميشه يا خيلي زياد بهش فكر ميشه و هرچي تعداد افرادي كه راجع به اون موضوع صحبت ميكنن و فكر ميكنن از حالت بالقوه به بالفعل درمياد و انرژيش ازاد ميشه، به جاي اينكه متمركز بشه و به مرحله عمل برسه، براي همين بمن ميگفت اگه قراره كاري رو انجام بدي خيلي راجع بهش حرف نزن"
كه من هميشه باختم
مگه طاقت ميارم ؛)
ناخودآگاه رو باید تربیتش کرد
هر آنچه دلش بخواد فکر می کنه و عملی می کنه
دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
مرسی شبنم جان. آخه من حیوونا رو خیییلیییی دوست دارم. خیییلیییی زیاد.
مرسده، عجب حرف جالبی زده این شخص! محشر بود حرفش. عااالییی بود
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 128
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jun 2012
رتبه:
1
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
بچه ها من الان از یکی از بچه ها که بیرون اینجا هم با هم می حرفیم شنیدم ماجرای په په و رویا رو! یعنی واقعا واسه ایران متاسفم.
من بعد اینکه دوست پسر گرامی باهام بهم زد دچار دپرسیت شدید شدم و دیگه دل و دماغ ندارم بیام اینجا. الانم اصلا اعصاب ندارم بشینم دونه دونه بخونم ببینم چی شده. از مدیر محترم هم ممنونم که نوشته همه ی پیغام های تشنج زا پنهان شدن. والا خودمون کم استرس داریم حالا اینا هم بیاد روش؟! دستتون درد نکنه مدیر عزیز.
البته من گاهی میام و اسپانسر الهه و ماجرای گرل رو دنبال میکنم. براتون دعا میکنم. کار دیگه ای از دستم بر نمیاد.
اگر هم دری به تخته خورد و با جناب دوست پسر دوباره آشتی کردیم و قرار شد مزدوج شیم میگم بهتون. (یعنی این امیدواریم منو کشته!)
فعلا که دو ماه چت نکردیم و من هر مریضی که فکر کنین گرفتم. عکسای پارسالمو نیگا میکنم میبینم پیر شدم! بعد من همش 25 سالمه! آخه چرا روزگار داره اینجوری میکنه باهام. اینم از وضع ایران! دیگه هیچ جوری تو کتم فرو نمیره اینجا بمونم. راستی دفاعیه ام هم تموم شد. نمره هم شد 17 از 18. البته حقم بیشتر بودا!
راستی گرل جون من نمیدوتم چی کار کردی اما مثل من باش تا نفس آخر بجنگ. و اصلا هم احساس نکن داری کوچیک میشی. البته اینم بگم که هیچ کس بهتر از ما از جزئیات زندگیمون خبر نداره. پس هر کاری که فک میکنی درسته بکن به حرف هیچ کسی هم گوش نده الا دلت.
برا منم دعا کنین لطفا.
ارسالها: 673
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
28
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-10-08 ساعت 00:51
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-10-08 ساعت 01:00 توسط shabnam.84.)
دختر گل اول از همه بابت پایان نامه و نمره خوبی که گرفتی تبریک میگم.امیدوارم همیشه موفق و سربلند باشی. در مورد دوست پسرت هم آرزو میکنم هرچی که خیر برات اتفاق بیفته و درست بشه دوباره رابطه تون. تو هم مثل حرفایی که به گرل میزنی امید داشته باش.از این مسائل تو زندگی همه پیش میاد.واسه خود من هم مسائل تلخ پیش اومده. در ضمن پیر هم نشدی.بزرگتر شدی.عاقل تر با تجربه هایی بیشتر از سال گذشته. همه چیز درست میشه مطمئن باش
فقط صبور باش
(2012-10-07 ساعت 23:15)mercedeh2011 نوشته: راستش يه بنده خدايي حرفهاي كمي مغز داري ميزد كه البته من خيلي ازش متنفرم، ولي خب ميگن حتي اگه دشمنت هم بود بازم حرف خوب رو گوش كن، من ٩٩ درصد طاقت ندارم و لو ميدم
"ميگفت هر چيزي تو اين دنيا انرژي خاص خودش رو داره، وقتي گفته ميشه يا خيلي زياد بهش فكر ميشه و هرچي تعداد افرادي كه راجع به اون موضوع صحبت ميكنن و فكر ميكنن از حالت بالقوه به بالفعل درمياد و انرژيش ازاد ميشه، به جاي اينكه متمركز بشه و به مرحله عمل برسه، براي همين بمن ميگفت اگه قراره كاري رو انجام بدي خيلي راجع بهش حرف نزن"
كه من هميشه باختم
مگه طاقت ميارم ؛)
همینم هست مرسده جان.هرچی منفی فکر کنی و بگی نمیشه و کلا در مورد هر مسئله ای افکار منفی باشه ناخوداگاه نیروی طبیعت تو رو به اون طرف میبره و بر عکسش هم هست. البته نه اینکه بعضی ها هیچ قدمی برنمیدارن و همه چی و میسپارن دست قضا و قدر. اینکه آدم تلاش کنه و در عین حال دیدش هم مثبت باشه به قضیه. این جریان که میگی رو یه نفر که استاد عرفان هستش هم حتی بهم توضیح داد. جالب بود
غمم از وحشت پوسیدن نیست/
غمم از زیستن بی تو در این لحظه ی پر دلهره است...
ارسالها: 2,356
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Mar 2012
رتبه:
49
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
نیلو جان، اتفاقا همین امروز داشتم درموردت فکر میکردم. اولا که تبریک میگم که پایان نامه اتو دفاع کردی و از شرش خلاص شدی.
دوما میخواستم بگم که میتونم حدس بزنم که تموم شدن یه رابطه خیلی دردناکه. چون تاحالا تجربش نکردم نمیتونم میزان تلخیشو درک کنم. فقط میتونم بگم میدونم که توی شرایط روحی بدی هستی و حق هم داری.
ویزا ازدواجی/اقدام اول ژانویه 2012/ اپروو: اول جون/گرفتن کیس نامبر آخر جولای/تکمیل مدارک در NVC: سوم ژانویه 2013/مصاحبه: آخر اپریل 2013/ویزا یکضرب از ابوظبی
ارسالها: 1,021
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Sep 2011
رتبه:
24
تشکر: 0
0 تشکر در 0 ارسال
2012-10-08 ساعت 01:12
(آخرین تغییر در ارسال: 2012-10-08 ساعت 01:19 توسط kamela.)
بچه ها دوران دوری از همسراتون تموم میشه.....من مدت زیادی این دوری رو تحمل کردم....فکرش رو بکنید من حامله بودم و تنهای تنها بدون حضور همسرم امریکا بودم...یک زن حامله واقعا حساس تر میشه....نیاز به محبت شوهرش داره و دوست داره شوهرش کنارش باشه....اما من تمام مدت بارداری تنها بودم...چه چمدونایی که تنهایی بلند نکردم....چقدر تنها دنبال خونه گشتم....چقدر تنهایی به بیمارستان رفتم تا بیمه ام رو درست کنم و پرونده تشکیل بدم...این وسط چندین ایالت رفتم پیش اشناها....شاید چون باردار نشدین درکم نکنین ولی واقعا سخته....همه میگفتن با اینهمه زجری که میکشم و غصه ای که میخورم بچه ام دور از جونش ناقص میشه....هر روز صبح به یاد شوهرم و صد البته به یاد خانوادم کارم گریه بود و تا هوا تاریک میشد تا وقتی بخابم گریه میکردم....شوهر نازنینم نه صبح داشت نه شب......روزی 20 بار تلفن و روزی هزار بار اسکایپ حرف میزدیم....این اسکایپ ما اصلا خاموش نمیشد.....فکرش رو بکنید رفتم بیمارستان و تکو تنها زایمان کردم اونم از نوع طبیعی..بچه ها به جرات میگم که هیچ کدوم شماها اون زجری که من در غربت کشیدم رو(که تازه باردار هم بودم)نکشیدید....من همه این کارها رو به خاطر دخترم کردم و الان خیلی خوشحالم...این که بخام دوباره شوهرم یا خانواده ام رو ببینم برام عین رویا بود....میگفتم دیگه تموم شد و اونها رو نمیبینم...میگفتم من این ور دنیا اونها اونور دنیا و دیگه دستم بهشون نمیرسه....بچه نوزاد رو زدم زیر بغلم اومدم خونه (در امریکا)و تک و تنها بزرگش کردم....یک حمام نمیتونستم برم....زن تازه زایمان کرده احتیاج به استراحت داره....ولی کدوم استراحت؟؟؟تا چشام میومد گرم بشه بچه گریه میکرد....اخه نوزاد 2ساعت یک بار بیدار میشه....من اومدم خانه و کسی نبود یک لیوان اب دستم بده....شانس اوردم هفته قبلش برای خودم غذا درست کردم و در فریزر گذاشتم واگر نه غذا هم نداشتم....باورتون نمیشه میومدم غذا بخورم دخترم رو روی کریر میزاشتم و با پام تکونش میدادم و تند تند چیزی میخوردم و باز میرفتم به نگهداری بچه.....دوستام هنوز که هنوزه به یاد اون روزای من گریشون میگیره و میگن تو شیر زنی.......ولی این روزا عین برق و باد گذشت....دخترم که جند ماهه شد بلیط گرفتم و اومدم ایران.....واییییی که فرودگاه دیدنی بود....همسرم که تازه داشت دخترش رو بغل میکرد...من که بعد از اونهمه مدت و اونهمه بدبختی به شوهرم رسیده بودم....مادرم....پدرم..برادرم..و خواهرم........وقتی رسیدم خونه انگار نه انگار که 17 ساعت توی هواپیما بودم و 7 ساعت دبی بودم و باز تا ایران 2ساعت در هواپیما.......2 3 روز نخابیدم....ساعت 5 صبح با شوهرم صبحانه میخوردیم از بیداری زیاد....ولی خوبیش این بود که الان اونقدرررررر من و شوهرم قدر هم رو میدونیم که واقعا جون میدیم برای هم....بچه ها چشم به هم بزنید تموم میشه این دوری ها.....به خدا جلوی چشممه که روزای خوبی پیش روتونه....چرا که نه؟؟؟؟؟دنبال کارهاتون باشید و بدونید دیر یا زود رفتنی هستین......ما ادمها کم طاقت هستیم و صبرمون کمه.....کمی حوصله کنید.. چیزی جز اونی نمیشه که خدا میخاد و خدا بهترین رو برای بنده هاش میخاد.....تلاش کنید و بزودی همتون پیش همسراتون میرین....انشا الاه