کانال تلگرام مهاجرسرا
https://t.me/mohajersara







##### هشدار #####
به تاریخ ارسال مطالب دقت فرمایید.
شرایط و وضعیت پروسه ویزا دائم در حال تغییر است و ممکن است مطالب قدیمی شامل تغییراتی باشد.
یادداشتهای روزانه حمید میزوری در آمریکا
یک وبلاگی هست که من معمولا میخونمش و راجع به خیلی موضوعات مطلب مینویسه. نوشته آرش منو یاد اون انداخت... جالبه که ایشون هم آرش هستند. یکی از همین آرشها.

http://yaharashha.blogfa.com/cat-3.aspx

اگه دوست داشتین مطالب اونجا رو هم بخونید. درباره تناسخ و زندگیهای چندباره هم نوشته و این که این لینکی که گذاشتم کتگوری تولدهای مکررش هست.
زندگی همش همینه!
پاسخ
تشکر کنندگان: lexington ، laili ، rs232 ، R.F ، kavoshgarnet ، shahram1347 ، rasarasa ، ChairMan
اشكالي كه آرش عزيز بر نظريه تناسخ وارد كرد همان اشكالي است كه در طي قرون توسط معتقدان به علم (اهل خرد)وارد شده و هنوز كسي نتوانسته دليلي علمي بر رد آن ارائه دهد كه خالي از سفسطه و مغالطه باشد.
اما اشكالي كه علماي ديني به نظريه تناسخ وارد كرده اند از جنس ديگريست به اين شكل كه اين نظريه با معاد تناقض دارد و چگونه ممكن است كه يك روح در چند بدن هبوط كرده باشد و آنگاه در روز رستاخيز دوباره برانگيخته شود؟
مسئله قدم (قديم بودن روح يا به عبارتي حادث نبودن آن )نيز با قدم(قديم بودن خدا)تضاد دارد و آفرينش الهي را زير سوال ميبرد
بنابراين از هر سو كه به اين مسئله نگريسته شود (ديني/ غير ديني)تناسخ بيشتر به خرافه (آنهم از نوع گزاف)تعلق دارد و از نگاه علمي قابل بررسي نيست
به نظر من تمام اينها از ذهن خيال پرداز هنديان باستان سرچشمه ميگيرد كه با توجه به وجود اراضي و جنگلهاي آباد آن منطقه جغرافيايي و عدم نياز به تكافوي زياد براي كسب خوراك و پوشاك به شعر و آواز و ساير هنر ها ونيز دين آفريني ميپرداختند و هنوز هم گرفتار همان مسائل (البته نه تا آن حد )هستند

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: kavoshgarnet ، laili ، shahram1347 ، homeless ، rs232 ، ChairMan ، looloo ، lexington
من با مقولۀ دین کاری ندارم ، چون اصولا همۀ ادیان با منطق و عقل و علم تناقضات شدیدی دارند.ولی فکر میکنم که قضیۀ تناسخ با در نظر گرفتن قانون بقای انرژی و ماده ،می تواند منطقی و عقلانی باشد. همانطور که همه چیز در دنیا از بین نمی رود وفقط از حالتی به حالت دیگر تبدیل می شود، احتمالا انسان هم از چنین قانونی نمی تواند مستثنا باشد.

من فکر می کنم که اگر انرژیِ موجود در بدن ما که آن را روح می نامیم در انسان دیگری حلول کند ، برخلاف نظر آرش منِ آن انسان تغییری نمی کند و چون در زندگی قبلی با کارهایی که کرده روح خود را ترفیع داده یا باعث نزول شأن خود شده ،در زندگی جدید آدمی با سطح روحیی که در هنگام مرگ در زندگی قبلی داشته متولد می شود و فرصت می یابد که روح خود را ارتقا دهد و یا سیر نزولی طی کند .
این انسان تا حدودی همان خصایل فطرتی قبلیِ خود را دارد ولی چون بدنش تغییر کرده ، آن قسمتِ مغز که حافظه در آن قرار دارد را نیز از دست داده و با مغز جدیدش چیزی از زندگی قبلی را به خاطر نمی آورد ،مگر در مواردی خاص که فقط حس نزدیکی و آشنایی با برخی مکانها ، افراد و حوادث می کند . این حسیست که همگی در زندگی تجربه کرده ایم و با پذیرفتن تناسخ احتمالا از اتفاقات زندگیهای قبلیمان ناشی می شود. پس با این فرض ،مسئله ای که آرش به آن اشاره کرد هم حل میشود چون قرار نیست ما چیزی از خاطرات زندگی گذشته مان را به یادآوریم ولی تاثیرات آن زندگی در روح ما هست . مثل یک آدمی که دچار الزایمر شده، آن آدم از نظر شخصیتی و روحی تغییری نمی یابدو هنوز همان خصایل گذشته را دارد ولی دیگر چیزی از گذشته را به یاد نمی آورد. 

اتفاقا به نظر من هر نوزادی در همان بدو تولد خصوصیات اخلاقیش با کمی دقت کاملا مشخص است ،من هر وقت نوزادو بچۀ کوچکی را می بینیم می توانم حدس بزنم که او چجور آدمی خواهد شدو خصوصیت بارزش چیست.چرا فکر می کنید که نوزادان فاقد فهم و شعور و خصایل خاص هستند ، من خاطراتی از 2 سالگی خود دارم و یادم است که آن موقع هم همین سارا بودم ولی کم تجربه تر ، آن موقع هم خیلی از چیزهایی که الان برایم مهم است و جزو خصایل ثابتم است را داشتم ، برای همین هیچ وقت کودکانِ حتی زبان باز نکرده را نمی توانم احمق فرض کنم.مثلا یادم است وقتی تازه زبان باز کرده بودم و هنوز در بغل مادرم بودم،جمله ای یاد گرفته بودم که همه را می خنداند، من نمی دانستم معنی آن جمله چیست فقط چون همه می خندیدند و مرا بیشتر دوست می داشتند من آن را تکرار می کردم و یادم است که عمدا و با تفکر ،این کار را می کردم تا همه مرا بیشتر دوست داشته باشند.

من خیلی اوقات وقتی در جمعی کودکی باشد با او زیاد سرو کله می زنم وبازی می کنم، به این ترتیب پی می برم که این کودک چه خصایل عمده ای دارد.این نکته جالبست که من به خصایلی پی می برم که حتی مادر بچه چون هنوز بچه اش را به عنوان انسانی کامل باور ندارد هنوز به آنها نرسیده است، چون اصولا ما یک بچۀ یکساله را دارای شخصیتی خاص نمی دانیم ،در حالیکه او از همان بود تولد شخصیت خاص خودش و رفتارهای خاص خودش را دارد. و با تاثیرات محیطی و تربیتی و شرایط زندگی و تجارب و .... تغییراتی می یابد و در وقت مرگ ممکن است حتی تبدیل به شخصیتی متفاوت شده باشد. که البته هنوز ردپای خصایلِ پر رنگِ کودکی در او دیده می شود. خصایلی که اصرار یا پشتکاری برای تغییر آن نداشته ایم یا اتفاقی در زندگی باعث نشده که مارا به تغییر آن وادارد پس همچنان در ما باقی می مانند.
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
تشکر کنندگان: Hossein81 ، rs232 ، hvm ، laili ، ChairMan ، ahmad2020 ، lexington ، MPU ، MasMM
به نظر من ما انسان ها جسم نیستیم که بخواهیم بگیم" روحمان" ما همان انرژی موجود هستیم! و ما همان خدا هستیم! قسمتی از خدا! خدا ما رو آفرید و ما هم از او هستیم! سپس برای تجربه کردن و زندگی کردن در دنیای فیزیکی که همین دنیا است مارو به زمین فرستاد تا خودمون رو تجربه کنیم و "زنده" باشیم تاخودمون رو پرورش بدیمو به خدا برسیم! و خیلی بده که بعضی از ماها خودمون رو انقد دست کم میگیریم و باور نداریم که برای مثال بزرگترین خواستمون خرید ماشین یا خونه باشه! ما قادر به انجام همه کار هستیم مگه شما خدا رو با عنوان قادر مطلق نمیشناسید؟! ما هم از اوئیم پس ماهم قسمتی از همون قادر مطلقیم که میتونیم همه کار بکنیم! فقط باید ایمان داشته باشیم! خدا توی قرآن گفته که اگر به اندازه خط پشت دانه ی خرما ایمان داشته باشید میتونید کوهی رو جابجا کنید! چه خوب است که خودمان را به یاد آوریم و در خودمون ایمان داشته باشیم! اگر مایل به دانستن بیشتر در اینگونه موارد هستید من کتاب بسیار خوبی را میشناسم که پیشنهاد میکنم دانلود کنید اگر مایل بودید پیام خصوصی بفرستید تا لینکش را بهتون بدهم!
چقدر دور شدم از موضوع.... anyways
حمید خان عزیز Smile از مطالب خوبتون ممنونم!
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، jam_14051 ، looloo ، lexington
(2010-04-09 ساعت 20:42)N0!$!eRv@mp!eR نوشته:  به نظر من ما انسان ها جسم نیستیم که بخواهیم بگیم" روحمان" ما همان انرژی موجود هستیم! و ما همان خدا هستیم! قسمتی از خدا! خدا ما رو آفرید و ما هم از او هستیم! سپس برای تجربه کردن و زندگی کردن در دنیای فیزیکی که همین دنیا است مارو به زمین فرستاد تا خودمون رو تجربه کنیم و "زنده" باشیم تاخودمون رو پرورش بدیمو به خدا برسیم! و خیلی بده که بعضی از ماها خودمون رو انقد دست کم میگیریم و باور نداریم که برای مثال بزرگترین خواستمون خرید ماشین یا خونه باشه! ما قادر به انجام همه کار هستیم مگه شما خدا رو با عنوان قادر مطلق نمیشناسید؟! ما هم از اوئیم پس ماهم قسمتی از همون قادر مطلقیم که میتونیم همه کار بکنیم! فقط باید ایمان داشته باشیم! خدا توی قرآن گفته که اگر به اندازه خط پشت دانه ی خرما ایمان داشته باشید میتونید کوهی رو جابجا کنید! چه خوب است که خودمان را به یاد آوریم و در خودمون ایمان داشته باشیم! اگر مایل به دانستن بیشتر در اینگونه موارد هستید من کتاب بسیار خوبی را میشناسم که پیشنهاد میکنم دانلود کنید اگر مایل بودید پیام خصوصی بفرستید تا لینکش را بهتون بدهم!
چقدر دور شدم از موضوع.... anyways
حمید خان عزیز Smile از مطالب خوبتون ممنونم!

بنده نیز با فرمایشات شما کاملا موافقم به غیر بعضی موارد جزی اش
البته همینطور بیشتر سخنان سارا خانم را نیز قبول داریم .
جانا سخن از زبان ما میگویی
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، looloo ، rasarasa ، lexington
اين قصه تناسخ بقدري شيرين است كه حيفم آمد ادامه اش ندهم
هروقت كتابي راجع به تناسخ ميخوانم بقدري مجذوب آن ميشوم كه پنداري آن را باور كرده ام
حالا مقايسه انسان امروزي با اين دانش نسبي كه در مورد علم ژنتيك و dna و توارث دارد با انسان مثلا هزار سال پيش با خودتان
اصلا انگار هرچيز كه از هند ميرسد مخدر است حتا فكر و انديشه هندي و يا وابسته به هند
علم ميگويد هر چه در جهان هست يا اتم است و يا وكيوم
اما با اين احساس چه كنيم كه ميگويد چيز ديگري نيز هست؟
همين مسئله اي كه راساراسا گفتند همواره ذهن من را مشغول كرده :
يك جايي يك چيزي يا يك فعلي را ميبيني و حس ميكني قبلا آنرا تجربه كرده اي
يا قبل از يك حادثه ناگوار احساس دلشوره ميكني و بعد ميبيني نگرانيت بي مورد نبوده
علم در اين موارد ساكت است و نميتواند پاسخي به آنها پاسخي بدهد
اگر پاسخ علمي هم وجود داشته باشد من بي اطلاعم
اما ميدانم كه فرضيه تناسخ آنقدر ريشه دارد كه تا اعماق مذاهب هم نفوذ پيدا كرده

مانند اعتقاد حلول روح خدا در جسم عيسي و زنده شدن و عروج او سه روز پس از مصلوب شدنش (كه فكر ميكنم عينا از آيين مهر كپي شده است) و يا برپايي انسانهاي گنهكار در روز رستاخيز به شكل بوزينه و ساير حيوانات در روايات بعضي ار راويان مسلمان
راستي وبلاگ معرفي شده توسط دوستمان (همان كه در باره تناسخ ميگويد)را خواندم اما چيزي به دانسته هايم افزون نگشت

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، rs232 ، shahram1347 ، looloo ، laili ، rasarasa ، lexington ، MPU
من به این نکته خیلی اعتقاد دارم و اون قانون بقای انرژی یا همون پایستگی انرژی هست که روح و جسم انسان نیز انرژی میباشد . و طبق این قانون انرژی از بین نمیرود بلکه از حالتی به حالت دیگر تبدیل میشود.
ولی نمیدانم اون انرژی اولیه که بوجود آمده چگونه بوده ؟
البته من بر این اعتقاد هستم که همه ما انرژی هستیم منشا گرفته از انرژی کل که خداست یا خدا مینامیمش .
تناسخ تا حدی (توجه کنید تا حدی میتواند صحت داشته باشد . ولی بر انرژی بودن دنیا شکی در کار نیست .
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، looloo ، lexington
عقل ناقص من ميگويد انرژي در ماده نهفته است پس ماده زيربنا است و جهان ماده است نه انرژي
اصولا چه كسي فكر ميكند كه انرژي بي نياز از ماده است؟
پس چون من تجرد انرژي را قبول ندارم نميتوانم جهان را انرژي بخوانم
اما اين مسئله اتم و وكيوم چيزي است كه به راحتي قابل تجربه ومشاهده ميباشد

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan ، looloo ، lexington
(2010-04-10 ساعت 00:34)hvm نوشته:  اين قصه تناسخ بقدري شيرين است كه حيفم آمد ادامه اش ندهم
هروقت كتابي راجع به تناسخ ميخوانم بقدري مجذوب آن ميشوم كه پنداري آن را باور كرده ام
حالا مقايسه انسان امروزي با اين دانش نسبي كه در مورد علم ژنتيك و dna و توارث دارد با انسان مثلا هزار سال پيش با خودتان
اصلا انگار هرچيز كه از هند ميرسد مخدر است حتا فكر و انديشه هندي و يا وابسته به هند
علم ميگويد هر چه در جهان هست يا اتم است و يا وكيوم
اما با اين احساس چه كنيم كه ميگويد چيز ديگري نيز هست؟
همين مسئله اي كه راساراسا گفتند همواره ذهن من را مشغول كرده :
يك جايي يك چيزي يا يك فعلي را ميبيني و حس ميكني قبلا آنرا تجربه كرده اي
يا قبل از يك حادثه ناگوار احساس دلشوره ميكني و بعد ميبيني نگرانيت بي مورد نبوده
علم در اين موارد ساكت است و نميتواند پاسخي به آنها پاسخي بدهد
اگر پاسخ علمي هم وجود داشته باشد من بي اطلاعم
اما ميدانم كه فرضيه تناسخ آنقدر ريشه دارد كه تا اعماق مذاهب هم نفوذ پيدا كرده

مانند اعتقاد حلول روح خدا در جسم عيسي و زنده شدن و عروج او سه روز پس از مصلوب شدنش (كه فكر ميكنم عينا از آيين مهر كپي شده است) و يا برپايي انسانهاي گنهكار در روز رستاخيز به شكل بوزينه و ساير حيوانات در روايات بعضي ار راويان مسلمان
راستي وبلاگ معرفي شده توسط دوستمان (همان كه در باره تناسخ ميگويد)را خواندم اما چيزي به دانسته هايم افزون نگشت

اگر بنا به خیال پردازی باشد, من خیال پردازیهای علمی را که در عین حال فرضیه های علمی هم هستند ترجیح می دهم.
به عنوان مثال فرضیه متغیر بودن زمان در فیزیک کوانتوم و ایجاد دنیاهای موازی در صورت اختلاف فاز در سیکل زمانی, می تواند تمامی وقایع متافیزیک و یا متارئالیسم را توسط فرمولهای ریاضی و بر روی کاغذ اثبات نماید.
فیزیک کوانتوم می تواند ثابت کند که شما همزمان در قالب انسانهای مختلف در زمانهای مختلف تاریخ بشری در حال زندگی هستید.
جایی که اصل و پایه یک اندیشه, فرضیه و تخیل باشد, همه چیز شدنی است و هیچ تعریفی نمی تواند محال باشد حتی آنان که می گویند کل جهان هستی بر روی یکی از شاخ های گاو قرار دارد نیز می تواند قابل قبول باشد.
با آرزوی موفقیت برای شما
پاسخ
تشکر کنندگان: hvm ، ChairMan ، kianoush ، looloo ، rasarasa ، elli ، lexington ، MPU
حالا من بايد بگويم جانا سخن از زبان ما ميگويي
اين مبحث فيزيك كوانتم آنقدر جالب است كه چند سال قبل در يكي از فاروم هاي معروف ايراني مدتي ما را مشغول مباحثه كرده بود و ايكاش عمري باشد و بروم خدمت دوست عزيزم آرش و در حال قايق سواري و ماهيگيري كمي هم راجع به آن صحبت كنيم
ذهن انسان (مخصوصا از نوع شرقي آن)عاشق خيال پردازي است و با اتكاء به آن ميتواند به هر آنچه كه در عالم واقع نرسيده دست يابد(منتها در عالم مجاز)
تنها اشكالش هم همين است كه انسان سرجاي خود ميماند و يا گرفتار دور باطل (البته دور كلا باطل است و دور باطل يك غلط مصطلح ميباشد چون چيزي بنام دور غير باطل نداريم)ميشود
متاسفانه اين مشكل سرمنشاء اغلب شوربختيهاي ماست

به دلایل شخصی از مدیریت استعفا داده ام لطفا سولات مربوط به مدیریت را از من نپرسید
پاسخ
تشکر کنندگان: rs232 ، ChairMan ، looloo ، laili ، lexington
hvm جان اسم اون فروم چی بوده ؟
پاسخ
تشکر کنندگان:
نقل قول :

مروري بر فلسفه رازي
(كياوش ماسالي ، آذر ۱۳۸۵ )
نبوغ كم نظير محمد بن زكرياي رازي (قرن نهم- دهم ميلادي) در پزشكي، شيمي و علوم طبيعي آشكار و مسلم مي باشد و داراي شهرت جهاني بوده است؛ اما به انديشه ها و اهميت فلسفي او به دلايلي كمتر پرداخته شده است و اين به دليل آن است كه او از فلسفه رسمي عصر خود كه فلسفه ارسطويي- نو افلاطوني بود و در بين اهل فلسفهدرآن دوران بيشتر مطلوب و مقبول بوده و در طول تاريخ فلسفه اسلامي هم اين مقبوليت را حفظ كرده و شرح و بسط يافته، پيروي نكرده و انفراد جسته و عقايد مخصوص به خود در پيش گرفته است و در نتيجه مورد رد و بدگويي بسيار اهل فلسفه و فيلسوفان هم عصر و پس از خود قرار گرفته است و در آثار فلاسفه اسلامي كمتر ذكري از آراء رازي مي بينيم و فلسفه او به چيزي گرفته نشده است؛ و نيز به دليل عقايدي كه درباره اديان ابراز كرده، كه مورد پسند متكلمين و اهل مذهب از فرقه هاي مختلف نبوده، مورد تكفير قرار گرفته است؛ بطوريكه بسياري از تأليفات مهمش كه مي توانست عقايد و اهميت فلسفي او را بيشتر و بهتر نشان دهد، از بين رفته و اكنون در دست نيست.

رازي را مي توان پيشوا و برجسته ترين چهره خردگرايي و تجربه گرايي در فرهنگ ايراني و جهان اسلام و به جرأت جهان در قرون وسطا و در دوران قبل از عصر رنسانس و فلسفه جديد غرب دانست و احتمالا تنها فيلسوفي در جهان اسلام است كه مقلد گذشتگان نبوده و از ديگران داراي اصالت نظر و استقلال فكري بيشتري است؛ اما به دليل همين دگرانديشي حتي در دوران اخير نيز مورد اعتنا قرار نگرفته و افكار و آراء فلسفي او تقريبا ناشناخته مانده است. ابوريحان بيروني، دانشمند بزرگ، تنها كسي است كه هم به اهميت فلسفي و هم به ارزش علمي رازي پي برده است.
رازي در فلسفه متمايل به فيلسوفان يوناني قبل از ارسطو، يعني سقراط و افلاطون و فيلسوفان پيش از سقراط بويژه فيثاغورس و دموكريتوس مي باشد و نيز تأثيراتي از افكار هندي و مانوي در فلسفه وي به چشم مي خورد. همچنيندر طب و فلسفه به جالينوس نظر دارد و او را بزرگ مي دارد و استفاده فراوان از وي كرده است.
رازي به مقام علمي ارسطو واقف است؛ اما افلاطون را ترجيح مي دهد و خود را پيرو افلاطون مي داند و نيز احترامي فراوان براي سقراط قائل است. اما با اين حال او به منزلت خود پي برده و در عين استفاده از استادان يوناني طب و فلسفه، هرگز تسليم مشاهير نمي شود و خود را كم نمي شمرد. رازي در استفاده از انديشه هاي پيشينيان تنها به نقل قول اكتفا نمي كند؛ بلكه اطلاعاتي را كه از پيشينيان به دست آورده، خلاصه مي كند و مورد مشاهدات و تجربيات خود قرار داده و به ديد انتقادي به آنها مي نگرد و سپس نظر و قضاوت خود را بيان مي دارد و خود را محق مي انگارد كه استنتاجات آنها را تغيير دهد و تكميل كند و برخي را به نظر خود قابل قبول و برخي ديگر را مردود قلمداد كند و بخوبي محسوس است كه رازي استقلال فكري خود را حفظ كرده است. رازي برخلاف همه كساني كه در تمدن اسلامي عنوان فيلسوف دارند و داراي روشي قياسي و نظري بودند ، روشي استقرايي و تجربي و متوجه امور و مسائل محقق محسوس داشت. او به اهميت تجربه و مشاهده در علوم پي برد؛ اما پرداختن به ساير فعاليتها و موفقيتهايش در علوم از بحث اين مقاله خارج است.
مابعدالطبيعه
از آراء رازي در زمينه الهيات و طبيعيات اطلاع دقيقي در دست نيست؛ چون كتابهاي او در اين زمينه ها از بين رفته است و تنها آشنايي با مبادي افكار او به دست آمده كه محدود به منقولاتي است كه در نوشته هاي مخالفان او آمده است. رازي كتابي داشته به نام « علم الهي » كه در آن مطالب فلسفي و جهانشناسي را مورد بحث قرار داده و عقايد خاص خود را در آن بيان كرده است. از اين كتاب بزرگ اثري بر جاي نمانده؛ اما فقرات مختلفي از آن در كتابهاي مختلف به وسيله دانشمندان ديگر و غالبا به منظور رد و نقض و بدگويي، نقل يا به آن اشاره شده است كه ممكن است نشان دهنده هويت واقعي اين كتاب نباشد.
رازي در مابعدالطبيعه معتقد به پنج اصل قديم و ابدي است:
خالق (عقل، خدا) - نفس كلي - ماده نخستين (هيولي) - مكان مطلق (خلاء) - زمان مطلق (دهر، مدت)
از اين پنج اصل قديم، خالق و نفس كلي، داراي حيات و فاعل مي باشند و ماده، فاقد حيات و منفعل است و دو قديم ديگر يعني، خلاء و دهر، نه داراي حيات، نه فاعل و نه منفعل هستند.

« خالق، عقل تام و محض است و سهو و غفلت بر او راه نمي يابد و حيات از او چون فيض نور از قرص خورشيد فيضان مي كند. از نفس كلي نيز حيات مانند نور پراكنده مي شود؛ ليكن او مترجح بين جهل و عقل است؛ بدين معني كه چون به خالق كه عقل محض است توجه يابد، از نور عقل برخوردار مي شود و چون به هيولي كه جهل محض است نظر افكند ، غفلت و جهل بر او مستولي مي گردد » .
رازي عقيده ذره گرايي دموكريتوس را پذيرفته است و معتقد است كه ماده نخستين از ذرات و اجزاي ريز غير قابل تقسيم و غير مركب تشكيل شده است.
مكان مطلق و زمان مطلق غير از مكان نسبي و زمان نسبي هستند؛ زيرا هريك وجودي جداگانه، عيني و مستقل از اشيا دارند. مكان و زمان نسبي، در ارتباط و نسبت با اشياي مادي درنظرگرفته و سنجيده مي شوند؛ اما مكان و زمان مطلق وابسته به اشيا نيستند و قائم به ذاتند. زمان نسبي متناهي و محصور است و عبارتست از مقدار حركت ميان مبادي و نهايات؛ همانطور كه ارسطو گفته است؛ اما زمان مطلق ابتدا و انتها ندارد؛ جوهريست گذرنده و رونده؛ موجودات چه باشند و چه نباشند، سيلان و گذشت زمان همچنان جاودانه ادامه دارد؛ پيش از خلقت عالم وجود داشته و بعد از فساد عالم هم خواهد بود. نيوتن نيز درباره مكان و زمان چنين عقيده اي دارد.
ابوريحان بيروني نوشته است: « محمد بن زكرياي رازي قدمت پنج چيز را از اوائل يونانيان حكايت كرده است و آن پنج عبارتست از باري سبحانه و سپس بترتيب نفس كلي و هيولي اولي و مكان مطلق و زمان مطلق و مذهبي را كه او بدان متأصل است، براين پايه نهاده است. او ميان زمان و مدت فرق گذاشته باينكه عدد و لواحق آن كه تناهي باشد، بر زمان واقع مي شود و بر مدت واقع نمي شود؛ همچنانكه فلاسفه زمان را مدتي مي دانند كه اول و آخر دارد؛ ولي دهر مدتي است كه اول و آخر ندارد و گفته است كه وجود اين پنج چيز اضطراري است؛ زيرا آنچه كه محسوس است، هيولي است كه با صورت تركيب يافته و چون آن متمكن است، مكان لازم دارد و چون معروض حالات مختلف است، زمان مي خواهد؛ زيرا برخي از اين حالات متقدم بر برخي ديگر است و بوسيله زمان قدم و حدث و اقدم و احدث دانسته مي شود و برخي از موجودات زنده هستند؛ پس نفس براي آنها لازم است و در ميان آنها خردمندان و صنايعي در غايت استواري وجود دارند؛ پس آفريننده اي حكيم و عالم و متقن و مصلح لازم است » (تحقيق ماللهند).
رازي عالم را قديم نمي دانست؛ بلكه برآن بود كه تنها ماده قديم است؛ چون معتقد بود كه در عالم چيزي پديد نمي آيد، مگر از چيزي ديگر و ممكن نيست كه خالق چيزي را از هيچ و عدم به وجود آورد؛ پس لازم است كه ماده همراه او قديم باشد تا اجسام از آن پديد آيند و چون ماده قديم و هميشه نيازمند مكان است، از اين رو مكان نيز مانند متمكن خود قديم خواهد بود و از سوي ديگر، چون بدون زمان متصور نيست، پس زمان نيز قديم است.
ماده و طبيعت در نظر رازي معتبر است؛ اما نه اينكه مبدأ حركت باشد؛ خدا علت تحولات ماده است؛ و چون هرگاه علت موجود شود، معلول آن نيز بناچار بايد موجود باشد، پس خدا كه علت موجودات بوده، لازم است كه فعل او به اجبار صورت گيرد. رازي خدا را اصلي منظم مي شمرده است و او را در تنظيم موجودات و ايجاد موجودات جديد از كهنه و انجام كارهاي جهان مجبور مي دانسته است؛ همانطور كه خورشيد علت نور و روشناييست؛ اما در ايجاد آن مجبور مي باشد.
چون خالق قديم است و براي اينكه به خواست آفريدن بيايد ، بايد قديم ديگري با وي بوده باشد كه او را بدين فعل بياورد؛ و آن قديم ديگر نفس كلي است.
مرزوقي نوشته است: « آنانكه پنداشته اند كه ازلي بيش از يك است، چهار فرقه اند: اول آنانكه معتقدند كه ازلي فاعل و ماده است فقط و مقصود از ماده هيولي است. دوم آنانكه معتقدند كه ازلي سه است؛ فاعل و ماده و خلاء . سوم آنانكه مي گويند چهار است؛ فاعل و ماده و خلاء و مدت. چهارم فرقه اي كه پيشواي آنان محمد بن زكرياي متطبب است؛ زيرا او نفس ناطقه را نيز بدانها افزوده و با هذيان او عدد ازلي به پنج مي رسد » ( الازمنه و الامكنه).
از تركيب نفس كلي و هيولي (ماده نخستين ) به صورتهاي گوناگون، انواع موجودات زنده زميني و آسماني به وجود آمده اند.

اجسام از تركيب ذرات تقسيم ناپذير هيولي و جوهر خلاء به وجود آمده اند و هرچه خلاء در بين ذرات هيولي كمتر باشد، سنگينتر و هرچه خلاء بيشتر باشد ، سبكتر و گشاده تر است. اختلاف كيفيات اجسام از قبيل سنگيني و سبكي، تاريكي و روشني و جز آن به دليل كمتري يا بيشتري خلاء (مكان مطلق) در تركيب با هيولي (ماده نخستين) است. هيولي كه پيش از تركيب با خلاء بسيط بوده، بعد از نابودي جهان، به همان حال نخستين باز مي گردد.
رازي در چگونگي آفرينش اسطوره اي را بيان مي كند. نفس كلي مي خواسته در آرزوي رسيدن به لذات جسماني با ماده درآميزد و نمي دانسته كه با اين كار از غايت خود دور شده و به اسارت ماده و اين جهان در مي آيد. پس بنا به خواست خالق ، نفس كلي به هيولي تعلق جست و به صورتهاي گوناگون با آن تركيب شد و از اين تركيب انواع عناصر و اجسام و موجودات زنده زميني و آسماني به وجود آمدند و چون نفس عالم خويش را فراموش كرد و به رنج و افسردگي افتاد ، خداوند عقل را فرستاد تا در وجود آدمي ، نفس را آگاه كند كه اين عالم جاي وي نيست و آنچه او در هيولي مي بيند و مي خواهد ناممكن است و تا در عالم ماديست رهايي از رنج ممكن نيست؛ تا اينكه نفس عالم خود را ياد آورد و عشق و محبت خود به هيولي را رها سازد و مشتاق به عالم خود شود و بعد از جدايي از جسم به سوي آن جهان عروج خواهد كرد و براي هميشه در آن باقي خواهد ماند.رازي از معتقدان به تناسخ ارواح نيز مي باشد.
به نظر رازي جهان جايگاه شر و رنج است. ابن ميمون نوشته است: « رازي را كتابي مشهور است كه خود آن را الهيات ناميده و هذيانات و جهالات عظيم خود را در آن گنجانيده است؛ از ميان آنها است آنچه كه او پنداشته است كه شر در عالم وجود بيشتر از خير است؛ اگر تو راحتي آدمي و لذت او را در مدت راحتيش با رنجها و دردهاي دشوار و بيماريها و زمين گير شدنها و بدبختيها و اندوهها و نكبتها مقايسه كني ، مي بيني كه وجود انسان نقمت و شري بزرگ است كه گريبانگير او شده است »(دلالة الحائرين ).
اما به نظر رازي تنها راه نجات ، عقل و فلسفه است و روانها از تيرگي اين عالم پاك نمي گردند و نفسها از اين رنج خلاصي نيافته و از اين عالم بيرون نمي روند ، مگر از طريق فلسفه و « ... هركه فلسفه بياموزد و عالم خويش را بشناسد و كم آزار باشد و دانش آموزد ، از اين شدت برهد »(ناصر خسرو ، زادالمسافرين ) و « ... هركه درفلسفه نظر افكند و حتي اندازه كمي از آن را دريابد ، روان او از اين تيرگي پاك مي شود و از اين بند خلاص مي گردد » (ابوحاتم رازي ، اعلام النبوة ).

« فلسفه صرفا دانشي نظري نيست؛ بلكه راه حيات است و مفتاح دانش و عمل » .
اما نفسها چندان در اين عالم باقي مانند تا هر نفسي تهذيب يابد و قصد عالم خويش كند؛ تا همه نفس بطور كامل از اين عالم بيرون رود و چون تمامي نفس كلي از ماده جدا شود، نفس به عالم خود باز مي گردد و راحتي خود را باز مي يابد؛ پس عالم فرو مي ريزد و هيولي از بند صورت گشاده شده و به حال نخستين باز مي گردد.
« رازي خود آگاه بود كه نظر او [قدماي پنجگانه] از نظر ارسطو بدور است و از اين رو آگاهانه به كرات متذكرمي شد كه « در اين باره من چنين مي گويم ... » ».
درباره اصل و منشأ عقيده قدماي پنجگانه عقايد متفاوت است. برخي نسبت اين عقيده را به فيلسوفان قديم يونان و بعضي به حرانيان داده اند و برخي ديگر نيز گفته اند كه رازي آن را از عقايد ايرانيان قديم گرفته است.
ابوحاتم رازي ، متكلم و داعي بزرگ اسماعيلي كه معاصر و مخالف رازي بوده و مباحثاتي با او داشته، آورده است:
« در مجلسي ديگر او را به مباحثه خواندم و به او گفتم مرا از عقيده خود درباره قول به قدم اشياء خمسه يعني باري و نفس و هيولي و مكان و زمان آگاه كن تا بدانم آيا فيلسوفان با تو در اين مسأله موافقت داشته اند يا مخالفت؟
او گفت: فيلسوفان قديم را در اين باره عقايد مختلف است؛ ولي من اين مطلب را با كثرت بحث و نظر در اصول آنان دريافتم و حقيقتي را كه ردي بر آن متصور نيست استخراج نمودم »( اعلام النبوة ).
اخلاق
در فلسفه اخلاق رازي مسأله لذت و رنج اهميت زيادي دارد و بر آن استوار است. رازي در بعضي از كتابهاي خود درباره ماهيت لذت بحث كرده است و نيز كتابي خاص در اين مورد داشته كه خود آن را « مقالة في مائية اللذة » ناميده است كه اكنون در دست نيست؛ اما ناصر خسرو به منظور رد عقيده رازي قسمت مهم آن را در كتاب زادالمسافرين نقل كرده است.
« قول محمد زكريا آنست كه گويد لذت چيزي نيست مگر راحت از رنج و لذت نباشد مگر بر اثر رنج؛ و گويد كه چون لذت پيوسته شود رنج گردد؛ و گويد حالي كه آن نه لذتست و نه رنج است از طبيعتست و آن بحس يافته نيست »( زادالمسافرين).
به نظر رازي لذت امر وجودي نيست؛ يعني راحتي از رنج است و رنج يعني خروج از حالت طبيعي بوسيله امري اثرگذار و اگر امري ضد آن تأثير گذارد و سبب خلاص از رنج و بازگشت به حالت طبيعي شود ، ايجاد لذت مي كند و اين حال ادامه پيدا مي كند تا زماني كه تأثير پيشين بطور كامل زايل شود و به حالت طبيعي برسد و لذت متوقف شود؛ اما اگر اين امر اثرگذار كه سبب لذت و رهايي از رنج شد ، همچنان به تأثير خود ادامه دهد ، سبب درد و رنج مي شود؛ چون سبب خروج از حالت طبيعي از جانب ديگر مي شود. حالت طبيعي ، حاليست كه در آن نه رنج است و نه لذت ، و لذت خالص نيست و در پي و به ميزان رنجيست كه در نتيجه خروج از حالت طبيعي عارض شده باشد.
« آنگاه گويد و چون بيرون شدن از طبيعت اندك اندك باشد و بازگشتن به طبيعت بيكدفعت باشد ، درد پيدا نيايد و لذت پيدا آيد؛ و چون بيرون شدن از طبيعت بيكدفعت باشد ، باز آمدن بدو اندك اندك باشد ، درد پيدا آيد و لذت پيدا نيايد . پس گويد مرآن بازآمدن را به طبيعت بيكدفعت لذت نام نهادند؛ هرچند كه آن راحت بود ازرنج »(زادالمسافرين).

رازي مثالهايي در اين موارد دارد كه در اينجا مجال آوردن آنها نيست. رازي در مسأله لذت هم عقيده با افلاطون و فيلسوفان طبيعي است؛ اما مخالفان او تابع ارسطو مي باشند؛ زيرا در نظر ارسطو لذت امر وجودي است.
دو كتاب رازي يعني « سيرت فلسفي » و « طب روحاني » كه اكنون موجود مي باشند ، بهترين نمودار اصول اخلاقي او هستند.كتاب سيرت فلسفي را رازي در دفاع از سيرت عملي و درجه علمي خود در برابر كساني كه او را شايسته عنوان فيلسوف ندانسته بودند ، نوشته است. رازي در اين كتاب مي گويد كمال مطلوب انسان با لذات جسماني سازگار نيست؛ بلكه در طلب علم و به كارداشتن عدل است تا بدين وسيله از اين عالم رهايي يافته ، به عالمي ديگر كه مرگ و رنج در آن وجود ندارد ، راه پيدا كند. پس نبايد به دنبال لذتي باشد كه رسيدن به آن او را از فيض عالمي روحاني باز مي دارد و نيز نبايد در پي لذتي رود كه رنج ناشي از آن در همين عالم ، در كميت و كيفيت با لذتي كه جوياي آنست برابري كند يا از آن بيشتر باشد. از اين نوع گذشته در طلب ساير لذات مانعي نيست. فرد بايد از هر چيز به مقداري كه از آن چاره نيست بهره برگيرد و بايد از برخي لذايذ بيش از آنچه مورد نياز جسم است چشم بپوشد.

از سوي ديگر ، هرگز نبايد بناحق به موجود زنده اي رنجي برساند ، مگراينكه با اين رنج ، رنجي شديدتر از آن را از او دفع كند و چون حكم عقل و عدل آزار به غير را روا نمي دارد ، در نتيجه رساندن آزار به خود نيز روا نيست؛ مانند اعمال مردم هند و روش مانويه و نيز رهبانيت و صومعه گيري عيسويان و اعتكاف مسلمين در مساجد.
« اين امور همه ستمي است كه جماعتي بر نفس خود روا مي دارند و تحمل رنجي است كه بوسيله آن رنجي بزرگتر زايل نمي شود ».
سپس رازي براي لذت طلبي دو حد تعيين مي كند؛ حد اعلي و حد اسفل.
حد اعلي ، سرحد بين لذت زياد و فرو شدن در شهوانيات و ترجيح نهادن آن بر امور ديگر و لذاتي است كه رسيدن به آنها جز به ارتكاب ظلم ميسر نمي شود و بيش از اين حد مخالف حكم عقل و عدل است. از اين نوع گذشته طلب ساير لذات رواست و اين حد اعلاي لذت طلبي است.
حد اسفل ، يعني حدي كه سرحد بين لذت قليل و رياضت و امساك محسوب مي شود ، آن است كه فرد آنقدر از لذتها بهره گيرد كه رنجي نبيند و به ناخوشي نيافتد . اما پايينتر از حد اسفل از حكمت خارج است؛ مانند سيرت هنديان مرتاض ، مانويان خود آزار ، رهبانان منزوي و مسلمانان معتكف؛ چون براثر تحميل رنج بر نفس، روشي مخالف حكم عقل و عدل در پيش گرفته اند.
« آنچه بين اين دو حد اعلي و اسفل هست رواست و كسي كه آن را به كار دارد ، از شمار فلاسفه خارج نيست؛ بلكه مي توان سيره او را سيره اي فلسفي خواند؛ گرچه بهتر آن است كه فيلسوف به حد اسفل مايلتر باشد تا به حد اعلي ».
در نهايت رازي تعريف معروف فلسفه را پيش مي كشد كه چون « فلسفه تشبه به خداوند عزوجل است به قدر طاقت انساني » و چون آفريدگار بزرگ در نهايت علم و عدل و رحمت است ، پس نزديكترين كسان به خالق ، داناترين و عادلترين و رحيم ترين ايشان است.
رازي در ابتداي كتاب طب روحاني عقل را مي ستايد و همه سودها و بهره هايي كه در اين دنيا و عالم ديگر از آن مي توان برخوردار شد را به عقل نسبت مي دهد؛ از جمله اينكه با خرد بر چارپايان برتري و حكومت يافته ايم و نيز تمام علوم و فنوني كه به ما فايده مي رسانند در پرتو خرد حاصل شده اند و با خرد به شناخت عظمت جهان و زمين و آسمان و ستارگان و حتي آفريدگار بزرگ نائل شده ايم. هيچ چيز نيست كه در سود رساني و بهره بخشي برآن سرآيد و بي آن وضع ما همانند وضع چارپايان و ديوانگان خواهد بود.
احتمالا افكار رازي در اين مسأله مورد استقبال كساني كه معتقد بوده اند كه خداشناسي به عقل و نظر نيست؛ بلكه به تعليم رسول و امام است و آنچه را كه بشر در زندگي و معيشت خود آموخته از منبع وحي و نبوت سرچشمه مي گيرد و خرد را در آن راهي نيست ، قرار نگرفته است.

سپس رازي مي گويد كه چون خرد را چنين پايه ايست و مايه سروري انسان است ، نبايد آن را به پستي كشاند و آن را كه فرمانرواست ، فرمانبر گرداند. سپس مفهوم « هوي » را در مقابل عقل قرار مي دهد و منشأ آن را نفس مي داند و آن را آفت و مايه تيرگي خرد دانسته و بر لزوم مهار كردن هواي نفس و رياضت دادن آن تأكيد مي كند تا بر خرد چيرگي نيابد و از آن فرمان برد تا نور عقل بر ما بتابد.
« هوي و طبع همواره ما را وا مي دارند كه لذات حال را بجوييم و بي آنكه درباره عاقبت كار انديشه و تأمل كنيم ، از آنها پيروي نماييم » ؛ اما عقل برعكس غالبا ما را از انجام اين كار نهي مي كند و به اموري شريفتر مي خواند.شهوتي را بايد ترك كرد كه آزار ناشي از خرسند ساختن شهوت برابر يا بيشتر از آزار ناشي از ترك و فرونشاندن آن شهوت باشد.
رازي پايه بحث خود را بر « عقل » و « هوي » قرار داده و فضائل و رذائل را نتيجه آن دو مي داند . سپس يكايك رذائل نفس را كه در نتيجه غلبه هوي بر عقل مي داند ، به تفصيل ياد مي كند و بر لزوم ترك برخي تأكيد كرده و در مورد برخي ديگر ، حالت اعتدال و دوري از افراط و تفريط را سفارش مي كند.در نهايت درباره سيرت فاضله مي گويد: « سيرت فاضله آنست كه آدمي با رفتار به آن از مردم در امان باشد و محبت آنان را به خود جلب نمايد و اين دو امر بوسيله به كار بردن عدل و عفت و رحمت و خيرخواهي حاصل مي شود » و همچنين كوشش در تأمين سود و حفظ منافع همه ، مگر ظالمان و بدكاران.
رازي در فلسفه اخلاق خود متمايل به افلاطون است و كمتر اثر ارسطو در افكار او ديده مي شود .
* * *
از جمله مسائلي كه در افكار رازي بحث بر انگيز بوده ، اين است كه با وجودي كه معتقد به خدا و ماوراءالطبيعه بوده است ، اما وحي و نبوت را انكار مي كند و ضرورت آن را نمي پذيرد.
رازي دو كتاب داشته به نام « في النبوات » (نقض الاديان) و « في حيل المتنبين » (مخاريق الانبيا ) كه در آنها به رد نبوت پرداخته است. اما او در كتاب « علم الهي » نيز بنا به نقل نويسندگان به مسأله نبوات پرداخته و آن را رد كرده است. از هيچ يك از اين كتابها اكنون اثري موجود نيست؛ اما ابوحاتم رازي در كتاب خود « اعلام النبوة » كه اكنون موجود است ، شرح مباحثات خود را با رازي درباره نبوت آورده و عقايد رازي را بيان كرده است .
گفته شد كه از نظر رازي نجات نفوس از اين عالم در دست عقل است و در نتيجه اهميت فيلسوف كه تفكر عقلي مي كند از همين جا معلوم مي شود و او بر همين مبنا منكر اديان و نبوات مي شود.
قبل از رازي ، « كندي » وحدت حقيقت عقل و وحي را مطرح ساخته بود و بعد از رازي ، « فارابي » كه عقل را برتر از خيال مي شمرد ، اهميت فيلسوف را برتر از پيامبري دانست و « ابن سينا » پيامبري را عاليترين درجه دانايي و كمال انساني شمرد؛ اما رازي وحي و پيامبري را بي معني دانست و ضرورت آن را قبول نكرد.
رازي معتقد است كه عدل خداوند چنين اقتضا مي كند كه همه انسانها را مساوي خلق كند و كسي را بر ديگران برتري و فضيلت ندهد و كساني را به نبوت اختصاص نبخشد و اگر بگوييم كه نيازي به راهنمايي انسانها بود ، خداوند نيازمند به ميانجي و پيامبر نيست و حكمت او مي بايست چنين اقتضا كند كه همه مردم را از راه عقلهايشان به سود و زيان و مصالح و مفاسد آني و آتيشان آگاه سازد و كسي را از ميان ايشان بر ديگران برتري ندهد و مايه اختلاف و نزاع آنان نگردد و باعث آن نشود كه هرگروه تنها از پيشواي خود پيروي و ديگران را تكذيب كند و با نظر بغض بدانان بنگرد و سبب ايجاد تفرقه و جنگها و ستيزه ها بين انسانها شود و گروههاي بزرگي بر سر آن كشته شده و از بين بروند؛ چنانكه نبوت موجب چنين وضعي ميان انسانها شده است.

زيان اديان براي انسانها بيشتر از سود آنها بوده است. اگر انسانها را به حال خود مي گذاشتند ، آنها مي توانستند از راه تعقل و تفكر قوانين زندگي عاقلانه تري وضع كنند. اگر افراد بشر ، اختلافات خود را كه از مسأله نبوت برخاسته ، كنار گذارند و در راه كسب علم و تقويت عقل خود بكوشند ، داراي زندگي عاقلانه تر و خداپسندانه تري خواهند بود.
رازي پيامبران را دين آوراني مي داند كه با خدا ارتباطي نداشته اند و آنچه را كه ديگران معجزات پيامبران مي خوانند ، معجزه ندانسته و رد مي كند و غالب آنها را هم از افسانه هاي ديني مي داند كه بعد از آنان پديد آمده اند و معتقد است علت اعتماد مردم به اديان و اطاعت از پيشوايان مذهبي تنها عادت است و اديان و مذاهب علت اساسي جنگها و سبب ركود انديشه هاي فلسفي و تحقيقات علمي هستند و كتابهايي كه به نام كتابهاي مقدس آسماني معروفند ، كتابهايي بي ارزش هستند و آثار فيلسوفان و دانشمندان بزرگي همچون افلاطون و ارسطو و بقراط و اقليدس خدمت مهمتر و مفيدتري به بشر كرده اند. از بعضي نوشته ها چنين برمي آيد كه رازي به جنبه و منشأ ماوراءالطبيعي اديان واقف بوده است؛ اما نسبت به قدرتها و نيروهاي ماوراءالطبيعي نظر كاملا موافقي ندارد و آن را نشانه يا دليل بر رسالت از جانب خدا نمي دانسته است.
* * *
چنين افكاري در فلسفه و بخصوص در الهيات و نبوت كه مناسبتي با مباني تفكر آن عصر نداشته ، سبب شد كه فلسفه رازي ، بزرگترين پزشك در جهان اسلام و بزرگترين شيميدان دنياي قديم ، مورد اعتناي متفكران بعد قرار نگيرد و در آراء فلسفي بعد از او كمتر تأثير كند و نيز خشم گروه بزرگي از علماي اسلامي بر عليه او برانگيخته شود؛ بطوريكه برخي او را تنها متطبب خوانده و حق ورود در مباحث فلسفي ندادند و گروهي نيز وي را با عناويني چون ملحد ، نادان ، غافل و مهوس بي باك خواندند و سخنانش را دعاوي و خرافات بي دليل و هذيانات و جهالات شمردند و مورد تكفير قرار دادند و كتابهاي بسيار ، هم در حيات رازي و هم بعد از او در رد او نوشتند و در حقيقت عقايد رازي به حدي نزد فلاسفه و متكلمين اسلامي شهرت پيدا كرد كه غالب متفكران معاصر و بعد از او چاره اي جز رد و نقض آن ندانستند .
با استفاده از :
فيلسوف ري (محمد بن زكرياي رازي ) ، دكتر مهدي محقق
تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي ، دكتر ذبيح الله صفا

و با نظر به :
تاريخ فلسفه شرق و غرب ، جلد دوم ، هيئت نويسندگان زير نظر سروپالي رادا كريشنان ، مترجم : جواد يوسفيان

منبع:
http://philosophers.atspace.com/razi.htm


--------------------------------------------------------------------------------------
پاسخ
تشکر کنندگان: rasarasa ، hvm ، shahram1347 ، ChairMan ، lexington ، MPU
این هم در تایید قسمتی از صحبتهای سارا خانوم در مورد هوشیاری کودکان

http://www.4shared.com/video/82dXBndt/__online.html
پاسخ
تشکر کنندگان: ChairMan
با درود خدمت دوستان عزیز

من زمانی به نظریه تناسخ معتقد بودم به دودلیل
1- اینکه اگر قرار بود آخرت و حساب و کتابی باشه با این نظریه عدالت بهتر اجرا خواهد شد چون یک روح در کالبدهای گوناگون امتحان میشه و میانگین اعمال و رفتار محاسبه خواهد شد

مثلا اگر یک روح یک بار در کالبد بچه ای در خانواده ای فقیر حلول کند و بار دیگر در یک بدن که از خانواده اشرافیست و بار دیگر در یک زن و بار دیگر در یک مرد و در نتیجه در انواع جسمها و در شرایط گوناگون اونوقت اجرای عدالت در رستاخیز محتملتر به نظر میرسه

2- دیدن صحنه هایی که انسان احساس میکند قبلا آن صحنه ها را دیده و گفتن جملاتی که احساس میکنی عین آن را قبلا در همان مکان تجربه کرده ای و یا دیدن خوابی که در خواب یک زن هستی با توجه به اینکه هم اکنون مردی و یا برعکس که فکر میکنم کم و بیش برای همه اتفاق افتاده

این موضوع دوم هم تا حدودی با این نظریه جواب داده میشد بعلاوه قضیه توجیه ارث که آن مفصل است

ولی هم اکنون به نظریه داروین اعتقاد دارم فقط عیب این نظریه این است که به متافیزیک و ماوراالطبعه زیاد نپرداخته و درست به همین دلیل اقبال عمومی نیافته چرا که عموم برای سوالات متافیزیکی خود جواب میخواهند و علم تا چیزی را در آزمایشگاه به اثبات نرساند نمیتواند در مورد آن بحث کند

عشق مادر به فرزند و همچنین عاشق و معشوق

میبینید که مادری که برای کاری بیرون رفته احساس میکند که فرزندش در خطر است و فورا به خانه برمیگردد و میبیند که کودکش در لبه پله هاست و اگر لحظه ای دیر کرده بود فاجعه ای به وقوع میرسید

شخصی که معشوقه ای دارد چند ثانیه قبل از تماس تلفنی او متوجه میشود و به اطرافیانش میگوید

و همه این سوالات را وقتی از طرفداران نظریه داروین بپرسید توجیه علمی برای آن ندارند لذا عموم ترجیه میدهند به سراغ ایده ای بروند که جوابی هر چند غیر علمی برای سوالاتشان داشته باشند

اما جواب من به این سوالات

روح ، متافیزیک ، جاذبه ای به نام عشق ، و هر چه که فکر میشود ماوراطبیعه هست وجود ندارد

آنچه که ما اکنون به آن متافیزیک میگوییم زمانی فیزیک و شیمی و علوم طبیعی خواهد شد

همان طور که به چیزهایی که در گذشته خارق آلعاده اطلاق میشد هم اکنون بسیار عادی و حل شده است و علم آنها را توجیه و حل نموده رعد و برق ، زمین لرزه ، سیل ، کسوف ، خسوف همه و همه از مواردیست که تا چندی پیش خارق العاده و ماوراالطبیعه بود و میبینیم که هم اکنون حل شده است و توجیه علمی دارد

و یک نظریه علمی برای سوالاتمان که به ذهنم میرسه ولی فقط نظریه هست اینه :

حتمادر مورد تلپاتی و ارتباط ذهنی چیزهایی شنیدید

به نظر من تمام آن خوابها و ارتباطات که هر کدام نامی به خود گرفته اند ناشی از نوعی ارتباط میان تمام مغذهاست که عده ای توانسته اند تا حدودی آن را تحت کنترل در بیاورند و نام تلپاتی و نامهای مشابه بر آن گذاشته اند و عده ای هم به خاطر قوی شدن یک ارتباط جاذبه ای و یا دافعه ای دو طرفه ناخواسته و ندانسته آن را با تمام وجود احساس میکنند که نام عشق و یا تنفر به آن نهاده اند

عده ای هم با استفاده از راه های تجربی در کنترل این ارتباطات و انرژی ها به قدرتهای شگرفی دست میابند

اگر از کلید واژه ( اک ) در سرچ گوگل استفاده کنید مطالب زیادی در مورد اکنکار و نحوه تسلط بر این نیروها را خواهید دید که پالتوئیچل از بنیانگذاران آن است


میبخشید فکر کنم پر حرفی کردم

موفق باشید

ارادتمند لولو
پاسخ
تشکر کنندگان: nochen ، rasarasa ، hvm ، ChairMan ، lexington ، MPU
مرسی لولو جان از مطلب خوبت در مورد رازی ،رازی از دانشمندان و نوابغ مورد علاقۀ من است و حرفهایش واقعا قابل تامل است .جالب است که اکثر دانشمندان و نوابغ طبق رسم نیاکان خود دیندار متولد می شوند و با تامل در واقعیت موجود در جهان، کم کم به نفی دین و پیامبران می پردازند و فقط خدا پرست باقی می مانند .من قبل از اینکه خرافه بودن دین برای خودم مسجل شود(این یک عقیدۀ شخصیست و معنای توهین ندارد) همیشه فکر می کردم که اگر کسی شایستۀ پیروی و تقلید باشد همین نوابغ هستند ،نه آدمهای کم سوادی که به آنها انواع و اقسام القاب فرا زمینی را داده ایم.چرا هیچوقت به این فکر نمی کنیم که دانشمندان بیشتر از ما می فهمند؟! ولی این امر برایمان مسجلست که حرف پیامبرانمان که دینهای غیر علمی که هیچ چیزش با جهان هستی جور در نمی آید را برایمان به ارمغان آورده اند ،بی چون وچرا بپذیریم! چه خوبست که دانشمندان ونوابغ را بیشتر از اینها قبول داشته باشیم ،هر چه باشد آنها بیشتر از ما به ذات هستی آگاهند و متفکر تر و واقع نگر تر از ما هستند، مایی که دلمان را خوش کرده ایم به عقاید پدرانمان و آنوقت عقاید بت پرستان قبل از اسلام را که آنها هم از پدرانشان به ارث برده بودند را مسخره و دور از عقل می دانیم و خودمان تحت عناوین جدید همان کارها و آیینها را تکرار می کنیم!!

اگر کمی اسطوره ها و آداب و رسوم تمدنهای قبلِ از دین ،را مطالعه کنید ،می بینید که تمام اعمالی که امروز تحت عنوان آداب و اعمال دینی انجام می دهیم خیلی قبلتر از ظهور دینهای مرسوم توسط انسان بدوی انجام می شده و حتی ما انسانها در طول تمام این قرون،زحمت تغییرات آنچنانی این اعمال را هم به خود نداده ایم!! پس ما چه تفاوتی با آن انسانهای بدوی داریم؟ و عقایدمان چرا اینگونه غیر منطقیست و هزاران شک و شبه در هر اصلش است؟و خودمان را با این جمله که لابد پیشرفته تر از فهم ماست و ما نمی فهمیم ،در تمام عمر سر کار می گذاریم و حتی به خودمان زحمت فکر کردن را هم نمی دهیم!! من همیشه به این فکر می کنم که اگر به فرض رستاخیزی وجودداشته باشد و من قرار باشد جواب پس بدهم ،اگر خداوند از من پرسید که چطور با وجودیکه به تو عقل سالمی داده بودم این حرفهای غیر منطقی را از زبان من ،پذیرفتی ،منی که هیچ نقص و شبه ای در هیچ کارم نبوده و نیست؟ چه دارم که بگویم؟! آیا آن موقع واقعا لیاقتم چیزی بیش از جهنم خواهد بود؟

این اعتقاد من است و قصد ترویج چیزی را ندارم ،ولی کاش همۀ ما یک بار در زندگی فرصت بازنگری دینمان بدون موضعگیری و اعتقاداتی که در ذهن وقلبمان ریشه دوانده و حتی جرات نمی کنیم به آنها منطقی فکر کنیم را بیابیم.و کورکورانه چیزی را دنبال نکنیم.و بدانیم دینداری و خداپرستی دو مقولۀ جداست و منظور از نفی دین ،نفی خدا نیست. و می شود بدون عقاید دینی هم خداپرست بود.
برنده لاتاری ۲۰۰۹. ساکن لس انجلس.

وبلاگ: https://rasaraplanet.wordpress.com سیاره راساراسا
پاسخ
تشکر کنندگان: looloo ، kavoshgarnet ، R.F ، hvm ، shahram1347 ، ChairMan ، ahmad2020 ، lexington ، MPU




کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان